کارزار «منع خشونت خانگی»

                    
      محمدرضا نیک‌نژاد، ص آخر  روزنامه شهروند، 13 آذرماه 95


١- خسته به خانه رسیدم. ناهار پیش از رسیدنم آماده و سفره چیده شده بود؛ سپاسگزاری کردم و خوردم. او پای اجاق گاز بود و پیاز و سیب‌زمینی سرخ می‌کرد و از کتاب فارسی می‌خواند و پسرم دیکته می‌نوشت. لابه‌لای واژه‌هایش برایم می‌گفت که به خاطر میهمانی امشب، زودتر خرید رفته و باید تا رسیدن میهمان‌ها همه چیز آماده باشد؛ باز سپاسگزاری کردم و ظرف‌ها را در ظرفشویی گذاشتم و روی کاناپه غش کردم! بیدار که شدم، سالاد درست می‌کرد و آهسته با بچه ریاضی کار می‌کرد. جابه‌جا شدم و نگاهی به قوری و کتری انداختم و مطمئن شدم که چای آماده است! بلند شدم و دو تا چای خوشرنگ ریختم و با هم خوردیم. گفت که امروز خیلی خسته‌ام! گفتم شرمنده‌ام و سپاسگزار! پس از کمی خوش و بش لیوان‌ها را شستم و پرسیدم الان چه کار داری؟ گفت چندان کاری نمانده! فقط کاش میهمان‌ها زودتر بیایند تا بیشتر دورِ هم باشیم. با کمی شرمندگی رفتم سراغِ کامپیوترم. همچنان که به دنبال خبرها بودم، می‌شنیدم که او و پسرم در واحد چند ١٠ متری‌مان پنالتی می‌زنند و... کمی که گذشت، گفت پسرم بس است، امروز خسته‌تر از همیشه‌ام! باید ناهار فردای برادرت را نیز آماده کنم! زنگ به صدا درآمد و میهمانان یکی پس از دیگری وارد شدند و او با تلاش برای پنهان‌کردن خستگی‌اش با گشاده‌رویی به آنان خوشامد می‌گفت. بشقاب‌ها را پیش میهمانان می‌گذاشتم و میوه و شیرینی تعارف می‌کردم و او در آشپزخانه یک چشمش به اجاق گاز بود و یک چشمش به پذیرایی من و همه اندیشه‌اش به بهترین پذیرایی ممکن. سفره را پهن کردیم و شام آورده شد و چیدمان با مدیریتش کامل شد. مانند عقاب بالای سفره می‌چرخید تا چیزی کم نباشد و گوش به زنگِ میهمانان که نکند چیزی بگویند یا چیزی بخواهند و یا... شام خورده شد. میهمانان از او و من سپاسگزاری می‌کردند و من شگفت‌زده از این‌که چرا من!؟ ظرف‌ها که جمع شد، به‌سرعت سراغ تنها کاری که بلدم ،رفتم و شستن را آغاز کردم. چند تن از خانم‌ها آمدند و گفتند: ‌ای وای زشت است! چرا شما!؟ ما خجالت می‌کشیم! اصلاً امکان ندارد! و... مردها هم که بر کاناپه‌ها لم داده بودند، به شوخی و جدی تیکه می‌انداختند و بلند بلند می‌خندیدند! ریشخند آنان برایم پذیرفتنی‌تر بود تا خجالت خانم‌ها و زشت‌بودن کار من در نگاه آنان! به یاد مادرم افتادم که یک بار با دیدن ظرف شستنم گفت خیلی زشت است! مرد که نباید ظرف بشوید! و من به یاد میهمانی‌هایی افتادم که او یک تنه چند ١٠ تن را مدیریت می‌کرد و پدرم....
 ٢- «٤ آذرماه ۱۳۹۵ در آستانه بیست‌و‌پنجم نوامبر، روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان، کارزار «منع خشونت خانوادگی» در نشستی با حضور جمعی از فعالان حقوق زن از شهرهای مختلف ایران رونمایی شد. هدف این کارزار «تلاش برای تصویب قانون منع خشونت خانوادگی علیه زنان» از طریق «آگاهی‌رسانی عمومی» و «رسیدن به اجماع در جامعه مدنی» است. شیوه اصلی فعالیت کارزار ترویج از طریق فعالیت میدانی و رسانه‌ای است. زمان فعالیت آن یک‌سال در نظر گرفته شده است که از آذر ۱۳۹۵ تا آذر ۱۳۹۶ ادامه دارد. هر فردی چنانچه با اهداف آن موافق باشد،‌ می‌تواند به آن بپیوندد و در راستای اهداف آن گام بردار. یا حمایت خود را از این حرکت جمعی اعلام کند.» (رسانه‌ها)
 و من همچنان از خود می‌پرسم که آیا خشونت تنها زدن و کوفتن و توهین و... است؟ خشونت - از هر نوعش- تا چه اندازه فرهنگی است؟ آگاهی پیش‌زمینه‌ تصویب قانون است؟ یا قانون پیش‌زمینه آگاهی؟ در بحث آگاهی زنان مقدم بر مردانند یا مردان مقدم بر زنان؟ و....

http://shahrvand-newspaper.ir/News:NoMobile/Main/84012/کارزار-«منع-خشونت-خانگی»

مهارت در زندگی کردن

«آرمان» وضعیت توجه مدارس به مساله «پرورش» را بررسی می‌کند

مهارت در زندگی کردن

گزارش از رامین علیزاده، روزنامه آرمان، 13 آذرماه 95

همه ما برای اینکه بتوانیم در جایی مشغول به کار شویم، تولیدی داشته باشیم یا مسائلی از این دست را با موفقیت پشت سر بگذاریم، نیازمند مهارت‌هایی هستیم. نسخه بزرگ‌تر این بخش‌های زندگی، خود زندگی است که ما برای زندگی کردن نیازمند این هستیم تا مهارت‌هایی داشته باشیم و از پس زندگی فردی و اجتماعی خود برآییم. اما مهارت‌های زندگی به چه مسائلی اطلاق می‌شود؟ مهارت‌های زندگی، مهارت‌هایی هستند که توانایی اجتماعی وروحی فرد را افزایش می‌دهند و موجب می‌شوند تا او بتواند به نحوی بهتر و موثرتر با مشکلات و دشواری‌های زندگی مواجه شود. مهارت‌های زندگی قدرت سازگاری افراد را بالا می‌برد، شخص می‌تواند مسئولیت‌های اجتماعی و شخصی زندگی را بهتر بپذیرد و توانمندی‌هایش را بروز دهد و از آسیب‌های ناشی از ناتوانی در حل مشکلات در امان بماند. تعاریف بسیاری در مورد این مهارت‌ها گفته شده، اما آنچه از سوی سازمان بهداشت جهانی به عنوان مهارت‌های ده گانه زندگی مطرح شده است، بیش از سایر تعریفات مورد توجه قرار گرفته است و اتفاق نظر بیشتری روی آن وجود دارد. «توانایی انجام رفتار سازگارانه و مثبت به گونه‌ای که فرد بتواند با چالش‌ها و ضروریات زندگی روزمره خود کنار بیاید»؛ این تعریف سازمان بهداشت جهانی در مورد مهارت‌های زندگی است.

مهارت‌های ۱۰ گانه

همان‌طور که گفته شد مهارت‌های زندگی شامل ده مهارت است که شرحی از آنها ارائه می‌شود: ۱) مهارت خودآگاهی که توانایی شناخت نقاط ضعف و قوت هر فرد است. اگر فرد بتواند تصویری واقع بینانه از خود کسب کند و نیازها و تمایلاتش را به خوبی بشناسد، می‌تواند با حقوق فردی، اجتماعی و مسئولیت‌های فردی و اجتماعی‌اش آشنا شود. ۲) مهارت همدلی: همدلی به این معنی است که فرد در هر شرایطی، چه خوب و چه بد، بتواند دیگران و مشکلاتشان را درک کند. به این ترتیب روابط اجتماعی افراد با یکدیگر بهتر می‌شود. ۳)روابط بین فردی: این مهارت، مشارکت، اعتماد واقع بینانه و همکاری با دیگران را مشخص می‌کند و موجب می‌شود تا روابط دوستانه‌ای با دیگران ایجاد کند و دوستی‌های ناسالم را خاتمه دهد تا کسی از چنین روابطی آسیب نبیند. ۴) مهارت ارتباط موثر: با کسب این مهارت، افراد می‌آموزند برای درک بهتر دیگران، به شیوه‌ای درست به صحبت‌های آنها گوش دهند. همچین فرد بتواند نیازها و احساسات خودش را با دیگران در میان بگذارد تا هم نیازهای دیگران و هم نیازهای خودش برآورده شود. ۵) مهارت مقابله با فشار عصبی: زندگی در دنیای مدرن با فشارهای روحی و روانی بسیاری همراه است، اگر این فشارها بیش از حد به طول بینجامد، بر زندگی افراد تاثیر منفی می‌گذارد و زمینه ساز بروز مشکلات جدی می‌شود. با آموختن این مهارت افراد هیجان‌های مثبت و منفی را در خود و دیگران می‌شناسند و سعی می‌کنند این عوامل مشکلی برای آنها ایجاد نکند. ۶) مدیریت هیجان: هر انسانی در زندگی خود با هیجانات گوناگونی از جمله غم، خشم، ترس، خوشحالی، لذت و... مواجه است که همه این هیجانات بر زندگی او تاثیر می‌گذارد. شناخت و مهار این هیجانات، همان مدیریت هیجان است. برای کسب این مهارت فرد به طور کامل باید بتواند احساسات و هیجانات دیگران را نیز درک و به نوعی این هیجانات را مهار کند. ۷) مهارت حل مساله: زندگی سرشار از مسائل ساده و پیچیده است. با کسب این مهارت، بهتر می‌توانیم مشکلات و مسائلی را که هر روز در زندگی برایمان رخ می‌دهند، از سر راه برداریم. ۸) مهارت تصمیم‌گیری: برای برداشتن هر قدمی در زندگی باید تصمیم‌گیری کنیم، مسیر زندگی انسان را تصمیم‌گیری‌های او مشخص می‌کند. با آموختن این مهارت اهداف خود را واقع‌بینانه تعیین و از میان راه حل‌های موجود بهترین را انتخاب می‌کنیم و مسئولیت عواقب آن را نیز به عهده می‌گیریم. ۹) تفکر خلاق: تفکر یکی از مهم‌ترین مهارت‌های زندگی است. مهارت تفکر خلاق، همان قدرت کشف، نوآوری و خلق ایده‌ای جدید است تا در موارد گوناگون بتوانیم راهی جدید و موثر بیابیم. با آموختن تفکر خلاق، هنگام مواجهه با مشکلات و دشواری‌ها احساسات منفی را به احساسات مثبت تبدیل می‌کنیم. هنگامی که تفکر خلاق را می‌آموزیم دیگر مشکلات زندگی مزاحم ما نیستند بلکه هرکدام فرصتی هستند تا راه حل‌های جدید بیابیم و مشکلات را به گونه‌ای حل کنیم که کسی تاکنون این کار را نکرده باشد. ۱۰) مهارت تفکر نقادانه: موجب می‌شود هر چیزی را به سادگی قبول یا رد نکنیم و پیش ازآن، موضوع مورد نظر را به خوبی مورد بررسی قرار دهیم و پس از آن در مورد رد یا پذیرش آن تصمیم‌گیری کنیم. با آموختن تفکر نقادانه فریب دیگران را نمی‌خوریم، به عاقبت امور به خوبی فکر می‌کنیم، دقیق و درست تصمیم می‌گیریم و ارتباطات‌ درستی برقرار می‌کنیم.

جایگاه مشاوره در پرورش دانش‌آموزان

آموزش و پرورش نوین در حال حاضر به سمتی می‌رود که معلمان به خودی خود مشاور نیز هستند، اما مشاوره‌های درسی، بهداشت و همچنین مشاوره‌های روانی نیز مدنظر قرار گرفته است. به عقیده کارشناسان معلمان مدارس در کشورهای پیبشرفته در مشاوره هم مهارت دارند و در مورد آموزش مهارت‌های زندگی به دانش‌آموزان توانا هستند. مشاوره در مدارس ایران بسیار کمرنگ است و به انتخاب رشته خلاصه می‌شود. مشاور کسی است که باید ویژگی‌های دانش‌آموزان را مورد ارزیابی قرار دهد و با مطالعه و وقت گذاشتن برای هر دانش‌آموز، نظرات کارشناسی ارائه کند. مدارس ما مشاوران بهداشتی، روانی و اخلاقی ندارند. بی تردید، یکی از عوامل مهمی که در مدرسه می‌تواند به مشکلات خانوادگی، عاطفی،اجتماعی و... دانش‌آموز کمک کند وجود مشاور است؛ با این حال بسیاری از مدارس کشور مشاور ندارند و اگر هم دارند تعداد دانش‌آموزی را که تحت پوشش قرار می‌دهند، بسیار زیاد است؛ به طوری که مشاور نمی‌تواند خدمات قابل توجهی به آنان ارائه نماید. البته مشاوران در مدارس زمان مشخصی برای آموزش ندارند و با توجه به اینکه دانش‌آموزان ساعات حضور در مدارس را در کلاس‌های درس به سر می‌برند، مشاوران ناچار به استفاده از ساعات آزاد یا سوخته دانش‌آموزان هستند.

آموزش شهروندی از مدارس آغاز شود

یک کارشناس آموزش و پرورش در گفت‌وگو با «آرمان» می‌گوید: بیش از یک دهه است که پژوهش‌های آموزشی در آموزش و پرورش به سمت مهارت‌های زندگی پیش می‌رود. آنچه امروزه روی آن تاکید می‌شود، آن دسته از آموزش‌هایی است که فرد برای زندگی خود به آنها نیاز دارد. برخی ویژگی‌ها که به آن جان‌مایه‌های شهروندی امروزی گفته می‌شود، باید در روند آموزش مورد توجه قرار گیرد تا در فرد نهادینه شود و در آینده با مردم جامعه ارتباط سالم و درستی برقرار کند. محمدرضا نیک‌نژاد در مورد روش تقویت مهارت‌های زندگی در مدارس بیان می‌کند: در آموزش و پرورش نوین، برای تقویت این ویژگی‌ها، روش‌هایی دارند. برای مثال در کلاسی که قصد تقویت دلسوزی را دارد، از داستان، فیلم، تئاتر و... استفاده می‌شود و از دانش‌آموز خواسته می‌شود تا بگوید اگر در این موقعیت باشد چه می‌کند و این کنش‌ها به تدریج آموزش داده می‌شود. او با تاکید بر آموزش و پرورش ژاپن و فنلاند به عنوان نمونه‌های موفق، اظهار می‌کند: آموزش و پرورش در این کشورها، ویژگی‌های فرهنگی را در نظر می‌گیرد و براساس آنها کار می‌کند. برای مثال فرهنگ سامورایی در ژاپن را در نظر بگیرید. سامورایی ویژگی‌های اخلاقی مشخصی داشته است مانند اخلاق پهلوانی در جامعه ایران. ژاپنی‌ها ویژگی‌های فرهنگ سامورایی را در نظر می‌گیرند، بخش‌های مثبت آن را گسترش می‌دهند و بخش‌هایی از آن که می‌تواند به جامعه امروزی لطمه بزند را کاهش می‌دهند و در نهایت با فرهنگ جهانی امروز تطبیق می‌دهند. گزارشی وجود دارد که در آن یک گزارشگر وارد یک مدرسه در ژاپن شده و با یک دانش‌آموز روی ویلچر مواجه می‌شود. دانش‌آموز معلولیتی نداشته اما برای اینکه دانش‌آموزان زندگی یک معلول را حس کنند و به درکی در این باره برسند، هر دانش‌آموز در طول سال یک روز با ویلچر به مدرسه می‌آید و تمام کارهای روزمره خود را با این وسیله می‌گذراند. اینجاست که فرد هم معلولیت را درک می‌کند و هم قدر سلامتی خود را می‌داند. نمونه دیگر این است که مدارس ژاپن سرایدار ندارند و خود دانش‌آموزان بعد از پایان کلاس یا فعالیت ورزشی به تمیز کردن آن محل می‌پردازند و بعد به خانه خود می‌روند. این فرد یاد می‌گیرد که در بزرگسالی هم به نظافت اهمیت دهد. در ژاپن گروه‌های اجتماعی هستند که در بزرگسالی به طور داوطلبانه به نظافت پارک‌ها، دستشویی‌ها و... می‌پردازند و از این کار خجالت نمی‌کشند، چراکه در دوران بچگی خود این مساله را تجربه کرده‌اند. نیک نژاد می‌افزاید: در مدارس فنلاند معلم کلاس دارد نه دانش‌آموزان؛ به این معنا که دانش‌آموزان هستند که به کلاس‌های مختلف می‌روند و معلم زنگ بعد در همان کلاس حضور دارد. از کلاس‌های این مدارس می‌توان به کلاس آموزش‌های راهنمایی و رانندگی، آشپزی و... اشاره کرد. من نمی‌گویم کسانی که در این نوع مدارس پرورش می‌یابند، انسان‌های ایده آل هستند اما احتمال پرورش بچه‌ها در چنین نظام‌هایی بسیار بیشتر است. گرچه به تازگی در آموزش و پرورش ما هم از سنین پایه به چنین مسائلی توجه می‌شود، اما همچنان تمرکز روی نمره در مدارس ما وجود دارد.

آزمون های استاندارد و آسیب های آموزشی


محمدرضا نیک نژاد، ص جامعه روزنامه وقایع اتفاقیه، 7 آذرماه 95
هفته پیش در یکی از استان های غربی کشور، معاونِ آموزشیِ یکی از شهرستان های استان به خاطر مخالف با برگزاری آزمون های استاندارد– آزمون پیشرفت تحصیلی- برکنار شد. گویا معاون آموزشی بر این باور بوده که از سویی تامین هزینه برگزاری این آزمون ها برای برخی دانش آموزان و خانواده هایشان در استان دشوار است و از دیگر سو این ازمون های پیامدهای آموزشی مثبتی در پی ندارند. از این رو پیشنهاد داده است که در شهرستان این آزمون ها برگزار نشود. از شنیده ها و برخی از تارنماهای فرهنگیان چنین بر می آمد که مدیر کل استان به خاطر این مخالفت،معاون را به شکل غیابی و تلفنی برکنار کرده است. همچنین در گروه های تلگرامی شهرستان، گروهِ پرشماری از فرهنگیان شهر با برکناری معاون آموزشی مخالف کرده و از این کار گلایه مند هستند. گرچه نگارنده یکی – دو سال پیش هم در جریان مخالفت این معاون آموزشی یاداشتی در نقد این آزمون ها نوشت اما گویا فرادستان آموزشی استان برگزاری آن را ادامه داده اند! به هر روی روند و چگونگی برکناری معاون آموزشی شهرستان بر خلاف خواست بسیاری از فرهنگیان شهرستان بوده و می تواند به آموزشِ شهرستان و استان آسیب برساند و زمینه نارضایتی بخشی از فرهنگیان شهرستان و استان را فراهم کند. امید است که دست اندرکاران آموزشی استان با توجه به نگاه مثبت فرهنگیان به این معاون آموزشی تصمیم درستی بگیرند تا به آرام کردن فضای آموزشی استان بینجامد.
اما اگر بخواهیم به برگزاری آزمون های استاندارد و کارآمدی آنها برای آموزش بپردازیم بی گمان با معاون آموزشی همداستان خواهیم شد. این آزمون ها سال هاست که از ساختارهای آموزشی پیشرو در جهان رخت بربسته اند و کامیاب ترین کشورها در زمینه آموزش آن ها را کنار گذاشته اند. آزمون های استاندارد افزون بر این که امکانات آموزشی مناطق گوناگون شهر، استان و کشور را در نظر نمی گیرد، تفاوت های فردی و توانایی های گوناگون دانش آموزان را نادیده گرفته و بی گمان مهمترین قربانی چنین آزمون هایی استعدادهای فردی نوآموزان است. در این آزمون ها همه دانش آموزان و کلاس ها و مدرسه ها با یک معیار سنجیده می شوند و دانش آموزان در یک ارزیابی مکانیکی، ماشین های نمره گیری به شمار می آیند! این آزمون ها در بهترین حالت پایین ترین سطوح یادگیری را ارزیابی می کند. بخشِ طنز موضوع آن جاست که چند سالی هم هست که تنها آزمونِ استانداردِ کشوری، آزمون های سال سوم دبیرستان و کنکور است و رویکرد کلی آموزش در کشور، برگزاری آزمون های آموزشی در کلاس و مدرسه است. اما فرهنگ آموزشی صد ساله و فرادستان ناآشنا با پیشرفت های آموزشی نوین، همچنان بر طبل برگزاری این آزمون ها و نگهبانی از نگاه نمره مدار و معدل محور می کوبند. شوربختانه دست اندرکارانی که باید گسترش دهنده ی نگاه درست و پیشرو آموزشی باشند خود، ابزاری برای حفظ  سنت نادرست شده اند.
اما بی گمان یکی از ریشه های پافشاری بسیاری از دست اندرکاران کشوری در برگزیدن رویکردهای آموزشی درآمدزا، گرفتاری های کلانِ مالی ساختارِ آموزشی و در - بدبینانه ترین حالت- سود مالی برگزاری این آزمون هاست که محل هزینه کردشان نیز شفاف نیست! شوربختانه گرفتاری های روزافزون اقتصادی و کمبود فزاینده بودجه آموزش و پرورش فرادستان آموزشی را بر آن داشته تا دست زیردستان خویش را برای کسب درآمد از راه های گوناگون باز بگذارند و تامین بخشی از هزینه های استانی و شهرستانی را به عهده دست اندرکاران آموزشی آنجا بنهند. همین نگاه را می توان در تامین هزینه های جاری مدرسه ها و در باز گذاشتن دست مدیران برای تامین هزینه های مدرسه دید. کمبود بودجه، گرفتاری های پر شمار مالی و بی توجهی حاکمیتی به آموزش، برای دست اندرکاران آموزشی چاره ای جز تشویق مدیران میانی و پایین به تلاش برای تامین نیازهای مالی خود از خانواده ها باقی نگذاشته است و آنها نیز برای اثبات توانایی های خویش در این کار سنگ تمام گذاشته و می گذارند. فرادستان آموزشی نیک می دانند که چرخش مالی در بازارهای غیر رسمی آموزش، میلیاردی ست و بی توجهی دولت در تامین بودجه آموزش، آنها را بر آن داشته است تا خود نیز به این بازار غیر رسمی بپیوندند و از آن نمد کلاهی نیز برای خود  و آموزش تهیه نمایند! بی گمان نه تنها ورود پول و رویکرد پولی به آموزش آسیب های جبران ناپذیری آموزش و پرورش وارد کرده و می کند می تواند به مهمترین هدف آموزش یعنی کاهش بی عدالتی آموزشی  نیز آسیب رساند و زمینه را برای هر چه طبقاتی کردن آن فراهم کند. روشن نیست، تا کی آموزشِ کم بنیه ی کشور تاب چنین نگاه مادی را دارد و می تواند همچنان دست و پا شکسته به کمینه وظیفه خویش در آموزش نو باوگان عمل کند! 

http://www.vaghayedaily.ir/fa/newspaper

طلب‌های پر شمار فرهنگیان


محمدرضا نیک‌نژاد، روزنامه همدلی، 7 آذرماه 95
سال‌هاست که فرهنگیان از تبعیض و فرق‌گذاری میان خود و دیگر کارمندان دولت دلخورند و همواره گله می‌کنند که نهادهای حاکمیتی آن چنان که شایسته است به آموزش و پرورش بها نمی‌دهند. ده‌ها سال است که از بودجه کمِ آموزشی می‌نالند و در اعتراض به این بی‌توجهی در سکوت فریاد زده‌اند یا در اعتراض سکوت کرده‌اند. در آشکار و پنهان بارها دست‌اندرکاران، فرهنگیان را زیاده خواه و حق به جانب دانسته‌اند و به بدترین شکل به خواسته‌هایشان درباره بودجه، دستمزد، مزایای شغلی و شرایط آموزشی و کاری و .... بی توجهی کرده‌اند. برای این گونه بی‌توجهی‌ها می‌توان طومارها نوشت و ساعت‌ها سخن گفت. اما آزار دهنده‌تر همراهی و هم‌صدایی برخی از خانواده‌ها با  بی توجهی دست اندرکاران و حتی مخالفت با خواسته‌های فرهنگیان است. حتی برخی در پیوند با دشواری‌های اقتصادی فرهنگیان بر این باورند که گرفتاری‌های فرهنگیان، بیش از آن که فقر باشد، حسِ فقر آنان است که دست و پایشان را بسته و در آموزش کم کارشان کرده است! از این رو بد نیست فهرست وار به چند نمونه از گلایه‌های این روزهای فرهنگیان بپردازیم تا دریابیم که چرا فرهنگیان همواره معترض‌اند!
1-سال‌هاست که بازنشستگان فرهنگی پاداشت پایان خدمت خویش را در چند مرحله و در طول چند سال! و آن هم کمتر از هم سابقه هایشان در نهادهای دیگر دریافت می کنند. بهترین نشانه بر رفتار تبعیض‌آمیزِ دولت در این زمینه آن است که همواره اخبار وابسته به پرداخت پاداش فرهنگیان بازنشسته هر چند هفته یک بار رسانه‌ای شده و دست‌اندرکاران وعده پرداخت می‌دهند و باز هم شاهد چنین رفتاری با ارزشمندترین نیروهای آموزشی کشور هستیم.
2-سال‌ها پیش یکی از اعتراض‌های معلمان این بود که چرا دستمزد اضافه تدریس آنان دو یا سه ماه یک بار پرداخت می‌شود و مانند دیگر کارمندان دولت و حتی کارمندان وزارتخانه و اداره‌های آموزش و پرورش، هر ماه و با حقوق آنان پرداخت نمی‌شود؟ نه تنها به این اعتراض‌ها توجه نشد، اکنون که چند روز از آذرماه را پشت سر گذاشته‌ایم همچنان حق التدریس‌های اردیبهشت و خرداد سال آموزشی گذشته پرداخت نشده است و همچنان معلمان و بازنشستگانی که در سال گذشته و امسال اضافه کار داشته و دارند چشم براه شندرغاز پرداخت حق التدریس های خویش اند!
3-اکنون و با گذشت بیش از 6  ماه از برگزاری آزمون‌های نهایی، حق‌الزحمه برگزاری آن‌ها پرداخت نشده است و فرهنگیان، معاونان و مدیران- که گاه بخش مهمی از هزینه‌ها برگزاری را از حساب مدرسه یا از جیب می‌دهند– همچنان چشم به‌راه پرداخت این حق‌الزحمه ها
هستند.
4-سال گذشته آموزشی وزیر پیشین با سر و صدای فراوان در رسانه ها مرحله نخست طرح «رتبه‌بندی» معلمان را اجرا کرد. آموزش و پرورش حکم کارگزینی فرهنگیانی را که در شش ماه نخست سال آموزشی- مهر تا اسفند 94- امتیازهای لازم برای رفتن به رتبه بالاتر را داشتند، در شش ماه دوم صادر کرده و مبلغ افزایش را به حساب آنان واریز کرد. اما با گذشت کمتر از 9 ماه از سال آموزشی هیچ یک از فرهنگیانی که در این مدت می‌توانستند به رتبه بالاتر روند، حکمی تازه و افزایشی تازه را تجربه نکرده و همچنان چشم به راه اجرای گامِ نخستِ این طرح‌اند- گام دوم طرح فعلا پیش کش!
این‌ها جدای از تراکم بالای کلاس، فشار دانش‌آموزان بی انگیزه و گریزان از آموزش، پرداخت نشدن سرانه دانش‌آموزی در سال‌های گذشته، خیراتی کردن ساخت مدرسه و مدارس شبانه روزی و پولی کردن بی بنیاد آموزش و... است.
اگر بر سود ماهیانه این پول‌ها برای دولت و کاهش ارزش ریالی آن‌ها برای فرهنگیان چشم بپوشیم، باید دید وزیر تازه این دشواری‌های پر شمار را چگونه حل خواهد کرد؟ اما بر کسی پوشیده نیست که فرهنگیان چشم به راه تاثیر وزیر تازه بر بودجه امسال هستند تا کورسوی امیدی که دارند، درخشان‌تر و یا به کل خاموش شود! بی گمان هیچ دلسوزی، خاموشی امید در آموزش و پرورش را انتظار نمی‌کشد. وزیر تازه و رییس‌جمهور چندان زمانی برای جبران شکاف بی‌اعتمادی میان خود و فرهنگیان ندارند.
http://www.hamdelidaily.ir/?newsid=22749

٦ است یا ٩؟

محمدرضا نیک‌نژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 6 آذرماه 95

1- دو تن، یکی در بالا و دیگری در پایین نشانه «٦» انگلیسی که روی زمین نقش بسته است، ایستاده‌اند. یکی فریاد می‌زند و تلاش می‌کند که به دیگری بفهماند که نشانه روی زمین ٦ است و دیگری می‌کوشد و فریاد می‌زند تا دیگری را راضی کند که نشانه روی زمین ٩ است! و هر دو بی‌خبر از این‌که از دید آنهاست که نشانه مورد چالش ٦ یا ٩ به چشم می‌آید. تنها کافی است که زاویه نگاه خود به آن نشانه را تغییر دهند تا دریابند که هر دو درست می‌گویند و البته در زاویه‌ای دیگر هر دو نادرست. آن نشانه هم ٩ است و هم ٦! البته اگر کلنجار آدم‌ها در حد گفت‌وگو و تلاش برای تغییر نگاه و نگرش باشد که باید به آنها آفرین هم گفت و تشویق‌شان کرد. اما همین اختلاف نگاه و نگرش در درازای تاریخ چه بر سر انسان‌ها که نیاورده است! چه دردهایی که برخی‌ها را گرفتار خود نساخته است و چه خون‌ها که تنها به خاطر تفاوت زاویه نگاه به زمین ریخته نشده است و چه... بگذریم!
 ٢- چندی پیش در یکی از گروه‌های تلگرامی فرهنگیان یکی از همکاران کارشناس در توضیحی درباره یادداشتی از نگارنده با عنوان «ریشه‌های خشونت در مدرسه» نوشته بود: «نکته‌ای که باید به مطلب شما افزوده شود این است که کودکان و نوجوانان روش‌های رویارویی با مشکل را نیاموخته‌اند. بررسی روانی- رفتاری دانش‌آموزان متوسطه شهر تهران نشان می‌دهد که بیش از سه‌چهارم دانش‌آموزان روش‌های حل مسأله و کنترل هیجانات‌شان را نمی‌دانند و عمدتا از روش «اجتنابی» در برابر مشکلات‌شان استفاده می‌کنند. روش اجتنابی یعنی این‌که با روبه‌رو شدن با یک مشکل آن را مربوط به دیگران می‌دانند، لذا نیازی به تغییر خود و حل مشکل نمی‌بینند. این بیشتر به دلیل سبک ویژه زندگی خانواده‌های امروزی است که ریشه‌ مشکل را در دیگران می‌دانند و منتظرند دیگران مشکل را حل کنند. به نظر کودکان و نوجوانان مورد بررسی، دیگران باعث مشکلات می‌شوند، بنابراین دیگران باید عوض شوند. دیگران ممکن است جامعه، خانواده، دوستان، دولت یا حاکمیت باشد؛ لذا چون خود را بی‌نیاز از حل مشکل می‌دانند، یاد نمی‌گیرند با مشکل روبه‌رو شوند و چون یاد نمی‌گیرند که درست برخورد کنند به پرخاشگری دست می‌زنند. به این ترتیب برای خود، خانواده، جامعه و محیط آسیب‌زا هستند و...»
 اگر سه‌چهارم دانش‌آموزان تهرانی چنین‌اند یعنی دست‌کم سه‌چهارم شهروندان تهران یا حتی کشور نیز چنین‌اند. بنابراین امروز که جامعه ما درگیر دشواری‌های فراوان فردی، اجتماعی و سیاسی است، سه‌چهارم ما مشکل را دیگران می‌دانیم، پس دیگران باید تغییر کنند تا دشواری‌های ما و جامعه از میان برداشته شود. خب! اگر دو تن از آن سه‌چهارم، در دو سوی ماجرایی مانند اختلاف خوانش در ٦ و ٩ انگلیسی ایستاده باشند، چه می‌شود؟ باید انتظار داشته باشیم که طرف دیگر بپذیرد که نشانه مورد نظر همان است که ما می‌گوییم؟ اگر نپذیرد چه؟ در اینجاست که باید دعا کنیم که زور در دست هیچ‌کدام نباشد! و گرنه آن می‌شود که... اما چه خوب است تمرین کنیم که در چنین شرایطی خود را به جای دیگری بنشانیم. تلاش کنیم که زاویه دیدمان را کمی بچرخانیم و اندکی هم از چشم دیگران رویدادها را ببینیم و تحلیل کنیم. نمی‌دانم تا چه اندازه شدنی است! بی‌گمان دشوار است. اگر هم نمی‌توانیم، دست‌کم خود را عقل کل و مطلق ندانیم و نگاه دیگر را به رسمیت بشناسیم و مدارا ورزیم تا درگیری، خشونت، تحقیر، ستم و... نباشد و سنگ انسانیت بر سنگ جامعه برجا بماند و روزگار تلخ‌تر نگردد.

http://shahrvand-newspaper.ir/News:NoMobile/Main/82726/6--است-یا-9؟

آموزش؛ یگانه راه پاسداشت زیست بوم


                         محمدرضا نیک نژاد، تارنمای تابان
پژوهش های جهانی، خبرهای زیست محیطی و تجربه های زیسته ی ما ایرانیان خبرهای نگران کننده ای درباره محیط زیست کشورمان با خود دارد. بهره برداری بی رویه از منابع زیر زمینی و سطحی آب، وضع بحرانی و نگران کننده بیشتر دریاچه ها و تالاب های کشور، فرو نشست زمین در مناطق کم آب مرکزی و شرقی، انقراض یا رو به انقراض بودن جانداران و از همه نامدارتر یوزپنلگ ایرانی، از بین رفتن میلیون ها مترمربع از پوشش های گیاهی به ویژه جنگل های کشور، بهره گیری بیش از اندازه از مواد مصنوعی و تولید میلیون ها تن پسماندهای تجزیه ناشدنی و …. نشانه ی نگران کننده ای از پرورش نیافتگی ما ایرانیان در جستارهای محیط زیستی و بی خبری مان از ضرورت های پاسداری و نگهداشت زیست بوم و گرامیداشت منابع کم مانند طبیعی کشورمان است. اما دیگر همه می دانند که یگانه راه رویارویی با ویران شدن طبیعت و از بین رفتن منابع طبیعی، آموزش شهروندان و بالا بردن آگاهی آنان در گستره های زیست محیطی ست. اما دردآور آن که بسترهای فرهنگی، اجتماعی، آموزشی و سیاسی به این گستره به شدت بی توجه و درباره آن بی انگیزه اند. بی گمان آموزش در میان عامل های پیش گفته از همه کارآمدتر و مهمتر خواهد بود. با توجه به کارکردهای نوین آموزش و تاثیر بی مانند آن بر زندگی انسان امروزین، نه تنها فرادستان، که اندیشمندان، روشنفکران، هنرمندان، دانشگاهیان و … همچنان بر نقش بی همتای آموزش در دگرگونی های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و از همه ارزنده تر زیست محیطی بی توجه و تا اندازه ای بی خبرند! امروزه یکی از ارزنده ترین هدف های آموزش، پرورش شهروندان دانا بر حقوق خویش و دیگران و توانا بر زیستی اجتماعیِ استوار بر پاسخگویی و پرسشگری ست. تجربه ی کشورهای کامیاب در توسعه فراگیر، نشان از توجه محوری بر آموزش شهروندان دارد و بی گمان راه شکوفایی هر جامعه ای از پشت نیمکت های کلاس و صف های مدرسه می گذرد. در این میان یکی از بنیادی ترین بخش آموزش های شهروندی، نهادینه کردن پاسداشت و گرامیداشت زیست بوم است. امروزه با روش های گوناگون از جمله گفتگو در کلاس های حلقه ای، بازدیدهای گروهی از طبیعت و باغ وحش ها، ساخت و نمایش فیلم های کارتونی، نوشتن انشا، بازی در نمایش و یا دیدن آن، همکاری گروهی در پاکیزه کردن مدرسه، کلاس، مکان های عمومی، تفریحگاه ها، کوه ها و … بیش از پیش کودکان را با جهان بیرون از مدرسه و خانه آشنا کرده و با طبیعت آشتی می دهند. پیامد پیوندِ زیبا و آرامش بخش انسان با طبیعت، پاسداری از منابع گیاهی و جانوری کره زمین و درازتر کردن عمر این دُردانه آبی رنگ جهان و به دنبال اش نسل انسان است. بی گمان بسیاری از آسیب های زیست محیطی کره زمین پیامد سودجویی و ندانم کاری های انسان است. انسانی که باید راه های بهربرداری از منابع طبیعی را بیاموزد و به دیگران نیز بیاموزاند. اگر امروز همه ما در شهرهای بزرگ و متوسط ایران دود و آلودگی– سم – را در شش های خویش حس می کنیم و به دیگران نیز می خورانیم، بی گمان ریشه در عدم آموزش در گذشته یمان دارد. شهروندی که با حقوق خویش آشنا باشد، نه خود سبب آلودگی و نابودی زیست بوم می شود و نه به دیگران اجازه چنین کاری را می دهد. خانم ابتکار رییس سازمان محیط زیست در جایی گفته بود آلودگیِ شهری مانند تهران چیزی نیست که یکی دو روزه حل شود، پاک سازی هوا نیاز به برنامه و راه حل دارد.ایشان شهرهایی مانند توکیو، لندن و مکزیکو را مثال می زند که در فرآیندی بیست ساله پاکیزه شده اند و با این گفته، به زمانبر بودن  برنامه های زیست محیطی اشاره می کند. خانم ابتکار باید بداند که برنامه هایی به این اهمیت و فراگیری، بدون همکاری و همیاری شهروندان پیاده شدنی نیست. تا شهروندان به حدی از آگاهی نرسند که بدانند به اندازه ی یک تن در آلودگی محیط زیست نقش دارند و باید وظیفه خویش را در برابر خود و شهروندان دیگر انجام دهند، بهترین برنامه ها، پایانی نگران کننده خواهند داشت. راه آشنایی با حقوق و وظایف شهروندی هم، آموزش کارا و فراگیر کودکان، نوجوانان و جوانان است. دست اندرکاران محیط زیست باید بدانند که امروز، همان بیست سال آینده است با شرایطی بسیار بدتر از گذشته! نسل امروز تشنه یادگیری زیستِ آگاهانه، آرام و پاک در آینده است. پس امروز، و آموزش کودکان و نوجوانان کنونی را هم از دست ندهیم، که شاید فرصتی باقی نباشد!http://bonyadtaban.com/%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4%D8%9B-%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%B1%D8%A7%D9%87-%D9%BE%D8%A7%D8%B3%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA-%D8%B2%DB%8C%D8%B3%D8%AA-%D8%A8%D9%88%D9%85/

درگذشت دختر 7 ساله ی گرفتار شپش و نقش آموزش


محمدرضا نیک نژاد، روزنامه جهان صنعت، 2 آذرماه 95

"کودک بابلی جمعه گذشته به خاطر استفاده از سم کشاورزی برای از بین بردن شپش سر دچار مسمومیت شده و به کما رفتند. این کودکان که یک پسر 10 ساله و دختر هفت ساله و برادر و خواهر هستند ، در بخش مراقبت های ویژه بیمارستان شهید بهشتی بابل بستری شدند. مادر این کودکان که ساکن یکی از روستاهای بخش بندپی شرقی بابل است، هنگامی که متوجه وجود شپش در سرشان شد، از سم کشاورزی برای از بین بردن آن استفاده کرد. این 2 کودک بعد از مسمومیت به بیمارستان منتقل شدند و در بخش ویژه این بیمارستان بستری شدند. اباذر اکبرزاده پاشا رئیس بیمارستان شهید بهشتی بابل گفت : صبح امروز ضحی آقایی نژاد دختر هفت ساله در این بیمارستان فوت کرد. وی حال عمومی برادر این دختر را رو به بهبودی اعلام کرد. بنا به نظر کارشناسان و تائید پزشکان ، پنج درصد از 74 هزار دانش اموز شهرستان بابل مبتلا به شپش هستند."
این خبر به سرعت در فضای مجازی به ویژه در شبکه های اجتماعی استان مازندران دست به دست شد و پس از اندک زمانی کشوری شد.  همچنان که از متن خبر هم بر می آید ناآگاهی مادر در زمینه برخورد با شپش و عدم شناخت راه های درمان آن، ریشه اصلی این رویداد دلخراش است. البته خبرِ گسترش شپش در میان دانش آموزان تازگی ندارد و به علت نبود یک پژوهش میدانی آن هم از سوی یک نهاد مستقل نمی توان درباره گستردگی اش سخن گفت. اما آن چه از خبرهای جسته و گریخته بر می آید، این انگل آزار دهنده، گستردگی باور نکردنی ای دارد و بی گمان باید برای آن چاره ای اندیشید. تاکید کارشناسان بهداشتی این است که این بیماری چندان وابسته به جایگاه اقتصادی – اجتماعی مردم ندارد و در زمستان ها و در  سرما که تراکم افراد در جاهای سر بسته بیشتر می شود گسترش بیشتری می یابد و البته باز باید تاکید کرد که یک بیماری جهانی است که حتی در پیشرفته ترین کشورهای جهان نیز دیده می شود و راه های درمانی ساده، ارزان و در دسترس اما پیگیرانه ای برخوردار است. اما نکته این جاست که چرا باید مادر یا مادرانی که نقش بسیار مهمی در بالندگی تن و جان کودکان دارند این اندازه درباره چنین آموزه های بهداشتی ساده ای ناآگاه و کم اطلاع باشند؟ نهادهای آموزشی و بهداشتی چه نقشی دارند و چه از دست شان بر می آید؟ 
چند سالی است که فرادستان آموزشی کشور به دنبال کاهش نیروی آموزشی هستند و در سه سال دوره وزیر پیشین در برابر نزدیک 110 هزار نیروی بازنشسته کمی بیش از 30 هزار نیرو جایگزین شد! اکنون در مدرسه ها مدیران و معاونان بر خلاف نقش و کارکردشان در مدرسه باید شش ساعت در هفته در کلاس درس دهند. مشاوران آموزشی به شدت در مدرسه کم رنگ اند و حتی در مدرسه هایی با شمار بالای دانش آموزی یک یا دو مشاور هست. پایه های آموزشی گوناگون به شدت نیازمند نیروهای آموزش دیده و کارشناسان بهداشتی هستند و بسیاری از دشواری های امروز ما زاییده ی پرورش نایافتگی در گستره های بهداشتی دانش آموزان و پدر و مادران شان است. اما همچنان فرادستان آموزشی برای جبران کسری بودجه، نه در پی فشار به نهادهای بالادستی برای افزایش آن بلکه در فرایندی ناامید کننده به دنبال کاهش آسیب زای نیروهای آموزشی هستند.
از دیگر سو گستردگی جغرافیایی و انسانی آموزش و پرورش توانایی بسیار بالایی برای این نهاد پدید آورده که با آن بتوان مهمترین آموزه های فردی و اجتماعی در کشور را پیگیری کرد و بر خانواده ها در دورترین بخش های کشور اثر گذاشت. برای سیاست گذاران آسان است که با همکاری کانون های بهداشتی روستا، بخش و یا شهرستان، آموزه های بهداشتی را در مدرسه هم به بچه ها و هم به خانواده ها آموزش دهند و پایشِ درخوری را نیز دارا باشند.
به هر رو اگر مادر ضحی، دختر 7 ساله مازندرانی، آموزش های درخور را در این زمینه ها و بسیاری از زمینه های دیگر دیده بود امروز شاهد چنین رخداد دلخراشی نبودیم. آموزش و پرورش در دوره دبستان پوششی 98 درصدی دارد. به این معنی که در 98 درصد کل کشور و در دورترین نقاط آن دبستانی بر پاست و کودکان با پدر ومادرانی نیازمند آموزش، به دبستان می آیند و مدیر یا آموزگار- مدیر می تواند در هر هفته یک نشست درباره ضروری ترین آگاهی های فردی و اجتماعی برگزار کند و آنان را برای رشد بهینه خودشان و فرزندان شان یاری و راهنمایی کنند. این کار شدنی است اگر و تنها اگر آموزش و پرورش به جای جبران بودجه از راهِ کاهش نیروهای مورد نیاز، به دنبال دریافت بودجه از دولت و مدیریت بهینه آن باشد.
   
http://www.jahanesanat.ir/71536-درگذشت-دختر-7-ساله-گرفتار-شپش-و-نقش-آموزش.html

حدیثی گر شنیدی، قصه سرما و دندان است!


محمدرضا نیک نژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 1 آذرماه 95
١- ترامپ رئیس‌جمهوری آمریکا شد. خبر شگفت‌آور بود. شگفت‌آور از آن رو که نامزدی با سرمایه‌های میلیاردی می‌آید و مخ کارگران و طبقه متوسط رو به پایین سفیدپوست و حتی رنگین‌پوست آمریکا را می‌زند و در یک رقابت نزدیک پیروز انتخابات می‌شود. او در شکاف‌های ژرف در جامعه آمریکا مانند حاکمیت-ملت، دارا-ندار، مهاجر-آمریکایی، فرهنگ آمریکایی- خرده فرهنگ‌های ریزودرشت و... رویید و بالید و رئیس‌جمهوری شد. یکی از شعارهای پایه‌ای ترامپ کاهش نقش آمریکا در جهان و تمرکز بر گرفتاری‌های داخلی بود. خب! با عقل هم جور درمی‌آید. هنگامی که جامعه آمریکا به‌شدت دچار شکاف طبقاتی است و گروه فراوانی از شهروندانش دچار حس نداری‌اند و در همین حال هزاران‌ میلیارد دلار از درآمدهای این کشور سالانه در جهان و از آن میان در جنگ‌های افغانستان و عراق و سوریه و... دود می‌شود و به هوا می‌رود، انتظار چه چیزی را باید داشت؟ از دیگر سو از اندک دانسته‌های نگارنده به‌عنوان کسی که پیگیر گرفتاری‌های ساختارهای آموزشی است، برمی‌آید که یکی از جاهایی که شکاف طبقاتی بیش از همه به چشم می‌خورد، نهادهای آموزشی آن کشور است. حسِ نداری گسترده میان بسیاری از کودکان و نوجوانان آن کشور سبب شده و می‌شود که از همان نخستین روزهای ورود به مدرسه با نگاهی تبعیض‌آمیز و شکست خورده آشنا شوند و تا پایان زندگی همراهشان باشد و این عقده‌ای شود که در چنین جاهای حساسی خود را بنمایاند. از دیگر سو ساختار آموزشی آمریکا جایگاه خوبی در میان کشورهای کامیاب جهان ندارد و آزمون‌های دوره‌ای، ساختار نمره‌ای و تمرکز بر کامیابی‌های کمی بیماری سخت آموزش آن کشور است. این گرفتاری دست نوآموزان امروز و شهروندان فردا را از آموزش‌های مدنی و حتی سیاسی بهینه کوتاه کرده و در چنین جاهای حساسی خود را آشکار می‌کند.
٢ - دوستی در تلگرام عکس یک مدرسه روستایی در استان کهگیلویه و بویراحمد را برایم فرستاده بود و خواسته بود تا درباره‌اش بنویسم. بچه‌های قد‌ و ‌نیم‌قد دبستانی کیسه‌های کتاب بر گردن و یا بر گُرده آویزان در آستانه ورود به مدرسه/ کلاس بودند. مدرسه!؟ مخروبه‌ای برپا شده و سرهم بندی شده از سنگ‌های ریز و درشت کوهستانی با دری چوبی و بی‌پنجره که برای در آغوش کشیدن بچه‌های سرما‌زده بی‌تابی می‌کرد. یکی، دو تن از کودکان چکمه‌های سبز و آبی لاستیکی بر پا داشتند و دیگر دانش‌آموزان با دمپایی و کتانی‌های پاره پوره در عکس دیده می‌شوند. برف زمین را پوشانده بود و چشم‌انداز عکس نشان می‌داد که هوا بس ناجوانمردانه سرد است! و سرهای کودکانِ نحیف و ژنده‌پوش در گریبان/ نگه جز پیش پا را دید، نتواند/ که ره تاریک و لغزان است... هیزم‌های انباشته دمِ درِ کلاس/ مدرسه! نشان از بخاری چوبی دارد و البته در دل، هراسان از بخاری‌های بدنام مدرسه‌ها. در عکسی دیگر آموزگار مدرسه را می‌بینی که ژنده‌پوش‌تر از دانش‌آموزانش بیشتر به زندانیان سیبری دوران شوروی می‌ماند که مظلومانه به دوربین خیره مانده و در تلاش است تا عرق شرم را بر پیشانی و تنِ بیننده‌ها بنشاند و... دریغ و درد که در پانویس عکس می‌خوانیم «سلام دوستان خوبم این تصویر یکی از روستاهای استان کهگیلویه‌و‌بویر احمد با داشتن ٣٣‌درصد منابع گاز کشور و روزانه هزاران بشکه نفت درآمد است، با دیدن این عکس احساس خود را بنویسید!» و من همچنان به شعر زمستان اخوان ثالث و رویدادهای تازه آمریکا و آینده این بچه‌ها و کشور و جهان می‌اندیشم و می‌خوانم: وگر دست محبت سوی کس یازی/ به اکراه آورد دست از بغل بیرون/ که سرما سخت سوزان است....
http://shahrvand-newspaper.ir/News:NoMobile/Main/82260/%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D8%AB%DB%8C-%DA%AF%D8%B1-%D8%B4%D9%86%DB%8C%D8%AF%DB%8C%D8%8C-%D9%82%D8%B5%D9%87-%D8%B3%D8%B1%D9%85%D8%A7-%D9%88-%D8%AF%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%AA!

سالگردِ "خشخاشی" و ریشه های خشونت در آموزش

                       
محمدرضا نیک نژاد، ص نخست و ص اجتماعی روزنامه همدلی، یکم آذرماه 95


از میان خبرهای صنفی فرهنگیان در سال 93، خبر کشته شدن "محسن خشخاشی" دبیر فیزیک دبیرستان های شهرستان بروجرد، بیش از هر خبری بازتاب داشت. عنوان بسیاری از صفحه های اجتماعی روزنامه های آغازین روزهای آذرماه 93 این بود که "یک معلم دبیرستان در بروجرد در کلاس از شاگردش چاقو خورد". خبر تکان دهنده و خشونت نهفته در آن شگفت آور بود. اما چرا در کلاس؟ چرا دانش آموز؟ چرا معلم؟ چرا....؟  پاسخ به این پرسش ها به بررسی موشکافانه فرهنگی– اجتماعی نیاز دارد. اما می توان گفت که خشونت در مدرسه ریشه نمی گیرد، بلکه ویژگی زشتِ همه جامعه های انسانی است. خشونت زمینه می خواهد. که بی گمان می توان زمینه آن را در مدرسه ها دید. برنامه های درسی فشرده و انگیزه کُش، محیط های خشک و کسالت آور، فشار کمر شکن بر دانش آموز برای نمره و معدل و کنکور، کلاس های پر جمعیت و مدیریت خشک و خُرد کننده مدرسه و کلاس، آموزگارانِ گرفتار در دشواری های اقتصادی و بحران های معیشتی- منزلتی و سر و کار داشتن همیشگی با نسلی گریزان و بی انگیزه نسبت به آموزش های سنتی و روش های رنگ و رو رفته، و ده ها دلیل دیگر، زمینه سازِ خشونت از دو سوی فرایند آموزش یعنی دانش آموز و آموزگار است. رویکرد همیشگی وزیر  پیشین آموزش و پرورش تعدیل نیرو بود! در شهرهای بزرگ که دستِ بر قضا دچار بحران های فزاینده فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، هویتی و .... ناشی از مهاجرت هستند، میانگین هر کلاس بالاتر از 30 – 35 دانش آموز است. گرد آمدن این شمار از دانش آموزانِ گریزان از چهار دیواری خشک و خسته کننده کلاس، بی گمان دانش آموزان و آموزگارانشان را به مرز خشم و خشونت می برد و چنین رویدادهای تلخی را پدید می آورد. نگارنده با بیش از بیست سال آموزگاری، نیک می داند که یکی از راهکارهای کاهش بحران های حسی در کلاس، کاهش دانش آموزان و پدید آوری محیطی شاد و آرام برای آنها و آموزگارانشان است.
 اما ریشه رویداد تلخِ دبیرستان حافظی بروجرد، اعلام نمره پایینِ دانش آموز به خانواده اش بوده است که ریشه در فرهنگ آموزشی نمره محور دارد. فشار فراوان برای بدست آوردن نمره های خوب در آزمون ها  و آن هم از کتاب ها و درس هایی که دانش آموزان چندان انگیزه ای برای خواندن آن ندارند در کنار روش های قرون وسطایی در آموزش، می تواند زمینه ساز بروز خشونت در مدرسه و کلاس باشد. شوربختانه نه تنها ساختار آموزشی ما پس از دهه ها نتوانسته است برای این دشواری راه حلی دست و پا کند، که گاهی خود بر آتش آن می دمد.
پس از تعطیل کردن شتاب زده روزهای پنج شنبه در دولت دهم و کاهش روزهای آموزشی از شش روز به 5 روز، عنوان ها و ساعت های درسی کاهش نیافته و این کار سبب شد که ساعت های حضور معلم و دانش آموز در مدرسه و همچنین زمان حضور در کلاس افزایش یابد. این کار در حالی انجام شد که زمینه های ساختاری مانند ناهار خوری، مکان استراحت درخور، فضای سبزِ آرامش بخش، سالن های ورزشی و تفریحی و ....  برای چنین افزایشی در مدرسه های ایران فراهم نیست و این افزایش ساعت سبب خستگی بیشتر دانش آموز و معلم شده و می تواند زمینه ساز بروز خشونت در فرایند آموزش باشد. باید تاکید کرد که با توجه به میزان دست مزدِ فرهنگیان و بی توجهی فرادستان آموزشی به آن، دگرگونی شرایط حاکم بر آموزش و سیاست های آموزشی، بی توجهی فرهنگی– اجتماعی جامعه نسبت به حرفه معلمی و از همه مهم تر ناکارآمدی آموزش، معلمی، شغلی ناایمن است. روزی آموزگاری از فشارهای ناشی از ناسازگاری دانش آموزان در کلاس سکته می کند، روز دیگری بر اثر استرس های شغلی سرطان می گیرد و دیگر روز با چاقوی دانش آموز سلاخی می شود و ... بی گمان دشواری های آموزشی ما هم بسته و در هم تنیده است. تا زمینه های درخور برای آموزشی کارآمد و نوین فراهم نگردد و دانش آموز و آموزگار، محورِ آموزش و پرورش به شمار نیاید، در بر همین پاشنه خواهد چرخید و خشونت نیز به عنوان یکی از پیامدها در آموزش باقی خواهد ماند. خشخاشی در کلاسی بر تخته نوشته بود " قضیه بسیار ساده است" اما آیا واقعا چنین است؟
http://hamdelidaily.ir/?newsid=22405