محمدرضا نیک نژاد، ص پرونده روزنامه فرهیختگان
هنگامی که از کوکان بازمانده از آموزش سخن به میان می آید، ذهن ها بیشتر به سوی کودکان کار و خیابان می رود، همان کودکان معصومی که سر چهار راه ها و پشت چراغ قرمز ها فروشندگی می کنند. بی گمان بخشی از کودکان بازمانده از آموزش همین بچه ها هستند که با فشار خانواده های فقیر و یا کارفرماهای سودجوی شان برای شندرغاز پول، نه تنها از درس و مدرسه که از کودکی و زندگی و خوشی و ... باز می مانند. اما کودکان کار و خیابان آشکارترین لایه ی کودکان بازمانده از آموزش اند. بخش فراوان و پنهان این کودکان در مناطق نابرخوردار کشور مانند استان های حاشیه ای کشور زندگی می کنند. مناطقی که فقر شدید و خانمان برانداز بر بیشتر خانواده ها به ویژه در روستاها سایه افکنده و هر روز بیش از روز پیش آن ها را به کام خویش می کشد. نبود زیرساخت های اقتصادی درخور، بی کاری شدید، کم آبی و رکود کشاورزی، تمرکز سرمایه ها در شهرها به ویژه در کلان شهرها و ... زندگی را بر بخشِ بزرگی از خانواده های این مناطق سخت دشوار کرده است. افزون بر این افزایش هزینه های آموزشی در سال های گذشته و کمک های مالی زورکی در مدرسه ها و ... بسیاری از خانواده های تهیدست را به آن جا رسانده است که از فرستادن بچه های خویش به مدرسه خود داری می کنند. البته آمارها و تجربه ها در این مناطق نشان می دهد که چیرگی فرهنگِ مردسالارانه در این زمینه، دختران را بیش از پسران از آموزش محروم کرده و می کند. گرچه فقر در شهرها و به ویژه در میان خانواده های مهاجرِ حاشیه نشین نیز مهمترین علت بازماندگی کودکان در شهرها می باشد. اما لایه ی دیگر از بازماندگان از آموزش کسانی هستند که به خاطر ناامیدی از آینده ای روشن در ادامه تحصیل، بی کاری سرسام آورِ دانش آموختگان دانشگاهی و مدرک به دست، یا درس و مدرسه را رها می کنند و یا اگر هم ادامه می دهند با بی انگیزگیِ آسیب زایی برای خود، خانواده و جامعه با کمترین تلاش درس می خوانند. این گروه که به شکل ذهنی از آموزش باز می مانند و بی گمان باید جایی و در زمانی باید چشم براه گریز فیزیکی آنان از مدرسه بود. البته می توان به سیاهه ریشه های جاماندگی از آموزش عامل هایی مانند بی پیوندیِ درونمایه های آموزشی با زندگی روزمره دانش آموزان، ساختارِ آموزشی به شدت سفت و سختِ نمره مدار و معدل محور، ناشاد بودن آموزش های مدرسه ای و فشار آموزشی در سال های نخست و میانی آموزش، فشارهای آزار دهنده خانواده ها، نیروهای ستادی مدرسه و آموزگاران و .... را نیز افزود. اما گمانی نیست که فقر، بزرگ ترین عامل بازماندگی از آموزش در کشور است. راه های برونرفت از گرفتاری زشت کودکان بازمانده از آموزش، پژوهشی موشکافانه درباره ریشه های آن و سپس تمرکز بر ریشه کنی آن هاست. گرچه آموزش و پرورش دست به گریبان گرفتاری های پر شمار اقتصادی است و دست اندرکارانش به آرامی به جای کارشناسان آموزشی، دارند به اقتصاددانان زبردستی برای صرفه جویی تبدیل می شوند، اما با توجه به تاثیر فقر اقتصادی بر بازماندگی از آموزش، یکی از گام های نخستین و عملی در این زمینه پرداخت یارانه های آموزشی به خانواده های فقیری ست که دارای فرزند مدرسه ای هستند. این یارانه می تواند انگیزه ای باشد برای خانواده های تهیدست تا دلبدان خویش را به مدرسه بفرستند. از سوی دیگر نیاز است تا با یک تلاش چندگانه، ناکارآمدی های آموزشی- ساختاری را از میان برداشته و برنامه ها، روش ها و ابزارها را در راستای آموزشی دلچسب و شادی زا و انگیز بخش آماده کرد. باشد تا دست کم در یک دوره ی میان مدت از شر بازماندگی از آموزش آسوده شویم.
http://uupload.ir/files/kzar_photo_2017-05-18_08-32-49.jpg
yon.ir/DGSC9
محمدرضا نیکنژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 30 اردیبهشت ماه 96
1- پسری ١٣-١٤ ساله بودم که بنا به عادت آستینهایم را کمی بالا میزدم و البته کمی هم به موها و سر و وضعم میرسیدم. روزی در خیابان پر رفتوآمد شهرم که تا اندازهای محل تفریح مردم هم بود، قدم میزدم که چند تن با اختلاف اندک از خودم مرا به کناری کشیدند و خواستند که آستینهایم را پایین بکشم! خب، جوانی بود و سرکشی و دیگ جوشان ناپختگی و... بگو مگو کردیم و آن شد که نباید میشد! و شد آنچه میخواستند. گرچه آن روز بر من تلخ گذشت، اما پس از ٣٠ و اندی سال خاطرهاش چندان آزارم نمیدهد. آن روزها چنین رخدادهایی شگفتآور نبود. البته زمانی از انقلاب نگذشته بود و تجربههای تازه بود و جنگ بود و رزمندگان و حماسه و بمباران و آتش و خرابی و تجربهها. نوجوانی نسل ما، در همین دورانِ تجربههای تلخ و شیرین سپری شد. تجربههایی ناب برای یک زندگی متوسط. تجربههایی که برای داشتنشان میتوان خرسند بود و از اندوختهشان میتوان بهرهها برد و...
٢- در واپسین روز تبلیغات انتخابات ریاستجمهوری با همراهی همسر و پسر ٧-٨ سالهام به خیابان ولیعصر رفته بودیم. شور و غوغایی زیبا و برانگیزاننده برپا بود. همه میدانیم در این شورها و شعرها و شعارها، جوانان خواهان دگرگونی نقش اصلی را بازی میکنند. جوانانی که چندان مهم نیست در چه سویی ایستاده باشند، مهم این است که سرشار از امیدند. چندان مهم نیست هوادار کدام نامزد باشند، مهم این است که خواستههای خویش را بیتوجه به خوشامد این و آن فریاد میزنند و بیچشمداشت تلاش میکنند. مهم نیست که دارای چه پایگاه اجتماعی - سیاسی هستند، مهم این است که با شور و حرارت جوانی بانگ امید سر میدهند و چهره در چهره مخالف میخندند و سخن و خواست خویش را میجویند و میپویند. آخ! که چه دورانی است جوانی و چه انرژیهایی که آزاد کردنشان برای هر سیاستمدار و مدیر کلانی، فرصت بیهمتایی است برای بهسازی جامعه و فرهنگ و اقتصاد هر کشور و... اما نکته چشمنواز این شور و شعار همسان شدن رفتاری در دو اردوگاه اصلی انتخابات بود. برای نخستینبار بود که میدیدم خانمها در جبهه اصولگرایی بسیار بیش از گذشته فعال شدهاند و بیمحابا فریاد میزنند و همراه و همپای مردان جبهه خویش تلاش میکنند. برای نخستینبار بود که میدیدم جوانان با تهریشهای اصولگرایی در خیابان کف میزنند و سوت میکشند و برای به یاری خواستن رهگذران از همه تلاششان بهره میگیرند؛ آن هم با چهرههایی باز و پرانرژی. بهرهگیری از زنان و جوانان با پوششهای نُرم جامعه شهری در فیلمهای تبلیغاتی و شرمنده نبودن از پوششها و رفتارها و خواستههایشان گامی است مثبت که به آسانی به دست نیامده است. البته این تنها ویژه جوانان این اردوگاه نبود. شنیدن ترانه «یار دبستانی» در گردهمایی بزرگشان در مصلی و کفزدنها و سوت کشیدنهای پی در پی و... نشانه تغییر است؛ تغییری که باید به فال نیکَش گرفت و به استقبالش رفت و قدرش را دانست. حمایت یک خواننده نسل جوان در روزهای پرشور انتخابات گزکی شد به دست رقیب. اما اینکه این اردوگاه برای بالا بردن رأی خویش تا این اندازه پیش آمده است، خود نشانه تغییر است؛ تغییرهایی که با گامهای کوچک اما ماندگار پدید آمده است و باید پاسَش داشت. اکنون معلوم نیست کدام اردوگاه در چند روز آینده جشن پیروزی خواهند گرفت اما بیگمان جشن پیروزی نسلهای جوان دیروز و امروز به خاطر پیشبرد خواستههایشان و تحمیل آنها بر اندیشههای سیاستمداران از چند روز پیش از انتخابات برپاست؛ جشن تغییرات کوچک اما ماندگار و اثرگذار.
yon.ir/X3i8O
yon.ir/8T3mY
محمدرضا نیک نژاد، تارنمای فانوس، 28 اردیبهشت ماه 96
این روزها شور و شوریدگی و شعار و شعارزدگی انتخابات بر همه چیز سایه افکنده و در هر محفلی گفت و گو و پرسش درباره این که در انتخابات باید چه کار کرد و باید به چه کسی رای داد و … داغ و پر حرارت است. در میان ما فرهنگیان نیز سخن از رای دادن یا ندادن، به چه کسی رای دادن و یا ندادن…. فراوان شنیده می شود. در میانه این گفت و گوهاست که گاه به کارنامه دولت یازدهم در گستره آموزش نیز پرداخته می شود و گله گذاری معلمان از دولت بالا می گیرد و … بی گمان دولت یازدهم در کنار کارهای که در نهاد آموزش انجام داد فراوان کارهایی را نیز انجام نداد. برای نمونه رییس جمهور روحانی در انتخابات ۹۲ به شدت از موقعیت بد معیشتی و منزلتی فرهنگیان گله کرد و قول داد که تلاش کند تا جایگاه اقتصادی و اجتماعی معلمان را افزایش دهد. یا این که در یک گفت و گوی ویژه درباره آموزش و پرورش، به پولی شدن آموزش در کشور و در مدرسه های گوناگون و رنگارنگ به شدت تاخت و به خاطر واداشتن خانواده ها به پرداخت بخشی از هزینه های آموزشی فرزندان شان دولت وقت را سرزنش کرد. اما بخش هایی از سیاست های دولت و دولت های پیش در دولت تدبیر و امید هم پیگیری شد و دست کم برای بسیاری از فرهنگیان و کارشناسان دگرگونی ها و اصلاحات آموزشی کمتر به چشم آمد و خواسته های فشرده شده در چند دهه ی گذشته چندان پاسخ درست و راضی کننده ای دریافت نکرد. اما نباید فراموش کرد که بزرگ ترین هدف و رویکرد دولت یازدهم به انجام رساندن برجام بود و به سامان کردن اوضاع آشفته ی اقتصادی کشور. در همان گفت و گو نیز روحانی به عنوان یکی از نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری ۹۲، به سامان شدن آموزش و پرورش را در گرو روبراه شدن اقتصاد آن هم از رهگذر تنش زدایی با جهان و حل پرونده هسته ای دانست. با این حال می توان استدلال کرد که دولت یازدهم در زمینه آموزش و پرورش و در سنجش با دولت های نهم و دهم کارنامه ی کامیاب تری دارد. بر کسی پوشیده نیست که دهه هاست فرهنگیان از ناتوانی های اقتصادی در رنج هستند و همواره یکی از خواسته های آنان از میان برداشتن شکاف دستمزد با دیگر گروه های اجتماعی؛ از جمله کارمندان دیگر است. اما در زمینه اقتصادی تا اندازه ی زیادی خواسته و انتظارات معلمان با خواسته های کل جامعه گره خورده و برآورده شدن آن ها همبسته با حل مشکلات کل جامعه است. این که دولت یازدهم توانست تا اندازه ای ثبات اقتصادی پدید آور و از نوسان های شدید بازار جلو گیری کند و معقول تر با نیازهای مردم برخورد نماید، درکل برای جامعه، از جمله معلمان کارساز و در زندگی شان اثرگذاربوده است. بی گمان شکوفایی اقتصادی می تواند برای همه مردم و از آن میان معلمان سودمند باشد. اما در دولت های نهم و دهم با همه درآمدهای سرشار نفتی، دستمزد فرهنگیان نه تنها افزایش چشمگیری نداشت بلکه با توجه به تورم آشکار و پنهان در آن دولت ها و با وجود افزایش ۱۵ تا بیست درصدی حقوق ها هر سال قدرت خرید مردم و از آن میان فرهنگیان دچار پسرفتی آزار دهنده بود و به ویژه در دولت دهم تورم و آشفتگی مالی – سیاسی، گرفتاری های اقتصادی فرهنگیان چندین برابر شد. اما در دولت یازدهم افزون بر این که تورم مهار و تک رقمی شد، به گواه حکم های کارگزینی از سال ۹۲ تا ۹۶ نزدیک دو برابر افزایش حقوق فرهنگیان را انجام گرفت؛ که با به شمار آوردن اجرای گام نخست رتبه بندی به بیش از دو برابر می رسد. از نظر جایگاه شغلی حضور در چنین انتخاباتی مهم و تاثیر گذار است. آموزش و پرورش ایران دچار گرفتاری های پر شماری است. این گرفتاری ها از کمبود شدید بودجه آغاز و تا کلاس های غیر استاندارد و ساختار و درونمایه های آموزشی ناکارآمد و دانش آموزان بازمانده و البته گریزان از آموزش و …. دامن می گستراند. رییس جمهور، دولت و وزیر آموزش و پرورشِ کارآمد، بی گمان این امیدواری را پدید می آورد که اصلاحاتِ گام و به گام و بنیادین و داشتن دیدگاهی نوین به آموزش در میان مدت می تواند مهمترین نهاد توسعه ای را بسامان کند و با توجه به هدف های نوین، آن را در مسیر پیشرفت رهنمون شود. گرچه در کل دست اندرکاران آموزشی دولت های گذشته در بسامان کردن این نهاد کامیابی های دلچسبی نداشته اند اما دست کم می توان گفت که آرامش و ثبات نسبی که دولت یازدهم- در برابر شتاب زدگی و بی برنامگی آموزشی دولت دهم- با خود به همراه آورد، دستاوردی بود که می تواند راه را برای رفتن به سوی آموزشی کارآمد و تاثیر گذار هموار کند. برای ما فرهنگیان تفاوت در روش و منش و گفتار و کردار وزیران آموزش و پرورش و تیم های شان در دو دولت دهم و یازدهم – که نماینگی دو جناح در نظام را بر عهده دارند- کاملا هویداست و با مقایسه این دو رویکرد به آسانی می توان دریافت که در کدام سو می توان به آموزش و پرورش کارآمد و جایگاه تاثیرش در توسعه امیدوار بود. تفاوت در نگاه دو گرایش سیاسی کشور نشان می دهند که تیم دولت یازدهم- دست کم در سطح وزیر و معاون هایش- نگاه آرمانی به آموزش ندارد و با بهره گیری از تجربه های جهانی به دنبال پیشی گرفتن پرورش بر آموزش است؛ همچنان که در کشورهای پیشرفته جهان نیز چنین اند.
نکته پایانی آن که فضای تلاش های صنفی – آموزشی در دولت یازدهم به هیچ روی با دولت های نهم و دهم سنجیدنی نیست. تشکل های صنفی و صنفی- سیاسی در دولت یازدهم نه تنها به رسمیت شناخته شدند بلکه در سطح مقام های بالای وزارت دیدارهایی با نمایندگان تشکل برگزار شده و انان توانستند دست کم نخستین گام های گفت و گو و همکاری را بردارند و اگر این سطح همکاری ها ادامه یابد از رهگذرش تشکل ها می توانند آرام آرام به سوی نهادهایی توانمند برای گرفتن حقوق مادی و معنوی فرهگیان پیش روند و اثر گذار باشند.
http://www.fanoosedu.ir/?p=4782
محمدرضا نیک نژاد، تارنگار آموزش و اندیشه، 28 اردیبهشت ماه 96
به ساعت های آغازین انتخابات 29 اردیبهشت نزدیک می شویم. انتخاباتی که بی گمان بر سرنوشت آموزش و پرورش نیزتاثیر گذار خواهد بود. مناظره ها اوج رویارویی نامزدهای ریاست جمهوری بود که در دومین آن ها آموزش و پرورش یکی از محورهای گفت و گو بود. گرچه همواره آموزش و پرورش بعنوان مهمترین نهاد توسعه ی انسانی که خود محور توسعه ی همه جانبه ی یک کشور است بر زبان دست اندرکاران سیاسی- آموزشی مطرح بوده است اما با گذری بر رویدادهای مناظره دوم پی می بریم که برخی نامزدها در عمل به شعارهای خویش نیز پایبند نیستند. در دومین رویارویی پر بیننده ی شش نامزد ریاست جمهوری، پس از آن که مجری برنامه از شهردار تهران درباره آموزش و پرورش کشور و برنامه های ایشان برای از میان برداشتن گرفتاری های پر شمار این نهاد پرسید، ایشان پس از چند ثانیه گفتن از جایگاه آموزش و پرورش و سر دادن شعارهای همیشگی با دست یازیدن به یک خبر قضایی درباره وزیر آموزش و پرورش و دخترش، بحث را از یک گفتار تخصصی و مهم درباره گسترده ترین وزارتخانه کشور و گرفتاری های پرشمارش به سطح یک تنش سیاسی انتخاباتی پایین آورده و با استفاده ابزاری از آن، آهنگ حمله به رقیب و از میدان به در کردنش کرد. اما پرسش این جاست که پس از دهه ها گفتن و شنیدن درباره گرفتاری های پر شمار نهاد آموزش، پس از گلایه های فراوان فرهنگیان از دشواری های صنفی-آموزشی، پس از سال ها اعتراض در دولت های گوناگون، پس از گسترش نگران کننده ناکارآمدی آموزشی و تهیه سند تحول و .... آیا فروکاستن گرفتاری های 13 و نیم دانش آموز امروز و شهروندان فردا و یک میلیون فرهنگی و خانواده های هر دو گروه یعنی 40 میلیون مخاطب، به درگیری های سیاسی و جناحی، آزار دهنده نیست ؟ آیا کشاندن موضوع مهمی چون آموزش که بی گمان یکی از پایه های مهم پیشرفت در کشورهای توسعه یافته بوده است، کاری درست و پسندیده است؟ آیا چشم پوشیدن به همه گرفتاری های ریز و درشت ساختار آموزشی و تمرکز بر موضوعی مانند پرونده وزیر و یا صندوق ذخیره فرهنگیان- که بی گمان باید پیگری شود و به نتیجه برسد- نادیده گرفتن گرفتاری ها چندین دهه ای نهاد آموزش، فرهنگیان و خیل دانش آموزان جوان و پر انرژی و توانمند نیست؟ شوربختانه برخی نامزداها از هر چیزی می خواهند پله بسازند و از آن بالا بروند؛ حتی سرنوشت آینده کشور که در چگونگی برخورد با نسل های آینده در آموزش و پرورش نهفته است. بی گمان اگر می خواهیم به توسعه پایدار دست یابیم ، راهش چیزی است که کشورهای توسعه یافته رفته اند و به نتیجه رسیده اند. تمرکز بر آموزش کارآمد و کیفی، تنها راه ممکن و آزموده شده و مطمئن است. پا گذاشتن در این راه نیز نه در دستان یک وزارتخانه و یک دولت، بلکه نیازمند همکاری های فراسازمانی و حاکمیتی است و اولویت بخشی به آن، به روز کردن، هدفمند نمودن و هزینه کردن برای نهاد آموزش و به بازی گرفتن همه کسانی ست که از توسعه آموزشی سود می برند؛ یعنی خانواده ها و فرهنگیان و دولت مردان و در حقیقت همه جامعه. گرچه شعار دادن در روزهای پر تب و تاب انتخابات چندان دور از انتظار نیست اما در یک برآورد کلی و به گونه ای نسبی می توان دولت یازدهم را در زمینه هایی و از آن میان آرام کردن مدیریت حاکم بر آموزش و پرورش کامیاب ارزیابی کرد. امید است در روزهای باقی مانده به انتخابات، نامزدها با برنامه ای کارآمد توجه به این رویکرد را فراموش نکرده و آموزش و پرورش را ابزاری برای درگیری های جناحی نکنند.
محمدرضا نیک نژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 23 اردیبهشت ماه 96
(در روزنامه بخش هایی از یادداشت حذف شده است.)
گفت چرا رای بدهم؟ این کشور که درست بشو نیست! اصلا این بازی ها به عمر من و تو قد نمی دهد و .... گفتم پیش از سال 76 هم رای داده بودم؛ فقط برای این که در دانشگاه رد صلاحیت نشوم! اما از سال 76 بود که حس کردم می توانم بر دگرگونی های جامعه ام اثر بگذارم. رای دادم و برای نتیجه اش سر از پا نمی شناختم. دانشجویی بودم کم حوصله و آرمان گرا. گمانم این بود که نتیجه برآمده از صندوق حکم مرگ و زندگی دارد و ... از صندوق زندگی درآمد. زمانی نگذشت که دریافتم حتی اگر رییس جمهورت فردی مدارا مدار باشد، دیگرانی هستند که با بستن یک روزنامه، تا آستانه سکته پیشت می برند. با هزاران امید و آرزو به رییس جمهورت رای می دهی اما او می آید و می گوید که تنها 13 درصد از قدرت را در دست دارد و چندان هم کاره ای نیست! چهار سال می گذرد با درس هایی که برای آموختن هر آموزه اش، لحظه لحظه عمرت می گذرد. آموزشی که در آن درد می کشی و سکته های خفیف روحی می کنی و افسردگی ساعتی و روزی و هفتگی می گیری و..... اما با گوشت و پوست و تک تک یاخته هایت یاد می گیری. چهار سال نه هشت سال گذشت و من و ما گمان می کردیم که آموخته ایم. اما زمان و درد نیاز بود تا روح جمعی مان دریابد که تفاوتی نمی کند چند سال مان باشد زیرا همچنان در مدرسه سیاست، پیش دبستانی بودیم. این بود که با همه تجربه های خوب و بدمان دوره ای دیگر را آغاز کردیم، چهار سالی که شد هشت سال اما درد داشت. باید درمی یافتیم که رای آوردن یکی و رای نیاوردن دیگری در پنهانی ترین لایه های زندگی مان نیز اثر می گذارد. باید می آموخیتم شاید بتوان از عدالت سخن گفت اما به عمل کار براید به سخندانی نیست! ملت رای داد نه از "حب علی که از بغض معاویه" اما درس گرفتیم. بزرگ ترین درسش این بود که بالاتر از سیاهی هم رنگی هست! رنگی آکنده از شوربختی و انزوا و تحریم و فشار بر فرهنگ و جامعه و زن و مرد و پیر و جوان و ....آری، زمان می خواهد تا درک کنیم که روزگار بزرگ ترین آموزگار است و خواه و ناخواه همه پشت میز مدرسه اش می نشینیم و..... گذشت تا امروز. امروزی که دیگر از آن شوریدگی های جوانی و کم تابی های ناپخته خبری نیست و دریافته ام که چهار سال و هشت سال در درازای عمر یک ملت نقطه ای بیش نیست و از آن مهمتر این که در زیست یک ملت بالا و پایین فراوان است اما هر کدام لحظه ای دیگر از کلاس درس تاریخ است که در آن می آموزیم و تجربه می کنیم تا پخته تر شویم و... پس از سال ها دریافتم که شکوه و توانایی های یک ملت از کوره راه های تجربه های تاریخی اش و با گام های کوچک، گاه شادی بخش و گاه دردآور می گذرد. در گذر از این کوره راه های هراس آور است که بهتر می اندیشیم و بهتر تصمیم می گیریم و می آموزیم که مسیرهای بزرگ گام به گام پیموده می شود.... گفت این ها هیچکدام کاری نخواهند کرد. گفتم کار داریم تا کار! اگر می خواهیم معجزه شود و همه کژی ها یک روزه و یک شبه حتی چهارساله به راستی گراید، بی گمان کاری نمی شود کرد اما باید به دنبال چند گام کوچک و موثر بود و البته در هر گام زندگی هم کرد. چند گام کوچک و ماندگار در درازای عمر یک ملت. گام هایی که بیشتر از این از کاروان شتابان جهان عقب نیفتیم. گام هایی که با خود امید بیاورد. گام هایی که همه با هم به تدبیر برمی داریم؛ برای ایرانی بهتر از دیروز. گام هایی نه با اسب چموش آرمانگرایی، که بر زمینی از واقعیت ها و محدودیت ها و سنگلاخ های سیاسی- تاریخی– فرهنگی. ما کامیاب می شویم با گام های کوچک بسوی هدف هایی بزرگ.
http://shahrvand-newspaper.ir/News:NoMobile/Main/99441/گامهایی-کوچک-به-سوی-هدفهایی-بزرگ
محمدرضا نیک نژاد، تارنمای فانوس، 17 اردیبهشت ماه 96
گرچه هر ساله در روز و هفته معلم گفتن از او و خواسته هایش اوج می گیرد اما همزمانی این روزها با رقابت های انتخاباتی، آن هم با حضور نامزدهایی که پیش از این می توانستند دردی از معلم و آموزش بکاهند، فضایی ویژه را پدید آورده است. برای نمونه شهرداری که می توانست کمبود بودجه آموزشی را مسکنی باشد، آن چنان که باید و شاید همکاری نکرده و نمی کند تا همچنان نهاد آموزش زمیگیر باشد. بر پایه قانون، شهرداری ها و از آن میان شهرداری پایتخت با درآمدهای سرسام آور می بایست درصدی از این درآمدها را به آموزش و پرورش پرداخت می کردند و البته پرداخت کنند؛ اما شوربختانه به خاطر عدم فشار قانونی و نفوذ کافیِ دست اندرکاران آموزشی، هیچگاه به شکل سازمانمند و همیشگی، شهرداری ها زیر بار پرداخت چنین پولی نرفته و تنها به پرداخت های بی سامان و از سر لطف! آن هم با انجام خدماتی مانند آسفالت پشت بام و یا حیاط مدرسه ها یا دادن امکانات ورزشی مانند توپ و راکت و تور و …. به مدرسه ها بسنده شده است. تازه اگر مدیرِ بادرایتی یافت شود و به سفارش مدیران بالاتر دربدر شهرداری های منطقه شود و با هزاران منت، چنین کمک های ناچیزی را دریافت کند؛ یعنی بخش به شدت اندک از آن درصدِ تاثیر گذار! یا بنابر ماده ٧٨ قانون مالیاتی کشور که پس از تایید شورای نگهبان به دولت ابلاغ شد، قرار بر این بود که «برای برقراری عدالت آموزشی و اجرای اصل ۳۰ قانون اساسی (آموزش و پرورش رایگان است) و تجهیز کلیه آموزشگاههای آموزش و پرورش با اولویت مناطق محروم و روستاها، آستان قدس رضوی و آن دسته از موسسات و بنگاههای اقتصادی زیرمجموعه نیروهای مسلح و ستاد اجرایی فرمان امام(ره) و سایر دستگاههای اجرایی که تا زمان تصویب این قانون مالیات پرداخت نکردهاند، موظف به پرداخت مالیات مستقیم و مالیات بر ارزش افزوده میشوند.» اما شوربختانه این نهادها زیر بار اجرای این قانون نمی روند و همچنان مناطق محروم به خاطر نبود چنین کمک های ارزنده ای از بسیاری از کمترین امکانات آموزشی محروم اند. در ماده ۷۸ به روشنی از آستان قدس رضوی نام برده شده است و بی گمان کمک این نهاد توانمند اقتصادی می توانست و می تواند گره های آموزشی زیادی را در مناطق نابرخوردار باز کند. نهادی که امروز رییس اش یکی از نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری است و … اما در این روزهایِ پر شعار برای معلمان و معلمی رویداد تلخ دیگر- که در بسیاری از شبکه های اجتماعی معلمان نیز بازتاب داشت و دارد- نداشتن برنامه برای آموزش و پرورش یا حتی شعارهای دلگرم کننده از سوی نامزدها برای فرهنگیان است! این بی برنامگی، شوربختانه در دو مناظره تلوزیونی نامزدها نیز دیده شد. شگفت آور مناظره نخست بود. با آن که موضوع گفت و گوی نامزدها پرداختن به مسائلِ اجتماعی بود و از آن جا که آموزش و پرورش نیز در گستره موضوع های اجتماعی تعریف و بررسی می شود، هیچ نامزدی درباره نهاد آموزش و گرفتاری های چندین دهه ای اش سخنی نگفت! اما در مناظره دوم نیز که آموزش مطرح شد، شوربختانه هیچ سخن بنیادین و درخور آموزش شنیده نشد! اوج بی اعتنایی به فرهنگ و فرهنگیان زمانی بود که بیش و پیش از پرداختن به گرفتاری های ریشه ای این نهاد از سوی نامزدها، موضوع پرونده دختر وزیر مطرح شد! به راستی همه دشواری آموزش و پرورش وابسته به وزیر است و مهمترین دشواری امروز آن اتهامی ست که می تواند درست یا نادرست باشد؟ یا آیا همه گرفتاری آموزش و آموزگار و دانش آموزان در دل اختلاس در صندوق ذخیره فرهنگیان نهفته است؟ همه می دانند که نهاد آموزش و معلمانش در فشارند، اما چه باید کرد تا بزرگترین وازتخانه کشور از این ناکارآمدی بیرون آید و بسامان شود؟ شوربختانه مناظره ها نشان داد که به جای یک نگاه تخصصی به آموزش، برخی نامزدها در پی آن هستند تا با هر روشی حتی استفاده ابزاری از بنیادی ترین نهاد توسعه ای و سرنوشت بیش از ۱۳ میلیون دانش آموز و یک میلیون فرهنگی، رقیب را به زانو درآورند! فرهنگیان به عنوان گسترده ترین گروه مرجع و تاثیرگذارترین کارمندان کشور، انتظار داشته و دارند که چالش های میان نامزدها، آن هم در روزهایی که به نام معلم شناخته می شود، بیش از گذشته، بر دشواری های حرفه ای و اقتصادی آنان متمرکز و به دغدغه های نامزدها و رای دهندگان تبدیل شود. امروزه همه بر جایگاه بنیادین آموزش و پرورش در توسعه کشورها باور دارند. بی توجهی به این نهاد تاثیر گذار بی گمان همچنان آغازگاه توسعه را به آینده ی نامعلوم موکول می کند و همچنان ما باید در برزخ جهان های سوم و دوم در جا بزنیم. از این رو انتظار می رود که نامزدها برای کلیدی ترین نهاد دولتی- حاکمیتی برنامه هایی کارآمد تهیه کرده و یا داشته باشند.
بی گمان چشم های نگران و پیگیر فرهنگیان در این هفته ها، در پی برگزیدن کسی ست که بتواند دردهایی از بیشمار دردهای آموزشی کشور را درمانی داشته باشد و دارویی. زمانی به انتخابات نمانده است، گوی آماده و میدان نیز فراهم است و فرهنگیان نیز چشم براه بازیگرانی توانا و دردمند و با برنامه و برای نهاد آموزشی کشورند.
http://www.fanoosedu.ir/?p=4709
محمدرضا نیک نژاد، روزنامه جهان صنعت، 12 اردیبهشت 96روزهای میانی اردیبهشت با نام معلم گره خورده و هر سال در این روزها فرصتی فراهم می شود برای پرداختن به دلنگرانی های معلم و معلمی. گرچه در هفته معلم همه از معلم و جایگاهش می گویند و می نویسند و شعرها می سرایند و شعارها می دهند اما آن چه که در پایان روز و هفته معلم و هر سال آموزشی مانده و می ماند همچنان گره های ناگشوده حرفه معلمی و به دنبال آن دشواری های پیش روی نهاد آموزش است. کم توجهی به نهاد مدرسه و درگیر بودنش با کمبودهای فزاینده نرم افزاری و سخت افزاری آن را در دوره گسترش باور نکردنی آموزش های غیر رسمی زمینگیر کرده است آن هم در دروه اینترنت و گوشی های هوشمند و ... در این دوره یادگیری های بیرون از مدرسه، آموزگار، آموزش یاب و آموزگاه را تندباد سهمگینی از بی انگیزگی فراگرفته است. این آسیب در زمانی رخ می دهد که نهادهای تصمیم گیر، پایشی و پژوهشی آموزش و پرورش به سختی درگیر ناکارآمدی و دست و پا شکسته انجام وظیفه های سنتی خویش اند. از توفان آسیب زای رسانه های نوین و بی برنامگیِ به شدت نگران کننده ی نهاد خانواده و آموزش در مورد آن که بگذریم، نمی توان از درهم پیچیدگی فرآیند آموزش با آموزگار چشم پوشید. بی گمان می توان با برخی از کاستی های سخت افزاری و حتی نرم افزاری در ساختار آموزشی کنار آمد و تا اندازه ای به آموزشی کارآمد دست یافت اما با برخی نه! بهترین نمونه آن است که در محروم ترین روستاهای کشور و با کمبودهای باور نکردنی امکانات آموزشی می بینیم که معلمانی با انگیزه با به کارگیری خلاقیت و توانایی های فردی، برنامه های آموزشی در چارچوب هدف های نوین آموزشی در پرورش توانایی های فردی و اجتماعی دانش آموزان، کارهایی می کنند کارستان و آفرین برانگیز. دستاوردهای فن آورانه نوین و گسترش ارتباط های رسانه ای هر چند توانسته بر بسیاری از بخش های زندگی انسان چیرگییابد اما تاکنون هیچ الگو و انگاره ی آموزشی ای نتوانسته است جایگزینی برای معلم و نقش تاثیر گذار او در آموزش بیابد. نادیده گرفتن معلم در فرایند آموزش به تنهایی می تواند آموزش را به تعطیلی بکشاند و از ساختار گسترده و پیچیدهی نهاد آموزش، تنها کالبدی توخالی و لخت بیافریند که شوربختانه افریده است و خوشبختانه هنوز هستند معلمانی که با همه نامهربانی هایی که در حق آنان می شود همچنان معلم هستند و همچنان معلمی می کنند. در این دوره آن چه که نگرانی افزاست این است که ساز و کارهای حاکم بر جامعه و فرهنگ و سیاست، چیرگی نگاه فردگرایانه و سود انگاری بر همه گستره های اجتماعی در کل و ریشه دواندن نگاه سودمحورانه در ساختار آموزشی و رژف تر شدن رویکردهای کمی و دوری از نگاه کیفی و پرورش محور در آن به آرامی مانند خوره ای به جان پایه های فرهنگ آموزشی چند هزار ساله مان افتاده و هر روز بیش از روز پیش بنیان های آن را سست می کند. در این زمانه هراس آور و خطر خیز بی گمان سرمایه گذاری روی آموزش و از رهگذر آن به کارگیری و آموزش آموزگارانی انگیزه مند و توانا می تواند آموزش را از خطر ناکارآمدی بیشتر نجات دهد و بسامان کند. گمانی نیست که در جهان پیچیده و پر رقابت امروز، آموزش می تواند پایگاهی محکم برایانسان ها و از آن میان ما ایرانیان باشد و باز بی گمان آموزش کارآمد بدون معلمان توانا و کارآمد دست نایافتنی. پس امروز بیش از هر زمانی نیازمند سرمایه گذاری برای پرورش آموزگاران توانمند، علاقه مند و راضی از حرفه و زندگی شخصی و اجتماعی شان هستیم. امروز زمان این کار است؛ شاید فردا دیر باشد!
http://jahanesanat.ir/?newsid=85142
جهان مجازی، آینهای دلنشین اما هراسناک!
محمدرضا نیک نژاد، ص آخر روزنامه شهروند،16 اردیبهشت ماه 96
١- فراوان میشنویم که تلگرام و فیسبوک و اینستاگرام و... همه را از هم دور کرده و خانوادهها و جامعه را به تنهای جدا از هم تبدیل کرده و بیماریست که بنیان خانوادهها را هدف گرفته و در مهمترین نهاد اجتماعی، سردی میزاید و مهربانیها میرباید. پر بیراه هم نیست. اما شاید از زاویهای دیگر، موضوع جور دیگری دیده شود. برای نمونه امروزه با ابزارهای نوین، دوری راه، دیگر معنای چندانی ندارد و دیدنِ چهره و شنیدنِ صدای آنهایی که برایمان مهم هستند با فشار چند کلید یا لمس چند باره یک صفحه ممکن شده است. برای نمونه در گذشته برای من بهعنوان یک معلم، تبریک گفتنهای روز آموزگار محدود بود به خانواده و دوستان و همکاران و دانشآموزانم در کلاس. اما یکی، دوسال است که روز و هفته آموزگار برایم رنگارنگتر از گذشته شده است. هجوم شادباشگوییهای شادیزایِ دانشآموزان کنونی و پیشینم از راه جهان مجازی، از تهران و شهرستان و حتی دو کوچه بالاتر از خانهمان گرفته تا افغانستان و مالزی و فنلاند و اسکاتلند و کانادا شور میآفریند و زمینهای شده است که در میان نامهربانیها به معلم و معلمی، باز به خاطر معلم بودنم به خود ببالم؛ بهویژه آنکه از دانشآموزان پیشینم میشنوم که دکتر شدهاند یا دوره دکتری یا کارشناسی ارشد را میگذرانند و یا در فلان رشته و فلان کشور سر کار هستند... و همه معلمان میدانند که چنین گزارههایی از شیرینترین شنیدهها در زندگی معلمیست که در دیگر حرفهها کمتر تجربه میشود. بگذریم از اینکه حس جهانی شدن، آدم را فرا میگیرد و کمی هم خودشیفتگی و... اما بیگمان لحظههایی از شیرینترین رویدادهای زیست معلمیست.
٢- ده -دوازده سال در یک نهاد مدنی معلمی تلاش گروهی میکنی که بر شمار اعضایش بیفزایی؛ آن هم اعضایی پرانرژی و تلاشگر و تأثیرگذار. اما هرچه بیشتر میجویی، کمتر مییابی! میزند و فیسبوک و تلگرام و... از گرد راه میرسند و میشود آن چه که آرزویش را داشتی. از سراسر کشور فرهنگیانی را مییابی که از هر انگشتشان هنری میبارد؛ یکی از این هنرها هم نوشتن است. آرام آرام درمییابی که برخی نهتنها نویسندهاند بلکه شاعر و طنزپرداز و... هم هستند. گروههایی تلگرامی درست میشود و گوهرهای یافته شده در آنها گرد هم میآیند و برای پر بار کردنِ «آموزش و اندیشه»، «گفتوگو»هایی راهاندازی میشود و گردایهای از گفتوگوها و یادداشتها در جستارهای گوناگون آموزشی و پرورشی، اجتماعی و فرهنگی تهیه و به روزنامههای گوناگون فرستاده میشود و... و آن میشود که روز و هفته معلم امسال چیزی نزدیک ٥٠ یادداشت از معلمان در نامدارترین روزنامههای کشور منتشر میشود و بازتاب گرفتاریهای معلم و معلمی در سیاسیترین روزهایسال و در میانه خبرهای پر تب و تاب انتخاباتی خوش میدرخشد و از خبرهای نخستین کشور میشود. گرچه در این زمینه راه برای پیمودن دراز است و ما در آغاز راه، بهویژه آنکه بیگمان شمار معلمان دست به قلم بسیار بیش از چیزیست که امروز شناخته شدهاند، اما شاید برای نخستین گامها آغازگاه بدی نبوده باشد!
بیگمان فناوریهای نوین هراسانمان کرده و نگرانیم از دریای بیکران جهان مجازی. اما کدام راه تازه هست که هراسناک نباشد؟ به سفارش «بامداد» بزرگ آینهای در برابر آینه جهان مجازی میگذاریم که: شادی تو بیرحم است و بزرگوار/ نفست در دستهای خالی من ترانه و سبزی ست/ من/ بر میخیزم!/ چراغی در دست، چراغی در دلم/ زنگار روحم را صیقل میزنم/ آینهای در برابر آینهات میگذارم/ تا با تو/ ابدیتی بسازم.
yon.ir/qYOjt
به مناسبت هفته معلم
معلمها از دغدغههای معلمیشان میگویند
صفحه تخته سفید روزنامه شرق، 9 اردیبهشت ماه 96
اعظم پویان، شرق: میخواهید در آینده چهکاره شوید؟ «میخواهم معلم شوم؛ زیرا...»؛ این موضوع انشا خاطره مشترک کودکی بسیاری از ماست. بهترین خاطرههای دانشآموزیمان در لحظههایی سپری شد که نقشههایی برای برهمزدن نظم کلاس میکشیدیم و معلمهایی که صبورانه یا ناصبورانه برایمان خاطرهها ساختند و اینروزها برایشان خاطره شدیم؛ خاطرهای دور از دوران تدریسشان. بزرگتر شدیم و مثل «خانم معلم» یا «آقا معلممان» روزگار پرمشغلهای را میگذرانیم. شاید این روزها بهتر حال و هوای معلمهای مدرسهمان را درک کنیم. به مناسبت هفته معلم از معلمان خواستیم دغدغههای خود را از حرفه معلمیشان برایمان بنویسند.
معلمان در کانون آموزش کیفیاند
محمدرضا نیکنژاد. عضو کانون صنفی معلمان تهران
١٢ اردیبهشت، سالروز جانباختن ابوالحسن خانعلی، دبیر دبیرستان جامی تهران، در گردهمایی اعتراضی- صنفی معلمان در سال ٤٠ است که همزمانشدنش با شهادت آیتالله مطهری در نیمهشب ١١ اردیبهشت ٥٨، باعث شد بهعنوان روز معلم پذیرفته شود. گرچه در این هفته همه از معلم میگویند و مینویسند؛ اما کمتر کسی از جایگاه معلم و معلمی در جهان نوین میگوید. ازاینرو بد نیست بند ٧ از بیانیه ١٠بندی ١٦ نهاد آموزشی جهانی با عنوان «حق برخورداری از آموزش در برنامه توسعه ٢٠١٥» را با هم بخوانیم تا با رویکرد جهانی درباره معلم آشنا شویم و آن را با جایگاه او در ایران مقایسه کنیم و از این رهگذر، درسهایی برای بهبود آموزش بیاموزیم. «هفت: معلمان در کانون آموزشوپرورش کیفیاند. برنامه توسعه جهانی برای آموزشوپرورش باید معلمان را در کانون تلاشها برای دستیابی به کیفیت آموزشی قرار دهد. این کار، اولویتدادن به تربیت معلم و پرورش حرفهای آنان در همه سطوح آموزش-مانند آموزش و سوادآموزی بزرگسالان، کاهش شمار دانشآموزان کلاس، فراهمکردن منابع یاددهی- یادگیری و بهبود دستمزدها و شرایط عمومی کار را شامل میشود. حقوق معلمان هم بهعنوان یک اصل و هم بهعنوان شرطی برای برآوردن حق برخورداری از آموزش فراگیر انسان، باید تحقق یابد. به معلمان باید در همه سطوح آموزش بهعنوان حرفهایهای باکیفیت و برخوردار از دانشِ تخصصی و خودرهبر نگریسته شود و به ایشان آزادی آکادمیک داده شود. معلمان را باید کنشگرانه با نقشی پیشرو در فرایند معناسازی باکیفیت آموزشی، درگیر گفتوگو، تصمیمگیری و سیاستگذاریها کرد. بهعنوان آخرین و نه کمارزشترین (راهکار)، ارزشیابی معلم باید در فضایی سازنده و یادگیریمحور و با دخالت مؤثر آنها، انجام پذیرد. هرگز نباید ارزشیابی معلم با ارزیابی عملکرد آموزشی دانشآموزانشان، برای تنبیه یا پاداش معلمان و با معیار قراردادن پول بیشتر یا شکلهای دیگر امتیاز، مورد استفاده قرار گیرد. این کار رقابت بازیگران آموزشی- که باید همکار و همیار هم باشند- را تحریک میکند». پرسش این است که آموزشوپرورش ما تا چه اندازه توانسته است در راستای رهنمودهای بالا پیش برود؟ یا اصلا پیش میرود!؟
http://uupload.ir/files/obiu_photo_2017-04-29_19-00-38.jpg
http://yon.ir/YCiCV