شریعتی، داستانی ناتمام!

                 محمدرضا نیک نژاد، ص آخر روزنامه هروند، 30 خرداد 94

کودک 7 – 8 ساله ته تغاری و چهار برادر 13 تا 19 ساله، مادری سختگیر و پدری آرام و کارگر پیشه، که نماز و روزه و کارِ کم مزدش و کتاب های شعراش مهمترین دغدغه اش بود و خانه ای نقلی با یک اتاق که از میانه با دری چوبی به دو نیم شده بود. سال 59 – 60 بود و اوج درگیری های سیاسیِ گروه ها و حزب های رنگارنگ و هر یک از سه برادرِ بزرگتر طرفدار یکی از آنها. هنگام ناهار یا شام، گفتگو از ایسم های گوناگون بود. کودک یا چیزی از آن نمی دانست و اگر هم می دانست کج و معوج. بر سر سفره، گاهی گفتگو از بازگوییِ رویدادی سیاسی در شهر و یا پایتخت آغاز می شد. آرام آرام صدای دو، یا سه سوی درگیری بلند و به پرخاش زبانی کشیده می شد. دیری نمی پایید که دستِ یکی بلند می شد و زیر گوش دیگری می نشست. کاسه – کوزه، هر یک به سویی پرتاب می شد و گردن یکی در دستان دیگری و پای آن یکی در دستان این یکی و ..... پدر بر سر می کوفت و مادر نفرین کنان، عمو حیدرِ همسایه را به یاری فرا می خواند.... شیشه در به زمین ریخته، ظرف های شکسته، گوشت – نخودهای به سقف چسبیده، مادر از حال رفته، کودک به کنجی خزیده و .... پیامد این گفتمان سیاسی!

خب! کودک در این آشفته بازار می بالد و بی گمان باید یکی از گرایش های مطرح را بپذیرد. برادر بزرگتر، شریعتی می خواند و جمله به جمله آن را از بر می کرد و مانند نقال ها با حرارت آنها را باز گو می کرد. این گونه بود که کودک، کتاب خواندن را از "یک جلوش تا بی نهایت صفرها"، " پدر مادر ما متهمیم"، "حسن و محبوبه"، "نماز تسلیم انسان عصیانگر"، "از کجا آغاز کنیم"، "نیاش" آغاز، و تا "امت و امامت"، "تاریخ ادیان"،" گفتگوهای تنهایی" و " کویر" و کویر و کویر .... ادامه داد. این گونه بود که شریعتی برایش نان و آب و هوا شد. شریعتی اتمسفری گیرا و آغازگاهی پیشبرنده و انگیزه بخش بود. کودک که با شریعتی دوره راهنمایی و دبیرستان را گذراند و به دانشگاه رسید، تشنه ای را می مانست که در دریای پهناور و بی ساحلِ اندیشه های شریعتی با خوردن یک جرعه آب دریا، تشنه و تشنه تر می شد. یکی از  پیامدهای ایدئولوژی، دگماتیسم است. اما گفتمان شریعتی با این که ایدئولوژیک است اما دگم کننده نیست. اندیشه های شریعتی مانند جمله های دراز و پر شور و پر ز استعاره و شعر گونه اش، آدم را به دنبال خویش می کشاند و پرسش می آفریند و تشنه ات می کند و اندیشه ات را سنباده می زند و تیز می کند و برای رویارویی با اندیشه های دیگر حساس و سنجشگر می نماید. شریعتی روشنفکر زمانه اش بود و در هوای زمانه اش نفس کشید و با فرهنگ زمانه اش به گفتگو نشست و از آن تاثیر گرفت و بر آن تاثیر گذاشت. بی گمان شریعتی را نمی توان به خاطر در جا زدن یک جامعه در گفتمان ده ها ساله اش مقصر دانست، گرچه برای توجیه کم کاری هایش می توان به دیوار کوتاه شریعی گیر داد و همه ناتوانی های خویش را، پیامد اندیشه ای دانست که یکی از بزرگ ترین جنبش های نوگرایانه زمانه خویش بود. هنوز هم یک قفسه کامل از کتابخانه کودکِ پا به سن گذاشته، کتاب های شریعتی است و  با این که در میان سالگی از برخی از اندیشه های شریعتی گذشته است اما باز هم شریعتی بخشی از وجود و بخشی از اندیشه و بخشی از روح اوست. شریعتی "دوست داشتنی" است، که از "عشق" برتر است. شریعتی آغاز اندیشه است نه پایانش، شریعتی چه باید کردیست برای همیشه ی انسان ایرانیِ پا در سنت و سر در مدرنیته، شریعتی ....               

http://shahrvand-newspaper.ir/Default.aspx?NPN_Id=266

              

   

 

شاید تلگرام کوه را نیز به کوه برساند!

                 داستان سفری از جهان مجازی آغاز و در جهان واقعی به پایان رسید.

                  محمدرضا نیک نژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 23 خردادماه 94

برخی از همسفران را از دیرباز می شناسم و برخی را دو- سه ماه و برخی را نیز هرگز ندیده ام، گرچه چندین ماه است که در فضای "تلگرام" مهرورزی نموده ایم و بحث و دعوا کرده ایم و زندگی گذرانده ایم. قرار است در یک اردوی صنفی – تفریحی راهی مریوان شویم. گروهی در تهران همراه می شوند، گروهی در همدان، گروهی در سنندج و گروهی نیز در مریوان. از پیش و در تلگرام محل های قرار هماهنگ شده اند. ساعت یک بامداد است. در همدان سه جوان خوش تیپ به سوی مینی بوس وی آی پی می آیند. هرگز آنها را ندیده ام. خود را معرفی می کنند و ما هم. ناگهان همه می خندیم و بر چهره یکدیگر نقش بوسه می نشانیم. انگار سال هاست که یکدیگر را می شناسیم! از دعواها و شوخی ها و تیکه های تلگرامی می گوییم و می خندیم. مینی بوس وی آی پیِ نه چندان وی آی پی! همدان را به هدف سنندج ترک می کند. دیدن دوستان دیرینه ی نادیده، خواب از چشم ها کوچانده است. سخن ها گل انداخته و انگار مانند هر شب، همگی در فضای تلگرام درگیر چت های شبانه ای هستیم که گاه تا برآمدن آفتاب به درازا می کشد. در سنندج سه خانم و یک آقا به ما می پیوندند و باز هم معرفی و باز هم خنده و بازهم کَل کَل و باز هم شادی و باز هم گفتگو و باز هم .... سفری رویایی که پایانی دارد به زیبایی مریوان و به چشم نوازی زریوار و به شگفتی ارومانات و بزرگواری میزبانان کرد زبان و کرد پوش و کرد منش. می رسیم و دوستان چند ساله و چند ماهه ی دیده و نادیده را به آغوش می کشیم و باز هم سخن از گفتگوها و کنجارهای تلگرامی. خانم آموزگارِ جوانی را دیدم که مدتی فضای صنفی تلگرام مان را با پست هایش به آشوب کشیده بود و بر خلاف انتظار، انگار خنده بر لب هایش جراحی شده بود. خانم معلم دیگری را دیدم که در جهان مجازی بی محابا بر هر کسی و هر اندیشه ای می شورید و همه را به نقد و پرسش می کشید، اما اکنون از آرامش رفتار و چهره اش شگفت زده شده بودم. دبیر دینی ای را پس از ماه ها گفتگوهای تلگرامی دیدم که بیشتر به دبیر ورزش می ماند و آن چنان دلچسب و خون گرم بود که همه یمان را با دبیران معارف آشتی داد. میزبانان نادیده ای را دیدم که برای آسایش و شادی میهمانان از هیچ کوششی فروگذار نبودند و از جان مایه می گذاشتند و چه قدر برایمان آموزنده و بزرگوارنه بود. تجربه ای صنفی – تفریحی و خاطره انگیز.

 راستی فن آوری های تازه بیش از اندازه جهان را کوچک و انسان ها را در دسترس قرار داده اند. نمی دانم با این همه پیشرفت، شاید روزی کوه نیز به کوه برسد!اما بی گمان اکنون با لمس چند باره یک صفحه و در چند لحظه، آدم به آدم می رسد! شاید با شتابی بیش از زندگی در یک جهان دهکده شده. اما داستانِ دوستان مجازی، هنگامی شگفت آور می شود که به دوستانی با گوشت و پوست و حس واقعی تبدیل شوند. اکنون شب ها و روزهاست که لحظه هایمان با گروه تلگرامیِ یاران سفر و با خاطرات چند روزه مسافرت آراسته و آزین می شود. ما توانستیم جهان مجازی را به شیرین ترین شکل، واقعی کنیم و اکنون، باز هم شب ها سر در گوشی و دست بر صفحه اش به خواب می رویم. اما آیا همه این شانس را دارند تا رویاهای مجازیشان را در جهان واقعی به اشتراک بگذارند؟ باید کوشید و آن را تجربه کرد که بی گمان تجربه ای ناب و شیرین است.      

      http://shahrvand-newspaper.ir/Default.aspx?NPN_Id=260&PageNO=20 

استیضاح فانی باکدام هدف؟

 محمدرضا نیک‌نژاد، روزنامه آرمان، 20 خردادماه 94

( این یاداشت در اصل گفتگویی بوده است که خبرنگار محترم روزنامه آرمان آن را به صورت یاداشت چاپ کرده است.)

روز گذشته خبر اعلام وصول استیضاح علی‌اصغر فانی وزیر آموزش و پرورش منتشرشد. این استیضاح در حالی اتفاق می‌افتد که مشکلات آموزش و پرورش بر هیچ کس پوشیده نیست. با وجود این، باید این واقعیت را عنوان کرد که اگر تغییر و تحولات در آموزش و پرورش از طرف دولت و در راستای ترمیم کابینه انجام می‌شد امری مثبت بود اما اینکه مجلسی که شاکله آن را منتقدان دولت و به عبارتی بخشی بزرگی ازهواداران دولت‌های نهم و دهم تشکیل می‌دهند با اغراضی سیاسی به استیضاح  فانی نگریسته می شود. عملکرد حاجی بابایی وزیر سابق آموزش و پرورش از یاد نرفته است. اقدام به استیضاح وزیر آموزش و پرورش، این مسئله را ایجاد می‌کند که استیضاح فانی سیاسی است. این در حالی است که کارشناسان آموزش و پرورش و حتی بدنه این وزارتخانه به درستی می‌دانند که مشکلات آموزش و پرورش بیش از آنکه مربوط به یک فرد باشد ساختاری است. منکر این نیستیم که فرد می‌تواند تاثیر داشته باشد. معتقدم اگر همین مجلسی که اکنون در زمینه آموزش و پرورش وارد میدان  شده است به محمد علی نجفی رای اعتماد می‌داد، به دلیل نفوذ و مهارتی که او داشت مشکلات آموزش و پرورش نه صد درصد که تا حدی رفع می‌شد. باید تاکید کرد که مشکلات آموزش و پرورش ساختاری است یعنی، باید اراده‌ای قوی وجود داشته باشد تا این مشکلات رفع شوند. از طرف دیگر، نمایندگان مجلس در حالی به دنبال استیضاح وزیر آموزش و پرورش هستند که آقای فانی به دنبال اعتراضات معلمان وعده‌هایی داده و قرار است طرح‌هایی ازجمله رتبه‌بندی معلمان اجرایی شود. اگر نمایندگان مجلس دلسوز آموزش و پرورش یا معلمان هستند باید اجازه دهند این طرح‌ها اجرا شوند. همه می‌دانند مشکلات یک شبه حل نمی شود با وجود این، به نظر می‌رسد برخی نمایندگان مجلس بدنبال استیضاح هستند. از دولت نیز انتظار می‌رود توجه بیشتری به آموزش و پرورش داشته و به وزیر آموزش و پرورش برای حل مشکلات بیشتر کمک کند.

http://www.armandaily.ir/?NPN_Id=908&pageno=6

آرزوی برنامه مداری و کمبود پایش های بالادستی!

محمدرضا نیک نژاد، بخش طرح نو روزنامه شهروند، خردادماه 94

دولت مردان آمریکا در هنگام جنگ سرد در برابر کامیابی های فضایی شوروی قرار گرفتند و البته غافلگیر شدند و با دو پرسش اندیشه سوز روبرو گردیدند. نخست آن که شوروی ها چه کردند که کامیاب شدند؟ دوم آن که چه باید کرد تا از آن ها جلو بزنند؟ آمریکایی ها پی بردند که هر دو پرسش یک پاسخ دارد و آن تمرکز بر آموزش و پرورش است. فرادستان آمریکا برای جبران این پس افتادگی با اندیشیدن،برنامه ریزی های دقیق و با بکارگیری نیروهای اندیشمند و توانا در یک مدت چند ساله توانستند به جایگاه امروزی خویش دست یافته و در یک رقابت پیچیده ی سیاسی،علمی و اقتصادی دشمن دیرینه خویش را کنار بزند.

 این مقدمه برای این بود که نشان دهد توان و پتانسیل های آموزش و پرورش برای رسیدن به جایگاه های اقتصادی،اجتماعی، سیاسی و حتی نظامی بسیار بالا بوده و هر کشوری که امروز سری در سرها درآورده و در جهانِ شتابان امروز به حساب آورده می شود،آغازگاه حرکتش بالندگی در آموزش،روش ها و ابزارهای نوین آن است. البته نمونه های آن نیز کم نیست مانند ژاپن و آلمان با دو جنگ ویرانگر،فرانسه و بریتانیا،چین و... در این میان برنامه ریزی های خرد و کلان بی گمان یکی از بنیادین ترین ابزارها برای دست یابی به آموزشی کارا و توانمند است. آموزش و پرورش به عنوان  نهادی نوین با اندیشگی و برنامه ریزی زاده شده است و به بالندی می رسد و جامعه را نیز رشد می دهد. از این رو برنامه ریزی و تعریف هدف ها و روش حرکت به سوی آن ها از مهمترین زمینه های داشتن آموزش و پرورشی پویا و کاراست.

اما جایگاه برنامه ریزی و هدف مداری در آموزش و پرورش کشور ما چگونه بوده است و اکنون چگونه است؟ در سال های پایانی سلسله قاجار،آموزش و پرورش نوین،به کشور راه یافت و در دوره پهلوی نخست گسترش کمی فراوانی یافت. که بی گمان چنین پیشرفت های تندی بی برنامه ریزی نمی توانست انجام گیرد. اما در این دوره افزون بر گسترش آموزش های نوین، آموزش و پرورش وظیفه گسترش بهداشت و بهسازی فرهنگی و اجتماعی و به نوعی تجدد را نیز بر عهده داشت و البته به پیشرفت های چشم گیری نیز دست یافت. در دوره پهلولی دوم بهسازی و گسترش کمی و البته کیفی آموزش ادامه یافت. اما در دهه پنجاه این رشد کاهش یافت. برخی زمینه ی چنین افتی را افزایش جوانان درس خوانده ی بی کار،بحران های سیاسی – اجتماعی این دوران و البته پیوند نهادهای آموزشی با سازمان های جهانی مانند یونسکو و هماهنگی با سیاست های جهانی آن و .... می دانند.

اما پس از انقلاب و با  دگرگونی های باور نکردنی ای که در زمینه های آموزشی و به ویژه پرورشی پدید آورد و با این رویکرد که پایه های آموزش و پرورش نوین،غربی است و باید از ریشه دگرگون شود،بیش از هر زمان دیگری نیاز به تعیین هدف و برنامه ریزی برای دگرگونی های مورد نظر حاکمان تازه احساس می شد. اما بحران های سال های نخست انقلاب و پس از آن جنگ،فضای درخور برای آن چه که دولت مردان به دنبال اش بودند،فراهم نکرد و برنامه ریزی در زمینه ای آموزشی چندان نمود پیدا نکرد. اما با پایان جنگ و آغاز دوران سازندگی و پس آن اصلاحات،نیاز به تعیین هدف های کلان و برنامه دار شدن نهاد آموزش بیش از هر زمان دیگری احساس گردید. از این رو بود که فرادستان آموزشی کشور در اندیشه پایان بخشیدن به دوران بی برنامگی افتادند و سنگ بنای سند تحول بنیادین آموزش و پرورش در دوران اصلاحات نهاده شد. کمتر از یک دهه تهیه آن به درازا کشید و در دوران دولت اصولگرای احمدی نژاد به پایان رسید و قرار بود قانون اساسی آموزش و پرورش باشد. سند تحول بنیادین که با رویکردهای اصلاحی آماده شده بود با رسیدن به اصولگرایان دچار دگرگونی هایی باورنکردنی ای به ویژه در هدف ها و راهکارها گردید. بسیاری از بخش های نوین آن که می توانست آموزش و پرورش را به سوی بالندگی و رشد ببرد در این دوران دست کم از دورنمایه خالی شد و یا به بی راهه رفت. سندی که قرار بود آموزش و پرورش را از نهادی باری به هر جهت و بی برنامه برهاند،خود دچار بی برنامگی و اجرای سلیقه ای گردید. نخستین ضربه را وزیر آموزش و پرورشی به آن زد که اصرار بر اجرای سریع آن داشت. حاجی بابایی که در یک تصمیم ناگهانی سند تحول را در جایگاه اجرا قرار داده بود،بدون آن که به اولویت ها توجه کند و گام اجرای آن را نه اولویت یک یا دو یا .... بلکه اولویت صد و دوازدهم قرار داد و پیش از پدیدی آوری زمینه های درخور برای اجرا،به سراغ دگرگونی های ساختاری یعنی 6-3- 3 رفت – گرچه در سند ساختار می باید 3-3-3-3 می شد! از این هم شگفت آورتر آن که تغییرات نیز از کمر آغاز شد و حاجی بابایی دستور داد تا در کمتر از یک سال،پایه ششم را به ساختار آموزشی افزوده و از این پایه به سوی بالا و پایین تغییرات را دنبال کنند! ساختار ده ها ساله دبستان ها یعنی شکل پنج پایه ای آن،نمی توانست به گونه ای ناگهانی یک پایه افزایش را تاب آورد و بی گمان دبستان ها و به دنبال آن ساختار آموزشی را با چالش های کوری روبرو کرد. کمبود شدید نیروی انسانی،آماده نبودن درون مایه های آموزشی،مناسب نبودن فضای های آموزشی،آموزش ندیدگی آموزگاران،عدم آمادگی و البته توجیه خانواده ها و .... آموزش و پرورش را که باید یکی از برنامه مدار ترین نهادهای یک کشور باشد، دچار آشفتگی و شلختگی نمود. بزرگ ترین دشواری سند تحول آموزش و پرورش نداشتن ضمانت اجرایی و عدم پایش اجرای آن به وسیله نهادهای نظارتی از جمله شورای عالی آموزش و پرورش و دفتر پژوهش های این وزارتخانه بود. شوربختانه این نهادها در یک هماهنگی درک نکردنی،وزیر پر شتابِ آموزش و پرورش را تایید می کردند و دست کم رفتارهای او را با سکوت خویش همراهی می نمودند. سندی که قرار بود قانون اساسی آموزش و پرورش باشد در کمتر از یک سال 70 درصد تغییر کرد و زمین گیر شد. چنان که اکنون نیز پس از دو سال از آمدن دولت تازه هنوز هم بسیاری از دشواری های نهاد آموزشی،پیامد برخورد سلیقه ای وزیر دولت اصولگرا با مهمترین سند آموزش و پرورش در همه دوران هاست. اما پرسش این جاست که آیا با چنین رفتارهایی باید چشم براه توسعه ای ماندگار و ارزشمند در نهاد آموزشی باشیم؟ آیا با چنین رویکرد هایی می توان آموزش و پرورشی نوین،پویا و سازنده را به انتظار نشست!؟  بی گمان نه!            

http://shahrvand-newspaper.ir/Default.aspx?NPN_Id=253&PageNO=11

فرهنگیان و روز جهانی محیط زیست

محمد رضا نیک نژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 16 اردیبهشت 94

 80 تا 100 تن گردهم آمده اند تا افزون بر پیاده روی و ورزش هفتگی، کار مدنی دیگری را پا به پای یکدیگر و با شعار" همبستگی معلم با روز جهانی محیط زیست" که به سه زبان فارسی، کردی و انگلیسی بر پلاکاردی نقش بسته است، به انجام رسانند. این گروه از شهروندان، فرهنگیان و خانواده های آنها هستند که در روز جهانی محیط زیست - یعنی 15 خرداد - مسیری را برگزیده و تصمیم به پاک سازی زباله ها گرفته اند. اما این بار منطقه اورامان در مریوان کردستان و در خط مرزی ایران و عراق. این بخش از سرزمین پهناورمان، منطقه ای زیبا و دست نخورده است که مانند بسیاری دیگر از نقاط کشور پر است از زباله هایی رها شده در کنار جاده ها، مسیر رودخانه ها، ژرفای جنگل ها و ...  که این کوهسار کم مانند را آلوده کرده و زیباییش را به خطر انداخته است! گروهی معلم از شهرهای دلفان لرستان، سنندج، گلپایگان، بوکان، همدان، کرمانشاه، زنجان و تهران گرد هم آمده اند تا در اردویی صنفی – مدنی به میزبانی خاطره انگیز فرهنگیان مریوان، افزودن بر دیدن دوستان دیده و نادیده خویش در کنشی مدنی و محیط زیستی با یکدیگر کاری نمادین را به انجام رسانند و پایه های رفتاری جهان - شهروندی را توانمند سازند.      

 در دهه های گذشته و آلودگی بیش از اندازه زیست بوم های انسانی و جانوری، نهادهای مردم نهاد، بوم شناسان، کارشناسان محیط زیست و حتی سیاست مداران را بر آن داشته است که کنش های وابسته به نگهداشت و پاسداشت زیست بوم را افزایش داده و مهمترین و یگانه ترین راهکار رویارویی با ویرانی بیش از اندازه کره زمین را آموزش شهروندان کنونی و آینده بدانند. از این روست که یکی از مهمترین هدف های آموزش و پرورش نوین و بخش های بنیادین آموزش های شهروندی، صرف آشنایی دانش آموزان با رفتارهای محیط زیستی و آشتی آنها با طبیعت می شود. در این میان کشور ما با داشتن زیربناهای فراوان فرهنگی – تاریخی، بهترین زمینه ها را برای پرداختن به یکی از پر مخاطره ترین گرفتاری های امروزین انسان یعنی آلودگی زیست بوم را دارا می باشد. تاریخ و فرهنگ ایران و ایرانی پر است از همزیستی با طبیعت و گرامیداشت آن. بی گمان بهترین نمونه، هم زمانی آغاز سال نو با آغازِ رویش طبیعت و زمین و درختان و جانداران و ... می باشد. اما توجه و کنش زیست محیطی فرهنگیان برای نخستین بار، نشانه خوبی از دگرگونی در ساختار ذهنی و رفتاری یکی از بخش های مهم جامعه است. این گروه از شهروندان به دلیل گستردگی محل کار و زندگی و از آن مهمتر برخورد همیشگی و موثر با نسل های نو آموزِ سراسر کشور، سزاورترین گروه اجتماعی برای پیوستن به رویکردهای جهانی نگهداشت زیست بوم است. فرهنگیان با جمعیت یک میلیونی و شمار دانش آموزان سیزده میلیونی و البته وابستگی های نسبی و سببی هر دو گروه، تقریبا همه شهروندان کشور را در بر می گیرند. بی گمان هرگاه بتوان محیط زیست را برای این گروه گسترده از جامعه مسئله نمود، گستره ای از دورترین روستاها تا بزرگترین شهرهای کشور را دلنگرانی های زیست بوی در می نوردد و گوشه گوشه کشور با چنین کنش هایی آشنا می شوند و روش های پاسداشت و گرامیداشت زیست بوم را اجرا و پیگیری خواهند نمود. گرچه پیگیری گاه و بی گاه چنین رفتارهایی آن هم به گونه ای نمادین،

 نمی تواند چنگی به دل زند، اما نباید فراموش نمود که نهادیه نمودن رفتارهای شهروندی در گروه به چالش کشیدن اندیشه ها و رفتارهای غیر شهروندی بوده و نیاز به همراهی و همدلی گروه های اجتماعی – مدنی دارد که چنین برنامه ای می تواند زمینه ای خوب برای دگرگونی در اندیشه ها و رفتارها را فراهم نماید. امید است که روزی چنین برنامه هایی به  گونه ای ساختارمند وارد برنامه های درسی مدرسه ها گردد.            

فرهنگ آموزشی و بیزاری از کتاب

محمدرضا نیک نژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 9 خردادماه 94


از مادری دانشجو و رمان خوان زاده شد. از همان روزهای نخست زندگی با کتاب به خواب می رفت و بیدار می شد و می خورد و می نوشید و شادی می کرد. پدر کتاب و مجله را قسطی می خرید و بخشی از دستمزد ناچیز آموزگاریش ماهانه برای خرید روزنامه و کتاب کنار گذاشته می شد. کتاب بخشی از زندگی فرزند خانواده شد و برای خرید و خواندن، هیچ محدودیتی نداشت. در دبستان بسیاری از کتاب های نامدار وابسته به شاهنامه و حکایت ها و شعرهای سعدی را خوانده و برخی از نامدارترین شعرها را از بر کرده و در گردهمایی های دوستانه و خانوادگی می خواند و تشویق می شد. در دوران راهنمایی با دوره کامل داستان های هری پاتر بزرگ شد و داستان های تاریخی ایران و یونان را با هر سختی ای تهیه می کرد و می خواند و دربار یشان سخن می گفت. البته تا این دوران خبری از درس خواند نبود و هر سال با کمترین تلاش، بهترین نمره ها را می گرفت. در سال پایانی دوره راهنمایی کم کم فشار درس ها فزونی یافت و مدرسه به بهانه این که سال های مهمی در پیش است بر او سخت می گرفت و به دنبال سفارش مدرسه، در کلاس های تقویتی نیز نام نویسی کرد. نام نویسی در این کلاس ها یعنی ماندن دو- سه ساعت بیشتر در مدرسه و خستگی فراوان تر. به خانه که می رسید چیزی می خورد و تلوزیونی تماشا می کرد و ساعت 8 و 9 شب می خوابید و فردا به همین گونه و ... تنها روزهای آدینه فرصتی برای کتاب خوانی داشت و آن هم چنگی به دل نمی زد. دبیرستان که رسید تیر خلاص کتاب و کتاب خوانی شلیک شد و همه روزگار او شده بود درس و درس و درس... آنچنان فشار درس و عذاب وجدان ناشی از حساسیت پدر و مادر فزونی یافت که کتاب و کتابخوانی به فراموشی سپرده شد و فرزند آنی شد که نمی بایست! گرچه نباید فرهنگ عمومی گریز از کتاب و کتابخوانی را در این داستان نایده گرفت. هنگامی که در میان همه فامیل تنها او کتاب می خواند و هرگاه که کتاب به دست می گرفت ریشخند می شد و کنایه می شنید و حتی هم سن و سالی نداشت که آموخته هایش را با او در میان گذارد، آیا امیدی به کتاب خوانی نوجوان می توان داشت!؟ در این میانه نقش ساختار فرهنگی – آموزشی چه اندازه است؟ آموزشی که بزرگ ترین هنرش و چکیده ی سال ها تلاش در ساختارش، نمره و معدل بیست است و پذیرفته شدن در کنکور، آیا شهروند فرهیخته و کتاب خوانی را به جامعه ارزانی می دارد؟ فرهنگ آموزشی کشور، ارزنده ترین مدرسه و بهترین آموزگار را کسی می داند که پشت هم آزمون های سخت بگیرد و کتاب درسی پر ز اشکال! را به کناری پرت کند و در همان روزهای نخست سال آموزشی، ده ها هزار تومان را برای خرید کتاب های کمک درسی غیراستاندار و کنکور، به خانواده ها تحمیل کند و باز هم آموزگار جزوه بگوید! و بچه ها بنویسند و آزمون دهند و بخوانند و خسته شوند و فراری شوند و .... آیا چنین فرهنگ آموزشی توان و نفسی برای کتاب و کتاب خوانی باقی می گذارد؟ از سوی دیگر هنگامی که بزرگ ترین دلنگرانی شهروندان، دیدن سریال های ترکی و هندی و کره ای است، آیا می توان الگویی را انتظار کشید تا جوانان را برای خواند بیشتر  و آموختن بیشتر تشویق نماید؟ نمی دانم شاید گذر زمان، قهرمان داستان ما را باز به سوی کتاب و کتابخوانی بکشد، اما آیا چنین فرهنگ اجتماعی – آموزشی ای شهروندانی دانا و توانا و کتاب خوان را می پروراند؟ بی گمان نه!   

http://shahrvand-newspaper.ir/?News_Id=33022

زنان فرهنگی سرپرست خانواده و فشارهای مضاعف!

محمدرضا نیک نژاد، روزنامه همدلی، 10 خردادماه 94

در فضای تلگرام بودم که پیامی خصوصی را دریافت کردم. خانمی آن سوی جهان مجازی به خاطر نوشته ای درباره گرفتاری های صنفی - آموزشی فرهنگیان قدردانی نمود و پیشنهاد داد که درباره گرفتاری های فرهنگیان خانم سرپرست خانواده نیز اطلاع رسانی شود. در همین زمان ها بود که گزارشی را در روزنامه همدلی از زبان معاون ریاست جمهوری در امور زنان و خانواده با عنوان " 82 درصد زنان سرپرست خانواده کشور بی کارند" دیدم که در آن نوشته شده بود " بانوان شاغل، در حقیقت فشارهای مضاعفی را در زندگی روزمره متحمل می شوند؛ چرا که پس از اتمام کار اداری خود، باید به امور منزل و وظایف ذاتی خود در ارتباط با کودکان و همسران شان نیز بپردازند"(روزنامه همدلی، شنبه 2 خرداد) 

ماه هاست که فرهنگیان بر تبعیض ها و تفاوت های چندین دهه ای میان خویش و دیگر حقوق بگیران دولتی و نیمه دولتی اعتراض دارند و این اعتراض را به شکل های گوناگون آشکار نموده اند. گرچه گلایه های صنفی - آموزشی فرهنگیان ریشه در تاریخ دارد و تاکنون ادامه یافته است اما در این دوره طولانی، کمتر زمانی را سراغ داریم که اعتراض ها از سوی فرادستان سیاسی و آموزشی به رسمیت شناخته شده و کاربدستان از سوی مقام های بالاتر برای سامان دهی و پایان دادن به نابرابری های موجود فرا خوانده شوند. اما این بار چنین شد. جدای از این که دولت و سامانه آموزشی با چه روش هایی و با چه رویکردی به دنبال ساماندهی دستمزدها و از میان برداشتن تبعیض ها پیش گفته باشند، برخی از نابرابری ها نه تنها ساختاری بلکه فرهنگی اند. برای نمونه برخی از بخش های حکم کارگزینی زنان در سنجش با مردان یا وجود ندارد و یا کمتر از مردان است. برای نمونه زنان حق فرزند ندارند و فقط این بند برای مردان وجود دارد و اجرا می شود. یا حق تاهل برای خانم ها پس از ازدواج اجرا نمی شود و .... که این تبعیضی سازمانی و البته فرهنگی به شمار می آید. اما سال هاست که فرهنگیان برای سرخ نگهداشتن چهره خویش میان سر و همسر، و برای رساندن سطح زندگی خویش در حد متوسط، افزون بر کار آموزشگری به شغل های دوم و سوم رو آورده و کمبود دستمزد خویش را از این راه ها جبران می کنند. بسیاری از فرهنگیان مرد با پایان کار مدرسه به شتاب خود را به محل کار عصرانه خویش می رسانند، یا کلاس های خصوصی و آموزشگاه را با کمی فاصله پس از تعطیلی مدرسه آغاز می کنند و تا پاسی از شب ادامه می دهند و یا راننده تاکسی یا آژانس را برگزیده و از این راه زندگی می گذرانند و یا پادوی بنگاه های خرید و فروش مسکن می شوند و .... و با این کارها کسری بودجه آموزش و پرورش! را با تلاش های خویش جبران می نمایند. اما در همین حال فرهنگیان زن سرپرست خانواده هم از این رو که باید خانه و فرزندان را نیز مدیریت کنند و هم از این بابت که برگزیدن شغل های دوم و سوم، از دیدگاه فرهنگی و اجتماعی جامعه برای خانم ها پذیرفته نیست، زیر فشار اقتصادی فراوان تر از مردان قرار گرفته و تبعیض را از چندین زاویه باید تاب آورند.

 از این رو امید است اکنون که فرادستان دولتی و آموزشی وجود تبعیض و نابرابری میان فرهنگیان با بسیاری از کارمندان دیگر را - دست کم در گفتار – پذیرفته اند، افزون بر اجرایی کردن روش هایی برای بسامان نمودن هر چه زودتر وضع حقوقی همه فرهنگیان، به دنبال تصویب قانون هایی باشند که نابرابری میان زنان و مردان فرهنگی را نیز از میان برداشته و زمینه های فرهنگی و اجتماعی درخوری برای برابری دستمزد و شرایط کار میان این دو گروه از فرهنگیان را فراهم نمایند. تا از این رهگذر زنان فرهنگی سرپرست خانواده نیز بهرمند گردیده و زندگی شان سامانی درخور یک فرهنگی یابد و ستم چندگانه بر آنها از میان برداشته شود.          

کتاب نخوانی و گره کور آن درمدرسه!

محمدرضا نیک نژاد،روزنامه قانون،9 خردادماه 94

در نمایشگاه کتاب با دیدن این همه سینه چاک! نخستین پرسشی که در اندیشه جرقه می زند، این است که اگر این همه کتابخوان داشتیم، دیگر چه غمی بود!؟ این همه آدم به نمایشگاه کتاب به چه کار می آیند و چه می خواهند!؟

 سرانه کتابخوانی کشور از دو دقیقه  تا 120 دقیقه در روز!! ارائه می شود و این در هنگامی است که بیشترین سرانه کتابخوانی برای ژاپنی هاست با 90 دقیقه در روز. سرانه 90 و 120 دقیقه را کاربدستان دولتی ارائه می دهند و دو دقیقه - بدون درس خواندن دانش آموزان و دانشجویان - را نهادهای غیر دولتی و مستقل، اما هر چه هست تجربه های روزمره، نشان دهنده ی بی انگیزگیِ ناامید کننده ی کتابخوانی در کشور است. ریشه گریز از کتاب و کتابخوانی بسیار گسترده است و نیازمند پژوهش های میدانی و نظری، اما این یاداشت می خواهد یکی دو عاملِ شاید مهم را وارسی نماید.

بر کسی پوشیده نیست که خانواده نخستین و شاید مهمترین نهاد اجتماعی است که بر رفتار و اندیشه انسان اثر می گذارد و بسیاری از کنش های فرد و اجتماعی شهروندان، ریشه در خانه دارد و پس از آن نیز مدرسه. بنابراین گمانی نیست که برای نهادینه کردن رفتارهای پسندیده در شهروندان آینده باید تلاش ها را از خانه آغاز نمود و در مدرسه پی گرفت. فرهنگ کتابخوانی نیز می تواند از خانه و مدرسه آغاز و تا پایان عمر ادامه یابد. گرچه در دهه های گذشته و در خانواده های متوسط شهری خرید و خواندن کتاب مد شده است و کودکان در سال های نخستین زندگی با کتاب آشنا و با داستان های نوشتاری همدلی می کنند اما به چند دلیل این فرایند ادامه نمی یابد. نخست آن که بیشتر پدر و مادرها خود، دل در گرو کتاب و کتاخوانی ندارند و تنها به خاطر افزایش هوش کودکان است که هزینه های خرید کتاب را بر خود هموار نموده و چندان در اندیشه ی نهادینه کردن کتابخوانی در آنها نیستند. بنابراین نمی توان به کتابخوان شدن کودکان امروز و شهروندان آینده چندان دلخوش نمود. اما آموزش در مدرسه فرایندی استرس زا و خسته کننده است. کتاب های آموزشی چه در شمار فراوان آنها و چه در درونمایه های بی پیوند با زندگی روزمره ی کودکان و نوجوانان، تناسب درستی با آموزش آنها ندارد و ساختار نمره محور و معدل مدار، قوز بالا قوز آموزش کشور شده و بیش از پیش آموزش را در سراشیبی ناکارآمدی قرار داده است. فشار آموزشی برآمده از این ساختار استرس زا و خانواده ها برای بدست آوردن کامیابی های آموزشی که در نمره و معدل خلاصه می شود، زمینه ساز گریز نوآموزان از درس و مشق و کلاس و مدرسه و شوربختانه "کتاب" گردیده است. اما ساختار آموزشی به این هم بسنده نمی کند و در کنار فراوانی بیهودی درس ها و کتاب ها، جزوه های کمک آموزشی و کتاب های کمک درسی را نیز تحمیل کرده و بدبختانه این که، فرادستان آموزشی به جای این که با آمار فزاینده و رو به گسترش این گونه کتاب ها برخورد نمایند، خود بخشی از دشواری گشته و آنها را پیشنهاد می کنند. پرسشی که پیش می آید این است که اگر کتاب های درسی خوبند پس چه نیازی است به کتاب های کمک درسی است!؟ و اگر بد و ناکارآمدند، چرا سال هاست که برای بهینه کردن آنها چاره ای اندیشده نمی شود و هزینه هنگفتی از آموزش و پرورش را به باد می دهند؟  بسیار دیده می شود که ارزشمندترین کتاب های عمومی در شمارگان 500 منتشر می شود و این در حالی است که شمارگان کتاب های کنکور و کمک درسی برخی از موسسه ها، به چاپ 30 و 40 با شمارگان 10000 هم می رسد! این روند که یک بیماری فراگیر است و به باور نگارنده بزرگ ترین آفت آموزشی کشور، زیر چشم کاربدستان آموزشی و کمیسیون آموزش مجلس انجام می گیرد و دریغ از یک اعتراض ساده و پیگیری درست و حسابی!

 اما رییس جمهور روحانی در نخستین سخنرانی خویش در نخستین مهر فرمانفرمایی، پیشنهاد ورود زنگ گفتگو و کتابخوانی را ارائه کرد و فرادستان را به فراهم نمودن زمینه های این کار ارزشمند فراخواند. پرسش این جاست که پس از گذشت دو سال از پیشنهاد ایشان، سرنوشت آن چه شد؟ بی گمان ساختار آموزشی ما نه تنها دانش آموزان را کتابخوان بار نمی آورد بلکه زمینه گریز آنها از درس و کتاب و کتابخوانی را نیز فراهم نموده و آنها را در همه عمر با کتاب و کتابخوانی بیگانه نموده و این دور شرم آور گریز از کتاب و کتابخوانی را تکرار می کند. آیا نمی تواند جایی جلو آن را گرفت؟ آیا گاه آن نرسیده است که رییس جمهور خود پیگیر پیشنهادش شود و شاید نقطه پایانی بر کتاب نخوانی ایرانیان بگذارد!؟ که شاید دست کم یکی از گره های این فرهنگ زشت در کشور گشوده شود!؟            

http://ghanoondaily.ir/News/50718/کتاب-نخوانی-و-گره-کور-آن-درمدرسه!

تضاد سنت و مدرنیته چالش تربیتی نسل آینده

عزت‌اله مهدوی، بخش طرح نو روزنامه شهروند، 9خردادماه 94

تربیت نسل آینده؛ این مفهوم و کلید واژه‌ای است که در درون خود، بخشی از تعاملات فردی و اجتماعی، یک کشور را همراه دارد. نسلی که امروز تربیت می‌شود، نسلی است که فردا بر مصدر امورات مختلف کشور می‌نشیند و مدیریت اجتماع فردا را برعهده خواهد گرفت. بی‌شک چنین موضوعی، چالش‌هایی را با خود به همراه دارد که بسته به عرف، فرهنگ و هنجارهای یک جامعه، در کشورهای مختلف، متفاوت است. از این‌رو  چالش‌های تربیت نسل در ایران را می‌توان در حوزه‌ها و بخش‌های گوناگون مورد بررسی قرار داد. تقسیم‌بندی چالش‌ها و بررسی آنها در هر بخش، خود عاملی است که بتوان مشکلات را ریشه‌یابی و باتوان بیشتری به سوی حل آنها حرکت کرد. درخصوص تربیت نسل‌نو، آنچه لازم است همواره در بررسی‌ها به آن توجه شود، این نکته است که بچه‌های ما، هنوز میان سنت و مدرنیته گیر کرده‌اند. از یک طرف نسل جوان با مسائلی آشنا می‌شوند که نسل پیش از آنها، یعنی پدر و مادر و معلمانشان، با آنها آشنایی ندارند. آنها سنت را در اولویت کار خود داشته و در ابتدای امر و از این نقطه است که چالش اصلی شکل می‌گیرد. با توجه به این موضوع، آموزش در هر بخش آن نقش مهمی را برعهده دارد و یکی از نقش‌ها می‌تواند این باشد که چگونه سنت را به بچه‌ها معرفی کنیم و از این‌رو چالش‌ها را کاهش دهیم.

 موضوع دیگر این است که ما چه وجهی از جامعه مدرن را مدنظر داریم. برای مثال تکنولوژی. اگر بخواهیم این وجه از زندگی مدرن را درنظر داشته باشیم، باید از خود بپرسیم که اگر استفاده از تکنولوژی را آموزش دهیم، آیا بچه‌ها وارد مرحله جامعه نو می‌شوند؟ این موضوعی است که آموزش رسمی ما با آن درگیر است. یکی از وجوه اصلی آموزش این است که باید میراث فرهنگی را منتقل کند که ما نتوانسته‌ایم این کار را انجام دهیم. این نکات باعث شده آموزش رسمی ما زیرسوال رفته و بحران به وجود آید. از سویی طبق آنچه در جامعه رواج دارد این گزاره عینیت می‌یابد که ما صرفا در ظواهر، مدرن شده‌ایم اما عمق این ظواهر را نمی‌دانیم و نرسیدن به عمق هم باعث بروز مشکلات ریشه‌ای شده است. ارایه نکردن تعریف دقیق از بسیاری از موارد به‌خصوص سنت‌ها، باعث ایجاد چالش‌هایی شده است که نتوانستیم آنها را برطرف سازیم.

 چالش بعدی در حوزه آموزش، بومی‌سازی است. اگر بخواهیم علوم را بومی کنیم، باید در کوتاه‌مدت و بلندمدت، برنامه‌ریزی‌های مخصوصی داشته باشیم. این درحالی است که بررسی و تدقیق در امور جاری آموزش دلایلی دال بر وجود این نوع برنامه‌ریزی را ارایه نمی‌کند. آنچه از ظواهر و اجرای برخی برنامه‌های عجولانه برمی‌آید، نشان‌دهنده این است که علوم رایج تاکنون قرار است به صورت ناگهانی کنار گذاشته و علوم بومی جایگزین شود. این نوع نگاه نمی‌تواند معطوف به واقعیات درونی جامعه باشد بنابراین باید تغییرات اساسی در این بینش به وجود آید.

 به هر روی نظام آموزشی ما با پدیده‌های نو مواجه است. رغبت و گرایش جوانان ما تغییر کرده و به همین دلیل هم باید سنت‌ها را درست تعریف کنیم و به نظر می‌آید که باید به بازتعریف سنت‌ها دست زد چراکه درحال حاضر انتظارات جدیدی از سنت وجود دارد که اگر خواهان توفیق هستیم، باید این انتظارات برآورده شود. در این مسیر، کتاب‌های درسی رکن اصلی است.

 در سال‌های گذشته همیشه راه‌حل‌هایی برای عبور از شرایط موجود مدنظر قرار گرفته است. صرف‌نظر از میزان توفیق این راه‌حل‌ها، گاهی طرح موضوع و نوع راه‌حل مستقل از شیوه اجرا (صرفا به‌عنوان یک ایده) اهمیت ویژه دارد. در این میان، راه‌حل‌هایی مانند ایجاد نظام شورایی در مدارس، در نوع خود قدمی است برای ایجاد زندگی مدنی و شهروندی. فعالیت‌های پرورشی، اردوها، ورزش و... باید از تعریف سنتی خود خارج شوند. باید حقوق شهروندی و حمایت از محیط‌زیست آموزش داده شود و مباحث انتزاعی و تاریخی که در مدارس گسترده است، کمی جای خود را به مباحث روز مانند بحث کویرزدایی، آتش‌گرفتن جنگل‌ها و ... بدهند. همچنین مواردی چون روابط بین دو جنس مخالف، بیماری‌های مختلفی چون ایدز و... باید در اولویت آموزش‌ها قرار گیرد. توجه به این موارد می‌تواند تاحدودی شرایط را برای نسل بعد بهتر کند و شاید از این طریق بتوانیم نسل آینده بهتری داشته باشیم.

http://shahrvand-newspaper.ir/Default.aspx?NPN_Id=250&PageNO=9

اگر بچه من در شین‌آباد می‌سوخت!

«اشباح گُویا» و تجربه درد دیگران!

   محمدرضا  نیک‌نژاد، بخش طرح نو روزنامه شهروند، 9 خرداد 94

پدر و مادر، برادران، نقاش نامدار و مسئول بازداشت دختر خانواده، دور یک میز نشسته‌اند و گفت‌وگو می‌کنند. هنگامی که مادر از مامور تفتیش عقاید شهر، علت بازداشت دخترش را جویا می‌شود، پاسخ می‌شنود که دختر به علت ریشه‌های غیرمسیحی‌اش، گوشت خوک خورده است. اما پدر و مادر آن را رد می‌کنند و بر باورهای مسیحی خویش و دخترشان پای می‌فشارند. مسئول: او خود به این گناه اعتراف کرده و دیگر نمی‌شود کاری کرد.

 برادر: اعتراف‌ها زیر فشار بوده است و ارزش ندارد.

 مسئول: اگر کسی بی‌گناه باشد حتی با شکنجه نیز اعتراف نمی‌کند.

 نقاش: اگر من زیر شکنجه باشم حتی به بوقلمون بودن خود نیز اعتراف می‌کنم.

 مسئول: تو مرد با ایمانی هستی و چنین نمی‌کنی، اصلا باورهای دینی‌ات اجازه نمی‌دهند.

 نقاش: اگر دردها بزرگتر از اعتقادم باشند، چه؟!

 پس از کمی سکوت، مسئول می‌گوید: بی‌گمان خدا راهی جلوی پای تو خواهد گذاشت تا باورهایت آسیب نبینند!

 پدر: آیا شما تاکنون مورد چنین پرسش‌هایی قرار گرفته‌اید؟

 مسئول: نه.

 پدر برای آن‌که به او نشان دهد شکنجه چه‌ها که نمی‌کند، برگه‌ای آماده امضا به دستش می‌دهد که در آن مسئول اعتراف می‌کند که میمون‌زاده است! مسئول از امضا سرباز می‌زند. به‌دستور پدر، مچ‌های او را با طناب می‌بندند و از کتف به سقف می‌آویزند و... پس از چند دقیقه- تنها پس از چند دقیقه- برگه امضا می‌شود!...

 این سکانسی از فیلم ارزشمند «اشباح گُویا» است که به زندگی نقاش نام‌آورِ اسپانیایی، «فرانسیسکو گویا» می‌پردازد. داستان او با زندگی دخترکی اشرافی، آشفته‌بازار اسپانیا در میانه جنگ‌های داخلی، حمله فرانسه ناپلئونی و دست به دست شدن قدرت در آن کشور، درآمیخته است. سال‌ها پس از دیدن این فیلم گاهی اندیشه‌ام درگیر گفت‌وگوهای این سکانس می‌شود. انسان تا هنگامی که خود در برابر یک بیماری، یک ستم، یک نابرابری، یک تجاوز، یک درد و یک... قرار نگیرد، نمی‌تواند دریابد که آن بیماری، آن ستم، آن نا‌برابری، آن تجاوز و آن درد چه بلایی بر سرش می‌آورد. بی‌گمان هیچ‌گاه نمی‌توان خود را به‌جای کسی نشاند و همه دردها و رنج‌های او را چشید و حس کرد، اما شاید با کمی اندیشه بتوان دست‌کم بخشی از دردها را فهمید. گاهی ناخواسته عکس‌هایی را در شبکه‌های مجازی می‌بینی که روزها اندیشه‌ات را آشفته می‌کند. دیدن عکس‌هایی از دانش‌آموزان «شین‌آبادی» یا کودکانی که بر اثر انفجار مین، پای خویش را از دست داده بودند. عکس‌هایی از فقر باورنکردنی سیستان‌و‌بلوچستان‌و‌دانش‌آموزانی که کلاس‌شان بیابان بود و زیر‌اندازشان زمین و سقفشان آسمان؛ یا درد و رنج و هراس از آینده‌ای پنهان به‌زیر باندپیچی‌های زنان و دختران اسیدپاشی شده و... همه و همه پس از سال‌ها سکانس تاثیرگذار بالا را به‌یادم آورد. به‌راستی اگر بچه من در شین‌آباد می‌سوخت، یا در یکی از مرزهای کشور پایش را از دست می‌داد، یا مجبور بودم در روستاهای سیستان‌وبلوچستان زندگی کنم، اکنون چه می‌کردم و چه می‌توانستم بکنم؟ از دولتمردان چه می‌خواستم؟ به‌راستی اگر دمی خود را به‌جای این دردکشیدگان بگذاریم چه می‌شود؟ آیا کمرمان زیربار درد و رنج و نگرانی از آینده تاب می‌آورد؟ نمی‌دانم!     

http://shahrvand-newspaper.ir/Default.aspx?NPN_Id=250&PageNO=12