آموزش و پرورش در جامعه ، رویکردی به تربیت سفید

                           

                            بخش یکم : آموزش و پرورش و اجتماع

                                       رسول بداقی، 29 اردیبهشت 95

عقل و احساس همواره دو نیرویی بوده اند که انسانها مشکلات خویش را به کمک آنها برطرف کرده اند و به کمک آنها توانسته اند به زندگی ادامه دهند.
اما پیشرفت یا عقب ماندگی جوامع به میزان ترکیب این نیروی بشری بستگی داشته است. جوامعی که به میزان بالاتری عقل را به احساس آمیخته اند، و روابط خود، حاکمان و سایر جوامع را بر پایه ی عقلانیت بیشتر و احساس کمتر تنظیم نموده اند، شکلی از ساختار را به خود گرفته و میزان خاصی از خوشبختی را برای خویش رقم زده اند و جوامعی که به میزان بالاتری ، احساس را با عقلانیت درآمیخته اند، و روابط خود، حاکمان و دیگر جوامع را برپایه ی احساس بیشتر و عقلانیت کمتر تنظیم نموده اند ، شکل دیگری از ساختار را به خود گرفته و میزان خاصی از خوشبختی را برای خویش رقم زده اند.
خلاصه آنکه :
ساختار کلی جوامع ، خوشبختی و بدبختی جوامع به میزان ترکیب عقلانیت و احساس آن جامعه بستگی دارد.
آنچه بطور کلی میتوان گفت این است که برای پیشرفت جوامع نمی توان فرمول خاصی را از ترکیب عقل و احساس تجویز نمود، زیرا متغیرهای بسیاری در این ترکیبات دست اندر کار خوشبختی و بدبختی جوامع هستند؛اما همواره ایجاد تعادل میان عقل و احساس در روابط مردم هر جامعه ،با خود، باحاکمان و با سایر جوامع جهان مناسب تر به نظر می رسد.
هر چه این تعادل بیشتر باشد ، مردم از خوشبختی بیشتری برخوردار خواهند بود و ارتباط بهتری با دیگران خواهند داشت.
ایجاد تعادل و توازن میان عقل و احساس یک مسئله ی صد درصد فطری و طبیعی نیست بلکه مسئله ای اکتسابی و آموختنی است که نخست خانواده ، سپس مدرسه آنگاه رسانه ها(تلویزیون کتاب روزنامه و...) و فرهنگ و تمدن تاریخی آن جامعه این تعادل و ترکیب را شکل می دهند.
در راستای میزان ترکیب عقلانیت و احساسات در شخصیت افراد جامعه، حاکمان سیاسی به کمک ابزارها و امکاناتی که از طرف مردم در اختیارشان گذاشتند بیشترین نقش را ایفا می کنند و بیشترین تاثیر را می گذارند،حاکمان سیاسی میتوانند به شکل دلخواهِ خود ، این دو (عقل و احساس) را با هم ترکیب کرده و شخصیت افراد جامعه را پرورش دهند و با توجه به اهداف خود ، مردم را برای استحکام قدرت خویش بپرورانند.
برای رسیدن به ترکیب منطقی و مناسب از این دو نیروی بشری از دیدگاه نگارنده بایستی محور توسعه کشور آموزش و پرورش باشد. زیرا جامعه به خوشبختی نمیرسد مگر آنکه تک تک انسان های آن جامعه، انسان هایی توسعه یافته (انسان هایی متوازن)باشند، که عقل و احساسشان به میزان منطقی با هم ترکیب یافته باشد
با توجه به پیشینه تاریخی کشور ما، همواره با حاکمیت ها و سیاست مدارانی روبه رو بوده ایم که محور توسعه کشور را بر قدرت نظامی و زور چماق بنا نهادن، اما روشن است که امروزه بشریت و جهان در شرایطی است که سلاح و نیروی نظامی برای انسان ها خوشبختی ( آرامش و آسایش) به همراه نمی آورد بلکه آنچه انسان برای رسیدن به خوشبختی به آن نیازمند است، آگاهی میباشد.
این آگاهی همانا توسعه انسانی ،یعنی ترکیب منطقی عقل و احساس می باشد که به میزان مناسبی با یکدیگر ترکیب شده اند.
ترکیب منطقی عقل و احساس در انسان ، دارای ویژگی های زیر می باشد که ما آنرا «اصول انسان توسعه یافته» می نامیم :

۱ - دارای تفکر فلسفی
۲ - دارای تفکر منطقی
۳ - دارای روحیه پژوهشگری
۴ - توانا در گفت و شنود و پذیرنده ی نظر برتر
۵ - نقد پذیری و منتقد بودن
۶ - دارای تفکر برتری منافع اجتماعی بر منافع فردی
۷ - توانا در همکاری گروهی
۸ - دارای حس انسان دوستی وطبیعت پروری
۹ - دارای وجدانی بیدار
۱۰ - توانا در دانش روانشناسی
۱۱ - دارای سلامت جسمی و روحی به کمک ورزش ، هنرو تغذیه ی سالم
۱۲ - دارای اندیشه ی نسبی گرایی (پرهیز ازمطلق گرایی) و تقدس گرایی
۱۳ - آگاه به فرهنگ و تمدن تاریخی بشریت
۱۴- توانمند در دانش حرفه و فن، در سطح عمومی

درراستای شناخت انسان برای خوشبختی جوامع ، توجه به دو نکته بسیار ارزشمند می باشد...

«پایان بخش اول»

دشواری های آموزش در پایتخت

(معلم بودن درتهران سخت تر است)

محمدرضا نیک نژاد، روزنامه ایران، 25 اردیبهشت ماه 95

بر کسی پوشیده نیست که پایه ای ترین گرفتاری همه فرهنگیان، شکاف فراخ دستمزدهای آنان با خط فقر است. سال گذشته و با پیاده سازی طرح رتبه بندی معلمان، میانگین دستمزد آنان نزدیک 200 هزار تومان افزایش یافت. گرچه این گام خوبی در راستای کاهش این شکاف بود اما پر کردن کامل آن نیاز به بودجه دارد و شوربختانه دورنمای بودجه 95 چندان خوشبینانه نیست! اما شگفت آور آن است که این گرفتاری برای فرهنگیان تهران بسی بیشتر است! میانگین خط فقر نسبی در کشور چیزی بیش ازدو میلیون و 500 هزارتومان است. با توجه به هزینه های اجازه و خرید خانه، هزینه آمد و شد، هزینه خوراک و پوشاک، هزینه های رسمی و غیر رسمی آموزش فرزندان و ده ها هزینه ی دیگر- که ویژه زندگی در کلان شهرهاست - اینمیانگیندرتهرانبه بیش از سه میلیون تومان می رسد. بنابراین شکافِ دستمزدِ فرهنگیان تهران با خط فقر، فراخ تر از همکاران خویش در شهرهای متوسط و کوچک است. این درحالی است که دستمزد فرهنگیان پایتخت کمتر از همکاران خویش در دیگر مناطق کشور است. در حکم های کارگزیی فرهنگیان دو بندِ " فوق العاده بدی آب و هوا" و "فوق العاده مناطق کمتر توسعه یافته" وجود دارد. این دوبند بستگی به دوری از پایتخت از صفر تا نزدیک 300 هزار تومان متفاوت است. این تفاوت، افزون بر کاهش میانگین دریافتی در تهران، به آلودگی هوای کلان شهر تهران و پیامدهای مرگبار آن به شدت بی توجهی نشان داده است.نگارنده که خود تجربه انتقال از منطقه نابرخوردار به تهران را دارد کاهش ناگهانی دستمزد و فشارهای آن را چشیده است.در شرایط معمولی نیزچنین کاهشیمی تواند بحران آفرین و دردسر ساز باشد چه برسد به افزایش هزینه زندگی در کلان شهری مانند تهران. بنابراین فرهنگیان تهران افزون بر دست و پنجه نرم کردن با گرفتاری های اقتصادی فراگیر برای همه معلمان کشور، باید در شرایطی سخت تر گلیم خویش را در شهری گران مانند تهران نیز از آب بکشند. از این روست که معلمان تهران با کسری بودجه ماهانه ی بیشتری روبرو بوده و برای جبران این کسری، وادار به گرفتن اضافه کار، تن دادن به کار در آموزشگاه ها و برگزیدن شغل دوم و سوم و ... هستند. این اجبار، هم فشار بیشتری بر آنها وارد می کند و هم بیش از اندازه از کارایی آموزشی آنها می کاهد.

اما یکی دیگر از گرفتاری های آموزشی کشور، شمار دانش آموزان در هر کلاس است. در یکی - دو دهه گذشته و با افزایش فزاینده مهاجرت به شهرها- به ویژه تهران - آمار دانش آموزان در هر کلاس همچنان یکی از گرفتارهای آموزشی این شهر و البته کلان شهرها و شهرهای متوسط است. سال گذشته در دبستان های تهران، سقف شمارِ دانش آموز در هر کلاس 33 تنبود– البته این آمار در برخی شهرها و شهرک های حاشیه ای گاه به 40 تا 50 نیز می رسید. در دوره های متوسطه اول و دوم هم کم و بیش همین آمار دیده و شنیده می شود. در کنار این آمار آزار دهنده- به گفته دست اندرکاران آموزشی- نزدیک  100مدرسه یک دانش آموزشی و نزدیک 4800 مدرسه زیر 5 دانش آموز در کشور وجود دارد. این آمار نشان از آن دارد که فرهنگیان تهران بارِ مهاجرت بی سامان و فزاینده را بیش از هر کارمند دیگر دولت تحمل می کنند. اگر این آمار را در کنار نبود امکانات و فضای آموزشی، کلاس های رنگ و رو رفته و بی کشش مدرسه ها، درونمایه های آموزشی بی پیوند با زندگی روزمره دانش آموزان، ناکارآمدی درس و مدرک های تحصیلی در آینده شغلی و اقتصادی دانش آموزان، گریز فراگیر نوجوانان و جوانان از آموزش و کشش فزاینده و باور نکردنی فن آوری های نوین مانند گوشی های هوشمند و فضاهای مجازی و ... بگذاریم، کنترل دانش آموزان در کلاس بیش از پیش دشوار می شود. افزون بر کارایی آموزشی بسیار اندکِ چنین کلاس هایی، فشارهای زندگی شهری حد تحمل دو سوی آموزش یعنی آموزکار و دانش آموز را کاهش داده و خود به خود تنش در کلاس را به حد خطرناکی می رساند. اگراین دشواری آموزشی را با پیچیدگی فرهنگی - اجتماعی گسترده در اثر مهاجرت در شهر تهران، با هم درآمیزیم، زمینه های تنش و برخورد، نگرانی فراوانی پدید می آورد.

گرچه دشواری های کار آموزگاری در کلان شهر پیچیده ای مانند تهران را نمی توان در این دو گرفتاری محدود نمود اما شاید اشاره به آنها مشتی باشد نشانه خروار. نگارنده که خود تجربه آموزش در روستا، شهر متوسط و کلان شهر تهران را دارد با همه وجود حس کرده است که آموزش در تهران در برخی زمینه ها بسیار دشوارتر از روستاها و شهرهای کوچک و متوسط بوده و بررسی گسترده آن نیاز به پژوهش های گسترده دارد. امید که دست اندرکاران نیز به این پیچیدگی ها توجه بیشتری نشان دهند تا در آینده، آموزش در چنین شهری به کارایی در خور رسانده شود.

http://iran-newspaper.com/newspaper/page/6213/9/130301/0

یک مصوبه و یک نگرانی آموزشی!

محمدرضا نیک نژاد، روزنامه شرق، 26 اردیبهشت ماه 95

در آذرماه 93 و هم زمان با برگزاری نخستین گردهمایی " توسعه و عدالت آموزشی" در دانشگاه شریف، نمایندگان مجلس در نشست علنی طرح دریافت مالیات از برخی نهادهای زیر نظر رهبری مانند آستان قدس رضوی را بررسی و به تصویب رساندند. در این طرح آمده بود :«برای برقراری عدالت آموزشی و اجرای اصل ۳۰ قانون اساسی و تجهیز کلیه آموزشگاه‌های آموزش و پرورش با اولویت مناطق محروم و روستا‌ها، آستان قدس رضوی و آن دسته از مؤسسات و بنگاه‌های اقتصادی زیرمجموعه نیروهای مسلح و ستاد اجرایی فرمان امام و سایر دستگاه‌های اجرایی که تا زمان تصویب این قانون مالیات پرداخت نکرده‌اند، موظف به پرداخت مالیات مستقیم و مالیات بر ارزش افزوده می‌شوند.» این طرح و تصویب آن می توانست و البته می تواند در راستای گسترش عدالت آموزشی بسیار کارآمد بوده و با پایش هزینه های آن در مناطق نابرخوردار به بسیاری از دشواری های آموزشی مانند نبود مدرسه های استاندار، از میان برداشتن مدرسه های کپری و کانکسی، مدرسه های خشتی و فرسوده، کمک به خانواده هایی که به علت گرفتاری های اقتصادی بچه های خویش را از رفتن به مدرسه باز می دارند و البته بازگرداندن بچه های بازمانده از آموزش، گسترش زمینه های فرهنگی برای مبارزه با دشواری های آموزش دختران، راه اندازی و گسترش مدرسه های شبانه روزی و ... پایان دهد. اما خبرها و شنیده های چند روز گذشته نگرانی هایی را درباره این طرح پدید آورده است. یکی از این خبرها این بود که " نمایندگان مجلس روز سه شنبه 14 اردیبهشت ماه 95 در نشست علنی و در هنگام بررسی لایحه تنظیم برخی از احکام برنامه‌های توسعه کشور با ماده الحاقی 62 این لایحه موافقت کردند. براساس ماده الحاقی 62، به‌منظور تحقق سیاست‌های کلی اقتصاد مقاومتی موضوع صرفه‌جویی در هزینه‌های عمومی، اصلاح نظام درآمدی دولت و همچنین قطع وابستگی بودجه به نفت آستان‌های مقدس و قرارگاههای سازندگی و شرکتها و مؤسسات وابسته به اشخاص مذکور از سال اول برنامه ششم نسبت به تمامی فعالیت‌های اقتصادی خود، مشمول پرداخت مالیات می‌شوند". همچنان که دیده می شود در این خبر محل هزینه این مالیات، نه گسترش عدالت آموزشی در مناطق نابرخوردار که " تحقق سیاست های اقتصاد مقاومتی، اصلاح نظام درآمدی و قطع وابستگی به بودجه نفت" خواهد بود. گرچه وزیر آموزش و پرورش در هفته آموزگار و در گفت و گو با ویژه نامه روزنامه  شرق با عنوان "عدالت مدرسه محور" در پاسخ به این پرسش که " سرنوشت این مصوبه که قرار بوده آیین نامه آن را وزارت آموزش و پرورش تهیه کند به کجا انجامیده است؟»  می گوید: « وزارت آموزش و پرورش ساز و کار دریافت مالیات از این دستگاه ها را ندارد و ما پیشنهاد کرده ایم وزارت اقتصاد این مسوولیت را بر عهده بگیرد و هزینه های آن برای تأمین عدالت آموزشی بر عهده ما باشد.» اما بی گمان سخنان پر ابهام وزیر و مصوبه چند روز گذشته مجلس، نگرانی درباره نادیده گرفتن مصوبه سال 93 را افزایش داده است. گویی با توجه به رویکرد دولت و البته گرفتاری های پر شمار اقتصادی اش، اراده ای برای پیگیری هزینه کرد مالیات دریافتی از نهادهای گفته شده برای آموزش و پرورش مناطق نابرخوردار  وجود ندارد یا دست کم با اما و اگرهایی همراه است. از این رو وزارت آموزش و پرورش، وزیر و معاون هایش باید در نخستین گام موضع شفافی خود درباره این موضوع را اعلام کنند. و اگر دولت می خواهد مصوبه سال 93 را نادیده بگیرد بر وزیر و وزاتخانه است که با همه توان برای جلوگیری از این تصمیم تلاش کنند و در برابر نادیده گرفتن حق آموزش و پرورش مناطق محروم کوتاه نیایند. اندازه و کیفیت این مالیات روشن نیست اما هر چه هست می تواند گره های فراوانی از آموزش در مناطق نابرخوردار کشور را بگشاید و یکی از بنیادی ترین حقوق انسانی یعنی حق برخورداری از آموزش را برآورده نماید. پس اینجا جای کوتاه آمدن نیست.

http://www.sharghdaily.ir/News/92852/یک-مصوبه-و-یک-نگرانی-آموزشی!  

چالش آموزش

            

             

                          برگردان: بهنام ذوقی

                      متن سخرانی "هربرت مارکوزه"  در دانشگاه برکلی

                   هفته نامه دولت و ملت، شماره یازده، اردیبهشت ماه 95

هربرت مارکوزه شاید قابل توجه‌ترین و مهمترین فیلسوف مارکسیست بود که نه تنها به حمایت از چپ نو و جنبشهای  پادفرهنگ بلکه به حمایت از تمامی طغیانهای دهه 1960 ،برخاست. انسان تک ساحتیِ (1964) او بدون شک برای جنبشهای دانشجویی  محوری بوده و آموزش و مشاوره‌های وی ،دانشجویانش را کاملا به تعهدات سیاسی و اجتماعی رادیکال تشویق کرد.کتاب گرانبهای اروس و تمدن (1966) ،که در آن مارکوزه ، چالش بازگشت به فروید را برای فهم بهتر شرایط جامعه معاصر هم‌ارز با مظاهر تاریخی سرمایه‌داری مطرح می‌کند، جایگاه مارکوزه را در ارتباط با چپ نو روشن می‌کند.

مارکوزه با بررسی عمیق در تئوری روانکاوی فروید (مطمئنا، مارکوزه به فروید تا جاییکه به جستاری فلسفی مربوط می‌شد ، علاقه‌مند بود نه به عنوان یک مدل بالینی)، و بعد از اینکه مفاهیم فرویدی را کاملا در متنی تاریخی قرارداد ، به دفاع از آنها برخاست. جمع‌بندی مارکوزه این بود که مبارزه برای اروس-مبارزه برای زندگی- برترین نوع مبارزه سیاسی است. نتیجه‌گیری مارکوزه بدین‌گونه هم می‌تواند بیان شود: تمام قسمتهای جامعه باید با امتناع کردن از این که منابعشان تحت عنوان جنگ ، کمپ انهدام ، و بهره‌کشی سرمایه‌داری به خدمت کمپین مرگ درآیند ، برای اروس مبارزه کنند. نتیجه‌گیری مارکوزه در اروس و تمدن قطعا در فضای سالهای دهه 1960 بود.

مایه‌ی حیرت نیست دانشجویانی که به خدمت سربازی جنگ ویتنام فرا خوانده شده بودند ، چالش مارکوزه را با دل و جان پذیرفتند. فراخوان مارکوزه به مبارزه برای زندگی از میان صفحات اروس و تمدن باید به حرکت آمد و الهام‌بخش معترضان شده، و این امری منطقی است که مارکوزه برای این جنبش ،به چیزی چون معلمی معنوی بدل گردد. ولی چند سال بعد ،در یک حرکت حقیقتا درون نگرانه ، مارکوزه در "مقدمه سیاسی" در چاپ 1966 دوباره به نتیجه‌گیری‌های خود در اروس و تمدن بازگشت و آن‌ها را مورد بازبینی قرار داد. مارکوزه در این حرکت ، شروع کرد به بررسی این که چگونه مرگ ، یا تاناتوس ،دیگر گرایش جامعه نیست. در یک واژگونی دیالکتیکی ،اروس به زمینه جامعه سرمایه داری مبدل می‌شود.یا به عبارتی دقیق‌تر اکنون مشکل این است که جامعه سرمایه‌داری ، اروس مربوط به خویش را می‌گستراند. جامعه سرمایه‌داری متاخر که در دوره بعد از جنگ جهانی دوم پدیدار شد، اروسی را می‌نمایاند که عینا مصرفگرایی در حال گسترش و فرهنگ تبلیغی را بازمی‌نمود. با گسترش این جامعه سرمایه‌داری متاخر، زمینه‌های تاریخی دوگانه اروس/تاناتوس به طور موثری از زمان نگارش اروس و تمدن، تغییر کرده‌بود که بدین صورت "مبارزه برای اروس" را  اثرگذاری انتقادی و سیاسی‌اش عاری شده بود. آن چه مارکوزه با بازنگری درون‌بینانه‌ی نتیجه‌گیریهای خود در صدد انجامش بود ، احیا کردن زمینه‌های سوبژکتیو برای مبارزه در داخل این زمینه‌ی جدید بود.

 

 متن پیش رو با عنوان ((هربرت مارکوزه: سخنرانی در برکلی،هجدهم اکتبر ۱۹۷۵)) در آرشیو مارکوزه در فرانکفورت یافت شده است. این سخنرانی دوازده صفحه‌ای توسط مارکوزه به صورت دست‌نویس یادداشت برداری شده است و بعداً این یادداشت‌‌ها توسط گروهی از پژوهشگران به شکل مقاله درآمده است.

 

ما نمی‌توانیم آموزش بدون انقلاب داشته باشیم. ما به مدت هزار و نهصد سال آموزش صلح‌آمیز را امتحان کرده‌ایم... بیایید حالا انقلاب را بیازماییم و ببینیم که چه خواهیم کرد.

ـ هلن کلر ـ

این صحیح است که می‌نمی‌توانیم اهداف آموزش تغییر دهیم بدون اینکه جامعه‌ای را که این اهداف را معین می‌کند، تغییر دهیم. اما این نیز صحیح است که ما نمی‌توانیم برای انسان شدن، برایاز بین بردن سکسییسم و نژادپرستی در میان خود، برای یاد گرفتن همبستگی با قربانیان، برای آزادساختن خود از بدبینی و تزویر اخلاقیات رایج، منتظر انقلاب بمانیم. به بیانی دیگر، آگاهی رادیکال و نیاز حیاتی به تغییر رادیکال باید از درون جامعه‌ی موجود و نهادهای آن ظاهر شود.

شرایط ابژکتیو در حال بلوغ هستند. پایه‌ی اقتصادی و سیاسی سرمایه‌داری ایالات متحده به طور فزاینده‌ای در حال تضعیف هستند. نیروهای مولد به هدر رفته‌اند و به نیروهای مخرب بدل شده‌اند. جامعه از طریق کار نامولد، خود را با طور فزاینده‌ای بازتولید می‌کند. اما آیا شرایط ابجکتیو انقلاب در حال بلوغ هستند؟انقلاب‌ها توسط انسان‌ها انجام می‌شوند. مردها و زنانی که دیگر نمی‌توانند آنچه این جامعه با آن‌ها می‌کند را تحمل کنند، مردان و زنانی که ذهن‌ها و بدن‌های‌شان سرکش است. و تغییر اجتماعی رادیکال امروز شامل مردان و زنانی است که نه تنها روابط تولیدی را می‌خواهند که بر مبنای استثمار نباشد ـ‌که اقتصادی است بر مبنای توزیع برابر ثروت اجتماعی‌ـ بلکه همچنین خواهان زندگی هستند که دیگر تنها در خدمت برآوردن نیازهای اولیه نباشد ـ‌که خود هدفی در خود است‌ـ تا از همبستگی با دیگر انسان‌های آزاد و طبیعت بهره‌مند شوند. این امر یک دگرگونی کامل است که نه تنها نهادهای اقتصاد سیاسی بلکه همچنین سلسله مراتب ارزش‌ها و نیازهای مقرر را واژگون می‌سازد، در جهت ایجاد زندگی متفاوتی در همه‌ی ساحت‌های کیفی، یک محیط زندگی متفاوت و یک اصول حقیقت متفاوت تلاش می‌کند. به عبارت دیگر، تغییر اجتماعی رادیکال امروز باید شامل تغییر رادیکال در ساختار ذهنی اشخاص، رانه‌ها، نیازها و ارزش‌های آنان باشد.

 اکنون به عقیده‌ی من چنین تغییراتی واقعاً در حال انجام هستند، نه تنها میان جوانان، روشنفکران و غیره، بلکه میان همه‌ی جمعیت وابسته به عنوان یک کل. مردم در حال آگاه شدن از این حقیقت هستند که آن‌ها مجبور نیستند زندگی خود را وقف اعمال ماشینی در کارخانه‌ها، دفترکارها و غیره کنند که به طور مرگباری آن‌ها را از انسانیت تهی می‌سازند. آن‌ها درمی‌یابند که دیگر مجبور نیستند رد محیطی آلوده زندگی کنند، که جامعه به اندازه‌ی کافی غنی هست که بتواند از فشارها و سرکوب‌های دوره‌های محرومیت گذشته برهد. به طور خلاصه می‌توان گفت که اعتقاد به ضرورت، به ارزش‌های اساسی سرمایه‌داری در حال زوال است.

ضعیف شدن انسجام و همبستگی اجتماعی، بروز آگاهی جدید و نیازهای جدید ناسازگار با سیستم در دهه‌ی شصت و در سطح جهانی به عنوان یک نیروی سیاسی تهدیدآمیز پدیدار شدند. حاکمان، این خطر را بهتر از طغیان‌گران تشخیص دادند و با سرکوبی علمی و کارآمد به آن پاسخ دادند(دوره‌ی ضدانقلاب). در این سازمان‌دهی مجدد واکنشی سرمایه‌داری انحصاری، سرکوب خشونت‌آمیز آخرین مأمن است. به غیر از این یک شخص به کنترل‌های الکترونیکی و فشار اقتصادی وابسته است. تأکید عظیمی بر  آموزش وجود دارد. کار فکری نقشی فزاینده در فرآیند اجتماعی بازتولید، ایفا می‌کند. ذهن که ارزش فزاینده‌ی مصرفی می‌یابد، باید تحت کنترل قرار گیرد. ذهن حتی در بُعد ناخودآگاه خود، باید از امکانات رهایی منحرف شود.

برخی جنبه‌های مدیریت ذهن از طریق آموزش به طور مختصر به شکل پیش رو هستند: تعالی لیبرال که ”ترجمه” و تبدیل مشکلات خوب و اعمال خوب به مشکلات متد، تحقیق و آمار است. به عنوان مثال، زبان خنثی و نحو اجماع غلط، جستجوی تعاریف دقیق و پژوهش در مورد آنچه که پیشاپیش می‌دانید. تأکید بر ابژکتیویته‌ی جعلی، مبهم ساختن تفاوت بین درست و غلط، حق و ناحق با تأکید بر ”سویه‌ی دیگر” همه چیز. و ”تبعیض علیه اخلاقیات”: شرایط اخلاقی و ارزش‌ها باید بیرون از دنیای پژوهشگران باقی بماند!

هشیار باشید! این امر راحت ساختن پژوهش نیست، تقلیل یادگیری نیست، ترک گرایش علمی نیست بلکه هدایت آن‌ها به مسیری دیگر است، رهایی آن‌ها است. بعد از عبور از این آسیاب شما به راحتی دو گزاره‌ی اساسی را که باید، باور و درون‌فکنی خواهید کرد:۱) محرومیت، خشم، از خود بیگانگی و غیره در‌واقع مشکلات و نواقص خود شما است و خود باید آن‌ها را درمان کنید. و ۲) شما به هر حال قدرت تغییر رادیکال مسائل را ندارید. هر دو گزاره اشتباه هستند ولی هم‌اکنون به فرضیاتی تبدیل شده‌اند که خود را معتبر می‌سازند!

اولین ایده که شکست دهه‌ی شصت تقصیر خود ما است، به مفهومی صحیح است اما این اشتباه نمی‌تواند با ((گردش به درون))، عقب‌نشینی به خود با انواع دیگری از مدیتیشن ناموجود، تصحیح شود! شاید باید عکس این کار انجام شود...

جاروب روانشناسی امروزی، به وسیله‌ی قدرتمندی برای سیاست‌زدایی مبدل شده است. این علم از ما می‌خواهد که با قربانی کردن جامعه، در جامعه‌ای بیمار، عقل سلیم داشته باشیم، که در جامعه‌ای که رضایت را تبیین می‌کند به دنبال رضایت باشیم. مساله‌ی سوژگی ما که مساله‌ای شخصی و رهایی شخصی است، خودویرانگر باقی می‌ماند. این هویت مورد جستجو (و احتمالاً یافت شده) به این روش باز هم یکی از از خودبیگانگی‌ها باشد. هویتی که به این صورت یافت می‌شود، جعلی خواهد بود. رهایی به یک سیاحت بزرگ ایگو تبدیل خواهد شد که ایگو پیشاپیش در نقطه‌ی عزیمت از دست خواهد رفت.

چرا؟ زیرا امروزه ایگو (و اید) با فعل و انفعال بین درونی‌ترین دردها، لذت‌ها، نیازها و امیال شخصی و جامعه‌ای بنا می‌شود که به شیوه‌ی خاص خود شکل می‌گیرد(و از آن‌ها مراقبت می‌کند). نکته در اینجا است که در عصر سرمایه‌داری انحصاری، جامعه دیگر تنها یک بُعد خارجی و خارج از ما نیست. ما با هر کالایی که می‌خریم، هر برنامه‌ای که تماشا می‌کنیم، هر لذتی که خریداری می‌کنیم، هر سیاحتی که داریم (شامل سیاحت‌های ایگویی) فضای تخریب و زوال، بیهودگی و سیاه‌بختی، سبعیت و تزویر را درون‌فکنی می‌کنیم. ایگوی ما ـ‌حتی ناخودآگاه ماـ با این ویژگی‌های جامعه‌ی ما شکل گرفته است. در نتیجه قادر نخواهیم بود که تنها ایگو یا اید خود را آزاد کنیم، در باهم بودن، احساسات یا ناامیدی‌ها غرق شویم. ما نمی‌توانیم به طور موثری این عامل خارجی یعنی هراس‌های جامعه را سرکوب کنیم بدون اینکه بیش از این سرکوب شویم!

اما این جنبش درونی مبهم است. در نظریه‌ی مارکسیستی تمایل بلندمدتی در نادیده‌ گرفتن سوژه‌ی فردی (که به رغم همه چیز، عامل همه‌ی افعال است) وجود دارد. آگاهی طبقاتی توسط آگاهی فردی تعدیل می‌شود و ریشه‌های قدرتمند اعتراض در افراد به وجود نمی‌آیند و هیچ توده‌ی انقلابی به وجود نمی‌آید!اطمینان داشته باشید که انهدام درونی، رهایی سوژه محور از الگوهای رفتاری، گرایشات و نیازهای سرکوب‌گر با شرایط ابژکتیو تعیین می‌شوند. اما به خود فرد مربوط است تا در این شرایط، روش‌های درونی و بیرونی برای تغییر این شرایط را بیابد. شرایط غالب تحت حاکمیت سرمایه‌داری انحصاری، یک استراتژی ریشه‌ای برای گروه‌های سیاسی کوچک با هماهنگی تدریجی در سطح بالاتر ایجاد می‌کند. به طور مشابهی، استراتژی تغییر فردی یعنی  انهدام سوبژکتیویته‌ی دنباله‌رو به نظر می‌رسد که نیازمند استراتژی گروه‌های کوچکی است که هم سیاسی و روان‌شناختی هستند. کار آن‌ها نه تنها یک آزادسازی مناسب است، بلکه یک خودانتقادی روانی نیز هست: یادگرفتن تمایزگذاری بین رفتاری که در خود ما تثبیت را (اغلب در لفافه‌ی رادیکالیسم!) بازتولید می‌کند و رفتاری که واقعاً رهایی‌بخش است. چنین رفتار رهایی‌بخشی تلاش برای اخلاقیاتی آزادی‌بخش است که بر اخلاقیات سبعانه و بدبینانه‌ی تثبیت در خود ما غلبه می‌کند. به طور مختصر می‌توان گفت که این کار، تبدیل درونی امور روانشناسانه به امور سیاسی، تبدیل درمان به آموزش سیاسی است.

حالا می‌رسیم به دومین گزاره: اینکه شما به طور بالقوه قدرتی ندارید، اینکه نمی‌توانید چیزی ر عوض کنید. ۱۹۶۸ را ببینید! در ابتدا باید گفت ۱۹۶۸ چیزهایی را تغییر داد. جامعه‌ی ما مثل قبل نیست. یک روند دوگانه وجود دارد: سازمان ضدانقلاب و ضعیف ساختن انسجام اجتماعی از درون. علاوه بر این، دانشجویان در جنبش حقوق مدنی، در پایان دادن به بمباران کامبوج و جنگ ویتنام، نقشی تعیین کننده ایفا کردند. و دانشجویان در سراسر دنیا در صف اول مخالفت رادیکال بوده‌اند!

حالا ملاحظاتی در مورد امکان کنشگری و تحرک در دانشگاه (و جامعه). بازسازی دانشگاه و مفهوم جدید آموزش و یادگیری، بازتعریف اخلاقیات، تحرک، ”مشارکت و تعهد اگزیستانسیال” در آموزش و یادگیری خواهد بود. ما در موقعیت‌هایی تاریخی آگاه می‌شویم که چیزهایی فراتر از ”رویکرد علمی”، بی‌طرفی نسبت به حقیقت و ژست ابژکتیو وجود دارند مخصوصاً هنگامی که این بی‌طرفی  و ابژکتیو بودن جعلی است، به این مفهوم که در چارچوب اجتماعی کنترل سیاسی و سلطه ابراز می‌شود. ما تنها در صورتی می‌توانیم تصمیم بگیریم که در برابر چیزهایی که سرنوشت ما و جامعه‌مان را رقم می‌زنند، بی‌طرف باشیم که از ساختار قدرت که تعیین می‌کند چه چیزی حقیقت باشد، جدا شویم. هیچ جنبه‌ی دیگری از رژیم جنایت‌کار فرانکو، اردوگاه‌های انهدام و شکنجه و سوزاندن و مسموم کردن مردم ویتنام وجود ندارد. آلترناتیو، یک نوع احساسی‌گرایی بی‌ملاحظه و عدم تحمل  نیست، بلکه مفهومی دیگر و پرکتیس دیگری از سوبژکتیویته، تفسیر دیگری از حقایق از جمله امکانات در اختیار برای ساخت جامعه‌ای بهتر از طریق تغییر رادیکال جامعه‌ی حاضر  است. ما بر سوبژکتیویته‌ی این هدف تأکید داریم، مصلحت همه‌ی مردم، نه فقط پرولتاریا! زمانی که ما بر رهایی دانش از سوءمصرف آن در جهت استثمار، ویرانی و سلطه تأکید می‌ورزیم، بر گرایشی علمی تأکید داریم. ما تجربه‌گرا هستیم (نه تدارکات‌چی اتوپیاها). ما می‌خواهیم حقایق و شیوه‌ی تفسیر آن‌ها را یاد بگیریم. ولی ما می‌خواهیم که همه‌ی حقایق را بفهمیم، مخصوصاً آن‌هایی که معمولاً سرکوب می‌شوند یا مبهم هستند. ما نمی‌خواهیم نهادهای مقرر آموزشی را نابود کنیم بلکه می‌خواهیم آن‌ها را بازسازی کنیم.

برای رسیدن به هدف‌مان به معرفت نیاز داریم. هنوز هم حقیقت دارد که تئوری راهنمای پرکتیس رادیکال است. ما به تاریخ نیاز داریم زیرا باید باید بدانیم که تمدن چطور به وضعیت امروزی حود رسیده است:‌ در چه قسمتی مشکل دارد. و ما به تاریخ فاتحان بلکه همچنین به تاریخ قربانیان نیاز داریم. ما به جامعه‌شناسی نیاز داریم که به ما نشان دهد که قدرت حقیقی که ساختار اجتماعی را شکل می‌دهد، کجا است. ما به اقتصادی نیاز داریم که به ریاضیات ”تعالی” نیافته باشد. ما برای کاهش رنج، درد و بیماری و برای  بازیابی طبیعت، به دانش نیاز داریم. هنوز هم تا حدود زیادی به شما بستگی دارد که چنین آموزش و یادگیری را دریافت کنید، که بر ”درس‌ها”و افراد محذوف، بر بحث طبقه و نقد و امثال این‌ها تأکید کنید.

و خارج از دانشگاه؟ ”فعالیت اجتماعی” به دلیل نارضایتی عمیق توسط سوپر رادیکال‌ها به تمسخر گرفته می‌شود و  ”خدمات اجتماعی” برای وضع موجود نامیده می‌شود. اما تحت سلطه‌ی ضدانقلاب و در موقعیت فعلی سرمایه‌داری انحصاری، چیزی که پیش از این بی‌خطر بود، به طور فزاینده‌ای برای ساختار قدرت غیرقابل تحمل می‌شود. فضا به طور فزاینده‌ای برای امتیازها تنگ‌تر می‌شود! و باز هم امکان فعالیت سیاسی وجود دارد. بازیابی سنت دهه‌ی شصتی به این صورت می‌تواند باشد: تحریم‌ها، اعتصابات و تظاهرات علیه حمایت سبعانه از رژیم‌های فاشیستی، سیاستِ گرفتن مالیات سنگین از فقرا به جای ثروتمندان و نابودی محیط زندگی‌مان. تظاهرات در زمان مناسب و در مورد مسائل انضمامی!

و آخرین ملاحظه. در فعالیت سیاسی خود، خود را انکار نکنید، بر چهره‌ی خود ماسک نزنید! فرآیند فکری بازتولید اجتماعی . شما کارگران فرآیند مادی تولید هستید. اگر رهایی طبقه‌ی کارگر تنها می‌تواند وظیفه‌ی طبقه‌ی کارگر باشد، رهایی کارگران فکری هم به همین منوال تنها می‌تواند وظیفه‌ی خود آن‌ها باشد! هر دو جنبش باید همگرا شوند و همکاری کنند ولی پیش از اینکه با کارگران همبسته شوید، میان خودتان همبستگی ایجاد کنید! مباحثات بی‌پایان در مورد اینکه استراتژی مائوییستی یا تروتسکییستی یا مارکسیست لنینیستی یا مارکسیستی چیست را متوقف کنید. این مباحثات هیچ ارتباطی با واقعیت‌های ما ندارند. این مباحثات در برابر حیاتی‌ترین نیاز ما عمل می‌کنند: ایجاد یک جبهه‌ی متحد، رشد کمی جنبش، تا زمانی که کمیت به کیفیت بدل شود! تظاهرات در یک یا دو دانشگاه فایده‌ای نخواهد داشت! تظاهرات در سطح ملی می‌تواند سیاست ملی را تغییر دهد!

این کار هنوز هم ممکن است. اگر احساس ناامیدی، یأس و بی‌علاقگی می‌کنید، تسلیم پروپاگاندای وضع موجود شده‌اید. هنوز بر عهده‌ی شما است که این پروپاگاندا را انکار کنید!

http://mellatmag.com/uploads/images/gallery/archive/11.pdf

ندا و نداها همچنان در خطر تعرض!

                    

                  محمدرضا نیک نژاد، روزنامه قانون، 25 اردیبهشت ماه 95

روزنامه قانون 22 اردیبهشت ماه در گزارشی به خبر تلخِ آزار دختر 9 ساله در روستای "قره محمد" در استان زنجان پرداخت. شنیدن این که آزار "ندا" از سوی معلمش انجام شده است، رویداد را آزارنده تر می کند. چندروزی است که در این باره گزارش ها و دیدگاه های کارشناسان و حقوق دانان و البته دست اندرکاران آموزشی گسترش بیشتری یافته است. این گسترش گرچه جزئیاتی را آشکار کرده اما بر ناروشنی آن نیز افزوده است. تا انجا که در فضاهای رسانه ای دیده می شود بجز گفت و گویی که خانواده ندا با یک نشریه استانی داشته اند، هیچ گفت و گوی دیگری از آنان منتشر نشده است! و  در گزارش قانون نیز سخنان رییس آموزش و پرورش زنجان، گره ای از کار نگشوده و شوربختانه بر گره ها افزوده است. با توجه به دانسته های کم از پرونده و حکم وثیقه ای قاضی و سکوت خانواده و مسئولان آموزشی و قضایی، ورود به موضوع به شدت سخت و پیچیده شده است. برای نمونه برخی از مقام های وزارتخانه و منطقه تاکید بر تعلیق معلم دارند اما برخی شنیده ها از جابجایی آموزگار از مدرسه ای به مدرسه دیگر حکایت دارد. باز شنیده می شود که موضوع آنچنان نیست که بازتاب یافته و تا اندازه ای اختلاف های منطقه ای و پافشاری یکی از فامیل های نزدیک نداست که موضوع را به این پیچیدگی رسانده است. از دیگر سو می شنویم که معلم از پشتیبانی های پنهانی برخوردار است و دست هایی برای خواباندن سر وصداها در کار است و .... به هر رو تا خبررسانی خانواده و مسئولان درست و شفاف انجام نگیرد این پیچیدگی افزون تر خواهد شد. اما از این پیچیدگی که بگذریم چیزهایی هست که باید به آن پرداخته شود. برای نمونه با توجه به پراکندگی مدرسه ها تا دورترین نقاط کشور و همچنین گستردگی جمعیتی آن تا سیزده میلیون دانش آموز و نزدیک یک میلیون فرهنگی بی گمان جلوگیری کردن از این رویدادها بسیار دشوار است و در همسانی با دیگر جامعه های انسانی، دچار چنین حادثه هایی هستیم. در گام نخست نباید فراموش کرد که در این پرونده حمایت از ندا در اولویت هست و در این باره هیچ چیز چشم پوشیدنی نیست. اما آنچه که جامعه، آموزش و پرورش، فرهنگیان و رسانه ها باید در پیگیری پرونده ندا به دست آورند، روش های پیشگیرانه در این زمینه ها و توانمند کردن جامعه در برابر چنین ستم هایی است- از سوی هر کسی حتی نزدیک ترین فامیل کودک. این توانمند سازی بسیار کلیدی است. هنوز زمانی از رخداد تلخ و شرم آور ستایش– دختر افغانستانی که پس از تعرض کشته و سوزانده شد- نمی گذرد و این نشان از آن دارد که جامعه به شدت نیازمند برنامه ها، تصمیم گیری ها و آموزش هایی برای جلوگیری از این نوع رویدادهاست. از سوی دیگر فرهنگیان و آموزش و پرورش نباید از انتشار چنین خبرهایی دلچرکین شوند. پیچیدگی های جامعه های انسانی آنچنان است که حتی برخی کودکان از تعرض های جسمی، روحی و جنسی از سوی نزدیک ترین افراد حتی نسبی در امان نیستند. این که با فرض اثبات جرم این آموزگار، حرفه معلمی خدشه دار می شود، چندان جای نگرانی نیست. چرا که احتمال این که کودکان ما در هر جایی و از سوی هر کسی مورد آزار قرار بگیرند وجود دارد و نمی تواند به کلی آن را رد کرد. پس بهترین راه پذیرش وجود چنین رفتارهایی از سوی هر کس هست و اندیشیدن برای از میان بردن زمینه های آن. صدا و سیما، دولت و آموزش و پرورش باید با تهیه برنامه هایی، خانواده ها و به دنبال آن کودکان را در برابر چنین رفتارهایی در امان دارند. هر چه خبرهای وابسته به چنین رویداهای تلخی بیشتر منتشر شود، امکان حمایت از آسیب دیدگان و برخورد با مجرمان فراهم تر می شود و سطح آگاهی و هشیاری جامعه افزون تر شده و در کل در برابر چنین رویدادهایی واکسینه می شویم. بی گمان یکی از وظیفه های آموزش و پروش توانمند سازی نوآموزان برای زندگی کنونی و آینده است که شوربختانه در این زمینه بسیار بسیار ناکارآمد بوده و بهتر است هر چه زودتر تصمیم گیران در اندیشه فراهم کردن آموزش هایی باشند که به درد زندگی فردی و اجتماعی نوآموزان بخورد. بی گمان نمره و معدل و کنکور و تست نمی تواند بچه هایمان را در برابر خطرهای فراوان پیرامون مان توانمند سازد.    

  http://www.ghanoondaily.ir/daily/detail/67752/«-ندا»-----و«-نداها-»-همچنان-در-خطر-تعرض!

جز به همدردی نگویم درد خویش!

                

 

                 محمدرضا نیک‌نژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 25 اردیبهشت 95

بسیاری از ما اخلاق‌های شگفتی داریم. مثلا بنا به شعر «تو نیکی می‌کنی در دجله انداز...» از یکدیگر می‌خواهیم که بی‌چشمداشت نیکی کنیم، اما کمتر کسی هست که با انجام کارِ نیکی، چشم به راه پاسخش ازسوی دیگران نباشد! اگر پاسخِ نیکی، بهنگام برنگردد، گلایه‌ها و سخن‌چینی‌ها آغاز می‌شود و باید «باقلا‌ها را برای بارزدن آماده کرد!» و... یا گاهی پیش می‌آید که آشنایی از آشنای دیگر دل پری دارد. هر جا می‌نشیند، بد او را می‌گوید و زمین و زمان را به هم می‌بافد تا ثابت کند که او چنین است و چنان و... اما ناگهان طرف از درمی‌آید و می‌بینی گله‌گذار رفتارش وارونه می‌شود و انگار نه انگار که همین چند ثانیه پیش نبش قبر برپا بود و همه رفتگان طرف یکی‌یکی می‌آمدند و نوازش می‌شدند و با تنی لرزان به جایگاه ابدی خویش بازمی‌گشتند. شگفتا که «در این دوران، بدی پایان ندارد/ دلی گر بشکنی تاوان ندارد!/ دورویی و خیانت باب گشته/ دگر صدق و صفا خواهان ندارد» البته از این بدترش هم هست. می‌بینی طرف بسیار آدم آرامی است و چنان آسته می‌آید و آسته می‌رود که گربه بی‌شاخ، شاخ درمی‌آورد! گرچه در دل، خواهانِ دگرگونی در کل جهانِ هستی است اما زمان عمل که می‌رسد، می‌شود بره دوست‌داشتنی و البته ناقلا! اما همین آدم، هنگامی که کسی را می‌بیند که جسارت و توان رویارویی دربرخی گستره‌ها را دارد، مهم‌ترین کنش زندگیش آغاز می‌شود. مدام از بزرگی طرف می‌گوید و درجسارت و شجاعت او می‌بافد و زیاده می‌گوید و بازار مکاره‌ای به راه می‌اندازد که جنس جورش زیر بغل آن آدم جسور است و هندوانه‌های بزرگِ آبدار! طرف را آنچنان برمی‌انگیزد که با سروکله می‌پرد در دهان شیر. بی‌گمان برخی آدم‌ها به دنبال جبران کوچکی و ناتوانی خویش در وجود دیگرانند و موذیانه و بی‌باک از این‌که شاید کسی را به کشتن دهند! از او زیاده می‌گویند بزرگش می‌کنند و... نمی‌دانم نام این را چه می‌شود گذاشت، زبونی، کوچکی، بی‌اخلاقی و زرنگی، آگاهی، زمان دانی و... نمی‌دانم! به گفته سعدی بزرگ «‌ای طبل بلند بانگ در باطن هیچ/ بی‌توشه چه تدبیر کنی وقت بسیچ/ روی طمع از خلق بپیچ ار مردی/ تسبیح ‌هزار دانه بر دست مپیچ». اما نمونه‌ای دیگر. مثلا من با فلان کسک بدم، اما توان یا جسارت رویارویی با او را ندارم. یکی می‌آید و با او درمی‌پیچد و در این درافتادن، اخلاق را زیر پا می‌گذارد. پیش از این هم بسیار از اخلاق گفته‌ام و هنوز هم می‌گویم. با این‌که می‌دانم کار غیراخلاقی رخ داده است اما باز هم زیرکانه! از فرد خطاکار پشتیبانی می‌کنم. هنگامی که از من می‌پرسند که چرا به او ایراد نمی‌گیری؟ می‌گویم خب او دارد دشمن من را می‌زند. من چرا وارد این بازی شوم!؟ می‌گویند این اخلاقی نیست! این‌جا هدف دارد وسیله را توجیه می‌کند! صدتا توجیه می‌آورم تا ثابت کنم این عین اخلاق است و... ربطش را نمی‌دانم! اما یاد شعر دیگری از سعدی افتادم که می‌گوید «تندرستان را نباشد درد ریش/ جز به همدردی نگویم درد خویش/ گفتن از زنبور بی‌حاصل بود/ با یکی در عمر خود ناخورده نیش/ تا تُرا حالی نباشد همچو ما/ حال ما باشد تُرا افسانه پیش/ سوز من با دیگری نسبت مکن/ او نمک بر دست و من بر عضو ریش!»

http://shahrvand-newspaper.ir/news:nomobile/main/63838/%d8%ac%d8%b2-%d8%a8%d9%87-%d9%87%d9%85%d8%af%d8%b1%d8%af%db%8c-%d9%86%da%af%d9%88%db%8c%d9%85-%d8%af%d8%b1%d8%af-%d8%ae%d9%88%db%8c%d8%b4!-

پرونده روستای "قره محمد" و چند نکته

                 محمدرضا نیک نژاد، روزنامه همدلی، 23 اردیبهشت 95

در میانه های هفته ای که به نام آموزگار خوانده می شود "گزارش تکان‌ دهنده از تجاوز معلم به دختر ۹ساله در روستای "قره‌محمد" استان زنجان" منتشر شد. در گزارش آمده بود که آموزگار خطاکار با وثیقه آزاد شده است و حتی برای خانواده دختر شاخ و شانه می کشد و آنها را به رویارویی می خواند! هفته معلم و نام معلم و این جنایت و ... گیج کننده بود. یکی – دو روز گذشت تا خبرهای روشن تری منتشر شد. شکایت خانواده دختر در بهمن ماه 94 انجام شده بود و- بنا به گفته دست اندرکاران آموزش و پرورش زنجان- معلم خطاکار به خاطر نبود دلیل محکم با وثیقه آزاد! اما از کار برکنار شده است. این خبر می بایست خیلی زودتر از این ها منتشر می شد و درست در هفته معلم و با آن ادبیات احساسی با چون و چراهایی همراه بود! اما از این گونه داوری های احساسی که بگذریم چند نکته در این زمینه خودنمایی می کند.

گرچه در همه جای جهان چنین رویدادهای آزار دهنده ای رخ می دهد و چندان به شخصیت و حرفه افراد وابسته نیست، اما برخی حرفه ها حساسیت بیشتری دارند. بی گمان آموزگاری یکی از این حرفه هاست. از سویی این شغل بنیادش بر اعتماد خانواده ها استوار است و تا اندازه ای مقدس به شمار می آید. از دیگر سو سر و کار آموزگاران با کودکان به عنوان بی دفاع ترین لایه های اجتماعی در برابر ستم و تعرض، حساسیت این حرفه را دو چندان کرده است. کودکان چه از نظر ذهنی و چه از نظر فیزیکی توان رویارویی با ستم های این چنینی را ندارند و این می تواند زمینه سوء استفاده را در محیط های آموزشی به ویژه دبستان ها فراهم آورد. بنابراین باید بیش از دیگر حرفه ها مورد واکاوی قرار گیرد و پایش موشکافانه نیاز همیشگی این حرفه است.

 گرچه اطلاعات چندانی از این پرونده در دست نیست اما:

  1. بر خبرنگاران و روزنامه هاست- به عنوان رشته های عصبی اجتماع- که موضوع را پیگیری کنند و بی چشم پوشی نتایج آن را در برابر جامعه قرار دهند تا چنین خطاهایی باز تولید نشود.

    2- به باور نگارنده وظیفه ی تشکل های صنفی معلمان و کنشگران آن است که در این گونه پرونده ها وارد شوند و با برخوردی شفاف، پیگیری های دقیق و به دور از جانبداری در باره اش موضع بگیرند. پیگیری چنین رویداهایی از سوی کنشگران صنفی معلمان سبب می شود که حقی از دانش آموزان بی گناه پایمال نشود و البته می تواند اعتماد اجتماعی که بزرگترین سرمایه فرهنگیان است  را نیز از لکه دار شدن برکنار دارد. افزون بر این که باید پیگیر وضع همکار هم بود و اگر خطایی رخ داده آن را محکوم و اگر هم اشتباهی شده است از او حمایت کرد.

  2. باید دست اندرکاران را فراخواند تا یکی از هفت خوان گزینش معلمی را سنجش های روانی و شخصیتی قرار دهند. گرچه آدم ها در مسیر زندگی دچار دگرگونی های مدام می شوند و بررسی وضع روحی روانی در طول زمان نیاز به پایش همیشگی دارد. اما شاید زمینه ای شود برای کاهش چنین رویدادهای تلخی.

  3. بی گمان یکی از کنش های کارآمد در زمینه جلوگیری از سوء استفاده از کودکان در جامعه، آموزش خانواده هاست. در یکی دو سال گذشته در فضای مجازی چنین آموزش هایی با فیلم و انیمیشن و یاداشت و ... گسترش پیدا کرده و بسیار سودمند بوده است. شاید گاه آن باشد که آموزش و پرورش نیز وارد چنین کنش هایی شده و خانواده ها را در این زمینه آگاه نماید تا با واسطه، کودکان نیز در این زمینه آموزش های لازم را ببینند.        

http://hamdelidaily.ir/?newsid=10860

فرهنگیان بازنشسته و ناخشنودی از خدمات

 

                     محمدرضا نیک نژاد، شماره یازدهم هفته نامه دولت و ملت، اردیبهشت ماه 95

هنگامی که از فرهنگیان بازنشسته سخن به میان می آید سال ها از خودگذشتگی در راه آموزش نوباوگان این کشور از خاطر می گذرد. این در حالی ست که بسیاری از این عزیزان در درازای آموزشگری در سخت ترین شرایط کاری بوده اند و بسیاری از آنان در آموزشگاه هایی با کمترین امکانات و شرایط آموزشی، در دورترین بخش های نابرخوردار کشور روزگار معلمی خویش را سپری کرده اند. این آموزگاران بهترین سال های عمر خویش را در راه آموزش نسل های گوناگون ای مرز و بوم هزینه کرده اند و دستکم در پایان خدمت خواهان " قدر دیدن و در صدر نشستن" هستند. اما شوربختانه سال هاست که آنان حال و روز خوبی ندارند. بر کسی پوشیده نیست که دستمزد فرهنگیان در سنجش با دیگر کارمندان دولت کم است – مرکز پژوهش های مجلس در گزارش سالانه خویش درباره بودجه 94 تاکید می کند که معلمان، مانند دیگر کارمندان دولت مزایا ندارند (فقط حقوق دارند). نداشتن مزایا سبب می شود که میانگین دریافتی آنان نسبت به کارمندان دیگر کمتر شود و زمینه ساز دریافتی کمتر از خط فقر نسبی در کشور می گردد. کمیِ دستمزد در دوران اشتغال سبب می شود که در هنگام بازنشستگی و با کسر بخش هایی از فیش حقوقی، دریافتی، هم نسبت به دوران کار کمتر شود وهم نسبت به کارمندان دیگر به شدت تفاوت آشکار و معنی داری داشته باشد. این تفاوت دریافتی در دوران کار نه تنها بر میزان دریافتی در هنگام بازنشستگی، کارگر است بلکه در میزان پاداش پایان خدمت نیز موثر بوده و آن را در سنجش با بازنشستگان دیگر سازمان ها و نهادهای دولتی به شکل چندش آوری کاهش می دهد. برای نمونه هنگامی که یک کارمند غیر فرهنگی با حقوق و مزایایی نزدیکِ دو برابر حقوق یک فرهنگی بازنشسته می شود، حقوق دوران بازنشستگی و پاداش پایان خدمت او نیز نزدیک دو برابر و حتی چند برابر یک بازنشسته فرهنگی خواهد شد. این شرایط سبب شده است که بیشتر فرهنگیان بازنشسته - حتی پیش از آغاز دوران بازنشستگی- به این می اندیشند که کاری دست و پا کنند تا بتوانند هزینه های زندگی در دوران بازنشستگی را تامین کنند. آن هم در دورانی که باید حاصل یک عمر تلاش و کوشش را ببینند و در کنار بچه ها و نوه های خویش و در آرامش زندگی بگذرانند. اما داستان پر درد فرهنگیان بازنشسته دامنه دار تر این هاست. همان پاداش پایان خدمت نیز که دیگر کارمندان دولت در یکی – دو ماه پس از بازنشستگی دریافت می کنند و البته چندین برابر یک فرهنگی، یکی – دو سال به درازا می کشد و می شود قوز بالا قوز زندگی یک فرهنگی باز نشسته. اکنون دولت و آموزش و پرورش هنوز همه یا بخش زیادی از پاداش پایان خدمت بازنشستگاه سال 93 و 94 را پرداخت نکرده است و این در حالی است که هر چند هفته یک بار دست اندرکاران آموزش و پرورش وعده پرداخت آن را می دهند! از اسفند 94 تا روزهای نزدیک هفته آموزگار امسال – 95- از وزیر گرفته تا معاون هایش بارها به فرهنگیان بازنشسته قول پرداخت داده اند و بارها پیمان شکسته اند! و باز این در حالی است که ارزش پول از آن زمان تاکنون بسیار کمتر شده است. تنها خبر خوش در این زمینه آن است که در بودجه 95 ردیف جدایی برای پرداخت پاداش بازنشستگی پیش بینی شده است و از این پس آموزش و پرورش نمی تواند این بخش از بودجه سالانه خویش را در بخش های دیگر هزینه نماید و شاید از این پس دیگر شاهد چنین برخوردهای شرم آور و تحقیر آمیزی نباشیم. از سوی دیگر خدمات درمانی – رفاهی فرهنگیان بازنشسته باز در سنجش با بازنشستگان سازمان ها و نهادهای دولتی دیگر بسیار نا کارآمد است. برای نمونه بیمه خدمات درمانی نمی تواند نیازهای پزشکی آنان را برآورده نماید. بیمه طلایی – که اکنونی ناکارآمدتر از گذشته شده است – همچنان برای بازنشستگان اجرا نشده است و گویا دست اندرکاران وزارتخانه به تازگی از زیر بار آن شانه خالی کرده و می گویند مسئول بیمه تکمیلی بازنشستگان، سازمان بازنشستگی کشور است! و این برخلاف سخنان چندین ساله کاربدستان است. باز هم اگر وضعیت خدمات درمانی بازنشستگان سازمان ها و نهادهای دولت دیگر – مانند نهادهای نظامی، وزات نفت، وزارت علوم و ... – در سنجش با بازنشستگان فرهنگی قرار دهیم خواهیم دید که بسیاری از این نهادها دارای بیمارستان های عادی و تخصصی بوده و بسیاری از نیازهای درمانی شاغلان و بازنشستگانی خود را به عهده دارند – و این جدا از بیمه های تکمیلی کارمندان این نهادها و سازمان هاست. اما از آموزش و پرورشی که به گفته وزیرش سال آینده 6000 هزار میلیارد تومان کسری بودجه دارد! نمی توان چشم براه گشایشی در کار شاغلان و بازنشستگان اش بود. شورختانه چنین برخوردی با نهاد آموزش نه تنها اخلاقی نیست بلکه بی گمان و سر راست بر کارآمدی آموزگاران شاغل نیز تاثیرگذار است و انگیزه های آنان را به شدت کاهش می دهد. آموزگاری که آینده خویش را مانند بازنشستگانی می بیند که روزها و هفته ها برای گرفتن حق نداده اش جلو مجلس اعتراض می کند و چیزی به دست نمی آورد، راهی جز این ندارد که در این آشفته بازار کلایی شدن هر چیز، کلاه خود را بچسبد. اما بی گمان شاید فرهنگیان شاغل و بازنشسته در این شرایط به سختی زندگی کنند و رزوگار بگذرانند! اما نهاد آموزش و سرنوشت میلیون ها دانش آموز را با آشفتگی های مالی و پرداختی گره زدن، آینده روشن را برای آموزش کشور نشان نمی دهد.         

آسیب شناسی خصوصی سازی آموزش و پرورش در ایران

انجمن اسلامی دانشکده روانشناسی وعلوم تربیتی دانشگاه تهران برگزارمی کند:  

آسیب شناسی خصوصی سازی اموزش و پرورش ایران                             

                   

 زمان : چهارشنبه ،ساعت 14  

                     

 مکان : دانشکده روانشناسی (پل گیشا)

"ما می نویسیم، پس هستیم"

                                  

                  محمدرضا نیک نژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 18 اردیبهشت ماه 95

  1. دکارت گفت "من می اندیشم پس هستم". این جمله بندی به گونه های دیگری نیز گفته شده است. " من سخن می گویم پس هستم" ، " من می ترسم پس هست"، "من شک می کنم پس هستم" و .... هر کدام از جمله ها از هویتی برآمده از یک اندیشه، یا رفتار مایه می گیرد که می خواهد جایگاه آن اندیشه یا رفتار را در گستره ای انسانی یا اجتماعی یا اندیشگی برجسته کند. دکارت اندیشه را نشان از هستی و اندیشیدن را نشان از بودن می داند و اصالت را به اندیشه می دهد. دیگری بر شک  و دیگری بر ترس و ...  هر کدام از جمله ها بر آن است که این پیام را برساند که زندگی چیزی جزاندیشه، سخن گفتن، شک کردن و .... نیست.

  2. واپسین روز از هفته بزرگداشت مقام آموزگار است. روز آموزگار با کشته شدن دکتر" ابوالحسن خانعلی" دبیر دبیرستان جامی تهران به دست سرگرد شهرستانی در گردهمایی اعتراضی آموزگاران در سال 1340 بر سر زبان ها افتاد و با ترور آیت الله "مرتضی مطهری" به دست گروه تروریستی فرقان در سال 1358 به جایگاه امروزش رسید. از آن زمان هر سال در این هفته گردهمایی هایی رسمی و غیر رسمی برگزار می شود و از آموزگار و آموزگاری سخن گفته می شود. جدای از مراسم رسمی که تا اندازه ای وابسته به وضع سیاسی – اجتماعی با افت و خیزهایی همراه است، جامعه آموزشی و به ویژه آموزگاران، در یک فرایند پیشرونده هر سال بیش از سال پیش از روز و هفته آموزگار بهره گرفته و دلنگرانی های صنفی–آموزشی خویش را به گوش جامعه می رسانند. ابزار این کار نیز چیزی جز رسانه نیست. چندین سال است که انحصار رسانه ای در جهان شکسته شده و هر فرد و یا گروه اجتماعی می تواند به آسانی رسانه داشته باشد و حتی خود رسانه ای باشد برای رساندن صدایش به افراد و گروه های دیگر اجتماعی. بی گمان یکی از کامیاب ترین گروه های اجتماعی در این گستره فرهنگیانند و بهترین ابزار آن نیز فضای مجازی به ویژه تلگرام. هفته معلم امسال در حالی برگزار شد که بیش از 40 فرهنگی یاداشت های خویش را در دو روز نخست هفته پیش در نامدارترین روزنامه های کشور منتشر کردند و خواسته های صنفی– آموزشی خویش را به گوش جامعه رسانند – و این 40 یاداشت جدای از یاداشت های هفتگی و همیشگی در روزنامه ها بود.  از دیگر سو رسانه های مجازی مانند وبلاگ، اینستگرام، تلگرام و ... در همه روزهای هفته معلم، گستره جولان فرهنگیان بود تا- دست کم - صدای یکدیگر را بشنوند و درد و دل های مشترک خویش را همرسانی و درمیان گذاری کنند. از این رو فرهنگیان از فضای رسانه ای تازه، بهترین بهره را برده و می برند.

امروزه در گستره ی فراخ رسانه ای، فرد یا گروهی می تواند زیست اجتماعی نیرومندی داشته باشد که  دارای رسانه باشد و از آن بهره بگیرد. فرهنگیان با توجه به جایگاه اجتماعی، دانشگاهی، گستردگی و پراکندگی جمعیتی و.... توانسته اند گام نخست خویش را به خوبی بردارند. اما راه پیموده شده کوتاه است و راه برای رفتن دراز. گرچه همین هم آغازگاه درخشانی بوده است. آموزگاران نسبت به دیگر گروه های اجتماعی توانسته اند جای خویش را در گستره رسانه ای باز کنند اما بی گمان نیاز بیشتری به باز کردن جای خویش در دل شهروندان دارند و باید تلاش کنند تا این واقعیت را به شهروندان بنمایانند که خواسته فرهنگیان -یعنی بهتر شدن حال آموزش کشور- پیامدی جز درخشش کنونی و آینده نوباوگان این سرزمین ندارد. از این ها که بگذریم فرهنگیان نشان دادند که توانایی چیرگی بر رسانه را دارند از این رو می شود بعنوان بخشی از هویت و اصالت آموزگاری- نه همه آن- از گزاره ارزشمند دکارت یاری گرفت و گفت "ما آموزگاران می نویسیم پس هستیم".

 http://shahrvand-newspaper.ir/news:nomobile/main/63172/%d9%85%d8%a7-%d9%85%db%8c%e2%80%8c%d9%86%d9%88%db%8c%d8%b3%db%8c%d9%85%d8%8c-%d9%be%d8%b3-%d9%87%d8%b3%d8%aa%db%8c%d9%85