شماره 133 دو ماهنامه چشم انداز ایران/ اردیبهشت و خرداد 1401
برگردان: (زنده یاد) مهدی بهلولی، محمدرضا نیک نژاد و آرمان بهلولی
توضیح مترجمان: متن پیش رو گفت و گوی خبرنگار روزنامه واشینگتن پست با دایان رَویچ، نویسنده کتاب "کشتن جالوت: ایستادگی پر شور در برابر خصوصی سازی و مبارزه برای حفظ مدرسههای دولتی آمریکا" است که در ژانویه 2020 یعنی همزمان با انتشار کتاب در آمریکا انجام گرفته است. دایان رَویچ، تاریخنگار، اندیشمند آموزشی، کنشگر و منتقدی رکگو و پر مخاطب در گستره آموزش و پرورش آمریکاست. این کتاب ادامه دو کتاب پیشینِ این نویسنده نامدار آمریکایست که در سالهای 2002 و 2010 منتشر شدهاند. "کشتن جالوت" به رویارویی راستین و پر شور مخالفان و موافقان خصوصیسازی آموزش در آمریکا میپردازد. این کتاب با عنوان "مقاومت در برابر خصوصیسازی و تلاش برای نجات مدارس دولتی؛ تجربه آمریکا" در روزهای آغازین سال 2021 بوسیله نشر شیرازه و با ترجمه (زنده یاد) مهدی بهلولی، محمدرضا نیک نژاد و آرمان بهلولی منتشر شده است. خواندن این کتاب به این خاطر مهم است که خصوصیسازی آموزش در بسیاری از نقاط جهان از جمله ایران، همسانیهای فراوانی با این فرآیند در آمریکا دارد و دست کم بسیاری از کسانی که به دنبال خصوصیسازی آموزش هستند تلاش میکنند که با تجربه آمریکا، بعنوان پیشروترین کشور در اقتصاد بازار، آشنا شوند و تا جای ممکن این تجربهها را بکار برند. گفت و گوی زیر به زاویههای مهمی از کتاب اشاره میکند و به نظر میرسد مقدمهای باشد برای ورود به موضوع مهم خصوصیسازی در آمریکا، دشواریهای پدیدار شده در این راه و مقاومت در برابر قدرت لگام گسیخته نیروهای پشتیبانی کننده از این گونه خصوصیسازی در این کشور. پس از این مقدمه اکنون این گفت و گو را با هم میخوانیم.
یک دهه پس از کتاب پر سر و صدا درباره پیامدهای فاجعهبار "قانون هیچ کودکی جا نماند" در 2002، کتاب تازه رویچ یعنی "کشتن جالوت: ایستادگی پرشور در برابر خصوصیسازی و مبارزه برای حفظ مدرسههای دولتی آمریکا" داستان ادامه دار فشار بهسازی در دوران ریاست جمهوری اوباما و ترامپ را روایت میکند.
رویچ بر چیزی که او "شکستهای اخلال شرکتی" در آموزش عمومی مینامد تمرکز میکند؛ تغییراتی که بر عملکرد مدرسهها چنانکه گویی کسب و کار هستند معطوف شدهاند- و خوانندگان را با دانش آموزان، آموزگاران، پدر- مادرها و دیگرانی آشنا میکند که با آزمونهای سرنوشتساز و خصوصیسازی مدرسههای دولتی مبارزه کردهاند. او میگوید حقیقت این است که تلاشهای بهسازی آگاهانه شرکتی در مدرسه، مرده است حتی اگر پشتیبانانشان هنوز آن را کاملا نپذیرفته باشند.
"کشتن جالوت" واپسین کتاب در ادامه "مرگ و زندگی نظام آموزش مدرسهای بزرگ آمریکا" در سال 2002 است که جار و جنجالی در جهان آموزش بود. پیش از انتشار آن کتاب، رویچ معاون دبیر پژوهش و پیشرفت در وزارت آموزش در زمان جرج دبلیو بوش و از نخستین پشتیبانانِ هیچ کودکی جا نماند(NCLB)، برنامه عمده رییس جمهور جرج دابلیو بوش در گستره آموزش و پرورش بود که جنبش آزمونگیری استانداردسازی شده سرنوشت ساز را آغاز کرد.
اما هنگامی که او پیامدهای این برنامه تازه را بررسی کرد دید که الزامات آزمونگیری NCLBکلاسهای درس را به کارخانههای آمادگی آزمون تبدیل، و مدرسهها را وادار به محدود کردن برنامه درسی در راستای تمرکز بر موضوعات درسیای کرده بود که از آنها آزمون گرفته میشد. او"مرگ و زندگی" را نوشت تا توضیح دهد که چرا دیگر، باوری به آنچه که "بهسازی شرکتی مدرسه" نامید ندارد.
کتاب 2010 به آغاز جنبشی میان پدر- مادرها، آموزشگران، دانش آموزان، هواداران و دیگران کمک کرد و او رهبر افتخاری آن شد. رویچ در یک دهه بعد، به تنهایی و یا با همکاری دیگران، چند کتاب دیگر از جمله "دوران خطا: حُقه جنبش خصوصیسازی و خطر برای مدرسههای دولتی آمریکا" را نوشت. اوهمچنین عضو پایه گذار سازمانی غیرانتفاعی به نام شبکهای برای آموزش دولتی[2] است و آن را رهبری میکند؛ سازمانی که افراد و گروههای هوادار بهبود مدرسههای دولتی را به هم پیوند میزند.
متن زیر، پرسش و پاسخی نوشتاری است که من با رویچ درباره کتاب تازه او و آینده آموزش و پرورش دولتی انجام دادم:
پرسش: سلام دایان. با پرسش درباره عنوان کتاب تازهتان آغاز میکنم. از نظر شما جالوت کیست و ایستادگی کنندگان چه کسانی هستند؟
پاسخ : در این کتاب، من درباره رویارویی ترسناک میان نیروهای قدرتمندی که دست کم در20 سال گذشته مدرسههای دولتی را برهم زدهاند بحث میکنم. به دلیل ثروت گستردهشان و قدرت سیاسیای که میخرند، جالوت هستند. آنها شامل میلیاردرها (برای نمونه والتونها، برادران کوک، خانواده دِواس، خانواده ساکلر، بیل گیتس، الی برود، لورن پاول جابز و بسیاری دیگر)، مدیران صندوقهای مالی (مانند به اصطلاح "دمکراتها برای بهسازی آموزشی") اندیشکدههای جناح راست، رهبری دولت فدرال و بیشتر ایالتها و دهها بنیاد و شرکت میشوند. سوی دیگر، مدرسههای دولتی هستند که از طرف آموزگاران، پدر- مادرها، پدربزرگها و مادربزرگها و افرادی پشتیبانی میشوند که گمان میکنند مدرسههای دولتی برای اجتماعهای آنها و دموکراسی ما مهماند. شمار بنیادهایی که از مدرسههای دولتی پشتیبانی میکنند اندک اند. دو اتحادیه ملی آموزگاران آشکارا از مدرسههای دولتی پشتیبانی میکنند اما منابع آنها در سنجش با منابع میلیاردرهایی که قصد اخلال، خصوصیسازی و "اختراع دوباره" مدرسههای دولتی را دارند ناچیز است.
پرسش: چرا تصمیم گرفتید این روایت را اکنون و به این روش مطرح کنید؟
پاسخ: موج اعتراضهای آموزگاران که از فوریه 2018 آغاز شد من را قانع کرد که روایت ملی درباره آموزش آمریکایی در حال دگرگونیهای ژرف است. برای نخستین بار طی نزدیک 20 سال، دیگر سخن بر"مدرسههای در حال شکست ما" متمرکز نبود. در عوض رسانهها به بحث درباره واقعیتهایی مانند درآمد اندک آموزگاران، کلاسهای پر جمعیت، سرمایهگذای راکد و کاهش شدید بودجه روی آوردند. افزون بر این، از این واقعیت که نمرههای آزمون ارزشیابی ملی پیشرفت تحصیلی (NAEP) برای یک دهه ثابت مانده بودند یک واقعیت تازه آشکار شد و آن این که: "بهسازیها"ی پشتیبانی شده از سوی بوش، اوباما و ترامپ شکست خوردهاند. این "بهسازیها" نظام شکست خوردهای از آزمونگیری استانداردسازی شده سرنوشتساز و گزینش مدرسه را تحمیل کرده بودند.
آنها با قانون هیچ کودکی جا نماند جرج دابلیو بوش آغاز شدند، با رقابت تا برتری باراک اوباما ادامه یافتند و با استانداردهای ایالتی هسته مشترک [" Common Core": سیاستی که به دنبال ارزیابی سطح یادگیری دانشآموزان در ادبیات و ریاضی با سنجههایی یکسان در سراسر آمریکا بود.] ژرف شدند؛ دولت ترامپ نیز آنها را اجباری کرد. میلیاردها دلار بر روی آزمونگیری، آمادهسازی و مشاورههای آزمون هزینه شدند اما هیچ نتیجهی مشهودی در پی نداشت.
هنگامی که آرنی دانکن، وزیر پیشین آموزش، در مقالهای که در واشینگتن پست نوشت اصرار داشت که "بهسازی" شکست نخورده است متقاعد شدم که "بهسازی" بدان گونه که دولت فدرال تعریف و بخشنامه کرد و میلیاردرها برای نزدیک دو دهه تامین مالیاش کردند در واقع مرده است. این قانون هنوز هم در قانونهای فدرال وجود دارد اما در رسیدن به همه هدفهایش ناکام مانده است. هیچ جنبش بهسازیای وجود ندارد. اگر خرج کردن متوقف شود ادا و اطواری که نزدیک 20 سال مدرسههای ما را به هم زده است فرو خواهد پاشید.
پرسش: آیا میتوانید این ایده که هیچ کدام از این بهسازی ها نتیجه مشهودی در پی نداشتهاند را باز کنید؟ نمرههای NAEP ثابت بودهاند، اما آیا چیز دیگری وجود ندارد؟ همانطور که بارها و بارها نوشتهاید، نمرههای آزمونی، معنی چندانی ندارند.
پاسخ: "بهگران" پوست مدرسههای دولتی را بر پایه نمرههای آزمونی کندند؛ آنها قول دادند که بهسازیهایشان نه فقط نمرههای آزمون را بالا میآورند بلکه در کاهش شکافهای موفقیت میان گروههای نژادی نیز کامیاب خواهند بود. در هر شهری که آنها هدف گرفتند تاخت و تازشان به مدرسههای دولتی بر پایه نمرههای آزمون بود. عادلانه آن است که آنها را با بهرهگیری از سنجههای خودشان داوری کنیم چرا که آنها از همین سنجهها برای بستن و جایگزینی مدرسههای دولتی و اخراج آموزگاران و مدیران، بهره گرفتند. همه وعدههای آنها سراسر شکست خوردهاند. نمرههای NAEP در یک دهه گذشته به سختی تکان خوردهاند و در واپسین گزارش NAEP در 2019 در واقع شکافهای میان گروهها، گسترهتر شده است. مدرسههای اجارهای از سوی هوادارانشان به عنوان درمانی برای مدرسههای دولتی با نمرههای پایین به تصویر کشیده شدهاند اما به طور میانگین آنها نتیجههایی همانند مدرسههای دولتی بدست میآورند و بسیاری از آنها در ایالتهای خود در میان مدرسههایی با عملکرد پایین هستند. مدرسهها با بُنهای آموزشی به طور معمول بدتر از مدرسههای دولتی عمل میکنند، احتمالا به این دلیل که آنها آموزگاران دارای مجوزِ تدریس ندارند. پژوهشهای مستقل از مدرسهها با بُنهای آموزشی در منطقه کلمبیا، لوئیزیانا، اوهایو و ایندیانا نشان داده است که دانش آموزانی که از بُنها استفاده میکنند در عمل از لحاظ آموزشی پسرفت میکنند. گرچه بهسازان میگویند که میخواهند دانش آموزان فقیر دارای انتخابهایی مانند دانش آموزان با پدر- مادرهای ثروتمند باشند اما یاوهگویی است چرا که بُنهای آموزشی به طور معمول حتی کمتر از پولی است که در مدرسههای دولتی هزینه میشود و هرگز برای پرداخت شهریه در مدرسههای خصوصیِ سرآمد کافی نیست.
هسته مشترک به عنوان بهسازیای قالب شد که فرصت آموزشی را برابر میکند چراکه همه دانش آموزان، از برنامه درسی یکسان، کتابهای درسی یکسان و آموزش یکسان برخوردار خواهند شد. این همواره ایدهی احمقانهای بوده است زیرا کودکان حتی در کلاس یکسان با آموزگار یکسان، با هم تفاوت دارند. هسته مشترک به خاطر مواد آموزشی تازه، نرم افزار تازه، سخت افزار تازه و آموزش آموزگاران تازه، میلیاردها دلار برای ایالتها و منطقه ها، آب خورد. در 9 سالی که هسته مشترک مورد استفاده قرار گرفته است هیچ گواهی وجود ندارد که نتیجههای آموزشی، برابرتر شده باشند. استانداردسازی برنامه درسی، هم تنوع میان موضوعهای درسی را کاهش میدهد و هم از فرصتها برای آفرینشگری و ایدههای تازه میکاهد. هسته مشترک، آموزگارانی را محدود میکند که ایدههایشان از ایدههای برنامههای درسی طراحی شده، بهترند. همچنین آییننامههای هسته مشترک، به یک تاکیدزدایی آشکار از آموزش ادبیات، که با متنهای اطلاعاتی[خبری]جایگزین شد، انجامید. این زیانی بود برای دانش آموزان سراسر کشور و بر پایه هیچ پژوهش معتبری بنا نشده بود. درک ادبیاتِ خوب، درست به اندازه خواندن متن اطلاعاتی دشوار است. چه بسا خواندن ادبیات، به بینش و سنجشگرانه اندیشیِ[3] بیشتری نیاز داشته باشد تا خواندن یک کتابچه راهنمای دولتی.
ارزشیابی آموزگاران از روی نمرههای آزمونی دانش آموزان شان، ایده داغی بود که با رقابت تا برتریِ اوباما- دانکن گسترده شد [ Race to the Top : رقابت تا برتری، سیاستی بود که آموزگاران را بر پایه پیشرفت آموزشی دانش آموزانشان ارزیابی میکرد]. ایالتها، شایسته رقابت برای بردن سهمی از 5 میلیارد دلار جایزه فدرال نبودند مگر آن که با ارزیابی آموزگارانشان بر پایه نمرههای دانش آموزان خود همراهی میکردند. این ایده هنگامی عمومیت گستردهای یافت که راج چِتی[4] استاد دانشگاه هاروارد، این ایده را در پژوهشی که منتشر کرد با تبلیغ ملی همراه نمود و در سخنرانی وضعیت کشور رییس جمهور اوباما در 2012 به آن اشاره شد. یکی از همکاران او در این پژوهش در صفحه نخست نیویورک تایمز گفت که درس این پژوهش آن بود که " بهتر است که آموزگاران بد هر چه زودتر اخراج شوند". چهل و پنج ایالتی که خواستار بودجه رقابت تا برتری بودند قانون خود را تغییر دادند تا به این ابزار ارزشیابی آموزگاران مجوز دهند. بیل گیتس، صدها میلیون دلار برای تشویق منطقهها و زنجیرههای مدرسه های اجاره ای برای اجرای این تئوری،کنار گذاشت. گیتس بودجه ارزیابیRAND و AIR[بنیادهای پژوهشی آمریکایی] را تامین کرد که در 2018 نتیجه گرفت که این تجربه یک شکست است. این روش بهترین و بدترین آموزگاران را مشخص نمیکند. بسیاری از آموزگاران با بالاترین رتبهها، از دانش آموزان ضعیفی که ممکن است رتبههای آنان را پایین بیاورند، دوری میکردند. در هیوستون، آموزگاران علیه این روش شکایت کردند و پیروز شدند؛ زیرا قاضی نتیجه گرفت که آنها با الگوریتمی پنهان داوری میشوند و "هیچ راه معنیداری" برای دانستن این که آنها منصفانه ارزیابی شدهاند یا نه، ندارند. ایالت پس از ایالت دریافتند که این الگو، حتی در مدرسههایی با نرخ بالای دانش آموزان ضعیف، شمار اندکی از آموزگارانی که ناکارآمدند را مشخص میکند.
بهگران در کالیفرنیا، برنامهای بهنام "ماشه پدر- مادران" به عنوان قانون وضع کردند که در آن به پدر- مادران اجازه میداد تا طوماری را امضا کنند که کنترل مدرسه دولتی خودشان را به دست بگیرند و آن را به گردانندهی اجارهای تحویل دهند. یک سازمان، که میلیاردرها آن را تامین مالی می کنند، این ایده را با فشار در شماری از اجتماعها پیشبرد که رویارویی پدر- مادران را برانگیخت و با وجود بودجه گسترده و حتی نمایش یک فیلم (تسلیم نخواهیم شد) که این ایده را تبلیغ میکرد، منجر به تصرف تنها یک یا دو مدرسه شد.
حقوق امتیازی[5] مورد علاقه بهگران بود. این کار در هر کجا که آزمون شد ناکام ماند. آموزگاران مانند هر کس دیگری باید به خاطر کار خود دریافتی درست و حسابی داشته باشند اما این که به آنها اضافه پرداخت داده شود تا نمرههای آزمون بالاتری از دانش آموزان خود بگیرند، به هیچ رو کارآیی ندارد. چماق و هویچ برای خرها کار میکند نه برای حرفهایها.
کنترل ایالتی مدرسهها، مانند تصرف در میشیگان (با تشکیل منطقه موفقیت آموزشی) و در تنسی (با تشکیل منطقه مدرسهای موفقیت) آشکارا ناکام بودهاند. سازمان دهندههای آنها، وعدههای بیباکانهای درباره بالا کشیدن دانش آموزان با کمترین عملکرد دادند اما این وعدهها هرگز عملی نشدند. هر دو رها شدند اما هنوز تصرفهای ایالتی ادامه دارد. تازهترین مورد در هیوستون است که ایالت قصد دارد یکی از بزرگترین منطقههای کشور را به دست بگیرد چرا که یکی از 280 مدرسه منطقه، پیاپی نمره پایین میگیرد (آن مدرسه- دبیرستان ویتلی- سهم نامعمولی از دانش آموزِ فقیر، دارای معلولیت یا کسانی که با زبان انگلیسی حرف نمیزنند، دارد).
پرسش: شما شماری از میلیاردرها را نام میبرید که اصرار بر بهسازی مد نظر خودشان داشته اند، و من نمیدانم که آیا به باور شما، انگیزه همه آنان یکسان است. آیا خانواده بتسی دِواس، وزیر آموزش، در این زمینه با گیتس و جابز یکسان است؟ فرقی نمیکند که انگیزههای آنها متفاوت باشد؟
پاسخ: من از لیست بلندبالای میلیاردرها و بنیادهای هوادار "بهسازی"که ترجیح میدهم آن را "اخلالگر" بنامم، شگفت زده شدم. تحمیل دستور به آموزگاران و مدرسهها از سوی افراد غیر آموزشی، بهسازی نیست؛ این کارها باعث افزایش بودجه برای مدرسهها، بالا بردن دستمزد آموزگاران، کاهش جمعیت کلاس، تشویق آمیختگی نژادی [در مدرسه]، تهیه درمانگاه برای بچهها و خانوادهها یا حل هیچیک از مشکلات واقعی نمیشوند. این کار "زیر و رو کردن"، "به هم ریختن" و"ساختن دوباره" آموزش است. این آبشار دگرگونیها، نه سندی و نه تجربهای در پشتیبانی از خود ندارد. من هرگز اعتقاد نداشتهام که میلیاردرها، باورهایشان را برای سود بردن گسترش می دهند؛ این بی معنی است. به احتمال زیاد اگر کسی میلیاردرهای فراوانی که درگیر [این موضوع]هستند را به پرسش بگیرد، پاسخ آنها تا اندازهای متفاوت خواهد بود. اما آنها در دلشان باور دارند که بخش خصوصی، مشکلات بخش دولتی را حل میکند. آنها باور دارند که مصرفکنندگان، بهترینها را انتخاب میکنند. آنها باور دارند که بازار، باید تصمیم بگیرد که کدام مدرسهها زندگی کنند و کدام مدرسهها بمیرند. آنها از اعتراف به این واقعیت که بازار، برنده و بازنده میسازد سر باز می زنند. بازار هرگز برابری فرصت آموزشی پدید نمیآورد. بازار ممکن است برای دانش آموزان با بالاترین موفقیت خوب عمل کند، کسانی که بیشترین انگیزه را دارند، اما چشم بر دانش آموزان با بیشترین نیاز میبندد.
با گوش دادن به دِواس، گیتس، [مایک] بلومبرگ، برود، هستینگز، کوک، والتونها و میلیاردرهای دیگر، صدای افرادی را میشنویم که بی گمان چیزی از آموزش نمیدانند اما باور دارند که بازار، بهترین نتیجه را خواهد داشت. اما آنها نخواهند پذیرفت که فرستادن بودجه دولت به سه نوع سیستم مدرسه ای رقیب، کاری بسیار ناکارآمد است- سه نوع سیستم مدرسهای که یکی از آنها دارای مقررات است و دو مورد دیگر (اجارهای و بُن های آموزشی)، از مقررات نرم و سبکی برخوردارند؛ اگر اصلا مقرراتی باشد! برخی خدمات عمومی وجود دارد که دولت برای فراهم کردن آنها متعهد و موظف به ارائه برابر شده است. ما باید با یکدیگر تلاش کنیم تا مطمئن شویم که مدرسههای دولتی دارای منابع خوبی هستند، آموزگاران با تجربه دارند، و کلاسها با شمار منطقیای از دانش آموزان و برنامه درسی کامل در هر اجتماعی دارند، نه این که به بخش دولتی که هنوز هم 85 درصد دانش آموزان آمریکایی را نام نویسی میکند گرسنگی دهیم.
پرسش: کودکانِ بسیار زیادی وجود دارند که در منطقههای آموزشیِ زندگی میکنند که مدرسههای دولتی، آنان را به شکست میکشانند و پدر- مادران برای جایگزین درماندهاند. برخی مدرسههای اجارهای نقش جایگزین را بازی میکنند. این چه مشکلی دارد؟
پاسخ: کودکان بسیار زیادی هستند که در اجتماعهایی زندگی میکنند که از نظر نژادی از هم جدا شده و از نظر اقتصادی، گسیخته اند. مدرسهها در این اجتماعها حتی ممکن است کار قهرمانانهای انجام دهند، اما این نابرابریها به دلیل ساختار اقتصادی بسیار نابرابرِ ما، علیه کودکان و خانوادههای آنها انباشته شده است. همیشه در آمریکا چنین نبوده است. اکنون ما در دورهی نابرابریهای کم و بیش بی سابقه زندگی میکنیم – نابرابری درآمدی و نابرابری در ثروت.
این بی معنی است که مدرسهها را برای سیستم اقتصادی مقصر بدانیم که در آن پاداشها برای یک درصدِ بالا افزایش مییابد در حالی که حداقل دستمزد برای بقیه در پایین، راکد مانده است. مدرسهها دارند به عنوان کیسه بوکس برای مشکلاتی استفاده میشوند که پدید نیاوردهاند و نمیتوانند درمانش کنند. بی گمان پدر- مادران برای کمک به فرزندان خود درماندهاند. آنها میتوانند با فعال شدن در انجمن اولیای مدرسههای دولتی به آنها کمک کنند و با دیگر پدر- مادرها همکاری کنند تا خواستار افزایش منابعی باشند که از منطقهها دریافت میکنند. آنها میتوانند با آموزگار فرزند خود آشنا شوند و یاد بگیرند که چگونه در کارهای مدرسهشان به آنها کمک کنند. البته که آنها میتوانند یک مدرسه اجارهای را برگزینند، اما این خطر را دارد که مدرسه اجارهای، آنها را نپذیرد، مدرسه اجارهای ممکن است قانونهای سخت انضباطی و تربیتی تهاجمی داشته باشد، مدرسه اجارهای ممکن است به طور ناگهانی تعطیل شود یا ممکن است از مدرسه دولتی که ترک کردهاند بهتر نباشد حتی ممکن است بدتر باشد. همه انتخابها، گزینههای بهتری نیستند؛ برخی ممکن است انتخابهای بدتری باشند.
پرسش: در آموزش و پرورش آمریکا هرگز دوران طلایی وجود نداشته است و بی گمان اکنون نیز چنین چیزی نداریم. از نظر شما راه واقع بینانه و درستِ پیش رو چیست؟
پاسخ: آموزش دولتی آمریکا، نقش بسیار مهمی در جامعه ما داشته است. نود درصد مردم آمریکا به مدرسههای دولتی رفتند و به ستون فقرات کشوری تبدیل شدند که شاید یکی از کامیابترین جامعههای دموکراتیک جهان است. هدفهای بسیاری وجود دارد که افراد را به آموزش دولتی پیوند میزنند: ساختن یک شهروند تحصیل کرده که میتواند با اندیشیدن رای دهد و در بهبود جامعه ما شرکت کند. آموزش سواد، دانش ریاضی و مدنی. کمک به کودکان برای پرورش بهترینها در درون خودشان. نیرومند کردن دموکراسیمان با آموزش افراد با پسزمینههای گوناگون برای زندگی و یادگیری دوستانه از همدیگر. آماده سازی افراد برای کار، شهروندی و یادگیری در همه عمر. ممکن است افراد درباره ترتیب اهمیت این هدفها اختلاف نظر داشته باشند اما این هدفها مکمل یکدیگرند. وسواس کنونی ما درباره نمرههای آزمون، انحراف نظام آموزشی ماست. هر کودکی حق برخورداری از آموزش خوب دارد. راه واقعبینانه و درست به سوی آن هدفها، پافشاری بر سرمایهگذاری در آموزش و پرورش به عنوان بنیاد آینده ما به عنوان یک جامعه است. من در کتاب کشتن جالوت، به دادههایی استناد میکنم که نشان میدهند مدرسههای ما چقدر کم بودجهاند. در برخی منطقه ها، ساختمانها در حال خراب شدن هستند، آموزگاران دو یا سه شغل دارند تا نیازهایشان برآورده شود و دانش آموزان به هنر یا دیگر بخشهای یک برنامه درسی درست و حسابی، دسترسی ندارند. راه پیش رو، پرداختن به علتهای ریشهای نارسایی مدرسه یعنی فقر، سلامتی ناچیز، گرسنگی، بی خانمانی، سوء مصرف مواد مخدر و دیگر نارساییهای نظم اجتماعی ماست.
آموزش و پرورش یک بخش سرنوشتساز در کامیابی جامعه ماست. اما آموزش به تنهایی نمیتواند بحرانهای اجتماعی که اکنون جامعه ما را بیمار کرده است را دگرگون یا بر آنها چیره شود. ما باید سرراست فقر را هدف بگیریم. هر کودک آمریکایی باید از فرصت آموزشی برابر برخوردار باشد. هیچ کودک آمریکایی نباید بدون مراقبتهای پزشکی، خورد و خوراکِ درخور یا خانه مناسب باشد. ما باید اجتماعها را نجات دهیم، خانوادهها را نجات دهیم، بچهها را نجات دهیم و مدرسههای دولتی را نجات دهیم. تقصیر را به گردن هم انداختن، هرگز مشکل را حل نمیکند.
پرسش: من شنیدهام که هواداران بهسازی، منتقدانی که میگویند برای پرداختن به آموزشهای دولتی باید به فقر پرداخت را مسخره میکنند. آنها میگویند نسلها طول خواهد کشید تا مردم را از فقر بیرون بیاوریم و بچهها چندین نسل وقت ندارند که منتظر مدرسههای خوب محلی باشند. شما چگونه به این موضوع پاسخ میدهید؟