محمدرضا نیکنژاد، روزنامه مردم سالاری، 30 فروردین ماه 96
پس از شنیدن صدای زنگ، کیفم را برداشتم و رهسپار اتاق دبیران شدم. پیش از من یکی دو همکار آنجا بودند. خسته نباشید گفتم و نشستم. محمودی که آدم شوخ و سر و زبان داری است گفت اضافه کارها را هم که ریختند. همزمان و چند نفره پرسیدیم: مگر ریختند؟ قهقه زد. دریافتیم که شوخی میکند. حسینی معلمی است که در یک بنگاه معاملاتی نیز کار میکند. میگوید خودم خوبم که چندین سال است، یک ساعت هم اضافه کار ندارم و از این نگرانیها و امروز و فردا کردنها آزادِ آزادم. اعلمیکه بازنشسته است و از سر ناچاری و فشار زندگی اضافه کار گرفته با چهرهای برافروخته میگوید در خبرها آمده است که هفته معلم لطف میکنند، منت سرمان میگذارند و دستمزدِ هفت- هشت ماهه کارمان را میپردازند! به این میگویند مفت کاری! کسی نیست به اینها بگوید حتما به این شندرغاز نیاز داشته ایم که اضافه کار گرفتهایم؛ این چه مسخره بازی است!؟ پارسال نیز همین بود و چندین سال است همین است و ... سری تکان داد و سکوت کرد. مهرانی که سابقهاش از همه کمتر ولی بساز بفروش توانمندی است گفت: من چند ساعتی به خاطر جور شدن برنامهام اضافه کار دارم اما همین چند ساعت نیز کلی به کار بیرونم آسیب زده و اگر نبود چند ده برابرش در میآوردم. چه کار میشود کرد؟ محمدی که به قول خودش زرنگ نبوده و همه درآمد زندگیاش بر پایه حقوق و اضافه کارِ معلمی است، با نگاهی سرد میگوید واقعا تحقیرآمیز است. همیشه کارشان کوچک کردن معلم است! چرا باید کار کنی و کمبود نیرویشان را جبران کنی و فشار کاری و استرس بچههای بیانگیزه را تاب بیاوری و ...؟ آن هم مفتِ مفت! ای کاش آن علاقه بیصاحب مانده جوانی نبود و امروز زندگی هر چه بود از اینی که هست و این معلمی.... بهتر بود! صادقی که مانند چند همکار دیگر این مدرسه سرویس 4-5 تا از دانشآموزان خودش هست با خنده گفت نامزدِ مهرورز که بیاید همه چیز درست میشود! من که میخواهم به او رای بدهم. در دوره او بیمه طلایی، استفاده نیمبها یا رایگان از ورزشگاهها و استخرها، یارانه و ... اجرا شد؛ دست کم فقر برای همه بود و با عدالت میان همه تقسیم شد! من که از تدبیرِ دولتِ امید، ناامیدِ ناامیدم!
یوسفی که به شدت هوادار دولت است برآشفته گفت: جناب صادقی شرمندهام! هنوز یادم نرفته که در دولت دهم نیز شما همین فرمایشات را میکردید! آن دولت در تورم 40 – 50 درصدی، حقوق ما را 15 درصد – 20 درصد اضافه میکرد و هر سال بیش از 20 –30 درصد فقیرتر میشدیم! در آن دوره بود که درصد زیادی از فرهنگیان سقوط کردند زیر خط فقر. اصلا اگر همان بنهای دوره اصلاحات را ادامه میداد اکنون ما یک میلیون تومان فقط بن داشتیم. وزیر آموزش و پرورش آن دولت با همه ادعای معلمیاش با درآمدهای نفتی بیش از 500 میلیاردی میتوانست برای همیشه فقر و فرق فرهنگیان را ریشه کن کند. به جایش همه توانش را گذاشت روی دگرگونیهای ساختاری بیبنیاد، بیهود، پرهزینه، پر آسیب و پر سر و صدا! و ... معاون مدرسه که برای فرستاندن معلمان به کلاس وارد اتاق شده بود، گفت این دولت خوب، این دولت عالی، این دولت ... آقا هفت ماه است ما داریم مفت کاری میکنیم. این یعنی دلزدگی از این دولت و آن دولت. آقایان شکم گرسنه بیش از آن که سیاست بشناسد، اقتصاد را میفهمد! از زمستان تا حالا هی در رسانهها اعلام میکنند مطالبات فرهنگیان، هفته بعد، ماه بعد، اسفندماه، آخر اسفند، روزهای نخست سال، آخر فروردین ... پرداخت میشود و حتی چند بار گفتند پرداخت شده است! اما هنوز ندادهاند. به تازگی هم گفتهاند هفته معلم! من یکی میفهمم این بازیها برای چیست و از این برخورد با فرهنگیان به شدت آزردهام! به دولت پیشنهاد میدهم که نام و نام خانودگی خود را از «تدبیر و امید» به دولت مهرورز تغییر دهد. بی گمان در مورد اضافه کارها و اعلامش بسیار همانند آن دوره رفتار کرده و میکند. همین طور که به سوی کلاس میرفتیم محمدی با آهی سرد گفت واقعا تحقیرآمیز است. واقعا!
http://yon.ir/gFoyT
محمدرضا نیک نژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 26 فروردین ماه 96
1- " در دههٔ سی و چهل، پاتوق روشنفکرانی مثل صادق هدایت، جلال آلاحمد، احمد فردید و سیمین دانشور، نیما یوشیج بوده و بخش زیادی از شهرت کنونی اش را از اعتبار این اشخاص وام گرفتهاست. در سال ۱۳۰۶ مهاجر ارمنی با نام «خاچیک مادیکیانس» این کافه را دایر کرد. مادیکیانس، هتلی بنا کرد که امروز، کافه آن، کلیشهایترین نوستالژی پاتوقنشینهای شهر تهران است.... شبها هم اغلب، مراسم رقص در حیاط پشتی کافه برپا بود و دود سیگارهای فرنگی فضای آن جا را پر میکرد، حیاطی که حدود سه دههاست درِ آن بسته شدهاست. ساختمان ... در سال ۱۳۸۲ به شماره ثبت ۱۰۴۴۶ در فهرست آثار ملی ایران قرار گرفتند."
2- چند ماهی ست که بسیاری از گروه های تلگرامی چندان در من شوری برنمی انگیزند، البته همچنان عضو هستم و گاه گاهی نیز بهره ای از آن ها می برم. ریشه این بی انگیزگی شاید نه درونمایه های آن گروه ها، که درون خودِ من است. در کنار فراوان خوبی های تلگرام، یکی از آشکارترین آسیب هایش برای من کاهش زمان کتاب خوانی ست. اما به دلیل های گوناگون و از آن میان پایش نبضِ جامعه وجریان های پر نفوذ فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و ... در تلگرام بی گمان دوری از آن آسیب زا و خطرخیز است. در میان بسیار گروه های رنگارنگ، اندک گروه هایی هم هستند که هم آموزگاری می کنند و هم دلبری و هم حس نیاز انسان به وابستگی به گروه را سیراب. به گونه ای که سخت است دل کندن از آن ها و به کنج زندگی خزیدن. گروهی داریم به نام "انشا و نویسندگی" که مدیریت آن در دستانِ سردبیر و مدیرمسئول دوماهنامه انشا و نویسندگی است. عضوهایش دبیران ادبیاتِ انگیزه مند و پیگیر انشا در مدرسه هایند. گروه، افزون بر تلاش های تخصصی، تمرین نوشتن، در میان گذاری پیام ها و دلنوشته های آموزنده و ... به آرامی به جایی برای سیراب کردن احساس دوستی های ریشه دار و آموختن هایی ریشه دارتر تبدیل شده است. به ویژه آن که اهلِ دلی در گروه باشد و دیگران را به دنبال خویش بکشد. که خوشبختانه در گروه ما هست و انرژی ارزشمند خویش را می تراود و اعضا را بر می انگیزد برای تهران گردی های خاطره انگیز و ماندگار.
شاید دریافته باشید که این بار هدف تهران گردی گروه انشا و نویسندگی- افزون بر موزه آبگینه ایران یا همان خانه قوام، کافه نادری بود. برای آن هایی که گذری بر زندگی و اندیشه های روشنفکرانِ ادبیِ دهه های سی و چهل داشته اند، برخوردن به نام این کافه ی پرآوازه، گریزناپذیر است. بی گمان رفتن و نشستن زیر سقفی که روزگاری سیمین و هدایت و آل احمد و نیما و ... نشسته اند و نفس کشید ه اند، سخت اثرگذار است. اما اثرگذاری یک چیز است و دردِ آمیخته با نوستالژی، یک چیز دیگر! ویران کننده تر هنگامی ست که پا به حیاط کافه و هتل نادری می گذارید. زیر آن کاج های سر به فلک کشیده که داستان بخشی از تاریخِ فرهنگی تهران و ایران را زیر پوست و رگ و ریشه ی خویش دارد، ویرانه ای بیش نمی بینید. گوشه ای از حیاط، اسکلت و استخوان های سِنی را می بینید که روزگاری بزرگانی از موسیقی ایران را در آغوش کشیده است، در گوشه ای دیگر خودرویی که شاید دهه هاست همان جا مانده و دِق مرگ شده است و در میانه آن حیاط تاریخی و بر بالای حوضی چند متری، تندیسی با سرِ شکسته و تنی پر ز ریش و خمیده بر حوض و.... نمی دانم چرا به یاد نسل جوان مان افتادم که در یک خودخواهی و خودمحوری تاریخی، پا درهوا و بی ریشه سر در فضای مجازی فرو برده و آزاد از هر گونه قیدِ اندیشگی و فرهنگی و اجتماعی بیشتر زنده اند و زندگی نمی کنند! گرچه این حکایت همه مان شده است. شگفت آور است؛ همانندی فرهنگ ریشه دار ما با آن حیاط رو به ویرانی و آن مجسمه رنجورِ سر افکنده! شگفت آور و دردناک!
http://shahrvand-newspaper.ir/News:NoMobile/Main/96977/علفهای-هرز-در-حیاط-تاریخی
محمدرضا نیک نژاد، ص آموزش روزنامه شرق، 21 فروردین ماه 96
اندیشه وران توسعه در جهان و نهادهای جهانیِ درگیر با توسعه، همواره بر پیشاهنگی توسعه انسانی بر هر گونه توسعه یافتگی دیگر تاکید کرده و می کنند. بر کسی هم پوشیده نیست که توسعه انسانی تنها از رهکذر آموزش و نهادینه کردن مهارت های فردی و اجتماعی باز از راه آموزش، و پرورش انسان ها به عنوان یاخته های هوشمند پیکره اجتماعی امکان پذیر می شود. از این روست که کمتر کشوری را می توان یافت که به قله های توسعه نزدیک شده باشد اما ساختار و فرهنگ آموزشی ناکارآمدی داشته باشد. بی گمان واژه توسعه سرراست با آموزش و پرورش گره خورده است و جدا شدنی نیست. در کشور ما نیز گرچه بر روی کاغذ و بر زبانِ همه دست اندرکاران آموزشی و البته سیاسی، آموزش و پرورش در اولویت قرار دارد و همه از کارآمد کردن آن در کشور و پرورش شهروندان توسعه محور سخن می گویند اما آن چه که دیده می شود فرسنگ ها با سخن ها و گفته های شعارگونه فاصله دارد و این را می شود در جای جای کشور و در ساختار آموزشی و پرورش نایافتگی سازمان مند شهروندان دید. البته در اولویت نبودن آموزش تنها ویژه ی دست اندرکاران و سیاست مداران نیست و شوربختانه آموزش و پرورش چندان در دل و اندیشه ی اندیشمندان، روشنفکران، منتقدان، کنشگران اقتصادی و کارآفرینان کامیاب، پدر و مادران و ... جایی ندارد و از این رو چندان جایگاه واقعی و مهم اش را در ساخت اجتماعی و فرهنگی نیافته است. اما هنگامی که در این فضای ناامید کننده خبر می رسد که روزنامه شرق برای راه اندازی یک صفحه هفتگی با عنوان "آموزش" دورخیز کرده و قرار است در روزهای آینده چنین صفحه ای راه اندازی شود شوری دلگرم کننده در دل به پا می خیزد و امیدی هر چند اندک جوانه می زند؛ آن هم روزنامه ی شرق به عنوان روزنامه ای به نمایندگی طبقه متوسط و تا اندازه ای تریبون روشنفکری این طبقه در جامعه ایران. نگارنده به عنوان کنشگر صنفی– آموزشی معلمان این رخداد را به فال نیک می گیرم و از دست اندرکاران روزنامه شرق و صفحه آموزش سپاس گزارم.
اما درباره این پرسش که صفحه "آموزش" روزنامه شرق باید به چه چیزی بپردازد؟ می توان گفت که با توجه به جایگاه اجتماعی- فرهنگی این روزنامه در میان نخبگان چه بسا بنیادی ترین کار، تلاش برای اولویت بخشی به مهمترین نهاد توسعه ای در جهان نوین باشد. در یکی – دو سال گذشته برخی اندیشمندان و کنشگران اجتماعی- فرهنگی مانند آقایان ملکیان، رنانی، فراستخواه، محمد مالجو، سرکارآرانی، مرادی، اقبال زاده و .... از دریچه نگاه خویش آموزش و پرورش را نقد کرده و بر جایگاه آن در زمینه سازی توسعه و عدالت تاکید کرده اند. صفحه آموزش می تواند افزون بر پوشش خبرهای روزمره آموزش کشور و طرح دشواری های پرشمار آن، زمینه برای دغدغه مند کردن گروه های اجتماعی گوناگون از روشنفکران و هنرمندان و اندیشمندان گرفته تا دست اندرکاران سیاسی- حاکمیتی و تا خانواده ها نسبت به آموزش را فراهم کند و فضا برای دستیابی به جایگاه واقعی و بی مانند آموزش در توسعه را آماده کند که امیدوارم چنبن باد. در پایان برای این صفحه ارزشمند و دست اندرکارانش آرزوی کامیابی هر چه بیشتر می کنم.
http://www.sharghdaily.ir/News/118447/آموزش-با-کیفیت-برای-تمامی-کودکان-سرزمین
نگاهی به عملکرد کیفی موسسه های آموزشی خصوصی کشور
سحرقناتی، صفحه جامعه روزنامه جهان صنعت، 21 فروردین 96
چندی پیش وزیر آموزش و پرورش از گسترش نقش موسسههای آموزشی خصوصی که همه تلاششان افزایش نگاه کمی به آموزش و رویکرد تست محور و کنکور مدار در مدارس است هشدار داد و قول داد تلاش کند تا از این گسترش جلوگیری کند اما ورود و افزایش حضور این موسسهها در مدارس چه آسیبهایی را به دنبال خواهد داشت؟ چه چیزی سبب شده تا وزیر در این باره هشدار جدی دهد؟ رویکرد کنکور به آموزش و تمرکز بر نمره و معدل و رتبه کنکور چه پیامدهایی برای دانشآموزان امروز و شهروندان فردا خواهد داشت؟ این پرسشها و بیشتر را با چند کارشناس آموزشی و صنفی و معلمان مطرح کردیم که دیدگاههای آنان را در ادامه میخوانیم.
کنکورزدایی از سپهر نظام رسمی تعلیم و تربیت
مرتضی نظری، پژوهشگر آموزش و پرورش و توسعه انسانی در این زمینه عنوان کرد: پذیرش ادامه روند کنونی و کنکورزده مدارس ایران تنها در شرایطی امکانپذیر است که چشم بر موج جهانی تغییرات ببندیم. وی ادامه داد: بنا بر تخمین اداره آمار ایالات متحده تا سال ۲۰۲۰ یعنی تا سه سال دیگر بیش از پنج میلیون روبات مشغول کار خواهند شد. پیشبینی مجمع جهانی اقتصاد از گسترش استفاده از ماشینآلات و تکنولوژیهای فناورانه، هوش مصنوعی، رشد بیوتکنولوژی، روباتیک، نانو و وقوع انقلاب چهارم صنعتی است و این تحولات همگی از پیچیدگی نیروی انسانی متناسب با دنیای پیش رو خبر میدهد. در این میان سیستمهای آموزش و پرورش اگر این موج تغییرات را نادیده بگیرند، ناخواسته مرتکب جفایی بزرگ در حق نسلی شدهاند که بنا به اعتماد یا نیاز خانوادهها عهدهدار تربیت آنها هستند. سایه سیاه کنکور بر سپهر مدارس ایران رو به گسترش است و این سایه سرد قصد دارد تا چتر خود را تا مدارس ابتدایی بگستراند. نظری تاکید کرد: کنکور و آزمونهای رنگارنگ موسسات مربوطه، فاقد هرگونه سودمندی مهارتی برای دانشآموزان اما دارای سودی سرشار برای صاحبان این «قمار سازمانیافته» است. ما نیاز به یک جریان فراگیر و مطالبهگر رسانهای داریم تا این صنعت قمارگونه که موفقیت بچهها را در آزمونهای پوچ تستزنی به افتخاری کاذب برای مدارس و خانواده مبدل ساخته، به چالش بکشد. حتی یک موسسه کنکور را نمیتوان پیدا کرد که برای «توسعه توان فردی دانشآموزان» اندک دغدغهای داشته باشد. نکته کنکوری اما تلخِ این ماجرا اینجاست که این قمار میلیاردی تاکنون بدون چراغ سبز برخی مدیران مدارس و مدیران عالی وزارت آموزش و پرورش در ۲۰سال گذشته و نیز بدون همراهی صداوسیما امکان رشد و تکثیر نداشته است. واقعا ما با طلاییترین دوران زندگیِ فرزندان ایران چه میکنیم؟ تصور کردهایم با نظام تربیت تستی و آموزش چهارگزینهای، شهروندان آینده ایران چه کیفیتی خواهند داشت؟ راه درمان این بلیه، بازگرداندن آموزش و پرورش به مدار زندگی و پذیرش واقعیتها و آموزش مهارتهای ضروری زندگی است؛ راهی که باید آن را «کنکورزدایی از سپهر نظام رسمی تعلیم و تربیت جمهوری اسلامی ایران» نام نهاد.
از کنکورتا فروش خدمات آموزشی
عزتالله مهدوی، نویسنده و دبیر فلسفه نیز در این مورد بیان کرد: از روزی که گزینش خودمختار دانشگاهها بر اساس ضوابط خاص جای خود را به کنکور متمرکز داد، رقابت برای اشغال صندلی مناسب در دانشگاهی دلبخواه، تبدیل به کابوسی شد که دیگر هیچگاه پایان نخواهد یافت. هرچند پذیرشهای فلهای- پولی بسیاری از دانشگاهها که همچون قارچ سر برآوردند و حتی در بعضی از رشتهها توان به حد نصاب رساندن تعداد دانشجو را نداشتند، نتوانست زخمهای روانی این کابوس را التیام بخشد. فاجعه زمانی به اوج خود رسید که در این جدال فرسایشی برای سبقت گرفتن دانشآموزان از یکدیگر، خطوط ریلگذاری حرکت قطار آموزشی برای رسیدن به ایستگاه دانشگاه از دبیرستانها آغاز شد. تعلیم و تربیت رسمی فراگیر که به طور نانوشته وعده شغل به مدرکدارها هم میداد با عدم تناسب بین تعداد صندلی دانشگاهها با مدارس مواجه شد که هرساله هم بر تعداد شرکتکنندگان این رقابت افزوده میشد. ایده کلاسهای آمادگی کنکور در دهه 50 به توسعه موسساتی در جهت بهرهگیری از این موج انجامید اما این وسوسه حتی برای مسوولان مجتمعهای رزمندگان جذاب و یکی از فعالیتهای جبرانی محسوب شد و هنوز هم با طرح «آیههای تمدن» ادامه دارد. در دهه 70، فعالیت گستردهتری را در بخشخصوصی شاهد هستیم. البته حضور موسسات کنکوری درآغاز با اما و اگرهایی همراه بود. بنابراین در همان دهه کسانی بودند که در تبیین ماموریت وزارت آموزش و پرورش مباحثی را مطرح میکردند از جمله این تئوری که مدارس محل عرضه خدمات آموزشی هستند و عرضه و تقاضاست که چنین بازاری را مدیریت میکند و خانواده و دانشآموز خریدار آن هستند. تئوریزه شدن حضور موسسات کنکوری، زمانی در میدان عمل فعلیت بیشتری پیدا کرد که اولیا و دانشآموزانشان دیگر اعتمادی به فعالیت آموزشی جاری مدارس نداشتند. در مقابل بسیاری هم باور کرده بودند که اگر بهترین پرسنل و امکانات در دست دولت و عوامل آن باشد، در رقابت با بخشخصوصی ناکارآمدتر مینماید. وی تاکید کرد: کلاف سردرگمی که نظام رسمی آموزش و پرورش با آن دست و پنجه نرم میکرد، آنقدر فرسایشی بود که نتواند حتی یک سند تحول بدون مشکل فراهم کند. در حال حاضر هم آموزش و پرورش رسمی و هم رسانه ملی پذیرفتهاند که این موسسات مخاطب دارند. تعلیم و تربیتی که باید در پی هر سرشماری آنقدر انعطاف داشته باشد که تعداد رشتهها و پذیرشهایش را ساماندهی کند، حالا اسیر شرایطی است که موسسات رقم میزنند و این صنعت چند صد میلیاردی آنقدر قدرتمند شده است که خطمشی کتاب درسی و حتی سازمان سنجش را اسیر بازی شطرنج خود میکند. حالا در فصل نمایشگاه کتاب هم خیمههای این موسسات در کویر تعلیم و تربیت، آنچنان طمطراق دارند که کسی یارای مقابله با آنها را ندارد.
پیامدهای ورود موسسههای آموزشی به مدرسهها
صفیه بسیم، کنشگر صنفی- رسانهای معلمان در ادامه در این خصوص تصریح کرد: عواقب زیادی هم برحضور این موسسات در مدرسهها مترتب است که مهمترین آنها عبارتند از:
1- کاهش سطح علمی دانشآموزان فارغالتحصیل از دبیرستانها که بعد از رونق این موسسات و تبلیغ نتیجهگرایی در مدارس به جای مفهومگرایی در آموزش مقطع متوسطه، دیگر کلاسهای دبیرستان شاهد بروز استعدادهای درخشان و خلاق در سطح مدارس نبوده و کلاسهای درس به محلی برای تقویت تستزنی و راهیابی به دانشگاه تبدیل شده است. این امر باعث شده هم معلمان دیگر دروس محوله را به شکل خلاقانه ارائه ندهند و هم دانشآموزان انگیزهای در طرح و حل مسایل گوناگون علمی مرتبط با دروس دبیرستان نداشته باشند. نبود خلاقیت لازم در طرح مسایل درسی و ارائه نشدن راهحلهای متفاوت باعث کاهش سطح علمی فارغالتحصیلان آموزش و پرورش شده است.
2- وجود فشار بر معلمان و دانشآموزان به جهت ضیق وقت و نبود استراحت کافی که با وجود کلاسهای آموزشی مختلف و ایجاد رقابت کاذب در زمینه موفقیت درکنکور باعث شده هم دانشآموزان سالهای پایانی دبیرستان و هم معلمانشان فشار زیادی را تحمل کنند. دانشآموزان خود را مجبور به شرکت در کلاسهای کنکور، تقویتی و عقب نماندن از قافله دروغین آموزشهای لازم میبینند و معلمان هم به جهت رقابت با دیگر دبیران جهت کسب برخی مزیتها مجبور به آموزش تست در کلاس درس و آموزش مطالبی خارج از وظیفه کاری خود هستند؛ آموزشهایی که به نادرستی کیفیت کار معلمان را مشخص میکند. درحالی که درکلاسهای مدرسه دانشآموز باید با حل مساله و تمرینهای مهارتی بیشتر درگیر شود تا بتواند مفاهیم علمی دروس را نهادینه کند. فشارهای ناشی از این آموزشهای خارج درسی علاوه بر کاستن زمان مطالعه محتوامحور به منزلت کاری معلمان نیز آسیب رسانده و میزان کارایی و مهارت تدریس آنها را در گرو آمادهسازی برای کنکور قرار داده است.
3- وجود موسسات تقویتی و کنکور یک پیامد دیگر هم داشته که باعث کاهش توان حرفهای معلمان شده است. در اغلب موارد دبیران و آموزگاران با اجبار بر تهیه کتابهای منتشره موجود، خود را از طرح و برنامه خلاقانه و مبتنی بر توانایی دانشآموزان خلاص کردهاند. این امر باعث شده در مدارس بدون توجه به توانمندی دانشآموزان مطالب از روی کتب آموزشی ارائه شود. اگر معلمی هم بخواهد از این امر دوری کند، متهم به کمکاری و دوری از به روز بودن آموزش میشود.
4- وجود موسسات آموزشی و گسترش کتب و ابزارهای کمکی آنها درسطوح مختلف تحصیلی عواقب متفاوتی دارد. از جمله اینکه در سطح دبیرستانها به کاهش بار علمی و نکتهای بودن امر آموزش میانجامد. در سطح ابتدایی وضعیت بسیار نگرانکنندهتر است. دانشآموزان این مقطع به جای آنکه آموزشهایی در سطح کتاب ببینند و خود با کاوش و خلاقیت به نتایج مورد نیاز برسند، با انواع کتابهای کمکدرسی مواجه میشوند؛ کتابهایی که یک بار تحمیلی بر ذهن پرشور و پرسشگر آنها محسوب میشود و اجازه آموزش پرنشاط را از آنها گرفته و آنها را وادار به آموختن مطلب زائد و بیهوده و فرصت آموزشهای لازم مهارتی را از آنها سلب میکند. کودکان درک درستی از مفاهیم ارائهشده در این کتابها ندارند و فقط بار اضافی است که بر جسم و ذهنشان تحمیل میشود. حضور موسسات و کتابهای کمکآموزشی در سطح مدارس شاید در نظر اول باعث کیفیتبخشی به آموزش شود اما اگر به درستی تحلیل شود، مشخص میشود علت عمده کاهش کیفیت آموزش درمقاطع مختلف تحصیلی است. وجود این بار اضافی و خستگی دانشآموزان در یادگیری این حجم از مطالب غیرالزامی یکی از علل اصلی افت تحصیلی در مدارس است. اینکه دانشآموزان خود را در برابر سوالات ازپیش طرح شده و حتی حل شده میبینند، دیگر خود را مجبور به تفکر و تعقل روی مطلب درسی نمیدانند و فقط به فکر گرفتن نتیجه و کسب نمره هستند، بیآنکه اصل مطالب درسی را آموخته باشند.
در نهایت این موسسات در بعد عمومی، آموزش را از اهداف متعالی خود خارج و در رقابتی میبرند که هیچ سودی برای کشور ندارد و در بعد فردی هزینههای تحصیل در مقاطع بالاتر را برای خانوادهها سنگین میکنند تا جایی که خانوادههایی با درآمد کمتر از این گردونه خارج میشوند و خانوادههایی که توان پرداخت پول بیشتری دارند، میمانند. از این رو این موسسات برای خانوادههای کمدرآمد یا متوسط، بنبستی برای رسیدن به موسسات آموزش عالی دولتی، خصوصا دانشگاههای برتر به وجود میآورند و دسترسی به آموزش عالی را برای خانواده فوق سخت میکنند و به نوعی سبب عدم توانمندسازی این خانوادهها و طبقاتی کردن آموزش میشوند که این مساله در تقابل با اهداف اجتماعی دولتهاست.
موسسات خصوصی رویای کودکی دانشآموزان را بلعیدهاند
علی بهشتینیا، کنشگر صنفی- رسانهای معلمان هم از آموزگارانی است که در این زمینه گفت: کیف و کولهپشتی دانشآموزان پر از کتابهای آموزشی، تست و آزمون است و دیگر جایی برای خاطرات و رویاهای کودکانه آنها نیست. سالهاست که حضور موسسات خصوصی و مالی در مدارس، رویای کودکی دانشآموزان را بلعیده است و دانشآموزان از قول چراغ جادویشان فقط موفقیت در آزمونهای تستی و قبولی کنکور را میخواهند. حضور موسسههای خصوصی و مالی در مدارس خلاف قانون اساسی است و با برنامه درسی ملی کشور مغایرت کامل دارد. «برنامه درس ملی» به عنوان یکی از زیرنظامهای اصلی سند تحول بنیادین، زمینه ایجاد تحول همهجانبه، گسترده و عمیق در مفاهیم و محتوای آموزشی را فراهم میآورد. سند برنامه درس ملی با هدف ارتقای کار تحقیق و پژوهش در مدارس تدوین شده است تا ضمن ارتقای محتویات کتابهای درسی، نقش و تاثیرگذاری معلمان نیز افزایش یابد. علاوه بر حضور غیرقانونی موسسههای خصوصی در مدارس، باید دانست اهداف این موسسهها در تقابل با اهداف سند تحول بنیادین و برنامه درس ملی نیز است. موسسههای خصوصی در مدارس به هیچ یک از اهداف نظام تعلیم و تربیت نمیپردازند و حتی در مقابل این اهداف با همسو کردن خانواده و حمایتهای رسانهای به گونه عمل کردهاند که حضور ناخوانده خود را موجه دانسته و در رقابت با معلم، ابتکار عمل را به دست میگیرند تا منافع مالی خود را تامین کنند. کتاب ریاضی که به اذعان مولفان قرار بود پژوهشمحور باشد، پس از حضور موسسههای خصوصی در مدارس، آموزشمحور شد و سهم دانشآموز از حل مساله، کشف، استدلال و حدس و آزمایش به کمترین مقدار رسید. کتاب علوم که با تاکید بر کیفیت مطالب و با اهداف تقویت روحیه پرسشگری و اعتماد به نفس تدوین شده بود، با انباشتی از تست و آزمون این موسسهها رنگ باخت و به کتابی تبدیل شد که دانشآموز از مطالعه آن صرفا به دنبال پاسخگویی به آزمون و تستهاست، نه کشف و یادگیری. با رویکرد جدید کتاب مطالعات اجتماعی یعنی فاصله گرفتن از شیوههای سنتی تاکید بر محفوظات و دانستنیها و سخنرانی صرف معلم، قرار بود برای یادگیری جغرافیا کفشهای دانشآموزان گلی شود، در تاریخ با هویت فرهنگی و تمدنی ایران آشنا شوند و درس مدنی را با زندگی واقعی دانشآموزان پیوند زنند. آیا موسسات خصوصی و مالی با انگیزههای مادی میتوانند دانشآموز را برای رسیدن به اهداف فوق هدایت کنند؟ آیا این موسسهها توانستهاند در درس ادبیات ویژگیهای گفتاری و آوایی زبان فارسی همچون لحن، تکیه، آهنگ و دیگر خردهمهارتها را مورد توجه قرار داده و فن بیان دانشآموز را تقویت و سخن گفتن آنها را پرورش دهند؟ به راستی این موسسات به جز نمایش غیرواقعی در حوزه آموزش به کدام یک از اهداف سند تحول بنیادین و اهداف نظام آموزشی پرداختهاند؟
موسسات خصوصی ادراک و احساس دانشآموز را تبدیل به ماشین تستزنی کردهاند
صدور مجوز موسسههای خصوصی برای حضور در مدارس تلویحا به منزله ناکارآمدی برنامههای آموزشی و معلمان است. از بررسی عملکرد موسسههای مالی در مدارس پیداست که این موسسهها صرفا مدارس را یک بنگاه اقتصادی میدانند و با وجود مغایرتهای قانونی قصد ترک مدارس را هم ندارند. موسسههای خصوصی و مالی با افزایش حجم مطالب، تبلیغ و تلقین میکوشند به حضور خود در نظام آموزشی و بین اولیا، مشروعیت و استمرار بخشند که البته این راه موفق نیز بودهاند. این موسسات از ارزشهای نظام آموزشی و سطح روابط عاطفی معلمان و دانشآموزان کاسته و از دانشآموز پویا که صاحب ادراک، احساس، خرد و منطق است، یک ماشین تستزنی ساختهاند. همچنین با وجود تاکید بر پرورش در نظام تعلیم و تربیت و مظلوم بودن این حوزه در مدارس، موسسات خصوصی، اندک فرصت پرداختن به پرورش را از مدارس و دانشآموزان گرفتهاند و با پرداختن بیش از اندازه و غیرمتعارف به آموزش، مانع پرداختن مدارس به حوزه پرورش و رسیدن نظام آموزشی به هدف غایی خود یعنی تربیت شهروند شدهاند.
گردش مالی باورنکردنی
همچنین محمد رضاخواه، عضو کانون صنفی تهران نیز در خصوص گردش مالی موسسات میگوید: کنکور و آموزشگاههای آزاد و افراد شاغل در این حوزه میتوانند مزیتهای زیادی برای آموزش و پرورش کشور داشته باشند که لازم است به آنها اشاره شود اما در حال حاضر این موسسات به دلیل فقدان قوانین مناسب یا به روز نشده به غولهای بزرگی تبدیل شدهاند که بسیاری از مبانی اخلاقی و اجتماعی جامعهای که با آنها ارتباط دارند را زیر پا گذاشته و قوانین یا رابطهها را به نفع خود تغییر دادهاند. برای اینکه بفهمیم آیا این موسسات قادر هستند اینکار را انجام دهند یا نه کافی است به گردش مالی این موسسات توجه کنیم. اسفندیار چهاربند، رییس آموزش و پرورش شهر تهران، در دیماه سال 93 گفته: «برآورد ما در تهران این است که یک میلیون نفر ساعت در سال از این آموزشها استفاده میکنند و گردش مالی این تعداد که شامل کلاسهای آزاد و فوقبرنامههای مدارس دولتی و غیردولتی است، چیزی حدود 300 میلیارد تومان است که با احتساب گردش مالی موسسات آموزشی غیرمجاز این عدد به 500 میلیارد تومان میرسد.» برای کل کشور هنوز کسی نگفته است که چه گردش مالی وجود دارد اما گر فرض کنیم شهر تهران یک میلیون دانشآموز از 12میلیون دانشآموز کل کشور را داشته باشد، این گردش مالی باید 12 برابر رقم فوق شود که به عددی معادل شش هزار میلیارد تومان خواهد رسید. به باورم این عدد بسیار بزرگتر از این مقادیر است چراکه تقریبا تمامی موسسات برای فرار از پرداخت پنج درصد عوارض، اقدام به عددسازی میکنند و گاه تا 90 درصد مبالغ کلاسها را در آمار مالی خود کاهش میدهند. از طرفی علی عبدالعالی، مدیرگروه ارتباط با مدارس دانشگاه علم و صنعت میگوید: «مقولهای به اسم «کنکور آزمایشی» در سال بالغ بر هزار میلیارد تومان گردش مالی دارد و از محل چاپ کتابهای کمکآموزشی نیز به همین میزان پول نصیب موسسات خصوصی میکند.»
با این دو رقم بالا و با حذف جعلسازیهای مالی میتوان به عدد هشت هزار میلیارد تومان گردش مالی این موسسات در سال 93 رسید. بودجه آموزش و پرورش در این سال، حدود 19 هزار میلیارد تومان بوده است. آموزش و پرورش این پول را میان یک میلیون معلم، کادر اداری، دانشگاه شهید رجایی، مجموعه دانشگاههای فرهنگیان و... برای رسیدن به اهداف متعدد آموزشی و پرورشی که در سند بودجه مشخص میشود، خرج میکند و تعادلی بین این مخارج و اهداف ایجاد میکند. اما این موسسات اغلب برای یک هدف یعنی کنکور و میان مدرسان معدودی که حداکثر تعداد آنها به دو تا سه هزار نفر در کل کشور میرسد، این رقم پول که معادل 42 درصد بوجه آموزش و پرورش در سال 93 است را به دست میآورند. مطمئنا این پول کلان که نه پرداخت مالیاتی چندانی دارد و نه حتی خرج آن از جیب اولیا توجیه مناسبی دارد، برای امتداد و ادامه دار بودن نیازمندیهایی دارد و این نیازمندیها را با پول کلانی که در اختیار دارد، میتواند به نوعی توجیه کند. در میان صدا و سیما، نمایندگان مجلس که گاه از مافیای قوی این افراد برای مقاومت در مقابل تغییرات قانون کنکور مینالند، خانوادهها، مسوولان آموزش و پرورش، رسانههای مکتوب و غیرمکتوب، همه و همه حمایتشان میکنند. پول کلانی که از این راه به دست میآید، بسیاری از افراد را در مکانهای مختلف فاسد یا به عنصری برای حفظ و دوام این مجموعه تبدیل کرده است و هربار که پای سخن مسوولی مینشینی میبینی چگونه این پول یا منابع آن در ادارات، مدارس و... فساد ایجاد کرده است.
انتقادات جدی معلمان و فعالان کانون صنفی فرهنگی، به موسسات خصوصی کنکور دانشآموزان، صنعتی من درآوردی که فقط پول کلانی نصیب تعداد محدودی از افراد میکند، عنوان شد. باید دید آموزشوپرورش که خود دامنزننده فعالیتهای این موسسات است، چه میزان به این چالشها و نقدها توجه میکند.
http://jahanesanat.ir/83186-علم--پشت-دروازه-ثروت.html
17 زن در مقابل لشگری از مردها!
محمدرضا نیک نژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 20 فروردین 96
(این یادداشت با عنوان" مدیریت موفق زنان" در روزنامه به چاپ رسیده است)
گفتم آمارهایی هست که نشان می دهد شمار مدیران زن در مدرسه های بسیاری از کشورها کمتر از مدیران زن در مدرسه های ماست و این نشان می دهد که دست کم در آموزش و پرورش، مدیریت ها به نسبت زن و مرد تقسیم شده است. این شکلی از رشد نیست؟ لبخندی زد و گفت نه برادرِ من، این جور هم نیست! برتری آماری به خاطر جدایی جنسیتی ست، که در آن باید مدرسه های دخترانه دارای مدیر زن باشند. بنابراین و بناچار این سهم- البته نه چندان هم برابر- میان فرهنگیان زن و مرد تقسیم شده است. وگرنه در سطح مدیران میانی و ارشد شرایط مانند همه جاست. برای نمونه در گردهمایی های سالانه مدیران مناطق آموزش و پرورش کشور که هر ساله برگزار می شود، همواره نسبت مدیران مناطق آموزشی زن در برابر مردان نزدیک صفر است. اکنون 765 منطقه آموزشی کشوری داریم که شمار زنان مدیر زیر 10 تن است! تازه چهارتای آن ها در تهرانند. این تفاوت آن چنان بود که وزیر پیشین در یکی از سال های وزارتش برای آبرومندتر نشان دادن گردهمایی، مشاوران امور بانوان در آموزش و پرورش را نیز به گردهمایی فراخواند تا با حضورشان شمار زنان را بیشتر نشان دهد! گفتم خب شاید شمار زنان توانمند برای مدیریت های میانی و ارشد آموزش و پرورش و در سطحی کلان تر در نهادهای حاکمیتی چندان زیاد نیست و ممکن است با به کارگیری بیجای آن ها وضع به هم بریزد! گفت نخست آن که تاکنون مدیریت مردانه چه گُلی به سر ما زده که ممکن است خانم ها بیایند خرابش کنند!؟ دوم، کی و کجا، کاری به خانم ها داده شد و در آخر به این ارزیابی رسیده ایم که ناتوان تر از مردانند؟ سوم، از قدیم گفته اند تا خراب نکنی، آباد کردنی در کار نیست و کار نیکو کردن از پر کردن است. پیش و پس از انقلاب، کی و در کجا دیده اید- جز چند مورد انگشت شمار- که به شکل گسترده و در سطح معاون و مشاور برای مقام های ارشد کشور خانم ها برگزیده شوند؟ آیا نباید زمینه برای آموزش و فراگیری مدیریت های کلان به شکل عملی برای شان فراهم شود تا تجربه شان افزایش یابد و به آرامی در پست های کلان مدیریتی وارد شوند؟ هی بگوییم زن ها نمی توانند که نمی شود! شما زمینه را فراهم کنید و ببینید می شود یا نمی شود! گفتم من!؟ با لبخندی پرسید خودت تاکنون مدیر زن داشته ای، که حکم بر ناتوانی آن ها می دهی؟ گفتم من چنین حکمی نداده ام! اتفاقا شش سال نخست آموزگاریم به شکل ثابت در دبیرستان های دولتی و پس از آن هم در دبیرستان های غیر دولتی مدیریت خانم ها را تجربه کرده ام. بی تعارف از توانمندترین مدیران دوران خدمتم خانم ها بوده اند. گفت خدا پدرت را بیامرزد و ادامه داد البته زن ها به ویژه در کلانشهرها تلاش کرده اند و توانسته اند در گستره اجتماعی- فرهنگی به کامیابی هایی ارزشمندی برسند؛ برای ورود به سطح های بالای مدیریتی نیز نیاز به تلاش بیشتر دارند؛ که بی گمان به آن نیز می رسند و .... چند ساعتی درگیر این گفت و گو بودم که پستی تلگرامی اندیشه ام را آشفته تر کرد. "17 زن در مقابل لشگر مردها!" 17 تعداد نمایندگان زنِ مجلس کنونی ست، و این جمله ی گلایه آمیزی از یک نماینده زن مجلس است که حکایت از دست اندازهای بلند در برابر دفاع آنان از حقوق زنان به عنوان نیمی از جمعیت کشور دارد. پیوند اصلی را که باز کردم عنوان هایی مانند "با مجلس مردانه طرح های زنان بی نتیجه می ماند، با طرح های مربوط به زنان با بی انصافی برخورد می شود، عده ای با تفسیر شخصی از دین می خواهند حقوق زنان را از آنها دریغ کنند، خشونت ها علیه زنان فقط جسمی و جنسی نیست، جوک های فضای مجازی در مورد زنان مصداق خشونت علیه زنان است، سرکوب ها باعث شده که زیاد بشنویم کاش پسر بودم ..." و تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل ....
yon.ir/WD2oC
در گفتوگو با فعالان صنفی معلمان عملکرد مؤسسات خصوصی در نظام آموزشی کشور، بررسی شد؛
وقایعاتفاقیه: پیشیگرفتن نگاه نمرهای - کنکوری از رویکرد آموزشی - پرورشی در ساختار آموزشی کشور ریشههای چندین دههای دارد و در این میان، مؤسسههای آموزشی خصوصی همواره بر ژرفابخشی به این نگاه مؤثر بودهاند. شاید وجود چنین مؤسسههایی در دهههای نخست راهاندازی آموزشوپرورش در کشور و با توجه به هدفهای آموزشی آن دوران میتوانست سودمند باشد اما آموزشوپرورش نوین بیش از هر چیز بهدنبال پرورش شهروندانی دانا و تواناست و چنین هدفی بیش از آنکه نیاز به نگاه کمّی نمره - معدلی داشته باشد، نیازمند کیفیتبخشی به آموزشهای مدرسهای است. با همه اینها، در یکی، دو دهه گذشته نگاه کمّی به آموزش و حضور مؤسسههای کنکوری- آموزشی در مدرسهها افزایش یافته و این حضور زمینهساز نگرانی برخی کارشناسان و فعالان صنفی معلمان شده است. کارشناسان ارشد معتقدند، مافیای این مؤسسات در دستان برخی از فرادستان آموزشی کشور است و بههمیندلیل بر این باورند که باید هر چه زودتر فکری به حال اصلاح فرهنگ آموزشی کرد و برهمزدن پیوند آسیبزای این مؤسسهها با فرادستان را در اولویت اصلاح نظام آموزش کشور قرار داد.
مدارس ابتدایی را هم هدف گرفتهاند!
عبدالجلیل کریمپور، کنشگر صنفی معلمان، درباره فعالیت مؤسسات خصوصی در نظام آموزش کشور به بهانه پلی برای عبور از سد کنکور میگوید: عبور از سد کنکور سالهاست تبدیل به دغدغهای ماندگار در اذهان خانوادهها و دانشآموزان شده است و زمینهای فراهم کرده تا مؤسسات زیادی به طرق مختلف جیبهای بلندی برای آن بدوزند و خانوادههای زیادی را درگیر خود کرده و بهراحتی آنها را سرکیسه کنند و خود، از ناچاری و دلنگرانی آنها منفعتها ببرند!
او ادامه میدهد: متأسفانه، چند سالی است که آزمونهای چهارگزینهای آموزشوپرورش (آزمونهای سنجش) وارد مقطع ابتدایی شده و دانشآموز را دچار استرسی بیش از اندازه کرده است. این آزمونها خانوادهها را تحتالشعاع خود قرار داده و آنها را نیز با این استرس درگیر کرده و به نوعی باعث شده که مؤسسات برای به اصطلاح، توفیق دانشآموزان ابتدایی، دوباره منافع خویش را در نظر گیرند! صداوسیما هم بهعنوان یک رسانه ملی که باید به بعد فرهنگی، اجتماعی و روانی موضوع بپردازد، هر روز به تبلیغات برای فلان یا بهمان مؤسسه میپردازد که آزمونهایی برای ابتدایی تا دبیرستان تدارک دیدهاند و خانوادهها را با ترفندهای رنگارنگ تبلیغاتی بهسمت مؤسسات پولی خود میکشانند و غافل از جنبههای روانی بروز چنین رفتارهایی بر دانشآموزان، فقط به منافع خویش دامن میزنند. حال در این بین آموزشوپرورش هم دچار سکوتی بیدلیل شده و راه را برای حضور و فعالیت آنها همچنان باز گذاشته است!
این فعال صنفی معلمان بر این باور است که با ادامه چنین روندی یا باید منتظر ماند و همچنان شاهد این رویه نامیمون و دلهرههای ناشی از آن بود، یا اینکه فرادستان باید برنامهریزی منطقیای برای عبور از این رویه داشته باشند: «زیرا خانوادهها به جای اینکه به سهم مؤثر خود در جامعهپذیری بپردازند باید وقت خویش را صرف دغدغهای کنند که در اثر بیبرنامگی بهوجود آمده است.»
نقش مؤسسات آموزشی برای کسری بودجه!
اما موضوع ورود مؤسسات کنکور به مدارس را باید از جهات گوناگونی مورد واکاوی قرار داد. شهرام جمالی، کنشگر صنفی، در این رابطه میگوید: متأسفانه، برخی مسئولان آموزشوپرورش بهگونهای درباره این پدیده شوم اظهارنظر میکنند که گویا نظام آموزشوپرورش هیچ نقشی در ایجاد و گسترش آن نداشته است.
وی ادامه میدهد: زمانی که درصد قبولی دانشآموزان یک مدرسه در کنکور و مراکز آموزش عالی مبنای ارزشگذاری یک مدرسه و کادر آموزشی آن از سوی مسئولان و خانوادهها قرار میگیرد، خیلی عجیب نیست که مدیریت مدرسه هم یکی از مهمترین وظایف خود را آمادهکردن دانشآموزان برای قبولی در کنکور بداند. بهاینترتیب، عرصه برای ورود آموزشگاههای کنکور به مدرسه مهیا میشود و درحالیکه سمت مشاور تحصیلی از بسیاری از مدارس با توجیه صرفهجویی مالی حذف شده است، افرادی با سمت مشاور کنکور به مدارس راه یافته و در ازای واریز مبالغی به حساب مدارس برای مؤسسات خود تبلیغ کنند و بهاینترتیب، مدارس به یکی از مهمترین بازارهای صنعت کنکور تبدیل میشوند. او میگوید: افزایش نامتعارف شهریه بسیاری از مدارس در ارتباط با این مسئله است.
جمالی در ادامه به کارشکنیهای گروهی که او از آنها با عنوان «مافیای کنکور» نام میبرد درباره افزایش سهم سوابق تحصیلی در کنکور اشاره میکند و میگوید: قانون مصوب مجلس سهم سوابق تحصیلی دانشآموزان در کنکور، ۸۵ درصد مشخص شده اما این سهم سالها در همان ۲۵ درصد متوقف شده بود و ظاهرا قرار است در کنکور ۹۶ به ۳۰ درصد برسد. مانع اصلی هم ظاهرا شورای سنجش و پذیرش دانشجو در وزارت علوم است که معلوم نیست اگر واقعا پای منافع مافیای کنکور وسط نیست به چه دلیلی در برابر این افزایش سهم مقاومت میکند. آنچه مسلم است این پدیده اگر بهعنوان سیاستی برای جبران کسری بودجه آموزشوپرورش پیگیری میشود، خیانت بزرگی در حق کودکان و فرزندان این کشور است و هزینههای تحمیلی آن بسیار بیشتر از درآمدی خواهد بود که نصیب آموزشوپرورش
خواهد کرد.
مانعی بزرگ در راه تحول در آموزش و پرورش
حفیظالله مشهور، کنشگر صنفی معلمان، نیز درباره دامنهدارشدن فعالیت مؤسسات آموزش خصوصی با اشاره به ترفندهای تبلیغاتی چنین مؤسساتی با هدف کسب رتبههای عالی در کنکور سراسری میگوید: چرا با وجود وعده و وعیدهای چندینساله مسئولان در ارتباط با برداشتهشدن کنکور و اعلام تاریخهای متفاوت، این مهم تا به امروز محقق نشده است؟ چرا اصلیترین شعار تحول در آموزشوپرورش که کمرنگکردن آموزش تستمحور و تبدیلکردن مدرسه به محل کسب مهارتهای زندگی و آموزش کاربردی دروس بود، با آن همه تبلیغ و شعار به سرانجام نرسید؟ به نظر میرسد در کنار مؤلفههای گوناگونی که میتوان بهعنوان علل این موضوع برشمرد، وجود مؤسسات آموزشی که حالا دیگر تبدیل به مافیایی قدرتمند در سیستم آموزشی ما شدهاند، یکی از پاسخهای موجه و قابل تأمل برای این پرسش باشد.
مشهور ادامه میدهد: کمرنگنشدن نقش این مؤسسات پس از اجراییشدن سند تحول بنیادین در آموزشوپرورش و حتی سرایت فعالیت آنها به مقاطع و پایههای تحصیلی پایینتر، همه و همه گویا و تصدیقکننده این واقعیت در آموزشوپرورش ماست که این قبیل مؤسسات به شاهمهرهای تعیینکننده در پازل نظام آموزشی ما بدل شدهاند و باید واکنشی جدی از سوی مسئولان نظام آموزشی نسبت به آن نشان داده شود.
ورود نگاه کنکوری، ضربهای بر پیکر آموزش و پرورش
حسن ذاکری، دبیر آموزشوپرورش نیز بر این باور است که مقایسه تطبیقی آموزشوپرورش در ایران و کشورهای توسعهیافته، بدنه بیمار آموزشوپرورش ایران را نمایان میکند.
ذاکری میگوید: مسئولان امر با کپیبرداری از دیگر کشورها شعار خلاقپروری در مدارس را سر میدهند ولی ناتوان از اجراییکردن شعارها ناخواسته تن به حضور در سایه آموزشگاهها و مؤسسات آموزشی موازی کار دادهاند و این بهدلیل شکل و محتوای آزمون سراسری است.
به گفته این فعال صنفی معلمان، این آزمون عملا ارزش کتب و مدارس دولتی را کمرنگ کرده و باوجود ضربههای روانی و اقتصادی ناشی از موجودیت مؤسسات پرزرق و برق آموزشی، خانوادهها و دانشآموزان ناخواسته در مسیر کانالهای پر از تبلیغ قرار میگیرند. تأثیر کنکور زمانی مشهود است که بگویم شاگردان بسیاری را سراغ دارم که معدل درسیشان عالی است ولی هنوز نمیتوانند چکی را در بانک پاس کنند؛ شاگردانی که بدون کلاه ایمنی و گواهینامه سوار موتورسیکلت میشوند، درحالیکه تراز علمیشان در مؤسسات آموزشی مختلف عالی است. گویا کنکورزدگی نوعی بیماری بوده که در جان ایران رسوخ کرده است. در این میان، آموزشوپرورش ما مبهوت آن بوده که چه کسی در این مشکلات دخیل است؛ مدرسه یا مؤسسات آموزشی؟
او ادامه میدهد: در این میان، کفایت و شایستگی مدیران آموزشوپرورش زیر سؤال است و انتظار این بوده که مسئولان متوجه بشوند آموزشوپرورش نهادی انسانساز است، نه کارخانه تولید مدرک.
سکان آموزش به دست آموزگار یا مؤسسههای آزمونی؟
مهدی بهلولی، عضو کانون صنفی معلمان استان تهران، با اشاره به موانع موجود بر سر راه آموزش فعالیتمحور در مدارس ایران میگوید: من یک دبیر ریاضی هستم.
خوشبختانه، در کتابهای ریاضیای که بهتازگی نوشته میشوند به جنبه فعالبودن دانشآموزان هنگام آموزش، توجه بیشتری میشود. یعنی کتابهای تازه بهگونهای نوشته میشوند که دانشآموز با انجام فعالیت در خود کتاب درسی، درونمایه درس را فرامیگیرد اما در برابر این آموزش فعالیتمحور، مانعهای زیادی وجود دارد. این آموزش، زمانبر است و تعطیلیهای نابهنگام، انجام آن و بهویژه ادامهدادن آن تا پایان کتاب را دشوار و حتی ناشدنی میکند. پس از یکی، دو ماه که از آغاز آموزش میگذرد، آموزگار به این نتیجه میرسد که باید به شیوه جزوهگفتن برگردد و درس را
با سرعت بیشتری پیش ببرد.
بهلولی به مانع مهم دیگری اشاره میکند و میگوید: مانع دیگر، دانشآموز و خانواده و کارگزاران اجرایی مدرسهها و از آن میان مدیران مدرسهها هستند. بهویژه دانشآموزان درسخوان و خانوادههای آنها و مدیران مدرسهها بر آموزگاران فشار میآورند که کتابهای کمکدرسی معرفی کنید. از چند سال پیش و با واردشدن آزمونهای برخی مؤسسههای آموزشی- تجاری به مدرسهها، این فرهنگ کتابهای کمکدرسی و نکته و کنکور پررنگتر شده است.
این فعال صنفی این مسئله را زمینه دورکردن هر چه بیشتر آموزش از یک آموزش کیفی به یک آموزش کمی و نمرهمحور میداند و میگوید: متأسفانه، در سالهای گذشته این مسئله به درون دبستانها هم کشیده شده است و دانشآموزان دبستانی نیز - بهویژه در مدرسههایی که ادعای «کیفیت» بالا دارند- با همین رویکرد، آموزش میبینند.
نقش آسیبزای مؤسسههای آموزشی در آموزش
محمدرضا نیکنژاد، دیگر عضو کانون صنفی معلمان استان تهران، نیز از سودهای هنگفتی که به جیب ناشران کتب کمکدرسی میرود، سخن میگوید: «من بهعنوان یک معلم بارها دیدهام که حتی پیش از انتشار کتابهای درسی تازه و پخش آنها در مدرسهها، کتابهای کمکدرسی منتشر میشوند و از این راه سودهای بادآورده و هنگفتی به جیب ناشران میرود. ازسویدیگر، چندین سال است که پای مؤسسههای آموزشی خصوصی به شکلهای گوناگون به آموزشوپرورش باز شده است. او به تجربیات خودش دراینزمینه اشاره کرده و اضافه میکند: بارها شاهد بودهام که چه بهعنوان معلم و چه خانواده از مؤسسههای آموزشی خصوصی با تلفن همراه و حتی تلفن خانهام تماس گرفته و برای حضور دانشآموزان یا فرزندم زمینهسازی کردهاند! پیگیر هم که میشوی، میبینی که شماره تلفن را از اداره منطقه یا مدرسه گرفتهاند! ورود مؤسسههای آموزشی خصوصی، کتابها و جزوههای آموزشی و پشتیبان و مشاوره کنکور تا برگزاری آزمونهای استانداردشده هفتگی و ماهانه نشانهای آسیبزا از ورود نگاه کمی به آموزش و روابط بازاری در تاروپودهای نهاد پرورشی کشور است.
او دلیل ادامهدارشدن چنین آسیبهایی را از دو زاویه بررسی میکند؛ نخست پولیشدن آموزش و گسترش نگاه تجارتی به یادگیری و دیگری آسیبهای آموزشی و پرورشی در نهاد آموزش.
نیکنژاد میگوید: پولیشدن آموزش یعنی بیشترشدن شکاف میان دارا و ندار و فراهمکردن زمینه آموزش بیشتر و بهتر برای توانمندان و محرومیت بیشتر برای تهیدستان که بیگمان این به معنی آلودن بیشتر آموزش به بیعدالتی و بیاخلاقی بوده اما روی دیگر ورود مؤسسههای آموزشی به مدرسهها پررنگکردن بیشازپیش آموزش در برابر پرورش است.
انگارههای آموزشی نوین بر پیشیگرفتن پرورش بر آموزش پافشاری میکنند و حتی هدف ساختار آموزشی را پرورش شهروندان دانا، توانا، جامعهپذیر، دلسوز، شجاع، راستگو و... میدانند.
گرچه فرهنگ آموزشی ما از دیرباز بر نمره، معدل، کنکور، تست و ... تأکید میکرده و میکند اما بیگمان با توجه به خاستگاه مؤسسههای آموزشی خصوصی و البته هدفشان که همانا تجارت آموزشی است، این فرهنگ گسترش و ژرفای بیشتری یافته و آشکارا با هدفهای آموزشی نوین، سندهای بالادستی جهانی و ملی و حتی دیدگاههای دستاندرکاران آموزشی- پژوهشی
کشور در ستیز است.
این فعال صنفی بر این باور است که مؤسسههای انتشاراتی کتابهای کمکدرسی و مؤسسههای آموزشی خصوصی، قلب آموزش نوین را هدف قرار دادهاند و چارهای جز کوتاهکردن دست آنان از دامن آموزش وجود ندارد. با این حال، به گفته او، بزرگترین مانع در این راه، فرهنگ آموزشی نمرهمحور و دستهای نهچندان دلسوزانه مافیای این مؤسسه در دستان برخی از فرادستان آموزشی کشور است. نیکنژاد اضافه میکند: باید هرچه زودتر در اندیشه اصلاح فرهنگ آموزشی و البته بریدن پیوند آسیبزای این مؤسسهها
با فرادستان باشیم.
محمدرضا نیک نژاد، روزنامه وقایع اتفاقیه، 15 فروردین ماه 96
15 فروردین 95 که دانشآموزان و آموزگارانشان پس از روزهای تعطیلی نوروز هنوز به مدرسه عادت نکرده بودند، خبر جانفشانی دو آموزگار بلوچ و جانسپردن یکی از آنها فضای رسانهای و آموزشی را درنوردید. آموزگار بلوچ در روستای زادگاهش «نوکجو» از شهرستان خاش در استان سیستانوبلوچستان به خاک سپرده شد. حمیدرضا گنگوزهیریگی و همکارش عبدالرئوف شهنوازی در راه نجات دانشآموزانشان در هنگام فروریختن دیوار فرسوده مدرسه- همسایه گرفتار آوار شدند. حمیدرضا پس از چند ساعت جان باخت و عبدالرئوف آسیب دید. حمیدرضا آموزگاری «خرید خدمتی» بود. این آموزگاران رسمی نیستند و فقط به ازای کار و آن هم در روزهای حضور در مدرسه دستمزد ناچیزی دریافت میکنند- حتی روزهای تعطیلی پایان هفته و تعطیلیهای رسمی و...- حمیدرضا نخستین سالِ آموزگاریاش را تجربه میکرد و میزان حقوق ماهانهاش 450 هزار تومان بود، آن هم در نقطه صفر مرزی ایران و پاکستان. در 6 ماهونیمی که در سمت آموزگار به کار میپرداخت، دستمزدی دریافت نکرده بود؛ علاوهبراین او آموزگاری بیتوتهای بود؛ فرهنگیان بیتوتهای، آموزگارانی هستند که بهخاطر دوری راه یا سختی مسیر و... هفتگی در محل مدرسه میمانند. حمیدرضا برای رفتن به روستای محل کارش نزدیک 300 کیلومتر راههای بیابانی و ناامن خاش- میرجاوه- نوکجو را در هفته دستکم دوبار میپیمود. علاوهبر هزینههای آمد و شد، او و آموزگارانی مانند او هزینههای اجاره محل زندگی، خوردوخوراک، نیازهای روزمره و حتی سوخت مدرسه و محل زندگی و... را از جیب میپردازند! کنارهمگذاشتن هزینههای اشارهشده و پرداختنشدن حقوق، بیگمان بسیار پرسشبرانگیز و نگرانکننده است. حمیدرضا 27 ساله، دارای دو فرزند خردسال بود که یکی از آنها از یک نوع بیماری مادرزادی نیز رنج میبُرد و میبرد. در هنگام بهخاکسپاری این آموزگار ازخودگذشته، وزیر آموزشوپرورش وقت- علیاصغر فانی- برای همدردی با خانواده حضور داشت و همزمان قول داد علاوهبر رسیدگی به خانواده ایشان و فرزند بیمارشان، شرایط استخدام همسرش را فراهم کند و پاییز همان سال همسر گنگوزهی در یکی از نهادهای زیرمجموعه آموزشوپرورش بهکار گرفته شد. اگرچه در اینگونه رخدادها انتظار از دستاندرکاران همین است اما شوربختانه آنچنان در این زمینهها بد عمل میشود که باید عملیشدن وعده وزیر را ارج نهاد و از او سپاسگزاری کرد.
اما دو نکته: نخست آنکه ریشه رخداد تلخ فروردین سال گذشته، مستقیم یا غیرمستقیم به فرسودگی و ناایمنبودن فضاهای آموزشی برمیگردد که همچنان از پرخطرترین گرفتاریهای آموزشی کشور است. بیش از 30 درصد مدرسههای فرسوده کشور قابل بازسازی نیستند و نیازمند تخریب هستند. در یک حساب سرانگشتی، 30 درصد دانشآموزان و آموزگاران کشور- نزدیک 4,5 میلیون نفر- در خطر فروریزش مدرسه بر سرشان به سر میبرند! گمانی نیست که این خطر بزرگ با همکاری و همیاریهای فراسازمانی برطرف خواهد شد. پس انتظار آن است که مانند گذشته شاهد بیعملی دراینباره نباشیم و نکته دوم: با اینکه وزیر به وعده خویش عمل کرد و همسر آموزگار جانباخته را استخدام کرد اما شوربختانه آموزگاران بهطور کلی و آموزگاران حقالتدریس بهطور ویژه نیازمند پشتیبانیهای سازمانی، همیشگی و اطمینانبخش هستند. شوربختانه فرهنگیان، درگیر حس زجرآور دیدهنشدن هستند و این حس، بیعلت هم نبوده و نیست و نشانههای توانمندی برای بودنش یافت میشود. برای نمونه، علی اسدزاده، معلم لرستانی که پس از قطع پا در هنگام خدمت، کمترین حمایت را دریافت نکرد، یا خانواده علی بخش نوروزی، معلمی که در راه بازگشت از محل کار یخ زد و درگذشت، از سوی آموزشوپرورش هیچگونه حمایتی نشدند، یا در نبود حمایتهای سازمانی جمعیت امامعلی(ع) برای خانواده گنگوزهی خانهای خریدند و همسر او را دستکم از نگرانی بیخانمانی نجات دادند و... بیگمان آموزش، هنگامی مؤثر و بهینه خواهد بود که آموزگارانش حس امنیت و آرامش داشته باشند که شوربختانه چنین حسی اکنون در میان فرهنگیان بهشدت کمفروغ است.
http://vaghayedaily.ir/fa/News/63105
محمدرضا نیک نژاد،تارنمای فانوس، 15 فروردین ماه 96
۱۵فرودین ۹۵ بود که خبر جانفشانی دو آموزگار بلوچ به سرعت فضای مجازی را با انبوهی از خبرهای ریز و درشت پر کرد. “حمیدرضا گنگوزهی ریگی” و ” عبدالرئوف شهنوازی” آموزگارانی بودند که در لحظه نجات دانش آموزان شان از آوری سنگین، خود گرفتار آورِ دیوار فرسودگی مدرسه ها شدند. عبدالرئوف با پای شکسته و با پرایدش پس از ساعت ها معطلی در پاسگاه های مرزی تلاش کرد تا همکارش را نجات دهد اما بخت با او و همراهش یار نبود و حمیدرضا پس از چند ساعت جان خویش را فدای دانش آموزان اش کرد. آموزگار جان باخته ی ۲۷ ساله دارای همسر و دو فرزند دختر بود که دختر کوچک تر از یک بیماری مادرزاد نیز در رنج بود و هست. رخداد آن چنان تلخ و ناگهانی بود که فانی- وزیر آموزش و پرورش- را به سیستان و بلوچستان و خانه آموزگار از خودگذشته کشاند. وزیر بهداشت نیز دستور داد تا بیمارستان ها برای رسیدگی به کودک بیمارِ آموزگارِ جان باخته دست به کار شوند و رایگان بهبود او را پی بگیرند. خانواده گنگوزهی در چندین برنامه رادیویی- تلوزیونی شرکت کردند و با این که او به نمادی از فداکاری و از خودگذشتگی تبدیل شد، هنوز بنیاد شهید تن به درخواست خانواده ی ایشان و بسیاری از دست اندرکاران و کنشگران اجتماعی- صنفی نداده و همچنان در اعلام شهید بودن او مقاومت می کند. گنگوزهی و شهنوازی دو تن از میان چندین هزار فرهنگیانی هستند که هر سال جان خویش را بر دست می گیرند و در منطقه های دور افتاده ی خطرخیز به آموزش نوباوگان این کشور می پردازند. بی جهت نیست که با همه گرفتاری های درون و برون سازمانی و خبرهای بد آموزش و پرورش همچنان معلمی از معتبرترین پیشه های جهان است. برخورداری یک گروه اجتماعی از جایگاه بلند در جامعه، تلاش ها و هزینه های فرهنگی و اجتماعی ای است که برای جامعه و شهروندانش می پردازد. فرهنگیان از همان آغاز آموزش نوین در ایران، همواره با کمبودهای فزاینده ی امکانات آموزشی و پرورشی روبرو بوده اند. اما با همه کاستی ها به آموزش نسل های گوناگون کشور پرداخته اند و در حد توان- و حتی بیش از آن- نگذاشته اند یادگیری در غبار کاستی ها از چشم ها بیفتد. این کاستی ها، از کمبود امکانات آموزشی و پرورشی آغاز، و تا ناکارآمدی، نامناسبی و حتی ناایمنی محل کار ادامه می یابد. برای کسانی که دستی- حتی از دور- بر آتش آموزگاری دارند روشن است که نامناسب بودن شرایط کار در کلاس، رنج آورترین و آزار دهنده ترین زمینه برای آموزگار است. اما آموزگاران این رنج ها را به جان می خرند و با چشم پوشی بر بی مهری ها، آموزش و پرورش نسل ها را پی می گیرند. البته این چشم پوشی چندان بی هزینه نیز نبوده و نخواهد بود. نمونه های حمیدرضاها و عبدالرئوف ها فراوانند و از آن میان می توان به “حسن امیدزاده” آموزگار گیلانی اشاره کرد که با نجات جان دانش آموزانش از کلاس درسِ گُر گرفته، به شدت سوخت و پس از چند سال درگیری با عفونت های ناشی از سوختگی، در سال ۹۱ درگذشت. ” کاظم صفرزاده” معلم مدرسه عشایری در لرستان که برای رساندن دانش آموزان بیمار خویش به درمانگاه، گرفتار سیل شد و به همراه دانش آموزانش جان باخت، علی اسدزاده معلم لرستانی که در راه بازگشت از روستای محل کارش دچار حادثه شد و پای خویش را از دست داد، علی بخش نوروزی که باز در راه بازگشت از محل کارش یخ زد و جان در راه آموزش نهاد و ….. البته می توان از ده ها نمونه ی دیگر که در رخدادهای تلخ جاده ای، فرسودگی مدرسه ها و کلاس ها، دست و پنجه نرم کردن با بیماری های ناشی از استرس شغلی، معیشتی و منزلتی و …. جان می بازند و یا گرفتار بیماری های همیشگی می شوند به فراوانی سخن گفت. از این رو فرهنگیان انتظار دارند که دست اندرکاران و شهروندان قدر این تلاش ها و از خود گذشتگی ها را بدانند و برای کاهش گرفتاری های شغلی شان که بی گمان به بهینه شدن آموزش خواهد انجامید، تلاش کنند. شاید تلاش برای آگاهی از این فداکاری ها و بساماندهی زندگی مادی فرهنگیان، نخستین گام برای حفظ و بالاتر بردن جایگاه اجتماعی آنان باشد و دست کم بتواند از ادامه افت این جایگاه و در نتیجه آموزش بکاهد.
http://www.fanoosedu.ir/?p=4278