محمدرضا نیک نژاد، آموزگار، ص آخر روزنامه شهروند، 25 آذرماه 94
قطارهای خط 3 مترو نسبت به خط های دیگر دیرتر آمد و شد می کنند. من هم دیرم شده است. 3-4 قطار خط 1 هم می آیند و مسافران شان را به مسافران ایستگاه می افزایند و جمعیت هر بار بیشتر می شود. قطار می رسد. همه می خواهند سوار شوند تا مجبور نباشند 20 دقیقه دیگر چشم براه بمانند. در که باز می شود فشار برای سوار شدن اجازه پیاده شدن مسافران درون قطار را نمی دهد. با داد و بی داد و سختی و فشار، مسافران پیاده می شوند. از سر نیک بختی وارد و آن وسط ها بی دست آویز می ایستم. از هر سو فشار می آورند. آرنج یکی روی دلم، کیف یکی روی پهلویم و دست دیگری برای گرفتن میله افقی قطار بر سر و گردنم و ... البته من هم بنا به قانون سوم نیوتن که می گوید هر کنشی، واکنشی دارد، برابر و در خلاف جهت آن - بر افراد پیرامونم فشار می آورم! درِ قطار سوت زنان چندین بار هشدار می دهد و آهنگ بستن می کند اما مسافرانِ سمجی که نمی خواهند از قافله عقب بمانند همچنان فشاری می کنند. بالاخره یکی دو نفر ناامیدانه کنار می روند و در بسته می شود. حرکت که می کند مسافرانی چو من که میله ای در دست ندارند بی اختیار برخلاف جهت حرکت قطار منحرف می شویم. همه ماهیچه هایم را سفت می کنم تا از انحراف بیش از اندازه ام جلو گیری کند، اما بیهوده است! حرکت و ایستادنت که دست خودت نیست. در این گیر و واگیر گوشی ام زنگ می خورد. نمی توانم تکان بخورم! چه برسد به این که گوشی ام را پاسخ دهم! یکی می گوید کاش مردم را هم با توجه به کارت ملی شان زوج و فرد کنند! دیگری می گوید:هی می گویند با اتومبیل شخصی رفت و آمد نکنید. آن یکی که کاملا چهره به چهره ام است و کمی سرفه می کند! می گوید امیدوارم زودتر بازنشست شوم تا از این شهر خلاص شوم، یکی هم با عصبانیت داد می زند:دستت را بردار، خفه ام کردی! و ... قطار به ایستگاه بعدی می رسد و ترمز می گیرد. به یاد قانون اول نیوتن می افتم– جسم به حرکت خود ادامه می دهد، مگر آن که نیرو یا نیروهایی آن را وادار به تغییر وضع حرکت نماید– همه به سوی جلو قطار رانده می شویم اما چنان به هم فشرده ایم که احتمال افتادن صفر است. چند ایستگاه را می گذرانم و برای عوض کردن خط می خواهم پیاده شوم. به این می اندیشم که چگونه خود را به در برسانم، که ناگهان نیرویی از پشت به سوی در می راندم. نیرو آنچنان بزرگ و جرمم آنچنان کم، که نمی توانم مقاومتی نشان دهم! به یاد قانون دوم نیوتن می افتم که اگر به جسمی نیرو وارد شود، شتابی می گیرد که با نیرو نسبت مستقیم و با جرم جسم نسبت عکس دارد. پس به سوی بیرون به شدت و با شتاب رانده می شوم. به خط دیگر که می رسم، می بینم از آن یکی شلوغ تر است! با مرور قانون های نیوتن و یا علی گویان وارد قطار می شوم. باز هم فشار از هر سو کلافه ام می کند. نمی دانم چرا به یاد قانون های اجتماعی و رعایت حقوق دیگران و حقوق شهروندی و رفتارهای اجتماعی و ... نمی افتم. اما بدبختانه برخی از هشدارهای تازه و هراسناک در ذهنم هستند. واپسین آنها هشدار مسئولان بهداشتی درباره جلو گیری از آنفولانزای خوکی است که در آن به شدت سفارش می شود از جاهای پر جمعیت دوری گزینید! پیرامونم را که نگاه می کنم می بینم که فاصله هر کدام از مسافران از دیگری کمتر از ده سانتی متر است! بی گمان برای این شرایط قانون فیزیکی وجود ندارد! اما از سر ناچاری آرزو می کنم که اینجا کسی آنفولانزای خوکی نداشته باشد!
محمدرضا نیک نژاد، روزنامه بهار، 24 آذرماه 94
دانش آموزان کلاس اول، 33 تن و بزرگی کلاس آنها نزدیک 24 متر مربع! در نگاه بچه ها آموزگارشان یکی از دلنشین ترین آموزگاران دبستان است. چرا که کمتر جیغ می زند! و کمتر بچه ها را سر به دیوار- پیشانی چسبیده به دیوار و گاهی دست ها و یک پا هم بالا - می کند. کلاس اولی ها سه زنگِ هفتاد دقیقه ای سر کلاس هستند. در این مدت دانش آموزان به شکل سنتی در میز و نیمکت ها پشت سر هم می نشینند و اگر از جا بلند شوند یا حرف بزنند و یا چیزی بخورند، سرزنش یا تنبیه می شوند. این شرایط را در کنار فضای کلی ناشاد آموزش در کشور و فشارهای آموزشی خانواده ها و کتاب های کمک درسی و رویکرد دراز مدت آموزش به کنکور و تست و... که بگذاریم جهنمی می شود که تن و جان کودکان را می سوزاند و خاکستر می کند. آموزگاران در نشست های خویش با پدر و مادرها تاکید می کنند که: ما کارمان را در کلاس انجام می دهیم اما وظیفه اصلی به عهده شماست که با بچه هایتان در خانه کار و تمرین کنید!
بر نگارنده به عنوان آموزگاری که در کلاس های دبیرستانی با بیش از 45 دانش آموز هم کار کرده است، گمانی نیست که در کلاس اول دبستان با بچه هایی با سواد صفر آن هم دانش آموزانِ بازیگوش نسل امروز که نخستین گام های زندگی گروهی را تجربه می کنند، درس دادن کاریست کارستان و تلاش های آموزگاران ستایش برانگیز. اما نخست سخنی چند با آموزگاران گرامی. 1- همسر نگارنده به عنوان دانش آموخته دانشگاهی و البته خانه دار در هر روز نزدیک 3 ساعت با فرزند کلاس اولم کار می کند! همکاران عزیزی که بیشترین تلاش را بر دوش خانواده ها می گذارند، آیا به این توجه می کنند که اگر پدر و مادرِ بچه ای سواد نداشته و یا کارمند باشند و نتوانند هر روز این اندازه وقت برای بچه یشان بگذارند - آن هم بچه کلاس اول- چه پیش خواهد آمد!؟ 2- در دو دهه گذشته به آرامی پای کتاب های کمک آموزشی هر روز بیشتر در آموزش ما باز شده است و فشارهای برآمده از آن و پیامدهای دراز مدتش- مانند خستگی و زدگی دانش آموزان از درس، ناامیدی و سر خوردگی و کاهش اعتماد به نفس و .. - هر روز بیش از گذشته گریبان آموزش را گرفته و گلوی آن را می فشارد. با وجود فشارهای آموزشی به کودکان و فشارهای اقتصادی به خانواده ها، آیا ضروری است با خرید این کتاب های نمره محور، بارِ بیشتری بر دوش بچه ها و خانواده ها افزود!؟ اما کاربدستان گرامی : 1- چند سالی است که روش ارزشیابی توصیفی در دبستان ها اجرا می شود. این روش افزون بر نیاز به چیرگی فراوان آموزگار بر آن، نیازمند فرصتِ درخور برای ارزشیابی دانش آموزان است و مهمترین زمینه برای اجرای آن، کلاس خلوت است. آموزگار چگونه می تواند با 33 دانش آموز، هر روز وضع درسی تک تک آنها را پایش نماید و از روش توصیفی برای برآورد دانسته های دانش آموزان بهره بگیرد!؟ آیا با این شرایط، سخن گفتن از آموزش کیفی درست است!؟ و آیا با این فشردگی دانش آموز در یک کلاس، تعدیل نیرو برای جامعه آموزشی و خانواده ها پذیرفتنی است!؟ بنابر دورخیز تیم وزارتی برای کاهش 250 هزار فرهنگی از دورِ آموزش، آیا می توان به آینده آموزشی کشور امید داشت!؟ 2- یک بار دیگر از کاربدستان آموزش و پرورش می پرسیم که اگر کتاب های درسی ایراد دارند و هر سال و در همه پایه ها برای یادگیری بیشترِ درونمایه های آموزشی، نیازمند کتاب های کمک آموزشی هستیم، چرا کتاب های درسی را اصلاح نمی کنید و از شر یارانه های میلیاردی این کتاب ها آسوده نمی شوید!؟ و اما اگرهم کتاب های درسی خوبند! پس چرا باید بارِ آموزشی و اقتصادی چندگانه ای بر دانش آموزان و خانواده های آنها وارد شود!؟ کی باید سازمان پژوهش های آموزش و پرورش بنا به وظیفه اش در گستره های آموزشی و از آن میان کتاب های کمک درسی وارد شود و یک بار برای همیشه در این باره نظر دهد!؟
شوربختانه آموزش در گردابه کمیت گرفتار شده است و بی گمان پافشاری بر این رویکرد، آینده آموزشی کشور را بیش از پیش دچار گرفتاری خواهد نمود. آیا کسی هست که این هشدارها را بشنود و طرحی نو دراندازد!؟
http://www.bahardaily.ir/fa/Main/Detail/7577/کلاسهای-اول-دبستان-و-چند-پرسش
در پی ممنوعشدن ثبت نام رشته علوم انسانی، همدلی بررسی میکند:
پولی کردن، هدایت اجباری و تعبیر نادرست از کیفیت در آموزش و پرورش
گزارش از آساره کیانی، روزنامه همدلی
مدیرکل آموزش و پرورش شهر تهران، خبر داده: از سال آینده ثبت نام در رشته ادبیات و علوم انسانی را در مدارس دولتی عادی نخواهیم داشت.
اسفندیار چهاربند در نشست خبری خود با اصحاب رسانه در پاسخ به پرسشی درباره وضعیت انتخاب رشته دانشآموزان از سال آینده گفته: دانشآموزان متقاضی رشته علوم انسانی باید در دبیرستانهای فرهنگ ثبت نام کنند. تلاش میکنیم دبیرستانهای فرهنگ را توسعه دهیم.
او گفته: در حال حاضر حدود ۱۲ مدرسه فرهنگ در سطح شهر تهران داریم که با توجه به اینکه باید هر منطقه آموزشی دارای یک دبیرستان فرهنگ باشد، حداقل ۲۴ مدرسه دیگر تا سال آینده راهاندازی کنیم.
مدیرکل آموزش و پرورش شهر تهران با بیان اینکه براساس آنچه در سند تحول بنیادین آمده است، ارتقای کیفی رشته علوم انسانی مد نظر است نه ارتقای کمی، گفته: در سند تحول بنیادین بر شناسایی استعدادهای برتر و هدایت آنها به ادامه تحصیل در رشتههای علوم انسانی تأکید شده است. بنابراین تلاش میکنیم مدارس فرهنگ را تقویت کنیم تا به ارتقاء کیفیت تحصیل در این رشته بیانجامد.
همدلی: گروه جامعه: دانشآموزانی که میخواهند در دبیرستان، رشته علوم انسانی را انتخاب کنند از این پس باید به ناچار در این مدارس ثبت نام کنند؛ مدارس فرهنگ؛ این مدارس دولتی نبوده و به طور مشخص وابسته به افراد شناختهشده در ردههای بالای سیاستگذاری کشور تعلق دارند؛ همدلی در گفتوگو با یک کارشناس آموزشی به بررسی محدودیتهای ایجاددشده در رشته علوم انسانی برا دانشآموزان دبیرستانی پرداخته؛
بعد مسافت و محدودیت تحصیل
محمدرضا نیکنژاد، میگوید اولین نکتهای که پس از شنیدن خبر محدودیت ثبت نام دانشآموزان دبیرستانی در رشته علوم انسانی، به ذهن میرسد این است که بیشک این تصمیم در حد و اندازه و ظرفیت فعلی سیستم آموزش و پرورش ما نیست.
این کارشناس آموزش با تاکید بر این که این محدودیت در واقع نوعی هدایت اجباری دانشآموزان و سوق دادن آنها به سمت رشتههای مشخص است، میگوید: تعداد مدارس فرهنگ که مسئولان به آن اشاره میکنند با توجه به محدودیتهای جغرافیایی به گونهایست که همه دانشآموزان در نقاط مختلف تهران(در بحث ما) نمیتوانند به راحتی به این مدارس دسترسی داشته باشند.
نیکنژاد به مناطق 1، 2 و 5 شهر تهران اشاره میکند و میگوید: منطقه 1 به لحاظ عرضی، منطقه 2، به لحاظ طولی و منطقه 5 هم عرضی و هم طولی از گستردگی بالایی برخوردارند و زمانی که دبیرستانهای فرهنگ بدون توجه به بعد و مساحت جغرافیایی مناطق با توجه به تعداد اندکشان برای دانشآموزان علوم انسانی در نظر گرفته شوند، خود به خود عدهای به دلیل همین بعد مسافت از تحصیل در چنین دبیرستانهایی محروم میشوند. به عقیده این آموزگار، همین بعد مسافت از اشکالات این طرح است که حق انتخاب دانشآموز را محدود میکند.
کیفیت یعنی پرورش انسان و شهروند واقعی
نکته دیگری که نیکنژاد، سوای اشکال جغرافیایی، به آن اشاره میکند، ایراد در توصیفی است که مسئولان از کمیت و کیفیت در رشتههای علوم انسانی از آن یاد کردهاند.
او معتقد است که خلاف عقیده مسئولان که میگویند این طرح، کیفیت تحصیل در رشتههای علوم انسانی را بالا میبرد، میگوید: هیچ کیفیتی قابل تعریف نیست و نمیتوان از کیفیت به عنوان یک بهانه برای انجام کار خاصی سوء استفاده کرد. نیکنژاد به سنجش فعلی سطح کیفیت در آموزش و پرورش اشاره میکند و میگوید: در حال حاضر کیفیت یعنی دانشآموز رتبه بالاتری را در آزمونها به دست بیاورد در حالی که کیفیت در رشتههای علوم انسانی را نمیتوان اینگونه سنجید؛ کیفیت یعنی پرورش انسان یعنی پرورش شهروند واقعی نه اینکه روی نمره تمرکز شود.
نقض صریح قانون اساسی
اما یکی دیگر از اشکالات اساسی طرحی که ثبت نام دانشآموزان علوم انسانی را محدود میکند به نحوی پولی شدن مدارس است؛ بنا به گفته مسئولان، مدارس فرهنگی، دولتی نیستند؛ نیکنژاد میگوید: عدم توانایی پرداخت پول برای تحصیل محرومیتهای بسیاری را برای دانشآموزانی که میخواهند رشته علوم انسانی بخوانند به دنبال خواهد داشت و این در تناقض با اصل 30 قانون اساسی است که میگوید حق تحصیل باید برای همه دانشآموزان رایگان باشد.
پیشگیری از شکست
نیکنژاد معتقد است که چنین تصمیماتی با درونمایه دولت فعلی که شعارش گسترش آزادی در انتخاب است، در تناقض است و نظام فعلی آموزش و پرورش که زیرمجموعه همین دولت است انتظار میرود با در نظر گرفتن مشکلات و چالشهای پیش روی یک طرح پیش از آنکه با شکست مواجه شود، از اجرای ناصحیح آن جلوگیری شود.
http://hamdelidaily.ir/wp-content/uploads/2015/12/202-09.jpg
محمدرضا نیک نژاد، روزنامه جهان صنعت، 18 ؛ذرماه 94
(این یاداشت با نام دلیل جداسازی علوم انسانی از مدارس دولتی به چاپ رسید)
زمان چندانی از چالش ها سیاسی بر سر رشته های علوم انسانی در دانشگاه ها نمی گذرد. هنوز هم گاه گداری چهره ای سیاسی یا جناحی، پای خبرهای وابسته به آن را به رسانه ها می گشاید و زمینه تنش های تازه ای را فراهم می کند. اما این بار بازگشت تنش ها بر سر این رشته، نه کارِ چهره سیاسی شناخته شده که از سوی یک مسئول آموزشی انجام گرفت و سپهر رسانه ای را به سرعت آشفته ساخت. خبر چنین است: "مدیرکل آموزش و پرورش شهر تهران گفت: سال آینده ثبت نام در رشته ادبیات و علوم انسانی را در مدارس دولتی عادی نخواهیم داشت. اسفندیار چهاربند گفت دانشآموزان متقاضی رشته علوم انسانی باید در دبیرستانهای فرهنگ ثبت نام کنند. تلاش میکنیم دبیرستانهای فرهنگ را توسعه دهیم. او گفت: در حال حاضر حدود ۱۲ مدرسه فرهنگ در سطح شهر تهران داریم که با توجه به اینکه باید هر منطقه آموزشی دارای یک دبیرستان فرهنگ باشد، حداقل ۲۴ مدرسه دیگر تا سال آینده راهاندازی کنیم."( رسانه ها 15 آذر 94)
موضوع رشته های علوم انسانی، حذف آنها و یا دگرگونی درونمایه های آموزشی این رشته ها در دانشگاه ها و ... در چند سال گذشته همواره ریشه و رویکردی سیاسی داشته است. اما این بار نمی توان به کل آن را سیاسی دانست. گرچه ممکن است پیامدهای سیاسی و شاید جناحی در پی داشته باشد.
در ادامه همین خبرِ حذف رشته های علوم انسانی می خوانیم " چهاربند گفت: اگر برنامهریزیهای دقیق و هوشمندانه نداشته باشیم و نتوانیم این مرحله را به درستی اجرا کنیم در آینده دستخوش تبعات ناگواری میشویم و ممکن است دستاوردهای سالهای گذشته نیز مورد تهدید قرار بگیرند. مهمترین این دستاوردها هدایت ۳۵ درصد دانشآموزان به سمت شاخههای فنی و حرفهای است."
در سند تحول بنیادین آموزش و پرورش تاکید شده است که روند سیاست گذاری های آموزشی باید به گونه ای باشد که دانش آموزان به سوی رشته های کار و دانش و فنی و حرفه ای سوق داده شوند. اما با توجه به این که در فرهنگ آموزشی کشور رشته های فنی و حرفه ای و کار و دانش چندان مورد پذیرش خانواده ها و دانش آموزان نیست و خانواده ها این رشته ها را برابر با درس نخوانی و بی آیندگی می دانند چندین سال است که شمار حرفه آموزان و هنرجویان به میزان پیش بینی شده نمی رسد! از این رو مدیریت آموزشی در دولت های گوناگون تلاش می کند تا با روش هایی گاه نامتعارف و غیر آموزشی شمار دانش آموزان هنرستانی را به 35 درصد کل دانش آموزان دوره متوسطه دوم برساند. برای نمونه در دوره حاجی بابایی نیز بخشنامه ای غیرکارشناسی و به گونه ای شتاب زده، دانش آموزان سال اول دبیرستان را - حتی با یک تجدیدی- به هنرستان های کار و دانش می فرستاد! گرچه ممکن بود این کار آمار هنرجویانِ هنرستان ها را افزایش دهد اما به شدت غیر آموزشی، غیر اخلاقی و محدود کننده آزادی دانش آموزان و خانواده ها بود. اکنون نیز می بینیم در دولتی که نام خود را تدبیر و امید گذاشته است چگونه با یک تصمیم شتاب زده، ریشه ی اثرگذارترین رشته آموزشی را که سرچشمه اندیشه و فلسفه و جامعه شناسی و ... است به آسانی سست می شود و برای افزایش بیلان کار به بالا دستی ها بخش بزرگی از جامعه آموزشی را از آموختن رشته مورد توجه شان محروم می کند. گمانی نیست که کاربدستان آموزشی می خواهند با بستن راه رشته علوم انسانی راه را برای افزایش شمار حرفه آموزان و هنر جویان باز کنند!
اما بی گمان این برنامه دارای مشکلات فراوانی است. نخست آن که چهاربند گفته است برای اجرای این طرح شمار دبیرستان های فرهنگ در تهران برای دانش آموزان علوم انسانی با افزودن 24 مدرسه از 12 به 36 افزایش می یابد. آیا ممکن است در شهری با این پیچیدگی های جغرافیایی و شهرسازی و جمعیتی، تنها 36 دبیرستان پذیرنده دانش آموزان علاقه مند به رشته علوم انسانی و ادبیات در سراسر شهر باشد!؟ این دبیرستان ها باید در کجای یک منطقه باشد تا در دسترس همه دانش آموزان قرار گیرد؟ از این دبیرستان ها چه تعداد دخترانه هستند و چند تعداد پسرانه!؟ آیا در هر منطقه برای اجرای این طرح آموزشی مهم، نیاز سنجی های درخور انجام گرفته است!؟ آیا دبیرستان های فرهنگ تازه – به جز نام – پیوندهای آموزشی و زیربنایی با دبیرستان های فرهنگ نام آشنا دارند!؟ آیا روش های آموزش و آموزه های اندیشگی – مذهبی در دبیرستان های فرهنگ کنونی، در دبیرستان های تازه نیز پیگیری و اجرا می شود؟ دبیرستان های دولتی کنونی چه مشکلی دارند یا داشتند که نمی توانند رشته علوم انسانی داشته باشند!؟ اگر قرار است دبیرستان های علوم انسانی تخصصی شوند، آیا مدرسه های رشته های ریاضی فیزیک و علوم تجربی هم تخصصی می شوند!؟ بنابر شنیده ها قرار است شرط معدل برای دانش آموزان ورودی تعیین کنند، آیا این شرط معدل برای دیگر رشته ها هم هست؟ اگر هست پس چه نیازیست به جدا سازی رشته ها؟ و آیا ...
این پرسش ها و پرسش های فراوان دیگر در پیوند با طرح تازه ی آموزش و پرورش همچنان بی پاسخ مانده اند. امید است کاربدستان آموزشی کشور در روزهای آینده به این پرسش ها پاسخ های درخور دهند. البته اگر پاسخی داشته باشند!
http://www.jahanesanat.ir/37650-دلیل-جداسازی-علوم-انسانی-از-مدارس-دولتی-چیست.html
محمدرضا نیک نژاد، روزنامه بهار، 16 آذرماه 94
( این نوشته در اصل یک گفتگو بوده است که خبرنگار محترم آن را به شکل یاداشت منتشر کرده است)
مسئولان آموزش و پرورش گفتهاند که می خواهند ورود دانش آموزان به رشته علوم انسانی را محدود کنند آن هم به این شکل که فقط دبیرستانهای خاصی به نام فرهنگ بتوانند در این رشته دانش آموزش بپذیرند. چنین طرحی از چند جهت غیرکارآمد و حتی ظالمانه به نظر می رسد. ناکارآمد از این جهت که در حال حاضر عده زیادی از دانش آموزان مایل به ادامه تحصیل در سایر رشتهها نیستند یا زمینه ورود به آنها را ندارند در عین حال توانایی علمی برگزیده شدن برای رشته علوم انسانی را هم در قالب رقابتی فشرده ندارند به هر حال اگر ما آنها را وادار کنیم که در رشتهای دیگر درس بخوانند نتیجهای غیر از احتمال ترک تحصیل و در بهترین حالت عدم موفقیت نخواهیم داشت. در مورد دلیل این تصمیم گفته شده که باید ورود افراد به رشته علوم انسانی هدفمند شود و دیگر اینطور نباشد که دانشآموزانی که نمی توانند در سایر رشتهها درس بخوانند به سراغ علوم انسانی بروند. خب این خیلی خوب است که ما این رویکرد را تغییر دهیم اما استفاده از روشهایی اینچنین یعنی توسل به نوعی از زور و اجبار ما را به چنین هدفی نمیرساند. در واقع فکر می کنم هدف این کار مثبت است اما تصمیمی که برای رسیده به این هدف گرفته شده نهتنها منجر به آن نخواهد شد بلکه آسیبهای دیگری را در پی خواهد داشت آسیبهایی که وقتی به آنها فکر می کنیم به این نتیجه می رسیم که با تصمیمی خرق الساعه و غیر کارشناسی رو به رو هستیم که حقوق شهروندی و آموزشی تعداد زیادی از دانش آموزان را ضایع می کند. طبق اصل 30 قانون اساسی دولت وظیفه دارد که زمینههای تحصیلات مقدماتی یعنی تا پیش از دانشگاه تمام مردم را به صورت رایگان فراهم کند. در حالیکه می دانیم دبیرستانهای فرهنگ نوعی دبیرستان غیر انتفاعی و شهریه بگیر محسوب میشوند و وادار کردن علاقه مندان علوم انسانی به ورود به این مدارس نوعی دور زدن این اصل قانونی است. جنبه دیگر این اقدام که منجر به محروم شدن بسیاری از دانش آموزان از تحصیل خواهد شد محدودیت این مدارس است. مسئولان آموزش و پرورش گفتهاند که می خواهند تعداد مدارس فرهنگ را از 12 مدرسه به 24 مدرسه برسانند. با در نظر گرفتن اینکه به هر منطقه تهران یک مدرسه می رسد (البته اگر دخترانه و پسرانه بودن مدارس را در نظر بگیریم به هر منطقه یک مدرسه هم نمی رسد) در این حالت با توجه به گستردگی مناطق تهران خیلی از دانش آموزان حتی اگر استعداد و شرایط علمی لازم را داشته باشند نمی توانند به تحصیل در این رشته بپردازند مثلا شما تصور کنید بچهای که در منطقه 5 تهران درس می خواند مجبور باشد برای رفتن به مدرسه خودش را از بلوار فردوس به چهاردیواری برساند. این کار عملا برای خیلی از دانشآموزان غیر ممکن است؛ زیرا نهتنها خانواده هایآنها باید هزینه شهریه این مدارس را بپردازند بلکه باید برای بچهها سرویس گرفته و هزینهای دیگر را متحمل شوند. همچنین شخص من راضی نیستم که فرزندم با توجه به شرایط کنونی جامعه مسافتی این چنینی را برای رسیدن به مدرسه طی کند. بنابراین با توحه به انواع هزینههای تحمیل شده به خانوادهها عملا بسیاری از دانش آموزان مستعد را هم از ورود به رشته مورد علاقهشان محروم کردهایم. به یاد دارم که در میدان قیام یعنی منطقهای که توان مالی خانوادهها بالا نیست در یکی از مدارس معمولی دانشآموزی داشتم که پدرش سرایدار بود و وضعیت مالی ضعیفی داشت حالا او فوق لیسانس حقوق از دانشگاهی دولتی است و فردی موفق مجسوب می شود حالا با اجرای این طرح چنین دانش آموزی چه وضعیتی پیدا خواهد کرد. مسئله دیگری که باید به ان پرداخت این است که با نگاه به تلاش مسئولان برای محدود کردن ورود دانش آموزان به رشته علوم انسانی و یا برنامههای دیگری که در شرف اجرایی شدن هستند به نظر میرسد آموزش و پرورش به دنبال تحقق دستوری است که در سند تحول بنیادین آمده، در این سند ذکر شده که در مهلت زمانی مشخص 35 درصد دانشآموزان باید راهی رشتههای فنی و حرفهای و کار و دانش شوند. به یاد دارم که اوایل ابلاغ این سند بسیاری از دانش آموزانی که یک تجدید هم در کارنامه سال اول دبیرستانشان داشتند، به اجبار روانه رشتههای فنی و کار و دانش شدند اما این روش موفق نبود و به نظر می رسد حالا طرح دیگری برای رسیدن به این هدف در نظر گرفته شده که آسیبهای فراوان دیگری به دنبال خواهد داشت.
http://www.bahardaily.ir/fa/Main/Detail/7042/تضیع-حقوق-دانش-آموزان-با-طرحی-خرق-الساعه
محمدرضا نیک نژاد، ص آخر روزنامه شهروند. ۱۵ آذرماه ۹۴
روبان قرمزی از گل فروشی دمِ دبیرستان خریدم. قیچی و چسب و سنجاق ته گرد را از معاون گرفتم و وارد کلاس شدم. مانند همیشه نام کوچک بچه ها را تک تک خواندم. خوشبختانه این کلاس خلوت است و بیش از آن که برای یکدیگر دانش آموز و آموزگار باشیم، دوستیم. گفتم بچه ها می شود کمکم کنید!؟ سپس گفتم: بهمن! تو این روبان را به تعداد بچه های کلاس ببُر. بنیامین تو هم بی زحمت برو به آقای فریدونی - مربی پرورشی – بگو بیاید و دوربین اش را هم بیاورد. از نظریان هم که گرافیتی های خوبی می کشد خواستم که جمله" GETTING TO ZERO " را با ماژیکِ قرمز روی تخته بنویسد. بچه ها گفتن استاد! گویا امروز از آن روزهای خوب است. گفتم برای شما که خیلی خوب است! پرسیدند چه خبر است؟ گفتم امروز یکم دسامبر- ده آذر- روز جهانی مبارزه با ایدز و شعارِ امسال هم " GETTING TO ZERO " یعنی به صفر رساندن [مبتلایان تازه] است. می خواهیم امروز با جهان هم صدا شویم و به جنبش جهانی مبارزه با ایدز بپیوندیم. نظریان کارِ نوشتن شعار روی تخته را به پایان رساند و روبان ها به شکل نشانه ایدز درآمدند و مربی پرورشی و یکی از آموزگاران دیگر که در این گونه کنش ها انگیزه مند است به کلاس دوم کامپیوتر آمدند. با چسباندن روبان های قرمز بر سینه هایمان عکسِ روز جهانی مبارزه با ایدز را گرفتیم و همان لحظه فرستادیم به فضای مجازی. مربی پرورشی رو به من و به هدف یادگیری بچه ها پرسید: ایدز چیست؟ من هم تا جایی که می دانستم توضیح دادم. در این میان مربی پرورشی و آموزگار کلاس دیگر هم توضیح هایی دادند. چه قدر بچه ها با انگیزه و کنجکاوانه به سخن ها گوش می دادند و گاهی وارد گفتگو می شدند. مربی پرورشی خواست نشانه ایدز بر سینه هایمان باقی بماند و در دبیرستان هر کس از چیستی آن پرسید، برایش توضیح کوتاهی بدهیم تا بتونیم دیگر بچه ها را به موضوع ایدز حساس کنیم. همین گونه هم شد. شوربختانه بسیاری از دانش آموزان و آموزگاران و سرایدار و ... از روز جهانی و بیماری ایدز بی خبر بودند! اما این روز - دست کم - در کلاس دوم کامپیوتر به خوبی برگزار شد و دانسته هایمان را در درباره ایدز با هم در میان گذاشتیم و افزایش دادیم. چه خوب روزی بود.
در بیش از یک دهه گذشته آمار آلوده شوندگان به ایدز در جهان نزدیک 33 درصد کاهش یافته است. امروز جهان به گونه ی خیره کننده ای توانسته است این بیماری بی درمان را به فرمان خود درآورد و دیگر بسیاری از بیماران در بسیاری از کشورهای توسعه یافته و توسعه یابنده محکوم به مرگ نیستند و .... اما شوربختانه در کشور ما هر سه ماه 500 تن به آمار آلوده شوندگان افزوده می شود و هنوز بسیاری از شهروندان – حتی بسیاری از دانش آموختگان- کمترین آگاهی ها را درباره ایدز دارند و هنوز سخن گفتن از ایدز در مدرسه ها تابو است و هنوز برای خانواده ها گفتن از این بیماری رازی مگوست و هنوز بیماران از هراس رانده شدگی از خانواده و فامیل و جامعه پنهان کاری می کنند و ....
به راستی تا کی آموزش باید برای معدل و تست و نکته و کنکور باشد!؟ تا کی باید بزرگ ترین دلنگرانی خانواده ها و کاربدستان آموزشی و دانش آموزان – حتی در دبستان! - تهیه کتاب های کنکور و کمک آموزشی و داشتنِ آموزگارِ ماهر در روش های میان بُر کنکوری باشد!؟ تا کی باید جامعه چوبِ بی خبری شهروندان از دانسته های فردی و اجتماعی را بخورد!؟ کی باید آموزش و پرورش به بنیادین ترین وظیفه ی نوین اش یعنی آموزش های شهروندی و مدنی باز گردد!؟ و کی باید .... شوربختانه شرایط چندان دلگرم کننده نیست!
http://shahrvand-newspaper.ir/news:nomobile/main/50821/%da%a9%d9%84%d8%a7%d8%b3-%d8%af%d9%88%d9%85-%da%a9%d8%a7%d9%85%d9%be%db%8c%d9%88%e2%80%8c%d8%aa%d8%b1-%d9%88-%d8%b1%d9%88%d8%b2-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%a7%db%8c%d8%af%d8%b2
روز جهانی مبازره با ایدز 2015 با شعار " Getting to zero "
به صفر رساندن [آلودگان تازه]،
دبیرستان فیروز بهرام . کلاس دوم کامپیوتر. یکم سبتامبر .
10 آذر ماه 94
محمدرضا نیک نژاد، روزنامه فرهیختگان، 10 آذر 94
"روز جهانی ایدز از سال 1988 به منظور افزایش بودجهها، آگاهی، آموزش و مبارزه با تبعیضها به روز اول دسامبر برابر با 10 آذر هر سال اطلاق میگردد و هر ساله برای این روز، شعار خاصی نیز در نظر گرفته میشود. هدف عمده از این کار این است که به عموم مردم یادآوری شود که HIV از بین نرفتهاست و هنوز کارهای زیادی است که باید انجام شود.
شعار روز جهانی ایدز از ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۵ «Getting to zero» بودهاست.
در روز جهانی ایدز مردم لباسهای شان را به روبان قرمز مزین میکنند تا توجه و مراقبت در برابر HIV و ایدز را متذکر شده و به دیگران یادآور شوند که تعهد و پایبندی و حمایت آنها مورد نیاز است." ( ویکی پدیا)
همچنان که در بالا آورده شد شعار سال 2015 به صفر رساندن مبتلایان تازه است. آمارهای جهانی با چنین رویکردی همراه اند و البته نهادهای دست اندرکار به شدت امیدوار. به تازگی سازمان بهداشت جهانی از کاهش 33 درصدی مبتلایان به ایدز از سال 2001 تا 2013 خبر داده است. این نشان می دهد که انسان توانسته یکی از مرگ بار ترین بیماری های انسانی را به کنترل خود درآورد. اما شوربختانه آمارهای کشوری در این زمینه بسیار نگران کننده هستند. بر پایه آمار از سال 88 تا کنون هر سه ماه 500 تن به شمار آلودگان به ویروس HIV، افزوده شده است! اکنون 29 هزار و 414 تن در کشور با این بیماری درگیر هستند و با توجه به معیارهای جهانی درباره این بیماری - که آمارهای واقعی نزدیک چهار برابر آمار اعلام شده است – اکنون نزدیک 120 هزار تن از هم میهنان یا ایدز دارند و یا به ویروس HIV آلوده اند.
اما به راستی ریشه ی این که آمار بیماران و آلودگان در کشور ما در حال افزایش است، چیست!؟ چرا برنامه های وزارت بهداشت که در ریشه کنی برخی بیماری ها مانند فلج کوکان و یا بیماری های واگیر دار و عفونی دارای برند جهانی است، در زمینه کنترل و مهار ایدز ناکارآمد و ناتوان است؟
کارشناسان بر این باورند که در چند سال گذشته موج سوم ایدز در کشور آغاز شده است. این موج پیامد آمیزش های جنسی است و مهار آن نیازمند روش های نوآورانه و جدا از روش های کنترل دو موج نخست است. گرچه یگانه راه مبارزه با ایدز در جهان آموزش است اما آلودگی از راه آمیزش جنسی بیش از روش های دیگر به آموزش نیاز دارد. افزون بر این که دوره نهفته - از آلودگی به HIV تا بیماری- نزدیک به ده سال است و بیشترین آمار بیماران در جهان دارای سن 25 تا 35 سال هستند. اگر ده سال از سن این بیماران بکاهیم به آسانی پی خواهیم برد که آموزش های رسمی در مدرسه چه جایگاهی خواهند یافت.
بنابراین اکنون شاید بتواند به پرسش های بالا پاسخ داد. بی گمان از نخستین گام هایی که دست اندکاران برای مهار و کنترل ایدز در کشور برداشتند تا به امروز بزرگترین مانع در برابر مبارزه با این بیماری، ناکارآمدی آموزش های رسمی بوده است. گرچه ریشه این ناکارآمدی را به تمامی نمی توان به گردن ساختار آموزشی انداخت اما این ساختار مانند فرهنگ اجتماعی در عدم کامیابی در برابر این بیماری کم گناه نیست. بر کسی پوشیده نیست که آوردن آموزش های جنسی به درونمایه های درسی در جامعه ما به رازی مگو می ماند و افزون بر این که این کار با اندیشه های بسیاری از کاربدستان آموزشی نمی سازد، خانواده ها نیز در این باره حساسیت دارند و آن را برنمی تابند. اما با توجه به آمار رو به افزایش آلودگان، سن آنها، تنها راه مبارزه با این بیماری یعنی پیشگیری و نیز نبود درمان قطعی برای آن، ما چاره ای جز ورود آموزش های رسمی در نهاد آموزشی نداریم. گرچه گمانی نیست که این آموزش ها باید با پژوهش و همخوان با فرهنگ اجتماعی و خانوادگی به کتاب ها ورود پیدا کند. امیدوارم همپای با شعار جهانی امسال یعنی " به صفر رساند" آلودگان تازه، کاربدستان آموزشی و بهداشتی در یک همکاری کارآمد ایران را به کشوری بدون ایدز تبدیل کنند.
http://www.farheekhtegan.ir/newspaper/page/1823/13/59766/0
محمدرضا نیک نژاد، روزنامه جهان صنعت، 10 آذرماه 94
ایدز از بیماری های اجتماعی است که گرچه جهان در کنترل آن کامیاب بوده است اما هنوز از درمان کاملش ناتوان است. آمارهای جهانی از کاهش چشمگیر بیماری ایدز و آلودگی به ویروس HIV خبر می دهند اما شوربختانه آمارهای کشوری از افزایش سال به سال بیماران و آلودگان حکایت دارد. بر پایه واپسینآمار وزارت بهداشت اکنون 29 هزار و 414 تن به ویروس آلوده اند و 6990 تن بیمار و تاکنون نیز 6202 تن در اثر این بیماری در ایران درگذشته اند. بر پایه همین آمار از سال 88 هر سه ماه به شمار آلودگان به این ویروس، 500 تن افزوده می شود! و این در حالی است که سازمان ملل در تازه ترین آمار خود از کاهش 33 درصدی آمار بیماران و آلودگان به ویروس از سال 2001 تا ۲۰۱۳ خبر می دهد و .... ( رسانه ها)
پرسش این جاست که چرا روند کشوری خلاف روند جهان آن است؟
تجربه های چندین دهه مبارزه با این ویروس و پژوهش های پر دامنه پیرامون بیماری نشان می دهد که یگانه راه مبارزه با آن بالا بردن سطح آگاهی های اجتماعی و پیشگیری از آلودگی از راهِ آموزش های رسمی و غیر رسمی است. در دهه نخستِ بروز ایدز، برخی از کشورهای زیر صحرای آفریقا تا مرز از هم پاشیدگی سیاسی - اجتماعی پیش رفتند. اما آن چه که از پیشروی هراسناک بیماری در آن کشورها جلوگیری نمود آموزش گسترده و آگاه سازی شهروندان برای پیشگیری بود. بنابراین گمان می رود که یکی از ریشه های روند وارونه رشد این بیماری در کشور نسبت به روند جهانی آن آموزش است. در نگاه بسیاری از مردم و دست اندرکاران گفتن از ایدز و راه های آلودگی به ویروس رازی مگو به شمار می آید. کاربدستان آموزشی به سبب هراس از واکنش پدر و مادرها چشم بر آموزش های جنسی بسته اند و پدر و مادرها هم چندان درباره چنین آموزش هایی آگاه نیستند. گرچه نیاز به چنین آموزش هایی چه به شکل رسمی و چه غیر رسمی بسیار احساس می شود اما ایدز تابویی شده است که کمتر کاربدستی شجاعت ورود به آن را دارد و این سکوتِ آسیب زا هر روز بیش از گذشته زمینه گسترش آلودگی و بیماری در کشور را فراهم می کند. در زمینه آموزش های رسمی یکی از دل نگرانی های پدر و مادرها آشنایی زودهنگام فرزندانشان با مسائل جنسی است. اما خانواده ها باید بدانند که بسیاری از بچه ها در سال های پایانی دبستان با چنین موضوع هایی آشنا می شوند و از آن پس به گونه ای ناقص و البته بیش از اندازه برانگیزاننده در گفتگوهای دوستانه مطرح و به شکلی آسیب زا آموخته می شود. بنابراین نهادهای مسئول باید در این زمینه پدر و مادران را با گام های رشد فرزندانشان آماده کرده تا آنها در برخورد با فرزندان و البته در برخورد با برنامه های آموزشی مدرسه در این زمینه برنیاشوبند و سبب آسیب رسادن به فرایند آموزش نگردند. از سویی گرچه در برخی کتاب های سال درسی دوره متوسطه به راه های آلودگی به ایدز اشاره شده است اما مهمترین آموزش در راستای مبارزه با این بیماری پیشگیری از آن است که نویسندگان این بخش از کتاب، با مهارتی ناسودمند از آن گذشته اند! نکته پایانی این که در استاندارهای جهانی شمار آلودگان به ویروس در یک کشور را با ضرب تعداد آلودگان ثبت شده، در 4 به دست می آورند. یعنی اکنون شمار افراد آلوده به ویروس HIV در کشور بیش از 117 هزار تن است! این تفاوت برآمده از پنهان کاری بیماران از هراس "انگ" است. چون یکی از راه های آلودگی انسان به این ویروس، آمیزش های جنسی است، بسیاری از بیماران از هراسِ انگ و واکنش جامعه، بیماری خویش را پنهان می کنند و این پنهان کاری بیش از اندازه سبب گسترش ویروس می شود. بنابراین بخشی از وظیفه ساختار آموزشی مبارزه با انگ ناشی از بیماریست. باید به دانش آموزان فهماند که تنها یکی از راه های انتقال بیماری پیامد آمیزش جنسی است و دو راه دیگر یعنی از راهِ خون و از مادر به فرزند، فرد بیمار هیچ نقشی در بیماری خویش نداشته و نباید تاوان کار نکرده را پس دهد. از سوی دیگر دانش آموزان و البته شهروندان بزرگسال ما باید بدانند که دانشِ انسان درباره بیماری بسیار افزایش پیدا کرده و اکنون می دانیم که همنشینی با بیمار و حتی هم کاسه شدن و رو بوسی و .... هیچ خطری برای فرد سالم ندارد. امروز بیماری ایدز مانند بیماری دیابت با خوردن یک قرص در روز کاملا کنترل شدنی است و بیماران در بیشتر موارد با استفاده از دارو عمر طبیعی دارند. حتی با به کارگیریی دانش و زیر نظر پزشک، پدر و مادر آلوده می توانند فرزند سالم به دنیا آورند و .... با این حساب امروز در بسیاری از کشورها مردم از بیماران نمی گریزند و با رفتارهای خویش سبب آزردگی بیشتر آنها نشده و بنابراین آنها بدون ترس از بیماری خویش، سخن گفته و جامعه را از آلودگی بیشتر در امان نگه می دارد.
به هر روی با توجه به آمار نگران کننده ی ایدز در کشور، امروز بیش از هر زمان دیگر نیاز به آموزش های رسمی در مدرسه ها احساس می شود. دست اندرکاران باید برای خانواده ها روشن کنند که هیچ مصلحتی بالا تر از سلامت جامعه نیست پس آستین ها را بالا بزنیم و جامعه و پدر و مادرها را برای چنین آموزش هایی با خویش همراه کنیم.
http://www.jahanesanat.ir/36934-سدهای-اجتماعی-در-برابر-آموزش-مبارزه-با-ایدز.html
محمدرضا نیک نژاد، روزنامه شرق، 7 آذر 94
سال هاست که نام فنلاند به عنوان کشوری با آموزش و پروشی کارآمد بر سر زبان هاست. بسیاری از کشورها حتی آنها که ادعاهای علمی، فن آوری، اقتصادی و .... دارند، در پی این هستند که از راز کامیابی آموزش در فنلاند سر درآورند و از آن بیاموزند. فنلاند در سال های 2000، 2003، 2006و 2009 در آزمون های پیزا – آزمون های بین المللی برای سنجش آگاهی های آموزشی دانش آموزانِ کشورها – که هر سه سال برگذار می شود، رتبه نخست را بدست آورده است. گرچه در آزمون پیزای سال 2012 فنلاند نتوانست سروری خویش بر آموزش جهان را پاس بدارد اما همچنان از کامیاب ترین هاست. این در حالی است که کشورهای کامیاب در پیزای 2012 به گونه ای شگفت برنامه های خویش را با نگاه به ساختار آموزشی فنلاند بهسازی نموده اند.
به هر روی توانایی های نهفته در آموزش و پرورش فنلاند و کامیابی های دهه های آغازین سده 21، پژوهشگران و کاربدستان آموزشی کشورها را بر آن داشته است تا به راز و رمزهای این کامیابی ها پی برده و با بررسی ساختار آموزشی این کشور از تجربه های آن بهره ببرند. در کشور ما نیز علاقه مندان برای پاسخ به پرسش های خویش از آموزش و پرورش فنلاند، به کارهای ارزنده ای دست یازیده اند. در این میان می توان به کتاب "درس های فنلاندی" ( آنچه دنیا می تواند از تغییرات آموزشی فنلاند بیاموزد) نوشته ی " پاسی سالبرگ" و ترجمه " علیرضا مقدم و طیبه سهرابی" انتشارات مرآت اشاره نمود. این کتاب در 5 فصل به ریشه های کارایی آموزش در فنلاند می پردازد و خوانندگان را با فرایند بهسازی آموزش در یک دوره چند ده ساله آشنا می کند. کتاب نشان می دهد که ارزنده ترین و اثربخش ترین کنش در بهسازی آموزش در فنلاند تمرکز بر معلم و تلاش در پرورش این محوری ترین پایه آموزش در کانون های تربیت معلم بوده است. اما بی گمان نمی توان کامیابی های آموزش و پرورش این کشور را تک عاملی دانست و بر بهسازی در کل ساختار چشم پوشید.
نویسنده کتاب در دیباچه آن می نویسد " ... فنلاند به خاطر این که توانسته است یک سیستم آموزشی ایجاد کند که در آن دانش آموزان به خوبی یاد می گیرند و آموزش عادلانه منجر به تفاوت های ناچیری در عملکرد دانش آموزان در بین مدارس نقاط مختلف کشور شده است جایگاه ویژه ای دارد. این وضعیت نادرِ بین المللی با استفاده از منابع مالی منطقی و با تلاش کمتری در مقایسه با کشورهای دیگر برای ایجاد تغییر به دست آمده است." (ص 15)
" به دلیل پیشرفت مستمر اثبات شده، فنلاند نشان می دهد که راه های دیگری برای ساختن سیستم های آموزشی خوب وجود دارد، استفاده از راه هایی متفاوت از سیاست های آموزشی بازارمحورانه است. راه فنلاند برای تغییر اعتماد، تخصص گرایی و مسئولیت مشترک است. در واقع، فنلاند نمونه ای از کشوری است که فاقد بازرسی مدارس، برنامه درسی استاندار شده، ارزیابی های پر مخاطره دانش آموزان، پاسخ گویی آزمون محور و ذهنیت اول شدن در رابطه با تغییر آموزشی است" ( ص16) " این کتاب بر خلاف اعتقاد کسانی است که باور دارند بهترین روش برای حل مشکلات مزمن سیستم های آموزشی گرفتن کنترل مدارس و محول کردن به افرادی است که ممکن است عملکرد موثرتری داشته باشند؛ یا به عبارت دیگر، به خصوصی سازی آموزش باور دارند"(همان ص) " فنلاند برنامه های آموزشی پیشرفته ای برای معلمان ایجاد کرده و حقوق خوبی هم به آنها پرداخت می کند ولی تفاوت واقعی تعلیم و تربیت فنلاند در این است که معلمان دانش حرفه ای و قدرت قضاوت خود را در مدارس به طور گسترده و آزادانه به اجرا می گذارند. آن ها برنامه های درسی، سنجش دانش آموزان، بهبود مدرسه و درگیر کردن جامعه را در آموزش تحت کنترل خود دارند."(ص 18) " در فنلاند به آموزش به عنوان مقوله ای نگریسته می شود که منفعت عمومی دارد و به عنوان یک حق اساسی برای همه انسان ها بر طبق قانون اساسی به رسمیت شناخته شده است."(ص 21)
این تنها بخش هایی از دیباچه کتاب " درس های فنلاندی" بود. نویسند که خود در دوره های گوناگون از فرادستان و سیاست گزاران آموزشی فنلاند و دیگر کشورهای اروپایی بوده است به خوبی توانسته است پیشرفت های شگفت آور آموزشی در فنلاند را بشکافد و بشناساند. این کتاب دارای نکته های ارزنده ای برای آموزگاران، مدیران آموزشی، پژوهشگران و به ویژه فرادستان آموزشی مانند وزیر و تیم همراهش است. از زمانِ آغاز به کار دولت یازدهم، وزیر و تیم همراه تلاش کرده اند که خویش را در جرگه اصلاح گران آموزشی نشان دهند. این کتاب نشان می دهد که رویکرد کلی کاربدستان آموزشی دست کم در دو دهه گذشته نتوانسته گره ای از بی شمار دشواری های آموزشی کشور باز کند. نگارنده به عنوان یک آموزگار از وزیر و تیم همراهش می خواهد که کتاب "درس های فنلاندی" را بخواند و از آن درس ها بیاموزد. شاید کتاب بتواند اندک تغییری در رویکرد تیم آموزشی دولت پدید آورد.
http://www.sharghdaily.ir/News/79789/کتابی-برای-وزیر-آموزشوپرورش