آموزش و پرورش بروجرد در گردآبه درگیری های سیاسی – جناحی!

 

  

محمدرضا نیک نژاد،تارنمای سخن معلم،29 مهرماه 93

با روی کار آمدن رییس جمهور روحانی،امیدهای تازه ای برای بسامان شدن کشور و دور شدن از فضای شعارگرایی و بی تدبیری در بخش های گوناگون جامعه پدیدار گشت و رای دهندگان چشم براه وزش نسیم جان نواز تدبیر و امید بودند. آموزش و پرورش نیز خسته و فرسوده از بی تدبیری و شعار و شتاب،دل به فرادستان تازه خوش کرده و چشم به راه اندیشه ها و راهکارهای تازه و کارآمد دوخته بود. از این رو شوری در آن برپا گشته و امیدی تازه در آن موج می زد. پس از نشستن فانی بر تخت وزارت و روش و منش میانه رو او،آن موج کمی آرام تر و شاید اندیشمندانه تر به دگرگونی ها می نگریست و با پشتیبانی از وزیر به دقت دگرگونی ها را پیگیری می نمود. فانی در مجلس بر روش معتدل خویش پای فشرد و بر کارآمدی،بیش از سوگیری های سیاسی تاکید کرد. و البته سخنان او این امید را زنده کرد که این بار وزیر  قرار است آموزش را از چنگال تیز و فراخ سیاست به در آورد و در جایگاه درست خویش بنشاند! اما دیری نپایید که ناکارآمدی این روش دست کم با توجه به ساختار جناحی - سیاسی این نهاد خود را نشان داد. همواره و در هر دوره،یکی از خرده های مهمی که نمایندگان مجلس به وزیران آموزش و پرورش می گرفتند این بود که با آمدن هر وزیر دگرگونی ها از معاونان وزیر آغاز و به مستخدمین مدرسه ها پایان می یافت! اما این بار وزیر تازه قرار بود طرح نویی دراندازد و سقف مدیریت آموزشی را بشکافد. در برخی از استان ها و مناطق،مدیران و معاونانی که منشی میانه رو داشتند به کار خویش ادامه دادند و برخی ساختارهای مدیریتی در شهرستان ها به جای خود باقی ماند و ساختار مشکل دار آموزش و پرورش را بیش از گذشته درگیر پیامد های آن نمود. البته در این یاداشت قرار نیست که به بن بست هایی که چنین روشی در ساختار به شدت سیاسی آموزش و پرورش پدید می آورد،پرداخته شود،بلکه به یک مورد خاص که می تواند مشتی از خروار باشد اشاره می گردد.

پس از برگزاری انتخابات در بسیاری از استان ها ستادهایی برای تعیین مقام های استانی از جمله مدیریت آموزش و پرورش تشکیل گردید. در استان لرستان و شهرستان های آن نیز چنین شد. این ستاد در بسیاری از شهرستان های استان توانست مدیر هم سو با دولت را معرفی و سپس به مدیریت بگمارد. اما در بروجرد از روز پس از انتخابات یکی نمایندگان پر نفوذ شهر در کار برگزیدن مدیر آموزش و پرورش شهرستان ورود پیدا کرده و با سنگ اندازی های گوناگون و فشارهای فراوان در کار ستاد برگزیدن مدیران این شهرستان دست اندازهای بلندی پدید آورد. این سنگ اندازی ها به گونه ای بود که تا ماه ها آموزش و پرورش بروجرد نتوانست رییس خود را بشناسد و در روند اجرایی آن دشواری های فراوانی به وجود آمد. این نماینده بروجرد تاکید داشت که گزینه مورد نظر او به مدیریت برسد و این گزینه کسی نبود جز رییس پیشین آموزش و پرورش آن شهرستان،که در ماه های واپسینِ دولت دهم از کار برکنار شده بود! بزرگترین ویژگی این فرد نزدیکی به پایگاه سیاسی نماینده شهر بود. اختلاف ها آن چنان بالا گرفت که مدیریت آموزشی استان وادار به رایزنی با وزارتخانه و شخص وزیر شد. وزیر نیز در پایان سفارش کرد که خواسته های نماینده اصولگرای شهر برآورده شود! در میانه ی بگو - مگوها پیشنهاد می شود که رییس اداره را نماینده مجلس برگزیند!!! و پنج معاون او را ستاد اعتدال معرفی نماید. به این ترتیب پنج معاون از نیروهای حامی دولت بودند و رییس از اصولگریان نامدار شهرستان. رییس اداره از مدیرکل استان ابلاغ گرفت و به ریاست رسید اما تا مدتی زیر بار امضای ابلاغ معاون ها نمی رفت. تا این که فشارها او را وادار به امضا نمود. اکنون نیز این اختلاف ها وجود دارد و حتی برای جابجایی یک مدیر یا معاون مدرسه نیز زخمِ اختلاف،دهان باز می کند و بحرانی تازه پدید می آورد. بی گمان آنچه که در این اختلاف ها بیش از هر چیز و هر کس آسیب می بیند،آموزش و دانش آموزانی هستند که قرار است برای آینده  شهر،استان و کشور سودمند باشند و خدمتی بکنند. سرنوشت گروه گسترده ای از فرزندان این مرز و بوم در گرو اختلافات سیاسی جناح های درگیر در کشور بوده و تنها کسانی که در این بازی ها آسیب می بینند نوباوگان کشورند. اما

  1. تا آنجا که می دانیم نمایندگان مجلس حق هیچگونه ورود به گستره های اجرایی ندارند و این گونه دخالت ها بیرون از وظیفه نمایندگی بوده و دخالت یک قوه در اختیارات قوه دیگر است و بی گمان غیر قانونی.

  2. وزیر باید بداند که در شرایط کنونی کشور و نفوذ فراوان سیاسی – جناحی گروه های گوناگون نمی توان آموزش و پرورش را غیر سیاسی و غیر جناحی نمود. گرچه این دیدگاه بسیار مترقی و درست است،اما ساختار کنونی آموزش و پرورش این اجازه را نمی دهد که جناح های رقیب در کنار یکدیگر و برای هدفی مشترک تلاش کنند و در پیروزی ها و شکست ها با هم شریک شوند. بنابراین برای پیشبرد دیدگاه ها و برنامه هایتان بهتر آن بود شما هم مانند دیگر وزیران دگرگونی را از معاونان آغاز می کردید تا به مستخدمان می رسیدید! تا شاهد کمترین سنگ اندازی ها در برابر برنامه هایتان باشید. بی گمان رییس اصولگرا نمی تواند با پنج معاون اعتدالگرا کار کند،مگر آن که از این سازش هدف ویژه ای را دنبال نماید!

سخن پایانی با همکاران بروجردی است. هنگامی که یکی – دو دوست دیرینه با من تماس گرفتند و برای سامان دادن به آشفته بازار آموزش و پرورش بروجرد از من – به عنوان یک عضو کانون صنفی معلمان -  یاری خواستند،با هم اندیشی دوستان کانون و همکاری آنان زمینه دیدار با معاون وزیر آماده شد. ولی شوربختانه چند روز پیش از دیدار هیچ همکاری حاضر نشد که به دیدار معاون بیاید و از این آشفته بازار سخنی بگوید! بی گمان مسئولیت ادامه چنین وضعی افزون بر وزارتخانه،نماینده شهر،مدیریت استان،بر دوش همکاران بروجردی نیز می باشد. گمان نمی کنم آمدن و گزارش وضعی چنین نابسامان از آموزش و پرورش شهرستان – درست کم در دولت اعتدال – می توانست دردسر سختی برای کسی پدید آورد! به همین خاطر همکاران بروجردی هم در این وضع بی تقصیر نیستند. امیدوارم کاربدستان آموزشی کشور و استان برای پایان دادن به نابسامانی آموزشی در این شهرستان هر چه زودتر کاری انجام دهند. بروجرد شهری فرهنگی است با پیشینه ای درخشان اندیشگی. نباید این پیشینه را قربانی بازی های سیاسی نمود.           

   http://smi-edu.com/index.php/خبر/1758-آموزش-و-پرورش-بروجرد-در-گردآبه-درگیری-های-سیاسی-–-جناحی

مدرسه،تنها نیست؟

عزت اله مهدوی،روزنامه شهروند،28 مهرماه 93

آخر ،مدرسه هم جایی است،در همین نزدیکی ها . بَرِ یک خیابان اصلی ،سرکوچه ای ویا دست کم در خمِ بُن بستی،کویی ، چیزی . رفت وآمدی .وگاهی همهمۀ زودگذری در پی عبوری.

دنیایی پُر از حرف ، پر از کاغذ،پُر از زمان.عقربه های ساعت هم سنگین شده اند وچسبیده اند به صفحات فرضی خودشان و زیر نگاه ساکنان موقتی ساختمانی که به تعریف،مدرسه نامیده شده، دست وپایشان را گم کرده اند ،

جایی که حالا شده است یک آپارتمان (و ببخشید که این کلمه دلتنگ کننده را بکار می برم ) وقانون نوشته ونانوشته خودش را دارد ودیوار است وسقفی کوتاه با اتاقهایی کوچک و دست بالا متوسط ،حیاطی پوشیده ازآسفالت و سیمان ...

 عجب مدیر سخت گیری دارد این ساختمان،"آهای پسر  نَدو  ،آهای  چکار می کنین ،اونطرف حیاط چه خبره؟دور چی جمع شدید؟گوشی داری..."

 لابد با خودش می گوید:"این ساعت زنگ تفریح هم ،یک رُبعش چقدر طولانی است؟"

وبا صدای زنگ ،هجوم به لنگه دری که باز است و چند دقیقه بعد ناظمی ،معاونی ،مربی تربیتی ،و بالاخره کسی ،قدمهای کُند ولرزان بچه ها ی دو دل ِ باقیمانده را به طرف کلاسها برگرداند و حالا در کلاس هستند، با این تفاوت که به بسته هایی با تعداد معین و تا حدودی هم سن ،که دیوار کلاسها آنها را از هم جدا کرده ، قرار گرفته اند .

جسمشان هست و  تو  فکر می کنی که هستند،حضور دارند،اما نیستند و حضور ندارند.ومی شمارند ساعت را و عقربه ها را و ثانیه ها را.تکرار،تکرار،تکرار...

همه بزرگتر ها هم این را حس کرده اند ،هرچند آنها به روی بچه هایشان نمی آورند و بالعکس.

از برق چشمانشان  می توان فهمید که دیگر برای عبور از دروازه های پیشرفت زندگی ، تن داده اند به بهانۀ دیگری  که  هر چه زودتر و به فوریت بایستی در کلاسی ،موسسه ای ،که خوانشِ لوح محفوظِ کنکور و مسابقه احراز مَدرکی و صندلی کلاسی بالاتر را می دانند،ثبت نام کنند.آپارتماندارهای جدید هم به برکت جار چیان مدرن قاب رنگی رسانۀ  سراسری ،احراز هویت کرده اند و کلید دار معبد الواح شده اند.

ومدرسه،خسته تر از همیشه ،درمانده است که چه بکند با رویای شیرین کودکان سرزمینش ،با فریادهای پر از امید پسران ودخترانش و نسیم خوشایند گلدانهای سبزش که با بوی خاطره انگیز کتابهای کتابخانه اش و همهمه تعجب محصلانش وقتی در آزمایشگاه شیمی بوی تند مواد بخود می آوردشان و مسئول آزمایشگاه از فرمول ئیدروکسید سودیم  با نام سود سوز آور یاد می کردو...  

وحالا مدرسه، باورش شده که در میان این همه هیاهو تنها مانده و تکیه داده به چند دیوار سرد و سیمانی ،بَرِ  یک خیابان  اصلی ،سَر کوچه ای و یا دست کم در خَمِ بن بستی ،کویی، چیزی.اما می داند که چیزی بیشتر از اینهاست ....

http://shahrvand-newspaper.ir/?News_Id=9915

پولی کردن آموزش با کدام استدلال؟

مهدی بهلولی،روزنامه اعتماد،ص آخر،27 مهر 93

 چند ماه پیش به همراه شماری از کنشگران صنفی فرهنگیان،رفته بودیم نزد یکی از فرادستان آموزش و پرورش. بحث خصوصی سازی آموزش به میان آمد و به ویژه این که هم اکنون سال هاست مدرسه های دولتی،با عنوان های گوناگونی همچون کمک به مدرسه  و کلاس های تقویتی- و یا به تازگی هوشمند سازی مدرسه ها - دارند از خانواده ها پول دریافت می کنند و شمار زیادی از مدرسه های دولتی هم که تغییر نام داده اند و شده اند مدرسه های هیات امنایی،نمونه مردمی،تیزهوشان و ...که برابر قانون و به طور رسمی شهریه می گیرند. گفتیم آیا این پولی کردن مدرسه های دولتی،خلاف اصل سی ام قانون اساسی نیست که به روشنی آموزش و پرورش را رایگان اعلام نموده؟ مگر در این اصل نیامده "دولت موظف است وسائل آموزش و پرورش رایگان را برای همه ملت تا پایان دوره متوسطه فراهم سازد و وسائل تحصیلات عالی را تا سر حد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد." پس چگونه داریم روز به روز مدرسه های دولتی بیشتری را پولی می کنیم؟ و آیا با این روند،تا چند سال آینده،نسل مدرسه های دولتی منقرض نخواهد شد؟! در پاسخ گفتند کمک به مدرسه،نه اجباری است و نه اختیاری،بلکه ضروری است.

 اما به راستی ضروری دانستن پولی سازی مدرسه ها،بازی با واژه ها نیست؟ آیا با این دگرگونی عنوان،تغییری در ماهیت مسآله پدید می آید؟ و تازه این چه ضرورتی است که سال هاست همچنان پابرجاست؟ در بیش از بیست و پنج سال گذشته،که از آغاز "پولی کردن" آموزش و پرورش می گذرد چه کشور در شرایط خوب با درآمدهای ارزی بالا به سر می برده و چه در وضعیت بد اقتصادی،این روند تنها یک توجیه داشته و آن هم کمبود بودجه . در هشت سال دولت های نهم و دهم،به اندازه ی پنجاه سال،درآمد نفتی داشته ایم،بیشتر این پول،خرج واردات کالاهای مصرفی همانند میوه شدند- تنها 17 درصد از واردات،کالاهای سرمایه ای بودند- اما باز در آموزش و پرورش تآثیری نداشت و در این دو دولت هم،پولی کردن آموزش- چه در سطح آموزش و پرورش و چه در سطح آموزش عالی- با توجیه کمبود بودجه به پیش رفت و به ویژه در دولت دهم،بودجه آموزش و پرورش کاهش هم یافت.

 اما به نظر می رسد که پولی کردن آموزش و پرورش در ایران،بر خلاف آنچه که گفته می شود،در واقع با دو استدلال و  منطق انجام می گیرد. یکی آشکار که بر زبان رانده می شود و یکی هم پنهان،که به زبان رانده نمی شود! استدلال آشکار- همانگونه که در بالا هم آمد- کمبود بودجه است. یعنی از همان سال های پایانی دهه هفتاد،که راه اندازی مدرسه های غیرانتفاعی در دستور کار قرار گرفت گفته می شد در سال 1390 شمار دانش آموزان ایران 32 میلیون خواهد بود - 15 میلیون دبستانی،8 میلیون راهنمایی،و 9 میلیون دبیرستانی- و چون این آمار بالاست با کمبود بودجه ی آموزشی روبرو خواهیم شد. بگذریم از این که این پیش بینی- پیشگویی ؟- برنامه دوم توسعه،تنها 20 میلیون خطا داشت و دانش آموزان ایران در سال 90،پیرامون 12 میلیون تن شدند. هم اکنون پرسش بنیادی در برابر این منطق و استدلال این است که با چه آمار و استاندارد جهانی،12 میلیون دانش آموز،برای کشور 75 میلیونی ایران زیاد است و با چه استدلالی باید بودجه آموزش و پرورش ایران در سال 6 میلیارد دلار- یعنی پیرامون یک درصد از تولید ناخالص داخلی و هم ردیف فقیرترین کشورهای جهان- باشد؟

 باری،به دلیل های گوناگون می توان این استدلال کمبود همیشگی بودجه،به ویژه برای آموزش و پرورش را به زیر پرسش برد و از اعتبار انداخت. این "استدلال" بیشتر به توجیهی می ماند که حساسیت ها را برنمی انگیزد . می ماند استدلال دوم. استدلال دوم بر بنیاد منطق کاپیتالیستی "هر چه پول بدهی آش می خوری" استوار است. اما گویا بر زبان راندن این منطق،به دلیل های گوناگون،آسان نیست و کمتر از آن سخنی به میان می آید. اما در عمل،می توان آن را دید. چندی پیش،خبرگزاری ایلنا،گزارشی منتشر کرد از مدرسه ای دولتی در منطقه 5 تهران،که کلاس هایش را هوشمند و ناهوشمند کرده است. هوشمند برای کسانی که پول بدهند و ناهوشمند برای کسانی که پول ندهند. پس از چند روز آموزش و پرورش تلاش کرد که به نوعی مسآله را به گونه ای دیگر نشان دهد اما پرسش این است که حتی اگر این خبر از بنیاد هم نادرست باشد با چه استدلالی می توان این کار را نادرست دانست؟  

http://etemadnewspaper.ir/Released/93-07-27/151.htm#292965

(این نوشته با کمی تغییر چاپ شده است.)

آقا مجید و دغدغه هویت!

                  محمدرضا نیک نژاد،ص آخر روزنامه شهروند،26 مهرماه 93

 از سفر به استامبول و بی تابی و شتابِ بسیاری از هم میهنان برای خرید پوشاک "اصل ترک" در شهری آکنده از سازه ها و رویدادهای تاریخی گفتم. اما  تجربه ای دیگر از آن. یکی – دو سال پیش در سفری به اصفهان و در دیدار از میدان بی همتای نقش جهان،پیراهنی سنتی خریدم و آن را با خطی خوش به شعر زیبای مولانا یعنی "بشنو از نی چون حکایت می کند/ ..." آراستم. در یکی از روزها در استامبول که تور مسافرتی،ما را به بازدید از فروشگاه چرم و یکی – دو مرکز خرید پوشاک برده بود،این پیراهن تن پوشم بود. من که چندان انگیزه ای برای خرید و گردش در راهروهای مراکز خرید نداشته و ندارم،با تنی خسته و پایی دردناک در گوشه ای نشسته بودم که ناگهان با صدای "آقا مجید" - رهنمای گروه - به خود آمدم. او گفت: از شما خیلی خوشم آمده و آفرین بر شما! با شگفتی پرسیدم: چرا؟ گفت: چند سال است که در استامبول راهنما هستم. جدای از دگرگونی های ناگهانی و گاه نامتعارف در چهره و پوشاک برخی از هم میهنان - که گاه از گردشگران غربی نیز پیشی می گیرند!دوستانی هستند که از نام و نشان ایرانی خویش نیز می گریزند و با فرهنگ ایرانی نامهربانند. اما شما با پوشیدن این پیراهن و به نمایش گذاشتن هویت ایرانی خویش و بالیدن به آن،مرا بسیار خوشنود کردید. سخنان آقا مجید مرا - که پیش از این هم با چنین جستاری درگیر بودم دوباره - اندیشناک نمود. گاه با خویشان و همسایگانی بر می خوریم که به فرزندانشان آموخته اند به جای واژه پدر از "ددی" یا به جای مادر از "مامای" بهره بگیرند،واژه "اوکی" لقلقه زبان بسیاری از ما و رفتارهای غرب مابانه نیز بیش از هر زمان گسترش یافته است. شاید گفته شود در دوران رسانه های پر نفوذی مانند اینترنت و ماهواره و شبکه هایی مانند فیسبوک،وایبر و واتس آپ،چنین کنش هایی گریزناپذیر است و شاید سودمند! اما در این میانه پرسش هایی همچنان اندیشه را با خود درگیر می کند. برای نمونه در جهان دهکده شده امروز،که ملت ها و دولت های گوناگون هر یک کالای فرهنگی خویش را ارائه می دهند و به ملت های دیگر می شناسانند،کالای فرهنگی ما چیست؟ آیا آنچنان که ما از فرهنگ های دیگر می آموزیم،آنها نیز از کورش و مولوی و حافظ و .... ما می آموزند؟ آیا ما خود،این فرهنگ را می شناسیم و از آن به خود می بالیم،تا بتوانیم آن را به جهان - شهروندان دیگر بیاموزانیم!؟ از دیگر سو،آیا فرهنگِ غرب تنها در مد و پوشاک و واژه ها و اتومبیل های آنچنانی خلاصه شده است؟ چرا ما در پوسته فرهنگی غرب درجا می زنیم و بر مفاهیمی انسانی تر مانند گرامیداشت زیست بوم،همدلی و دلسوزی با ناتوانان و برگزاری فراخوان هایی برای شناساندن بیماری های خاص،حفظ و نکوداشت حقوق بشر و حق شهروندی،زیستِ مدارا محور در کنارِ گروه های دینی و نژادی گوناگون و .... چشم پوشیده ایم؟ بی گمان هزاران کالای فرهنگی ارزشمند در غرب وجود دارد که ما می توانیم آن ها را بپذیریم و از آن ها بیاموزیم و هزاران کالای فرهنگی ارزشمند در فرهنگ ما هست که با کوچک ترین برخورد با فرهنگی تازه آنها را فراموش نکنیم. ما می توانیم با سرافرازی آن ها را در جهان کنونی فریاد بزنیم و به دلنگرانی هایی از جنسِ دغدغه های آقا مجید پاسخ گوییم.امیدوارم! 

http://shahrvand-newspaper.ir/?News_Id=9689

آزمون های مهرماه،باری تازه بر دوش آموزش!

محمدرضا نیک نژاد،روزنامه آرمان،26 مهرماه 93

(این یاداشت با حذف بخش هایی از آن در روزنامه چاپ شده است)

چند روز از مهرماه نگذشته بود که معاون مدرسه با چند دسته برگه آزمون پیشم آمد و گفت:این ها برگه آزمون های جبرانی مهرماه هستند،تا جایی که راه دارد کمک کن! امسال بخشنامه شده که افزون بر دانش آموزان سال اول،از افتاده های سال دوم هم در مهرماه آزمون بگیریم.  

 یکی از گرفتاری های آموزش وپرورش در سال های گذشته،افت شدید آموزشی در سال اول دبیرستان بود. بر پایه آمارهای آن زمان بیش از دویست هزار دانش آموز در این پایه رد می شدند و هزینه هنگفتی بر دوش آموزش و پرورش می گذاشت. در دوران حاجی بابایی کاربدستان آموزشی راهکاری برای آن ارائه دادند. در این طرح با برگزاری کلاس های تابستانی،افزون بر دریافت شهریه از خانواده ها،پای آزمون های مهر را به ساختار آموزشی باز کردند و با دادن نمره های مستمر بالا به شرکت کنندگان در کلاس ها و سفارش به مدیران و معلمان برای طرح پرسش های ساده و دادن نمره! - و البته حتی با داشتن تجدیدی هم- آنها را به پایه بالاتر هل می دادند. به این ترتیب شمار ردی های سال اول را به صفر رساندند! اما پرسشی که همچنان بی پاسخ مانده آن است که این کار با چه بهایی انجام می گیرد؟ بر کسی پوشیده نیست که چنین روشی تنها صورت مسئله را پاک کرده و افت آموزشی را به سال های بالاتر و به ویژه پایه سوم و آزمون های نهایی منتقل خواهد نمود. اما امسال این بخشنامه افزون بر این که در پایه اول اجرا گردید،برای نخستین بار،پایه های دوم در همه رشته ها را هم در بر گرفته است. بی گمان پیامدهای بدِ این طرح حتی گریبان رشته هایی مانند ریاضی و تجربی - که به نسبت،دانش آموزان درسخوان تری دارند- را می گیرد و می تواند در سال های آینده آسیب های آموزشی را بیش از گذشته نماید. اما برگزاری آزمون های پیاپی،دادن مستمر بالا و فشار بر معلم برای نمره دادن به دانش آموزان ضعیف،آیا می تواند گره افت آموزشی را بگشاید؟ نا گفته پیداست که این روش نه تنها گره ای از افت آموزشی باز نمی کند،بلکه می تواند حقی نابجا برای دانش آموزان پدید آورده و آنها را تشویق به درس نخواندن نماید. از سوی دیگر این روش نمره دهی،دانش آموزان درسخوان را بی انگیزه نموده و آنها با خود می اندیشند که ما با این همه تلاش و برخی بدون کمترین تلاش نمره می گیرند. این روش افزون بر این که بی عدالتی است! بسیاری از معلمان را نیز دلگیر کرده و به باور آنها جایگاه آموزش و یادگیری خدشه دار شده است. اما چه باید کرد؟ نخست باید پذیرفت که سهم بزرگی از افت آموزش در پایه های پایین تر - یعنی دبستان- شکل می گیرد. بنابراین باید برای از میان برداشتن این گرفتاری به ریشه ها بازگشت و آنها را خشکاند. یکی از ریشه ای ترین آنها فشار آموزشی بیهوده و حتی به شدت آسیب زا در نخستین سال های آموزش است. بی گمان این فشارها که در شرکت دادن دبستانی ها در آزمون هایی مانند قلم چی یا تهیه انواع کتاب های کمک درسی و حساسیت و فشارهای فرهنگی و خانوادگی بازتاب می یابد،دانش آموزان را در سال های بالاتر از درس و مشق و یادگیری گریزان نموده و این روگردانی از آموزش،خود را در سال های پایانی متوسطه اول و سال های نخست دبیرستان نشان می دهد. اگر بنا داریم که لکه "ردی" را از دامن آموزش پاک کنیم! بهتر نیست آزمون را از ساختار آموزشی حذف کنیم؟ از این راه هم فشار را از دوشِ دانش آموزان،پدر و مادرها،آموزگاران و دولت برمی داریم و هم آموزش را از ننگ نمره دهی و نمره فروشی می رهانیم. اما اگر بنا به برگزاری آزمون است،می توان،حجم کتاب ها و درونمایه های آموزشی به ویژه در دبستان را کاهش داده و بر چهره دیگر آموزش یعنی پرورش رفتارهای شهروندی،جامعه پذیری،اخلاق،هنر،زمینه سازی برای همکاری و همیاری های گروهی و... پای فشرد و در پایان نیز برای برخی درس ها مانند ریاضی و علوم،آزمونی هایی آسان و مفهومی برگزار نمود به گونه ای که بیشتر دانش آموزان در آن ها کامیاب شوند. با این کار از سویی آموزش برای دانش آموزان دلچسب شده و استرس و فشار را در آنها و خانواده هایشان می کاهیم و از دیگر سو آبروی آموزش،آزمون،آموزگار را حفظ کرده و دست کم از ریشخند شدنشان جلو گیری می کنیم. باید به خانواده ها و دانش آموزان فهماند که هدف از آموزش نمره و رقابت و کنکور نیست و به مسئولان نیز گفت که کامیابی های آموزشی درصد قبولی و بیلان کار بالا به هر بهایی نیست.  

         http://armandaily.ir/?News_Id=93260 

اخلاق در پیچ و خم نظام تعلیم وتربیت رسمی (بخش اول :مبانی قسمت اول-اخلاق فضیلت محور)

عزت اله مهدوی،تارنمای سخن معلم

ارسطو فیلسوف بزرگ یونانی در جمله ای تأمل برانگیز نوشته است:"کسانی که از لحاظ فضیلت فلج نشده اند از طریق نوعی آموزش و کوشش به آن نائل می شوند." صرف نظر از نوع تلقی و مناقشه هایی که با توجه به اصطلاحات بنیادین حقّ، وظیفه و فضیلت در دوره مدرن در مباحث اخلاقی مطرح شده است، هریک از ما سایه کور سویی از امید در درون مان داریم که آموزش ،می تواند در انسان ها منجر به نوعی فضیلت اخلاقی بشود. اما نوعی سَر خوردگی از تعلیم آموزه های اخلاقی به شکل سنتی و متمرکز در مفردات و گزاره های معطوف به امور اخلاقی در خود احساس می کنیم،گویی بیان دایرة المعارفی فضایل و رذایل فردی و اجتماعی و بیان ثواب وعقاب مترتب بر اعمال ،نتوانسته است موقعیت متناسبی از یک رعایت حد اقلی اخلاقی فراهم نماید.این مسئله باعث شده که بخشی از دانشوران تعلیم وتربیت ،در انتقاد از ساختارهای آموزشی موجود به آسیب شناسی وضعیت اخلاقی در مدارس بپردازند. اگر چه پرداختن به این موضوع مهم را از طرف این اندیشمندان، متهورانه می شماریم ولی ناکافی می دانیم.

به نظر می آید برای ورود به این مبحث مهم باید به تلقی رایجی اشاره نماییم که به عنوان یک تلقی مسلط در نظام تعلیم وتربیت رسمی ما مطرح است. این تلقی را شاید بتوان در اقسام اخلاقیاتی گنجانید که اخلاق "فضیلت محور"(virtue-based ethics) نامیده می شوند.در این چهارچوب، تعالیم معطوف به کسب فضایل به عنوان اوصافی است که فرد باید آنها را بشناسد و سپس در کسب شان بکوشد و برای خود درونی شان نماید .در این رویکرد به مفاهیمی همچون کردارو حق جنبه ثانوی می دهند و بر اینکه "چه باید باشیم "بیشتر اصرار می ورزند و سیرت شخص در درجه اول قرار می گیرد و به کردار او کمتر بذل عنایت می شود، ما به فرزندان مان تلقین می کنیم که باید راستگو باشند چون راست گویی یک فضیلت است  ،هرچند تعریفی دارد که گاه این تعریف کلی ،در موقعیت های پیش آمده تبصره هایی هم می خورد.این سیستم اخلاقی بیشتر از آن که مرتبط به کنش با دیگران باشد، یک ساختار فردی دارد،بنا بر این در مختصات این نوع از اخلاق به فرا خور حال و موقعیت ،مفرداتی از تعالیم اخلاقی برجسته تر می شوند. در این نظام اخلاقی اگر به عمل هم توجه شود بیشتر از آن باب است که تا چه حد در پرورش فضایل اخلاقی موثر است .

 

در اینجاست که امور مناسکی دین هم که عمدتاً شعائری هستند برای رسیدن به یک هدف انسانی بزرگ تر ،تار وپود اخلاقیات را محصور می کنند.به همین خاطر وقتی از اخلاق در مدارس گفت و گو می کنیم گزارشی از وضعیت نماز و ... مدرسه به سمع می رسانیم . اخلاق فضیلت محور وقتی می خواهد شکل عملی و اجرایی هم به خود بگیرد روی فرد متمرکز می شود.از اصل تغییر ظاهر که به نوع نگاه کردن ،سخن گفتن،سکوت کردن،گوش کردن،راه رفتن،غذا خوردن وغیره تا می رسد به تحول باطن که به نوعی درونی شدن احساسات وکشش های اخلاقی تفسیر می شود .روش هایی را هم که پیشنهاد می کند از تلقین به نفس تا تحمیل به نفس و حتی اعطای بینش و دعوت به ایمان ،عمدتاً بر ساختار وشاکله فردی تأکید دارد. این مختصری ازجغرافیای تعلیمات اخلاقی در کتب درسی ومجالس اخلاقی ماست که به آن تعلیم سنتی اخلاق می گوییم.

http://smi-edu.com/index.php/خبر/1715-اخلاق-در-پیچ-و-خم-نظام-تعلیم-وتربیت-رسمی-بخش-اول-مبانی-قسمت-اول-اخلاق-فضیلت-محور

خطرگاه ِمدرسه های فرسوده!

محمدرضا نیک نژاد،روزنامه ی شهروند،23 مهرماه 93 

"براثر ریزش سقف مخزن سیمانی آب مدرسه ابتدایی روستای 'برمک'، چهار دانش آموز مصدوم و به بیمارستان منتقل شدند. رییس شورای اسلامی بخش سعدآباد و عضو شورای اسلامی روستای برمک دراین خصوص گفت: تنها دبستان این روستا تخریبی و بسیار فرسوده است که امروز بر اثر تخریب سقف مخزن آب زمینی آن که خالی از آب بود 10 دانش آموز به داخل مخزن سقوط کردند و چهار نفر از این دانش آموزان به بیمارستان منتقل و مابقی سرپایی مداوا شدند. بارها وضعیت تخریبی و فرسودگی این مدرسه گزارش شده و از مسوولان خواستار رفع مشکل شده ایم اما تاکنون هیچ اقدامی دراین زمینه صورت نگرفته است. درسال گذشته نیز بلوکی از بالای دیوار این مدرسه روی یک دانش آموز دختر سقوط کرد و باعث شکستگی پایش شد. روستای برمک با 700 نفر جمعیت تنها همین دبستان را دارد که برای دختران و پسران به صورت مختلط فعالیت می کند".(رسانه ها)

در یکی از واپسین سخنان وزیر آموزش و پرورش شمار مدرسه های کشور 122 هزار برشمرده شده است. که به گفته ی ایشان بیش از شصت درصد آنها فرسوده و نا ایمن و بیش از سی درصد تخریبی هستند. این آمار نشان می دهد که از دوازده میلیون و شش صد هزار دانش آموز و یک میلیون فرهنگی بیش از هشت میلیون تن در آستانه ی خطر و بیش از چهار میلیون تن از آنها به شدت در خطر پیامدهای فرسودگی مدرسه های کشور قرار دارند! بی گمان آمار سرسام آور و نگران کننده است. سال هاست که کارشناسان آموزشی و عمرانی نسبت به پیامدهای خطرناک فرسودگی مدرسه ها هشدار می دهند و شوربختانه بی توجهی به این هشدارها، گاهی رخداهای تلخی را پدید آورده است که واپسین نمونه ی آن دبستان روستای برمک بود. گرفتاری مدرسه های فرسوده تنها گریبان گیر شهرهای کوچک و استان های محروم نیست، بلکه بافت های قدیمی شهرهای بزرگ و کلان شهرها نیز با آن دست به گریبانند و از آسیب های احتمالی آن در امان نمی باشند. اما چاره چیست؟ریشه ی بی توجهی کاربدستان آموزشی در کجاست؟ و آیا تاکنون کاری برای فرسوده زدایی از ساختمان مدرسه ها انجام پذیرفته یا می پذیرد؟ و ...

شمار دانش آموزان کشور در بیش از یک دهه گذشته از نوزده میلیون تن به دوازده میلیون و ششصد کاهش یافته است – یعنی نزدیک به یک سوم کاهش. اما نگارنده با بیش از بیست سال کار آموزشی هیچگاه شاهد کاهش دانش آموزان کلاس نبوده است. گویا یکی از راهکارهای کاربدستان آموزشی برای فرار از خطر نهفته در مدرسه های فرسوده،تعطیل نمودن آنها و افزودن دانش آموزان این مدرسه ها به دیگر مکان های آموزشی می باشد! بی گمان افزون بر این که این راهکار موقتی است،بر کیفیت آموزشی بسیار کارگر افتاده است. میانگین شمار دانش آموزان هر کلاس باید 20 تا 25 تن باشد و این در حالی است که در کلان شهری مانند تهران این میانگین از سی و پنج گذشته است- البته اگر از کلاس های شصت نفری پایه ی ششم در دوران حاجی بابایی چشم بپوشیم! پس بی گمان هیچ کارشنایی این راهکار را نخواهد پذیرفت. اما راه دیگر مبارزه با مدرسه های پر خطر یاری گرفتن از خیرین است. گرچه از آغاز دوران نوین آموزشی تاکنون خیرین مدرسه ساز در این کار ارزنده مایه گذاشته و بخشی از کمبودها را جبران نموده اند،اما حجم بالای مدرسه های فرسوده و شمارِ کم خیرین،آهنگ ساخت مدرسه های نو را کم کرده و بنابراین به تنهایی توان سامان دهی به وضعیت خطرناک مدرسه ها را ندارند. این انسان های بزرگ همه تلاش خویش را به کار می گیرند،اما در این راه نیازمند همراهی کاربدستان می باشند. با این رو چشم یاری خیرین به آموزش و پرورش است. اما وزارتخانه ای که نود و نه درصد بودجه اش برای پرداخت حقوق ناچیز فرهنگیان هزینه می شود و بیش از پنج هزار میلیارد تومان کسر بودجه دارد و در پایان هر سال بر حجم این کسر بودجه افزوده می شود،آیا توان درخور برای رویارویی با دشواری مدرسه های فرسوده را دارد!؟ در روزهای گذشته خبرهایی از تشکیل کارگروه هایی برای بررسی بودجه سال 94 شنیده شد. پس شاید زمان آن رسیده باشد که کاربدستان آموزشی با برآوردی شفاف هزینه تخریب و ایمن سازی مدرسه ها را به این کارگروه ها گزارش داده و با رایزنی با دولت و مجلس و با همکاری نهادهای فرادولتی،با ارائه طرحی کامل برای ساماندهی به وضعیت چنین مدرسه هایی گام بلندی بردارند و به یاری خیرین مدرسه ساز بشتابند. کاربدستان باید بدانند که شاید بتوان بر صدها گرفتاری آموزشی چشم پوشید و آن را به آیند واگذاشت،اما جان دانش آموزان و آموزگارانشان چیزی نیست که بتوان آن را نادیده گرفت.               

             http://shahrvand-newspaper.ir/?News_Id=9426

بژی کوبانی

مهدی بهلولی،روزنامه شهروند،ص آخر،22 مهر 93

هنگامی که رسیدم هنوز به آغاز مراسم ده دقیقه ای مانده بود. دویست سیصد تنی آمده بودند. اما یک ساعت که گذشت و رسیدیم به پایان رسمی مراسم،شدیم چیزی نزدیک به دو هزار تن. "بژی کوبانی" مهم ترین شعارمان بود،یعنی "زنده باد کوبانی". به این شعار که می رسیدیم خود به خود،فریادها بلند تر و رساتر می شد. در کنار این،البته شعاری که سخت به رفتار نامسئولانه دولت ترکیه در جنگ کوبانی و داعش اعتراض می کرد نیز از شعارهای اصلی گردهمایی بود. باری،دارم از گردهمایی کردهای ایرانی روبروی دفتر سازمان ملل در تهران سخن می گویم که در پشتیبانی از کوبانی و در اعتراض به جنایت و آدمکشی هایی داعش،در ساعت 4 بعدازظهر چهارشنبه 16 مهرماه آغاز شد و با راهپیمایی پس از آن،تا ساعت شش به درازا کشید. نیروی انتظامی هم بود و خوشبختانه خود شرکت کنندگان،به خوبی،نظم را رعایت می کردند و برخوردی هم پدید نیامد.  

شعارهای زیادی داده شد. بر دست حاضران هم برگه های فراوانی دیده می شد که بر روی آنها چیزهای زیادی نوشته شده بود : " داعش جنایت می کند / ترکیه حمایت می کند ، داعش جنایت می کند / un حمایت می کند ، دولت روحانی / حمایت از کوبانی ، کردستان  گورستان فاشیست است ، بژی ایران / بژی کوبانی ، دفاع از کرد / دفاع از شرف ایران است ، ما همه کوبانی هستیم ، کوبانی را نجات دهید ، کوبانی تنها نیست ، پس کو حقوق بشر؟!!"

 به خانه که رسیدم سری زدم به اینترنت. گزارش شده بود که در ترکیه،و در اعتراض های کردها،دست کم 18 تن از آنها کشته شده اند. به برخی از صفحه های شخصی فیس بوک سر زدم  که همواره در برابر نقض حقوق کردها تندترین موضع گیری ها را می گیرند. با شگفتی دیدم که برخی از آنها،خیلی راحت از کنار این 18 تن کشته گذشته اند و نه چندان بازتابی داده و نه چندان موضعی گرفته اند. رفتارشان مانند همیشه نبود. با خود گفتم اگر این رخداد در ایران افتاده بود به همین سادگی از کنار آن می گذشتند؟ چرا هنگامی که داعش،انسان ها- و از آن میان کردها- را می کشد بسیار برآشفته می شویم اما هنگامی که ترکیه می کشد با خونسردی از کنار آن می گذریم و موضع مان می شود شتر دیدی ندیدی؟!

 کرد ایرانی که روبروی دفتر سازمان ملل،با همه ی وجود به رفتار دولت ترکیه اعتراض می کرد به درستی از این نمی ترسید که برخی از ترک ها- که چه بسا دلبستگی هایی به کشور ترکیه و حکومت آن دارند- نگران و دلخور شوند. اما کرد ایرانی فضای مجازی، که در نقد به ایران- که برای آسانی کار آن را "فارس" می خواند و خود را جدا از آن- به دنبال متحد می گردد و نمی خواهد شکافی میان متحدانش پدید آورد به آسانی حاضر می شود که سکوت کند. اما فراموش می کند که اعتراض به کشته شدن انسان ها را نباید دستخوش بازهایی از این دست نماید.        

 http://shahrvand-newspaper.ir/Default.aspx?NPN_Id=73&pageno=20

اصل ترک!

محمدرضا نیک نژاد،ص آخر روزنامه ی شهروند،19 مهرماه 93

هرگاه در خانواده پدری سخن از سفر و مسافرت و تجربه های آن پیش می آمد،پدرم می گفت "کباب پخته نگردد،مگر به گردیدن". باری درستی این سخن،بارها و بارها برایم آشکار شده است. سفرهای داخلی فراوانی رفته ام و در هر یک،گوشه هایی از رفتار و اندیشه ام پخته تر گردیده است،اما واپسین سفر،از جنس دیگری بود. پس از چند ماه اما و اگر - به ویژه به خاطر هزینه های سنگین و حقوق معلمی- دل به دریا زده و با همسر گرامی راهی استامبول شدیم،سفری با تجربه های ناب! از چندین ساعت معطلی با دلشوره در فرودگاه و سکوت دلهره آور به گاه بلند شدن هواپیما و کف زدن های هیجان انگیز و طولانی مسافران هنگام فرود موفقیت آمیز آن،تا دگرگونی در چهره و پوشاک همسفران پیش و پس از پرواز، نماهایی از شهرِ دل انگیز استامبول،مسجدهای فراوان و دیدنی آن،خیابان های تاریخی و پاکیزه،تنگه بسفر و پل هایی که اروپای سبز را به قاره کهن می پیوندند،میدان خبرساز تقسیم و خیابان استقلال پر رفت و آمد،بی شمار جهانگر سفید و سیاه و زرد و ..... همه و همه برایم تجربه های کمیابی بود. بی گمان نوشتن درباره تجربه های چنین سفرهایی می تواند آموزنده و برانگیزاننده باشد. ساعت نخست ورودمان به استامبول راهنمای ما – لیدر یا به زبان ترکیه ای ها رهبر –  به نکته اندیشه برانگیزی اشاره کرد. پس از کمی سخنرانی درباره برنامه های تور و رفت و آمد در شهر و چگونگی تماس تلفنی و ...  یادآور شد که شهر استامبول دیرینگی ای چند ده قرنی دارد و پر است از سازه های تاریخی و باستانی. از این رو تلاش کنید که بیشتر انرژی خود را برای دیدن چنین مکان هایی صرف نمایید. سپس با اندوه گفت: "شوربختانه نخستین پرسش بیشترِ ایرانیانی که به استامبول می آیند،آدرس مراکز خرید و فروشگاه هایی است که پوشاک  ترک را به ارزان ترین بها می فروشند! و کمتر پیگیر تاریخ و ارزش های تاریخی این شهرند!" دیری نپایید که درستی این سخنان بر من هویدا گشت. در خیابان استقلال که مرکز خرید و فروش پوشاک استامبول است،در میان هزاران جهانگرد از کشورهای گوناگون،خیابان لبریز از هم میهنانی بود که فروشگاه های گوناگون را می پیمودند و تک تک آنها را برای خرید پوشاک "اصل ترک" و البته ارزان زیر پا می گذاشتند. باور کردنی نبود که از هر هفت – هشت تنی که از کنارت می گذشتند،یکی – دو تن ایرانی بودند!اما در بازدید از مسجد ایاصوفیه - که صدها سال کلیسا و چندین قرن هم مسجد بوده است- در میان ده ها هزار جهانگرد از  سراسر جهان،هم میهنان ایرانی بسیار بسیار کم شمار بودند! و به سختی می توانستی کسی را بیابی که فارسی سخن بگوید. پرسش اندیشه سوز و آزار دهنده این که چرا در چنین شهری- بر خلاف بسیاری از جهانگردانِ کشورهای دیگر- بیشترین انرژی و وقت ما ایرانی ها صرف خرید و بالا و پایین رفتن از مراکز تجاری می شود؟ براستی ریشه فرهنگی چنین رفتارهایی در کجاست؟ کجای پرورش اخلاقی و آموزشی ما می لنگد که چنین کنش هایی را بازتاب می دهد؟    http://shahrvand-newspaper.ir/?News_Id=9014              

رفوزه شدن هم حق دانش آموز است !

مهدی بهلولی،روزنامه آرمان،19 مهر 93

در دفتر مدرسه نشسته بودیم که بحث کیفیت آموزشی به میان آمد. یکی از همکاران گفت چند سال پیش،در آزمون های خرداد ماه،به عنوان بازرس اداره رفتم به دبستانی در جنوب تهران. وارد ساختمان مدرسه که شدم صدای آموزگاری را شنیدم که داشت با صدایی رسا و بلند،برای دانش آموزان املاء می گفت. دانش آموزان کلاس هم بدون سر و صدا داشتند می نوشتند. کلاس چهارم دبستان بود. گفت رفتم دم در کلاس تا خسته نباشید بگویم به آموزگار. خم که شدم و درون کلاس را که دیدم به راستی کیف کردم از این کلاس آرام و صدای رسای آموزگار و نظمی که بر آزمون برقرار بود. مشتاق شدم بروم درون کلاس و چند دقیقه ای از نزدیک شاهد این آزمون نمونه باشم. پس از درود گفتن به آموزگار و کمی خوش و بش،به یک باره چشمم به تخته ی کلاس افتاد. باورم نمی شد. آموزگار همه ی املاء را روی تخته نوشته بود و داشت آن را می خواند و دانش آموزان هم داشتند از روی آن می نوشتند! برگشتم رو به آموزگار و گفتم این دیگر چه جور آزمون و املایی است؟ گفت : با مدیر هماهنگ کرده ایم،نمی خواهیم کسی تجدید شود و آمار قبولی مدرسه و منطقه پایین بیاید!

 با شنیدن این خاطره،یاد سخن یکی از همکاران دیگری افتادم که در دبستان درس می دهد و چندی پیش در جمعی داشت تعریف می کرد. گفتم چند ماه پیش دوستی می گفت سال گذشته پس از آزمون خردادماه،پیش از این که کارنامه ای صادر شود مادر یکی از شاگردان پنجم آمد دفتر مدرسه و گفت بچه ی من با این که کلاس پنجم است اما نام خودش را هم به زور می نویسد و بلد نیست هیچ چیزی را درست بخواند و بنویسد. من نمی خواهم بچه ام الکی قبول شود و برود کلاس بالاتر. شما لطف کنید برای بچه ی من تکرار پایه بزنید،چه بسا کمی سواد یاد بگیرد. اما مدیر مدرسه قبول نکرد و گفت ما در این مدرسه،تکرار پایه و رفوزگی نداریم. اگر می خواهی می توانم پرونده بچه ات را بدهم بروی مدرسه ای دیگر،شاید آنجا بپذیرند. گفت پرونده را گرفت و رفت. اما سال بعد پسرش را باز در مدرسه و در کلاس ششم دیدم. جریان را از مدیر که پرسیدم گفت مادرش نتوانست جایی دیگر نام بچه اش را بنویسد، هیچ مدرسه ای دانش آموز رفوزه و تکرار پایه ندارد و نمی پذیرد. با خودم گفتم بابا رفوزه شدن هم حق دانش آموز است !

http://www.armandaily.ir/?NPN_Id=714&pageno=5