حدیثی گر شنیدی، قصه سرما و دندان است!


محمدرضا نیک نژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 1 آذرماه 95
١- ترامپ رئیس‌جمهوری آمریکا شد. خبر شگفت‌آور بود. شگفت‌آور از آن رو که نامزدی با سرمایه‌های میلیاردی می‌آید و مخ کارگران و طبقه متوسط رو به پایین سفیدپوست و حتی رنگین‌پوست آمریکا را می‌زند و در یک رقابت نزدیک پیروز انتخابات می‌شود. او در شکاف‌های ژرف در جامعه آمریکا مانند حاکمیت-ملت، دارا-ندار، مهاجر-آمریکایی، فرهنگ آمریکایی- خرده فرهنگ‌های ریزودرشت و... رویید و بالید و رئیس‌جمهوری شد. یکی از شعارهای پایه‌ای ترامپ کاهش نقش آمریکا در جهان و تمرکز بر گرفتاری‌های داخلی بود. خب! با عقل هم جور درمی‌آید. هنگامی که جامعه آمریکا به‌شدت دچار شکاف طبقاتی است و گروه فراوانی از شهروندانش دچار حس نداری‌اند و در همین حال هزاران‌ میلیارد دلار از درآمدهای این کشور سالانه در جهان و از آن میان در جنگ‌های افغانستان و عراق و سوریه و... دود می‌شود و به هوا می‌رود، انتظار چه چیزی را باید داشت؟ از دیگر سو از اندک دانسته‌های نگارنده به‌عنوان کسی که پیگیر گرفتاری‌های ساختارهای آموزشی است، برمی‌آید که یکی از جاهایی که شکاف طبقاتی بیش از همه به چشم می‌خورد، نهادهای آموزشی آن کشور است. حسِ نداری گسترده میان بسیاری از کودکان و نوجوانان آن کشور سبب شده و می‌شود که از همان نخستین روزهای ورود به مدرسه با نگاهی تبعیض‌آمیز و شکست خورده آشنا شوند و تا پایان زندگی همراهشان باشد و این عقده‌ای شود که در چنین جاهای حساسی خود را بنمایاند. از دیگر سو ساختار آموزشی آمریکا جایگاه خوبی در میان کشورهای کامیاب جهان ندارد و آزمون‌های دوره‌ای، ساختار نمره‌ای و تمرکز بر کامیابی‌های کمی بیماری سخت آموزش آن کشور است. این گرفتاری دست نوآموزان امروز و شهروندان فردا را از آموزش‌های مدنی و حتی سیاسی بهینه کوتاه کرده و در چنین جاهای حساسی خود را آشکار می‌کند.
٢ - دوستی در تلگرام عکس یک مدرسه روستایی در استان کهگیلویه و بویراحمد را برایم فرستاده بود و خواسته بود تا درباره‌اش بنویسم. بچه‌های قد‌ و ‌نیم‌قد دبستانی کیسه‌های کتاب بر گردن و یا بر گُرده آویزان در آستانه ورود به مدرسه/ کلاس بودند. مدرسه!؟ مخروبه‌ای برپا شده و سرهم بندی شده از سنگ‌های ریز و درشت کوهستانی با دری چوبی و بی‌پنجره که برای در آغوش کشیدن بچه‌های سرما‌زده بی‌تابی می‌کرد. یکی، دو تن از کودکان چکمه‌های سبز و آبی لاستیکی بر پا داشتند و دیگر دانش‌آموزان با دمپایی و کتانی‌های پاره پوره در عکس دیده می‌شوند. برف زمین را پوشانده بود و چشم‌انداز عکس نشان می‌داد که هوا بس ناجوانمردانه سرد است! و سرهای کودکانِ نحیف و ژنده‌پوش در گریبان/ نگه جز پیش پا را دید، نتواند/ که ره تاریک و لغزان است... هیزم‌های انباشته دمِ درِ کلاس/ مدرسه! نشان از بخاری چوبی دارد و البته در دل، هراسان از بخاری‌های بدنام مدرسه‌ها. در عکسی دیگر آموزگار مدرسه را می‌بینی که ژنده‌پوش‌تر از دانش‌آموزانش بیشتر به زندانیان سیبری دوران شوروی می‌ماند که مظلومانه به دوربین خیره مانده و در تلاش است تا عرق شرم را بر پیشانی و تنِ بیننده‌ها بنشاند و... دریغ و درد که در پانویس عکس می‌خوانیم «سلام دوستان خوبم این تصویر یکی از روستاهای استان کهگیلویه‌و‌بویر احمد با داشتن ٣٣‌درصد منابع گاز کشور و روزانه هزاران بشکه نفت درآمد است، با دیدن این عکس احساس خود را بنویسید!» و من همچنان به شعر زمستان اخوان ثالث و رویدادهای تازه آمریکا و آینده این بچه‌ها و کشور و جهان می‌اندیشم و می‌خوانم: وگر دست محبت سوی کس یازی/ به اکراه آورد دست از بغل بیرون/ که سرما سخت سوزان است....
http://shahrvand-newspaper.ir/News:NoMobile/Main/82260/%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D8%AB%DB%8C-%DA%AF%D8%B1-%D8%B4%D9%86%DB%8C%D8%AF%DB%8C%D8%8C-%D9%82%D8%B5%D9%87-%D8%B3%D8%B1%D9%85%D8%A7-%D9%88-%D8%AF%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%AA!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد