نکته هایی درباره تنبیه بدنی در مدرسه ها

محمدرضا نیک نژاد، شمار 682 هفته نامه 40 چراغ

در روزهای گذشته تنبیه بدنی دانش آموزان باز هم خبرساز شد. برخورد مسئولان مدرسه با چند دانش آموز در استان کرمان بر سر نپرداختن سهم کمک های مردمی دلبخواهانه! برخورد خشن یکی از مسئولان مدرسه با چند دانش آموز به خاطر دیر رسیدن به مدرسه در استان گیلان و راهی بیمارستان شدن یک دانش آموز در سیستان و بلوچستان به علت ضربه های پیاپی آموزگارش، دوباره گفت و گو درباره خشونت در مدرسه و ریشه های آن را بر سر زبان ها انداخت. گرچه تنبیه بدنی دانش آموز در کرمان به سرعت رد شد و ساختگی خوانده شد. این که خبر رسانی چنین رخدادهای تلخی تا چه اندازه می تواند جلو رویدادهایی از این گونه را بگیرد مورد واکاوی و بررسی قرار نگرفته است اما بی گمان فاش گویی در این زمینه و پیگیری های سرنوشت دو سوی چنین خشونت هایی، می تواند بخشی از این گرفتاری را حل کند و دست کم فضا برای شکافتن ریشه های آن، نسخه نویسی بر آن و در پایان بیرون رفتن از چرخه خشونت در مدرسه را فراهم کند. پس بر روزنامه ها و خبرنگاران است که خشونت در سه ضلع آموزش یعنی آموزگار، دانش آموز و فرادستان را خبری کنند و با این کار با فرهنگ خشونت در کل جامعه و از آن میان مدرسه به رویارویی برخیزند. امیدوارم. اما این یادآوری هم ضروری است که با کمتر از یک میلیون فرهنگی و بیش از 13 میلیون دانش آموز آن هم با این گستردگی جغرافیایی می توان به این نتیجه رسید که بیشترِ فرهنگیان در وظیفه حرفه ای خویش به چهارچوب های حرفه ای و اخلاقی باور دارند و چنین رفتارهای خشنی را بر نمی تابند. گرچه یک مورد تنبیه بدنی و خشونت هم زیاد است و باید برای جلوگیری از آن تلاش کرد.

اما بر کسانی که با تاریخ آموزش و پرورش آشنایی کم و بیشی دارند آشکار است که ریشه های فرهنگی و تاریخی تنبیه در آموزش و تربیت به تاریخ آغاز آن در کشور ما برمی گردد. برای نمونه سعدی که دستی در اخلاق و تربیت داشت می سراید"استاد و معلم چو بود بی آزار/ خرسک بازند کودکان در بازار" و با این شیوه استاد و معلم را تشویق به تنبیه و کنترل کلاس می کند. از سوی دیگر مدرسه به عنوان ادامه و البته کامل کننده تربیت در خانواده نمی تواند از آموزه ها و روش های آن پیروی نکند. هنگامی که هنوز در بیشتر خانواده های کشور مهم ترین ابزار پرورش زور و تهدید و تنبیه است نمی تواند انتظار داشت که مدرسه راهی جدا از خانواده و جامعه بپیماید. تنبیه در مدرسه هست چون در خانواده هم هست، در جامعه هم هست و در نهادهای لشگری و کشوری هم هست و از همه مهمتر در اندیشه های بیشتر شهروندان نیز هست. تا اندیشه ها تنبیه زدایی و خشونت زدایی نشوند در روابط با دیگران به ویژه زیردستان و ناتوانان و ... هم آشکار خواهد شد.

اما اگر کمی از ریشه ها فاصله بگیریم و کمی به سطح نزدیک شویم بی گمان به عامل های پرشماری بر می خوریم. یکی از این عامل ها نا آگاهی شهروندان با حقوق و وظایف نوین خویش است. اگر بخواهیم از بخش تاثیر گذارتر آغاز کنیم باید به آموزش نیافتگی آموزگاران در زمینه حقوق خود و دانش آموزش اشاره شود. آموزگاران از جمله نگارنده در دوران آموزش در دانشگاه و پس از آن در دوره های نه چندان سودمند ضمن خدمت هیچ گونه آموزشی در زمینه برخورد با دانش آموزان نمی بینند و شوربختانه اخلاق و منش آنان بر آموزه های خانوادگی و اجتماعی و تا اندازه ای غریزی بنا شده است. به باور نگارنده از سویی آموزگاران رفتارهای خویش را نه بر پایه جایگاه آموزگاری و حرفه ای خویش بلکه به عنوان یک انسان معمولی طرح ریزی می کنند و از سوی دیگر دانش آموز را زیر دست و فرمانبردار می داند و با کوچک ترین بیرون روی دانش آموز از چارچوب های رفتاری، بر می آشوبند و گاه چنین رخدادهای تلخی را پدید می آورند. بی گمان هر فرد داوطلب آموزگاری نیاز به آموزش های ویژه برای برخورد با دانش آموزان، آشنایی با حقوق آنان و کنترل هیجانات خویش دارد که شوربختانه جای این گونه آموزش ها در دانشگاه های تربیت معلم خالی است.

اما سوی دیگر ماجرا دانش آموزانند. امروزه ساختار آموزشی ما بیش از آموزش اخلاق و رفتار و پرورش شهروندان دانا و دلسوز و آگاه و راستگو و ... به دنبال ماشین هایی با خروجی های نمره و معدل و رتبه های کنکوری و ... است. در ساختار آموزشی ما آموزشِ حقوق و تکالیف کمترین سهم را در درونمایه های آموزشی دارند و از این رو خروجی های آن برخوردار از کمترین آموزه های اخلاقی و رفتاری و شهروندی اند- دست کم از رهگذر آموزش و پرورش. نو آموزان بی انگیزه به درونمایه هایی که کمترین پیوند را با زندگی کنونی و آینده اش دارد و به فریاد آمده از فشارهای خانوادگی و فرهنگی معدل مدار و کنکور محور، زندانی در چارچوب های اجتماعی استوار بر سلیقه های شخصی و گروهی، گریزان از جامعه ناشاد و به دنبال فرصت برای برون ریزی هیجانات فروخورده و فروکوفته و ... کلاس و مدرسه و جمع همسالان را بهترین فرصت برای تخلیه می داند و نا آگاه از حق و تکلیف خویش بر روان آموزگار می تازد و او را به واکنش وا می دارد و ... می شود آن چه که نباید!

اما سوی سوم این داستان فرادستان آموزش و پرورش و سیاست گذران کلان در این زمینه هستند. بیش از دو دهه است که فرهنگیان از شرایط کاری خویش ناخشنودند. کاربدستان در بسیاری از گستره های آموزشی معلمان را نمی بینند و بیش از آن که به دنبال رضایت آنان باشند در پی رضایت رفیقان و رقیبان سیاسی خویش اند. در حالی که نزدیک 70 درصد جمعیت کشور در شهرها زندگی می کنند و میانگین تراکم کلاس ها در بیشتر شهرها بالای 30 دانش آموز است! فرادستان با بهانه وجود مدرسه های تک و یا چند دانش آموزه بر طبل کاهش نیروی آموزش و پرورش می کوبند و در دو سه سال گذشته و با وجود افزایش شمار دانش آموزان کشور نیروهای آموزشی را بیش از 50 هزار تن کاهش داده اند! این کاهش خود را در افزایش دانش آموزان کلاس و در ادامه کاهش کیفیت و بالا رفتن تنش میان دانش آموزان و معلم و بروز خشونت نشان می دهد. نگارنده در دوران آموزگاری خویش شاهد سکته چند همکار و درگذشت دو تن از آنها در مدرسه و بر اثر استرس ناشی از فشارهای روانی در کلاس بوده است. کاهش نیروهای آموزش و پرورش سبب فشار بیشتر به آموزگار و دانش آموز می شود و بی گمان گونه ای از تنبیه روانی و خشونت نسبت به هر دو گروه خواهد بود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد