آیا ما هنوز هم شهروندان را آموزش می دهیم؟


لئون بوتستین
برگردان: محمدرضا نیک نژاد،روزنامه وقایع اتفاقیه،ص جامعه،3 مهر 95
توضیح مترجم: این متن گزیده ای از یک نوشتار بلندتر از لئو بوتستین است که دایان راویچ، تاریخ دان و منتقد آموزشی آمریکا، آن را گزینش و نوشتار را معرفی کرده است.
انگیزه های اولیه برای به چالش گرفتن حق انحصاری مدرسه های دولتی، در اصل ریشه های تبعیض آمیز داشت: پدر- مادرهای سفید پوست نمی خواستند بچه هایشان به مدرسه هایی بروند که در آنها سیاه پوستان حضور داشتند. با گذشت زمان این منطق با درخواست آزادی مذهبی، پاکیزه شد؛ یعنی زمانی که پدر- مادرانِ گریزان از ادغام، به جنبش های مذهبی پیوستند. پروتستان های انجیلی و یهودیان (observant Jews) نمی خواستند بچه هایشان به مدرسه هایی بروند، که فرهنگ و همگون سازی در یک جامعه سکولار را [برای دانش آموزان] آرمان سازی می کرد و در آنها ویژگی"بی خدایی" ترویج می شد. نمایندگانی که نمی خواستند زیر بار ادغام بروند به کسانی پیوستند که در برابر جداسازی کلیسا و دولت مقاومت می کردند. کیفیت آموزشی به مالیات بر دارایی های محلی وابسته است. این سخن که هر چه "محله ها فقیرتر مدرسه ها بدتر" از این ادعا که آموزش و پرورش برای کودکان محروم ابزار تحرک اجتماعی است، اعتبار زدایی می کند. از آن زمان و به همان اندازه که کیفیت و میزان آموزشِ فرد روز به روز با وضعیت استخدام و درآمدش وابستگی بیشتری یافت، شکست های آموزش و پرورش آشکارتر و دفاع از آن سخت تر شد.
برآیند نهایی این فشارها برکشیدن خصوصی سازی، و رهاسازی آرمان آموزش و پرورش همگانی بود. اکنون خصوصی سازی و متنوع سازی [مدرسه] هدف های چیره بر بهسازی آموزشی شده است.
این یک چرخش باور نکردنی رویدادهاست. روشی خوشایند برای پرداختن سطحی به نارسایی های واگذاری، "خب، در واقع خصوصی سازی راهی است که ما می توانیم با نارسایی های مدرسه های دولتی رویارویی کنیم. من موافقم که مدرسه های آمریکا، آن چیزی که می توانند باشند، نیستند. اما آنها هرگز اینچنین نبوده اند. سازگاری برتری و عدالت هرگز در ایالات متحده برآروده نشده است. با این که پس از جنگ جهانی دوم نرخ گسترش دبیرستان ها به 75 درصد افزایش یافت اما همچنان استاندارهای بالای علمی هدف اصلی آنها نبود. هدف آنها سواد پایه بود (ضروری برای یک اقتصاد تولیدی در حال افت) و ایجاد یک هویت ملی مشترک، فراغ از گروه ها و قومیت های گوناگون. با استفاده از [ جمله معروف] نیمه ی پر و نیمه ی خالی لیوان می توان استدلال کرد که دستاوردهای پس از جنگ جهانی دوم برای آموزش و پرورش دولتی چشمگیر بوده است.
اگر در نظر بگیریم که پس از پایان جنگ جهانی دوم نرخ به پایان رساندن دبیرستان از 50 درصد پیشی گرفته، می توان گفت استاندارهای مدرسه های آمریکا افت پیدا نکرده اند. پیش از آن فقط بخش کوچکتری [از دانش آموزان] دیپلم دبیرستان را می گرفتند. پس پیش از آن و تا سال 1960هرگز فرایند کوشش برای آموزش 70 درصد، 80 درصد، و شاید 100 درصد آمریکایی ها در یک نظام واحد، واقعا مورد تلاش قرار نگرفته بود. حتی پس از آن و زمانی که تا اندازه ای عملا تلاش در این مسیر آغاز شد، ساختار دولتی مورد حمله قرار گرفت. در نتیجه روشن شد که اگر واقعا خواهان بوجود آوردن مدرسه های دولتیِ دمکراتیک و برتر باشیم، به راستی کار بسیار دشواری پیش رو داریم.
 چیزی بدتر از این نیست که تاکنون کشور صنعتیِ ناهمگنی [مانند آمریکا] برای آرمانِ آمریکاییِ یک ساختارِ آموزشِ واحد برای همه، تلاش نکرده است و از آن جایی که اکنون درخواست برای نیروی کار غیر ماهر در حال کاهش است، حداقل استاندارهای آموزش، جدی تر و بیشتر شده اند. اما اکنون خصوصی سازی مورد پسند است. زیرا بسیاری می گویند که ما نباید برای ایجاد چنین ساختار دمکراتیکِ فراگیری تلاش کنیم. آنها بر این باورند که این آرمانی ست که درست فهمیده نشده است و ناموجه است. از این گذشته هنوز هم با چنین استدلالی روبرویم که وقتی دولت به سوی ارائه کالاهای عمومی پیش می رود، بسیار افتضاح آور است و چه بسا بهتر باشد که آموزش و پرورش را در بستری همانند رقابتِ بازار در تجارت به بخش خصوصی  بسپاریم.

اتفاقا گمان می کنم که خصوصی سازی آموزش و پرورش آمریکا و کنار گذاشتن آموزش دولتی، هجومی علیه بسیاری از باورهای دمکراسی است. خصوصی سازی حتی بیش از نابرابری های سرکشِ ایجاد شده از [تفاوت] ناحیه ها، به ثروتمندان مرحمت دارد! و این حقیقت که مخالفت های اندکی با خصوصی سازی وجود دارد، به ویژه در میان ثرتمندان، برایم وحشتناک است. جای شگفتی نیست که چنانچه کسی کارهای نیکوکارانه ی دارندگان صندوق های سرمایه گذاری و میلیونرهای اینترنتی را بررسی کند در می یابد که ارزش مورد علاقه یک درصد معروف آنها، حمایت از جایگزین های مدرسه های دولتی معمولی است. در واقع این باور که به تازگی دارندگان عاشق سرمایه های بزرگ به وجود آورده اند. " کاهش مالیات- به ویژه مالیات برای آموزش دولتی- و خصوصی سازی مدرسه های دولتی". از این روست که [ این باور] برای حمله به معلمان در ساختار دولتی مد شده است. خراب کردن اتحادیه ها مد است و اتحادیه ها نیز به نوبه خود نتوانسته اند خود را به عنوان هواداران یک آموزش برتر نشان دهند. اما به عنوان یک موضوع سیاست عمومی، آیا ما تاکنون به این پرسش پرداخته ایم که در واقع معلمان ما چه کسانی هستند؟ اکنون چه کسانی به تدریس روی می آورند؟ در عمل آیا کسی تاکنون برای بهینه سازی کیفیتِ کاریِ آنهایی که درگیر تدریس در مدرسه های دولتی هستند- به عنوان یک شغل- پا پیش گذاشته و تلاشی کرده است؟ آیا ما به عنوان یک ملت تاکنون به معنای دقیق کلمه به دنبال استخدام، تربیت و نگهداشتن معلمان با استعداد بوده ایم؟
  http://www.vaghayedaily.ir/fa/newspaper/1235

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد