چرا ذهنم را درباره اصلاح مدرسه تغییر دادم

                           دایان راویچ، وال استریت ژورنال، مارس 2010

         برگردان : محمدرضا نیک نژاد، دو ماهنامه "چشم انداز ایران"،تیر و مرداد 95، شماره 98

آزمون هایی که دولت فدرال برگزار می کند آموزش را ناتوان کرده اند.  مدرسه های منشوری در وفادار ماندن به پیمان هایشان شکست خورده اند.

مترجم : در جهان نوین دسترسی آسان به داده ها و دستیابی به دانش انسانشناسی و روانشناسی و پداگوژی (آموزش شناسی) و ..  اصلاح آموزشی فرآیندی ناگزیر بلکه ضروری به نظر می رسد. ساختارهای آموزشی نوین برای به روز بودن و کارایی بیشتر نیازمند دگرگونی های نرم افزاری و سخت افزاری همیشگی است. گرچه دست اندرکاران آموزشی برای بهسازی آموزش باید به دستاوردهای انسانی و جهانی توجه داشته باشند اما این توجه نباید به تقلید و کپی برداری صرف محدود شود. در یکی دو سال گذشته برنامه های پیشنهادی و اجرایی در سامانه آموزشی کشور و همانندی فراوان آن با اصلاحات آموزشی در برخی کشورها به ویژه آمریکا، این گمان را پدید آورده است که کاربدستان آموزشی چشم بسته در پی اجرای برنامه هایی هستند که حتی امتحان خویش را در کشورهایشان پس نداده اند و همچنان مورد نقد کارشناسان و آموزش شناسان آن کشورها هستند. یکی از این موردها واگذاری مدرسه ها به بخش خصوصی است که در آمریکا به آنها مدرسه های منشوری (charter schools)  می گویند و در ایران خرید خدمات. یا برای نمونه ای دیگر سیاست خصوصی سازی و کالایی شدن آموزش که در دولت یازدهم به شدت دنبال می شود همانندی پرسش انگیزی با این سیاست در آمریکا دارد. اما پرسش آزار دهند این است که چرا آمریکا- به عنوان کشوری که در کارایی آموزش در سطح کشورهای متوسط است - برای الگوبرداری برگزیده شده است؟ و مثلا چرا  کشورهای اسکاندیناوی که در قله کارآمدی جهان آموزشند دیده و بررسی نمی شوند!؟ آمریکا کشوری لیبرال است که فشار نهادهای قدرتمند بازار، دست آزادی اقتصادی را در عمومی ترین خدمات، دراز کرده و کمتر گستره ای از این دست درازی در امان مانده است. اما آموزش در کشورهای اسکاندیناوی عموما رایگان است و دانش آموزان افزون بر نوشت افزارهای رایگان، سرویس های آمد و شد رایگان، پرداخت یارانه های آموزشی به خانواده های نیازمند، صبحانه و ناهار رایگان نیز دریافت می کنند. به هر روی آزمون گیری به عنوان یک شاخصه آموزشی ناکارآمد، امروزه به آرامی از گستره آموزش نوین کنار زده می شود. اما در یگ روند وارونه در کشورهایی مانند آمریکا و ایران هنوز هم به شدت پیگیری، تقویت و اجرا می شود. یاداشت زیر به بزرگترین دشواری آزمون گیری و نمره مداری در ساختار آموزشی آمریکا می پردازد که شوربختانه در ایران هم گرچه به شکل ظاهری از دوره ی دبستان کنار گذاشته شده است اما فرهنگ آن به ویژه در دوره های متوسطه اول و دوم همچنان جولان می دهد و دانش آموزان، آموزگاران و خانواده ها را آزار می دهد و آموزش را ناکارآمدتر از همیشه می کند. اما همچنان فرادستان آموزشی بر آتش آن می دمند و دست کم در عمل مدرسه ها را وادار به گزارش های نادرست به ادارات می کند. با هم این یاداشت از آموزش شناس منتقد آمریکایی دایان راویچ در نقد آزمون گیری و رویکرد مدرسه های منشوری را می خوانیم.  

 از سال  1975 و هنگامی که دکترایم را از دانشگاه کلمبیا گرفتم، مورخ آموزش و پرورش آمریکا بوده ام. درباره تاریخ آموزش و پرورش نوشته ام و به فراوانی در پیوند با بایسته های بهبود درس های تاریخ، ادبیات، جغرافی، علوم، تعلیمات اجتماعی و زبان های خارجی دانش آموزان قلم فرسایی کرده ام. همچنین در 1991  دستیارِ وزیر آموزش و پرورش در دولت جرج دابلیو بوش پذیرفتم، به این امید که امکان ارتقای داوطلبانه استاندارهای ایالتی و ملی در موضوع های برشمرده شده را خواهم داشت.

در ژانویه 1993 در حالی خدمت دولتی را ترک کردم که نه تنها مدافع استانداردها بودم بلکه مدافع گزینش مدرسه هم بودم. من به این خاطر بسوی این باور رفتم که استانداردها و گزینش مدرسه می توانند همزیستی داشته باشند- همان گونه که در بخش خصوصی این همزیستی را دارند. با همراهی دوستانم کتاب ها و نوشتارهایی که می توانست این وضع را برای مدرسه های منشوری و پاسخگو پدید آورد، نوشتم و ویرایش کردم.

من عضوی از هیات موسس بنیاد توماس بی فوردهام و عضو هیات موسس گروه ضربت کورت در موسسه ی هاور شدم. هر دو این بنیادها طرفدار پرشور انتخاب [ خانواده ها می توانند مدرسه ی فرزندان خویش را خود انتخاب کنند ] و پاسخگویی [به این معنی که مدرسه ها برای عملکردشان(نمره های بچه ها) باید پاسخگوی مقامات آموزشی و خانواده ها کشور باشند] هستند. گروه کورت شامل برخی از شناخته شده ترین و محافظه کارترین متخصصان در انتخاب از جمله جان چاب، تری مو، کارولین هوگسبی و پل پیترسون در سطح ملی است.

برنامه "هیچ بچه ای جا نماند" ( (NCLBدر دوران جرج دبلیو بوش حکم مسئولیت مدرسه های ملی را بر عهده گرفت و بیش از پیش مدرسه های منشوری راه اندازی شد و من پیشگامِ پشتیبانی از آن ها بودم. اما پس از مدتی از این راهکارها که به نظر امیدوار کننده می رسید، سرخورده شدم. به این باور رسیدم که آنچنان که ما امید داشتیم هیچ کدام از این رویکردها، اندک بهبودی در آموزش و پرورش آمریکا پدید نمی آورد.

  هنگامی که  NCLB  با امضای رییس جمهور بوش قانونی شد به شکل چشمگیری از سوی دو حزب پذیرفته شد و  از آن حمایت گردید. این قانون مستلزم این بود که مدرسه ها از همه دانش آموزان در پایه های سوم تا هشتم آزمون بگیرند و نمره هایشان را جداگانه و با توجه به نژاد، قومیت، میزان درآمد خانواده، سطح معلولیت، میزان مهارت در محدوده زبان انگلیسی گزارش کنند. NCLB دستور داد که باید تا سال 2014 ، صد درصد دانش آموزان  به مهارت خواندن و ریاضی دست یابند و این کار با آزمون گرفتن از آنها در هر ایالت انجام می شد.

گرچه این هدف در کل به عنوان یک ایده آل به رسمیت شناخته شد، اما اگر هر گروه از مدرسه ها پیشرفت درخوری نمی داشتند با مجازات های سختی روبرو می شدند – که سخت ترین مجازات  برای آنها بسته شدن مدرسه یا خصوصی سازی آن بود. تا سال 2008، 35 درصد مدرسه های دولتی به عنوان " مدرسه های شکست خورده" برچسب خوردند و هر سال به شماری از آنها که به نظر به رشد نزدیک شده بودند مهلت کوتاهی داده می شد.

 قانون NCLB به هر ایالت اجازه داد " مهارت " را به عنوان یک گزینه در نظر بگیرد،از این رو بسیاری از ایالت ها دستاوردهای خود را اعلام کردند. اما ادعای ایالت ها از بهبودهای جهشی شان [ در شاخصه هایی] که به وسیله دولت مرکزی در" ارزیابی ملی پیشرفت آموزشی" ( NAEP ) پیشنهاد شده بود، متناقض بود. دانش آموزان پایه هشتم حتی با این که به وسیله ایالت هایشان در سال های 2003،2004،2005،2006 و 2007 آزموده شده بودند به هیچ رو در آزمونِ سواد خواندن، بهبود نیافته بودند.

گزارش های ایالت ها به NAEP [ارزیابی ملی پیشرفت آموزشی] به گونه ای بود که با پایین آوردن سطح استانداردهایشان، مدعی می شدند که در حال رشدند. برخی ایالت ها اعلام کردند که دانش آموزانشان بین 80 تا 90 درصد مهارت دارند، اما در آزمون های فدرال فقط در یک سومِ پایین بودند. از آن جا که قانون تنها در سواد خواندن و ریاضی خواستار پیشرفت بود، مدرسه ها برای نشان دادن دستاوردهایشان تنها در این دو درس انگیزه مند بودند.

صدها میلیون دلار برای آماده سازی زمینه این آزمونها هزینه شده بود و هیچ انگیزه ای برای یادگیری هنر، علوم، تاریخ، ادبیات، جغرافیا، علوم اجتماعی، زبان های خارجی یا تربیت بدنی وجود نداشت.

خلاصه آن که پاسخگویی به کابوسی برای مدرسه های آمریکا تبدیل شد. دانش آموختگانی پرورش یافتند که به شکلی سامان یافته در مهارت های پایه آموزش داده شده بودند اما اغلب شان کم وبیش درباره هر چیزی نا آگاه بودند. کالج ها گلایه هایشان را درباره ضعف آمادگی دانشجویان ورودی ادامه دادند چرا که این دانشجویان نه تنها دانشی از جهان نداشتند بلکه حتی نیازمند توانمندسازی در مهارت های پایه نیز بودند و این تصور من از آموزش و پرورش خوب نبود.

هنگامی که مدرسه های منشوری در اوایل سال 1990 آغاز به کار کردند، حامیانشان وعده دادند که دوره ی تازه ای از نوآوری و اثرگذاری را آغاز خواهند کرد. اکنون نزدیک 5000 مدرسه منشوری وجود دارد، که به 3 درصد دانش آموزان کشور خدمات می دهند و دولت اوباما برای گسترش بیش از پیش آنها فشار می آورد.

اما این وعده ها برآورده نشده است. مطالعه بیشتر بر مدرسه های منشوری تایید می کند که به شکل گسترده ای در کیفیت متفاوتند. تنها ارزیابی عمده ی ملی از مدرسه های منشوری، به وسیله اقتصاد دان دانشگاه استنفورد یعنی مارگارت ریموند و موسسات طرفدار این مدرسه ها انجام گرفت. گروه او پی برد که در مقایسه با مدرسه های دولتی معمولی، 17 درصدِ مدرسه های منشوری نمره های آزمون بالاتر داشتند، 46 درصد برابر ، و 37 درصد به گونه ای چشمگیر بد بودند.

اغلب در ارزشیابی های مدرسه های منشوری توجه می شد که با مدرسه های عمومیِ همسایه مقایسه شوند. منشوری ها بخش های کوچکی از دانش آموزان با مهارت انگلیسی محدود و دانش آموزان معلول را نام نویسی می کنند. دانش آموزان که آموزش شان سخت است به مدرسه های دولتی معمولی سپرده می شوند؛ کاری که مقایسه میان این دو بخش را ناعادلانه می سازد. نرخ بالاتر فارغ التحصیلان که [ از سوی منشوری ها] گزارش می شود اغلب بازتاب دهنده این واقعیت است که آنها توانایی دارند که دانش آموزان با پایین ترین عملکرد را " با مشاوره، توصیه به ترکِ" [مدرسه] کنند؛ بسیاری از منشوری ها نرخ بالای ریزش دارند (نزدیک به 50 تا 60 درصد از آنها که شروع به افت [تحصیلی] می کنند). دانش آموزانی که جان سالم بدر می برند تنها دانش آموزان خوب هستند، اما این مدل برای آموزش و پرورش عمومی مدل خوبی نیست، جایی که  در آن باید همه بچه ها آموزش ببینند.

NAEP  مدرسه های منشوری را با مدرسه های دولتی معمولی در سال های 2003،2005 ، 2007، و 2009 مقایسه کرد. گهگاه یکی بر دیگری برتری کوچکی داشت اما در کل، تفاوت عملکرد میان آنها خیلی اندک بود.

با توجه به وزن پژوهش ها، ارزیابی ها و اطلاعات آزمون های فدرال، من نتیجه گرفتم که حذف نظارت دولت و اداره خصوصی مدرسه های منشوری پاسخی برای گرفتاری های ریشه دار آموزش و پرورش آمریکا نیست.  گرچه آنها نشان دادند که برای بهسازی نظام آموزشی می کوشند و بر زندگی شمار اندکی از دانش آموزان اثر گذاشتند اما هیچ کاری در اصلاح ساختاری که 97 درصد دانش آموزان را در بر می گرفت، نکردند.

پافشاری کنونی بر پاسخگویی در مدرسه ها فضایی تنبیهی پدید آورده است. به نظر می رسد دولت اوباما گمان می کند اگر ما معلمان را بیرون اندازیم و درِ مدرسه ها را  ببندیم، مدرسه ها بهبود خواهند یافت. آنان این را تشخیص نمی دهند که اغلب، مدرسه ها لنگرگاه جامعه هایشان هستند، ارزش ها، آرمان ها و سنت هایشان را نمایندگی می کنند و در طول دهه ها پایدار نگه می دارند. آنها همچنین ناکام اند در تشخیص این که بهترین پیشگویی کننده ی عملکرد علمی پایین، فقر است – نه معلمان بد.

آنچه که ما نیاز داریم یک بازار نیست، بلکه یک برنامه درسی به هم مرتبط است که همه دانش آموزان را آماده سازد. دولت ما باید این آماده سازی را به یک مدرسه خوب در هر محله در کشور بسپارد، درست آن گونه که تلاش می کنیم که یک ایستگاه آتش نشانی خوب در هر جامعه ای ارائه دهیم.

در دوره کنونی، ما دچار گسیختگی اجتماعی هستیم، پایین آوردن سطح مدرسه ها یمان، دادن گزارش نادرست از پیشرفت دانش آموزان و ساختن بخشِ خصوصی ای که زیرپای آموزش عمومی را بدون پیشرفت، خالی خواهد کرد. ما آشکارا داریم نسلی از دانش آموزان پرورش می دهیم که آگاه تر و آماده تر برای مسئولیت های شهروندی نیستند. این است علت این که من ذهنم درباره جهت کنونی اصلاحات مدرسه را تغییر دادم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد