"دو" برای وزن کلام است!

                 محمدرضا نیک نژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 18 اسفندماه 94

چند ماهی بود که او را ندیده بودم. چند سالی با هم در دبیرستانی همکار بودیم. رشته اش فلسفه است و فلسفه درس می دهد، اما بسیار بیش از آنچه که درس می دهد، می داند. از کتابخوان های استخوان دار است. ریزنقش و آراسته که شمرده سخن می گوید و اندیشناک می شنود. یادش به خیر مثلثی بودیم در دبیرستان! زنگ های تفریح، کوتاه زمانی بود برای گفت و شنودی پربار، که گاه همان روز یا چند روز، هر سه مان را درگیر می کرد. با حافظه ای کم مانند، هر آنچه را که خوانده بود به خاطر می آورد و این ویژگی اش احترام برانگیز و آموزنده بود. بسیار پیش می آمد که گفت و گویی در می گرفت. روزِ کاری بعد کتاب یا کتاب هایی می آورد و ورق می زد و چند خط می خواند و پیشنهاد خواندن آنها را می داد. درباره نیچه آنچنان سخنانش گیرا بود که رفتم و چندین کتاب از نیچه یا درباره او خریدم و یکی- دوتا از آنها را خواندم. آخ چه روزهایی بود آن روزها! چند روز پیش در تلفنی به او گفتم از سر دلتنگی با ضلع دیگر مثلث می آییم برای دیدنتان و رفتیم. پس از کمی احوال پرسی، گفت: یاداشت هفته پیشت، یعنی "لغزش بزرگان، لغزشی بزرگ و شکننده تر است" در روزنامه شهروند را خوانده ام. آن که درباره همکاری هایدگر با حزب نازی و فریدمن با رژیم پینوشه نوشته بودی و بزرگان را از همکاری با چنین حکومت هایی ترسانده بودی. پس از اندکی ستودن یاداشت، با زیرکی و پختگی همیشگی اش گفت: درونمایه اش با رَویه ات نمی خواند! پرسیدم چرا؟ گفت تو همواره در پی دگرگونی های اندک، ژرف و ماندگاری. برای همین است که می خوانی و می نویسی و تلاش می کنی. آیا کسی که دگرگونی های زیربنایی، محور کوشش هایش است، نباید از هر روزنی و از هر فرصتی برای بهسازی جامعه بهره گیرد؟ در حالی که می رفت تا کتابی بیاورد، ادامه داد، اگر چنین نبود چرا آموزش و نوشتن را برگزیده ای؟ تو در آن یاداشت نخبگان را از ورود به گستره های خطرخیز سیاست می ترسانی! و جامعه را از توانایی ها و اندیشه های آنان محروم می کنی! واقعا چنین باید باشد؟ تو چنین می اندیشی!؟ دیدم درست می گوید و البته چند دوست دیگر نیز چنین نقدی داشتند. اما این برآمده از تفاوت زاویه دید من و برداشت از نوشته ام بود. یاداشت بیش از آن که بنیان های اندیشگی هایدگر و فریدمن در همکاری با دیکتاتور- آن هم از جنس هیتلر و پینوشه - را به نقد بکشد، رویکردِ احساسی یک منش را که بی توجه به خاستگاه و رفتار دیکتاتور، دست دوستی به سویش دراز می کند را هدف گرفته بود و نخبگان را از دیدگاه اخلاقی هشدار به دقت بیشتر می داد. بی گمان تا ساختار سیاسی و اجتماعی یک جامعه در پیوندی تعریف شده و محکم با نخبگان قرار نگیرد چندان امیدی به بهسازی آن جامعه نمی توان داشت. تا کارهای بزرگ در دستان افراد بزرگ نباشد چرخِ جامعه لنگان خواهد چرخید. به هر روی با این که هدفم از نوشتن یاداشت چنین رویکردی نبود اما نقد وارد بود. از این ها که بگذریم شریعتی در  نامه ای به پسرش می نویسد " تنها نعمتی که برای تو در مسیر این راهی که عمر نام دارد آرزو می کنم، تصادف با یکی دو روح خارق العاده، با یکی دودل بزرگ، با یکی دو فهم عظیم و خوب و زیباست. چرا نمی‌گویم بیشتر؟ بیشتر نیست! «یکی» بیشترین عدد ممکن است. دو را برای وزن کلام آوردم و نیست...." من نیز در مسیر زندگی ام برخورد با یکی دو فرهیخته را تجربه کرده ام که بی گمان یکی از آنها همکارِ فلسفه دانِ فلسفه خوان است. چنین رخدادی در زندگی ام بیش باد! گرچه دو برای وزن کلام است!  

http://shahrvand-newspaper.ir/news:nomobile/main/59354/%c2%ab%d8%af%d9%88%c2%bb-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d9%88%d8%b2%d9%86-%da%a9%d9%84%d8%a7%d9%85-%d8%a7%d8%b3%d8%aa!-     

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد