فضیلت هنرمند!

            

                   محمدرضا نیک نژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 24 بهمن ماه 94

گفت باید "هنر برای هنر" باشد. هنرمند باید خودش از اثرش لذت ببرد و دلنگران تاثیرش بر جامعه نباشد. اصلن چندتا انگاره های اجتماعی و فلسفی، اکنون در کشور خودمان در هماوردی اند؟ هنرمند چه کار کند با این همه آشفتگی و دست به دست شدن قدرت در دستان هر یک از این ها ؟ گفتم فلسفه بافی نکن! "هنر برای هنر" نمی تواند چنگی به دل من یکی بزند. یعنی می گویی هنرمند جدای از جامعه و رویدادهایش، در چهاردیواری احساساتش زندانی شود و برای دل خویش اثر بیافریند؟ مگر می شود آدم را از جامعه جدا دانست؟عزیزم، از ده ها هزار سال پیش انسان ها نقاشی کشیده اند، سفال ساخته اند، و از دو – سه هزار سال پیش هم شعرها سروده و خطاطی کرده اند و دلمشغولی های خویش را نوشته اند. این اثرها امروز با شور و شیدایی دیده می شوند و احساس را می نوازند و اندیشه را به جنبش وامی دارند و انسان را به ارزیابی برمی انگیزد و ... این ها تنها برای آرامشِ جان آفریننده اش پا گرفته اند؟ آیا فردوسی از تاریخ و شرایط آن زمان جامعه اش بریده بود و برای دلِ خویش شاهنامه را سرود؟ "مرغ سحر" را ملک الشعرا می سراید و نخستین بار ملوک ضرابی می خواند و پس از آن نیز بسیاری از خوانندگان بنامِ ایران آن را می خوانند. اکنون پس از دهه ها هنوز منِ ایرانی که آن را می شنوم تک تک یاخته های تنم به شور می آید. آیا همه این ها برای دلِ خودشان این کارها را کردند؟ یا محمد گل گلاب آمد و برای دلِ خودش " ای ایران" را سرود؟ و خالقی هم برای دل خودش آهنگش را ساخت؟ و بنان هم برای دل خودش آن را خواند؟ این اثر هنری هنوز هم پس از نخستین اجرایش در سال 1323 در هر مراسمی که خوانده می شود شنونده ها از جا برمی خیزند و همخوانی می کنند و گاه با آن می گریند. نه عزیزم، نه اثر هنری را و نه آفریننده را، نمی توان از تاریخ و جامعه اش جدا کرد. از این حرفای قلمبه سلمبه که بگذریم. راستش من خودم نمی توانم هنر و آفریننده اش را از جامعه جدا ببینم. بهترین صدا، چشم نواز ترین نقاشی، حرفه ای ترین شعر، خوش ساخت ترین فیلم و خوش بازی ترین بازیگر و ...  وقتی با جامعه همراه و همدل نیست، صدایش، نقاشی اش، شعرش، فیلمش و بازی اش به دلم نمی نشیند. مگر می شود هنرمند بود و بچه های کار را ندید!؟ مگر می شود هنرمند بود بچه های بازمانده از آموزش را ندید؟ مگر می شود هنرمند بود و کارتن خواب ها به ویژه در این سرما را ندید؟ و مگر می شود هنرمند بود و دشواری های فرهنگ و سیاست را ندید؟ دکتر شریعتی در کتاب هنرش می گوید: همدردی و خویشاوندی، تشنه ترین نیاز روح آدمی است." و مگر روحِ آدمی بجز با هنر سیراب می شود؟ احساسی که اندیشه ای درمندانه پشتش نباشد به سیلاب های صحرای آفریقا می ماند که یک باره می بارد و ماه ها گیاهان و جانوران را در تشنگی نگه می دارد و حتی تلف می کند. شاملو در گفتگویی درباره هنر می گوید" شعرى که احساسى بر نیانگیزد به چه کار مى ‏آید؟ من همیشه گفته‏ ام بر این عقیده نیستم که هر چیز ِزیبا مفید و ارزشمند است بل معتقدم هنر که مى ‏تواند چیز مفیدى را زیباتر عرضه کند و به آن قدرت نفاذ بیشترى بدهد باید از خنثا بودن شرم کند. قصدم مطلقن این نیست که خواست خود را با باید و نبایدها به دیگران تحمیل کنم اما فضیلت هنرمند است که در این جهان بیمار به دنبال درمان باشد نه تسکین، به دنبال تفهیم باشد نه تزئین، طبیب غمخوار باشد نه دلقک بیعار."

http://shahrvand-newspaper.ir/news:nomobile/main/57033/%d9%81%d8%b6%db%8c%d9%84%d8%aa-%d9%87%d9%86%d8%b1%d9%85%d9%86%d8%af!-

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد