بررسی حذف رشته علوم انسانی از دبیرستان ها از دو زاویه

                           
     محمدرضا نیک نژاد، هفته نامه چلچراغ، شماره 644، آذر 94 

هفته پیش مدیرکل آموزش و پرورش شهر تهران در گفتگویی از حذف رشته ادبیات و علوم انسانی از دبیرستان های دولتی در سال آینده خبر داد و گفت دانش آموزانِ دوست دار این رشته باید در دبیرستان های ویژه ای به نام " فرهنگ" نام نویسی کرده و درس بخوانند. این خبر به سرعت فضای رسانه ای کشور را در نوردید و به خبرِ یک برخی رسانه ها تبدیل گردید. آن چه در خبرها، گزارش ها، یاداشت ها و گفتگوهای پس از آن بیش از هر چیز به چشم می خورد تحلیل این سخنان با رویکردی سیاسی بود. در نخستین واکنش ها آن چه که نمود بیشتری یافت پیوند این خبر با چالش های چند ساله سیاسی بر سر تغییر درونمایه های آموزشی رشته های علوم انسانی در دانشگاه ها بود. البته با توجه به خاستگاه سیاسی رسانه ها و روزنامه نگاران، این رویکرد دور از ذهن نبود و طبیعی است که نخستین برداشت از سخنان مدیر کل در راستای تنش های دامنه دار گذشته بر سر این موضوع باشد.
 اما این خبر را می توان از دو زاویه ارزیابی نمود. نخست آن که خبر حذف رشته ادبیات و علوم انسانی بیش از آن که سیاسی باشد آموزشی بود. هجوم ده ها ساله دانش آموزان متوسط و ضعیف به این رشته و روگردانی فرهنگی خانواده ها، جامعه و جوانان از رشته های فنی حرفه ای و کاردانش، کاربدستان آموزشی را وا می دارد که هرازگاهی به برنامه های شتاب زده ای دست یازند. بنابر حکم "سند تحول بنیادین آموزش و پرورش" قرار است که هر ساله 35 درصد دانش آموزان متوسطه اول به رشته های کار دانش و فنی حرفه ای بروند. اما رویگردانی اشاره شده همواره بزرگ ترین سد در برابر این حکم است. از این رو کاربدستان آموزشی با سخت تر کردن ورود دانش آموزان به رشته های نظری، در پی فرستادن آنها به رشته های فنی هستند. این برنامه هم در راستای سوق دادن جوانان به رشته های فنی بود. اما دشواری های طرح مانند افزایش دبیرستان های فرهنگ از 12 به 36، پولی شدن آموزش در این دبیرستان ها، گزینش محل این دبیرستان ها با توجه به گستردگی منطقه ای تهران و امکان بازماندن بخشی از دانش آموزان علاقه مند و .... آنچنان فراگیر است که پیاده شدن آن دست کم در کوتاه مدت غیر ممکن به نظر می رسد. 
   دوم واکنش ناباورانه نخبگان سیاسی و رسانه ای کشور بود. با این که سال هاست که گرفتاری های آموزشی، پرورشی، اقتصادی، اجتماعی، ساختاری و حتی سیاسی نفسِ سامانه آموزشی را به شماره انداخته است، اما دریغ از واکنشی درخور از نخبگان سیاسی – اجتماعی و حتی رسانه ای! بیش از دو دهه است که معلمان به عنوان استوانه های آموزش از شرایط کاری و حقوقی خود گله مندند، هر سال دست کم چند رویداد تلخ مانند کشته شدن دبیر فیزیک با چاقوی دانش آموزَش، خشونت چند سویه در مدرسه، رویدادهای تلخی مانند شین آباد و دبستان روستای درودزن در استان فارس، ناکارآمدی هراس آور آموزش و گریز بی سابقه جوانان از آن  و  ... دل جامعه را به درد می آورد اما حسرتِ یک آه از دلِ روشنفکران و نخبگان سیاسی و اجتماعی همچنان بر دلِ آموزش و پرورش مانده است! وزیران آموزش و پرورش دولت های پیش با شیوه هایی کاملا سلیقه ای، بی برنامه و بی هیچ امکانات و زمینه ای، ساختار آموزشی 50 ساله را در کمتر از یک سال از 5-3-4 به 6-3-3 تغییر می دهد و وزیر آموزش و پرورش با دست بردن در سند تحول بنیادین آموزش و پرورش که پس از نزدیک ده سال کار پژوهشی آماده ارائه است را به گفته خودش دو – سه ماهه دچار 70 درصد تغییر می کند و اندیشمندان جامعه که بارها آموزش و پرورش را زیربنای توسعه می خوانند، با آرامش خیال از کنارش می گذرند و انگار نه انگار که خبری شده است! در این باره حتی 500 کارشناس دفتر پژوهش های آموزش و پرورش نیز در خواب ناز تشریف دارند! و به هیچ کس هم پاسخگو نیستند. بی گمان تا آن گرفتاری ها و این بی توجهی ها هست نمی توان به محوری ترین نهاد توسعه در جهان کنونی یعنی آموزش و پرورش امیدی داشت. اما چه باید کرد تا توجه ها را به سوی آموزش و کارآمدی آن کشاند!؟ بی گمان پرسشِ اندیشه سوزی است!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد