نوروز،شیشه غم و سنگ!

        محمدرضا نیک نژاد،ص آخر روزنامه شهروند،23 اسفندماه

  1. چندی پیش فیلم کوتاهی با تلفن همراهم دریافت کرده بودم. داستان این بود که مسافری سوار قطار شهری شد که در آن انبوهی از مسافرانِ دمق و اخمو کنار هم نشسته یا ایستاده بودند. مسافر تازه وارد به ناگاه خندیدن با صدای بلند و بیهوده را آغاز کرد. نخست مسافران با بی اعتنایی نگاهی سرزنش آمیز به او انداختند و به کار خود سرگرم بودند. اما به آرامی لبخندها آغاز گشت و به تندی همه مسافران را فرا گرفت و شادی و سرزندگی فضای آن قطار شهری را آکند و نشان داد که خنده بر هر دردی دواست به ویژه دردِ اخمویی و دمقی.

  2. مدتی است که تارهای صوتی ام به درستی از پس وظیفه یشان بر نمی آیند و صدایم خشدار شده است و به سختی شنیده می شود. چندین پزشک رفته ام و همه می گویند برای مدتی نباید سخن بگویی و به گاه اجبار، آرام گفتگو کنی تا شاید به حالت نخستش برگردد! البته در پاسخ به آنها می گویم من آموزگارم و در ساختار آموزشی سنتی و بدون امکانات ما،سخنرانی فراگیرترین روش و صدا مهمترین ابزار برای کنترل دانش آموزان بی انگیزه و گریزان از آموزشِ بی شور و شوق و کسالت آور است. از این رو دو سه هفته ای است که با لیوان آبِ جوش راهی کلاس های شلوغ می شوم و از سر ناچاری آرام درس می دهم و آرام سخن می گویم. درس دادنم به پچ پچ می ماند و دانش آموزان نیز باید آرام باشند تا صدایم را بشنوند - کاری که کمتر از بچه های امروزی بر می آید. اما به نکته ای شگفت آور پی برده ام. چون من آرام سخن می گویم ناخودآگاه بچه ها نیز با همان بلندی صدای خودم، با من سخن می گویند. روزهای نخست از این رفتار خنده ام می گرفت اما پس از مدتی دریافتم که این رفتار، واکنشی فراگیر و طبیعی است و از بسیاری از دور و بری هایم سر می زد.

تجربه به ما آموخته است که هرگاه دل تنگیم و از یک گرفتاری تن و جانمان آزرده، افزون بر این که در و دیوارهای شهر و رفتارهای همشهریان و همسایه ها و کسانمان آزار دهند و سوهانی می ماند بر جان،خود نیز سرچشمه ای می شویم برای گسترش نگرانی و تنش و درگیری. به زمین و زمان گیر می دهیم و دیگران را به بی فرهنگی و نادانی و بی اخلاقی متهم می کنیم،غافل از آن که "آینه روزی که بگیری به دست/خود شکن آن روز مشو خود پرست". بی گمان دیگران آیینه ای برای ما هستند و به ویژه رفتار نزدیکانمان نسبت ما، بازتاب رفتاری است که نسبت به آنها داریم. از این رو می گویند برای دگرگونی جهان،نخست باید درون خود را دگرگون کنیم. همواره پیرامونمان کسانی هستند که تندیس غم و نا امیدی اند و به جایش کسانی نیز هستند که سرچشمه شادی باشی و شادکامی اند. از کسانی باشیم که شادی می پراکنند و از زندگی و سر زندگی سخن می گویند نه برجی شویم که زهر و کینه و دشمنی و درد می آفرینند. این سخن هنگامی شنیدنی تر می شود که زمستان با همه بی بارانی ها و بی برفی هایش می رود و "نرمک نرمک می رسد اینک بهار/خوش به حال روزگار". نوروز در راه است "بر چهره گل نسیم نوروز خوش است/ در صحن چمن روی دل افروز خوش است" زبانمان را از تلخی باز بداریم و چهره هایمان را به زیبایی خنده بیاراییم و ابری شویم که بر خار و گل به یکسان می بارد. شیشه غم را نه تنها برای خویش که برای همه به سنگ بکوبیم و سرچشمه ای شویم برای شادی که " گر نکوبی شیشه غم را به سنگ/ هفت رنگش می شود هفتاد رنگ". نوروز بر همه شاد و خجسته باد.

http://shahrvand-newspaper.ir/?News_Id=26591

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد