غمنامه ای درسوگ همکار فقیدم محسن خشخاشی

غلامرضا شمسی،عضو کانون صنفی معلمان بروجرد

روزنامه آرمان،15 دی ماه 93

حالا دیگر چهلم محسن خشخاشی هم برگزار شد و قدری فضای شهر و کشور و حتی دنیا از تکانة خبر قتل او روی آرامش به خود دید. اما هرچه در ذهنم جستجو می‌کنم در هیچ برگی از تاریخ ایران‌زمین نخوانده ام که معلمی در کلاس درس، بدین گونه سهمناک با تیغ جفا از پای به درآید. این رخ‌داد سهمگین نشان از پریشانی احوال آموزش و پرورشی دارد که در سیاست‌های خرد وکلان سال‌های اخیر بدان توجه نشده است. با وجود تمامی این نشانه‌های آشکار، گویی از همان ابتدای این حادثة شوم،که پیکر نیمه‌جان مرحوم خشخاشی را در آمبولانس نهادیم، برخی با کم‌اهمیت جلوه دادن این حادثه کوشیدند تا از گزندگی و تلخناکی آن بکاهند  و بعضی دیگر نیز با ژستی روشنفکرمآبانه، گناه این فاجعه را بر گردن محسن خشخاشی نهادند که چهره در نقاب خاک دارد و آنان که او را می‌شناسند به خوبی می دانند که اگر زنده بود قدرت استدلال و دفاع از عملکردش دهانشان را میخ‌کوب می‌کرد. اما حقیقت آن است که ابعاد این فاجعه تا بدان اندازه اندک نیست که با سرپوش‌نهادن بر آن بتوان اوضاع آموزش و پرورش را گلستانی خوش آب و رنگ جلوه داد و در انتظار گل‌ها ومیوه‌های آن به انتظار نشست بلکه این اتفاق را می‌باید تکانه‌ای بزرگ به نشانه ی ناکارآمدی نظام برنامه‌ریزی و مدیریت آموزش و پرورشی به شمار آورد که خالی از بنیان‌های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی است. این رخ‌داد سهمناک خطر تباهی اعتقاد به بنیان‌های دینی و ملی درخت تناوری را نشان می‌دهد که برای رسیدن به امروز خود، با خون شهیدانی آبیاری شده است که صادقانه برای دفاع از سرزمین خویش در برابر دشمنی معلوم و محسوس جنگیدند؛ اما ای شهان کُشتیم ما خصم برون/ ماند زو خصمی بتر در اندرون. در اوضاع امروز کشور عزیزمان و در میان هجمه‌ی ناآشکار فرهنگی و بی‌قدری وزارت آموزش و پرورش و کارکنانش، دانش‌آموزانی پرورش می‌یابند که جز اضطراب حاصل از فضای دلگیر مدرسه و امتحان و کنکور ثمره‌ای از کلاس‌های درس نمی یابند و از سخره‌گرفتن آن ابایی ندارند. این سخنان برای کسانی که در کلاس های درس مدارس، سال‌ها به تدریس نپرداخته باشند ، سخنانی بیهوده و بی‌معنی است اما برای کسانی که موهای خود را در آغاز جوانی، چون من، در آسیاب آموزش و پرورش سفید کرده باشند سخنانی ازسر درد و دل‌سوزی و نه به نشانه‌ی حمله به جبهه‌ی خودی است. همکارانی که چون بنده در مدارس این کشور به تدریس پرداخته‌اند به خوبی می دانند که سخنان معلمِ فاضلی که با لباس کهنه وارد کلاس های درس می شود برای دانش‌آموزان دلپذیر نیست. آری هر روز که می‌گذرد شاهد ضربه هایی هستم که پنهانی بر جان بسیاری دیگر از همکارانم می نشیند و حسرت ناتوانی دست‌های سیمانی‌ام مرا نیز چون آنان، بی‌قرار می‌سازد.درست بدان سان که از ناتوانیم در یاری همکار غرق در خونم، هنوز نالان و بی‌قرارم و در جستجوی مرهم زخم‌های خانواده‌اش به هر سو نگران.

http://armandaily.ir/?News_Id=101658

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد