تنبیه،دومعلم و یک گفتگو

محمدرضا نیک نژاد،ص آخر روزنامه شهروند،6 دی ماه 93

گفتم به تازگی خبرهای خشونت و تنبیه در مدرسه ها بازتاب گسترده تری یافته است. از آزار جنسی چند کودک دبستانی به دست معاون،راهی شدن یک دانش آموز به بیمارستان با کتک های مدیر و خوراندن ... به چند کودکِ افغان گرفته تا کشته شدن یک دبیر سر کلاس با چاقو. گفت تنبیه همیشه بوده،اما با گسترش رسانه ها،بازتابش بیشتر شده است. گفتم خیلی خوب است،شاید زمان آن باشد تا هم به ریشه های آن در مدرسه و به دنبال آن،جامعه پرداخت و هم امید داشت تا مدیران و معاونان و معلمانی که این کارهای شرم آور را می کنند به خود بیایند و از آن دست بشویند. پس بهتر است ما هم به کار ارزشمند روزنامه ها و خبرنگاران در این باره کمک کنیم. گفت نه این کار را نکن! گفتم چرا؟ گفت آبروی معلمان می رود و بیش از این جایگاه مان در جامعه سقوط می کند. گفتم اول آن که نمی شود واقعیت را پنهان کرد. دوم،اگر برخی از همکاران خطا می کنند به این معنی نیست که مدرسه،شکنجه گاه و همه معلم ها شکنجه گرند. این که آمار قتل در کشور در سال نزدیک  به 2000 تن است،به معنی این است که همه مردم ایران قاتلند!؟ و سوم،تا رشته های عصبی،درد را به مغز نفرستند،به بیماری پی نبرده و در پی درمان نمی رویم. تنبیه کودکان و نوجوانان هم نشانی از بیماری فرهنگی است،که اتفاقا از خانواده آغاز و در مدرسه و جامعه ادامه می یابد. برای ریشه کنی یک بیماری فرهنگی،افزون بر کار فرهنگی،باید زمینه های بروز بیماری را هم از میان برد. گفت درست می گویی،اما چرا خبرهای از جان گذشتگی معلمان بازتاب چندانی نمی یابد،اما تا دانش آموزی کشیده ای می خورد،عالم و آدم به معلم می تازند؟ گفتم از رسانه ملی که بگذریم،شاید این حس ما معلمان است!شاید آنقدر بی توجهی دیده ایم که به رفتارهای جامعه حساسیت بیش از اندازه پیدا کرده ایم. گفت شاید!اما تو خودت معلمی و می دانی که 35 تا 40 دانش آموز در یک کلاس یعنی چه،آن هم بچه های امروزی که دلنگرانی هایشان نه درس و مدرسه که موبایل و اینترنت و فیس بوک و وایبر و .... است! تنها نگهداشتن 40 دانش آموز پر انرژی و بازیگوش و کم انگیزه در یک کلاسِ رنگ و رو رفته و چپاندن آنها در میز و نیمکت های کوچک و ... کاریست کارستان،تا چه رسد بخواهی درسی هم بدهی که به درد زندگی دویست سال پیش هم نمی خورد! پدر و مادرها در تربیت یکی – دوتا از این بچه ها وا مانده اند و نمی دانند چه کارشان کنند،وای به حال ما که باید 30 - 40 تایشان را یک ساعت ونیم در این کلاس ها بنشانیم،آزارشان دهیم و آزار ببینیم. گفتم پس هر چه چنین خبرهایی بازتاب بیشتری پیدا کنند شاید هم پایش بر مدرسه و معلم و استخدامش بیشتر شود و هم فضایی پدید آید که ما هم درد و دل کنیم و وضعیت ناجور آموزش و پرورش و مدرسه و کلاس را به گوش جامعه برسانیم. چه بسا آنهایی که خودشان را به خواب زده اند،بیدار شوند و ما و دانش آموزان را  خلاص کنند. پرسیدم پیشنهاد تو چیست؟ گفت من که می خواهم هر چه زودتر بروم و این چند سالِ پایان عمرم را از مدرسه دور باشم و از دست این کلاس ها و بچه ها و مدیرها و وزیرها و برنامه های ... شان خلاص شوم،درست شدنی نیست که! گفتم راهش فرار کردن نیست. باید بمانی و تغییر دهی. گفت بمان و تغییر بده! تو به خیر و من به سلامت. من هم به زودی می روم و از دست این ها و مهمتر از همه،از دست تو و دیدگاه های اجق و جق ات خلاص می شوم. 

                  http://shahrvand-newspaper.ir/?News_Id=17528   

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد