آه و درد و آرزو !

بیش از دو ماه است بیماری جانش را می آزارد. روزهای میانی شهریور بود که خبردار شدیم به بیمارستان برده شده است و پس از چند روز رفت و آمد میان خانه و بیمارستان،دکترها بر تن بیمارش تیغ جراحی کشیدند.  دو ماه است یک پایش در خانه است و یک پایش در بیمارستان آتیه. نمی دانم هزینه های درمانش چه اندازه شده است ولی بی گمان برای معلمی ساده و پر تلاش هر چه باشد، سنگین است! برای دیدارش در خانه، بارها از خانواده اش اجازه خواستیم و به سبب بدی شرایط نتوانستیم او را ببینیم. اما چند باری تلفنی با او گپ و گفتی داشتم و صدای ضعیف اش از آن سوی خط کمی آرامش دهنده بود و امیدوارکننده. اما امروز پس نزدیک دو ماه در بیمارستان آتیه من و بهلولی به دیدارش رفتیم . بیماری تاب و توانش را گرفته بود. جراحی های پیاپی و بیماری قند او را آنچنان تکیده کرده بود که به سختی می توانستی او را بشناسی. اما این شناختی صوری است. سال هاست که او را می شناسیم. معاونی سخت کوش و صمیمی،معلمی توانا،مدیری خوش نیت و دوستی از برادر نزدیکتر. بی گمان در دوستی سنگ تمام گذاشته بود. در این ده – دوازده سال همکاری، کمتر کسی را دیده بودم که از او ناخشنود باشد. در نشست های شورای دبیرستان - که من به عنوان نماینده ی دبیران شرکت می کردم - سخنانش را به نام معلمان آغاز می کرد و به نام معلمان پایان می داد. با این که سال ها معاونت و مدیریت کرده بود بر خلاف بسیاری از مدیران،همواره تاکید می کرد که اگر می خواهیم آموزش درست شود و دبیرستان پیشرفت کند،باید قدر دبیران را بدانیم و برای آنها هزینه کنیم- برخلاف بسیاری دیگر از مدیران که نسبت به معلمان بد گمان بودند و همه کاستی ها را به معلمان نسبت می دادند،او همواره خوبی های دبیران را می دید و با آنها خوب بود و حتی بارها دیدم که به خاطر معلمانش جلو معاون ها می ایستاد. امروز با بهلولی رفتیم به آتیه و سمیعی مهربان و خوش نیت را دیدیم. سمیعی بسیار ناتوان می نمود اما نگاه هایش همچنان صمیمی و کارگر بود. دلم گرفت از این که  30 سال سختی و تلاش،30 سال سر و کله زدن با دانش آموز و معلم و پدر و مادرها، 30 سال حضور همیشگی در مدرسه و 30 سال .... قرار بود پس از این 30 سال آرامش بیند و خوشه های درخت زندگی اش یعنی فرزندان خویش را بچیند و از آن بهره ببرد- بی گمان فرزندانش از نیکان روزگارند. امیدوارم هر چه زودتر خوب شود و به دبیرستان باز گردد که بسیار جایش خالی است. خیلی دلم گرفته است، نمی دانم برای اوست یا برای خودم و یا همه معلمانی که بهترین سال های زندگی خویش را در چهار دیواری کلاس و مدرسه می گذرانند به امید روزهای خوب!اما آیا روزهای خوبی در راه است !؟ گمان نمی کنم. به امید بازیابی سلامتی دوست و همکار و برادر گرامی ام سمیعی.   


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد