گفتگو از اهدای عضو در کلاس

محمد رضا نیک نژاد

صفحه ی آخر روزنامه ی شهروند،15 دی ماه 92

یکی از راه های آموزشِ ارزش های اخلاقی- انسانی،طرح این جستارها در کلاس به صورت انشا،گفتگوهای چالشی درباره آنها یا اجرای نمایش و.... است. در این روش،افزون بر درگیر نمودن دانش آموزان با چنین جستارهایی،آنها را در تجربه های یکدیگر سهیم می کنیم. بهترین نمونه و الگوی این گونه آموزش ها،کتاب ارزشمند "لیزا" کودکی در مدرسه،نوشته متیو لیپمن است. این کتاب را تازه خوانده بودم و در حال و هوای آن بودم که به سرم زد در یکی از کلاس هایم آن را تجربه کنم. نیم ساعت پایانی کلاس از بچه ها خواستم در زمینه های اخلاقی– اجتماعی موضوعی پیشنهاد دهند. در این میانه یکی از بچه ها "اهدای عضو" بیماران مرگ مغزی را پیشنهاد کرد. من که در این زمینه آگاهی درخوری نداشتم با هیجان آن را پذیرفتم و از او خواستم که خود آغازگر باشد. گفت خواهری بیست و چهارساله داشته است که در آستانه ی ازدواج در تصادف رانندگی دچار مرگ مغزی می شود. پس از چند روز رفت و آمد و رایزنی گروه پزشکی با خانواده،رضایت نامه آماده و با دو دلی مادر،امضا می شود. چند عضو او از جمله قلب و دو کلیه اش به چند بیمار اهدا می شود و جان آنها را نجات می دهد. داستان بسیار ناراحت کننده بود به گونه ای که اشک در چشمانش دیده می شد و البته دانش آموزان و من نیز در سکوتی باور نکردنی فرو رفته بودیم. با پایان سخنان پسر،چند دقیقه ای همه ساکت بودیم و کسی نمی دانست چه بگوید یا نمی توانست چیزی بگوید! تا این که صدای زنگ همه را راحت کرد. روزها درگیر سخنان این دانش آموز بودم و به این می اندیشیدم که آیا کسی هست که به اخلاقی بودن اهدای عضو باور نداشته باشد؟هنگامی که در رخدادی پیش بینی نشده و دلخراش،عزیزی را از دست داده ایم،آیا کاری اخلاقی تر از نجات چند انسان وجود دارد؟ با همه ی این ها تصور این که تنِ بی جان عزیزت با چاقوی جراحی تکه تکه شود و حیاتی ترین اعضای تنش در کالبد بیگانه ای جا داده شود! تن فرسا و اندیشه آزار است. با این همه این دوگانگی و  دو دلی در تصمیم گیری است که کار خانواده های اهدا کننده را بیش از هر چیز،سخت،ارزشمند و ستودنی می کند. بازخورد گفتگوی آن روز را در دانش آموزانم دیدم و به این باور رسیدم که یکی از کاراترین روش ها برای پدیدآوری دگرگونی های اخلاقی- اجتماعی مدرسه و کلاس است. از آن پس من و همکلاسی های دانش آموز داغ دیده بیش از گذشته به بزرگ منشی او و خانواده اش احترام می گذاریم. روزی از او حال و روز خانواده و به ویژه مادرش را پرسیدم. گفت هنوز هم پس از چند سال،گاهی که مادرم دلتنگ خواهرم می شود،به دیدن دختری می رود که قلبش در سینه اش می تپد و با دیدن او با آرامش به خانه باز می گردد و بر این باور است که بی گمان روحِ دختر با تندرستی دریافت کنندگان به آرامش رسیده است.
http://shahrvand-newspaper.ir/default/default.aspx?no=186&dn=1&pid=20&rnd=3FvDO7&p=&y=92&m=10&d=15

نظرات 2 + ارسال نظر
جوادی سه‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1392 ساعت 08:44 ق.ظ

با احساس نوشته شده بود موفق باشید

نیک نژاد پنج‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1392 ساعت 05:27 ق.ظ

سپاس گزارم جناب جوادی عزیز.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد