روزنامه ی اعتماد،5 آذر 92
مورتیمر جروم آدلر
برگردان: منصور پرندی
مقدمه مترجم
مورتیمر جروم آدلر، مربی، فیلسوف و نویسنده شهیر
امریکایی خود را پیرو اندیشمندانی همچون ارسطو، جان لاک و جان استوارت میل میداند.
در 28 دسامبر 1902 در نیویورک بهدنیا آمد و در 28 ژوئن 2001 درگذشت. او
بنیانگذار چندین موسسه علمی – تحقیقاتی مهم و ویراستار نشریاتی ارزشمند و شناخته
شده از جمله دایرهالمعارف بریتانیکا بود.
بخشی از فعالیتهای تربیتی او معطوف به اصلاحات آموزشی
بود. او به پروژه «Paideia proposal» که در
یونان قدیم به معنی پرورش شهروند مناسب برای
دولت شهرها بود، علاقهمند بود. به عبارت امروزی یعنی تربیت
انسانهای دموکرات برای استقرار دموکراسیهای پیشرفته که به اعتقاد نامبرده جز از
راه آموزش و پرورش میسر نیست. ایشان با تا�%Kb��9� از جان دیوئی به دو حق جهانشمول و
انکارناپذیر انسانها یعنی حق رای به معنای واقعی در تمام زمینهها و حق آموزش با
تمام ساز و کارهایش اشاره میکند و معتقد است که این دو حق دو قلوهایی جدانشدنی
بوده و اولی بدون دومی به جای دموکراسی به اوباشسالاری منتهی میشود و در واقع
سقط یکی به امید نمو دیگری خیالی باطل و محال است. در همین راستا مقاله زیر تحت
عنوان دموکراسی و تعلیم و تربیت از آثار او است.
دموکراسی و آموزش و پرورش
در حالی که ما در آستانه دوران جدید زندگی جمعی قرار
گرفتهایم جهت ورود به عصر جدید به اصلاحات آموزشی مفصلی مورد نیاز است. برای
نخستین بار در این سده دموکراسی جایگاه خود را به دست آورده است. در گذشته ما
امکانات مربوط به 12سال تعلیمات عمومی را برای فرزندانمان ایجاد نمیکردیم. تا
قبل از این ما حق رای را بدون توجه به جنسیت،
نژاد و قوم برای همه مردم قایل نمیشدیم.
دو حق جهانشمول یعنی حق رای و حق آموزش و پرورش از حقوق
قطعی و گریزناپذیر انسانها هستند. یکی بدون دیگری توهمی خطرناک است. حق رای بدون
حق تعلیم و تربیت به جای اینکه به دموکراسی و پیروی از قانون و موسسات مردمنهاد
منجر شود به اوباشسالاری منتهی میشود. جان دیوئی، مربی و فیلسوف بزرگ امریکایی
در ابتدای این قرن به این مورد اشاره کرده است. او در کتاب دموکراسی و تعلیم و
تربیت 1916 برای نخستین بار این دو مفهوم را به هم پیوند زد تا در پرتو هم منجر به
رشد و نمو همدیگر شوند. پیام انقلابی کتاب دموکراسی و تعلیم و تربیت آن بود که
جامعه دموکراتیک باید فرصتهای تربیتی مساوی را نه تنها فراهم کردن آموزش عمومی و
تعداد سالهای تحصیل از نظر کمی بلکه باید از بعد کیفی هم بدون هیچ استثنایی ساز و
کارهای آموزش را برای همگان فراهم کند. ما از رسیدن به اهداف مورد نظر دیوئی باز
ماندهایم. اگر تاکنون بهعلت بزرگ بودن چالشها، شکست در رسیدن به آن اهداف
پذیرفتنی بود اما منبعد هزینه ادامه این روند یعنی این نوع شکستها و ناکامیابیها
نمیتواند به آسانی قابل پرداخت باشد. کارکرد مناسب نهادهای سیاسی اجتماعی، صنعتی
و تجاری، حفظ و نجات اقتصاد و نمو فرهنگ، علیالخصوص آینده فرزندانمان همه و همه
وابسته به توجه به این روند بوده و موفقیت در آن از اولویتهای مهم است. همه ما از
عدم کامیابی تعلیم و تربیت در زمینه انجام تعهدات مربوط به دموکراسی متضرر خواهیم
شد، همه ما قربانی سیستم تعلیم و تربیتی خواهیم که جاده دموکراسی را ناتمام طی میکند.
در آغاز این قرن کمتر از 10 درصد افراد واجد شرایط وارد دبیرستان میشدند اما
امروزه نزدیک به صد درصد ما وارد دبیرستان میشوند اما همه آنها این مقطع را تمام
نمیکنند. بعضی از آنان به دلایلی که برخی از آنان شناخته شده هستند شامل افت
تحصیلی و ترک تحصیل میشوند. جهت رسیدن به دموکراسی واقعی باید نیمی از بهترین سالهای
عمر را به آموزش و پرورش اختصاص داد. هنگامی که ما امکانات 12 سال از آموزش عمومی
را برای فرزندانمان فراهم کردیم در آن صورت نیمه راه را طی کردهایم. به عبارتی
دیگر حین رسیدن به آن نقطه تازه به نیمه بزرگ راهی رسیدهایم که یک قرن قبل «هوراس
مان» درباره آن گفت: آموزش و پرورش دروازهیی است به سوی برابری». اما وعدههای
دموکراسی درباره آموزش و پرورش در اصل اجرا نشود بهتر از آن است که به صورت نیمه و
ناقص اجرا شود زیرا اجرای نصف و نیمه خیانتی تمام عیار است. برابری در تعلیم و
تربیت میسر نمیشود مگر اینکه فرصتهای مساوی در تعداد روزها و تعداد ساعات و سالهای
تحصیل برای همه دانشآموزان فراهم آید. اگر زمانی دانشآموزان صرفا به بز و گوسفند
تقسیم شوند یا آموزش و پرورش عدهیی را به سوی سرنوشت محتوم رنج کشیدن و تحتستم
بردن و عدهیی را به طرف رهبری اقتصادی و سیاسی و کیفیت سبکی از زندگی که همگان
سزاوارش هستند سوق دهد، در این صورت اهداف دموکراتیک بهوسیله چنین سیستمی نقض شده
و مورد تعدی قرار گرفته است و چون برونداد این سیستم به جای برابری کیفیتی به
برابری کمیتی ختم شده است محکوم به شکست خواهد بود و این شکست تخطی آشکار از اصول
دموکراتیک است. اگر ما از لحاظ مدنی و سیاسی یک جامعه بدون طبقه هستیم پس از لحاظ
امکانات تعلیم و تربیت نیز باید جامعهیی برابر و بدون طبقه و تبعیض باشیم. ما
باید یک مسیر تعلیم و تربیت داشته باشیم نه سیستمی با دو یا بیشتر از دو رویکرد،
یکی از راهها مستقیم و در مسیر اهداف جامعه و دیگری به سمت ناکجاآباد. خودمانیترین
تعریف برای کیفیت اجتماعی عبارت است از کیفیت همنواخت زندگی برای همه که آن هم
مستلزم کیفیت آموزش برای همه است. با ادامه روند گذشته ممکن است موفقیتهای جزیی
کسب کنیم اما در واقع نیمی از اهداف متحقق شدهاند آن هم نیمه مربوط به گسترش کمی
در صورتی
که ما مستحق توسعه کامل و تمام استعدادهای یک کشور هستیم. از قصور پیشآمده نباید
آسوده خاطر بود و باید بیصبرانه بهدنبال تحقق بخشیدن به توسعه کامل تعلیم و
تربیت و از راه تعلیم و تربیت باشیم. پیشرفت در مسیر اجرا و برقراری دموکراسی باید
بهوسیله ابزار تعلیم و تربیت تسریع و تسهیل شود و این مهم یعنی برابری کیفیت
تعلیم و تربیت نباید به قرون آینده واگذار شود. نشانهها
از هر طرف حاکی از آن است که مردم میخواهند دنبال اهالی امروز بیفتند. پس وقت آن
رسیده است که اولیا، معلمان ودولتمردان بیشتر از همه اینها خود جوانان بهطور موثر
و گسترده نسبت به کاهش کیفیت آموزش عمومی اظهارنظر کنند. دلایل مستدلی در دست نیست
برای اینکه چرا نتایج تلاشهایی که باید منجر به کیفیت میشد به از دست دادن کیفیت
منجر میشود. دو دهه بعد از جان دیوئی، متفکر دیگر امریکایی «مانیارد هات چاین» به
همان اندازه دیوئی بر مواضع او پافشاری کرد و معتقد بود که اصول اساسی که ما
امروزه در برنامهها باید دنبال کنیم این است که باید به دنبال برابری واقعی در
موقعیتهای یادگیری باشیم و شعار بهترین آموزش برای بهترینها باید به شعار بهترین
آموزش برای همه تغییر پیدا کند. شکل بهترین تعلیم و تربیت برای بهترینها با روح
تعهدات دموکراسی همخوانی نداشته و به اصول برابریطلبانه آن پایبند نیست.
برخی انسانها و حتی ذهنیت بیشتر مردم ما بر این باور
هستند که بچههای دیگر ملل یا بعضی از ملل آموزشپذیر نیستند. شاید برای بعضی از
شغلها برخیها حرفهپذیر نباشند. اما این به آن معنی نیست که آنها برای وظایفی
از جمله خود رهبری شهروندی، روابط عاطفی، اجتماعی و سلامت روحی و... که لازمه یک
زندگی اجتماعی نرمال است آموزشپذیر نیستند. ما باید یکبار برای همیشه دوگانگی و
نفاق در گفتار و کردار را در زندگی ملی کنار بگذاریم. ما نمیتوانیم از یک طرف بر
دموکراسی و موسسات آزاد و آزادی سیاسی و شهروندی برای همگان پافشاری کنیم و از طرف
دیگر معتقد باشیم که کمتر از نیمی از دانشآموزان استعداد پذیرش آموزشهای لازم
برای یک شهروند کامل را دارند و باید از ساز و کارهای لازم آموزش برخوردار باشند.
به استثنای عدهیی اندک که از نارساییهای مغزی رنج میبرند همه دانشآموزان بیشتر
از ظرفیتهایشان قابل پرورش هستند. در اینجا منظور پرورش است نه صرفا حرفهپذیر یا
تربیتپذیر؛ همانگونه که جان دیوئی یک قرن پیش اظهار داشت کارآموزی و آموزش حرفهیی
صرف نمیتواند به معنای پرورش آزاد مردان و آزاد زنان باشد. در واقع دانشآموزان
به درجات مختلف آموزشپذیر هستند اما این تفاوتها نباید منتج از تفاوت در ارائه
کیفیت آموزش باشد. اگر بهترین آموزش برای بهترینها بهترین سبک آموزش در جامعه
باشد این به معنای شکست و بازماندن از اهداف و این شکست صرفا شکست دانشآموزان
نیست بلکه شکست نیمی از جامعه از جامعه، والدین، مدیران و... است که در مسوولیتهایشان
ناموفق بودهاند. ارائه کیفیت یکسان در آموزش مستلزم برنامهیی است که دربرگیرنده
جنبههای عمومی و فردی و در مجموع تفاهم و احترام فراگیر برای همه افراد باشد.
تخطی از این موارد به معنی تایید نابرابری است و زمینهیی را فراهم میکند تا عدهیی
از دانشآموزان پرورششان را در سطحی پایین دنبال کنند. برنامههای تخصصی باید
مربوط به سطوح آموزشهای پیشرفته در سطح کالجها، دانشگاهها، مدارس حرفهیی و
معطوف به آموزش حرفه و... بوده و مناسب آموزش عمومی نیستند. مضافا اینکه جهت کسب
صلاحیت در زبان انگلیسی همچون زبان فراگیر آموزش عمومی باید استفاده از زبان دوم
یعنی زبان مادری را پذیرفته و شرایط آموزش آن را فراهم کند.