بازاندیشی آموزش

آیا ما باید نو را جایگزین کهنه سازیم؟ پاسخی به سوگاتا میترا

برنت سیلبای،تارنمای نوشته های فلسفی

برگردان : مهدی بهلولی،تارنمای فرهنگیان نیوز

 سوگاتا میترا،در نوشته ی تازه اش در روزنامه گاردین( 15 ژوئن 2013): "ظهور گوگل،یعنی این که ما باید بر رهیافت مان به آموزش بازاندیشی کنیم" استدلال می کند که سامانه ی آموزش و پرورش ما نیازمند دگرگونی است. او می گوید که وجود فنآوری نوین،همچون گوگل،مهارت های گذشته را کهنه ساخته است. به باور میترا،تنها دلیلی که ما به آموزش مهارت هایی همچون ضرب کردن دستی ادامه می دهیم برخی دلبستگی های رومانتکی است که به گذشته داریم.

 من از این که میترا دارد مهارت هایی که ما در مدرسه آموزش می دهیم را کم ارزش نشان می دهد،دل نگرانم. همچنین از این که نگرش های او،دانش را کوچک می شمارد،دلواپسم. میترا در جایی دیگر ادعا می کند : "طبیعت به 100 میلیون سال نیاز داشت تا میمون را روی دوپایش بایستاند و انسان هوشمندش سازد. ما تنها 10000سال نیاز داشتیم تا هوشمندی را کهنه سازیم".  

 من در اینجا،به چند نکته از یادداشت میترا،پاسخی انتقادی می دهم. نخستین نکته ای که می خواهم به آن بپردازم در این بند مطرح است : "هر اتاق استانداردی در مهمانخانه ی Inn از بهترین امکانات در اتاق یک امپراتور در سده ی پانزدهم،بهتر است. مناسب ساختن هوا،جریان آب سرد و گرم،توالت های که سیفون دارند،تلویزیون و اینترنت. امروزه طبقه ی متوسط،بهتر از هر امپراتوری زندگی می کند. بازگشت به گاری های اسبی،راه حل مشکلات ترافیک و آلودگی نیست. وادار ساختن دانش آموزان به فرمانبرداری،نمی تواند دشواره ی ناکارآمدی آموزشی را پاسخ بدهد".

 در خوانش نخست،چنین می نماید که سخن میترا،استدلالی نامربوط است : اتاق های هتل های نوین،از اتاق امپراتور سده ی پانزدهم بهتر است،پس شکل های سنتی آموزش هم خوب نیستند و نیاز به دگرگونی دارند. این البته خوانشی بیش از اندازه ساده انگارانه و نادرست از سخن میترا است. روشن است که تنها به خاطر این که چیزی کهنه است نمی توان گفت هیچ ارزشی ندارد. سمفونی های سده ی هجدهم،کهنه اند اما گمان نمی کنم کسی استدلال کند که گذشته از ارزش جایگاه شان در تاریخ،ارزش دیگری ندارند.

 شاید تفسیر درست تر از این سخن میترا این است که نظم های تاریخی،نمی توانند همچون راه حل مسائل نوین،به کار گرفته شوند. برای نمونه او می گوید که مشکلات آلودگی و ترافیک را نمی توان با بازگشت به گاری های اسبی حل کرد. در این سخن،بسا که نکته ای نهفته است،اما من قانع نشده ام که او مثال درستی برگزیده است. در چند سال گذشته،پژوهشگران با دفت به بررسی بازگشت به سبک زندگی روستایی،همچون ابزاری برای حل مشکلات ترافیک و آلودگی،پرداخته بودند. اما من فکر نمی کنم که آنها تا پیشنهاد گاری های اسبی پیش رفته باشند. ایده آنها این است که اگر ما  در سازماندهی جمعیت مان،به سبک روستایی برگردیم،مردم خواهند توانست به جای خودرو،با پای پیاده یا با دوچرخه،به مکان های مقصدشان بروند. پس در این حالت،مثال میترا،قانع کننده نیست.

 آنچه من با آن همراهم جمله ی پایانی ایشان در بند بالاست. این که وادارساختن دانش آموزان به فرمانبرداری،چیزی نیست که به بهبود تعلق به آموزش کمک نماید. اما آیا نظریه ی میترا،تنها جانشین این کار است؟ آیا این همان چیزی است که همه ی سبک های سنتی آموزش،برای پیش کشیدن دارند؟ در اینجا چنین می نماید که خطای میترا،پدیدآوردن نگرش "مرد پوشالی" به آموزش است- گونه ای چهره پردازی از آموزش سنتی،که کوفتن بر سر آن،آسان باشد. نه،ما نمی خواهیم به روزهای نظم پرستانه ی تنبیه بدنی گذشته برگردیم با آموزگارانی که با فریاد،حقایق را به گوش های دانش آموزان فرو می کردند،دانش آموزان هم یونیفورم های تیره ی نوک مدادی ِ  استاندارد ِ تحقیر آمیزی بر تن داشتند که میان آنها پخش شده بود. روشن است که ما خواهان این نیستیم. به گمانم یکی دانستن این با هر چیز دیگری که سامانه ی آموزش سنتی برای رو کردن دارد خطاست. تا آنجا که به فرایند یاددهی- یادگیری برمی گردد،ما در اینجا مقایسه ای می کنیم میان رهیافت ساخت گرایانه ی میترا و یک رهیافت سنتی اندیشه ورزانه. میترا می گوید در جهان نوین بایستی که بساط رهیافت سنتی اندیشه ورزانه را برچینیم؛رهیافتی که در آن،دانش و حقیقت به دانش آموز تقدیم می گردد. به جای آن رهیافتی ساخت گرا بنشانیم که در آن دانش آموز،گردآورنده ی مستقل اطلاعات از اینترنت برای ساختن دریافت خودش از جهان می باشد.

 به نزد میترا،در رهیافت ساخت گرا،آموزگار می تواند کار خود را با پیش کشیدن پرسشی کانونی آغاز نماید و سپس به دانش آموزان اجازه دهد تا در گروه های کوچک- با رایانه- کار کنند،تا پرده از پاسخ به پرسش بردارند. شگفت این که،بر پایه ی دیدگاه میترا،پاسخ به پرسش مهم نیست. آنچه مهم است فرآیندی است که دانش آموزان از رهگذر دست یافتن پاسخ،از سر می گذرانند.

 آنچه میترا پیشنهاد می دهد گونه ای رهیافت "از بالا به پایین" به آموزش است. ایده این است که دانش آموزان با پرسشی کانونی آغاز می کنند و پس از آن برای تکمیل اطلاعاتی که آنها برای پاسخ به آن پرسش نیاز دارند،کار را از پایان به آغاز انجام می دهند. یکی از دشواره های این رهیافت،این است که آن پاسخ به پرسش،چه بسا آنچنان که باید و شاید،با شالوده ی دانش،پشتیبانی نگردد. پاسخگویی به پرسش با این روش،تا اندازه ای،همانند ساختن آسمان خراشی چند طبقه است با آغاز از طبقه ی بالا. ما با پرسشی بزرگ در طبقه ی بالا می آغازیم سپس از بالا به پایین شروع به ساخت می کنیم تا برای پشتیبانی پاسخی به آن پرسش- که در همان طبقه ی بالا می نشانیم- به تکمیل اطلاعات بپردازیم. آسمان خراشی که بدین روش ساخته می شود بسا که بر چیزی بیش از چند پایه ی لرزان استوار نباشد. حتی می تواند زمان زیادی متوقف بماند اگر هیچ کسی تلاشی برای افزودن طبقه های اضافی[میانی]نکند. گرچه در هنگامی که کسی بخواهد طبقه ی اضافی بالایی بسازد،دردسر پدیدار می گردد. این کار می تواند تعادل همه ی ساختمان را به هم بریزد و منجر شود به فروریزی ساختمان در انبوهی از ناآگاهی ها.

 جایگزینی برای این دیدگاه،می تواند رهیافت "پایین به بالا" به آموزش باشد. در اینجا ما با شالوده های استوار می آغازیم. اطمینان داریم که بلوک های برهم نهاده ی ساختن شالوده ها،همانند تکه های چسبیده به هم جورچین،به همدیگر می پیوندند. از اینجا نخستین سطح دانش را بنیاد می گذاریم. با گذاشتن سفت و سخت آن تکه ها بر جای خود،به سوی ساختن سطح های اضافی پیش می رویم تا می رسیم به پرسش های بزرگی که هم اکنون نوع ما با آنها روبروست. هنگامی که در یافتن پاسخ به آن پرسش های بزرگ در تلاشیم بسا که گهگاه،ضرورت از پوشش درآوردن و دوباره سرهم کردن پاره های سطح پایینی را دریابیم تا ساختمان بهتری فراهم سازیم که از سوی ایده های مهم کنونی در جهان،پشتیبانی می گردد. اما این ایرادی ندارد. در این فرآیند،کل ساختمان فرو نمی ریزد. ما با ساختن یک آموزش از پایین به بالا،ساختمان استوار دانش را تضمین می کنیم.

 میترا باور دارد که مدل سنتی اندیشه ورزانه آموزش گذشته،دانش آموزان ما را مجهز نخواهد کرد به آنچه آنها برای رویارویی با دشواره های جهان نو نیاز دارند. اما من مخالفم. من نگران این هستم که رهیافت از بالا به پایین به آموزش،دانشی را در اختیار دانش آموزان بگذارد که شالوده های سست دارند و بی گمان نمی توان چیزی بر آن استوار کرد. با این که میترا می گوید که ایده های گذشته،نمی توانند برای حل دشواره های کنونی به کار گرفته شوند اما به گمانم ما داریم با پذیرش خطر،بر گذشته چشم می پوشیم. مدل سنتی اندیشه ورزانه ی آموزش،بنیادهای استواری در اختیار دانش آموزان می گذارد که بر روی آنها دانش ساخته می شود. این امری سرنوشت ساز است اگر که می خواهیم به دشواره های نو بپردازیم. بدون پایه ای استوار،هر تلاشی در دست یابی به دانش تازه،خطر شکست در پیش رو دارد. به دشواره های سده ی بیست و یکم،باید با بهره گیری از نظر کارشناسی و دانش تاریخ پرداخت- همان دانشی که ما را توانا ساخت تا جهان سده ی بیست و یکم را بسازیم.  

http://philpapers.org/rec/SILRES

http://farhangiannews.ir/view-13881.html

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد