گفت و گو
گزارش از سارا علایی، ص اول و ص اجتماعی روزنامه آفتاب یزد
آفتاب یزد- سارا علایی: گره بیکاری در ایران سالهاست به مرحلهای رسیده که دیگر با دندان و قیچی هم باز نمیشود؛ سونامیای که دیر یا زود امواج هولناکش جامعه را تهدید خواهد کرد؛ گرهی آنچنان کور و بازنشدنی که کم کم زمزمههایی ناگوار هم چاشنیاش میشود؛ زمزمههایی از جنس سلب مسئولیت و انداختن بار همه مشکلات روی دوش جوانان بیکاری که فشارهای ناشی از این معضل رُسشان را حسابی کشیده است. در حالی از یک سو جمعیت جوانان تحصیلکرده رو به افزایش است و از سوی دیگر ساعت به ساعت، روز
به روز، هفته به هفته و سال به سال به خیل عظیم
بیکاران در کشور افزوده میشود، که
هنوز کور سوی امیدی به دولت برای حل این معضل وجود دارد اما گویا با بدتر شدن اوضاع کمکم متولیان فراهم کردن شغل برای جوانان هم در حال پا پس کشیدن هستند. چنانچه روز گذشته معاون علمی و فناوری ریاست جمهوری اعلام کرد:«جوانان به دنبال استخدام نباشند، کارآفرینی کنند... قرار نیست کسی درس بخواند که استخدام شود»! اظهاراتی که حتما شنیدن یا خواندن آن به سان آب سردی است که بر سر جمعیت میلیونی جوانان بیکار و کسانی که قرار است به این جرگه بپیوندند، ریخته می شود.اظهارات این مقام مسئول و بسیاری دیگر درباره حرکت جوانان به سمت کارآفرینی و چشم ندوختن به دست دولت برای ایجاد اشتغال این سوال را به ذهن متبادر میکند که برای رفتن به این سمت یکی از سه حالت باید وجود داشته باشد؛ کارآفرینی یا باید فیالنفسه در ذات انسانها نهاده شده باشد یا یک جوانان سرمایهای در دست داشته باشد یا نهادهای آموزشی کشور سخت درگیر آموزش باشند تا جوانان به محض فراغت از تحصیل دست به کارآفرینی بزنند. حال سوال اینجاست که آقای معاون کدام یک از این گزینهها را مدنظر قرار داده و به این نتیجه رسیده که جوانان میتوانند کارآفرین باشند؟ مسلما گزینه نخست درست نیست که اگر بود ما اکنون به کشوری بدون بیکار جز به تعداد انگشتان دست تبدیل شده بودیم که آن چند نفر بیکار هم به زودی زود و با شکفتن استعداد کارآفرینیشان از معضل بیکاری خلاص میشوند.گزینه دوم هم مسلما جزء پاسخها نیست که اگر سرمایهای بود نیازی به راهنمایی آقای معاون باقی نمیماند و پیش از اظهارات ایشان جوانان دست به سرمایهگذاری و کارآفرینی زده بودند آن هم در این اوضاع اقتصادی و شرایط اعطای وام از سوی بانکها که شرح آن مثنوی هفتاد من کاغذ است و اما گزینه سوم که یک کارشناس آموزش و پرورش به آن پاسخ میدهد.
یک کارشناس آموزش و پرورش در این باره به آفتاب یزد میگوید: در ابتدا باید تاکید کنم هدف از آموزش و پرورش نوین که در دنیا درحال انجام شدن است صرفاً مهارت آموزی نیست بلکه مهمترین هدف پرورش فکری و ذهنی برای زندگی فردی و اجتماعی است. محمدرضا نیکنژاد میافزاید: نظریهپردازان جدید هم معتقدند امروز هدف از آموزش و پرورش تنها تربیت انسانهای شایسته است. اما در کنار این هدف، حرفه و مهارت آموزی هم اهمیت دارد تا جایی که در تمام دنیا آموزشگاههایی به نام فنی و حرفهای وجود دارد که تکنیسین تربیت میکنند. وی با اظهار تاسف بیان کرد: متاسفانه هیچکدام از این دو اتفاق در مدارس ما وجود ندارد یعنی نه از تربیت انسان شایسته خبری است نه مهارت و حرفهآموزی.
خیز برای از سر باز کردن مسئولیت
نیکنژاد با تاکید بر اینکه اظهارات معاون علمیو فناوری ریاست جمهوری کاملا درست است، اظهار میکند: اصولا این روند در بیشتر کشورهای توسعهیافته دنبال میشود اینکه در مدارس مهارتهای شغلی به دانشآموزان آموخته میشود تا در آینده چشمشان به دست دولت برای پیدا کردن شغل نباشد از این رو صحبت آقای معاون درست است، اما آیا جنبه دیگر موضوع یعنی حرفه آموزی انجام میشود که حال تامین شغل برای جوانان را از سر خود باز کنیم؟!
این کارشناس آموزشی میافزاید: آموزش و پرورش ما قطعا چه در زمینه پرورش انسان شایسته و چه در زمینه تربیت افرادی با مهارتهای شغلی ناکام است. تکلیف رشتههای انسانی و نظری که مشخص است؛ آنها نه مهارت میآموزند نه شهروند بافرهنگ میشوند. در رشتههایی مثل کار و دانش هم درصد بسیار کمیفن و مهارت شغلی میآموزند که همه این افراد هم نمیتوانند این مهارتها را به کار بگیرند.
وزرایی که صرفا حسابدارند!
نیکنژاد در پاسخ به اینکه اشکال کار به ساختار نظام آموزشی بازمیگردد یا مسئولانی که بر سر کار میآیند، میگوید: مسلماً هم ساختارها مشکل دارند هم ارادهای برای حرکت به سمت آموزش و پرورش نوین وجود ندارد. بهترین، مدیرترین و اندیشمندترین مدیر هم در راس آموزش و پرورش قرار بگیرد در نهایت صرفاً به یک حسابدار تبدیل میشود، زیرا از ابتدا تا انتهای مسئولیتش صرفاً باید ماشین حساب و چرتکه به دست بگیرد و برای جبران کسری بودجه تلاش کند.
98 درصد بودجه صرف دستمزد میشود!
وی میافزاید: بودجه امسال وزارتخانه 30 هزار میلیارد تومان است. طبق گفته مجلس 88 درصد و طبق گفته وزارتخانه 98 درصد این بودجه تنها صرف پرداخت دستمزد میشود. از این رو وقتی آموزش و پرورش صرفاً درگیر این مسائل است واقعا چگونه میخواهد شهروندپروری و مهارت آموزی کند.
تربیت شهروندانی مخرب نه شایسته
این کارشناس آموزشی اظهار میکند: نوجوانی که از مدرسه به دانشگاه و از آنجا وارد جامعه میشوند نه تنها اصول شهروندی و شغلی را نیاموخته که اتفاقا به افرادی مخرب تبدیل میشوند؛ شهروندانی که حتی ایستادن پشت چراغ قرمز را هم نیاموختهاند.وی با تاکید بر اینکه با این اوصاف هم ساختار مشکل دارد و هم مدیریت، خاطرنشان میکند: علاوه بر این مشکلات، نگاه حاکمیتی به آموزش و پرورش اصلا نگاه درستی نیست. نگاه حاکمیتی چون آمال و آرزوهای خود را در آموزش و پرورش متبلور نمیبینند، از این رو
به دنبال سر و سامان دادن به آن نیستند.
مگر امکانات وجود دارد؟!
نیکنژاد میافزاید: حتی اگر آموزش و پرورش متحول شود و به سمت مهارت آموزی تغییر رویه دهد و مراکز فنی و حرفهای و کار و دانش به وجود بیاورد و همان طور که مسئولان آموزش و پرورش تاکید کردهاند 45 درصد دانش آموزان را به سمت این مراکز سوق دهند و تکنیسینپروری کنند، اما متاسفانه امکاناتی که برای این مراکز در نظر گرفته میشود به هیچ عنوان متناسب با هدف آموزش مهارتهای شغلی و کارآفرینی نیست. در نتیجه مسائلی را آموزش میبینند که نه به درد این دنیا میخورد نه آن دنیا.
حکایت شترمرغ
وی با ذکر مثالی میگوید: حکایت امروز جوانان و فارغالتحصیلان ما مثل آن شترمرغی است که به او گفتند بار ببر گفت من پرندهام، گفتند پرواز کن گفت من شترم؛ البته واقعا حق هم دارند چون تواناییهای لازم را کسب نکردهاند، درحالی که سالها درس خواندهاند و مثلا لیسانس گرفتهاند، اما نه مهارتهای شغلی را میدانند نه آداب شهروندی و شهرنشینی را.
پینوشت: با رد شدن گزینه سوم همچنان این سوال باقی است که وقتی نه سرمایه هست نه آموزش چگونه جوانان بیکار را کارآفرین کنیم؟
http://www.aftabeyazd.ir/37546-در-نظام-آموزشی-نه-از-تربیت-خبری-است-نه-از-مهارت.html
گفت و گو با بخش اجتماعی روزنامه شهروند
شهروند| آن وقتها یک تابستان بود و خیابان و کوچه و یک دنیا سرخوشی برای دانشآموزهای خسته از درس و کتاب. هنوز هم هست؛ هنوز هم خرداد که میآید، روزشماری دانشآموزان ایرانی هم شروع میشود برای تمام شدن امتحانها و شیرجه زدن در سه ماه تعطیلی که از آب هم گواراتر است؛ زمزمههای جدید آموزش و پرورشیها درباره طرحهای جدید برای کم کردن روزهای تعطیلات تابستانی مدارس اما اگر بگذارند.
دیروز و با منتشر شدن یک خبر درباره تقاضای سازمان گردشگری برای توزیع تعطیلات تابستانی در طول سال، برای یک دسته از ایرانیها روز خوبی بود و برای دستهای نبود؛ خیلی از دانشآموزان و معلمان ایرانی دیروز و با شنیدن این خبر از زبان «علی زرافشان»، معاون آموزش متوسطه وزارت آموزش و پرورش نگران شدند و دستاندرکاران گردشگری و هتلدار، خبردار شدن از این پیشنهاد و موافقت ضمنی مسئولان آموزش و پرورش با آن، خوشحال.
آخرین بار، دیسال گذشته بود که «علیاصغر فانی»، وزیر آموزش و پرورش نظرش را که بیشتر مخالفت در آن بود تا موافقت، درباره کم کردن تعطیلات تابستانی و آوردن تعطیلات زمستانی به تقویم سال، صحبت کرد؛ حالا اما اینطور که پیداست معاون آموزش متوسطه او، یکی از بزرگترین موافقان کم کردن تعطیلات تابستانی و توزیع آن در روزهایسال است. او دیروز به «پانا» گفت که سازمان گردشگری متقاضی این است که تعطیلات تابستانی در طولسال توزیع شود و این براساس تقویم جهانی آموزش است: «ساماندهی زمان آموزش و تقویم آموزشی وزارت آموزش و پرورش کشور باید طوری تنظیم شود که آموزش در طول ١٢ ماهسال باشد و تعطیلات هم در طولسال توزیع شود. تعطیلات زمستانی و تابستانی باعث میشود توزیع زمان صورت گیرد، مقاصد مسافران و گردشگری به تمام نقاط کشور توزیع شود همچنین باعث میشود سفرها در طولسال توزیع شود.»
اما حرفهای زرافشان فقط به اینها محدود نبود: «زمانی که حجم زیادی از مسافرت در یک زمان خاص ایجاد شود مراکز گردشگری و هتلها، امکان کمتری برای اسکان دارند و مردم مجبور میشوند از مراکز اقامتی دیگر استفاده کنند که برای این کار طراحی نشدهاند. بعضیها در عید نوروز امسال در فضای مجازی به ستادهای اسکان آموزش و پرورش ایراد میگرفتند اما اگر این مدارس نبودند این حجم از مسافران در بحث اسکان کجا باید میمانند و بنابراین اسکان آنها دچار مشکل میشد. اگر تعطیلات مدارس در طولسال توزیع شود هر خانوادهای میتواند برای تعطیلات خود برنامه و زمان مشخصی را انتخاب کند، اقتصاد گردشگری در کل مناطق کشور توزیع شود و اشتغال شکل گیرد. در این صورت در کنار تمام سفرها بازارچههای خرید و فروش سنتی به وجود میآید و رستورانها و مشاغل بسیاری با تعادل اقتصادی فعال میشوند.» معاون آموزش متوسطه وزارت آموزش و پرورش ادامه داد: «سازمان گردشگری با نگاه گردشگری و توزیع فرصتهای سفر در طولسال و تمام کشور فعالیت میکند اما ما از منظر یادگیری به این موضوع نگاه میکنیم. فاصله زیاد تعطیلات برای دانش آموزان، یادگیری را دچار آسیب میکند اما در فاصله کم تعطیلات، یادگیری استمرار مییابد و میتوان تعطیلات را در طول یکسال توزیع کرد تا فاصله یادگیری دانشآموزان کم شده و یادگیری دچار آسیب نشود.»
زرافشان پیشنهادهای ویژهای هم دراینباره داشت: «برای مثال میتوان بعد از نیمسال اول دو هفته تعطیلات زمستانی داشت، دو هفته تعطیلات نوروزی و ٦ تا ٨ هفته تعطیلات تابستانی در نظر گرفت.»
اما این نخستینبار نیست که موضوع توزیع تعطیلات تابستانی در طولسال و به وجود آمدن تعطیلات زمستانی، خبرساز میشود. زمستانسال ٩٣ بود که «مسعود سلطانیفر»، رئیس سازمان گردشگری و میراث فرهنگی پیشنهاد طرح تعطیلات نوروزی را به دولت داد و دراینباره گفت: «ما به هیأت دولت پیشنهاد دادیم که از ١٦ تا ٢٢ بهمن تعطیلات نوروزی داشته باشیم تا توزیع سفر در ایام سال اتفاق بیفتد و فرهنگ سفر در زمستان هم ایجاد شود. اما مشکل این است که آموزش و پرورش چندان موافق این طرح نیست چون به دلیل بدی هوا در برخی استانها، مدارس در خرداد تعطیل میشوند و در استانهای سردسیر اول تیر ماه؛ پس نمیتوان مدارس این استانها را با برنامه آموزشی تطبیق داد.» او آن زمان دراینباره گفت که «البته تعطیلی ادارههای دولتی در زمستان مشکلی ندارد، در دانشگاهها هم تعطیلات زمستانی با تعطیلی بین دو ترم همزمان میشود اما، وزارت آموزش و پرورش باید با این موضوع موافقت کند.»
اما بعد از آن و دیسال گذشته بود که وزیر آموزش و پرورش گفت تغییر تقویم آموزشی به راحتی امکانپذیر نیست و آموزش و پرورش روی این طرح مطالعه میکند: «شروع شدنسال تحصیلی در شهریورماه مغایر قانون مجلس است: اگر به تقویم آموزشی جدیدی برسیم که اجرای آن امکانپذیر باشد، حتما از مبادی ذیربط پیگیری خواهیم کرد. این موضوع که تعطیلات نوروزی کاهش یابد، در سالهای قبل تجربه شد و موفق نبوده است، اما ما درسال ۹۲ و ۹۳ تلاش کردیم کلاسهای درس را تا اواخر اسفندماه دایر نگه داریم. اگر بتوانیم به غیراز روزهای رسمی تعطیل، فضاها و مدارس را دایر نگه داریم، میتوان امیدوار بود که به مرز ۲۰۰ روز آموزشی در مدارس که مصوب شورایعالی است، برسیم.» او آن زمان گفت که شرایط کشور متفاوت است و بعضی روستاها که کار کشاورزی انجام میدهند، تا پایان تابستان مشغول کار هستند و نمیتوان به راحتی کلاسهای درس را از شهریورماه شروع کرد: «مگر آنکه حاکمیت به این نتیجه برسد که انعطافی در تقویم مدارس داشته باشیم و آن را بومی کنیم که البته این موضوع هم چندان عملیاتی نیست. در هر صورت اصل موضوع را نفی نمیکنیم و درحال مطالعه بر روی آن هستیم.»
حالا و اینطور که به نظر میرسد، مطالعات آموزش و پرورش دراینباره نتایجی داشته که بیشتر به نفع طرح سازمان میراث فرهنگی و گردشگری دراینباره است تا نظر قبلی وزیر آموزش و پرورش؛ این از موافقت جدی معاون آموزش متوسطه وزیر آموزش و پرورش پیداست.
تجربه شکست طرح درسال ٧٥
نخستینبار سال ٣٦ بود که موضوع ایجاد تعطیلات زمستانی و کاهش تعطیلات تابستانی مدارس از سوی وزارت فرهنگ وقت مطرح شد؛ موضوعی که البته با آن موافقت نشد و داستان تاسال ٧٥ و زمان روی کار آمدن دولت «اکبرهاشمی رفسنجانی» و وزارت «محمدعلی نجفی» بر آموزش و پرورش مسکوت ماند. سال ٧٥ اما قرار شد مدارس ١٠ روز در میانه زمستان تعطیل باشد و دانشآموزان ١٥ روز زودتر و در میانه شهریور به مدرسه بروند. نجفی، وزیر وقت آموزش و پرورش، آن زمان، هدف از اجرای این طرح را امکان مسافرتهای زمستانی خانوادهها و ایرانگردی در این فصل اعلام کرد اما در ادامه با مخالفت زیاد دانشآموزان و معلمان با آن، این طرح و با تصویب سه فوریتی مجلس، غیرقابل اجرا تشخیص داده شد. پس از آن و سالها بعد، شورای عالی آموزش و پرورش، پیشنهاد ساماندهی تعطیلات تابستانی دانشآموزان و احتمالا کاهش آن را مورد بررسی قرار داد و با ارسال نامهای به پژوهشکده تعلیم و تربیت خواست به مطالعه بیشتر درباره این طرح بپردازد؛ طرحی که البته هیچ وقت به نتیجه نرسید.
معلمان مخالف هستند
محمدرضا نیکنژاد، که در زمان مطرح شدن این طرح درسال ٧٥ آموزگار بود هم از نارضایتی معلمان برای اجرای این طرح حکایت میکند، «دوران آقای نجفی، تعطیلات تابستونی تا حدودی کم شد. تا پایان خرداد بیشتر کلاس بود، از آن طرف ٢٠ شهریور، مدارس شروع میشد. در اولین سال که این طرح را اجرا کردند، پایان نیم ترم اول، تقریبا نزدیک کریسمس، مدارس دو هفته تعطیل شد که اسمش را تعطیلات زمستانی گذاشتند. بعد به انتهای تابستان رسیدیم و به دلیل اینکه بچهها باید ٢٠ شهریور به مدرسه میرفتند، صدای اعتراض معلمان و خانوادهها بلند شد، مجلس سه فوریتی را تصویب کرد و آموزش و پرورش را از شروع زود هنگام مدارس در شهریورماه منع کرد. برطبق مصوبه مجلس، مدارس باید از اول مهر باز شود.»
با وجود مخالفتهایی که در دهه ٧٠ با اجرای این طرح و کاهش تعطیلات تابستانی شده بود، نیکنژاد معتقد است که این طرح از نظر نظام آموزشی درست است، اما، اما و اگرهایی دارد. «سه ماه تعطیلی از نظر آموزشی زیانبار است. در ایران مدرسه خستهکننده بوده و معلمان و دانشآموزان از مدارس فراری هستند. اگر با همین ساختار خستهکنندهای که نظام آموزشی کشور دارد، تعطیلات را تغییر دهیم و بخواهیم، ساعات آموزش را با همین ساختار خسته کننده، پر کنیم زیان آموزشی این تغییر بیشتر خواهد بود.»
او مثالی میآورد و خستهکننده بودن مدارس در ایران را به نمایش میگذارد، «نظام آموزشی کشور براساس حفظیات و فشار آوردن به دانشآموزان است که این نظام با آموزش مدرن همخوانی ندارد. همکاری داشتیم که یکی از فرزندانش در سوئد و دیگری در ایران درس خوانده بود. میگفت، دخترش که در ایران درس خوانده همیشه با دعوا به مدرسه میرفت و در مقابل پسرش که در سوئد درس خوانده بود، هر روز زودتر برای رفتن به مدرسه آماده میشد.»
این نظام آموزشی خسته کننده، باعث شده تا نیکنژاد با قطعیت از مخالفت دانشآموزان با این طرح یاد کند، «استقبالی از این طرح نمیشود، دانشآموزان قطعا با آن مخالفت میکنند. اجرای آن در سالها پیش هم با اعتراض خانوادهها روبهرو شد و آموزش و پرورش را مجبور کرد تا برطبق مصوبه مجلس، مدارس اول مهرماه باز شوند.» نارضایتی معلمان از وضع شغلی، حقوقی و نظام آموزشی، دلیل دیگری است که این آموزگار برای عدم اقبال این طرح از آن حکایت میکند، «استقبال نمیشود چون معلمان به وضع کاری، حقوقی و آموزشی اعتراض دارند و از هر تعطیلاتی استقبال میکنند، چه بخواهیم چه نخواهیم. از طرف دیگر دانشآموزان را داریم که چه دولتی باشند چه غیردولتی، از هر فرصتی برای گریز از مدرسه استقبال میکنند. به نظر من اجرای این طرح با رضایت عمومی اجرا نخواهد شد.» نیکنژاد با اشاره به تعطیلات مدارس در سایر کشورهای جهان، میگوید: «در کشورهای اسکاندیناوی یا آمریکا، تقریبا مدارس هر دو سه ماه ١٠ روز تعطیل هستند، غیراز کریسمس. میانگین روزهای آموزشی در سراسر جهان بین ١٨٠ تا ٢٠٠ روز است، روزهای تعطیلی در تمام ساختارهای آموزشی هم همین است و بین کشورها از این نظر هیچ فرقی نیست. ما هم روزهای آموزشی مان با وجود تعطیلی پنجشنبهها ٢٠٠ روز است، همچون ژاپن. ولی آمریکاییها هر چند ماه، یک هفته تعطیل هستند.»
از نظر نیکنژاد اگر امکانات آموزشی برای دانشآموزان فراهم شود و بتوان رضایت دانشآموزان را هم جلب کرد، اجرای آن مشکلی ندارد، اما بسیاری از معلمان میگویند، تعطیلات را کم کنند ولی حقوقمان را بالا ببرند.»
برای اجرای این طرح اگر امکانات آموزشی فراهم شود و بتوانند رضایت عمومی را به دست بیاورند از نظر آموزشی بهتر است، ولی ساختار آموزشی کشور خیلی گرفتارتر از این حرفهاست. «ما کلاسهای آموزشی در منطقه ١٢ کلاس داشتیم که حتی پنکه نداشت. همین پارسال، مثل سونا بود. در منطقه ١٢، حدود ٨٠درصد مدارس پیش از انقلاب ساخته شدهاند، ولی از نظر گرمایشی استاندارد نیستند. کلاسهای تابستانی راحت نیستند، دانشآموزان، از اول اردیبهشت با این مسائل مشکل دارند. این مرکز تهران است، وقتی دورتر شویم اوضاع
بدتر هم میشود.»
تقسیم تعطیلات به نفع گردشگری کشور
داستان اجرای این طرح، در نظام آموزشی و بخش گردشگری کاملا متفاوت است. نارضایتی معلمان و مخالفت آنها با اجرای این طرح، با موافقت فعالان گردشگری، روبهرو میشود. امیرهاتفی، نایبرئیس انجمن صنفی گردشگری استان تهران، معتقد است که اجرای چنین طرحی به تقسیم شدن سفر در ماههای مختلف سال منتهی میشود که این امر محاسن زیادی دارد. زیرا هتلی که قیمت اتاقش را به ١٢ ماه تقسیم میکند مجبور است قیمت آن را برای دو ماه به بالاترین قیمت موجود برساند تا برایش صرفه داشته باشد. از طرف دیگر پروازی که در فصل کمبود مسافر، قیمت آن کاهش مییابد و مثلا ١٠٠ تومان است، در روزهای پیک سفر به اوج میرسد و چند برابر میشود. دلیل این امر هم این است که فصل سفر در ١٢ ماهسال تقسیم نشده. اگر تفاهمنامهای با آموزش و پرورش، آموزش عالی و ادارات و ارگانهای مختلف امضا شود، میتوان از امکانات گردشگری در ١٢ ماه سال استفاده کرد.» او ادامه میدهد: «در خیلی از کشورها این اتفاق حاصل شده مثلا در چین، تعطیلات بین ادارات تقسیم شده است. مثلا وزارت بازرگانی در چین تعطیلاتش در اردیبهشت یا وزارت راه تعطیلاتش در مهر است. اینطوری هیچ وقت هتل و پرواز خالی. از آن طرف فشار نیست روی ماههای خاص برای سفر نیست.»
کاهش ترافیک جادهای و کاهش حوادث جادهای، دلیل دیگر هاتفی برای تقسیم تعطیلات در طولسال است. «قرار بر این بود که تعطیلات زمستانی برای مدارس در نظر بگیرند، مثلا تعطیلات نوروز که ٦ روز است درحالیکه ١٥ روز تعطیل هستیم را به هفت روز کاهش دهند و هفت روز هم در زمستان تعطیلی بگذارند. این یک حسن دیگر هم دارد برای اینکه هتل داران یا کسانی که خدمات سفر را ارئه میدهند، سراسرسال شاغل هستند.»
تجربه دیگر کشورها در باره تعطیلات سالانه نظام آموزشی، کفه تغییر تقویم آموزشی را سنگینتر میکند، زیرا بیشتر کشورهای پیشرفته و درحال توسعه، تعطیلات سالانه را متعادل ساخته و از تعطیلات در یک فصل جلوگیری کردهاند. دانشآموزان آلمانی، ٢٣٥ روزسال یعنی از فروردین تا بهمن ماه را به مدرسه می روند که ١٧ روز در ٣ ماهه اول، ٢١ روز در سه ماهه دوم و ٦ هفته در سه ماهه سوم تعطیل هستند. مدارس انگلستان، ٢٠٠ روز درسال از شهریور تا تیر دایر هستند که ٢١ روز در سه ماهه اول، ١٤ روز در سه ماهه دوم و ٦ هفته در سه ماه سوم به تعطیلات میروند. سال تحصیلی در کشور ژاپن هم ٢٢٥ روز است که از اردیبهشت شروع و بهمن ماه تمام میشود که ١٣ روز در سه ماه اول، ١٥ روز در سه ماه دوم و ٤٥ روز در سه ماه سوم تعطیلی دارند. همچنین در ایالات متحده مدارس ١٨٧ روز دایر هستند. سال تحصیلی از شهریور تا خرداد است که تنها ٢١ روز در سه ماه اول و ١٤ روز در سه ماه دوم تعطیل میشوند. http://shahrvand-newspaper.ir/news:nomobile/main/64648/%d8%aa%d8%a7%d8%a8%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d9%87%d9%85--%d8%a8%d9%87-%d8%b3%d8%a7%d9%84-%d8%aa%d8%ad%d8%b5%db%8c%d9%84%db%8c-%d9%85%d9%84%d8%ad%d9%82-%d9%85%db%8c%e2%80%8c%d8%b4%d9%88%d8%af-
محمدرضا نیک نژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 4 خردادماه 95
مانند همیشه برای بررسی خبرها و رویدادهای صنفی- آموزشی، گروه های تلگرامی را مرور می کردم که چشمم به دو – سه عکس افتد. گروهی دانش آموز و سه - چهار آموزگار با چند کیسه پلاستیکی زباله و پر، عکس گرفته بودند. با این توضیح که "جمع آوری زباله های پارکهای شهروند و گوڵان ازطرف دانش آموزان پایه ی پنجم "دبستان شهید احمدی روشن" مریوان، امروز 28 اردیبهشت 95 . (سیروان مصنفی، جهانگیر محمدی و مظفر ازنب و جلال محمودی کادر آموزشی همراه دانش آموزان)"
این روزها از گوشه و کنار کشور خبرهای وابسته به پاسداشت و نگهداشت محیط زیست - هر چند کم شمار- اما بیش از گذشته به چشم می خورد. این نشان از توجه بیشتر شهروندان ایرانی به زیست بوم خود دارد و بسیار امیدوار کننده است. اما بی گمان کنش های آموزشی انجام گرفته در گستره محیط زیست باید بیش از این ها از سوی ساختار آموزشی پشتیبانی و تشویق شود. نمونه چنین تشویق ها و پشتیبانی هایی را می شود در نوشتاری بنام " مدرسه های سبز" یافت. در این نوشتار به کنش های گوناگون آموزشی برای پر توان کردن فرهنگ محیط زیستی در یکی از کشورها پرداخته شده است. در بخش هایی از آن می خوانیم که : " مدرسه ها در حال بازیافت، کاهش زباله، نگهداشت انرژی، حفظ منابع، جلوگیری از آلودگی آب و تلاش برای زدودن مواد سمی هستند.... سیاست های سبز افزون بر منافع دراز مدتِ بهینه سازی محیط زیست، می توانند به ارائه محیطی سالم برای دانش آموزان و کارمندان مدرسه یاری رسان باشند.... روز 24 آوریل 2012 بعنوان روز مدرسه های سالم اعلام شده است و در این روز مدرسه هایی که در تلاش های زیست- محیطی کامیاب بوده اند را برگزیده و پاداش ارزشمندی از سوی " اداره حفظ محیط زیست" را به آنها می دهند.... اداره محیط زیست با تهیه کتاب ها و جزوه هایی برای آموزشگران، طرح ها و روش های آموزش های محیط زیستی را در دسترس آنها قرار می دهد. این اداره آموزگارانی که در کلاس بر جستارهای زیست- محیطی تمرکز می کنند را پشتیبانی[و تشویق] می کند. همچنین مسابقه های پوستری برپا می شود تا دانش آموزان علاقه مند بتوانند در آنها شرکت نمایند...." اما پرسش اینجاست که سامانه آموزشی و سازمان محیط زیست ما در این زمینه ها چه کار شایسته ای انجام داده اند؟ نگارنده بعنوان آموزگاری با سابقه 25 سال هیچ کار سامان یافته ای در این باره ندیده ام. اما در چند سال گذشته شهر مریوان در کنش های محیط زیست پیشگام بوده است. برای نمونه سال گذشته و در روزجهانی محیط زیست کنشگران صنفی فرهنگیان این شهر زباله های بخشی از منطقه اورامان را پاک سازی کردند، شکارچیان منطقه در کنشی گروهی اسلحه های خویش را شکستند، انجمن سبز "چیا" ی این شهر به عنوان برترین انجمن کشور در نگهداشت و پاسداشت محیط زیست برگزیده شد، تشکیل گروه مردمی و سازمان یافته ای برای خاموش کردن آتش های احتمالی – این گروه در آتش سوزی جنگل های ایلام حتی زودتر از نهادهای دولتی به محل رسیدند و در فرونشاندن آتش تلاش کردند، آزاد کردن پرندگان قفسی و از آن میان کپک ها و .... به هر روی بی گمان برای گسترش چنین کنش های ارزشمندی نه تنها باید در پی بنیان گذاری ساختار آموزشی توانمند برای فراگیری فرهنگ محیط زیستی در مدرسه ها و جامعه باشیم بلکه گفتن و نوشتن و شناساندن کنش هایی مانند کار خودجوش و ارزشمند آموزگاران دبستانِ " احمدی روشن" و تشویق شان می تواند راهی ارزشمند و کنشی کارا برای گسترش فرهنگ محیط زیستی باشد.
http://shahrvand-newspaper.ir/news:nomobile/main/64616/-%d8%af%d8%a8%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%ad%d9%85%d8%af%db%8c-%d8%b1%d9%88%d8%b4%d9%86-%d9%85%d8%b1%db%8c%d9%88%d8%a7%d9%86-%d9%88-%da%af%d8%b3%d8%aa%d8%b1%d8%b4-%d8%ae%d9%88%d8%a8%db%8c%e2%80%8c%d9%87%d8%a7
محمدرضا نیک نژاد، ص مدرسه روزنامه اعتماد، یکم خردادماه 95
از سکانداری دو تن بر وزارت آموزش و پرورش همواره بر خود بالیده ام. دکتر حسابی در دوران دولت ملی دکتر مصدق و دکتر شکوهی نخستین وزیر آموزش و پرورش انقلاب اسلامی. از نامدارترین فیزیکدان ایرانی در جامه وزارت که بگذریم دکتر غلامحسین شکوهی چهره ماندگار آموزش و پرورش و دارای چندین کتاب، چند ده نوشتار، پژوهش و ترجمه در زمینه آموزش بی گمان یکی از دانشمندترین وزیران آموزش و پرورش کشور بشمار می آید. دوران مدیریت اجرایی او به عنوان یکی از درخشان ترین ستارگان آموزشی کشور دیری نپایید و خورشید توانایی ها و دانش اش به سرعت ناپدید گشت و آموزش و پرورش از او محروم. در مراسم ختم این بزرگمرد، کتابی به شرکت کنندگان داده می شد به نام" شکوه معلمی" به کوشش: محمد دشتی و محرم نقی زاده". این کتاب که دفتر مرکزی مرآت منتشرش کرده گذری کوتاه اما دلچسب بر زندگی استاد است. کتاب پر است از نکته های آموزنده فردی و البته معلمی در زندگی این پیر و الگویِ آموزشی کشور. در بخشی از کتاب از زبان او می خوانیم که "من عاشق معلمی بودم، من 80 سال زندگی کرده ام و 57 سال معلم بوده ام و هرگز پشیمان نشدم. هرگز آرزوی فلان سمت و ریاست را نکردم. یک بار هم تقدیر، مرا به کاری کشاند[منظور وزارت آموزش و پرورش است] که شش ماه بعد ول کردم و به کلاس برگشتم..." (ص 155) و در بخشی دیگر از زبان محمدرضا نیستانی شاگرد پیشین شکوهی و استاد کنونی دانشگاه اصفهان می خوانیم که " شکوهی به جوهر انسانی خیلی احترام می گذاشت. هیچ گاه یادم نمی رود که هرگاه برای کاری به دفتر کارش می رفتم، جلوی پای دانشجویی کم سن وسال همچون من بلند می شد ... به نظر من شکوهی از نام و نشان و آوازه دهر شدن گریزان بود. شاید هم دلیل آن این نگاه فلسفی باشد که مولانا می گوید:هر که را مردم سجودی می کنند/ زهرها در جان او می آکنند.( ص 142) اما شاید شاه کلید دیدگاه دکتر شکوهی درباره معلم و معلمی بندی باشد که در پشت جلد کتاب آمده است. " معلم کاتالیزور است، کاتالیزور! اینجاست که کانت می گوید: بشر تنها با تعلیم و تربیت آدم تواند شد! گویی دست خداست که از آستین معلمان راستین درآمده است. معلمان کار خلقت را تمام می کنند، اینکه مشمول این مزایا باشیم دو شرط دارد؛ یکی تخصص و دیگری اخلاص! دانستن چیزی برای تدریس آن کافی نیست! دانستن مطلبی چیزی است و تدریس آن چیز دیگر". اما امروزه کمتر الگویی مانند شکوهی با همه ارزش هایش برای ما معلمان برجسته است. شاید دلیلش این باور نیستانی باشد که می گوید " من هم اعتقاد دارم که باید برای مشکلات– معیشتی و تامین نیازهای معلمان- چاره ای اندیشیده شود تا بتوان از وجود معلمانی مانند شکوهی با قاطعیت سخن گفت." (ص 145) به هر روی درگذشتش برای آموزش پرورش نه پایان او بلکه آغاز پر "شکوهی" از معلمی است. امید که ما معلمان بتوانیم او را بیش از گذشته بشناسیم و از او بیاموزیم.
http://www.etemaad.ir/Default.aspx?NPN_Id=436&pageno=9
شکوه معلمی
مروری به ابعاد زندگی معلمی دکتر غلامحسین شکوهی
در صفحه مدرسه روزنامه اعتماد امروز بخوانید
با یادداشت هایی از
شهین دخت میان دشتی
محمد داوری
محمد رضا نیک نژاد
سیدمحمد مرد
و ....
بخش یکم : آموزش و پرورش و اجتماع
رسول بداقی، 29 اردیبهشت 95
عقل و احساس همواره دو نیرویی بوده اند که انسانها مشکلات خویش را به کمک آنها برطرف کرده اند و به کمک آنها توانسته اند به زندگی ادامه دهند.
اما پیشرفت یا عقب ماندگی جوامع به میزان ترکیب این نیروی بشری بستگی داشته است. جوامعی که به میزان بالاتری عقل را به احساس آمیخته اند، و روابط خود، حاکمان و سایر جوامع را بر پایه ی عقلانیت بیشتر و احساس کمتر تنظیم نموده اند، شکلی از ساختار را به خود گرفته و میزان خاصی از خوشبختی را برای خویش رقم زده اند و جوامعی که به میزان بالاتری ، احساس را با عقلانیت درآمیخته اند، و روابط خود، حاکمان و دیگر جوامع را برپایه ی احساس بیشتر و عقلانیت کمتر تنظیم نموده اند ، شکل دیگری از ساختار را به خود گرفته و میزان خاصی از خوشبختی را برای خویش رقم زده اند.
خلاصه آنکه :
ساختار کلی جوامع ، خوشبختی و بدبختی جوامع به میزان ترکیب عقلانیت و احساس آن جامعه بستگی دارد.
آنچه بطور کلی میتوان گفت این است که برای پیشرفت جوامع نمی توان فرمول خاصی را از ترکیب عقل و احساس تجویز نمود، زیرا متغیرهای بسیاری در این ترکیبات دست اندر کار خوشبختی و بدبختی جوامع هستند؛اما همواره ایجاد تعادل میان عقل و احساس در روابط مردم هر جامعه ،با خود، باحاکمان و با سایر جوامع جهان مناسب تر به نظر می رسد.
هر چه این تعادل بیشتر باشد ، مردم از خوشبختی بیشتری برخوردار خواهند بود و ارتباط بهتری با دیگران خواهند داشت.
ایجاد تعادل و توازن میان عقل و احساس یک مسئله ی صد درصد فطری و طبیعی نیست بلکه مسئله ای اکتسابی و آموختنی است که نخست خانواده ، سپس مدرسه آنگاه رسانه ها(تلویزیون کتاب روزنامه و...) و فرهنگ و تمدن تاریخی آن جامعه این تعادل و ترکیب را شکل می دهند.
در راستای میزان ترکیب عقلانیت و احساسات در شخصیت افراد جامعه، حاکمان سیاسی به کمک ابزارها و امکاناتی که از طرف مردم در اختیارشان گذاشتند بیشترین نقش را ایفا می کنند و بیشترین تاثیر را می گذارند،حاکمان سیاسی میتوانند به شکل دلخواهِ خود ، این دو (عقل و احساس) را با هم ترکیب کرده و شخصیت افراد جامعه را پرورش دهند و با توجه به اهداف خود ، مردم را برای استحکام قدرت خویش بپرورانند.
برای رسیدن به ترکیب منطقی و مناسب از این دو نیروی بشری از دیدگاه نگارنده بایستی محور توسعه کشور آموزش و پرورش باشد. زیرا جامعه به خوشبختی نمیرسد مگر آنکه تک تک انسان های آن جامعه، انسان هایی توسعه یافته (انسان هایی متوازن)باشند، که عقل و احساسشان به میزان منطقی با هم ترکیب یافته باشد
با توجه به پیشینه تاریخی کشور ما، همواره با حاکمیت ها و سیاست مدارانی روبه رو بوده ایم که محور توسعه کشور را بر قدرت نظامی و زور چماق بنا نهادن، اما روشن است که امروزه بشریت و جهان در شرایطی است که سلاح و نیروی نظامی برای انسان ها خوشبختی ( آرامش و آسایش) به همراه نمی آورد بلکه آنچه انسان برای رسیدن به خوشبختی به آن نیازمند است، آگاهی میباشد.
این آگاهی همانا توسعه انسانی ،یعنی ترکیب منطقی عقل و احساس می باشد که به میزان مناسبی با یکدیگر ترکیب شده اند.
ترکیب منطقی عقل و احساس در انسان ، دارای ویژگی های زیر می باشد که ما آنرا «اصول انسان توسعه یافته» می نامیم :
۱ - دارای تفکر فلسفی
۲ - دارای تفکر منطقی
۳ - دارای روحیه پژوهشگری
۴ - توانا در گفت و شنود و پذیرنده ی نظر برتر
۵ - نقد پذیری و منتقد بودن
۶ - دارای تفکر برتری منافع اجتماعی بر منافع فردی
۷ - توانا در همکاری گروهی
۸ - دارای حس انسان دوستی وطبیعت پروری
۹ - دارای وجدانی بیدار
۱۰ - توانا در دانش روانشناسی
۱۱ - دارای سلامت جسمی و روحی به کمک ورزش ، هنرو تغذیه ی سالم
۱۲ - دارای اندیشه ی نسبی گرایی (پرهیز ازمطلق گرایی) و تقدس گرایی
۱۳ - آگاه به فرهنگ و تمدن تاریخی بشریت
۱۴- توانمند در دانش حرفه و فن، در سطح عمومی
درراستای شناخت انسان برای خوشبختی جوامع ، توجه به دو نکته بسیار ارزشمند می باشد...
«پایان بخش اول»
(معلم بودن درتهران سخت تر است)
محمدرضا نیک نژاد، روزنامه ایران، 25 اردیبهشت ماه 95
بر کسی پوشیده نیست که پایه ای ترین گرفتاری همه فرهنگیان، شکاف فراخ دستمزدهای آنان با خط فقر است. سال گذشته و با پیاده سازی طرح رتبه بندی معلمان، میانگین دستمزد آنان نزدیک 200 هزار تومان افزایش یافت. گرچه این گام خوبی در راستای کاهش این شکاف بود اما پر کردن کامل آن نیاز به بودجه دارد و شوربختانه دورنمای بودجه 95 چندان خوشبینانه نیست! اما شگفت آور آن است که این گرفتاری برای فرهنگیان تهران بسی بیشتر است! میانگین خط فقر نسبی در کشور چیزی بیش ازدو میلیون و 500 هزارتومان است. با توجه به هزینه های اجازه و خرید خانه، هزینه آمد و شد، هزینه خوراک و پوشاک، هزینه های رسمی و غیر رسمی آموزش فرزندان و ده ها هزینه ی دیگر- که ویژه زندگی در کلان شهرهاست - اینمیانگیندرتهرانبه بیش از سه میلیون تومان می رسد. بنابراین شکافِ دستمزدِ فرهنگیان تهران با خط فقر، فراخ تر از همکاران خویش در شهرهای متوسط و کوچک است. این درحالی است که دستمزد فرهنگیان پایتخت کمتر از همکاران خویش در دیگر مناطق کشور است. در حکم های کارگزیی فرهنگیان دو بندِ " فوق العاده بدی آب و هوا" و "فوق العاده مناطق کمتر توسعه یافته" وجود دارد. این دوبند بستگی به دوری از پایتخت از صفر تا نزدیک 300 هزار تومان متفاوت است. این تفاوت، افزون بر کاهش میانگین دریافتی در تهران، به آلودگی هوای کلان شهر تهران و پیامدهای مرگبار آن به شدت بی توجهی نشان داده است.نگارنده که خود تجربه انتقال از منطقه نابرخوردار به تهران را دارد کاهش ناگهانی دستمزد و فشارهای آن را چشیده است.در شرایط معمولی نیزچنین کاهشیمی تواند بحران آفرین و دردسر ساز باشد چه برسد به افزایش هزینه زندگی در کلان شهری مانند تهران. بنابراین فرهنگیان تهران افزون بر دست و پنجه نرم کردن با گرفتاری های اقتصادی فراگیر برای همه معلمان کشور، باید در شرایطی سخت تر گلیم خویش را در شهری گران مانند تهران نیز از آب بکشند. از این روست که معلمان تهران با کسری بودجه ماهانه ی بیشتری روبرو بوده و برای جبران این کسری، وادار به گرفتن اضافه کار، تن دادن به کار در آموزشگاه ها و برگزیدن شغل دوم و سوم و ... هستند. این اجبار، هم فشار بیشتری بر آنها وارد می کند و هم بیش از اندازه از کارایی آموزشی آنها می کاهد.
اما یکی دیگر از گرفتاری های آموزشی کشور، شمار دانش آموزان در هر کلاس است. در یکی - دو دهه گذشته و با افزایش فزاینده مهاجرت به شهرها- به ویژه تهران - آمار دانش آموزان در هر کلاس همچنان یکی از گرفتارهای آموزشی این شهر و البته کلان شهرها و شهرهای متوسط است. سال گذشته در دبستان های تهران، سقف شمارِ دانش آموز در هر کلاس 33 تنبود– البته این آمار در برخی شهرها و شهرک های حاشیه ای گاه به 40 تا 50 نیز می رسید. در دوره های متوسطه اول و دوم هم کم و بیش همین آمار دیده و شنیده می شود. در کنار این آمار آزار دهنده- به گفته دست اندرکاران آموزشی- نزدیک 100مدرسه یک دانش آموزشی و نزدیک 4800 مدرسه زیر 5 دانش آموز در کشور وجود دارد. این آمار نشان از آن دارد که فرهنگیان تهران بارِ مهاجرت بی سامان و فزاینده را بیش از هر کارمند دیگر دولت تحمل می کنند. اگر این آمار را در کنار نبود امکانات و فضای آموزشی، کلاس های رنگ و رو رفته و بی کشش مدرسه ها، درونمایه های آموزشی بی پیوند با زندگی روزمره دانش آموزان، ناکارآمدی درس و مدرک های تحصیلی در آینده شغلی و اقتصادی دانش آموزان، گریز فراگیر نوجوانان و جوانان از آموزش و کشش فزاینده و باور نکردنی فن آوری های نوین مانند گوشی های هوشمند و فضاهای مجازی و ... بگذاریم، کنترل دانش آموزان در کلاس بیش از پیش دشوار می شود. افزون بر کارایی آموزشی بسیار اندکِ چنین کلاس هایی، فشارهای زندگی شهری حد تحمل دو سوی آموزش یعنی آموزکار و دانش آموز را کاهش داده و خود به خود تنش در کلاس را به حد خطرناکی می رساند. اگراین دشواری آموزشی را با پیچیدگی فرهنگی - اجتماعی گسترده در اثر مهاجرت در شهر تهران، با هم درآمیزیم، زمینه های تنش و برخورد، نگرانی فراوانی پدید می آورد.
گرچه دشواری های کار آموزگاری در کلان شهر پیچیده ای مانند تهران را نمی توان در این دو گرفتاری محدود نمود اما شاید اشاره به آنها مشتی باشد نشانه خروار. نگارنده که خود تجربه آموزش در روستا، شهر متوسط و کلان شهر تهران را دارد با همه وجود حس کرده است که آموزش در تهران در برخی زمینه ها بسیار دشوارتر از روستاها و شهرهای کوچک و متوسط بوده و بررسی گسترده آن نیاز به پژوهش های گسترده دارد. امید که دست اندرکاران نیز به این پیچیدگی ها توجه بیشتری نشان دهند تا در آینده، آموزش در چنین شهری به کارایی در خور رسانده شود.
http://iran-newspaper.com/newspaper/page/6213/9/130301/0
محمدرضا نیک نژاد، روزنامه شرق، 26 اردیبهشت ماه 95
در آذرماه 93 و هم زمان با برگزاری نخستین گردهمایی " توسعه و عدالت آموزشی" در دانشگاه شریف، نمایندگان مجلس در نشست علنی طرح دریافت مالیات از برخی نهادهای زیر نظر رهبری مانند آستان قدس رضوی را بررسی و به تصویب رساندند. در این طرح آمده بود :«برای برقراری عدالت آموزشی و اجرای اصل ۳۰ قانون اساسی و تجهیز کلیه آموزشگاههای آموزش و پرورش با اولویت مناطق محروم و روستاها، آستان قدس رضوی و آن دسته از مؤسسات و بنگاههای اقتصادی زیرمجموعه نیروهای مسلح و ستاد اجرایی فرمان امام و سایر دستگاههای اجرایی که تا زمان تصویب این قانون مالیات پرداخت نکردهاند، موظف به پرداخت مالیات مستقیم و مالیات بر ارزش افزوده میشوند.» این طرح و تصویب آن می توانست و البته می تواند در راستای گسترش عدالت آموزشی بسیار کارآمد بوده و با پایش هزینه های آن در مناطق نابرخوردار به بسیاری از دشواری های آموزشی مانند نبود مدرسه های استاندار، از میان برداشتن مدرسه های کپری و کانکسی، مدرسه های خشتی و فرسوده، کمک به خانواده هایی که به علت گرفتاری های اقتصادی بچه های خویش را از رفتن به مدرسه باز می دارند و البته بازگرداندن بچه های بازمانده از آموزش، گسترش زمینه های فرهنگی برای مبارزه با دشواری های آموزش دختران، راه اندازی و گسترش مدرسه های شبانه روزی و ... پایان دهد. اما خبرها و شنیده های چند روز گذشته نگرانی هایی را درباره این طرح پدید آورده است. یکی از این خبرها این بود که " نمایندگان مجلس روز سه شنبه 14 اردیبهشت ماه 95 در نشست علنی و در هنگام بررسی لایحه تنظیم برخی از احکام برنامههای توسعه کشور با ماده الحاقی 62 این لایحه موافقت کردند. براساس ماده الحاقی 62، بهمنظور تحقق سیاستهای کلی اقتصاد مقاومتی موضوع صرفهجویی در هزینههای عمومی، اصلاح نظام درآمدی دولت و همچنین قطع وابستگی بودجه به نفت آستانهای مقدس و قرارگاههای سازندگی و شرکتها و مؤسسات وابسته به اشخاص مذکور از سال اول برنامه ششم نسبت به تمامی فعالیتهای اقتصادی خود، مشمول پرداخت مالیات میشوند". همچنان که دیده می شود در این خبر محل هزینه این مالیات، نه گسترش عدالت آموزشی در مناطق نابرخوردار که " تحقق سیاست های اقتصاد مقاومتی، اصلاح نظام درآمدی و قطع وابستگی به بودجه نفت" خواهد بود. گرچه وزیر آموزش و پرورش در هفته آموزگار و در گفت و گو با ویژه نامه روزنامه شرق با عنوان "عدالت مدرسه محور" در پاسخ به این پرسش که " سرنوشت این مصوبه که قرار بوده آیین نامه آن را وزارت آموزش و پرورش تهیه کند به کجا انجامیده است؟» می گوید: « وزارت آموزش و پرورش ساز و کار دریافت مالیات از این دستگاه ها را ندارد و ما پیشنهاد کرده ایم وزارت اقتصاد این مسوولیت را بر عهده بگیرد و هزینه های آن برای تأمین عدالت آموزشی بر عهده ما باشد.» اما بی گمان سخنان پر ابهام وزیر و مصوبه چند روز گذشته مجلس، نگرانی درباره نادیده گرفتن مصوبه سال 93 را افزایش داده است. گویی با توجه به رویکرد دولت و البته گرفتاری های پر شمار اقتصادی اش، اراده ای برای پیگیری هزینه کرد مالیات دریافتی از نهادهای گفته شده برای آموزش و پرورش مناطق نابرخوردار وجود ندارد یا دست کم با اما و اگرهایی همراه است. از این رو وزارت آموزش و پرورش، وزیر و معاون هایش باید در نخستین گام موضع شفافی خود درباره این موضوع را اعلام کنند. و اگر دولت می خواهد مصوبه سال 93 را نادیده بگیرد بر وزیر و وزاتخانه است که با همه توان برای جلوگیری از این تصمیم تلاش کنند و در برابر نادیده گرفتن حق آموزش و پرورش مناطق محروم کوتاه نیایند. اندازه و کیفیت این مالیات روشن نیست اما هر چه هست می تواند گره های فراوانی از آموزش در مناطق نابرخوردار کشور را بگشاید و یکی از بنیادی ترین حقوق انسانی یعنی حق برخورداری از آموزش را برآورده نماید. پس اینجا جای کوتاه آمدن نیست.
http://www.sharghdaily.ir/News/92852/یک-مصوبه-و-یک-نگرانی-آموزشی!
برگردان: بهنام ذوقی
متن سخرانی "هربرت مارکوزه" در دانشگاه برکلی
هفته نامه دولت و ملت، شماره یازده، اردیبهشت ماه 95
هربرت مارکوزه شاید قابل توجهترین و مهمترین فیلسوف مارکسیست بود که نه تنها به حمایت از چپ نو و جنبشهای پادفرهنگ بلکه به حمایت از تمامی طغیانهای دهه 1960 ،برخاست. انسان تک ساحتیِ (1964) او بدون شک برای جنبشهای دانشجویی محوری بوده و آموزش و مشاورههای وی ،دانشجویانش را کاملا به تعهدات سیاسی و اجتماعی رادیکال تشویق کرد.کتاب گرانبهای اروس و تمدن (1966) ،که در آن مارکوزه ، چالش بازگشت به فروید را برای فهم بهتر شرایط جامعه معاصر همارز با مظاهر تاریخی سرمایهداری مطرح میکند، جایگاه مارکوزه را در ارتباط با چپ نو روشن میکند.
مارکوزه با بررسی عمیق در تئوری روانکاوی فروید (مطمئنا، مارکوزه به فروید تا جاییکه به جستاری فلسفی مربوط میشد ، علاقهمند بود نه به عنوان یک مدل بالینی)، و بعد از اینکه مفاهیم فرویدی را کاملا در متنی تاریخی قرارداد ، به دفاع از آنها برخاست. جمعبندی مارکوزه این بود که مبارزه برای اروس-مبارزه برای زندگی- برترین نوع مبارزه سیاسی است. نتیجهگیری مارکوزه بدینگونه هم میتواند بیان شود: تمام قسمتهای جامعه باید با امتناع کردن از این که منابعشان تحت عنوان جنگ ، کمپ انهدام ، و بهرهکشی سرمایهداری به خدمت کمپین مرگ درآیند ، برای اروس مبارزه کنند. نتیجهگیری مارکوزه در اروس و تمدن قطعا در فضای سالهای دهه 1960 بود.
مایهی حیرت نیست دانشجویانی که به خدمت سربازی جنگ ویتنام فرا خوانده شده بودند ، چالش مارکوزه را با دل و جان پذیرفتند. فراخوان مارکوزه به مبارزه برای زندگی از میان صفحات اروس و تمدن باید به حرکت آمد و الهامبخش معترضان شده، و این امری منطقی است که مارکوزه برای این جنبش ،به چیزی چون معلمی معنوی بدل گردد. ولی چند سال بعد ،در یک حرکت حقیقتا درون نگرانه ، مارکوزه در "مقدمه سیاسی" در چاپ 1966 دوباره به نتیجهگیریهای خود در اروس و تمدن بازگشت و آنها را مورد بازبینی قرار داد. مارکوزه در این حرکت ، شروع کرد به بررسی این که چگونه مرگ ، یا تاناتوس ،دیگر گرایش جامعه نیست. در یک واژگونی دیالکتیکی ،اروس به زمینه جامعه سرمایه داری مبدل میشود.یا به عبارتی دقیقتر اکنون مشکل این است که جامعه سرمایهداری ، اروس مربوط به خویش را میگستراند. جامعه سرمایهداری متاخر که در دوره بعد از جنگ جهانی دوم پدیدار شد، اروسی را مینمایاند که عینا مصرفگرایی در حال گسترش و فرهنگ تبلیغی را بازمینمود. با گسترش این جامعه سرمایهداری متاخر، زمینههای تاریخی دوگانه اروس/تاناتوس به طور موثری از زمان نگارش اروس و تمدن، تغییر کردهبود که بدین صورت "مبارزه برای اروس" را اثرگذاری انتقادی و سیاسیاش عاری شده بود. آن چه مارکوزه با بازنگری درونبینانهی نتیجهگیریهای خود در صدد انجامش بود ، احیا کردن زمینههای سوبژکتیو برای مبارزه در داخل این زمینهی جدید بود.
متن پیش رو با عنوان ((هربرت مارکوزه: سخنرانی در برکلی،هجدهم اکتبر ۱۹۷۵)) در آرشیو مارکوزه در فرانکفورت یافت شده است. این سخنرانی دوازده صفحهای توسط مارکوزه به صورت دستنویس یادداشت برداری شده است و بعداً این یادداشتها توسط گروهی از پژوهشگران به شکل مقاله درآمده است.
ما نمیتوانیم آموزش بدون انقلاب داشته باشیم. ما به مدت هزار و نهصد سال آموزش صلحآمیز را امتحان کردهایم... بیایید حالا انقلاب را بیازماییم و ببینیم که چه خواهیم کرد.
ـ هلن کلر ـ
این صحیح است که مینمیتوانیم اهداف آموزش تغییر دهیم بدون اینکه جامعهای را که این اهداف را معین میکند، تغییر دهیم. اما این نیز صحیح است که ما نمیتوانیم برای انسان شدن، برایاز بین بردن سکسییسم و نژادپرستی در میان خود، برای یاد گرفتن همبستگی با قربانیان، برای آزادساختن خود از بدبینی و تزویر اخلاقیات رایج، منتظر انقلاب بمانیم. به بیانی دیگر، آگاهی رادیکال و نیاز حیاتی به تغییر رادیکال باید از درون جامعهی موجود و نهادهای آن ظاهر شود.
شرایط ابژکتیو در حال بلوغ هستند. پایهی اقتصادی و سیاسی سرمایهداری ایالات متحده به طور فزایندهای در حال تضعیف هستند. نیروهای مولد به هدر رفتهاند و به نیروهای مخرب بدل شدهاند. جامعه از طریق کار نامولد، خود را با طور فزایندهای بازتولید میکند. اما آیا شرایط ابجکتیو انقلاب در حال بلوغ هستند؟انقلابها توسط انسانها انجام میشوند. مردها و زنانی که دیگر نمیتوانند آنچه این جامعه با آنها میکند را تحمل کنند، مردان و زنانی که ذهنها و بدنهایشان سرکش است. و تغییر اجتماعی رادیکال امروز شامل مردان و زنانی است که نه تنها روابط تولیدی را میخواهند که بر مبنای استثمار نباشد ـکه اقتصادی است بر مبنای توزیع برابر ثروت اجتماعیـ بلکه همچنین خواهان زندگی هستند که دیگر تنها در خدمت برآوردن نیازهای اولیه نباشد ـکه خود هدفی در خود استـ تا از همبستگی با دیگر انسانهای آزاد و طبیعت بهرهمند شوند. این امر یک دگرگونی کامل است که نه تنها نهادهای اقتصاد سیاسی بلکه همچنین سلسله مراتب ارزشها و نیازهای مقرر را واژگون میسازد، در جهت ایجاد زندگی متفاوتی در همهی ساحتهای کیفی، یک محیط زندگی متفاوت و یک اصول حقیقت متفاوت تلاش میکند. به عبارت دیگر، تغییر اجتماعی رادیکال امروز باید شامل تغییر رادیکال در ساختار ذهنی اشخاص، رانهها، نیازها و ارزشهای آنان باشد.
اکنون به عقیدهی من چنین تغییراتی واقعاً در حال انجام هستند، نه تنها میان جوانان، روشنفکران و غیره، بلکه میان همهی جمعیت وابسته به عنوان یک کل. مردم در حال آگاه شدن از این حقیقت هستند که آنها مجبور نیستند زندگی خود را وقف اعمال ماشینی در کارخانهها، دفترکارها و غیره کنند که به طور مرگباری آنها را از انسانیت تهی میسازند. آنها درمییابند که دیگر مجبور نیستند رد محیطی آلوده زندگی کنند، که جامعه به اندازهی کافی غنی هست که بتواند از فشارها و سرکوبهای دورههای محرومیت گذشته برهد. به طور خلاصه میتوان گفت که اعتقاد به ضرورت، به ارزشهای اساسی سرمایهداری در حال زوال است.
ضعیف شدن انسجام و همبستگی اجتماعی، بروز آگاهی جدید و نیازهای جدید ناسازگار با سیستم در دههی شصت و در سطح جهانی به عنوان یک نیروی سیاسی تهدیدآمیز پدیدار شدند. حاکمان، این خطر را بهتر از طغیانگران تشخیص دادند و با سرکوبی علمی و کارآمد به آن پاسخ دادند(دورهی ضدانقلاب). در این سازماندهی مجدد واکنشی سرمایهداری انحصاری، سرکوب خشونتآمیز آخرین مأمن است. به غیر از این یک شخص به کنترلهای الکترونیکی و فشار اقتصادی وابسته است. تأکید عظیمی بر آموزش وجود دارد. کار فکری نقشی فزاینده در فرآیند اجتماعی بازتولید، ایفا میکند. ذهن که ارزش فزایندهی مصرفی مییابد، باید تحت کنترل قرار گیرد. ذهن حتی در بُعد ناخودآگاه خود، باید از امکانات رهایی منحرف شود.
برخی جنبههای مدیریت ذهن از طریق آموزش به طور مختصر به شکل پیش رو هستند: تعالی لیبرال که ”ترجمه” و تبدیل مشکلات خوب و اعمال خوب به مشکلات متد، تحقیق و آمار است. به عنوان مثال، زبان خنثی و نحو اجماع غلط، جستجوی تعاریف دقیق و پژوهش در مورد آنچه که پیشاپیش میدانید. تأکید بر ابژکتیویتهی جعلی، مبهم ساختن تفاوت بین درست و غلط، حق و ناحق با تأکید بر ”سویهی دیگر” همه چیز. و ”تبعیض علیه اخلاقیات”: شرایط اخلاقی و ارزشها باید بیرون از دنیای پژوهشگران باقی بماند!
هشیار باشید! این امر راحت ساختن پژوهش نیست، تقلیل یادگیری نیست، ترک گرایش علمی نیست بلکه هدایت آنها به مسیری دیگر است، رهایی آنها است. بعد از عبور از این آسیاب شما به راحتی دو گزارهی اساسی را که باید، باور و درونفکنی خواهید کرد:۱) محرومیت، خشم، از خود بیگانگی و غیره درواقع مشکلات و نواقص خود شما است و خود باید آنها را درمان کنید. و ۲) شما به هر حال قدرت تغییر رادیکال مسائل را ندارید. هر دو گزاره اشتباه هستند ولی هماکنون به فرضیاتی تبدیل شدهاند که خود را معتبر میسازند!
اولین ایده که شکست دههی شصت تقصیر خود ما است، به مفهومی صحیح است اما این اشتباه نمیتواند با ((گردش به درون))، عقبنشینی به خود با انواع دیگری از مدیتیشن ناموجود، تصحیح شود! شاید باید عکس این کار انجام شود...
جاروب روانشناسی امروزی، به وسیلهی قدرتمندی برای سیاستزدایی مبدل شده است. این علم از ما میخواهد که با قربانی کردن جامعه، در جامعهای بیمار، عقل سلیم داشته باشیم، که در جامعهای که رضایت را تبیین میکند به دنبال رضایت باشیم. مسالهی سوژگی ما که مسالهای شخصی و رهایی شخصی است، خودویرانگر باقی میماند. این هویت مورد جستجو (و احتمالاً یافت شده) به این روش باز هم یکی از از خودبیگانگیها باشد. هویتی که به این صورت یافت میشود، جعلی خواهد بود. رهایی به یک سیاحت بزرگ ایگو تبدیل خواهد شد که ایگو پیشاپیش در نقطهی عزیمت از دست خواهد رفت.
چرا؟ زیرا امروزه ایگو (و اید) با فعل و انفعال بین درونیترین دردها، لذتها، نیازها و امیال شخصی و جامعهای بنا میشود که به شیوهی خاص خود شکل میگیرد(و از آنها مراقبت میکند). نکته در اینجا است که در عصر سرمایهداری انحصاری، جامعه دیگر تنها یک بُعد خارجی و خارج از ما نیست. ما با هر کالایی که میخریم، هر برنامهای که تماشا میکنیم، هر لذتی که خریداری میکنیم، هر سیاحتی که داریم (شامل سیاحتهای ایگویی) فضای تخریب و زوال، بیهودگی و سیاهبختی، سبعیت و تزویر را درونفکنی میکنیم. ایگوی ما ـحتی ناخودآگاه ماـ با این ویژگیهای جامعهی ما شکل گرفته است. در نتیجه قادر نخواهیم بود که تنها ایگو یا اید خود را آزاد کنیم، در باهم بودن، احساسات یا ناامیدیها غرق شویم. ما نمیتوانیم به طور موثری این عامل خارجی یعنی هراسهای جامعه را سرکوب کنیم بدون اینکه بیش از این سرکوب شویم!
اما این جنبش درونی مبهم است. در نظریهی مارکسیستی تمایل بلندمدتی در نادیده گرفتن سوژهی فردی (که به رغم همه چیز، عامل همهی افعال است) وجود دارد. آگاهی طبقاتی توسط آگاهی فردی تعدیل میشود و ریشههای قدرتمند اعتراض در افراد به وجود نمیآیند و هیچ تودهی انقلابی به وجود نمیآید!اطمینان داشته باشید که انهدام درونی، رهایی سوژه محور از الگوهای رفتاری، گرایشات و نیازهای سرکوبگر با شرایط ابژکتیو تعیین میشوند. اما به خود فرد مربوط است تا در این شرایط، روشهای درونی و بیرونی برای تغییر این شرایط را بیابد. شرایط غالب تحت حاکمیت سرمایهداری انحصاری، یک استراتژی ریشهای برای گروههای سیاسی کوچک با هماهنگی تدریجی در سطح بالاتر ایجاد میکند. به طور مشابهی، استراتژی تغییر فردی یعنی انهدام سوبژکتیویتهی دنبالهرو به نظر میرسد که نیازمند استراتژی گروههای کوچکی است که هم سیاسی و روانشناختی هستند. کار آنها نه تنها یک آزادسازی مناسب است، بلکه یک خودانتقادی روانی نیز هست: یادگرفتن تمایزگذاری بین رفتاری که در خود ما تثبیت را (اغلب در لفافهی رادیکالیسم!) بازتولید میکند و رفتاری که واقعاً رهاییبخش است. چنین رفتار رهاییبخشی تلاش برای اخلاقیاتی آزادیبخش است که بر اخلاقیات سبعانه و بدبینانهی تثبیت در خود ما غلبه میکند. به طور مختصر میتوان گفت که این کار، تبدیل درونی امور روانشناسانه به امور سیاسی، تبدیل درمان به آموزش سیاسی است.
حالا میرسیم به دومین گزاره: اینکه شما به طور بالقوه قدرتی ندارید، اینکه نمیتوانید چیزی ر عوض کنید. ۱۹۶۸ را ببینید! در ابتدا باید گفت ۱۹۶۸ چیزهایی را تغییر داد. جامعهی ما مثل قبل نیست. یک روند دوگانه وجود دارد: سازمان ضدانقلاب و ضعیف ساختن انسجام اجتماعی از درون. علاوه بر این، دانشجویان در جنبش حقوق مدنی، در پایان دادن به بمباران کامبوج و جنگ ویتنام، نقشی تعیین کننده ایفا کردند. و دانشجویان در سراسر دنیا در صف اول مخالفت رادیکال بودهاند!
حالا ملاحظاتی در مورد امکان کنشگری و تحرک در دانشگاه (و جامعه). بازسازی دانشگاه و مفهوم جدید آموزش و یادگیری، بازتعریف اخلاقیات، تحرک، ”مشارکت و تعهد اگزیستانسیال” در آموزش و یادگیری خواهد بود. ما در موقعیتهایی تاریخی آگاه میشویم که چیزهایی فراتر از ”رویکرد علمی”، بیطرفی نسبت به حقیقت و ژست ابژکتیو وجود دارند مخصوصاً هنگامی که این بیطرفی و ابژکتیو بودن جعلی است، به این مفهوم که در چارچوب اجتماعی کنترل سیاسی و سلطه ابراز میشود. ما تنها در صورتی میتوانیم تصمیم بگیریم که در برابر چیزهایی که سرنوشت ما و جامعهمان را رقم میزنند، بیطرف باشیم که از ساختار قدرت که تعیین میکند چه چیزی حقیقت باشد، جدا شویم. هیچ جنبهی دیگری از رژیم جنایتکار فرانکو، اردوگاههای انهدام و شکنجه و سوزاندن و مسموم کردن مردم ویتنام وجود ندارد. آلترناتیو، یک نوع احساسیگرایی بیملاحظه و عدم تحمل نیست، بلکه مفهومی دیگر و پرکتیس دیگری از سوبژکتیویته، تفسیر دیگری از حقایق از جمله امکانات در اختیار برای ساخت جامعهای بهتر از طریق تغییر رادیکال جامعهی حاضر است. ما بر سوبژکتیویتهی این هدف تأکید داریم، مصلحت همهی مردم، نه فقط پرولتاریا! زمانی که ما بر رهایی دانش از سوءمصرف آن در جهت استثمار، ویرانی و سلطه تأکید میورزیم، بر گرایشی علمی تأکید داریم. ما تجربهگرا هستیم (نه تدارکاتچی اتوپیاها). ما میخواهیم حقایق و شیوهی تفسیر آنها را یاد بگیریم. ولی ما میخواهیم که همهی حقایق را بفهمیم، مخصوصاً آنهایی که معمولاً سرکوب میشوند یا مبهم هستند. ما نمیخواهیم نهادهای مقرر آموزشی را نابود کنیم بلکه میخواهیم آنها را بازسازی کنیم.
برای رسیدن به هدفمان به معرفت نیاز داریم. هنوز هم حقیقت دارد که تئوری راهنمای پرکتیس رادیکال است. ما به تاریخ نیاز داریم زیرا باید باید بدانیم که تمدن چطور به وضعیت امروزی حود رسیده است: در چه قسمتی مشکل دارد. و ما به تاریخ فاتحان بلکه همچنین به تاریخ قربانیان نیاز داریم. ما به جامعهشناسی نیاز داریم که به ما نشان دهد که قدرت حقیقی که ساختار اجتماعی را شکل میدهد، کجا است. ما به اقتصادی نیاز داریم که به ریاضیات ”تعالی” نیافته باشد. ما برای کاهش رنج، درد و بیماری و برای بازیابی طبیعت، به دانش نیاز داریم. هنوز هم تا حدود زیادی به شما بستگی دارد که چنین آموزش و یادگیری را دریافت کنید، که بر ”درسها”و افراد محذوف، بر بحث طبقه و نقد و امثال اینها تأکید کنید.
و خارج از دانشگاه؟ ”فعالیت اجتماعی” به دلیل نارضایتی عمیق توسط سوپر رادیکالها به تمسخر گرفته میشود و ”خدمات اجتماعی” برای وضع موجود نامیده میشود. اما تحت سلطهی ضدانقلاب و در موقعیت فعلی سرمایهداری انحصاری، چیزی که پیش از این بیخطر بود، به طور فزایندهای برای ساختار قدرت غیرقابل تحمل میشود. فضا به طور فزایندهای برای امتیازها تنگتر میشود! و باز هم امکان فعالیت سیاسی وجود دارد. بازیابی سنت دههی شصتی به این صورت میتواند باشد: تحریمها، اعتصابات و تظاهرات علیه حمایت سبعانه از رژیمهای فاشیستی، سیاستِ گرفتن مالیات سنگین از فقرا به جای ثروتمندان و نابودی محیط زندگیمان. تظاهرات در زمان مناسب و در مورد مسائل انضمامی!
و آخرین ملاحظه. در فعالیت سیاسی خود، خود را انکار نکنید، بر چهرهی خود ماسک نزنید! فرآیند فکری بازتولید اجتماعی . شما کارگران فرآیند مادی تولید هستید. اگر رهایی طبقهی کارگر تنها میتواند وظیفهی طبقهی کارگر باشد، رهایی کارگران فکری هم به همین منوال تنها میتواند وظیفهی خود آنها باشد! هر دو جنبش باید همگرا شوند و همکاری کنند ولی پیش از اینکه با کارگران همبسته شوید، میان خودتان همبستگی ایجاد کنید! مباحثات بیپایان در مورد اینکه استراتژی مائوییستی یا تروتسکییستی یا مارکسیست لنینیستی یا مارکسیستی چیست را متوقف کنید. این مباحثات هیچ ارتباطی با واقعیتهای ما ندارند. این مباحثات در برابر حیاتیترین نیاز ما عمل میکنند: ایجاد یک جبههی متحد، رشد کمی جنبش، تا زمانی که کمیت به کیفیت بدل شود! تظاهرات در یک یا دو دانشگاه فایدهای نخواهد داشت! تظاهرات در سطح ملی میتواند سیاست ملی را تغییر دهد!
این کار هنوز هم ممکن است. اگر احساس ناامیدی، یأس و بیعلاقگی میکنید، تسلیم پروپاگاندای وضع موجود شدهاید. هنوز بر عهدهی شما است که این پروپاگاندا را انکار کنید!
http://mellatmag.com/uploads/images/gallery/archive/11.pdf
محمدرضا نیک نژاد، روزنامه قانون، 25 اردیبهشت ماه 95
روزنامه قانون 22 اردیبهشت ماه در گزارشی به خبر تلخِ آزار دختر 9 ساله در روستای "قره محمد" در استان زنجان پرداخت. شنیدن این که آزار "ندا" از سوی معلمش انجام شده است، رویداد را آزارنده تر می کند. چندروزی است که در این باره گزارش ها و دیدگاه های کارشناسان و حقوق دانان و البته دست اندرکاران آموزشی گسترش بیشتری یافته است. این گسترش گرچه جزئیاتی را آشکار کرده اما بر ناروشنی آن نیز افزوده است. تا انجا که در فضاهای رسانه ای دیده می شود بجز گفت و گویی که خانواده ندا با یک نشریه استانی داشته اند، هیچ گفت و گوی دیگری از آنان منتشر نشده است! و در گزارش قانون نیز سخنان رییس آموزش و پرورش زنجان، گره ای از کار نگشوده و شوربختانه بر گره ها افزوده است. با توجه به دانسته های کم از پرونده و حکم وثیقه ای قاضی و سکوت خانواده و مسئولان آموزشی و قضایی، ورود به موضوع به شدت سخت و پیچیده شده است. برای نمونه برخی از مقام های وزارتخانه و منطقه تاکید بر تعلیق معلم دارند اما برخی شنیده ها از جابجایی آموزگار از مدرسه ای به مدرسه دیگر حکایت دارد. باز شنیده می شود که موضوع آنچنان نیست که بازتاب یافته و تا اندازه ای اختلاف های منطقه ای و پافشاری یکی از فامیل های نزدیک نداست که موضوع را به این پیچیدگی رسانده است. از دیگر سو می شنویم که معلم از پشتیبانی های پنهانی برخوردار است و دست هایی برای خواباندن سر وصداها در کار است و .... به هر رو تا خبررسانی خانواده و مسئولان درست و شفاف انجام نگیرد این پیچیدگی افزون تر خواهد شد. اما از این پیچیدگی که بگذریم چیزهایی هست که باید به آن پرداخته شود. برای نمونه با توجه به پراکندگی مدرسه ها تا دورترین نقاط کشور و همچنین گستردگی جمعیتی آن تا سیزده میلیون دانش آموز و نزدیک یک میلیون فرهنگی بی گمان جلوگیری کردن از این رویدادها بسیار دشوار است و در همسانی با دیگر جامعه های انسانی، دچار چنین حادثه هایی هستیم. در گام نخست نباید فراموش کرد که در این پرونده حمایت از ندا در اولویت هست و در این باره هیچ چیز چشم پوشیدنی نیست. اما آنچه که جامعه، آموزش و پرورش، فرهنگیان و رسانه ها باید در پیگیری پرونده ندا به دست آورند، روش های پیشگیرانه در این زمینه ها و توانمند کردن جامعه در برابر چنین ستم هایی است- از سوی هر کسی حتی نزدیک ترین فامیل کودک. این توانمند سازی بسیار کلیدی است. هنوز زمانی از رخداد تلخ و شرم آور ستایش– دختر افغانستانی که پس از تعرض کشته و سوزانده شد- نمی گذرد و این نشان از آن دارد که جامعه به شدت نیازمند برنامه ها، تصمیم گیری ها و آموزش هایی برای جلوگیری از این نوع رویدادهاست. از سوی دیگر فرهنگیان و آموزش و پرورش نباید از انتشار چنین خبرهایی دلچرکین شوند. پیچیدگی های جامعه های انسانی آنچنان است که حتی برخی کودکان از تعرض های جسمی، روحی و جنسی از سوی نزدیک ترین افراد حتی نسبی در امان نیستند. این که با فرض اثبات جرم این آموزگار، حرفه معلمی خدشه دار می شود، چندان جای نگرانی نیست. چرا که احتمال این که کودکان ما در هر جایی و از سوی هر کسی مورد آزار قرار بگیرند وجود دارد و نمی تواند به کلی آن را رد کرد. پس بهترین راه پذیرش وجود چنین رفتارهایی از سوی هر کس هست و اندیشیدن برای از میان بردن زمینه های آن. صدا و سیما، دولت و آموزش و پرورش باید با تهیه برنامه هایی، خانواده ها و به دنبال آن کودکان را در برابر چنین رفتارهایی در امان دارند. هر چه خبرهای وابسته به چنین رویداهای تلخی بیشتر منتشر شود، امکان حمایت از آسیب دیدگان و برخورد با مجرمان فراهم تر می شود و سطح آگاهی و هشیاری جامعه افزون تر شده و در کل در برابر چنین رویدادهایی واکسینه می شویم. بی گمان یکی از وظیفه های آموزش و پروش توانمند سازی نوآموزان برای زندگی کنونی و آینده است که شوربختانه در این زمینه بسیار بسیار ناکارآمد بوده و بهتر است هر چه زودتر تصمیم گیران در اندیشه فراهم کردن آموزش هایی باشند که به درد زندگی فردی و اجتماعی نوآموزان بخورد. بی گمان نمره و معدل و کنکور و تست نمی تواند بچه هایمان را در برابر خطرهای فراوان پیرامون مان توانمند سازد.
http://www.ghanoondaily.ir/daily/detail/67752/«-ندا»-----و«-نداها-»-همچنان-در-خطر-تعرض!