شب چله

یرای همه دوستان شب چله ی خوب و شادی را آرزو می کنم.

کلاس فیزیک و گفتگو درباره خشونت!

محمدرضا نیک نژاد،بخش طرح نو روزنامه شهروند،29 آذرماه 93

وارد کلاس چهارم ریاضی شدم. دانش آموزان با ناهماهنگی همیشگی از جا برخاستند و نشستند. همهمه در کلاس موج می زد. کمی صدایم را بالا بردم و چند بار روی میز زدم و گفتم " بچه ها لطفا اجازه بدید ..." کلاس آرام شد. گفتم این زنگ به فراخوان شماری از معلمان و تشکل های صنفی کشور قرار است در کلاس درباره خشونت و زمینه های گسترش آن در جامعه و مدرسه به گفتگو بنشینیم. بچه ها هورایی کشیدند. یکی گفت:آقا امروز از فیزیک و قانون های نیوتن و ... خبری نیست!؟گفتم نه! امروز زنگ گفتگوست. ادامه دادم دبیر فیزیکی در کلاس و با ضربه های چاقوی دانش آموزش کشته شده است. بارها معلمان نیز،دانش آموزان را کتک زده و آسیب رسانده اند. به باور شما چه چیزی سبب می شود که انسان ها گاهی چنین سنگدلانه یکدیگر را بیازارند؟ احمد سکوت کلاس را شکست و گفت: آقا این رفتارها تنها در مدرسه رخ نمی دهد و بسیار گسترده تر است. برای نمونه همین اسید پاشی های اصفهان،کودکی آزاری هایی که گاه صدایش در می آید،درگیری های خیابانی و ... گفتم احمد جان درست می گویی و البته نمی شود این رویدادها را جدا از هم دانست. علی که بیشتر وقت ها با گوشی آیفونش ور می رود گفت مردم اعصاب ندارند! گرفتاری های اقتصادی تحمل همه را کم کرده و با کوچک ترین برخورد،درگیری زبانی به وجود می آید و درگیری فیزیکی و شاید در پایان هم چاقو کشی و ...  پویا که درسخوان کلاس است گفت: به نظرم خشونت در وجود تک تک ما هست. تا اندازه ای هم به تربیت خانوادگی وابسته است. من در خانه نمی توانم به آسانی نظرم را بگویم. پدرم عصبانی می شود و گاهی هم کوچک تر که بودم کتک می خوردم. همین رفتار را من درباره برادر کوچکترم دارم. در مدرسه معلم ها با دانش آموزان دارند و در خیابان پلیس با شهروندان و رییس پلیس با زیردستانش و .... و این چرخه در خانه و مدرسه و جامعه بازتولید می شود. برای آن که گفتگو به کج راهه نرود گفتم درست است که نمی توان رویدادهای اجتماعی را از یکدیگر جا کرد و انواه خشونت و ریشه های آن گسترده تر از مدرسه است،اما می خواهیم بدانیم که ریشه های خشونت در مدرسه و کلاس کجاست؟ و چگونه می توان از گسترش آن جلو گیری نمود؟ حسین با ریش کم پشت و پیراهن سیاه بر تن گفت: آقا ببخشید! شما دارید این حادثه را بزرگ می کنید. تاکنون چند معلم سبب راهی شدن دانش آموزان به بیمارستان شده اند؟ من خودم دیده ام که معلمان با برخورد نادرستشان باعث ترک تحصیل برخی از بچه ها شده اند. چرا چسبیدید به این دبیر بروجردی!؟ به نظرم نباید چنین برداشتی پدید آید که خشونت در جامعه زیاد است! گفتم حسین آقا درست می گویی معلمان هم خشونت می کنند و من نمی خواهم از کسی دفاع کنم. اما معلم و دانش آموز هم جزء این جامعه اند و آنها هم با ساز و کارهای موجود در جامعه تربیت شده اند. می پذیرم که هر کس که در روابط اجتماعی دست بالا را دارد بیشتر خشونت می کند. حمید که در بیشتر ساعت های درسی چرت می زند و نمرات پایینی دارد. وسط حرف هایم پرید و گفت:آقا این حسین هم هر چیزی رو سیاسی می کنه! ببینید من اصلا علاقه و انگیزه ای برای درس خواندن ندارم. ساز می زنم و می خواهم از هنر به جایی برسم. اما از سویی شرایط برای هنر در ایران فراهم نیست و از دیگر سو به اجبار خانواده ام به رشته ریاضی آمده ام. فقط مدرک می خواهم که بتوانم به خارج بروم و علاقه ام را پی بگیرم. خب!حالا من به کلاس آمده ام،نه می توانم و نه می خواهم درس بخوانم. شما به عنوان دبیر و بنابه وظیفه،می خواهید درس بدهید و بخواهید. من هم که کلا تعطیلم. شما حس می کنید من به شما بی احترامی می کنم و من هم فکر می کنم شما گیر الکی می دهید. این می شود سرچشمه اختلاف و در گیری و خدای ناکرده کشیده شدن به جاهای باریک. برای این که خستگی بچه ها هم در بیاد گفتم: حمید! خوب از فرصت استفاده کردی و بهم فهموندی که دیگه بهت گیر ندم! بچه ها خندیدند. بهمن که یکی دیگه از بچه درسخوان های کلاس است گفت:ببینید آقا من آمده ام درس بخوانم. سر کلاس هم سراپا گوشم. اما کلاس کوچک و خفقان آور است،بسیاری از بچه ها علاقه به درس ندارند و از هر فرصتی برای فرار از درس و مشق استفاده می کنند،دبیرها هم فشار بیش از حد می آورند و همه می خواهند فقط درس آنها را بخوانیم،فضای مدرسه خسته کننده است،نه کتابخانه ای نه جای نهار خوردنی و یا استراحتی،دبیرستان ما برای دلخوشی هم که شده یک درخت ندارد!درس ها هم آدم رو روانی می کنند. خانواده و فامیل هم انتظار زیادی دارند. اگر شما باشید روانی نمی شوید!؟ در این وضع اگر کسی - معلم و دانش آموز فرقی نمی کند- گیر بیخودی دهد شاید آدم نتواند خودش را کنترل کند و عصبانیت هم یک لحظه است و ... در میانه سخنان بهمن زنگ خورده بود،اما بچه ها در جایشان نشسته بودند- بر خلاف همیشه که برای بیرون رفتن از کلاس سر و دست می شکنند! محمدعلی که بیشتر وقت ها نقاشی می کشد و چندان با درس همدلی ندارد گفت: آقا خشونت در همه جا هست و گاه گداری در پیشرفته ترین کشورها هم رخ می دهد . اما مهمتر از ریشه یابی خشونت،این است که ما یاد نگرفته ایم که آن را کنترل کنیم. این آموزش ها نه در خانه به ما داده می شوند نه در مدرسه. پس نمی توان انتظار کاهش خشونت را داشت و ... معاون پایه چهارم بی آن که در بزند تو آمد و با شگفتی گفت ببخشید! دبیر زنگ بعد چند دقیقه ایست که منتظر است! بچه های چهارم تجربی هم منتظر شمایند. بی آن که بتوانم به جمع بندی بپردازم از بچه ها خداحافظی کردم و رو به آنها گفتم: ببخشید که وقت کلاس را گرفتم. استراحت نکرده به کلاس بعدی رفتم و بی آن که خوش و بشی بکنم گچ را برداشته و گفتم بنویسید قانون سوم نیوتن .... زنگ تفریح بعدی در دفتر دبیران نشسته بودم که چندتا از بچه های چهارم ریاضی صدایم زدند. به آستانه در که رسیدم گفتند که زنگ پیش خیلی خوب بوده و از بابت این که معذرت خواهی کرده اید،می گوییم که این گفتگوها ضروری تر از درس است و ما نیاز داریم که درباره این موضوعات گفتگو کنیم. من هم از آنها سپاسگزاری کردم که کنشگرانه در گفتگو شرکت کرده بودند. چند روز است که از خودم می پرسم که هدف آموزش و پرورش از برکردن فیزیک و شیمی و عربی و ادبیات و ... است!؟ آیا درست است که بهترین سال های جوانی و سر زندگی بچه هایمان بر سر نمره و معدل و کنکور به باد رود؟ چرا به جای پرداختن به ریشه های آسیب های اجتماعی – فرهنگی و آشنا کردن آنها با پایه های زندگی اجتماعی در جهان پیچیده کنونی،همه وقت و انرژی آنها در لابلای کتاب های درسی و کمک درسی به هدر می رود؟  بی گمان ساختار آموزشی ما در پرورش شهروندان شایسته ناتوان است و تا هنگامی که برای آن برنامه ای نداشته باشیم نمی توان امیدی به سامان یافتن رفتارهای اجتماعی – فرهنگی داشت. همچنان که محمدعلی گفت ما آموزش های درستی برای کنترل خشم و احساساتمان دریافت نکرده ایم. برای فراگیری مهارت های اجتماعی و شهروندی،آیا جایی بهتر از مدرسه و زمانی بهتر از زنگ گفتگو سراغ دارید؟ تا کی باید در گردابه فرو رونده نمره و معدل و کنکور بچرخیم و افزون بر آزار دانش آموزان و معلمان،چرخه خشونت در جامعه را بازتولید کنیم!؟  

    http://shahrvand-newspaper.ir/?News_Id=17031         

عمو حیدر و نسبی گرایی اخلاقی!

محمدرضا نیک نژاد،ص آخر روزنامه شهروند،29 آذر 93

  1. سال 55 در کوچه یمان دو خانه نقلی،نوساز،دیوار به دیوار و یکسان بود که یکی از آنها خانه پدری ام بود. همسایه، خانواده ای پنج نفره با پدری ژاندارم،مادری خانه دار و بی اندازه مهربان،دو پسر و یک دختر بودند. پس از اندک زمانی دو خانواده در شیرینی ها و تلخی های زندگی،دیوار به دیوار هم گشتند و مادران برای بچه های دو خانه،مادری می کردند و بچه ها نیز خواهران و برادران هم بودند. عمو حیدر ژاندارمی با رفتارهای نظامی های پر ابهت آن دوران،دارای اندامی ورزیده با خال کوبی هایی که برای کودکی به سن من ترسناک می نمود. رفتار سنگین و اندام تنومند و چهره در هم کشیده اش از گذشته پر شر و شوری خبر می داد که در نگاه نخست هر کسی را می ترساند و البته خانواده ما را. زمان گذشت و همنشینی نشان داد که در پشت آن چهره در هم کشیده،مردی مهربان نهفته است و درون آن قامت سفت و سخت نظامی،دلی می تپید که برایم سال ها قلبی پدرانه بود. گرچه عمو حیدر سال ها در جبهه و مرزهای گوناگون کشور و در انجام وظیفه،جدی بود و با خلاف کاران سخت گیر،اما در زندگی خصوصی و در رفتار با خانواده،فامیل و همسایه ها مردی مهربان و دل انگیز بود. حتی یک بار هم ندیدم و نشنیدم که فرزندانش را تنبیه کند و داد و بی دادی از خانه آنها شنیده شود. اما خط و خال و پیشه اش در برخوردهای نخست،همه را به بی راهه می کشاند.

  2.  در چند روز گذشته خبر شکنجه ستیزه جویان در زندان های آمریکا،رسوایی اخلاقی و سیاسی تازه ای برای آن کشور پدید آورد. آمریکایی ها در پاسخ به افکار عمومی گفته اند که آزار این زندانیان،توانسته است اطلاعات ارزشمندی از گروه های ستیزه جو به دست دهد و سبب سازِ نجات بسیاری از مردم بی گناه گردیده است. همواره در برخورد با چنین دوگانه های اخلاقی ای،سرگشته می شوم و همدلی با یک سوی جریان برایم بس دشوار و آزار دهنده است. از سویی آزار و شکنجه هر انسانی و با هر باوری،با ارزشهای پذیرفته شده ام جور در نمی آید و از دیگر سو شاید این آزارها بر کسانی که خودشان دلنگران انسان و ارزشهای انسانی نیستند،برای نجات جان انسان های دیگر چندان بی راه هم نباشد! نمونه ای دیگر از این دست،حادثه ای است که این روزها پاکستان را به عزای 132 دانش آموز نشانده است. فرادستان پاکستان باید چه برخوردی با این گونه ستیزه جویان کنند؟ ستیزه جویانی که دین خویی آمیخته با برداشت های خشونت آمیز از ایدئولوژی شیطانی شان،آنها را وا می دارد تا انسانیت را فرو گذارند و بی ترس،کودکان بی گناه را به گلوله ببندند،ماموران واکسیناسیون را بکشند،انسانی را تا آستانه مرگ بزنند و شکنجه دهند،سر انسانی را ببرند و با سرافرازی جلو دوربین بگیرند،زن ها و دختران بی گناه و بی پناه را به کنیزی ببرند و ....   

  3. هفته پیش در خاک سپاری عمو حیدر شرکت کردم. مردی در خاک آرمید که برخلاف ظاهرش،بسیار مهربان بود. من در فرهنگی بزرگ شده بودم که در آن داشتن خالکوبی،نکوهیده بود،اما شاید در فرهنگ خانوادگی عمو حیدر این رفتار زشت نمی نمود! می دانم که چنین نگاهی پیش زمینه نسبی گرایی اخلاقی است و پیامدش نبود سنجه ای برای برآورد ارزش های اخلاقی جامعه. برای شناخت عمو حیدر تجربه همنشینی نیاز بود که بیش از سه دهه همسایگی، فراهم نمود. اما همچنان در تصمیم گیری درباره چگونگی برخورد با ستیزه جویانی که این روزها در جای جای جهان،رفتارهای وحشتناکی را انجام می دهند سردرگم و ناتوانم. آیا این سرگشتگی از ناتوانی من است؟ یا ویژگی اخلاقی جهان کنونی؟ نمی دانم!              

http://shahrvand-newspaper.ir/?News_Id=17099

مینا! مواظب خودت باش

مهدی بهلولی،روزنامه شهروند،ص آخر،26 آذر 93

در کلاس درس و مدرسه نبودیم اما داشتم با چند تا از دانش آموزانم گفت و گو می کردم. پرسیدم بچه ها جامعه را چگونه می بینید و در پیرامون شما چه می گذرد؟ یکی گفت آقا اگر کسی یکی از نزدیکان شما را بکشد و قانون هم حکم مرگ او را ندهد شما چه می کنید؟ گفتم کمی توضیح بده ببینم دقیق داری چه می گویی. گفت سال گذشته عموی مرا کشتند. گفتم چه کسی کشت؟ گفت همسرش. زنش پس از دوازده سال زندگی مشترک و با داشتن یک دختر ده ساله،در خیابان با پسری دوست شد و پس از مدتی،به همراه آن پسر و چهار تن از دوست های دیگر آن پسر،عموی ام را در خانه تازه خریده شان و در خواب خفه کردند و جسدش را بردند انداختند در جایی نزدیک بهشت زهرا. پس از چندی البته داستان روشن شد و پلیس آنان را دستگیر کرد. اما هم اکنون گویا می خواهند به زن عمویم دست بالا 15 سال زندان بدهند و آن پنج تن هم اگر بخواهند اعدام شوند باید چهار دیه کامل بپردازیم. من از پارسال،خیلی به زن ها بدبین شده ام و در کل هم احساس خوبی به زندگی ندارم. اکنون هم به نظرم عادلانه نیست زن عمویم اعدام نشود. عموی من چهل سال بیشتر نداشت و وضع مالی اش هم خوب بود. خانه داشت و ماشین اش هم مزدا تری بود. آدم زحمت کش،کوشا و خوش فکری بود اما قربانی هوس بازی زنش شد. گفتم راستش بحث حقوقی این داستان،خیلی پیچیده است و این که برخورد درست و عادلانه چیست را دقیق نمی دانم. اما تو نباید بگذاری احساس منفی ات به دیگران بیش از این در وجودت رشد کند. همه که یک جور نیستند.

 دیگری که یک سال از اولی بزرگ تر و دانش آموز سال چهارم دبیرستان بود گفت آقا در این جامعه دیگر نمی شود به کسی اعتماد کرد. یک ماه پیش، دوست من آمد گفت موتورش را فروخته و می خواهد برود پول را از خریدار بگیرد و از من خواست با او به میدان گمرک بروم. سه چهار ساعت بعد که برگشتم دیدم دزد زده به خانه مان و مقداری پول،کفش و کتونی،لباس،انگشتر الماس عروسی مادرم،و چیزهای دیگری رو برده. جالب این که گاو صندوق 80 کیلویی پدرم را هم برده بودند! بعد دانستیم دزدان،دوستان همان دوستم بودند که آمد و به بهانه گرفتن پول موتورش،من را برد بیرون از خانه. دوستم می دانست که پدر و مادرم رفته اند شهرستان و من در خانه تنهایم. یکی از دزدان سال چهارم دبیرستان است،یکی ترک تحصیل کرده و یکی هم دانشجوست.

گفتم بچه ها،این بحث خیلی مهمی است اما من هم اکنون کار دارم و باید بروم،باز هم درباره اش گفت و گو خواهیم کرد. از آنان جدا شدم و خود را به مترو رساندم. نامه را از کیفم درآوردم. نامه خواهر ده ساله ی یکی از بچه های کلاس که آورده بود من بخوانم و اگر توانستم بدهم در روزنامه چاپ اش کنند : " سلام عروسک قشنگم. عزیزم،دلم برای ات خیلی تنگ شده. قشنگم،غذا در ِ یخچال است،صندلی بگذار و آن را بخور. الان که این نامه را می نویسم اشک در چشمانم جمع شده و بسیار ناراحت و نگرانم. امیدوارم این نامه یه جوری به دستت برسد. مینای عزیز،آرزو می کنم هر چه زودتر،از سفر برگردم و دوباره تو را ببینم. شب که شد برو تو رختخواب خودت بخواب. اگر حوصله ات سر رفت با تیله هایم بازی کن اما هرگز در را به روی کسی باز نکن. ممکنه دزد بیاید و تو و زندگی مان را با خودش ببرد. خدا نگهدارت،قشنگم. ایران، شمال،بابلسر."      

http://shahrvand-newspaper.ir/Default.aspx?NPN_Id=126&pageno=20

افزایش قیمت نان، دستمزد پایین و عدم پرداخت اضافه‌کاری معلمان در غیاب تشکل‌های مستقل

جعفر ابراهیمی،تارنمای حقوق معلم و کارگر

در حالی که کارگران، معلمان ،پرستاران و سایر زحمتکشان در تهیه مایحتاج ضروری زندگی خود درمانده‌اند، دولت روحانی 30 درصد به قیمت نان افزوده است و برای توجیه این عمل خود به افزایش دستمزد نانوایان اشاره نموده است. دولتی که تمام برنامه‌هایش در راستای آزادسازی اقتصاد و تهاجم به معیشت زحمتکشان است این بار دم از دستمزد نانواها می‌زند این همان دولتی است که با افزایش حداقل دستمزد کارگران، معلمان و پرستاران به بهانه تورم‌زا بودن و افزایش نقدینگی مخالفت می‌کند و در قامت حامی سرمایه‌ سالاران سنگ تمام می‌گذارد.

 

طی چند روز گذشته در حالی 30 درصد قیمت نان افزایش ‌یافته است که بیش از 5 ماه از پرداخت نشدن دستمزد اضافه‌کاری، حق الزحمه برگزاری امتحانات نهایی و تصحیح برگه های امتحانات و پاره‌ای دیگر از معوقات معلمان توسط دولت روحانی می‌گذرد. سؤالی که در ذهن هر معلم شکل می‌گیرد این است که دولت به‌عنوان کارفرما چرا و چگونه قادر است به‌راحتی بر حقوق و نیازهای معیشتی معلمان به‌عنوان نیروی کار چشم ببندد و آن را پرداخت نکند و آب از آب تکان نخورد و درعین‌حال قیمت نان را هم افزایش دهد؟ در پاسخ به این سؤال می‌توان گفت علت خودداری دولت از عدم پرداخت حقوق در عین افزایش قیمت‌ها، از یکسو در خود معلمان و نگاهشان به کار در آموزش‌وپرورش برمی‌گردد و از سوی دیگر به سیاست‌ها و جهت‌گیری طبقاتی و اقتصادی دولت برمی‌گردد.

 

برای اینکه نگاه معلمان به مقوله دستمزد و اضافه‌کاری را مورد واکاوی قرار دهم مبنای تحلیل خود را تجربه زیسته خود قرار می‌دهم. در تجربه کاری نگارنده[1]، دو نگاه و راه‌حل غالب در مورد بالا بودن هزینه‌ها و پایین بودن دستمزدها و عدم پرداخت اضافه‌کاری در بین معلمان وجود دارد. این نظرات که در زیر بدان اشاره می‌گردد به‌گونه‌ای در گفتگوها مطرح می‌گردند که گویی نگاه و راه‌حل سومی وجود ندارد و در صورت پیمودن مسیری متفاوت معلمان به نتیجه مطلوب نخواهند رسید و به‌ناچار معلمان ناگزیر هستند یکی از دو مسیر و راه‌حل زیر را در مورد دستمزد و اضافه‌کاری طی نمایند:

 

نگاه اول- کار کردن و ماندن در شغل معلمی به هر قیمت: این نگاه بر این تز محوری بنا شده است که ما معلمان نمی‌توانیم برای دستمزد بیشتر حرکتی نماییم و چاره‌ای جز گرفتن اضافه‌کاری برای تأمین معیشت خود نداریم ما بایستی کارکنیم و حسابی روی دستمزد اضافه‌کاری باز نکنیم و هر وقت دولت آن را پرداخت نمود بدهی‌ها و وام‌های مقروض را به بانک  و طلبکاران پرداخت نماییم چون با حقوق ساعات موظف حتی نمی‌توان از پس هزینه‌های یک زندگی ساده و سطحی برآمد.

 

نگاه دوم- شبه خروج از شغل معلمی[2]: ازآنجایی‌که دستمزد معلمان پایین است و دستمزد اضافه‌کاری هم به موقع پرداخت نمی گردد، پس معلمان بایستی کار و فعالیت آموزشی خود را محدود به ساعات موظف نمایند تا با ورود به شغل دوم بتوانند هزینه‌های یک زندگی معمولی را تأمین نمایند. در این رویکرد معلمان حل مسائل معیشتی را با گزینه ای خارج از شغل معلمی پیوند می زنند البته این خروج ازآنجایی‌که کامل نیست شبه خروج از شغل معلمی تلقی می‌گردد.

 

اگرچه نمی‌توان با قاطعیت و صراحت این دو نگاه را به جامعه بزرگ معلمان تعمیم داد اما تجربه زیسته من به‌عنوان یک معلم و مشاهده نحوه مواجهه همکارانم با مسئله پایین بودن دستمزد شغل معلمی نشان می‌دهد که جهت‌گیری کلی معلمان به سمت یکی از دو نگاه و راه‌حل فوق است، ویژگی این دو نگاه عدم برخورد جدی و ریشه ای با مسئله دستمزد و کارِ مزدی است بیشتر معلمان تمایل دارند کم‌هزینه‌ترین مسیر را  در راستای حل معضل معیشت انتخاب نمایند.

 

مستقل از اینکه هرکدام از رویکردهای فوق چه تأثیرات زیانباری برای معلمان و دانش آموزان دارند، می‌توان از رویکرد و راه‌حلی سومی ،به‌جز خروج و شبه خروج از شغل معلمی و کارکردن به هر قیمت، سخن به میان آورد راه‌حلی که بر مبنای کرامت انسانی و به‌دوراز مناسبات سودمحور به مقوله کار و نیروی کار می‌نگرد. اگرچه ارائه هر راه‌حلی در مناسبات و فرماسیون جامعه سرمایه سالار منوط به دگرگونی در ساختار بنیادین جامعه است اما این رویکرد می‌تواند پاسخی مناسب و مرحله‌ای به‌ضرورت های شرایط موجود باشد.

 

نگاه سوم-تشکل یابی مستقل معلمان: در سایه این رویکرد مسئله دستمزد یک مسئله ساختاری و جمعی است و در قالب راه‌حل‌های فردی قابل‌حل نیست این نگاه که کمتر در مورد آن در محیط کار معلمان به آن پرداخته می‌شود حرکت به‌سوی تشکل یابی و تلاش در راستای احقاق حقوق صنفی و طبقاتی معلمان  را کانون توجه خود قرار می‌دهد با این رویکرد در ارتباط با دستمزد معلمان می‌توان به دو نکته اشاره نمود:

1.دستمزد معلمان به ازای کار در ساعت موظف بایستی تأمین‌کننده نیازهای واقعی و عینی یک خانواده باشد و این دستمزد باید بالاتر از خط فقر و بر مبنای یک زندگی انسانی و شرافتمندانه و با حضور نمایندگان واقعی معلمان تعیین گردد نه در قالب انواع دستورالعمل‌های غیر کارشناسی با بندها و تبصره‌هایی که ربطی به معلمان ندارد.

2.در صورت کار کردن معلمان در ساعت اضافه‌کاری، دولت باید دستمزد معلمان را پرداخت نماید تعویق در پرداخت دستمزد اضافه‌کاری قابل توجیه نیست و حق هرگونه اعتراض مانند ترک محیط کار برای معلمان محفوظ است.

 

البته پیش بردن نگاه و راه‌حل سوم در مورد دفاع از حقوق صنفی نیازمند شرایط ذهنی و عینی است که معلمان بایستی در مورد آن گفتگو کنند و در شرایط موجود در راستای حقوق صنفی قدم بردارند، جهت گیری اصلی این گفتگوها بایستی در راستای ایجاد تشکل های مستقل باشد. در صورتی که این مهم محقق شود نقش تشکل‌های صنفی مستقل در آگاه‌سازی و جهت‌دهی به مطالبات و تحقق دستمزد عادلانه بی بدیل خواهد بود.

 

اما شرایط موجود فقط ناشی از ضعف درونی معلمان به خاطر کم‌بها دادن به حرکت جمعی و عدم تشکل یابی مستقل آنان نیست، در بیرون از معلمان و ساختار آموزشی،دولت و حاکمیت به‌عنوان یک کارفرمای بزرگ و البته طرفدار حقوق و نماینده طبقه مسلط نه‌تنها در پی حل مسئله دستمزد نیست، بلکه به‌صورت مستمر و برنامه‌ریزی‌شده با پایین نگه‌داشتن دستمزد معلمان و تمام زحمتکشان و افزایش قیمت‌ها به دنبال تثبیت شرایط موجود است. نیروی کار ارزان و دستمزد پایین دو شاخصی است که صاحبان سرمایه و قدرت بقای خود را در آن‌ها می‌بینند. این نگاه کلی در دولت روحانی و در افکار تیم اقتصادی-امنیتی او در قالب حمایت از خصوصی‌سازی به‌صورت عام و خصوصی‌سازی آموزش عمومی به‌صورت خاص دیده می‌شود. در همین راستا دولت با پایین نگه‌داشتن دستمزد معلمان و عدم پرداخت به‌موقع آن مسیر منتهی به خصوصی‌سازی را در گام نخست با کوچاندن معلمان کیفی و  با انگیزه و خانواده‌های توانمند به سمت مدارس خصوصی هموار می‌کند. به‌راستی کدام کارفرما حاضر است نیروی کار مهارشده و ارزانی به نام معلم را که کار می‌کند اما مطالبه نمی‌کند از خود براند و از دست بدهد؟

 

در یک جمع‌بندی می‌توان گفت که مشکلات صنفی معلمان به‌صورت عام و وضعیت دستمزد به‌صورت خاص، معلول ضعف درونی معلمان در تشکل یابی و اتحاد صنفی از یکسو و متشکل بودن و همبستگی  عامل بیرونی، صاحبان قدرت و ثروت، برای استثمار هر چه بیشتر معلمان از سوی دیگر است. البته عوامل درونی  و بیرونی بر هم تأثیر متقابل دارند، تجربه حرکت‌های صنفی معلمان در دهه 80 نشان می‌دهد که اتحاد و همبستگی صنفی همواره دولت‌ها(خاتمی-احمدی نژاد) را به عقب رانده است. در مقابل در موقعیتی که معلمان اتحاد حداقلی نداشته‌اند دولت‌ها با هزینه کمتری حرکت صنفی را به‌صورت مستقیم و غیرمستقیم سرکوب نموده‌اند.

 

آنچه واضح است در شرایط کنونی، یک اتحاد و همبستگی جدی در بین صاحبان سرمایه به پشتوانه دولت در بخش خصوصی در ارتباط با نیروهای کار اعم از کارگران، معلمان ، پرستاران و سایر زحمتکشان شکل‌گرفته است در مقابل این شرایط تنها همبستگی می‌تواند راه‌حل و پاسخ مناسب باشد. در مورد معلمان نیز در شرایط کنونی  که برخی تشکل‌های موجود در سایه دولت به‌اصطلاح تدبیر و امید آرمیده‌اند و به منافع معلمان به‌عنوان سکویی برای جهش و گرفتن رانت از قدرت می‌نگرند و تمام تحلیل‌های خود از مشکلات نظام آموزشی را به دولت‌های ناکارآمد و پوپولیستی نهم و دهم ارجاع می‌دهند و عملاً به‌عنوان جاده‌صاف‌کن دولت سرمایه سالار یازدهم عمل می‌کنند چاره‌ای جز اتحاد و همبستگی بر محور مطالبات صنفی وجود ندارد.

 

مرگ دل‌خراش محسن خشخاشی شرایط روانی مناسبی برای اتحاد معلمان در اعتراض به عدم امنیت در شغل معلمی را فراهم نمود، این حادثه و اتحاد معلمان و حمایت آنان از فراخوان برخی فعالان مستقل صنفی و کانون‌های صنفی نشان داد که اگر تشکلی به سمت مطالبات واقعی معلمان حرکت نماید، و منافع صنفی معلمان را نمایندگی کند از حمایت معلمان برخوردار خواهند شد[3]. این تشکل‌ها بایستی از شرایط و اعتماد معلمان به نحو احسن در راستای طرح مطالبات واقعی معلمان و تعمیق حس همبستگی معلمان استفاده نمایند و فراتر از مسئله خشونت علیه معلمان، مسئله بازتولید ساختاری خشونت در مدرسه از طریق خشونت علیه دانش آموزان را موردنقد قرار دهند و ضمن ایستادگی بر روی حقوق صنفی معلمان و طرح دستمزد مناسب و شرافتمندانه بالای خط فقر، با مرزبندی با صاحبان ثروت و قدرت و در پیوند با بدنه معلمان سمت‌گیری واقعی خود را به سمت یک تشکل مستقل صنفی نشان دهند. در صورت تحقق این مهم کانون‌های موجود می‌توانند نماینده بخشی از بدنه معلمان باشند و بایستی برای ایجاد تشکل‌های مستقل جدید تلاش نمود، بی‌شک وظیفه تمام معلمان، فعالان و روزنامه‌نگاران حوزه آموزش این است که  ضرورت تشکل یابی مستقل را به یک گفتگوی عمومی در بین معلمان تبدیل نمایند، تنها در سایه تشکل یابی مستقل می‌توان در مقابل هجمه عظیمی که درراه است فضایی برای تنفس گشود، هجمه‌ای که با افزایش قیمت نان خود را به‌صورت عریان نشان می‌دهد.

http://bield.info/%D8%A7%D9%81%D8%B2%D8%A7%DB%8C%D8%B4-%D9%82%DB%8C%D9%85%D8%AA-%D9%86%D8%A7%D9%86%D8%8C-%D8%AF%D8%B3%D8%AA%D9%85%D8%B2%D8%AF-%D9%BE%D8%A7%DB%8C%DB%8C%D9%86-%D9%88-%D8%B9%D8%AF%D9%85-%D9%BE%D8%B1%D8%AF/

وفادارماندن به زمین

مهدی بهلولی،روزنامه شهروند،ص آخر،19 آذر 93

 در یک دسته بندی کلی و نه چندان دقیق، می توان انسان ها را بر دو دسته دانست. یکی کسانی که دل نگران درجا زدن خود،و هراسان از غرق شدن در روزمرگی اند و به دنبال این هستند که از تکرار بیهوده زندگی بپرهیزند و هر روز سخن و اندیشه ی نویی بگویند و بشنوند. دسته دیگر کسانی اند که به دور از چنین  دلواپسی هایی،همواره زندگی همه روزه خود را پی می گیرند و دانسته یا نادانسته روزگار در روزمرگی سپری می کنند و هیچ هم در اندیشه ی به پرسش گرفتن پذیرفته های خود نیستند. گهگاهی البته افسوس می خوردند که عمر دارد به بیهودگی می گذرد اما آه و افسوس شان،از دل برنمی آید و بر دل هم نمی نشیند؛ وجودی و ژرف نیست و بنا به عادت است.

 اما زندگی کوتاه است و تا چشم به هم بزنی "فرصت سبز حیات" را از دست داده ای. داشتم درباره ی زندگی و زیستن پویا سخن می گفتم. یکی گفت خب، من به هیچ رو دوست ندارم سراسر زندگی ام روزمرگی باشد،اما برای گریز از روزمرگی چه راه یا راه هایی پیشنهاد می دهی؟ گفتم آدم است که آدم را تربیت می کند- چند روز پیش از یکی از شاگردان علامه جعفری شنیدم که ایشان زیاد این سخن را می گفته. همنشینی با انسان های بزرگ،می تواند انگیزه بخش باشد. انسان های بزرگ،الگوهایی هستند که انسان را از درافتادن در رقابت ها و حسادت های بی ارزش و روزمره دور می سازند. گفت با چه سنجی می توان انسان بزرگ را تشخیص داد؟ گفتم نیچه در "چنین گفت زرتشت" نشانه هایی به دست داده  و به گفته ی خودش "ابرانسان" را آموزانده است. می توانی بروی این کتاب شگفت را بگیری و بخوانی تا ببینی که از زبان نیچه،چه کسی انسان بزرگ و یا ابرانسان است. اما به نزد من،انسان بزرگ،انسان خردگرا،اخلاقی و دلیر است،کسی که اخلاقی می زید،خرد گراست و زندگی و زمانه ای که در آن است را می اندیشد و بالاتر،به انتقاد از آن می پردازد.

 خودت را هم دست کم نگیر : "هر بیشه گمان مبر که خالی است / باشد که پلنگ خفته باشد". آغاز کن تا جایی که می توانی از خودسانسوری دوری کنی. سخنان و اندیشه هایت را هم بگو و بنویس. دوری از روزمرگی، بسا،که بدون نوشتن،ناشدنی باشد. فضاهای مجازی،البته می توانند تو را به روزمرگی بیشتر بکشانند،اما اگر مدیریت اش کنی می توانی از آن ابزاری بسازی برای اندیشیدن و هم اندیشی. گفت داری شعار می دهی،اگر اینگونه بود همه کسانی که در فضاهای مجازی حضور دارند پویا و به دور از تکرار بیهوده زندگی می زیستند. اما اینگونه نیست. خود این فضاهای مجازی هم شده جایی برای وقت تلفی و حضور بی خود و بی جهت و یاوه گویی. گفتم نیچه در همان کتاب می گوید : "انسان،چیزی است که بر او چیره می باید شد. برای چیره شدن بر او چه کرده اید؟" همه اینها ابزارند و در پایان این تویی که باید میان روزمرگی و پویایی،یکی را برگزینی. گام نخست آن هم،همین دل نگران زیستن بیهوده بودن است و باز هم به زبان نیچه "وفادار ماندن به زمین" است. 

http://shahrvand-newspaper.ir/Default.aspx?NPN_Id=120&pageno=20            

جلال آل احمد وپرسشی که هنوز باقی است

عزت اله مهدوی،طرح نو روزنامه شهروند،17 آذر 93

جلال آل احمد از معدود نویسندگانی است که هم در زمان حیات خود و هم بعداز مرگ زودرسش ،تأثیرقابل ملاحظه ای بر اندیشه وکار جریان روشنفکری معاصر گذاشت.ساده دلانه خواهد بود اگر با طرح گفتمان عبور، بخواهیم به رویکرد هایی پَرِش کنیم که سعی دارند با بی ارزش خواندن یا با مطرح کردن تاریخ مصرف برای اندیشه ها ،ارتباط مخاطبان را بگسلند.البته هیچ عاقلِ سلیم النفسی، زندانی شدن در حصار عقاید این بزرگان را نشانه خردمندی نمی داند.آل احمد به این نکته حیاتی و مسلّم، واقف بود، سال سی ونه که در اوج بود نوشت:"هرنسلی جوابگوی مسائلی است مختص به خود" و در ادامه گفت:"باید آنچه را که می خواهی بسازی".بنابراین توصیه به محصورماندن در فضای فکری او نه توصیه ای منطقی است ونه شدنی.اما تاریخ اندیشه معاصر، حاوی عبرت های فراوانی است.بخشی ازآن ،در متن وحاشیۀ نظرات آل احمد بوجود آمده است .گفتمانی که او در کتاب غرب زدگی خود مطرح کرد چنین بود.

آل احمد در کتاب "غرب زدگی"به نقد مدرنیسمی پرداخت که به صورت ناقص و تصنعی در قالب تقلید از مظاهر تمدن غربی طی سالها در ایران شکل گرفته بود.او از آن به بیماری یاد می کرد که حرکت متوازن جامعه را در شئون مختلف مختل نموده،البته او از "ماشین و هجوم جبریش"سخن گفت اما نه به آن صورتی که داریوش آشوری در نقد فصل هایی ازغرب زدگی ،آن رابه "اتومبیل" فرو می کاهد! (آل احمد از زیّ خادم ماشین بودن،یعنی از سیطره فرهنگ و ایدئولوژی غربی سخن می راند). ودرست است که سالها قبل تر ،سنت فلسفی متأثر از "هایدگر"به نقد "تعبیر تکنیکی"و فنی اندیشه ،به آن سان که با جدا شدن از عنصر حقیقی اش به انحطاط می افتد،به نقد اومانیسم و حتی لیبرالیسم در صورت رایجش در نهادهای مسلط مغرب زمین ،پرداخته بود،اما آن قدر ها هم که "فردید" و شاگردانش وانمود می کردند جلال آل احمد از ویژگی های پروژه ای که مطرح شده بود بی اطلاع نبود.وی در پی بررسی وضعیتی بود که در آن سیطره تمام عیار تفکر تکنیکی به بروز نیهیلیسم ویرانگر می انجامید. در همان مقالات کتاب غرب زدگی همواره اذعان می کرد که باید ماهیت و اساس وفلسفه تمدن غرب را شناخت.به همین دلیل در سرتاسر کتاب، نوعی عنصر تعلیق ظاهر است. قطعاً نباید پروژه آل احمد از غرب زدگی را نیز به همان تعبیری  در نظر بیاوریم که قبل از او فخرالدین شادمان مطرح کرده بود.مقالات آل احمد در غرب زدگی بیانگر جرأت یک نویسنده روشنفکر است که با استفاده ازبضاعت مباحث تاریخی و اجتماعی و مبادلات اقتصادی آن روزگار، به اساس سیاست های کلان حاکم بر فعالیت های دولتی توجه نموده و به نقد وضعیت موجود می پردازد.هرچند انتظار تحقیق آکادمیک وبدور از هیجان از این قبیل نویسندگان که دائماً در سایۀ زاویه پیدا کردن با حکومت هستند و با درک شرایط پر از استرس ونگرانی که داشته اند،انتظاری رویایی و دست نیافتنی است.کتاب غربزدگی در پی فراهم آوردن پرسشی بنیادی است:در شرایط بغرنج عقب ماندگی های اقتصادی و به تَبَع آن فلج بودن نهادهای اجتماعی یک جامعه سنتی ،چه می توان کرد؟و چگونه می توان در مواجهه با موج مطالبات معطوف به تجدد خواهی ،بین مدرنیزاسیون و سنت حاکم بر جامعه ایرانی  مناسباتی درست برقرار نمود؟پاسخی که آل احمد به پرسش خود می دهد یعنی در اختیار در آوردن ماشین و ساختن آن بر اساس نیاز معقول و در عین حال حفظ ارزش های سنتی جامعه،با تعارضات پیچیده ای مواجه است ،حداقل اینکه اساسآ تکنولوژی پدیدآورنده فرهنگ و هنجارهای خاص خودش است واز خود بیگانگی منبعث از آن، مسئله ای قابل تأمل خواهد بود.علی رغم گرد وخاکی که برخاسته است ،ما هنوز درگیر طرح این پرسش و تفهیم وتفاهم پیرامون آن هستیم ،گویی هنوز از کتاب غربزدگی، صرف نظر از بعضی از مضامین سپری شده آن ،عبور نکرده ایم.نسبت جامعه ما و تاریخ دویست ساله ما هنوز با این مضمون ،نسبت پرسش ومسئله است.

             http://shahrvand-newspaper.ir/?News_Id=15745

آزمون های "سنجش و دانش" وچند پرسش!

محمدرضا نیک نژاد،روزنامه اعتماد،16 آذرماه 93

سال هاست که مهمترین هدف آموزش در کشور آماده کردن دانش آموزان برای کنکور است و بزرگترین رویکرد آموزشی بالا بردن نمره و معدل. این رویکرد پس از دهه ها بخش بزرگی از فرهنگ آموزشی ما شده است و هر سال بیش از گذشته خود را در تار و پود نه چندان خوش رنگِ آموزشِ کشور می نمایاند. توانمندی این فرهنگ آنچنان است که بسیاری از سرمایه گذران را برای حضور در بازارهای آموزشی بر می انگیزد و باز از این روست که هر سال از گوشه و کنار کشور موسسه های آموزشی رنگارنگ سر بر می آورد و هر یک از آن بهره ای می برند و از این نمد گسترده کلاهی دست و پا می کنند – گرچه به گَرد پای بزرگانِ بازارِ چندین میلیاردی آموزشگاه ها،کتاب های کمک درسی،آزمون های دوره ای و ... نمی رسند. گسترش چنین بازارِ پر سود و آسیب های آن بر آموزش،موضوع این نوشتار نیست بلکه نگرانی آنجاست که کاربدستان آموزشی نیز - نه برای سود شخصی که - به خاطر سامان بخشی به آشفته بازار کمبود بودجه و جبران آن،دست به چنین کارهایی می زنند. در سال های گذشته آموزش و پرورش نیز وارد گود شده است و آزمون های دوره ای برگزار می کند. نامدارترین آنها،آزمون های چهار گزینه ای پیشرفت تحصیلی بود که هر از چندگاهی به گونه ای اجباری در مدرسه ها برگزار می گردید و بخشی از هزینه های مناطق و وزارتخانه را تامین می کرد. اما در هفته های گذشته و در برخی استان ها آزمون هایی به نام "سنجش و دانش" در حال برگزاری است که بیش از آزمون های پیشین پرسش برانگیز است. این آزمون ها قرار است در دو دوره دبیرستان یعنی متوسطه اول و دوم و میان دبیرستان های خاصِ دولتی مانند هیات امنایی ها،تیز هوشان،نمونه دولتی و ... برگزار گردد. آزمون برای هر دانش آموز دوره نخست 40 هزارتومان و برای متوسطه دوم،60 هزار تومان است و بنابراین برای یک دبیرستان 300 دانش آموزی هزینه ای از160  تا 240 میلیونی در بر دارد. قرار است که این آزمون ها دلبخواه باشند. اما از برخی استان ها خبر می رسد که از سوی فرادستان وزارتخانه خلاف این رفتار می شود و به ویژه برخی مدیر کل های استانی بر برگزاری این آزمون ها پافشاری می کنند. این اجبار به ویژه در شهرستان های کوچک که مردم چندان راضی به هزینه های هنگفت برای آموزش نمی باشند،دردسرهایی برای مدیران در دریافت پول از خانواده ها پدید آورده است. گویا این فشار از سوی وزارتخانه بوده که در سلسله مراتب اداری به مدرسه ها می رسد. اما چند نکته 1-  گرچه فرهنگ آموزشی در یک برهم کنش دو سویه میان شهروندان و نامداران گستره کنکور و معدل و نمره،سلیقه آموزشی کشور را شکل داده است- به گونه ای که مشتری ها حاضر به پرداخت هزینه های میلیونی بوده و عرضه کننده به دنبال دریافت سود بیشتر،بر آتش این بازار می دمند و شوربختانه آموزش را به گونه ای فزاینده به آن سو می برند- اما دست کم از کاربدستان انتظار می رود که رویکردی نوین به آموزش داشته و کیفیت آموزشی را آن گونه که در تعریف های تازه ی یادگیری در جهان پیگیری می شود،دنبال نمایند." کنوانسیون حقوق کودک تاکید دارد که نباید تنها بر درونمایه های برنامه درسی توجه شود،بلکه باید فرایندهای آموزشی،روش ها و محیط های آموزشی،هم ردیف با مبانی،به گونه ای شفاف مورد توجه قرار گیرد. پس مهم است که آموزش و پرورش بتواند تحول آفرین،هماهنگ ساز با عدالت اجتماعی و محیطی،دموکراتیک کننده ساختارهای قدرت،گستراننده برابری،احترام به حقوق بشر،آزادی های بنیادین و عدم تبعیض باشد. یادگیری در یک رویکرد کوته بینانه،اندازه گیری نتایج آموزش در حساب و سوادآموزی دانسته می شود،که می تواند به کنارگذاشتن ابعاد اصلیِ کیفیت و دست کم گرفتن مهارت های ضروری دیگر و ارزش ها و روابطی همچون خلاقیت،کنجکاوی،اندیشه سنجشگرانه،جامعه اندیشی،همکاری،دلسوزی،شجاعت و ... بینجامد". پس جای گمانی نمی ماند که کاربدستان دولت تدبیر و امید باید هم راستا با سخنان رییس جمهور روحانی- پیش و پس از انتخابات - و رویکردهای نوین آموزشی، دامن خویش از رفتن در راهی که موسسه های نامدار کشور و فرهنگ آموزشی جامعه و خانواده ها پیش پایشان می گذارند،پاک نگاه دارند و برای انداختن آموزش در مسیر درست تلاش نمایند. 2- از سوی دیگر چه رییس دولت و چه وزیر آموزش و پرورش بارها بر تمرکز زدایی از آموزش و پرورش تاکیده کرده و می گویند قرار است که اختیارات ویژه ای به مدیران کل استان ها داده شود و استان ها به یک خودگردانی آموزشی برسند! اما چنین طرح هایی مخالف این گونه وعده ها است. فشار بر استان ها آن هم در این مورد هیچ گونه توجیه اداری و سازمانی ندارد و بیش از گذشته تمرکز را به ساختار آموزشی کشور تحمیل می کند. 3- چنین کنش هایی منابع مالی مناطق را به بیرون از  استان برده و در جاهایی که چندان سودی برای آموزش استان ندارد هزینه می کند. اگر این منابع در درون استان ها هزینه شود می تواند دست کم برخی از گره های مالی در نهاد آموزش منطقه را باز کرده و دردهایی از آن را درمان نماید. بی گمان نه آغازگاه تمرکز زدایی چنین است و نه چنین کنش هایی با آموزش و پرورش نوین سازگاراست،انتظار می رود که کاربدستان آموزشی دولت تدبیر فلک آموزش و پرورش را سقف بشکافند و طرحی نو دراندازند.          

 

                http://etemadnewspaper.ir/?News_Id=2579 

روشنفکر،خشونت،فضیلت!

محمدرضا نیک نژاد،ص آخر روزنامه شهروند، 15 آذرماه 93

درباره دبیرِ جان باخته بروجردی می گفت که اگر رسانه ملی این رویداد را به سکوت گذراند،جای شگفتی نیست! به این گونه رفتارها خو گرفته ایم. اما چرا جامعه روشنفکری به این رخداد و خشونت نهفته در آن چندان توجهی نشان نداد؟ برای همراهی با او گفتم،من نیز ماجرا را برای هر کس که بازگو می کردم،نخستین چیزی که می پرسید این بود که این معلم چه کار کرده است!؟ معلم باید چه کار کرده باشد؟ تا سزایش سلاخی باشد. گفتم خشونت از بیماری سختی زیر پوست جامعه خبر می دهد که هر از گاهی با زخمی چرکین خود را نشان می دهد. اما پرداختن به آن به شکلی گزینشی و دلبخواهی،واقعا نوبر است! گمان نکنم اسید پاشی به چهره دختران اصفهانی،آزار کودکان در پشت دیوارهای بلند خانه ها،مرگ دلخراش دبیری در کلاس و درگذشت فردی در بازداشتگاه و ... چندان تفاوتی با هم داشته باشند. همه خشونت هستند و دارای ریشه های ژرفِ اجتماعی – فرهنگی در وجودِ تک تک ما شهروندان. اما بی گمان برخی از این خشونت ها برای کسانی،ابزارهایی قدرتمند برای خودنمایی های روشنفکرانه اند. خشونت، خشونت است،کلاس و خانه و خیابان و بازداشتگاه ندارد. دردآور است که رویدادهایی به این تلخی- آن هم به شکل گزینشی- ابزاری برای موج سواری می گردند. باید ژرف تر و انسانی تر دید. ریشه های خشونت و رابطه آنها با انسان،آنچنان پیچیده و در هم تنیده اند که اگر حاکم و محکوم،قاتل و مقتول،مجرم و مجری ... هم جابجا شوند،چندان تفاوتی در اصلِ رویدادها نمی بینیم. روابط،همان هایی هستند که در فیلمِ ارزشمند "نوبت عاشقی" مخملباف به تصویر کشیده می شوند و در کتاب چهار زندان دکتر شریعتی هوشمندانه نگاشته شده اند. روابط اجتماعی- فرهنگی نقش اساسی را در بسیاری از رویدادهای اجتماعی بازی می کنند،نه افراد! پس تا روابط،سامان نیابند،آمدن و رفتن افراد وجابجایی آنها،رفتارها و کردارها را دگرگون نمی کند- همچنان که تاریخ نیز گواهی می دهد. بسیار می خوانیم که دموکراسی ابزار و روشی ست برای رسیدن به هدف!اما هدف چیست؟ به گفته علی میرسپاسی در کتاب "اخلاق در حوزه عمومی"،رسیدن به جامعه ای با فضیلت. او از زبان لویس پری می نویسد:"همان گونه که "فخر" ویژگی اساسی حکومت های سلطنتی و "ترس" خصوصیت اساسی حکومت های استبدادی است. در جامعه دموکراتیک نیز فضیلت،بازتاب ارزش های اساسی مدنی و روشنگرانه،ترجمان عشق و دوستی به سایر شهروندان و به کلیت نهادهای مدنی است. خیرخواهی و نیک اندیشی،عام ترین ارزش جامعه ای دموکراتیک شناخته می شود". اما پیش از آن که فضیلت در ساختار سیاسی - اجتماعی آشکار گردد،باید در جان و اندیشه روشنفکران و کنشگران اجتماعی - سیاسی آن نهادینه شود. پس باید اخلافی تر به رویدادها نگریست. گفتم،جامعه روشنفکری چه پاسخی خواهد داشت برای سکوت در برابر مرگ دلخراش دبیری در برابر دیدگان دانش آموزانش؟ آیا باید همواره رویدادها سیاسی باشند یا شوند،تا برخی حقوق بشر و حقوق شهروندی را علم کنند و موج پدید آورند؟ رسانه های تصویری آن سوی آب که برای گران شدن 30 درصدی نان ساعت ها تحلیل ارائه می دهند،در یک همسویی ناباورانه،در برابر چنین مرگ های خاموشی،خاموشند! واقعا چرا؟ بی گمان پیش از آن که به دنبال نهادینه کردن فضیلت در جامعه باشیم،باید فضیلت در اندیشه هایمان شکل بگیرد.              

             http://shahrvand-newspaper.ir/?News_Id=15545

آیا خشونت در مدارس متوقف می شود؟

چکیده ی گفتگوی من با تارنمای جماران

 

 در دولت کنونی فضا برای گفتمان مطالبه محور میان تشکل ها و دولت مردان فراهم است. اگر تشکلی دغدغه صنفی – آموزشی داشته باشد می تواند در گفتگو با کاربه دستان آموزشی به دنبال طرح مشکلات آموزشی و برطرف کردن آنها باشد. تشکل ها می توانند با طرح این گرفتاری ها و البته با اعمال فشار بر مسئولان و با همکاری غیر مستقیم با آنها در پی چاره جویی و رفع اشکالات برآیند. البته در جمع تشکل های حاضر بیش از یکی – دوتا چنین دغدغه ای ندارند. در میان آنها تشکل های باسابقه ای وجود دارند که هرگاه فضا فراهم باشد حضور پیدا کرده و از فرصت برای ورود به قدرت استفاده کرده و هرگاه نیز چنین فرصتی نباشد خود را در حاشیه امن قرار داده و سکوت اختیار می کنند. این تشکل ها چندان علاقه ای برای پیگیری مطالبات معلمان و دانش آموزان ندارند و مشروعیت خویش را از قدرت می گیرند. و معلمان نیز اقبالی به آنها نشان نمی دهند. گروهی نیز با انتخابات و پیروزی گروه همفکر می آیند و با رفتن آنها از بین می روند. این تشکل ها عموما به به دنبال کسب قدرت و مسئولیت هستند. گروهایی هم بنگاه عضو گیری بوده و با وعده دادن مسئولیت و وارد کردن عضو های تازه به مراکز قدرت آنها را جذب می کنند. اینها عموما دغدغه هایی به عنوان حمایت از معلم و دانش آموز و آموزش و صنف ندارند و به تبع نمی توانند در کاهش آسیب های آموزشی – پرورشی کاری انجام دهند. یکی – دو تشکل باقی می ماند که چنین دغدغه هایی دارند و به تازگی گفتمان های آموزشی را نیز پذیرفته اند. گرچه اختلافات درون گروهی و دیدگاهی در بسیاری از موارد آنها را از پیگیری چنین دغدغه هایی باز می دارد. اما بی گمان هر تشکل مستقلی گفتمان آموزشی را برگزیند هم در راستای حقوق صنفی حرکت کرده است و هم می تواند به رویکردهای تازه و جهانی کنش های صنفی – اموزشی نزدیک شود. بنابراین می تواند در کاهش آسیب های اجتماعی از جمله خشونت آموزش و پرورش را کمک کند. 

پیامد سرکوب انرژی جوانی در مدرسه، گاهی با خشونت خیلی شدید خود را نشان می دهد و بیشتر مواقع هم تدریجی و آرام و پنهان بروز می کند و فرسایشی روح و روان دانش آموز و معلم را می آزارد. قطعا ساختار آموزشی کشور در این زمینه ها پر اشکال است.

وزیر آموزش و پرورش به دنبال تعدیل نیرو است و مدام می گوید که در آموزش و پرورش نیرو زیاد داریم! من با حدود 23 سال سابقه از مناطق محروم  گرفته تا تهران و مناطق مختلف آن در مقطع دبیرستان، هیچگاه کلاس زیر 30 نفره نداشته ام و نمی دانم با چه استدلالی می گویند نسبت معلم به دانش آموز یک به یازده است!؟

اما از نظر نرم افزاری هم مشکلات فراوان است. برای نمونه محتوای درسی هیچ سنخیتی با زندگی روزمره دانش آموزان ندارد. تعداد عنوان های درسی و ساعت های آموزشی زیاد است و دانش آموزان با توجه به سن و سالشان ،بیش از اندازه وقتشان را در چهار دیواری کلاس می گذرانند. این شرایط نیز موجب بی انگیزگی، بی حوصلگی و نا آرامی می شود. البته از عوامل بی انگیزگی دانش آموزان به ویژه در دبیرستان می توان به افزایش و تعدد دانشگاهها از یک طرف و از طرف دیگر بیکاری فارغ التحصیلان دانشگاه ها اشاره کرد.

دانش آموز حق دارد و ذاتا می خواهد شیطنت کند و شاد باشد و انرژی اش را مصرف کند و از لحظه لحظه جوانی اش بهره ببرد و خوش باشد. اما متاسفانه در ساختار آموزشی ما این شادی و نشاط به زیان معلم بوده و بیشترین آزار متوجه او می باشد. در این ساختار ناکارآمد هم معلم شکنجه می شود و هم دانش آموز و بی گمان این شرایط ستمی دو سویه است. هر چه دوره ها بالاتر باشد شکنجه ها آسیب زاتر و زیانبار ترند.

اصلا طرف حساب آموزش و آموزگار و دانش آموز دولت نیست! به نظر من نگاه حاکمیتی به آموزش و پرورش باید تغییر کند. با تغییر ده – یازده دولت همچنان گرفتاری های آموزش و پرورش هر روز بدتر از دیروز می شود.

من هفته گذشته در بین معلمهایی بودم که در هنرستان های کار و دانش کار می کردند. از سخنان آنها تنم لرزید. رشته من فیزیک است و در سالهای دوم و سوم و چهارم  بیشترین برخوردم با بچه های تجربی و ریاضی است. آنها می گفتند که دبیرستان بسیار خوب است و شما به بهشت مدارس می روید. ولی ما داریم دانش آموزان غربال شده را آموزش   می دهیم. البته غربال شده ی منفی!

 مشکل ما این است که برای معلم و دانش آموز کسی تصمیم می گیرد که خودش معلم نیست. متأسفانه باید کسی رفتار چنین دانش آموزانی را تجربه کرده باشد تا درد معلم را حس کند. کسی که این حس را ندارد می گوید نباید این دانش آموز را اخراج کرد.

اصل گفتگو را می توانید در این آدرس بخوانید.

http://jamaran.ir/fa/NewsContent-id_66651.aspx