محمدرضا نیک نژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 24 امرداد 94
در آغاز از وایبر و واتس اپ و لاین و ... پرهیز می کردم. آنها را هدر دهنده زمان و انرژی می دانستم. اما اگر کسی معلم باشد و کمی پیگیر خواسته های صنفی خویش، می داند که در یک سال گذشته تلگرام چه شگفتی ها که نیافریده است! فرهنگیان به عنوان یک گروه اجتماعی با میانگین سواد بالا، تماس همیشگی با نسل جوان و البته آسانی کار با گوشی های هوشمند و .... توانسته اند در راستای خواسته های صنفی خویش از این ابزارهای نوین بهترین بهره را ببرند. من نیز معلمم و برای جا نماندن از قافله تلاش های صنفی، گوشی هوشمندی خریدم و جان و اندیشه ام را با تلگرام آلودم! گرچه با بهره گیری از آن توانسته ام دلنگرانی های صنفی و اندیشگی ام را بیش از گذشته به آگاهی همکارانم برسانم اما بی گمان چیزهایی را نیز از دست داده ام. برای نمونه، پسر اولم در خانواده ای بزرگ شد که هر ماه بخشی از حقوق ناچیز معلمی و بخشی زیادی از وقت، برای کتاب هزینه می شد. می گفتم باید در همه چیز صرفه جویی شود جز خرید و خواندن کتاب! و واقعا هم هیچگاه در خانواده برای این دو منعی وجود نداشت. از این رو پسر، کتابخوان شد. اما پسر دوم زمانی چشم به جهان گشود که همه خانواده به نوعی سر در تکنولوژی های نوین داشتند. مادر به دنبال داده هایی درباره نیازهای خویش و خانواده، پدر در پی خبرهای وابسته به دلنگرانی های صنفی و آموزشی و به اشتراک گذاری یاداشت هایش و برادر نیز درگیر پیامک و اینستاگرام و بازی های اینترنتی اش.
ای داد از دست تلگرام و جذابیت هایش! گفتگوهای دو یا چند نفره، بلای جان کتاب و مجله خواندم و نوشتن یاداشت هایم شده است. چند روز پیش همسرم گفت تو در زمان پسر بزرگمان همیشه کتاب دستت بود و کتاب می خواندی، ولی اکنون همیشه سرت در گوشی ات است. با این که همیشه کتاب با خودت می بری! اما مدت هاست که ندیده ام کتاب بخوانی. گفتم در اتوبوس و مترو و یا زمان بی کاری بیرون از خانه کتاب می خوانم! گفت این بچه که نمی بیند! می ترسم او اهل کتاب نشود! آن روز تا شب درگیر این موضوع بودم. شب تا به خانه رسیدم پس از رایزنی با همسرم، کتابم را از کیفم در آوردم و خواندم. دمی پس از آن همسرم کتابی را از کتابخانه آورد و خواند. پسرم نیز پس از کمی بازی، دفتر نقاشی اش را آورد و نقاشی کشید. اکنون بر خود فشار می آورم تا کمتر در خانه گوشی به دست بگیرم. دست کم تا هنگامی که پسرم بیدار است. با این همه هنوز نمی توانم بر خوبی های تلگرام چشم بپوشم. این نرم افزار با صدها گروه گوناگون معلمی توانسته است بسیاری از همکارانِ سراسر کشور را به هم بپیوندد و همه را از حال و روز همدیگر بار خبر کند. تلگرام برای ما فرهنگیان ابزاری برای با هم بودن شده است. نمی دانم آیا می شود برای بهره گیری از آن و مدیریت زمان، برنامه ریزی نمود!؟ آیا می شود هم در خانواده بود و در کنارشان شاد بود و هم از توانایی های ابزارهای نوین بهره برد!؟ بی گمان پاسخِ عملی به این پرسش ها بسیار دشوار است! اما هر چه هست "انسان پویا، باید فرزند زمان خویش باشد" و در این زمان، انسان بی ارتباط با کامپیوتر و تبلت و گوشی هوشمند و شبکه های اجتماعی و ... گنگ خواب دیده ای را می ماند که از زمین و زمان و خبرهایی که ارزش های لحظه ای دارند، دور مانده و جهان شتابان در حال دگرگون ساختن بخش های ناپیدای زندگی اوست. چه با این دگرگونی ها همراه باشیم و چه مخالف، پیش ازهر چیز باخبری و آگاهی از آنها مهم است! آیا این آگاهی بدون ابزارهای تازه امکان پذیر خواهد بود!؟
http://shahrvand-newspaper.ir/news:nomobile/main/40176/%d8%a7%db%8c-%d8%af%d8%a7%d8%af-%d8%a7%d8%b2-%d8%af%d8%b3%d8%aa-%d8%a7%db%8c%d9%86-%d8%aa%d9%84%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%85!-
محمدرضا نیک نژاد، ص نخست روزنامه جهان صنعت، 24 امرداد 94
آزمون استخدامی آموزش و پرورش در 27 شهریور امسال برگزار می شود. تا پایان زمان نام نویسی نزدیک 180 هزار تن متقاضی شرکت در این آزمون بوده اند. از این شمار شرکت کننده تنها 5000 هزار تن به استخدام آموزش و پرورش در می آیند که با توجه به سهمیه 1297 نفری خانواده شهدا و ایثارگران، تنها 3703 در آزمون با هم رقابت خواهند نمود. از هر داوطلب در هنگام نام نویسی 48 هزار تومان دریافت شده است. همچنین قرار است برای پذیرفته شدگان نهایی دوره ای یک ساله در دانشگاه فرهنگیان برگزار گردد که هزینه دوره از جیب پذیرفته شدگان تامین می شود. از 3703 پذیرفته شده ی نهایی 3073 تن مرد و 630 زن! خواهد بود. ( رسانه ها)
هفته گذشته شاهد واکنش هایی به برگزاری آزمون استخدامی آموزش و پرورش بوده ایم. این واکنش ها در روزهای نخست هفته پیش با تجمع اعتراضی مربیان پیش دبستانی آغاز و با اعتراض هایی از نمایندگان و سپس با گزارش ها و یاداشت هایی در رسانه ها ادامه یافت.
این یاداشت از دریچه ای دیگر به این آزمون خواهد پرداخت. نخست آن که به گفته کاربدستان آموزشی کشور سال گذشته نزدیک 38 هزار تن از نیروهای آموزش و پرورش بازنشست شده اند. بر همین پایه سال آینده نیز 38 هزار تن بازنشست خواهند شد. اگر به گفته دست اندرکاران آموزشی، پذیرفته شدگان نهایی نیازمند یک دوره یک ساله در دانشگاه فرهنگیان باشند با یک حساب سرانگشتی، آموزش و پرورش در این دو سال 72 هزار بازنشسته دارد و تنها 5 هزار نیروی ورودی خواهد داشت! و این در حالی است که باز به گفته مسئولان در سال گذشته با کمبود نزدیک 80 هزار نیرو در بخش آموزشی روبرو بوده ایم. این آشفتگی نشان می دهد که فرادستان آموزشی بی آن که پنهان نمایند به دنبال کاهش نیرو حتی سریع تر از آنی هستند که خود می گویند. این کاهش شتاب زده در حالی انجام می شود که در بیشتر مناطق شهری کشور با تراکم دانش آموزان در کلاس روبرو هستیم و برای نمونه در تهران در دبستان با کلاس های 40 دانش آموزی و در دبیرستان با کلاس های 35 دانش آموزی روبرو هستیم. آیا کاهش سریع و شتاب زده نیرو نمی تواند منجر به افزایش آمار کلاس ها شده و بیش از گذشته آموزش را ناکارآمد نماید؟ دانش آموز اول دبستان، در کلاس 45 نفره چیزی به نام آموزشِ با کیفیت و کارآمد را تجربه خواهد نمود؟ البته فرادستان در ماه های گذشته برای توجیه کاهش نیرو، پی درپی از وجود نزدیک 4800 مدرسه زیر 5 دانش آموزش سخن گفته اند! اما آیا وجود چنین مدرسه هایی می تواند ملاکی باشد برای تراکم کشنده کلاس های شهری!؟ بی گمان آموزش و پرورش نیازمند ساماندهی نیرو می باشد اما نه به یک باره و در حالی که جمعیت دانش آموزی در یک دو سال گذشته رو به افزایش نهاده است!
اما نکته ای دیگر در برگزاری آزمون استخدامی، دریافت 48 هزار تومان هزینه برگزاری آزمون و البته هزینه گذراندن دوره در دانشگاه فرهنگیان است. با برآورد درآمد حاصل از برگزاری آزمون و البته شمار پذیرفته شدگان نهایی، می توان برگزاری آزمون را محلی برای جبران کسر بودجه در آموزش و پرورش دانست! این گونه برخورد با برگزاری چنین آزمونی شوربختانه دامن آموزش را که تاکنون به گونه ای نسبی از آلودگی های مالی پاک بوده است را می آلاید و شبهه ی بهره ی اقتصادی در چنین برنامه هایی را به شدت بالا می برد. در دهه های گذشته به سبب در اولویت نبودن آموزش و پرورش درهنگام تقسیم بودجه، این وزارتخانه همواره دچار کسری بودجه بوده است. فرادستان برای جبران این کمبود یا به سوی خصوصی نمودن آموزش رفته و پیگیر گسترش مدرسه های غیر دولتی بوده اند. و یا در مدرسه های دولتی چشم به جیب خانواده ها دوخته و به روش های گوناگون، از کمک های مردمی اختیاری!! گرفته تا برگزاری کلاس های تقویتی و آزمون های هماهنگی که شوربختانه فرسنگ ها با هدف های آموزشی نوین فاصله داشته اند، گام برداشته اند. گرچه همه این دریافت ها در نهایت بر جایگاه فرهنگی – اجتماعی آموزش در نگاه شهروندان اثر گذاشته و آن را از نهادی فرهنگی به نهادی اقتصادی با همه شبهه هایش تبدیل نموده است، اما تاکنون آموزش و پرورش به این گستردگی وارد بازی اقتصادی نشده است. این گونه برنامه ها افزون بر این که فشار بر شرکت کنندگانی است که از سر ناچاری و البته ناامیدی در آزمون شرکت کرده اند، بی گمان بیش از گذشته بر جایگاه آموزش و پرورش در افکار عمومی آسیب خواهد رساند. گویا وقت آن باشد که فرادستان آموزشی پیش از آن که دچار پیامدهای منفی ورود به بازی های اقتصادی شوند دامن آموزش را از این بازی ها پاک نگاه دارد. بی گمان نتیجه این بازی ها برای آموزش و پرورش باخت – باخت خواهد بود.
http://jahanesanat.ir/?newsid=24846
گزارش از زهرا سلیمانی، روزنامه آرمان، 24 امرداد 94
با اینکه فصل تابستان را همگان به تعطیلی مدارس میشناسند ولی همه دستاندرکاران مدارس در پی ثبتنام و آمادهسازی برای سال تحصیلی جدید هستند. این موضوع ویژه مدارس هم نیست و از مهدکودکها گرفته تا پیشدبستانیها به دنبال ثبتنام متقاضیان هستند. زمانی که پای پول وسط باشد، تبلیغات برای جذب مشتری نیز افزایش مییابد همانطور که در روزهای منتهی به مهر شاهد آن هستیم که پیشدبستانیها سخت به دنبال جذب نوآموز هستند. هر ساله در سال تحصیلی جدید شاهد ورود کودکانی به دوره پیشدبستانی هستیم؛ کودکانی که هنوز با مدرسه، کلاس و معلم چندان انس و الفتی ندارند و آمدهاند تا خود را برای ورود به دنیای دیگری آماده کنند. با توجه به اینکه صراحتا در قانون اساسی کشور گذران دوران تحصیلی برای همگان کاملا رایگان دانسته شده اما در واقع اگر سری به مدارس بزنید و کم و کیف ثبتنام در دوره پیشدبستانی را جویا شوید خواهید دید که این امر چندان در آموزش و پرورش لحاظ نمیشود.
چندی پیش رئیس سازمان مدارس غیردولتی گفت: شهریه پیشدبستانیها به صورت درصدی از شهریه مدارس ابتدائی غیردولتی است که این شهریه تا ۸۰درصد شهریه ثابت مدارس ابتدائی است. مرضیه گرد درباره نحوه تعیین شهریه مراکز پیشدبستانی اظهار داشت: شهریه مراکز پیشدبستانی که در ضمیمه مدارس ابتدائی غیردولتی فعالیت میکنند توسط شورای تعیین نرخ شهریه هر شهرستان تعیین میشود که این شهریه تا 80 درصد شهریه ثابت مدرسه ابتدائی است. او با اشاره به اینکه شهریه پیشدبستانیهای غیردولتی مستقل طبق الگوی تعیین شهریه محاسبه میشود، افزود: شورای نظارت در استانها باید متناسب با شهریه مدارس ابتدائی شهریه مراکز پیشدبستانی را اعلام کند. رئیس سازمان مدارس غیردولتی گفت: پیشدبستانیها در دو بخش تعریف میشوند که صدور مجوز آنها بر عهده ماست و تهیه محتوا و نحوه فعالیت آنها بر عهده معاونت آموزش ابتدائی است. گرد ادامه داد: پیشدبستانی ماهیت غیردولتی دارد اما مدارس دولتی که در گذشته مجوز فعالیت پیشدبستانی را دریافت کردهاند، میتوانند به فعالیت خود ادامه دهند ولی نه با عنوان مرکز پیشدبستانی دولتی، چرا که این مراکز هزینه دریافت میکنند. به گزارش تسنیم، او عنوان کرد: در مناطق محروم و دو زبانه باید شرایطی فراهم شود تا خانوادههایی که توان مالی ندارند به شکل خرید خدمات آموزشی از خدمات مراکز پیشدبستانی بهرهمند شوند. گرد گفت: تعداد دانشآموزان پیشدبستانی 531هزار نفر است که در 15 هزار و 994 مدرسه حضور دارند.
افزایش مهارتهای یادگیری در پیشدبستانیها
پدری که فرزندش سال گذشته دوره پیشدبستانی را در یکی از سرای محلههای منطقه 5 تهران گذرانده است، درباره این دوره به «آرمان» میگوید: سیستم آموزشی کشور در پی سوق دادن خانوادهها به سمت مدارس نیمه دولتی و غیرانتفاعی است. احمدی میافزاید: سال گذشته فرزندم را در یکی از مدارس نیمهدولتی با شهریه یک میلیون و 500 هزار تومان برای مقطع پیشدبستانی ثبتنام کردم، جالب است بدانید که در
منطقه 5 تهران دوره پیشدبستانی دولتی وجود ندارد. او درباره کم و کیف آموزش در این دوره میگوید: کودکانی که به پیشدبستانی میروند توانایی دارند تا خودشان را با گروه وفق دهند و در واقع حس همراهی نسبت به دیگر کودکان که پیشدبستانی نرفتهاند بیشتر است؛ البته مهارتهای یادگیری هم نسبت به دیگر کودکان افزایش مییابد. احمدی با بیان اینکه طی سال هزینههای متفاوتی به بهانههای مختلف اخذ میشود، میگوید: برای مثال برای اردوی نیمروزه 20 هزار تومان هزینه اخذ میشد که این هزینهها از شهریه اولیه مجزا بود.
گذران دوره پیشدبستانی الزامی است
یک کارشناس آموزش و پرورش درباره کم و کیف گذراندن دورههای پیشدبستانی به «آرمان» میگوید: گذران این دوره برای کودکان لازم است. در واقع بیش از 80درصد یادگیری کودکان در پنج سال اول زندگی انجام میشود و اکثر توانایی کودکان در سنین زیر
پنج سالگی شکوفا میشود. محمدرضا نیکنژاد میافزاید: بنابر یافتههای روانشناسی کودکان قبل از شروع سن مدرسه باید تحت آموزشهای ویژه قرار گیرند و از سوی دیگر با توجه به اینکه سند بنیادین آموزش و پرورش ارزیابی کرده تا آموزشهای پیشدبستانی از سه سالگی آغاز شود، تاکنون هیچ اقدامی انجام نشده است. او مهمترین مشکل در دوره پیشدبستانی را عدم استخدام معلمان این دوره بهرغم وعده وعیدهای وزیر دولت گذشته میداند و میافزاید: آموزش و پرورش در دولت گذشته با معلق نگه داشتن وضعیت این افراد نتوانسته نیاز این قشر را برطرف کند و وزیر فعلی هم برخورد مناسبی با این قشر ندارد. به گفته او گذران پیشدبستانی برای کودکان ضروری است و دولت برای همگانی شدن این آموزشها به ویژه در مناطق کمدرآمد باید وارد عمل شود تا کودکان بدون دغدغه مالی این دوره را بگذرانند. این کارشناس آموزش و پرورش درباره برخی از مراکز پیشدبستانی که دورههای گسترده آموزشی همچون یوگا، زبان انگلیسی، فرانسه و... را برگزار میکنند، میافزاید: براساس قانون معلمان و مسئولان در این دوره نباید حتی حروف الفبا را به دانشآموزان آموزش دهند دیگر چه برسد به اینکه فرزند را تحت آموزشهای گوناگون قرار دهند.
پیشدبستانی، مقدمهای برای تطبیق با محیط پیرامون
به گفته او پیشدبستانی تنها مقدمهای است برای شهروندسازی، تطبیق و هماهنگی با محیط پیرامون، به این ترتیب باید تمام آموزشها در قالب بازی، سرگرمی، مجسمهسازی و تفریح باشد اما آنها به دلیل عدم وجود چنین فضاهایی پیشدبستانی را به یک کاریکاتور از کلاس اول دبستان تبدیل میکنند و با تالیف کتاب، حروف الفبا را برخلاف قانون به کودکان آموزش میدهند. این کارشناس آموزش و پروش تاکید میکند: یک مساله که در این زمینه وجود دارد این است که در آموزشهای دو بخشی موجود در قالب آموزشهای لازم کلاسیک و آموزشهای شهروندی است که هم اکنون در دنیای مدرن بهشدت مورد پیگیری قرار میگیرد و بخش مهمی از آموزشهای شهروندی، همدلی حقوق بشر، دلسوزی، شجاعت و راستگویی، باید در این دوره به کودک آموزش داده شود. او میافزاید: در برخی از مراکز پیشدبستانی شاهد آموزشهایی در قالب حروف الفبا، زبان انگلیسی، زبان فرانسه و ... هستیم که این آموزشهای فشرده نه تنها برای فرزندان مطلوب نیست بلکه زدگی از درس در سنین بالا را برای افراد در پی دارد.
شکافهای طبقاتی و اختلافات با عدم اجرای قانون
یک فعال حوزه کودک درباره اهمیت دوره پیشدبستانی به «آرمان» میگوید: سنین چهار تا شش سالگی برای کودکان را میتوان دوران طلایی آموزش عنوان کرد آن هم به این دلیل که کارشناسان علوم رفتاری معتقدند جوامع باید بستر آموزش را برای کودکان در این سنین مهیا کنند. ثریا عزیزپناه میافزاید: در این سنین کودکان باید با کارهای زیربنایی آشنا شوند تا به این ترتیب جهان پیرامون را بشناسند. به گفته او هم اکنون شاهد آشفتگی ناشی از اختلاف طبقاتی در جامعه هستیم که این امر با عدالت و قوانین کشور در زمینه آموزشهای رایگان و همگانی در تضاد است. باید توجه داشت که اختلاف طبقاتی در جامعه باعث بروز تضادها و نارساییها میشود و پیامدهای فراوانی را به دنبال دارد.
عضو کانون صنفی معلمان در گفت و گو با «تجارت» مطرح کرد:
آموزش در مدارس، تنها راه مقابله با ایدز
اخیرا مسوولان وزارت بهداشت هشدار دادند که: «موج سوم ایدز در راه است.»
گزارش از آساره کیانی، روزنامه تجارت، 22 امرداد 94
زمزمههای این هشدار البته پیش از این هم مطرح بود که با افزایش آمار مبتلایان به ایدز از راه انتقال جنسی شاهد خروشان شدن موج دیگری از بیماریای خواهیم بود که دستکم در ذهن مردم ایران به غولی تبدیل شده که نه تنها افراد عامی و کمسواد که تحصیلکردهها را هم به واکنشهای برمیانگیزد که گاه ممکن است در زمره رفتارهای خرافی و غیر عادی در نظر گرفته شود کمااین که محمدرضا نیکنژاد، عضو کانون صنفی معلمان ایران که در زمینه ایدز تحقیقات و مقالاتی - حاصل تحقیقات و پژوهشهای خود - داشته است در گفتوگو با تجارت به این موارد اشاره میکند و از دانشآموزی به نام«علی» یاد میکند که به بیماری ایدز مبتلا بوده؛ مادر او مدیر مدرسه را در جریان بیماری فرزندش قرار میدهد تا در زمینه پیشگیری از ابتلای سایر دانشآموزان مراقبت شود اما چنان جو سنگین و آزاردهندهای در کل مدرسه علیه این دانشآموز ایجاد میشود که مدرسه در نهایت او را اخراج میکند.
29 هزار و 414 نفر مبتلا به ایدز بر اساس آمار رسمی
رییس اداره ایدز وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی، شمار مبتلایان به ایدز«اچ.آی.وی» در سه ماهه چهارم سال گذشته(1393) را 29 هزار و 414 نفر اعلام کرد. عباس صداقت گفته براساس آمار جمعآوری شده از دانشگاههای علوم پزشکی و خدمات بهداشتی درمانی، از تعداد اعلامشده، 88 درصد را مردان و 12 درصد را زنان تشکیل میدهند. صداقت ادامه داده: 45.6 درصد از مبتلایان به «اچ.آی.وی» که سن زمان شناسایی آنان مشخص بوده در گروه سنی 25 تا 34 سال قرار داشته اند که بالاترین نسبت در بین گروههای سنی را به خود اختصاص میدهند.
به گفته این مقام مسوول در وزارت بهداشت، علل ابتلا به «اچ.آی.وی» در بین کل مواردی که از سال 1365 تاکنون در کشور به ثبت رسیدهاند به ترتیب، تزریق با وسایل مشترک در مصرف کنندگان مواد(66.6 درصد)، رابطه جنسی (14.5 درصد) و انتقال از مادر به کودک (1.4 درصد) بوده و راه انتقال در 16.7 درصد از این گروه نامشخص مانده است.
شیوع ایدز از طریق روابط جنسی پرخطر اما پس از مصرف مواد مخدر و روانگردان جزو مهمترین نگرانیهای این مسوول وزارت بهداشت است که افزایش ان را موج سومی میداند که میتواند در رشد و گسترش این بیماری بسیار موثر باشد.
آمار اصلی ایدز در جهان باید ضربدر چهار شود
محمدرضا نیکنژاد، میگوید که این آماری که اکنون توسط وزارت بهداشت اعلام شده است کاملا قابل پیشبینی بود. این کارشناس و محقق در حوزه ایدز اما معتقد است که آمار ارائه شده در باره ایدز را نه تنها در ایران که در تمام دنیا ضربدر چهار کرد چرا که ایدز در زمره بیماریهایی است که به دلیل تابویی که در همه جوامع پیدا کرده با پنهانکاریهای بسیاری هم همراه است؛ با این احتساب و با توجه به آمارهایی که توسط وزارت بهداشت ارائه شده در ایران چیزی حدود 120 هزار نفر مبتلا به ایدز وجود دارد.
این عضو کانون صنفی معلمان ایران آمار ایدز را وحشتناک میداند و معتقد است که پنهانکاری در زمینه ایدز معضلی فرهنگی است که این معضل در ایران و کشورهای اسلامی به دلیل اعتقادات مذهبی و فرهنگی خاص خودشان دوری جستن از آن و پنهانکاری در زمینه آن پررنگتر است.
پنهانکاری، بزرگترین خطر
نیکنژاد میگوید: پنهانکاری عواقب بسیار بدی دارد و سبب گسترش این بیماری میشود به همین دلیل است که گفته میشود برای محاسبه آمار مبتلایان به ایدز باید آمار ثبت شده ضربدر چهار کرد. به اعتقاد این کارشناس، پنهانکاری در زمینه ایدز بزرگترین خطری است که میتواند جامعه را تهدید کرده و از مصون ماندن در برابر عواقب آن دور کند. بنا به گفته نیکنژاد افراد به دو دلیل بیماری خود را پنهان میکنند؛ یا از آن اطلاع ندارند و یا به دلیل ترس از عواقب مطرح کردن آ که میتواند از دست دادن همه معاشرتهای آنها را در پی داشته باشد، پنهانکاری میکنند.
از مدرسه اخراج شد به دلیل ایدز
نیکنژاد میگوید ترس و فرار از ایدز را حتی در قشر فرهیخته و تحصیلکرده جامعه هم میتوان به وضوح دید و این به عدم آگاهی افراد از راههای انتقال این بیماری برمیگرددغ عدهای از افراد گمان میکنند با دست دادن یا روبوسی با فردی که ایدز دارد آنها هم مبتلا میشوند این در حالی است که راههای انتقال این ویروس سه راه اصلی است که حتی بسیاری از افراد تحصیلکرده هم از آن بیاطلاعند. نیکنژاد به سه راه انتقال ایدز اشاره کرده و میگوید که این بیماری ویروسی میتواند از طریق مادر به فرزند، فرآوردههای خونی که تزریق سرنگ آلوده در زیرمجموعه آن قرار میگیرد و نیز از طریق رابطه جنسی منتقل شود.
این عضو کانون صنفی معلمان ایران در بحث انتقال بیماری به دلیل عدم اطلاع بیمار و دیگران- به همان دلایلی که ذکر شد- نمونهای ذکر میکند که به فضای مدرسه برمیگردد؛ او میگوید زمانی که یک دانشآموز مبتلا به ایدز در مدرسه در اثر دویدن، ورزش یا بازی کردن زمین بخورد و زخمی شود، دوستان و معلم او بدون اینکه از بیماری فرد اطلاع داشته باشند ممکن است با خون شخص تماس داشته باشند و اگر بر بدن آنها هم زخمی وجود داشته باشد، ویروس وارد بدنشان شود.
نیکنژاد با این حال پنهانکاری افراد را به دلیلی که ذکر میشود توجیه میکند؛ او میگوید در مدرسهای در شهر تهران تدریس میکرده که میدانسته یکی از دانشآموزان آن مدرسه به ایدز مبتلا است. نیکنژاد اینگونه ادامه میدهد که: مادر این دانشآموز برای پیشگیری از ابتلای سایر دانشآموزان در اثر وقوع حوادثی ناخودآگاه به مدیر مدرسه خبر میدهد اما به دلیل فرهنگی که بر مسوولان مدرسه حاکم بوده و عدم آگاهی آنها و درس رفتار نکردنشان، جوی در مدرسه ایجاد میشود که منجر به اخراج دانشآموز میشود. او میگوید همه مدرسه از بیماری این دانشآموز آگاه شده بودند و نه تنها معلمان که والدین دانشآموزان هم نمیخواستند این دانشآموز بیمار در مدرسه بماند.
آموزش تنها راه مبارزه با ایدز، است
با توجه به همه حاشیههایی که در مورد یک فرد مبتلا به ایدز در ایران به وجود میآید، راه مهمی که برای از بین رفتن این حاشیهها به ذهن میرسد و تقریبا میتوان گفت که یک شاهراه است، یک چیز است؛ آموزش. محمدرضا نیکنژاد، مهمترین و تنها راه مبارزه با بیماری ایدز و آگاهی افراد از چند و چون آن را از راه آموزش و دادن اطلاعات به افراد میداند. این عضو کانون صنفی معلمان، میگوید باید به همه شهروندان آموزش داد تا بتوان با این برچسبزنیها مقابله کرد. او ادامه می دهد: زمانی که از یک پدر و مادر مبتلا به ایدز – تحت نظارت و کنترل پزشک- یک کودک سالم به دنیا میآید چرا باید واهمه داشت و واکنشهایی برابر یک بیمار از خود نشان داد که منطقی نباشد؟
اگر کنترل شود فرد تا 90 سال هم عمر میکند
نیکنژاد معتقد است رسانهها به ویژه تلویزیون در کنار آموزش و پرورش در انتقال آگاهی به مردم نقش اساسی دارند. او میگوید: کشورهایی که از این زاویه به ایدز نگاه کردند، باعث شدند که آمار مبتلایان به این بیماری به شدت در کشورشان کم شود.
او با تاکید بر این مطلب که بزرگترین خطر در مورد بیماری ایدز، پنهانکاری است، میگوید که ایدز هم مثل بیماریهای دیگر است و اگر کنترل شود، فرد میتواند تا 90 سال هم عمر کند؛ به این معنا که افراد میتوانند با وجود ابتلا به ایدز هم عمر طبیعی داشته باشند و هم یک زندگی معمولی.
فصل ایدز در کتاب زیستشناسی خوانده نمیشود
اما یکی از مهمترین راههای آگاهی در مورد بیماری ایدز از طریق کتابهای درسی است؛ نیکنژاد میگوید تنها در کتاب زیستشناسی سال اول و در آخرین فصل این کتاب در ردیف بیماریهای اجتماعی به ایدز هم در کنار اعتیاد پرداخته شده است. این آموزگار میگوید در ابتدای این فصل نوشته شده که در امتحانات از این فصل سوال طرح نمیشود بنابراین نه دانشآموز و نه معلم خود را مقید به درسدادن و یا خواندن این فصل نمیکنند.
والدین مخالف طرح مسائل جنسی در مدارس هستند
ضمن اینکه نیکنژاد تاکید میکند که در کتاب درسی به صورتی مستهجن و گذرا به این ایدز نگاه شده و هیچ توضیحی داده نشده که برای مصون ماندن از این بیماری چه باید کرد و البته برای این کار بهانهای هم مطرح میشود که میتوان گفت بهانهای بهجاست؛ باید گفت که والدین دانشآموزان مخالف آشنا شدن فرزندانشان با مسائل جنسی هستند. نیکنژاد میگوید مطمئن باشید که اگر مدرسه بخواهد به صورت شفاف و روشنگرانه بچهها را با مسائل جنسی آشنا کند با موجی از مخالفتهای والدین مواجه خواهد شد.
معلمها علاقهای برای ورود به بحث ایدز ندارند
از سوی دیگر نیکنژاد میگوید گاهی در کلاسهای درس سوالاتی خارج از چارچوب در مورد مسائل جنسی، رابطهها – که معمولا پیشتوضیح بیماریهای جنسی هستند میشود اما باید گفت که در یک کلاس 40 یا 50 نفره که کنترل آن در بیشتر مواقع از دست معلم خارج است- به ویژه در مدارس پسرانه- معلمها هم علاقهای برای ورود به این بحثها ندارند.
با توضیحات این آموزگار که در مورد ایدز هم اطلاعات و تحقیقاتی دارد میتوان به این نتیجه رسید که آموزش به پدر و مادرها باید در کنار آموزش به معلمان و دانشآموزان به عنوان برنامهای حتمی گنجانده شود. هر چند که بنا به گفته نیکنژاد در راستای آموزش به والدین همزمان با آموزش به دانشآموزان باید امکانات مدرسه را هم در نظر گرفت؛ مدرسه باید هزینههایی در این زمینه داشته باشد تا علاوه بر گنجاندن برنامههای آموزشی در ردیف برنامههای دانشآموزی، والدین را هم از راههای تشویقی به مدرسه بکشاند و آنها را قانع کند که آموزش چنین مسائلی نه تنها به نفع آنها که برای کل جامعه و سلامت آن مهم است؛ اما به نظر میرسد پرداختن به چنین مسائلی چرخهای است که باز سر جای اولشقرا برمیگردد چرا که بودجه و سطح فرهنگی کنونی مدارس امکان رسیدگی به مسائلی نظیر اعتیاد را هم نمیدهد چه برسد به ایدز و بیماریها و مشکلات جنسی.
محمدرضا نیکنژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 17 امرداد 94
تنومند شده بود و چهارشانه. شنیده بودم کارِ خوبی پیدا کرده
و پس از ازدواج به تهران آمده است. گفتم خوش تیپ! کجایی و چه میکنی؟ گفت دانشگاه کار
میکنم. گفتم دانشگاه!؟ گفت بله و ادامه داد، پس از بیرون آمدن از کمپ و گذراندن گامهای
نخستین ترک اعتیاد به روش NA، یکی دو سال
یا بیکار بودم یا کارهای موقتی انجام میدادم که چنگی به دل نمیزد. از بیکاری و سرگردانی
کلافه شده بودم و گاهی از فشار بیپولی و نگاه و رفتارِ بدبینانه مردم، به سرم میزد
به آن لعنتی برگردم. هر جا میرفتم و به گذشتهام پی میبردند، مدت زیادی تحملم نمیکردند.
بسیار سخت بود! تا اینکه روزی مادرم با مادرِ «حاج علی» حرف زد و شرایطِ سخت من را
برایش گفت. پس از چندی مادرِ حاج علی پیغام داد که بیایم تهران. آمدم و با کمی گفتوگو
و شرط و قرار، به دانشگاه غیردولتی که حاج علی دارد، آمدم و در بخش خدمات دانشگاه مشغول
شدم. البته تنها من نیستم، دستکم شش هفت تن از کارکنان دانشگاه «NA»ای هستند و حاج علی تا حد توان و امکان به همه
میرسد. از این کارها زیاد انجام میدهد. تازگیها هم گروهی از بچههای «NA»ای منطقه که برای گردهماییهای هفتگی یا ماهانه
جایی نداشتند و به دنبال جا میگشتند، پیشاش آمدند و او پذیرفت که سالن اجتماع دانشگاه
را در اختیارشان قرار دهد! در میانه نشستهایشان هم با هزینه شخصی آب میوه و کیک تهیه
میکند و میانشان پخش میکند. گفتم بابا این حاج علی، خیلی کارش درستهها! دَمش گرم!
چه انسان بزرگیست.
از بچگی خانواده حاج علی را میشناختم. پدرش کاسب کاری معمولی و کم درآمد، مادرش از خانمهای خوش برخورد با دوازده سیزده تا بچه و حاج علی هم از بزرگترینها. چند سال نخست انقلاب که قشرهای کمدرآمدتر میتوانستند به دانشگاه بروند و کار دولتی پیدا کنند، حاج علی هم توانست به کارمندان دولت بپیوندد و درس بخواند و پیشرفت کند. شمار معتادان در محلهای که ما و خانواده حاج علی زندگی میکردیم، کم نبود! نشست و برخاست با آنها و خانوادههایشان گویا پیوندهای شناختگونهای به حاج علی داده که پیامدش این است که «معتاد را مجرم نمیداند!». معتاد، بیمار است و بیمار نیز بیمار. گرچه یک بیماری گاه جسمی است و گاه روانی و گاه فردی و گاه اجتماعی! بیگمان اعتیاد یک بیماری اجتماعی است که برای سلامت دوباره تن و جان، افزون بر تلاشهای فردی، نیازمند همیاریهای اجتماعی نیز هست. خوشبختانه در چند سال گذشته سازمانهای مردمنهاد در این زمینه به بالندگی خوبی دست یافتهاند و همیاریهای ارزندهای کردهاند. اما بیش و پیش از این همیاریها و البته افزایش آنها، نیاز به نگاهی نو به این بیماری داریم، نیاز به دگرگونی در نگاه فرهنگی در زمینه برخورد با این بیماری اجتماعی. شاید حاج علی بنا بر پیشینه طبقاتی و خاستگاه فرهنگیاش به این نگاه دست یافته باشد، اما چه باید کرد تا این نگاه فراگیرتر شود. تا نگاهها دگرگون نشود. چه بسیار معتادانی که با تلاش و اراده فردی نجات یابند، اما اجتماع دوباره آنها را به آن سو براند! با این حال ما به افراد بیشتری مانند حاج علی نیاز داریم. فرشتههای نجاتی که بینام و نشان اعتیاد را جرم نمیدانند و معتاد را بیمار میدانند و نیازمند مهر و یاری. باید حاج علیها را یافت و تشویقشان کرد و افزایششان داد. اما چگونه!؟....
محمدرضا نیک نژاد، بخش طرح نو روزنامه شهروند، 13 امرداد 94
در دیباچه اساسنامه
یونسکو آمده است که "چون جنگ ها نخست در ذهن انسان ها شکل می گیرند، دفاع از صلح
نیز باید در ذهن انسان ها شکل گیرد." گمان نکنم در درست بودن این گزاره اما و
اگری باشد. به ویژه در جهان کنونی که ستیزه جویانی یافت می شوند که مخالفان فکری –
عقیدتی خویش را تنها به خاطر اختلاف ذهنی به خشن ترین شکل ممکن از پا در می آورند.
آنچه که امروز جهان اول و دوم و سوم نمی شناسد، همین جنگ های ذهنی به عینی تبدیل
شده است که در بلژیک دهه ها مهاجر جوان را در یک اردوی حزبی به خاک و خون می کشد و
در آمریکا و اروپا و استرالیا و افریقا و ... هر از چند گاهی پیروان برخی آیین ها،
مخالفان عقیدتی خویش را از میان بر می دارند و البته در عراق و افغانستان و سوریه و
... روزانه صدها انسان بی گناه را به کام مرگ می کشاند. اما پرسش این است که چه
باید کرد تا سفارش یونسکو را آویزه گوش کرد و دولت ها و ملت ها را به سویی برد تا
به جای کاشتن تخم کین و جنگ، نهال دلنشین و انسانیِ صلح را کاشت و داشت و برداشت
نمود!؟ آموزش و پرورش و مدرسه در این راه در کجا ایستاده است؟ و در کشور ما آموزش
در این زمینه در چه جایگاهی قرار گرفته
است؟
در دهه های گذشته یکی از مهمترین هدف های آموزش در جهان نوین، آموزش های شهروندی و آشنایی با مهارت های زندگی فردی و اجتماعی به نوآموزان امروز و شهروندان فردا بوده است. مدرسه دومین نهاد اجتماعی ای است که شهروندان آینده در آن زیست جمعیِ - به دور از مهر خانواده - را تجربه می کنند و بنیان های زندگی در جامعه ای کوچک تر از اجتماع واقعی را می آموزند. این جاست که نو آموزان برای نخستین بار باید حضور، رفتار، گفتار، اندیشه و جان و تن دیگری را تاب آورند و همین جاست که برای رسیدن به هدفی یکسان - چه فردی و چه گروهی - باید همدل و همراه و همکار دیگری گردید. آموزشِ مدارا با اندیشه و گفتار و کردارِ فرد یا جمع مخالف، می بایست از پایه ای ترین سطح آموزش آغاز گردیده و در درازای دوران آموزش، بنا به سن و پایه و توانایی های ذهنی نو آموزان، گسترش و ژرفا یابد. و باز از این روست که شانزده نهاد آموزشی جهانی در نشست سالانه سران کشورهای جهان در نیویورک، در سفارش نامه ای، بر حق برخورداری از آموزش کیفی تاکید نموده و شاخص های آن را چنین بر می شمارد " یادگیری در یک رویکرد کوته بینانه، اندازه گیری نتایج آموزش در حساب و سوادآموزی دانسته می شود، که می تواند به کنارگذاشتن ابعاد اصلیِ کیفیت و دست کم گرفتن موضوعات و مهارت های ضروری، ارزش ها و روابطی همچون خلاقیت، کنجکاوی، اندیشه ی سنجشگرانه، جامعه اندیشی، همبستگی، همکاری، خود- چیرگی، اعتماد به نفس، مسئولیت گروهی، گفتگو، محبت، همدلی و دلسوزی، شجاعت، خودآگاهی، نرمش پذیری، خود- رهبری، فروتنی، صلح، هماهنگی با طبیعت بینجامد. " بر کسی پوشیده نیست که شاخصه های برشمرده شده، زمینه های آموزش دانایی و توانایی و صلح جویی و مدارا و تحمل اندیشه مخالف را فراهم خواهد نمود. بی گمان با اجرایی نمودن آموزش با کیفیت، اندیشه ها برای مدارای با دیگران و تحمل تفاوت با آنها، آماده شده و می توان صلح را در اندیشه ها جایگزین جنگ و دشمنی و خونریزی نمود.
اما آن چه که در ساختار آموزشی بسیاری از کشورها و بروندادهای آن ها - یعنی دانش آموختگان شان – هویداست، نبود چنین آموزش هایی است. کشور ما نیز به خاطر فرمانفرمایی روش ها و درونمایه ها و ابزارها و هدف های سنتی، همچنان در آموزش های شهروندی و پرورش آینده سازانی که ساختارمند صلح و مدارا در نهادشان، نهادینه شده باشد، ناکام است. هنوز هم در فرهنگ آموزشی کشور، کامیاب ترین مدرسه، مدرسه ای است که بیشترین درصد قبولی سالانه را ارائه دهد و کامیاب ترین آموزگار، آموزگاریست که به دانش آموزان کوتاه ترین و کارآمدترین روش تست زنی را بیاموزد و درخشان ترین دانش آموز کسی است که بهترین رتبه در کنکور را به دست آورد و مایه سربلندی خود و خانواده اش گردد! چنین دانش آموزی شاید دارای هوش فردی (IQ) خوبی باشد اما بی گمان هوش اجتماعی اش (EQ) رشد چندانی نکرده و صلح و مدارا در جان و تن اش نهادینه نگردیده است. اکنون ساختارهای آموزشی پیشرو با هماهنگ نمودن محورهای آموزش، یعنی ساختار، درونمایه ها، روش ها و مهمتر از همه معلمان، بخش فراوانی از بودجه، انرژی و امکانات خویش را در راستای افزایش هوش اجتماعی و جامعه پذیری دانش آموزان به کار برده و زمینه پدید آوری شهروندانی دانا و توانا را فراهم می نمایند. اما چه شرایط کنونی آموزش و پرورش ما و چه رویکرد فرادستان آموزشی، دورنمای خوش بینانه برای دگرگونی محورهای آموزش در راستای پرورش شهروندان آگاه و صلح جو را نشان نمی دهد. فرادستان آموزشی امروز - و البته دیروز - اولویتی برای چنین آموزش هایی در نظر ندارند، اگر هم داشته باشند فرهنگ آموزشی نمره مدار و کنکور محور چنین زمینه ای را برای آنها فراهم نمی کند. کلاس های پر شمار و درونمایه های آموزشی فراوان، ساختار آموزشی پایه گذاری شده بر حافظه، کمبود شدید بودجه، آموزگاران و دانش آموزان خسته و گریزان از آموزش های رسمی، فضاهای آموزشی نامناسب برای آموزش های شهروندی، ساختار هرمی و غیر دموکراتیک آموزش و روش های سنتی آن، بیگانه بودن معلمان و کاربدستان و فرادستان با این گونه آموزه ها و .... زمینه ای را باقی نگذشته است تا شهروندان آینده از راه آموزش، به مهارت های زندگی و ارزش های انسانی آن مانند همدلی، دلسوزی، مدارا، صلح جویی و ... دست یابند. گرچه نباید نا امید بود اما بی گمان رفتن در این راه با بن مایه های آموزشی امروز بسیار سخت و جانفرسا خواهد بود.
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/39140/آموزشوپرورشجنگ-و-صلح-ذهنی!
محمدرضا نیک نژاد، روزنامه همدلی، 14 امرداد 94
(توضیح : این یاداشت در دل یک گزارش در روزنامه گنجانده و چاپ شده است)
رتبه بندی در دولت پیشین برای ساماندهی به ارزشیابی سالانه فرهنگیان تهیه شده بود. تهیه کنندگان، رونوشتی شتاب زده از شیوه ی ارزشیابی استادان دانشگاه را آورده و با کمی دگرگونی و افزودن بندهایی، آن را به دولت ارائه دادند. در آن زمان هم کارشناسان این شیوه ارزشیابی را مناسب فرهنگیان ندانسته و تصویب آن با مخالفت کمیسیون آموزش مجلس بارها عقب افتاد. لایحه رتبه بندی در دولت یازدهم نیز به مجلس فرستاده شد و در آنجا رای نیاورد. پس از آن و در میانه اعتراض های سال گذشته فرهنگیان، طرح با دگرگونی هایی که آن را همخوان با ساختار ارزشیابی کنونی نمود، در هیات دولت تصویب و به وسیله معاون اول رییس جمهور برای اجرا ابلاغ گردید. در طرح تازه نیز مانند طرح کنونی چهار رتبه به نام های پایه، ارشد، خبره و عالی در نظر گرفته شده است. دیگر تفاوتِ طرح تازه با شکل کنونی آن، چگونگی دستیابی به این رتبه هاست. در طرح دولت پیشین، گرفتن هر رتبه و یا رفتن به رتبه های بالاتر بسیار پیچیده می نمود و شاید کمتر معلمی می توانست به رتبه های خبره و عالی راه یابد. اما در طرح تازه چارچوب اصلی همان شیوه قدیمی یعنی سابقه کار، میزان ضمن خدمت، پژوهش، نوشتن کتاب یا مقاله و ... است. در این شیوه بیشتر فرهنگیان به شکل خودکار به رتبه های بالاتر راه یافته و در پایان خدمت به رتبه عالی خواهند رسید. به این معنی می توان اجرای طرح را امتیازی به فرهنگیان دانست. اما نکته ای که این روزها پرسش برانگیز شده است آن است که وزیر در گفتگویی که در رسانه ها منتشر شده است با تاکید بر این که سامانه رتبه بندی از مهرماه امسال اجرا می شود، می گوید: " طرح رتبه بندی در ۴ رتبه انجام میشود که در رتبه اولیه قریب ۳۰۰ هزار تومان و در بالاترین رتبه حدود ۸۰۰ هزار تومان به حقوق معلمان افزوده میشود." اما هنگامی که ریز اجرای طرح که در رسانه ها منتشر شده است را بررسی می کنیم، تفاوت باور نکردنی ای را شاهد هستیم. در جزئیات اجرایی درباره پایین ترین رتبه یعنی پایه و بالاترین رتبه یعنی عالی آمده است که " رتبه پایه: ۷۷۰۰ ضربدر ۱۵ درصد برابر ۱۱۵۵ امتیاز می شود که ضربدر ضریب ریالی ۱۳۷۶ برابر ۱۵۸۹۲۸۰ریال می شود که با کسر ۱۰ درصد مالیات و ۹ درصد باز نشستنگی خالص دریافتی مربوط به رتبه پایه برابر ۱۲۸۷۳۱۷ ریال است.... رتبه عالی : ۷۷۰۰امتیاز ضربدر ۵۰ درصد ۳۸۵۰ امتیاز می شود ضربدر ۱۳۷۶ برابر ۵۲۹۷۶۰۰ ریال میشود که با کسر مالیات و بازنشستگی خالص دریافتی ۴۲۹۱۰۵۶ ریال است " ( 15 اردیبهشت 94، رسانه ها)
در نمونه ای دیگر می توان به واپسین گفته های سخنگوی دولت در گردهمایی مسئولان آموزش و پرورش کشور اشاره کرد. ایشان میانگین دستمزد فرهنگیان را نزدیک یک میلیون و 770 هزار تومان می خواند. هنگامی که به این گفته اعتراض می شود، کاربدستان میانگین بدست آمده را، حاصل تقسیم بودجه حقوقی فرهنگیان به شمار حقوق بگیران می خوانند! بی گمان این میانگین درست نمی باشد. نگارنده بعنوان یک فرهنگی با سابقه ی 25 سال در تهران، در حکم کار گزینی ام حقوقم 17607529 ریال و دریافتی ام در فیش حقوقی ماهانه ام، با کسری های عادی، 14785169 ریال است. همچنان که دیده می شود، هم در حکم کارگزینی و هم در فیش ماهانه، دریافتی کمتر از میانگینی ست که مثلا باید برای یک معلم 15 سال سابقه باشد!
این تفاوت ها از کجا ناشی می شود؟ چرا حداکثر افزایش اعلام شده در جزئیات طرح رتبه بندی، نزدیک نصف افزایش وعده داده شده ی وزیر است!؟ چرا تیم وزارتخانه پیش از گفته های وزیر و یا سخنگوی دولت یا پس از آن گفته های ایشان را اصلاح نمی کنند؟ چرا باید در رسانه ها پی در پی از افزایش دستمزد فرهنگیان سخن گفته شود اما از این تفاوت ها چشم پوشی گردد؟ و ..
شوربختانه شیوه ارائه اطلاعات درباره میزان دستمزدها در آموزش و پرورش بسیار ساده انگارانه است و غیر واقعی. فرادستان باید بدانند این شیوه ارائه اطلاعات، نه تنها فرهنگیان را آرام نمی کند بلکه بیش از گذشته سبب نگرانی و دلسردی آنها خواهد شد و بی گمان دیوار بی اعتمادی میان دو سوی جریان را بلندتر خواهد نمود. امیدواریم زین پس شاهد چنین گفته هایی نباشیم و فرادستان با وسواس بیشتری خبرهای وابسته به دستمزدها را منتشر نماید.
محمدرضا نیکنژاد، روزنامه جهان صنعت، 13 امرداد 94
همواره در بازتاب
رویدادهای اقتصادی آموزشوپرورش به ویژه در پیوند با افزایش دستمزدها، گلایههایی
وجود داشته است. برای نمونه حاجیبابایی، وزیر آموزشوپرورش دولت دهم در یک گفتوگوی
رسانهای به تندی گفته بود هیچگاه دوست ندارد دغدغههای اقتصادی فرهنگیان رسانهای
شود و اینگونه خبرها را آسیب به جایگاه معلم میدانست! تیم وزارتی دولت یازدهم نیز
گویا چندان روی خوشی به انتشار این خبرها نشان نمیدهد. اما استدلال دیگری که در این
باره سبب نزدیکی کار به دستان و فرهنگیان شده، آن است که انتشار پی در پی این خبرها
و در بوق و کرنا کردن آن سبب میشود گروههای اجتماعی دیگر حساس شده و گمان کنند هر
روز دستمزد فرهنگیان افزایش مییابد و آنها همچنان درجا میزنند! هم از این رو بود
که حاجیبابایی میگفت مگر هنگامی که دیگر کارمندان دولت افزایش حقوق مییابند، کسی
متوجه آن میشود!؟ و البته از نگاه فرهنگیان انتشار خبرهای افزایش حقوق سبب میشود
دیگران اعتراضهایشان را زیادهخواهی بدانند!
نخستین اعتراضهای صنفی که پیرامون کمی دستمزد و تبعیض میان فرهنگیان و برخی دیگر از کارمندان دولت رخ داد به نخستین سالهای دهه 80 بازمیگردد و شوربختانه همچنان ادامه دارد. چیزی که در این اعتراضهای پی در پی و افتان و خیزان، چندان تغییر نکرده است، گلایه از تبعیضهای روزافزون و پیشی گرفتن خط فقر نسبت به دستمزدهاست و بیعملی یا ناکارآمدی کاربهدستان در ساماندهی به دلنگرانیها و گلایههای اقتصادی فرهنگیان(!) است. از این رو است که همواره بخش مهمی از خبرهای آموزشوپرورش در سایه خبرهای وابسته به دستمزدها قرار گرفته و ناخواسته این خبرها بیشتر به چشم میآیند. از سوی دیگر چون بزرگترین و مشترکترین دلنگرانی فرهنگیان وضع معیشتی آنهاست، فرادستان نیز برای آرام کردن و در کنترل گرفتن فضای رسانهای وابسته به خبرهای اقتصادی از هر فرصتی برای پاسخگویی به این نگرانی بهره گرفته و خود به خود این خبرها بیشتر دیده و خوانده میشوند. اما در این باره چه میشود کرد؟ به نظر میآید در دوران گسترش پیوندهای فناورانه انسان و اطلاعات، نمیشود اخبار را سانسور و از انتشار آنها جلوگیری کرد.
گیر کار در جایی است که تاکنون تغییرات آنچنان کم و ناچیز بوده است که شکاف ژرف میان دستمزد و هزینههای زندگی فرهنگیان را پر نمیکند و همچنان فاصله حقوق فرهنگیان با خط فقر بسیار فراخ است و این با گفتههای فرادستان آموزشوپرورش همخوانی ندارد و گاهی در آن بزرنمایی نیز میشود. برای نمونه همه کسانی که اخبار فرهنگیان را دنبال میکنند، میدانند که یکی از نخستین هدفهای وزیر آموزشوپرورش برای کیفیسازی آموزش، رتبهبندی فرهنگیان بود. این برنامه که از دولت پیش آغاز شده بود در وزارت تازه بیشتر مورد توجه قرار گرفت و در میانههای اعتراضهای سال گذشته بیشتر و بیشتر رسانهای شد و با وجود بیاعتنایی فرهنگیان به آن با پافشاری و البته تغییراتی، در دولت تصویب و به گفته کاربهدستان از آغاز مهر اجرایی خواهد شد. بارها فرادستان آموزشی کشور بر میزان افزایش دستمزدها پس از اجرای رتبهبندی تاکید کردهاند. وزیر میگوید: «طرح رتبهبندی در چهار رتبه انجام میشود که در رتبه اولیه نزدیک به ۳۰۰ هزار تومان و در بالاترین رتبه حدود ۸۰۰ هزار تومان به حقوق معلمان افزوده میشود.» اما در جزییات رتبهبندی و با استناد به ابلاغ آن از سوی جهانگیری، معاون اول رییسجمهور میخوانیم که رتبه پایه ( اولیه) 1287317 ریال و رتبه خبره (بالاترین)4291056 ریال افزایش خواهد یافت! همچنان که دیده میشود، میزان افزایشها به شدت با گفتههای وزیر تفاوت دارد. پرسشیهایی که باقی میماند، آن است که چرا وزیر خبر را به این شکل منتشر کرده است؟ آیا رتبهبندی قرار است گام به گام اجرا شود و این نخستین گام آن است؟ و اگر چنین است، چرا وزیر در انتشار خبر، آن را نمیگوید؟ و چرا....
به هر روی در گیر و دار انتشار و گفتوگو و پیگیریهاست که به راهکاری خواهیم رسید که دو سوی این جریان میتوانند هم دغدغههای خویش را بازتاب دهند و هم بازخورد آن را ببینند و برایش برنامهریزی کنند. اما آیا به روش کنونی- که نمونهای از آن آورده شد- این کار انجامشدنی است!؟
http://jahanesanat.ir/?newsid=23744
محمدرضا نیکنژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 12 امرداد 94
گفتم پسرم
چرا دَرسَت را نمیخوانی!؟ گفت درس خواندن به چه درد میخورد؟ گفتم چرا نمیخورد؟ خودِ
من از خانوادهای فقیر دانشگاه رفتم و الان هم دبیرم و زندگی متوسطی دارم. اگر چنین
نبود باید کارگری میکردم و برای یک لقمه نان، جان میکندم. اما حالا یه آب باریکهای
هست و زندگی با کم و زیادهایش میچرخد و از خیلیها بهتر زندگی میکنیم. گفت مگر تو
همکار عمو نبودی؟ گفتم چرا! گفت او ١٠ تا زندگی ما را میخرد! گفتم خُب، اما تحصیل،
چیزهای دیگری هم به آدم میدهد. گفت مثلا!؟ گفتم اندیشه را میپروراند و دید را گسترش
میدهد، روابط اجتماعی را آسانتر و فراوانتر میکند، انسان را با جهان آشناتر میکند،
فرهنگساز است و اگر درست انجام گیرد، میتواند در طول زندگی کارآمد و سودمند باشد
و... اینها تنها بخشی از بهرههاییست که در درس خواندن هست و نصیب همه نمیشود. به
خیالم تسلیمش کرده بودم! باز گفت عمو با پولی که دارد میتواند همه اینها را با هم
داشته باشد! برای شناخت جهان باید رفت و دید. او میرود و میبیند و یاد میگیرد. تو
هم بنشین کنج خانه و بخوان و بخوان! کی بیشتر میآموزد!؟ پرسیدم فرهنگ چی!؟ آن هم خریدنی
است؟ گفت تا آنجا که دیدهام در شرایط کنونی و از نظر فرهنگی، چندان تفاوتی میان تحصیلکرده
و تحصیل نکرده وجود ندارد! برای نمونه خودم دیدم که فلانی با اینکه تحصیلکرده یکی
از بهترین دانشگاههای کشور است، زباله بر زمین میریزد و... گفتم بچههای فامیل همه
درس خواندهاند، خجالت نمیکشی، درس نخوانی!؟ گفت برای همین است که الان همه یا بیکارند
و یا در رشتهای به جز رشته دانشگاهیشان، با شندرغاز دستمزد زندگی میکنند. پرسیدم
درد تو کم پولی است؟ من که تا جایی که توانستهام تأمینات کردهام! گفت من نمیخواهم
فشاری به تو وارد کنم. برای همین بیشتر به کار چسبیدهام و نمیخواهم آیندهام مانند
دیگران شود. قول میدهم در ٤، ٥سال آینده هم نگذارم تو کار کنی و زندگیات را
هدر دهی! پرسیدم هدر!؟ گفت تو میخواهی در این سن وسال بنشینی و بخوانی و بنویسی،
اما مجبوری برای حقوق ناچیزی که درآمد یک روز عموست! بر همه علاقههایت چشم بپوشی.
گفتم اینجور هم نیست. همه تحصیلکردهها که زندگی بدی ندارند. مثلا فلانی که دکترای
شیمی دارد و تلاش کرده و در رشته خودش سری شده است، دارد حسابی پول درمیآورد. گفت
تو هم از میان همه پیامبران، چسبیدی به جرجیس! با یک گل که بهار نمیشود! دیدم هیچ
جوره راضی نمیشود. البته پُر بیراه هم نمیگفت. اگر هدف از زندگی پول است، که راههای
میانبُر فراوانی برایش هست، پس چرا آدم این همه در راهی که علاقهای به آن ندارد گام
بردارد و زندگی را به سختی بگذراند!؟ من در درس خواندن و دانشگاه رفتن بسیار چیزها
آموختهام که اکنون از آنها بهره میگیرم. اما نمیدانم چرا از پسِ راضی کردنش بر نمیآیم!؟
اختلاف نسلهاست؟ وضع اقتصادی بد و بیکاری شدید تحصیلکردههاست؟ ناکارآمدی آموزش است
و ناتوانی آن در افزودن به دانسته و آگاهیهاست؟ اختلاف طبقاتی شدید در جامعه و نوکیسههایی
که به روشهای گوناگون خانهها و خودروهای آنچنانی دارند؟... هر چه هست راضی کردن
نسل امروز برای درس خواندن و آموختن، در چهارچوب آموزشهای رسمی بسیار دشوار شده و
پول در زندگیهایشان محوریت یافته است! راه چاره چیست، نمیدانم!
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/39076/نسل-نو-و-محوریت-پول-در-زندگی!
محمدرضا نیک نژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 5 تیرماه 94
چند سال
پیش یکی از نزدیکان همسرم برای دریافت وام نیاز به ضامن داشت. نخست به خانم و سپس
به خودم رو زد و من هم با آغوش باز پذیرفتم. وام پرداخت شد و نزدیک یک سال گذشت.
روزی در کلاس بودم که گوشی ام زنگ خورد. کسی آن سوی خط با زبانی تهدید آمیز گفت
فلان کس، چندین ماه است که قسط هایش را پرداخت نکرده است! گفتم حتما اشتباهی شده و
من پیگیری می کنم. تماس گرفتم و داستان پایان یافت. روزی در مدرسه با همکاران گپ
می زدم که نامه ای به دستم رسید. با شگفتی دیدم نامه کسر حقوق است! به بانک رفتم و
با همراهی رییس بانک، وام را قسط بندی تازه ای کردند و پس از یکی/ دو سال قسط هایش
را به پایان رساندم! چند بار دیگر با این بهانه و توجیه که این یکی این گونه بود!
و همه یک جور نیستند و ... ضامن شدم. تا این که نوبت به یکی از نزدیک ترین کسانم
رسید. او نیز لطف کرد و چند قسط نخست را پرداخت کرد و بیش از هشتاد درصد وام به
گردنم افتاد و این جا بود که دست کم با همسرم یک – یک شدیم! اما پس از آن بود که
" پشت دستم را داغ کردم" تا ضامن کسی نشوم! گاهی پس از یک درخواست تازه
و رد آن، تا یکی/ دو روز عذاب وجدان می گیرم و گرفتاری های دوست یا فامیل یا ....
کابوس شب هایم می شود، اما باز بر وجدان نهیب می زدم که " دعوای اول به از
صلح آخر!"
اما پرسش آزار دهنده در این رویدادها آن است که چه کسی در ضامن نشدن من یا شاید مهمتر از آن به باد رفتن "اعتماد" م مقصر است!؟ خودم یا شرایط اقتصادی یا فرد بد حساب یا جامعه و یا ....!؟
گاهی یک رفتار شخصی یا بی توجهی یا بی احترامی، جان و تن را می آزارد و چند ساعت و چند روز دل و جان را می فرساید و پس از مدتی فراموش می شود و روزگار به دورِ پیشین خود باز می گردد و پیامدش چیزی می شود مانند یک خاطره تلخ! اما برخی رفتارها، روش و منش و حتی اندیشه ی یک عمر زندگی را به چالش می کشد و زیر بناهای اخلاقی، انسانی و اندیشگی را به پرسش می گیرد و زیر پای آدم را به ناگاه خالی می کند! انسان می ماند با انباشته ای از رفتارها و اخلاق ها و آموزه هایی که شاید دیگر به کارش نمی آیند! ارزش هایی که دیگر گویا ارزش نیستند و می شوند باری کمر شکن بر دوش، که می باید جایی بیابی برای ریختن و چال کردنشان! بی گمان یکی از ارزش های سست شده ی جامعه امروز ما "اعتماد" است. امروز هنگامی که پسر خاله ی گرفتارم یا برادر زاده تازه ازدواج کرده ام و یا برادر بیمار همکارم و یا پسر دوست چند ده ساله ام یا .... به دنبال ضمانت برای شندر غاز وام پیشم می آیند، دست و دلم می لرزد و بُعد انسانی وجودم با وسوسه های دو دوتا - چهارتای زندگیم به جان هم می افتند و گاهی این و گاهی آن پیروز میدان می شوند و یا من می مانم با نگرانی ماه به ماه قسط ها و یا می مانم با عذاب وجدان چند روزه و چند ماهه!
بی گمان سهم آدمِ بد حساب در این بی اعتمادی اجتماعی کم نیست. این گونه رفتارهای غیر اخلاقی زمینه ای پدید می آورد که نه تنها مَثَل " آدم خوش معامله شریک مال مردم است" را از سکه می اندازد بلکه دیگر هیچ کس، نه شریک مال مردم که شریک اعتماد و اطمینان و جوانمردی و گذشت و انسانیت و رفاقت و .... مردم نیست. و بدا به حال جامعه ی خالی شده از اعتماد و اخلاق!
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/38375/بیاعتمادی-و-پیامدهایش!