محمدرضا نیک نژاد، تارنمای تامین 24، 9 تیرماه 95
در سال های پس از جنگ و در میانه گرفتاری ها و پیامدهای اقتصادی آن و البته حاکم شدن نگاه راست اقتصادی به عنوان دولت سازندگی، با بهانه پیروی از سیاست های بانک جهانی و تعدیل و ورود به اقتصاد و تجارت جهانی، دولتمردان دور خیز خود برای آزادی سازی اقتصادی را آغاز کردند و شوربختانه با شرایط سیاسی حاکم بر جامعه در آن دوران منتقدین نتوانستند به درستی این سیاست ها را به چالش بکشند و دست کم صیقل زنند و متعادلش کنند. و این شد داستان خصوصی سازی در کشور که شیرِ بی یال و کوپال و دم و اشکمی شد که دست کم دو دهه است که به کلافی سر در گم می ماند که همه را مشغول خود کرده است و بسیاری را زیر چرخ های بی رحم خودش له کرده و می کند. اما حتی پیش از اجرای سیاست های اقتصاد بازار آزاد در کشور – که هنوز هم به شکل بچه ی ناقص الخلقه ای به زندگی خود ادامه می دهد - سیاست های پولی کردن آموزش و کالایی نمودن آن پیگیری و اجرا شد حتی در زمان جنگ. گرچه به علت شفافیت قانون اساسی درباره رایگان بودن آموزش به آسانی امکان خصوصی کردن آموزش عمومی وجود نداشت و اکنون هم نیست. اما به دنبال پایه گذاری دانشگاه آزاد در سال 61، دانشگاه غیرانتفاعی در سال 64، و دانشگاه پیام نور در سال 67، مدرسه های غیرانتفاعی نیز در همان سال از آستین دولت وقت بیرون آمد و همچنان که اشاره شد آموزش در کشور نه به دنبال خصوصی سازی که حتی پیش از آن کالایی شده بود.
اما چرا کالایی و نه خصوصی؟ خصوصی سازی یعنی سپردن سرمایه ها و امکانات و منابع دولتی به بخش خصوصی. که این کار در موارد غیر آموزشی در اصل 44 پیگیری شده است. اما تا پیش از دولت یازدهم هیچ گاه ایران در بخش آموزش با این رویکرد روبرو نبوده است. کمتر موسس مدرسه یا دانشگاه غیر دولتی از فضاهای دولتی برای راه اندازی مدرسه یا دانشگاهش بهره گرفته است. گرچه بی گمان از امکاناتی مانند وام های کم بهره و رانت های دولتی و شبه دولتی بهره ها برده اند. شوربختانه در دو سال گذشته با واگذاری مدرسه ها به بخش خصوصی با عنوان خرید خدمات آموزشی عملا زمینه این کار در حال فراهم شدن است. اما چه کالایی شدن آموزش و چه خصوصی سازی در آموزش در هیچ یک از اسناد بالا دستی مانند قانون اساسی و حتی اصل 44 دیده نشده است. اصل 30 قانون اساسی می گوید «دولت موظف است وسایل آموزشوپرورش رایگان را برای همهی ملت تا پایان دورهی متوسطه فراهم سازد و وسایل تحصیلات عالی را تا سرحد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد.» در اصل 44 هم هیچ اشاره ای به واگذاری نهاد های آموزشی و حتی خرید خدمات آموزشی نشده است.
در دولت های مدرن سه بخش آموزش و پرورش، امنیت و بهداشت و درمان از وظیفه های ذاتی دولت ها به شمار می آیند و دست بر قضا این بخش در دولت های لیبرال و سوسیالیستی به شدت همپوشانی دارند و هر دو ساختار در این بخش با هم همراه و همراستا می شوند. شگفت آور آن که پدر اقتصاد نئولیبرالیسم یعنی فریدمن از معدود جاهایی که با حمایت دولتی موافق است، آموزش و پرورش است. او در کتاب سرمایه داری خویش، گستره آموزش را از یورش خصوصی سازی دور می سازد و آن را به علت داشتن پیامدهای همجواری – یعنی پیامدهایی که بی سوادی و با سوادی یک فرد برای جامعه و دیگر شهروندان خواهد داشت - از سیل بازار آزاد در امان می دارد. فریدمن بر این باور است که باید به خانواده ها کوپن های آموزشی داده شود و آینده سازان نباید به خاطر بی پولی خانواده ها از آموزش و پرورش دور بمانند. بخش طنز داستان آن است که ما مانند بسیاری از کنش هایمان کاتولیک تر از پاپ شده ایم و سر راست به دنبال واگذاری دست کم بخشی از آموزش به بخش خصوصی هستیم بر آن اصرار هم می کنیم! گرچه آموزش و پرورش کنونی ما نه دولتی هست و نه نیمه دولتی و نه خصوصی! دولتی نیست چون در بسیاری از مدرسه های عادی خانواده ها وادار به کمک های دلبخواهانه زورکی می شوند و مدرسه ها توان ادامه کار بدون این کمک ها را ندارند. نیمه دولتی هم مدرسه های تیز هوشان و هیات امنایی و ... هستند که تنها تفاوت شان گرفتن پول بیش تر از خانواده ها به ازای ارائه خدمات بیشتر و بهتر است. خصوصی ها نیز که غیر دولتی ها هستتند که در سطحی بالاترِ دریافت شهریه و دست درازی در جیب خانواده ها قرار می گیرند. در هر سه گونه ی یاد شده مدرسه ها هیچ روزنه ای برای گریز از برنامه های رسمی ندارند و باید در چارچوب ساختار رسمی حرکت نمایند. حتی دیده می شود در برخی از مدرسه های غیر دولتی این چارچوب ها بسیار محدودتر و ایدئولوژیک ترند. و این بر خلاف مدرسه های خصوصی در کشورهای مبتنی بر اقتصاد بازار است.
اتفاقا برخی از دوستان که علاقه فراوانی به خصوصی سازی دارند و گاه و بی گاه از آن دفاع می کنند بر این باورند که اگر نقش اقتصادی دولت در آموزش کاهش یابد راه به سوی آموزشی دموکراتیک گشوده می شود و دست کم مدرسه در بخشی از آموزش های خویش آزادی عمل خواهند داشت. اما به دو دلیل این یک اشتباه استراتژیک است. نخست آن که تجربه ی کشورهای پیشرو در آموزش نشان داده است که آموزش دموکراتیک و حقوق محور هیچ وابستگی معنا داری با دولتی و خصوصی بودن آموزش ندارد و ریشه هایی گسترده تر و ژرف تر در بیرون از نهاد آموزش دارد. دوم آن که فضای مدرسه های غیر دولتی و خاص در کشور نشان می دهد که این مدرسه ها از همتایان دولتی خویش عقب ترند و حتی بچه ها را در روند رشد دچار آسیب های فردی و اجتماعی و فرهنگی دراز مدت می کنند.
اما استدلال دیگر سینه چاکان خصوصی سازی آموزش دید کارخانه ای به مدرسه است. در این رویکرد رقابت بر سودِ بیشتر و هزینه کمتر استوار است. در حالی که در آموزش و پرورش و در روشهای تازه ی یادگیری فرآیند آموزش افزون بر این که بر همیاری و همکاری گروه های دانش آموزی و هم افزایی مهارت ها و دانسته های آنان استوار است بلکه مدرسه ها نیز در الگویی مشارکتی با یاری یکدیگر به سوی هدف مشترکشان پیش می روند. پس رقابت چه از جنبه فردی و چه ساختاری در آموزش بی معنی هست و سال هاست در ساختارهای مدرن آموزش کنار گذاشته شده است. نمونه این ساختارها امروزه در کشورهای اسکاندیناوی مانند فنلاند، نروژ، سوئد و ... دیده می شود و کامیابی های آن هر روز بیش از گذشته خود نمایی می کند. بنابراین سال هاست که مدیریت کارخانه ای در آموزش تعطیل شده و امروز رقابت جای خویش را به رفاقت و همکاری و همیاری داده است. بر کسی پوشیده نیست که بزرگ ترین هدف اقتصاد بازار سود مادی بیشتر و در نتیجه رقابت بی پایان اقتصادی است.
اما نکته کلیدی در این موضوع آن است که در کشور ما خصوصی سازی آموزش و یا کلایی شدن آن، نه یک فرایند اندیشیده و برنامه ریزی شده است بلکه راهی است برای جبران کمبود بودجه 6000 هزار میلیاردی، بیش از 30 درصد مدرسه های فرسوده و تخریبی، نزدیک سه میلیون کودکان بازمانده از آموزش، اعتراض های دامنه دار معلمان به کمی دستمزد، شمار فراوان مدرسه های عشایری، کپری و خشتی، بی امکاناتی آموزش و ابزارهای آموزشی و ... است. آموزش و پروش ما به خانواده ای می ماند که سال ها دخل و خرجش به هم نمی خواند و برای گریز از بی پولی، هر از گاهی یکی از لوازم خانه را به بازار می برد و می فروشد و به طور موقت کمبودها را جبران می کند. اما بی گمان این خانواده هر روز تهیدست تر می شود تا این که .... بنابراین خصوصی سازی آموزش نه یک فرایند کنشی بلکه رفتاری واکنشی در برابر بی توجهی دست اندرکاران سیاسی به آموزش و پرورش است. همین زمینه ها سبب گردید که برنامه های وزیر آموزش و پرورش دولت یازدهم در آغاز سکانداریش بر چهار پایه ی توسعه مشارکت های مردمی، سازماندهی منابع انسانی، عملیاتی کردن بودجه آموزش و پرورش و ارتقای مدیریت آموزشگاهی استوار شود که بیش از آن که بازتاب دهنده دلنگرانی های آموزشی و بالا بردن کیفیت آن باشد، سیاست هایی اقتصادی و در پی بازکردن گره بودجه در این نهاد توسعه ای مهم بود.
اما پیامد پولی و کالایی شدن آموزش سر راست بر تهیدست ترین بخش های جامعه اثر می گذارد. در جهان امروز آموزش ابزاری برای توانا سازی شهروندان - جدای از این که این کودک فقیر است یا برخوردار- می باشد. فروش آموزش و خدمات آن و البته پولی که خانواده برای آن پرداخت می کنند، خود می تواند مایه فقر بیشتر خانواده شود. اکنون حتی مدرسه های دولتی نیز از خانواده ها پول می گیرند. خانواده های تهیدست، هم به خاطر از دست دادن یک نان آور و نیروی کار برای کمک خرج خانواده و هم هزینه های خرید خدمات، از پس هزینه های آموزش بر نیامده و در پایان نوآموز از چرخه آموزش یا کنار گذاشته می شود و یا به خاطر نداشتن و ندادن پول، آموزشی کمتر و بی کیفیت تری را دریافت کرده و در بسیاری از موارد نوآموز از آموزش بهره ای نبرده و با ناتوانی های تحمیل شده درونی و بیرونی سرنوشتی مانند پدر و مادر تهیدستش پیدا می کند.
به هر روی با توجه به نقش آموزش در توسعه ی فردی و اجتماعی، خصوصی سازی و کالایی شدن آموزش بی گمان در فراخ کردن شکاف طبقاتی و گسترش فقر اقتصادی، فقر اجتماعی، فقر توانایی و .... کارگر می افتد و بیش از گذشته می تواند زمینه گسترش بی عدالتی های گوناگون را در جامعه فراهم سازد. باید دانست که آموزش هزینه ای است که در دراز مدت نتیجه می دهد و اگر امروز بکارید بیست – سی سال دیگر برداشت هایی پر بار خواهید داشت. پس گستره آموزش را همانند حوزه های امنیت و بهداشت و درمان باید کاملا رایگان نمود و نه تنها رایگان که مانند بسیاری از کشورهای پیشرو در آموزش، کمک هزینه های آموزشی، تبعیض های مثبت، ناهار و صبحانه ی مجانی، دفتر و کتاب و خدمات آموزشی و کمک آموزشی برای خانواده ها و افراد نیازمند و ... در نظر گرفت. بی گمان این راهی ست که در آینده می تواند ما را به قله توسعه در جهان نزدیک نماید.
http://tamin24.ir/fa/news/12504
محمدرضا نیک نژاد، روزنامه همدلی، 9 تیرماه 95
خبر کوتاه است و مانند بسیاری از خبرهای آموزشی کشور به چشم خیلی ها نمی آید! به گزارش باشگاه خبرنگاران جوان، حمید قنبری مدیرآموزشوپرورش عشایر خوزستان "10 کانکس پیشساخته با ضمانت 6 ساله با اعتباری بالغ بر 150 میلیون تومان از سوی سفارت ژاپن برای دانشآموزانی که در مدارس پرخطر تحصیل میکنند، جایگزین میشود. حداقل به 100 کانکس دیگر برای رفع نیازهای آموزشوپرورش عشایر و جایگزینی مدارس خطرآفرین استان نیاز است."
برای نگارنده به عنوان یک فرهنگی که پیگیر خبرهای رسانه ای در حوزه آموزش و پرورش هم هست، واژه های 10 کانکس و استان خوزستان و 150 میلیون تومان و سفارت ژاپن جفت و جور نمی شوند! خوزستان استان نفت خیزیست که نقش بسیار مهمی در تهیه بودجه کشور دارد. چطور افزون بر این 10 کانکس به عنوان کلاس درس، نیازمند 100 کانکس دیگر هم هست!؟ پس بودجه عمرانی آموزش و پرورش کجاست!؟ که آینده سازان کشور به جای مدرسه ها و کلاس های خوب و به روز باید در کانکس درس بخوانند! گویا خیرین مدرسه ساز هم دیگر کاری از دست شان بر نمی آید و دچار آهنگ - دست کم- ثابتی در ساخت مدرسه شده اند! اصلا گستردگی و فرسودگی مدرسه های کشور امکانی برای خیرین باقی می گذارد که نقش مثبت و اخلاقی خویش را درست و حسابی به پایان برساند؟
در هفته های گذشته و با انتشار فیش های حقوقی برخی از مدیران ارشد، چشم مان به حقوق های چند صد میلیونی روشن شد. در یکی از این فیش ها عدد 280 میلیون تومان دیده می شد. گویا با این حقوق بتوان نزدیک 20 کانکس را در مناطق عشایری جایگزین کلاس های کپری و خشتیِ خطرخیز کرد! به گمانم فیش های منتشر شده نوک کوه یخی است که بخش زیر آبش بسیار بسیار بزرگ تر است! راستی اگر این حقوق ها مدیریت شوند آیا مدرسه و کلاس کانکسی وکپری و خشتی ای باقی خواهد ماند!؟
آمار اختلاس های بانکی و اکنون داستان فیش های حقوقی چنان آزار دهنده شده اند که پندار آدم را تا ناکجا آباد می برد. برای کشوری که جزء چند کشور نخست تولید کننده و صادر کننده نفت و گاز در جهان است، آیا زیبنده است که سفارتخانه کشوری دیگر بیاید و آن هم فقط 150 میلیون تومان! برای فقر زدایی آموزشی هزینه کند؟ و همچنان مدیرانش حقوق های چند صد میلیونی بگیرند؟ ای وای بر ما و وای به بچه هایی که در گوشه و کنار کشور با بدترین شرایط آموزشی درس می خوانند و چشم براه مدیریت آموزشی توانمند و توسعه و عدالت آموزشی هستند! البته نباید مهربانی کشور ژاپن و سفیر آن را نادیده گرفت. بی گمان باید قدردان کار اخلاقی آنان بود اما خودمان چه!؟ واقعا چنین برخوردهایی رواست!؟
هم زمان با برگزاری نخستین گردهمایی" توسعه و عدالت آموزشی" نمایندگان مجلس در نشستی علنی طرح دریافت مالیات از برخی نهادهای زیر نظر رهبری مانند آستان قدس رضوی و ... را بررسی و تصویب کردند. سال گذشته نیز این طرح با نام ماده ٧٨ قانون مالیاتی کشور پس از تایید شورای نگهبان به دولت ابلاغ شد. اما گویا دولت به بهانه پیگیری اقتصاد مقاومتی قرار است از محل این مالیات گرفتاری های اقتصادی خویش را سر و سامان دهد! اما پرسش این جاست که دولت حق چنین کاری را دارد؟ بنابر مصوبه مجلس حتما باید این مالیات صرف رسیدگی به آموزش و توسعه عدالت آموزشی در مناطق محروم شود. در این وضع نمایندگان مجلس نباید پیگیر مصوبه خود باشند؟ چرا و با چه حقی دولت پس از یک سال هنوز آیین نامه های اجرایی ماده 78 قانون مالیاتی را ابلاغ نمی کند؟ دست اندرکاران آموزشی نباید جلو این ستم آشکار را بگیرند؟ و یا دست کم در گستره عمومی از حق دانش آموزان و آموزگاران در مناطق نابرخوردار دفاع کنند؟ بی گمان تاریخ از این سکوت و بی عملی به خوبی یاد نخواهد کرد!
http://hamdelidaily.ir/?newsid=13823
گروه صفحه مدرسه روزنامه «اعتماد»، 9 تیرماه 95
گروهی از معلمان ایرانی در یک سفر ١٠ روزه از نزدیک با نظام آموزشی فرانسه آشنا شدند. این افراد که با هزینه شخصی و توسط یکی از موسسههای پژوهشی به این سفر اعزام شده بودند در نشستی تجربه خود را دراختیار تعدادی از فرهنگیان علاقهمند گذاشتند، در این نشست که در محل سالن اجتماعات موسسه روایت برگزار شد چند نفر از گروه ٢٥ نفره این سفر گزارشی را ارایه دادند که این گزارش توسط فرزانه دشتی یکی از اعضای مدیریت سایت سازمان معلمان تهیه و تنظیم شده و در این سایت به آدرس
www. iranto. ir آورده شده است که به جهت اهمیت مطالب مطرح شده در این گزارش آن را تقدیم مخاطبان صفحه مدرسه اعتماد میکنیم و منتظر ارایه نظرات و دیدگاههای علاقهمندان به حوزه آموزش و پرورش هستیم.
بازدید از یک مدرسه راهنمایی
مهین اربابی، یکی از فرهنگیان حاضر در این سفر علمی- آموزشی ضمن ارایه گزارشی گفت: در پی سفر یک هفتهای به کشور فرانسه در فوریه ٢٠١٦ با مدیریت پژوهشکده روایت برای آشنایی با سیستم آموزشی و اصلاح آن سیستم، یک هیات ٢٥ نفره از فرهنگیان آموزش و پرورش از مدرسه راهنمایی teofilgotei بازدید کردند. لازم به ذکر است که برنامه این بازدید توسط آکادمی ورسای صورت گرفته است. این مدرسه به نام یک رماننویس قرن نوزدهم فرانسه نامگذاری شده است. نخستین سخنران یکی از بازرسین آموزشی مدارس بود که ایشان شرحی از اهداف آموزشی و اصلاحاتی که در آن ایجاد شده را ارایه کردند. ادامه گزارش خوب و آموزنده "ص مدرسه روزنامه اعتماد" را می توانید در پیوند زیر بخوانید. http://etemadnewspaper.ir/?News_Id=47539
محمدرضا نیک نژاد، روزنامه شهروند، 8 تیرماه 95
"برخی مدارس ابتدایی سیستان و بلوچستان از ساعات اولیه یکم خردادماه- یعنی نخستین روز ثبت نام- از نام نویسی دانش آموزان ابتدایی خودداری کردند. در مراجعه ای که به برخی مدارس شهرستان زاهدان شد دلیل عدم ثبت نام دانش آموزان را کمبود فضای آموزشی اعلام کردند. از سوی دیگر افزایش آمار بازمانده های از تحصیل و تاکید مقام معظم رهبری برای ثبت نام دانش آموزان مهاجرین خارجی و تلاش استاندار سیستان و بلوچستان برای جذب دانش آموزان بازمانده از تحصیل، متاسفانه اقدام عملی و محسوسی در برخی مناطق صورت نپذیرفته است. سلب فرصت تحصیل از هر دانش آموز می تواند به نوعی تهدید جدی برای جامعه باشد. جشنواره ها, همایش ها و برنامه های متنوع دیگر تا زمانی که اقدام عملی را در پی نداشته باشد نمیتواند موثر و سودمند باشد. حق آموزش از جمله حقوق مسلم شهروندی ملت است و وظیفه دولت پاسخ به مطالبات و حقوق شهروندان." این بخشی از یاداشت احمد براهوئی نژاد از کنشگران اجتماعی استان سیستان و بلوچستان است. به درستی او اشاره می کند که برگزاری گردهمایی هایی مانند "توسعه و عدالت آموزشی" با همه کوشش های دست اندرکاران تا هنگامی که از پشتیبانی های اجرایی برخوردار نباشد هیچ سودی ندارد. البته می توان نمونه هایی نیز برای آن آورد که به موضوع این یاداشت نیز وابسته است. هم زمان با برگزاری نخستین گردهمایی" توسعه و عدالت آموزشی" نمایندگان مجلس در نشستی علنی طرح دریافت مالیات از برخی نهادهای زیر نظر رهبری مانند آستان قدس رضوی را بررسی و تصویب کردند. سال گذشته نیز این طرح با نام ماده ٧٨ قانون مالیاتی کشور پس از تایید شورای نگهبان به دولت ابلاغ شد. در این ماده آمده است:«برای برقراری عدالت آموزشی و اجرای اصل ۳۰ قانون اساسی و تجهیز کلیه آموزشگاههای آموزش و پرورش با اولویت مناطق محروم و روستاها، آستان قدس رضوی و آن دسته از مؤسسات و بنگاههای اقتصادی زیرمجموعه نیروهای مسلح و ستاد اجرایی فرمان امام و سایر دستگاههای اجرایی که تا زمان تصویب این قانون مالیات پرداخت نکردهاند، موظف به پرداخت مالیات مستقیم و مالیات بر ارزش افزوده میشوند.» این طرح، تصویب و ابلاغ آن می توانست و البته می تواند در راستای گسترش عدالت آموزشی و از میان برداشتن فقر آموزشیِ باور نکردنی در استان های مرزی کشور بسیار کارآمد باشد. اما شوربختانه با گذشت نزدیک به دو سال از تصویب آن و ابلاغش به دولت در سال گذشته، نه مجلس به گونه ای جدی به دنبال اجرای آن است و نه دولت تمایلی به پیگیری و اجرای آن از خود نشان می دهد! بدتر آن که در خبرها آمده بود "نمایندگان مجلس روز سه شنبه 14 اردیبهشت ماه 95 در نشست علنی و در هنگام بررسی لایحه تنظیم برخی از احکام برنامههای توسعه کشور با ماده الحاقی 62 این لایحه موافقت کردند. براساس ماده الحاقی 62، به منظور تحقق سیاستهای کلی اقتصاد مقاومتی موضوع صرفهجویی در هزینههای عمومی، اصلاح نظام درآمدی دولت و همچنین قطع وابستگی بودجه به نفت آستانهای مقدس و قرارگاههای سازندگی و شرکتها و مؤسسات وابسته به اشخاص مذکور از سال اول برنامه ششم نسبت به تمامی فعالیتهای اقتصادی خود، مشمول پرداخت مالیات میشوند". همچنان که دیده می شود در این خبر محل هزینه این مالیات را گسترش عدالت آموزشی در مناطق نابرخوردار نمی داند و این به شکل نگران کننده ای مصوبه سال 93 و ماده 78 قانون مالیاتی را از میدان به در می کند! و چیزی جز شانه خالی کردن دولت از اجرای آن ماده را به دنبال نخواهد داشت. در این شرایط بر دست اندرکاران دبیرخانه دائمی " توسعه و عدالت آموزشی"، کنشگران صنفی و کاربدستان آموزشی وزارتخانه و مناطق نابرخوردار است که به دنبال اجرای ماده 78 باشند تا طرح تصویب شده مجلس در سال 93- که بی گمان یکی از ارزنده ترین و کارآمدترین روش ها برای از میان برداشت فقر آموزشی و به دنبالش فقر اقتصادی در مناطق نابرخوردار است- به اجرا درآید. و البته باید به شدت به دولت نیز یادآور شد که مصوبه به دنبال گسترش عدالت آموزشی است و نباید آن را فرصتی دانست برای از میان برداشتن گرفتاری های اقتصادی دولت! افزون بر این که با شعارهای رییس جمهور، پیش از انتخابات نیز در ستیز خواهد بود. همچنین اینجاست که نقش نظارتی مجلس بیش از پیش پر رنگ خواهد شد. به هر روی نباید گذاشت حق دانش آموزان در مناطق نابرخوردار فدای گرفتاری های اقتصادی دولت شود.
http://shahrvand-newspaper.ir/news:nomobile/main/67882/%d8%b9%d8%af%d8%a7%d9%84%d8%aa-%d8%a2%d9%85%d9%88%d8%b2%d8%b4%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a8%d8%b2%d9%86%da%af%d8%a7%d9%87%db%8c-%d9%86%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86%e2%80%8c%da%a9%d9%86%d9%86%d8%af%d9%87
محمدرضا نیک نژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 5 تیرماه 95
"20 سرباز در دو حادثه رانندگی جداگانه در یک روز کشته شدند" خبر به اندازه ای شوک آور است که فضای رسانه ای را به شدت تکان می دهد و در اندک زمانی گستره شبکه های مجازی را در می نوردد. این خبر دلخراش هنگامی که همراه می شود با واپسین عکس خود نگاره- سلفی- سربازان جان باخته، درد کشته شدن شان را چندین برابر می کند. با خود می اندیشم که اکنون خانواده های این جان باختگان وطن چه حال و روزی دارند!؟ آن هم هنگامی که این جوانان و امیدهای فردای خانواده و کشور به مرخصی پایان دوره آموزشی می آمدند! بی گمان خانواده ها دچار دردی جان کاه شده اند. ناخودآگاه به یاد "سوگند" برادر زاده از دست داده ام افتادم که 7 – 8 سال پیش در اثر نارسایی قلبی جان باخت. در گذشت این دختر بچه 6- 7 ساله شیرین زبان و دوست داشتنی خانواده و فامیل را چنان در عزا فرو برد که تا ماه ها کسی را یارای خندیدن نبود! وای به حال خانواده ی این جوانان برومند که هر کدام شان قرار بود آینده ای شیرین شوند برای پدر و مادرانشان. بدا به حال شان!
اما در میانه غوغای فضای مجازی بر سر از دست دادن 20 جوان ناکام، فضای رسانه ملی به شکل آزار دهنده ای آرام بود! چه عرض کنم متفاوت بود. برنامه پر هیجان و پر ز شادی دورهمی و خندوانه همچنان با پای کوبی دنبال می شد و هر از چندگاهی مجریان نامدارش با هیجان فزاینده ای نام حامی –اسپانسر- برنامه را بر زبان می راندند و مردم را تشویق به خرید می کردند. دیگر برنامه های صدا و سیما نیز همچنان با آهنگ همیشگی پیش می رفت. فرادستان سیاسی نیز پس از چند ساعت و با دیدن غوغای فضای مجازی با دست پاچگی پیام های تسلیت خود را اعلام کرده و به هر روی هر چند دیرهنگام اما وظیفه خویش را انجام دادند. با ورود به هزاره سوم، دانش و فن آوری، ابزارهای بی مانند و ارزشمند رسانه ای و مجازی را در اختیار انسان قرار داد. بی گمان جهان پس این ابزارها با جهان بدون آنها تفاوت های شگرفی دارد! امروز کوچک ترین خبر از دور افتاده ترین بخش های جهان به فاصله زمانی اندک کره خاکی را در می نوردد و تاثیر مثبت یا منفی خویش را می گذارد. امروز نمی توان کشوری را تصور کرد که 30 سال مخالفانش را مانند صدام در چرخ گوشت می انداخت و همچنان با سربلندی حکومت می کرد! امروز روزگار حکومت رسانه ای و شبکه های مجازی است. در جهان نوین رسانه ای، کشته شدن دو محیط بان هرمزگانی به خاطر پاسداشت محیط زیست دیگر در صفحه روزنامه های کم تیراژ پنهان نمی ماند! امروز به یاری شبکه های اجتماعی بریتانیا پس از چندیدن دهه و بر خلاف میل زمام دارانش با یک همه پرسی از اتحادیه اروپا بیرون می رود. در جهان دهکده شده ی امروز دیگر به آسانی نمی توان از کنار داغ از دست دادن بیست جوان گذشت. امروزه نمی توان بر ترسناک ترین قاتل های زنجیره ای کشور در چند دهه گذشته- یعنی نامناسبی جاده ها و نا ایمنی خودروهای داخلی- چشم بست. واقعا نمی دانم چند تن از هم میهنان بی گناه باید جان خویش را از دست بدهند تا چاره ای اندیشیده شود برای جاده ها و خودروها. نزدیک ده سال پیش ستون نویس نامداری نوشت" در جاده های ما جنگی خونین بر پاست! که شمار کشته شدگانش چند برابر جانباختگان جنگ های پیرامو نمان است". آن روز صدای او و بسیاری دیگر شنیده نشد! اما شاید به یاری و فشار فضای مجازی ده سال دیگر کشته شدگان این جنگ جاده ای کاهش یابد! تا دگر شاهد حادثه هایی دلخراشی مانند کشته شدن سربازان مام وطن نباشیم. آیا چاره ای جز امید هست!؟
http://shahrvand-newspaper.ir/news:nomobile/main/67606/%d8%af%d8%a7%d8%ba-%db%b2%db%b0-%d8%b3%d8%b1%d8%a8%d8%a7%d8%b2-%d9%88-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86-%d8%b1%d8%b3%d8%a7%d9%86%d9%87%e2%80%8c%d8%a7%db%8c-%d8%b4%d8%af%d9%87!-
محمدرضا نیک نژاد،صفحه مدرسه «اعتماد»، 2 تیرماه 95
شاید امروز بیشتر مردم نمیدانند مدارسی که خواندن و نوشتن را به آنها آموخته است در کشورمان چگونه بنا شدند و شاید کمتر کسی خاطرات چوبوفلکهای مکتبخانهها را به یاد داشته باشد مگر در فیلمها و سریالهای تلویزیونی که خیلی حس و حال آن روزها را نمیتواند منتقل کند چرا که وقتی تاریخ آموزش و پرورش را ورق میزنی و به 150 سال پیش میروی با حقایق تلخی مواجه میشوی که مو به تنت سیخ میشود و باورت نمیشود که در این سرزمین با مدرسه و معلم و کتاب و علم ودانش چه میکردند.
تاریخ آموزش و پرورش کشور را باید خواند تا رمز ورازگرفتاریهای دیروز و امروزمان آشکار شود به همین دلیل در این شماره از صفحه مدرسه «اعتماد» گذری داشتیم به بخشی از تاریخ تعلیم و تربیت در ایران با محوریت میرزا حسن رشدیه نامی که برای خیلیها چندان آشنا نیست چرا که در پس نام او رمز و رازهایی نهفته است، گزارشی که تقدیم میشود حاصل تلاش محمدرضا نیکنژاد فعال صنفی و رسانهای حوزه آموزش و پرورش است که در تلخیصی معنادار و ترکیبی مناسب ما را با فرازی از این تاریخ آشنا میکند. محمدرضا نیکنژاد، عضو کانون صنفی معلمان ایران با این جمله از لرد چستر فیلد که میگوید «از مدرنها بدون تنفر سخن بگو واز قدما بدون ستایشگری، هر یک را به خاطر شایستگیشان قضاوت کن و نه به دلیل قدمتشان» گزارش خود را تنظیم میکند.
در روز پنجم رمضان 1276 ه– ق در منزل یک روحانی به نام ملا مهدی تبریزی و در شهر تبریز کودکی زاده شد. این کودک بعدها با نوآوری و پشتکار خویش اثرات شگرفی بر روند رو به رشد مدرنیته و آموزش در ایران بر جای گذاشت. نام او را میرزا حسن نهادند که بعدها رشدیه خوانده شد.
خلیفه مکتبخانه
وضع آموزش در این دوره از الگوهای جهانی فاصله بسیار داشت. تنها نهادی که کار آموزش کودکان را سامان میداد، مکتبخانه بود. بیشتر این مکتبخانهها درجاهای نامناسب مانند گذرگاهها و اتاقکهای ویژه طلبهها در مسجدها برگزار میشدند. در آنها رویه یکسانی برای آموزش وجود نداشت. کودکان از خردسالی در اثر فشار خانواده و معلم ناچار به خواندن کتابهای ادبیات کلاسیک مانند دیوان حافظ، گلستان و بوستان سعدی، جامع عباسی و روخوانی قرآن بودند. معلمها در بیشتر موارد آنچنان کممایه بودند که برای درک گفتههای خود نیز با دشواری روبهرو میشدند. ابزار آنها افزون بر کتابهایی که گفته شد، چوب و فلک بود که در نهایت بنیاد آموزش بر آزار روحی و جسمی کودکان و دانستههای سطحی آنها استوار بود. مکتبخانه از نظر مالی مستقل از دولت بود و برای ادامه کار چشم به پیشکشهای خانوادهها داشت. چندگانگی در پرداخت، خود مایه نگاه چندگانه معلم به نوآموزان میشد. بیشتر مکتبداران دارای اندیشههای واپسگرا بودند. افزون بر این بیشتر آنها روابط خوبی با کارگزاران حکومت و علما داشتند که از آنها گروهی پر نفوذ درپهنه جامعه ساخته بود و کمتر کسی توان رویارویی با آنها را داشت.
نامنویسی دربیروت و سفر به ترکیه
بالیدن میرزا حسن، همزمان بود با ورود اندیشههای نوین به ایران. این اندیشهها بیشتر به کمک کسانی که درکشورهایی مانند فرانسه رفت وآمد داشتند ویا به دست فرستادگان این کشورها در ایران گسترش مییافت. نخست پدرش او را به مکتبخانه فرستاد. در آنجا توانست توانایی و هوش خود را به معلم و شاگردان دیگر نشان دهد. فرزندش شمسالدین رشدیه میگوید «... رشدیه خلیفه (مبصر) کلاس شده بر همه شاگردان برتری یافت شیخ مکتبخانه تا چه پایه سواد داشت خدا میداند، اما بسیار بیرحم بود وطفلان را میآزرد وبی محابا میزد.»(1) سپس شروع به آموزشهای دینی نزد پدر کرد ودر پانزده سالگی کار خود را با پیشنمازی یک مسجد آغاز کرد. به زودی با دیدن شرایط ویژه اجتماعی، سیاسی و اقتصادی کشور و مشاهده شکاف طبقاتی موجود درجامعه و با خواندن روزنامههای فارسی زبان خارج از کشور مانند اختر، ثریا و حبلالمتین وهمچنین شنیدههایش از وضع کشورهای دیگر، پیشنمازی را رها کرد. پس از به دست آوردن همراهی پدر در سال 1298 به بیروت رفت. در کانون آموزش آموزگاران که به دست فرانسویها اداره میشد و 30 سال از راهاندازی آن میگذشت، نامنویسی کرد. پس از سه سال نخست به ترکیه رفت. در آنجا از کانونهای آموزشی ترکیه بازدید کرد و در سرانجام به ایران بازگشت.
مبارزه در دو جبهه
در این هنگام با کوله باری از دانش، تجربه، و پشتکاری سترگ و ستودنی مبارزه خود را در دو جبهه آغاز کرد. جبهه نخست دربار قاجار و دستگاه خودکامه و 50 ساله ناصرالدین شاه بود. این دستگاه مانند هرحکومت خودکامه دیگر از آگاهی مردم هراسناک و بیمناک بود. بیشترین تلاش خود را برای نا آگاهی مردم بهکار میگرفت. شاه در دوران فرمانروایی خویش تنها دارالفنون را تاب آورد. آن هم به خاطر نگهداشتن آبرو در برابر نگاههای تیزبین کشورهای دیگر. اگر چه گاه و بیگاه تلخک ویژهاش به همراه شماری از گماشتگان به دارالفنون یورش میبردند و نو آموزان و آموزگاران را میآزردند. شاه نیز خرسندی خود را از این رخدادها پنهان نمیکرد. بارها میگفت که مردم ما باید آنچنان ناآگاه باشند که ندانند پاریس و بروکسل خوردنی است یا پوشیدنی. محمدعلی میرزا (شاه آینده) در تبریز پس ازشکایت مکتبداران، شتابان دبستان رشدیه را بست. در هنگام بر تخت نشستنِ مظفرالدین شاه، به خاطر بیماری، کهنسالی وسستی در تصمیمگیری، آزادی اندیشه و رفتار در میان اندیشمندان گسترش یافت. رشدیه نیز مانند دیگر اندیشمندان، آزادی رفتار بیشتری یافت. بیشترین پیشرفتهای او در راهاندازی دبستان در این دوران بود. ناگفته نماند که نخستین دبستان به شیوه نوین در دوران ناصری گشایش یافت. جبهه دیگر، مکتبداران و واپسگرایان پشتیبان آنها بودند. بیشترین فشارها بر رشدیه از سوی این جبهه بود. این گروه کسانی بودند که از دست دادن پایگاه مردمی برایشان هراسآور و وحشتناک بود. در بیحرمتیای که یک بلژیکی در تبریز و در هنگام مستی به یک روحانی کرده بود مکتبداران هنگامه را مناسب دیده و با بدگویی از دبستانهای رشدیه پیش روحانیها دبستانها را نیز به موردهای اعتراض افزودند. یکی از روحانیها گفت: «دین شما از دست رفت، در شهر مسلمان میخانه باز شده، در شهر مسلمان مدرسه باز شده، اطفال شما را از دین به در کردند... در این شهر سه چیز نباید باشد، میخانه، مدرسه و مسیو پریم.»(2)
گفتنی است که روحانیهای روشندل و روشناندیشی نیز بودند که از تلاشهای رشدیه، چه مادی وچه معنوی، پشتیبانی میکردند. مانند حاج میرزا جواد آقا مجتهد، روحانی دانشمند و فرهنگ دوست تبریز وشیخ هادی نجمآبادی که در تبریز و تهران از تلاشهای رشدیه بسیار حمایت کردند.
از دایر کردن دبستان تا مشروطهخواهی
با آغاز جنبش مشروطه رشدیه به جرگه مشروطهخواهان پیوست. در این راه نیز دچار سختیهایی شد که میتوان به بازداشت، تبعید و ترور نا فرجام او اشاره کرد. یکی از نقطههای تاریک زندگی رشدیه در این دوران رخ داد.
رشدیه با راهاندازی دبستانهای پرشمار در شهرهای تبریز، مشهد و تهران و بسته شدن پیاپی آنها، پا پس ننهاد و با پایمردی به کار خود ادامه داد. تا اینکه کسان دیگری نیز در این کار با او همراه شدند، با پشتیبانی مشروطهخواهان به ویژه آیتالله سید محمد طباطبایی از روش نوین آموزش، این شیوه به سرعت گسترش یافت و شمار این آموزشگاهها در این دوران به 22 رسید.
رشدیه پس از تلاشهای فراوان به قم رفت و در آنجا نیز دبستانی راهاندازی کرد و تا پایان عمرِ پر بارش به پیشه آموزگاری پرداخت. او میگفت «اگر معلمی در سر کلاس و در هنگام آموزش فوت کند، شهید محسوب شده وهیچ افتخاری بالاتر از این نیست.» یا وصیت کرده بود که آرامگاهش را در جایی قرار دهند تا شاگردان از روی آن گذشته و باعث آرامش روحش شوند.»(3)
رشدیه در زمینه آموزشی دارای بیست وهفت جلد کتاب است که بدایت التعلیم، کفایت التعلیم وصد درس و... شماری از آنهاست.
یک قرن شادگری و معلمی و مبارزه
واپسین روزهای زندگی این بزرگ مرد همزمان بود با رخدادهای بر تخت نشستن محمد رضا شاه و برکناری پدرش. آشفتگیهای این دوران بر زندگی او نیز اثر گذاشت. مدت کوتاهی حقوقش پرداخت نشد. با تلاش و همراهی هرمزی، رییس اداره کل بودجه آموزش وپرورش که در وزارتخانه این مرد کهنسال را شناخته بود، دوباره حقوقش برقرار شد. او هراز گاهی برای دریافت حقوق به تهران میآمد. در واپسین آنها روزی در ایستگاه انتظار ورود اتوبوس را میکشد که ناگهان بیپروایی راننده باعث افتادن رشدیه در جوی آب میشود. پس از چند روز بستری شدن در بیمارستان- بنیانگذار دبستانهای نوین درایران- روز نوزدهم آذرماه یک هزار و سیصد و بیست و دو، در 97 سالگی بدرود زندگی گفت و در شهر قم به خاک سپرده شد. در طول زندگیاش هیچ نهاد آموزشی از تلاشهای او قدردانی نکرد. خود نیز هیچگاه نخواست که از منافع به دست آمده از پیشگامی در مشروطه بهرهای ببرد.
پا نوشت:
1- حکیمی، محمود، آموزش وپرورش خودکامگان، تهران، انتشار، ص136
2- کسروی، احمد، تاریخ مشروطه ایران ص31.
at http: //www. dfiyouzat. com/
3- حکیمی، محمود، با پیشگامان آزادی، تهران، قلم
http://etemadnewspaper.ir/?News_Id=47031
محمدرضا نیک نژاد، ص جامعه روزنامه همدلی، 2 تیرماه 95
این روزها یکی از چالش های سیاسی جامعه انتشار فیش های حقوقی مدیران است. عددها بی گمان برای بسیاری از مردم شگفت آور، گیج کننده و سرسام آور است. برای نگارنده به عنوان یک فرهنگی که با 25 سال سابقه و با کسری های قانونی و مستمر، دریافتیِ نزدیک یک میلیون و 700 هزارتومان دارم، دریافتی های 70 – 80 میلیونی که چه عرض کنم 600- 700 میلیونی سرسام آور است. هنگامی که جمع کل دریافتی یک فرهنگی با همین میانگین در یک سال، کمی بیش از 20 میلیون می شود! آیا انگیزه ای برای کار درست و دلسوزانه باقی می ماند؟ داشتم با خود می اندیشیدم که آیا آن مدیر 40 – 50 میلیونی تاب و توان دو ساعت کلاس رفتن با 30 – 40 دانش آموز با گوناگونی فرهنگی و قومی و زبانی و اخلاقی و خانوادگی و بی انگیزگی و گریزان از درس و مدرسه را دارد؟ بی گمان ندارد! برای توجیه این دستمزدهای سرسام آور می گویند که با حقوق های کم نمی توان مدیران توانمند را نگهداشت و به کار گرفت! اگر مدیران توانمند در کار بودند آیا امروز وضع اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی .... این گونه بود؟ کدام مدیر توانمند!؟ طنز آزار دهنده ی ماجرا آن جاست که یکی از فرادستان آموزشی در سیاهه افتخارهای مدیریت نهاد آموزش گفته بود که شرایط را به گونه ای پیش می بریم که هیچ معلمی اضافه تدریس نداشته باشد تا به روند آموزش آسیبی وارد نشود! شگفتا که حتی شندرغازی هم که برخی فرهنگیان برای جبران دستمزد پایین دریافت می کنند– و البته نسبت به رانندگی تاکسی و آژانس، پادویی بنگاه های ملکی، فروشندگی، دلالی، کلاس خصوصی و تن دادن به بهره کشی های آموزشگاه ها و مدرسه های خصوصی و ... از شان بیشتری برخورد است- را مدیران وزات آموزش و پرورش تاب نمی آورند! از آن سو خود، حقوق ها و پاداش های چند ده میلیونی می گیرند. اما بی گمان فرهنگیان رسمی در سنجش با فرهنگیان خرید خدمت و حق التدریس و نیروهای آزاد و ... پادشاهی می کنند! برای نمونه روزهای نخستین سال 95 خبر جان باختن حمیدرضا گنگوزهی زیر آور فرسودگی مدرسه های کشور و به خاطر نجات جان دانش آموزانش بر فضای رسانه ای کشور تاثیر گذاشت. خبر هنگامی دردآورتر شد که از زبان خانواده اش می خواندی که این آموزگار خرید خدمتی تنها 450 هزار تومان! قرارداد داشت و تا هنگام مرگ و پس از بیش از شش ماه کار، طعم حقوق آموزش و پرورش را نچشید و هزینه ها هم همه از جیب بود. روزهای تعطیل و تابستان ها نیز حق بیمه نداشت و محل زندگی اش با مدرسه اش بیش از 200 کیلومتر فاصله داشت و ... بی گمان از دستمزد پایین و فقر و فرق گفتن در برابر این همکار و مانند او شرمنده کننده است! و باز گفتن و نالیدن از دستمزد کم در برابر گروه گسترده ای از بیکاران تحصیل کرده و تحصیل ناکرده هنگامی دشوارتر می شود که برخی از آنان حتی برای ماهی 100 هزار تومان حاضرند جایی مشغول شوند تا دستکم تن و جانشان اندکی آرامش یابد! در میانه هیاهوی فیش های حقوقی باید افزود که بنابر بررسی مرکز پژوهش های مجلس تنها فرهنگیان از میان کارمندان دولت در کنار حقوق، مزایایی ندارند! این سبب می شود که دیگر کارمندان دولت مزایایی مانند بن های خرید ماهانه و سالانه، پاداش های گاه و بی گاه و در روزهای آیینی مانند عید فطر و قدیر و نوروز و..، بهره برداری های رایگان یا بسیار ارزان از فضاهای ورزشی- تفریحی، مجتمع ها و هتل های تفریحی – مسافرتی و حق چندین بار بهره برداری در سال از آنها و .... حقوق کارمندان دیگر را گاه 2 یا 3 برابر می کند. با همین معیار ببینیم مدیران ارشد دولتی با حقوق های سرسام آور خویش چه مزایا و امکاناتی را دارند که ما بی خبریم. با فرهنگیان به خاطر اعتراض به حقوق ناچیزشان- در برابر مسولیت سنگین شان در پرورش شهروندان آینده- برخورد کردند! امروز جامعه چشم براه برخوردِ درخور با دریافت هایی بیرون از عرف جامعه است. آیا برخوردی می شود!؟
http://hamdelidaily.ir/?newsid=13446
محمدرضا نیک نژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 29 خردادماه 95
دانش آموزی به گروه تلگرامی کلاس شان افزودم. گروه آمیخته ای بود از پسرها و دخترها- این را می شد از پیام های صوتی شان فهمید. باورم نمی شد که این اندازه پسرها و دخترها با هم راحتند! بیشتر گفت و گوها، عکس ها و نماهنگ ها و یاداشت های کوتاه و بلند گروه بر مدار لذت جویی و خوشگذرانی های دورِهمی و عکس ها و فیلم های آنچنانی و ....می چرخید. با شرم و عرق ریزان از گروه بیرون زدم. گمانم این بود که تنها این گروه چنین است و دیگر گروه ها چنین نیست! روزی دانش آموز چند سال پیشم بی هماهنگی به گروه دیگری واردم کرد. چشمتان روز بد نبیند! برای پدر گروه پیشین آرزوی آمرزش کردم و گریختم! با همکار و دوست دیرینه ای، موضوع را در میان گذاشتم. تجربه های همسانی داشت. لا به لای گپ و گفت مان از گسترش و دسترسی آسان به فضای مجازی و شبکه های اجتماعی برای کودکان و نوجوانان، تا بی مایگی آموزش های رسمی و غیر رسمی و بزرگ شدن هدف ها و نیازهای کاذب اقتصادی خانواده ها، فرمانفرمایی فردگرایی و لذت جویی و از همه مهمتر بی بنیادی آموخته های اخلاقی در میان جوانان سخن رفت. گفت "بزرگترین محرومیت نسل کنونی بی الگویی و بی اسطوره ای است. اینان مانند ما الگوهای اخلاقی، رفتاری و اندیشگی ندارند. بزرگترین شانس من و تو آشنایی با شریعتی بود و الگوها و اسطوره هایی که برایمان ساخت و ... ". آری درست می گفت. در خانواده ها و مدرسه ها، برای جوانان الگوسازی نمی شود. جوانان مانند برگی می مانند جدا افتاده از ریشه بر دریای بیکرانِ داده های فراوان، بی سامان و کم عمق فضای مجازی. هر دم موجی کم توان آنان را به سویی می راند و از پاگرفتن اندیشه ای بنیادین در آنان جلوگیری می کند. با این سخنان به سال های کودکی و اسطوره ای به نام شریعتی بازگشتم. "کودکی بودم که در آشفته بازار سیاستِ نخستین سال های دهه 60 بالیدم. فضای خانه پر بود از ایسم های گوناگون. ناگزیر باید یکی از گرایش ها را بر می گزیدم. برادر بزرگترم، شریعتی می خواند و جمله به جمله آن را از بَر می کرد و مانند نقال ها با شور بازگو می کرد. این گونه بود که کتاب خواندن را از "یک جلوش تا بی نهایت صفرها"، "پدر مادر ما متهمیم"، "حسن و محبوبه"، "از کجا آغاز کنیم"، "نیاش" و ... آغاز، و تا "امت و امامت"، "تاریخ ادیان"،" گفتگوهای تنهایی" و " کویر" ادامه دادم. شریعتی برایم نان و آب و هوا شده بود. شریعتی سپهری گیرا و انگیزه بخش بود. با شریعتی نوجوانی را گذراندم و به دانشگاه رسیدم. تشنه ای را می مانستم که در دریای پهناور و بی کناره اندیشه های او با سرکشیدن یک جرعه آب دریا، تشنه و تشنه تر می شدم. می گویند یکی از پیامدهای ایدئولوژی، دگماتیسم است. اما گفتمان ایدئولوژیک شریعتی دگمم نکرد. اندیشه های شریعتی مانند جمله های دراز و پر شور و پر ز استعاره و شعرگونه اش، مرا به دنبال خویش می کشاند و پرسش می آفرید و تشنه ام می کرد و اندیشه ام را سنباده می زند و برای رویارویی با اندیشه های دیگر سنجشگرم می ساخت. شریعتی روشنفکر زمانه اش بود و در هوای زمانه اش نفس کشید و با فرهنگ زمانه اش به گفتگو نشست و از آن تاثیر گرفت و بر آن تاثیر گذاشت و .... " شریعتی الگویی درخور برای دوران گذار نوجوانی و جوانی ام بود. از این رو باید برای جوان امروز نگران بود. جوان امروز اسطوره ندارد. شاید هم درست این باشد! می گویند دوران اسطوره ها به سر آمده! اما اسطوره ها و الگوهای تاریخی– اجتماعی ای مانند شریعتی و البته متناسب با زمانه از نان و آب برای جوانان ضروری تر است. می گویید نه!؟ نگاهی دقیق تر بیافکنید به جوانان دور برتان.
(این یاداشت سال گذشته در سالگرد درگذشت دکتر علی شریعتی در روزنامه به چاپ رسید)
محمدرضا نیک نژاد، ص آخر روزنامه هروند، 30 خرداد 94
کودک 7 – 8 ساله ته تغاری و چهار برادر 13 تا 19 ساله، مادری سختگیر و پدری آرام و کارگر پیشه، که نماز و روزه و کارِ کم مزدش و کتاب های شعراش مهمترین دغدغه اش بود و خانه ای نقلی با یک اتاق که از میانه با دری چوبی به دو نیم شده بود. سال 59 – 60 بود و اوج درگیری های سیاسیِ گروه ها و حزب های رنگارنگ و هر یک از سه برادرِ بزرگتر طرفدار یکی از آنها. هنگام ناهار یا شام، گفتگو از ایسم های گوناگون بود. کودک یا چیزی از آن نمی دانست و اگر هم می دانست کج و معوج. بر سر سفره، گاهی گفتگو از بازگوییِ رویدادی سیاسی در شهر و یا پایتخت آغاز می شد. آرام آرام صدای دو، یا سه سوی درگیری بلند و به پرخاش زبانی کشیده می شد. دیری نمی پایید که دستِ یکی بلند می شد و زیر گوش دیگری می نشست. کاسه – کوزه، هر یک به سویی پرتاب می شد و گردن یکی در دستان دیگری و پای آن یکی در دستان این یکی و ..... پدر بر سر می کوفت و مادر نفرین کنان، عمو حیدرِ همسایه را به یاری فرا می خواند.... شیشه در به زمین ریخته، ظرف های شکسته، گوشت – نخودهای به سقف چسبیده، مادر از حال رفته، کودک به کنجی خزیده و .... پیامد این گفتمان سیاسی!
خب! کودک در این آشفته بازار می بالد و بی گمان باید یکی از گرایش های مطرح را بپذیرد. برادر بزرگتر، شریعتی می خواند و جمله به جمله آن را از بر می کرد و مانند نقال ها با حرارت آنها را باز گو می کرد. این گونه بود که کودک، کتاب خواندن را از "یک جلوش تا بی نهایت صفرها"، " پدر مادر ما متهمیم"، "حسن و محبوبه"، "نماز تسلیم انسان عصیانگر"، "از کجا آغاز کنیم"، "نیاش" آغاز، و تا "امت و امامت"، "تاریخ ادیان"،" گفتگوهای تنهایی" و " کویر" و کویر و کویر .... ادامه داد. این گونه بود که شریعتی برایش نان و آب و هوا شد. شریعتی اتمسفری گیرا و آغازگاهی پیشبرنده و انگیزه بخش بود. کودک که با شریعتی دوره راهنمایی و دبیرستان را گذراند و به دانشگاه رسید، تشنه ای را می مانست که در دریای پهناور و بی ساحلِ اندیشه های شریعتی با خوردن یک جرعه آب دریا، تشنه و تشنه تر می شد. یکی از پیامدهای ایدئولوژی، دگماتیسم است. اما گفتمان شریعتی با این که ایدئولوژیک است اما دگم کننده نیست. اندیشه های شریعتی مانند جمله های دراز و پر شور و پر ز استعاره و شعر گونه اش، آدم را به دنبال خویش می کشاند و پرسش می آفریند و تشنه ات می کند و اندیشه ات را سنباده می زند و تیز می کند و برای رویارویی با اندیشه های دیگر حساس و سنجشگر می نماید. شریعتی روشنفکر زمانه اش بود و در هوای زمانه اش نفس کشید و با فرهنگ زمانه اش به گفتگو نشست و از آن تاثیر گرفت و بر آن تاثیر گذاشت. بی گمان شریعتی را نمی توان به خاطر در جا زدن یک جامعه در گفتمان ده ها ساله اش مقصر دانست، گرچه برای توجیه کم کاری هایش می توان به دیوار کوتاه شریعی گیر داد و همه ناتوانی های خویش را، پیامد اندیشه ای دانست که یکی از بزرگ ترین جنبش های نوگرایانه زمانه خویش بود. هنوز هم یک قفسه کامل از کتابخانه کودکِ پا به سن گذاشته، کتاب های شریعتی است و با این که در میان سالگی از برخی از اندیشه های شریعتی گذشته است اما باز هم شریعتی بخشی از وجود و بخشی از اندیشه و بخشی از روح اوست. شریعتی "دوست داشتنی" است، که از "عشق" برتر است. شریعتی آغاز اندیشه است نه پایانش، شریعتی چه باید کردیست برای همیشه ی انسان ایرانیِ پا در سنت و سر در مدرنیته، شریعتی ....