محمدرضا نیک نژاد،صفحه مدرسه «اعتماد»، 2 تیرماه 95
شاید امروز بیشتر مردم نمیدانند مدارسی که خواندن و نوشتن را به آنها آموخته است در کشورمان چگونه بنا شدند و شاید کمتر کسی خاطرات چوبوفلکهای مکتبخانهها را به یاد داشته باشد مگر در فیلمها و سریالهای تلویزیونی که خیلی حس و حال آن روزها را نمیتواند منتقل کند چرا که وقتی تاریخ آموزش و پرورش را ورق میزنی و به 150 سال پیش میروی با حقایق تلخی مواجه میشوی که مو به تنت سیخ میشود و باورت نمیشود که در این سرزمین با مدرسه و معلم و کتاب و علم ودانش چه میکردند.
تاریخ آموزش و پرورش کشور را باید خواند تا رمز ورازگرفتاریهای دیروز و امروزمان آشکار شود به همین دلیل در این شماره از صفحه مدرسه «اعتماد» گذری داشتیم به بخشی از تاریخ تعلیم و تربیت در ایران با محوریت میرزا حسن رشدیه نامی که برای خیلیها چندان آشنا نیست چرا که در پس نام او رمز و رازهایی نهفته است، گزارشی که تقدیم میشود حاصل تلاش محمدرضا نیکنژاد فعال صنفی و رسانهای حوزه آموزش و پرورش است که در تلخیصی معنادار و ترکیبی مناسب ما را با فرازی از این تاریخ آشنا میکند. محمدرضا نیکنژاد، عضو کانون صنفی معلمان ایران با این جمله از لرد چستر فیلد که میگوید «از مدرنها بدون تنفر سخن بگو واز قدما بدون ستایشگری، هر یک را به خاطر شایستگیشان قضاوت کن و نه به دلیل قدمتشان» گزارش خود را تنظیم میکند.
در روز پنجم رمضان 1276 ه– ق در منزل یک روحانی به نام ملا مهدی تبریزی و در شهر تبریز کودکی زاده شد. این کودک بعدها با نوآوری و پشتکار خویش اثرات شگرفی بر روند رو به رشد مدرنیته و آموزش در ایران بر جای گذاشت. نام او را میرزا حسن نهادند که بعدها رشدیه خوانده شد.
خلیفه مکتبخانه
وضع آموزش در این دوره از الگوهای جهانی فاصله بسیار داشت. تنها نهادی که کار آموزش کودکان را سامان میداد، مکتبخانه بود. بیشتر این مکتبخانهها درجاهای نامناسب مانند گذرگاهها و اتاقکهای ویژه طلبهها در مسجدها برگزار میشدند. در آنها رویه یکسانی برای آموزش وجود نداشت. کودکان از خردسالی در اثر فشار خانواده و معلم ناچار به خواندن کتابهای ادبیات کلاسیک مانند دیوان حافظ، گلستان و بوستان سعدی، جامع عباسی و روخوانی قرآن بودند. معلمها در بیشتر موارد آنچنان کممایه بودند که برای درک گفتههای خود نیز با دشواری روبهرو میشدند. ابزار آنها افزون بر کتابهایی که گفته شد، چوب و فلک بود که در نهایت بنیاد آموزش بر آزار روحی و جسمی کودکان و دانستههای سطحی آنها استوار بود. مکتبخانه از نظر مالی مستقل از دولت بود و برای ادامه کار چشم به پیشکشهای خانوادهها داشت. چندگانگی در پرداخت، خود مایه نگاه چندگانه معلم به نوآموزان میشد. بیشتر مکتبداران دارای اندیشههای واپسگرا بودند. افزون بر این بیشتر آنها روابط خوبی با کارگزاران حکومت و علما داشتند که از آنها گروهی پر نفوذ درپهنه جامعه ساخته بود و کمتر کسی توان رویارویی با آنها را داشت.
نامنویسی دربیروت و سفر به ترکیه
بالیدن میرزا حسن، همزمان بود با ورود اندیشههای نوین به ایران. این اندیشهها بیشتر به کمک کسانی که درکشورهایی مانند فرانسه رفت وآمد داشتند ویا به دست فرستادگان این کشورها در ایران گسترش مییافت. نخست پدرش او را به مکتبخانه فرستاد. در آنجا توانست توانایی و هوش خود را به معلم و شاگردان دیگر نشان دهد. فرزندش شمسالدین رشدیه میگوید «... رشدیه خلیفه (مبصر) کلاس شده بر همه شاگردان برتری یافت شیخ مکتبخانه تا چه پایه سواد داشت خدا میداند، اما بسیار بیرحم بود وطفلان را میآزرد وبی محابا میزد.»(1) سپس شروع به آموزشهای دینی نزد پدر کرد ودر پانزده سالگی کار خود را با پیشنمازی یک مسجد آغاز کرد. به زودی با دیدن شرایط ویژه اجتماعی، سیاسی و اقتصادی کشور و مشاهده شکاف طبقاتی موجود درجامعه و با خواندن روزنامههای فارسی زبان خارج از کشور مانند اختر، ثریا و حبلالمتین وهمچنین شنیدههایش از وضع کشورهای دیگر، پیشنمازی را رها کرد. پس از به دست آوردن همراهی پدر در سال 1298 به بیروت رفت. در کانون آموزش آموزگاران که به دست فرانسویها اداره میشد و 30 سال از راهاندازی آن میگذشت، نامنویسی کرد. پس از سه سال نخست به ترکیه رفت. در آنجا از کانونهای آموزشی ترکیه بازدید کرد و در سرانجام به ایران بازگشت.
مبارزه در دو جبهه
در این هنگام با کوله باری از دانش، تجربه، و پشتکاری سترگ و ستودنی مبارزه خود را در دو جبهه آغاز کرد. جبهه نخست دربار قاجار و دستگاه خودکامه و 50 ساله ناصرالدین شاه بود. این دستگاه مانند هرحکومت خودکامه دیگر از آگاهی مردم هراسناک و بیمناک بود. بیشترین تلاش خود را برای نا آگاهی مردم بهکار میگرفت. شاه در دوران فرمانروایی خویش تنها دارالفنون را تاب آورد. آن هم به خاطر نگهداشتن آبرو در برابر نگاههای تیزبین کشورهای دیگر. اگر چه گاه و بیگاه تلخک ویژهاش به همراه شماری از گماشتگان به دارالفنون یورش میبردند و نو آموزان و آموزگاران را میآزردند. شاه نیز خرسندی خود را از این رخدادها پنهان نمیکرد. بارها میگفت که مردم ما باید آنچنان ناآگاه باشند که ندانند پاریس و بروکسل خوردنی است یا پوشیدنی. محمدعلی میرزا (شاه آینده) در تبریز پس ازشکایت مکتبداران، شتابان دبستان رشدیه را بست. در هنگام بر تخت نشستنِ مظفرالدین شاه، به خاطر بیماری، کهنسالی وسستی در تصمیمگیری، آزادی اندیشه و رفتار در میان اندیشمندان گسترش یافت. رشدیه نیز مانند دیگر اندیشمندان، آزادی رفتار بیشتری یافت. بیشترین پیشرفتهای او در راهاندازی دبستان در این دوران بود. ناگفته نماند که نخستین دبستان به شیوه نوین در دوران ناصری گشایش یافت. جبهه دیگر، مکتبداران و واپسگرایان پشتیبان آنها بودند. بیشترین فشارها بر رشدیه از سوی این جبهه بود. این گروه کسانی بودند که از دست دادن پایگاه مردمی برایشان هراسآور و وحشتناک بود. در بیحرمتیای که یک بلژیکی در تبریز و در هنگام مستی به یک روحانی کرده بود مکتبداران هنگامه را مناسب دیده و با بدگویی از دبستانهای رشدیه پیش روحانیها دبستانها را نیز به موردهای اعتراض افزودند. یکی از روحانیها گفت: «دین شما از دست رفت، در شهر مسلمان میخانه باز شده، در شهر مسلمان مدرسه باز شده، اطفال شما را از دین به در کردند... در این شهر سه چیز نباید باشد، میخانه، مدرسه و مسیو پریم.»(2)
گفتنی است که روحانیهای روشندل و روشناندیشی نیز بودند که از تلاشهای رشدیه، چه مادی وچه معنوی، پشتیبانی میکردند. مانند حاج میرزا جواد آقا مجتهد، روحانی دانشمند و فرهنگ دوست تبریز وشیخ هادی نجمآبادی که در تبریز و تهران از تلاشهای رشدیه بسیار حمایت کردند.
از دایر کردن دبستان تا مشروطهخواهی
با آغاز جنبش مشروطه رشدیه به جرگه مشروطهخواهان پیوست. در این راه نیز دچار سختیهایی شد که میتوان به بازداشت، تبعید و ترور نا فرجام او اشاره کرد. یکی از نقطههای تاریک زندگی رشدیه در این دوران رخ داد.
رشدیه با راهاندازی دبستانهای پرشمار در شهرهای تبریز، مشهد و تهران و بسته شدن پیاپی آنها، پا پس ننهاد و با پایمردی به کار خود ادامه داد. تا اینکه کسان دیگری نیز در این کار با او همراه شدند، با پشتیبانی مشروطهخواهان به ویژه آیتالله سید محمد طباطبایی از روش نوین آموزش، این شیوه به سرعت گسترش یافت و شمار این آموزشگاهها در این دوران به 22 رسید.
رشدیه پس از تلاشهای فراوان به قم رفت و در آنجا نیز دبستانی راهاندازی کرد و تا پایان عمرِ پر بارش به پیشه آموزگاری پرداخت. او میگفت «اگر معلمی در سر کلاس و در هنگام آموزش فوت کند، شهید محسوب شده وهیچ افتخاری بالاتر از این نیست.» یا وصیت کرده بود که آرامگاهش را در جایی قرار دهند تا شاگردان از روی آن گذشته و باعث آرامش روحش شوند.»(3)
رشدیه در زمینه آموزشی دارای بیست وهفت جلد کتاب است که بدایت التعلیم، کفایت التعلیم وصد درس و... شماری از آنهاست.
یک قرن شادگری و معلمی و مبارزه
واپسین روزهای زندگی این بزرگ مرد همزمان بود با رخدادهای بر تخت نشستن محمد رضا شاه و برکناری پدرش. آشفتگیهای این دوران بر زندگی او نیز اثر گذاشت. مدت کوتاهی حقوقش پرداخت نشد. با تلاش و همراهی هرمزی، رییس اداره کل بودجه آموزش وپرورش که در وزارتخانه این مرد کهنسال را شناخته بود، دوباره حقوقش برقرار شد. او هراز گاهی برای دریافت حقوق به تهران میآمد. در واپسین آنها روزی در ایستگاه انتظار ورود اتوبوس را میکشد که ناگهان بیپروایی راننده باعث افتادن رشدیه در جوی آب میشود. پس از چند روز بستری شدن در بیمارستان- بنیانگذار دبستانهای نوین درایران- روز نوزدهم آذرماه یک هزار و سیصد و بیست و دو، در 97 سالگی بدرود زندگی گفت و در شهر قم به خاک سپرده شد. در طول زندگیاش هیچ نهاد آموزشی از تلاشهای او قدردانی نکرد. خود نیز هیچگاه نخواست که از منافع به دست آمده از پیشگامی در مشروطه بهرهای ببرد.
پا نوشت:
1- حکیمی، محمود، آموزش وپرورش خودکامگان، تهران، انتشار، ص136
2- کسروی، احمد، تاریخ مشروطه ایران ص31.
at http: //www. dfiyouzat. com/
3- حکیمی، محمود، با پیشگامان آزادی، تهران، قلم
http://etemadnewspaper.ir/?News_Id=47031