چالش آموزش

            

             

                          برگردان: بهنام ذوقی

                      متن سخرانی "هربرت مارکوزه"  در دانشگاه برکلی

                   هفته نامه دولت و ملت، شماره یازده، اردیبهشت ماه 95

هربرت مارکوزه شاید قابل توجه‌ترین و مهمترین فیلسوف مارکسیست بود که نه تنها به حمایت از چپ نو و جنبشهای  پادفرهنگ بلکه به حمایت از تمامی طغیانهای دهه 1960 ،برخاست. انسان تک ساحتیِ (1964) او بدون شک برای جنبشهای دانشجویی  محوری بوده و آموزش و مشاوره‌های وی ،دانشجویانش را کاملا به تعهدات سیاسی و اجتماعی رادیکال تشویق کرد.کتاب گرانبهای اروس و تمدن (1966) ،که در آن مارکوزه ، چالش بازگشت به فروید را برای فهم بهتر شرایط جامعه معاصر هم‌ارز با مظاهر تاریخی سرمایه‌داری مطرح می‌کند، جایگاه مارکوزه را در ارتباط با چپ نو روشن می‌کند.

مارکوزه با بررسی عمیق در تئوری روانکاوی فروید (مطمئنا، مارکوزه به فروید تا جاییکه به جستاری فلسفی مربوط می‌شد ، علاقه‌مند بود نه به عنوان یک مدل بالینی)، و بعد از اینکه مفاهیم فرویدی را کاملا در متنی تاریخی قرارداد ، به دفاع از آنها برخاست. جمع‌بندی مارکوزه این بود که مبارزه برای اروس-مبارزه برای زندگی- برترین نوع مبارزه سیاسی است. نتیجه‌گیری مارکوزه بدین‌گونه هم می‌تواند بیان شود: تمام قسمتهای جامعه باید با امتناع کردن از این که منابعشان تحت عنوان جنگ ، کمپ انهدام ، و بهره‌کشی سرمایه‌داری به خدمت کمپین مرگ درآیند ، برای اروس مبارزه کنند. نتیجه‌گیری مارکوزه در اروس و تمدن قطعا در فضای سالهای دهه 1960 بود.

مایه‌ی حیرت نیست دانشجویانی که به خدمت سربازی جنگ ویتنام فرا خوانده شده بودند ، چالش مارکوزه را با دل و جان پذیرفتند. فراخوان مارکوزه به مبارزه برای زندگی از میان صفحات اروس و تمدن باید به حرکت آمد و الهام‌بخش معترضان شده، و این امری منطقی است که مارکوزه برای این جنبش ،به چیزی چون معلمی معنوی بدل گردد. ولی چند سال بعد ،در یک حرکت حقیقتا درون نگرانه ، مارکوزه در "مقدمه سیاسی" در چاپ 1966 دوباره به نتیجه‌گیری‌های خود در اروس و تمدن بازگشت و آن‌ها را مورد بازبینی قرار داد. مارکوزه در این حرکت ، شروع کرد به بررسی این که چگونه مرگ ، یا تاناتوس ،دیگر گرایش جامعه نیست. در یک واژگونی دیالکتیکی ،اروس به زمینه جامعه سرمایه داری مبدل می‌شود.یا به عبارتی دقیق‌تر اکنون مشکل این است که جامعه سرمایه‌داری ، اروس مربوط به خویش را می‌گستراند. جامعه سرمایه‌داری متاخر که در دوره بعد از جنگ جهانی دوم پدیدار شد، اروسی را می‌نمایاند که عینا مصرفگرایی در حال گسترش و فرهنگ تبلیغی را بازمی‌نمود. با گسترش این جامعه سرمایه‌داری متاخر، زمینه‌های تاریخی دوگانه اروس/تاناتوس به طور موثری از زمان نگارش اروس و تمدن، تغییر کرده‌بود که بدین صورت "مبارزه برای اروس" را  اثرگذاری انتقادی و سیاسی‌اش عاری شده بود. آن چه مارکوزه با بازنگری درون‌بینانه‌ی نتیجه‌گیریهای خود در صدد انجامش بود ، احیا کردن زمینه‌های سوبژکتیو برای مبارزه در داخل این زمینه‌ی جدید بود.

 

 متن پیش رو با عنوان ((هربرت مارکوزه: سخنرانی در برکلی،هجدهم اکتبر ۱۹۷۵)) در آرشیو مارکوزه در فرانکفورت یافت شده است. این سخنرانی دوازده صفحه‌ای توسط مارکوزه به صورت دست‌نویس یادداشت برداری شده است و بعداً این یادداشت‌‌ها توسط گروهی از پژوهشگران به شکل مقاله درآمده است.

 

ما نمی‌توانیم آموزش بدون انقلاب داشته باشیم. ما به مدت هزار و نهصد سال آموزش صلح‌آمیز را امتحان کرده‌ایم... بیایید حالا انقلاب را بیازماییم و ببینیم که چه خواهیم کرد.

ـ هلن کلر ـ

این صحیح است که می‌نمی‌توانیم اهداف آموزش تغییر دهیم بدون اینکه جامعه‌ای را که این اهداف را معین می‌کند، تغییر دهیم. اما این نیز صحیح است که ما نمی‌توانیم برای انسان شدن، برایاز بین بردن سکسییسم و نژادپرستی در میان خود، برای یاد گرفتن همبستگی با قربانیان، برای آزادساختن خود از بدبینی و تزویر اخلاقیات رایج، منتظر انقلاب بمانیم. به بیانی دیگر، آگاهی رادیکال و نیاز حیاتی به تغییر رادیکال باید از درون جامعه‌ی موجود و نهادهای آن ظاهر شود.

شرایط ابژکتیو در حال بلوغ هستند. پایه‌ی اقتصادی و سیاسی سرمایه‌داری ایالات متحده به طور فزاینده‌ای در حال تضعیف هستند. نیروهای مولد به هدر رفته‌اند و به نیروهای مخرب بدل شده‌اند. جامعه از طریق کار نامولد، خود را با طور فزاینده‌ای بازتولید می‌کند. اما آیا شرایط ابجکتیو انقلاب در حال بلوغ هستند؟انقلاب‌ها توسط انسان‌ها انجام می‌شوند. مردها و زنانی که دیگر نمی‌توانند آنچه این جامعه با آن‌ها می‌کند را تحمل کنند، مردان و زنانی که ذهن‌ها و بدن‌های‌شان سرکش است. و تغییر اجتماعی رادیکال امروز شامل مردان و زنانی است که نه تنها روابط تولیدی را می‌خواهند که بر مبنای استثمار نباشد ـ‌که اقتصادی است بر مبنای توزیع برابر ثروت اجتماعی‌ـ بلکه همچنین خواهان زندگی هستند که دیگر تنها در خدمت برآوردن نیازهای اولیه نباشد ـ‌که خود هدفی در خود است‌ـ تا از همبستگی با دیگر انسان‌های آزاد و طبیعت بهره‌مند شوند. این امر یک دگرگونی کامل است که نه تنها نهادهای اقتصاد سیاسی بلکه همچنین سلسله مراتب ارزش‌ها و نیازهای مقرر را واژگون می‌سازد، در جهت ایجاد زندگی متفاوتی در همه‌ی ساحت‌های کیفی، یک محیط زندگی متفاوت و یک اصول حقیقت متفاوت تلاش می‌کند. به عبارت دیگر، تغییر اجتماعی رادیکال امروز باید شامل تغییر رادیکال در ساختار ذهنی اشخاص، رانه‌ها، نیازها و ارزش‌های آنان باشد.

 اکنون به عقیده‌ی من چنین تغییراتی واقعاً در حال انجام هستند، نه تنها میان جوانان، روشنفکران و غیره، بلکه میان همه‌ی جمعیت وابسته به عنوان یک کل. مردم در حال آگاه شدن از این حقیقت هستند که آن‌ها مجبور نیستند زندگی خود را وقف اعمال ماشینی در کارخانه‌ها، دفترکارها و غیره کنند که به طور مرگباری آن‌ها را از انسانیت تهی می‌سازند. آن‌ها درمی‌یابند که دیگر مجبور نیستند رد محیطی آلوده زندگی کنند، که جامعه به اندازه‌ی کافی غنی هست که بتواند از فشارها و سرکوب‌های دوره‌های محرومیت گذشته برهد. به طور خلاصه می‌توان گفت که اعتقاد به ضرورت، به ارزش‌های اساسی سرمایه‌داری در حال زوال است.

ضعیف شدن انسجام و همبستگی اجتماعی، بروز آگاهی جدید و نیازهای جدید ناسازگار با سیستم در دهه‌ی شصت و در سطح جهانی به عنوان یک نیروی سیاسی تهدیدآمیز پدیدار شدند. حاکمان، این خطر را بهتر از طغیان‌گران تشخیص دادند و با سرکوبی علمی و کارآمد به آن پاسخ دادند(دوره‌ی ضدانقلاب). در این سازمان‌دهی مجدد واکنشی سرمایه‌داری انحصاری، سرکوب خشونت‌آمیز آخرین مأمن است. به غیر از این یک شخص به کنترل‌های الکترونیکی و فشار اقتصادی وابسته است. تأکید عظیمی بر  آموزش وجود دارد. کار فکری نقشی فزاینده در فرآیند اجتماعی بازتولید، ایفا می‌کند. ذهن که ارزش فزاینده‌ی مصرفی می‌یابد، باید تحت کنترل قرار گیرد. ذهن حتی در بُعد ناخودآگاه خود، باید از امکانات رهایی منحرف شود.

برخی جنبه‌های مدیریت ذهن از طریق آموزش به طور مختصر به شکل پیش رو هستند: تعالی لیبرال که ”ترجمه” و تبدیل مشکلات خوب و اعمال خوب به مشکلات متد، تحقیق و آمار است. به عنوان مثال، زبان خنثی و نحو اجماع غلط، جستجوی تعاریف دقیق و پژوهش در مورد آنچه که پیشاپیش می‌دانید. تأکید بر ابژکتیویته‌ی جعلی، مبهم ساختن تفاوت بین درست و غلط، حق و ناحق با تأکید بر ”سویه‌ی دیگر” همه چیز. و ”تبعیض علیه اخلاقیات”: شرایط اخلاقی و ارزش‌ها باید بیرون از دنیای پژوهشگران باقی بماند!

هشیار باشید! این امر راحت ساختن پژوهش نیست، تقلیل یادگیری نیست، ترک گرایش علمی نیست بلکه هدایت آن‌ها به مسیری دیگر است، رهایی آن‌ها است. بعد از عبور از این آسیاب شما به راحتی دو گزاره‌ی اساسی را که باید، باور و درون‌فکنی خواهید کرد:۱) محرومیت، خشم، از خود بیگانگی و غیره در‌واقع مشکلات و نواقص خود شما است و خود باید آن‌ها را درمان کنید. و ۲) شما به هر حال قدرت تغییر رادیکال مسائل را ندارید. هر دو گزاره اشتباه هستند ولی هم‌اکنون به فرضیاتی تبدیل شده‌اند که خود را معتبر می‌سازند!

اولین ایده که شکست دهه‌ی شصت تقصیر خود ما است، به مفهومی صحیح است اما این اشتباه نمی‌تواند با ((گردش به درون))، عقب‌نشینی به خود با انواع دیگری از مدیتیشن ناموجود، تصحیح شود! شاید باید عکس این کار انجام شود...

جاروب روانشناسی امروزی، به وسیله‌ی قدرتمندی برای سیاست‌زدایی مبدل شده است. این علم از ما می‌خواهد که با قربانی کردن جامعه، در جامعه‌ای بیمار، عقل سلیم داشته باشیم، که در جامعه‌ای که رضایت را تبیین می‌کند به دنبال رضایت باشیم. مساله‌ی سوژگی ما که مساله‌ای شخصی و رهایی شخصی است، خودویرانگر باقی می‌ماند. این هویت مورد جستجو (و احتمالاً یافت شده) به این روش باز هم یکی از از خودبیگانگی‌ها باشد. هویتی که به این صورت یافت می‌شود، جعلی خواهد بود. رهایی به یک سیاحت بزرگ ایگو تبدیل خواهد شد که ایگو پیشاپیش در نقطه‌ی عزیمت از دست خواهد رفت.

چرا؟ زیرا امروزه ایگو (و اید) با فعل و انفعال بین درونی‌ترین دردها، لذت‌ها، نیازها و امیال شخصی و جامعه‌ای بنا می‌شود که به شیوه‌ی خاص خود شکل می‌گیرد(و از آن‌ها مراقبت می‌کند). نکته در اینجا است که در عصر سرمایه‌داری انحصاری، جامعه دیگر تنها یک بُعد خارجی و خارج از ما نیست. ما با هر کالایی که می‌خریم، هر برنامه‌ای که تماشا می‌کنیم، هر لذتی که خریداری می‌کنیم، هر سیاحتی که داریم (شامل سیاحت‌های ایگویی) فضای تخریب و زوال، بیهودگی و سیاه‌بختی، سبعیت و تزویر را درون‌فکنی می‌کنیم. ایگوی ما ـ‌حتی ناخودآگاه ماـ با این ویژگی‌های جامعه‌ی ما شکل گرفته است. در نتیجه قادر نخواهیم بود که تنها ایگو یا اید خود را آزاد کنیم، در باهم بودن، احساسات یا ناامیدی‌ها غرق شویم. ما نمی‌توانیم به طور موثری این عامل خارجی یعنی هراس‌های جامعه را سرکوب کنیم بدون اینکه بیش از این سرکوب شویم!

اما این جنبش درونی مبهم است. در نظریه‌ی مارکسیستی تمایل بلندمدتی در نادیده‌ گرفتن سوژه‌ی فردی (که به رغم همه چیز، عامل همه‌ی افعال است) وجود دارد. آگاهی طبقاتی توسط آگاهی فردی تعدیل می‌شود و ریشه‌های قدرتمند اعتراض در افراد به وجود نمی‌آیند و هیچ توده‌ی انقلابی به وجود نمی‌آید!اطمینان داشته باشید که انهدام درونی، رهایی سوژه محور از الگوهای رفتاری، گرایشات و نیازهای سرکوب‌گر با شرایط ابژکتیو تعیین می‌شوند. اما به خود فرد مربوط است تا در این شرایط، روش‌های درونی و بیرونی برای تغییر این شرایط را بیابد. شرایط غالب تحت حاکمیت سرمایه‌داری انحصاری، یک استراتژی ریشه‌ای برای گروه‌های سیاسی کوچک با هماهنگی تدریجی در سطح بالاتر ایجاد می‌کند. به طور مشابهی، استراتژی تغییر فردی یعنی  انهدام سوبژکتیویته‌ی دنباله‌رو به نظر می‌رسد که نیازمند استراتژی گروه‌های کوچکی است که هم سیاسی و روان‌شناختی هستند. کار آن‌ها نه تنها یک آزادسازی مناسب است، بلکه یک خودانتقادی روانی نیز هست: یادگرفتن تمایزگذاری بین رفتاری که در خود ما تثبیت را (اغلب در لفافه‌ی رادیکالیسم!) بازتولید می‌کند و رفتاری که واقعاً رهایی‌بخش است. چنین رفتار رهایی‌بخشی تلاش برای اخلاقیاتی آزادی‌بخش است که بر اخلاقیات سبعانه و بدبینانه‌ی تثبیت در خود ما غلبه می‌کند. به طور مختصر می‌توان گفت که این کار، تبدیل درونی امور روانشناسانه به امور سیاسی، تبدیل درمان به آموزش سیاسی است.

حالا می‌رسیم به دومین گزاره: اینکه شما به طور بالقوه قدرتی ندارید، اینکه نمی‌توانید چیزی ر عوض کنید. ۱۹۶۸ را ببینید! در ابتدا باید گفت ۱۹۶۸ چیزهایی را تغییر داد. جامعه‌ی ما مثل قبل نیست. یک روند دوگانه وجود دارد: سازمان ضدانقلاب و ضعیف ساختن انسجام اجتماعی از درون. علاوه بر این، دانشجویان در جنبش حقوق مدنی، در پایان دادن به بمباران کامبوج و جنگ ویتنام، نقشی تعیین کننده ایفا کردند. و دانشجویان در سراسر دنیا در صف اول مخالفت رادیکال بوده‌اند!

حالا ملاحظاتی در مورد امکان کنشگری و تحرک در دانشگاه (و جامعه). بازسازی دانشگاه و مفهوم جدید آموزش و یادگیری، بازتعریف اخلاقیات، تحرک، ”مشارکت و تعهد اگزیستانسیال” در آموزش و یادگیری خواهد بود. ما در موقعیت‌هایی تاریخی آگاه می‌شویم که چیزهایی فراتر از ”رویکرد علمی”، بی‌طرفی نسبت به حقیقت و ژست ابژکتیو وجود دارند مخصوصاً هنگامی که این بی‌طرفی  و ابژکتیو بودن جعلی است، به این مفهوم که در چارچوب اجتماعی کنترل سیاسی و سلطه ابراز می‌شود. ما تنها در صورتی می‌توانیم تصمیم بگیریم که در برابر چیزهایی که سرنوشت ما و جامعه‌مان را رقم می‌زنند، بی‌طرف باشیم که از ساختار قدرت که تعیین می‌کند چه چیزی حقیقت باشد، جدا شویم. هیچ جنبه‌ی دیگری از رژیم جنایت‌کار فرانکو، اردوگاه‌های انهدام و شکنجه و سوزاندن و مسموم کردن مردم ویتنام وجود ندارد. آلترناتیو، یک نوع احساسی‌گرایی بی‌ملاحظه و عدم تحمل  نیست، بلکه مفهومی دیگر و پرکتیس دیگری از سوبژکتیویته، تفسیر دیگری از حقایق از جمله امکانات در اختیار برای ساخت جامعه‌ای بهتر از طریق تغییر رادیکال جامعه‌ی حاضر  است. ما بر سوبژکتیویته‌ی این هدف تأکید داریم، مصلحت همه‌ی مردم، نه فقط پرولتاریا! زمانی که ما بر رهایی دانش از سوءمصرف آن در جهت استثمار، ویرانی و سلطه تأکید می‌ورزیم، بر گرایشی علمی تأکید داریم. ما تجربه‌گرا هستیم (نه تدارکات‌چی اتوپیاها). ما می‌خواهیم حقایق و شیوه‌ی تفسیر آن‌ها را یاد بگیریم. ولی ما می‌خواهیم که همه‌ی حقایق را بفهمیم، مخصوصاً آن‌هایی که معمولاً سرکوب می‌شوند یا مبهم هستند. ما نمی‌خواهیم نهادهای مقرر آموزشی را نابود کنیم بلکه می‌خواهیم آن‌ها را بازسازی کنیم.

برای رسیدن به هدف‌مان به معرفت نیاز داریم. هنوز هم حقیقت دارد که تئوری راهنمای پرکتیس رادیکال است. ما به تاریخ نیاز داریم زیرا باید باید بدانیم که تمدن چطور به وضعیت امروزی حود رسیده است:‌ در چه قسمتی مشکل دارد. و ما به تاریخ فاتحان بلکه همچنین به تاریخ قربانیان نیاز داریم. ما به جامعه‌شناسی نیاز داریم که به ما نشان دهد که قدرت حقیقی که ساختار اجتماعی را شکل می‌دهد، کجا است. ما به اقتصادی نیاز داریم که به ریاضیات ”تعالی” نیافته باشد. ما برای کاهش رنج، درد و بیماری و برای  بازیابی طبیعت، به دانش نیاز داریم. هنوز هم تا حدود زیادی به شما بستگی دارد که چنین آموزش و یادگیری را دریافت کنید، که بر ”درس‌ها”و افراد محذوف، بر بحث طبقه و نقد و امثال این‌ها تأکید کنید.

و خارج از دانشگاه؟ ”فعالیت اجتماعی” به دلیل نارضایتی عمیق توسط سوپر رادیکال‌ها به تمسخر گرفته می‌شود و  ”خدمات اجتماعی” برای وضع موجود نامیده می‌شود. اما تحت سلطه‌ی ضدانقلاب و در موقعیت فعلی سرمایه‌داری انحصاری، چیزی که پیش از این بی‌خطر بود، به طور فزاینده‌ای برای ساختار قدرت غیرقابل تحمل می‌شود. فضا به طور فزاینده‌ای برای امتیازها تنگ‌تر می‌شود! و باز هم امکان فعالیت سیاسی وجود دارد. بازیابی سنت دهه‌ی شصتی به این صورت می‌تواند باشد: تحریم‌ها، اعتصابات و تظاهرات علیه حمایت سبعانه از رژیم‌های فاشیستی، سیاستِ گرفتن مالیات سنگین از فقرا به جای ثروتمندان و نابودی محیط زندگی‌مان. تظاهرات در زمان مناسب و در مورد مسائل انضمامی!

و آخرین ملاحظه. در فعالیت سیاسی خود، خود را انکار نکنید، بر چهره‌ی خود ماسک نزنید! فرآیند فکری بازتولید اجتماعی . شما کارگران فرآیند مادی تولید هستید. اگر رهایی طبقه‌ی کارگر تنها می‌تواند وظیفه‌ی طبقه‌ی کارگر باشد، رهایی کارگران فکری هم به همین منوال تنها می‌تواند وظیفه‌ی خود آن‌ها باشد! هر دو جنبش باید همگرا شوند و همکاری کنند ولی پیش از اینکه با کارگران همبسته شوید، میان خودتان همبستگی ایجاد کنید! مباحثات بی‌پایان در مورد اینکه استراتژی مائوییستی یا تروتسکییستی یا مارکسیست لنینیستی یا مارکسیستی چیست را متوقف کنید. این مباحثات هیچ ارتباطی با واقعیت‌های ما ندارند. این مباحثات در برابر حیاتی‌ترین نیاز ما عمل می‌کنند: ایجاد یک جبهه‌ی متحد، رشد کمی جنبش، تا زمانی که کمیت به کیفیت بدل شود! تظاهرات در یک یا دو دانشگاه فایده‌ای نخواهد داشت! تظاهرات در سطح ملی می‌تواند سیاست ملی را تغییر دهد!

این کار هنوز هم ممکن است. اگر احساس ناامیدی، یأس و بی‌علاقگی می‌کنید، تسلیم پروپاگاندای وضع موجود شده‌اید. هنوز بر عهده‌ی شما است که این پروپاگاندا را انکار کنید!

http://mellatmag.com/uploads/images/gallery/archive/11.pdf

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد