محمدرضا نیک نژاد،شماره 680 هفته نامه چلچراغ، 7 مهرماه 95
جهان امروز به سوی کوچک شدن و کم رنگی مرزهای میان کشورها پیش می رود. امروزه صدها میلیون مهاجر در بخش های گوناگون جهان و در کنار شهروندانی با گوناگونی های نژادی، زبانی، قومی و ... زندگی می کنند. بی گمان یکی از مهمترین بایسته های زندگی در جهان کنونی، رواداری و مداراست و کارآمدترین و شناخته شده ترین ابزار برای نهادینه کردن چنین آموزه های اخلاق بنیادی، آموزش و پرورش است. پرورش شهروندان مدارا مدار و اخلاق گرا نیاز به ساختارهای آموزشی و فرهنگی توانمند دارد و پیش از آن اراده و خواستی که از آن، طرح و برنامه ای منسجم و فراگیر بیرون آید و کارآمد باشد. که شوربختانه هنوز چنین زمینه هایی در آموزش و پرورش ما دیده نمی شود. جامعه ایران از نظر ساختارِ اجتماعی جامعه ای در خود است. به این معنی که اقوام گوناگون- حتی گاهی فراتر از مرزهای کنونی- خود را ایرانی می دانند و همان حقوق و تکلیف هایی را که برای خویش تعریف می کنند، برای همشهری ها و همسایه ها و ... نیز تعریف می کنند.
با آغاز ناامنی های افغانستان و مهاجرت چندین میلیونی افغانستانی ها به کشور این ساختارِ فرهنگی در خود، ناگهان وادار به واکنش شد. گرچه با توجه به مهمترین شاخصه های فرهنگی، یعنی زبان و دین، ضربه وارد شده آنچنان نبود که واکنش ها شدید باشد اما به هر شکل ورود موج مهاجر از افغانستان و به دنبال آن دگرگونی های سیاسی- اقتصادی پس از انقلاب و جنگ در ایران و دشواری های تازه ای مانند بیکاری و ناامنی و ... سبب شد که میزبان بخشی از گرفتاری های خویش را ورود مهمانان خارجی بداند و این ها زمینه ساز برخوردهایی کم شمار اما زشت با مهاجران شد. به هر روی امروز کشور ما با واقعیتی به نام مهاجران افغانستانی روبروست و چاره ای نیست که سیاست گذاران فرهنگی- آموزشی به دنبال برنامه هایی برای آموزش های رواداری و مدارا با دیگر گروه های نژادی و قومی باشند. تا از این رهگذر کمترین آسیب به مهمان و میزبان وارد شود. از دیگر سو ساکن شدن چندین دهه ای برخی از مهاجران در کشور، از آنان و به ویژه نسل های دوم و سوم شان شهروندانی ایرانی- افغانستانی ساخته که به سختی می توان شاخصه های فرهنگی- قومی را در میان شان تشخیص داد و آنها را ایرانی یا افغانستانی صرف دانست. این ها می تواند زمینه ای باشند برای تصمصیمِ انسان دوستانه ی فرادستان ارشد کشور برای نام نویسی نوآموزان افغانستانی در مدرسه ها. سال گذشته با این تصمیم قرار بر این شد که هیچ کودک افغانستانی در کشور از آموزش جا نماند و امسال نیز همان سیاست خوشبختانه پیگیری خواهد شد. اما در این زمینه گرفتاری هایی همچنان در برابر نام نویسی دانش آموزان افغانستانی وجود دارد.
نخست آن که مدرسه ها با تکیه بر بخشنامه ای اداری هنگام نام نویسیِ این گروه از دانش آموزان از آنان پول دریافت می کنند. گرچه میزان آن- به ویژه در کلان شهری مانند تهران- به نظر چندان زیاد نیست، اما چون خانواده های این بچه ها در بیشر موارد با گرفتاری های شغلی دست و پنجه نرم می کنند و دستمزدهایی کمتر از عرف می گیرند، پرداخت شهریه مصوب برای بیشترشان سخت بوده و سدی در برابر آموزش نوآموزان پدید خواهد آورد. پس بهتر آن است که این تصمیمِ اخلاقی و انسانی به خاطر چنین پولِ اندکی آسیب نبیند.
از دیگر سو آموزش نیافتگی در زمینه مدارا با گوناگونی های قومی و نژادی و زبانی، زمینه برخورد نامناسب برخی دانش آموزان و نیروهای آموزشی با مهاجران افغانستانی را فراهم کرده و می تواند سبب دلزدگی و گریز این نو آموزان از آموزش و مدرسه شود. گرچه نگارنده به عنوان آموزگار در منطقه ی کاری خود و با وجود داشتن دانش آموزان افغانستانی، کمتر شاهد برخوردهایی زننده و بیرون از عرف بوده است اما شنیده ها به ویژه از حاشیه های تهران و شهرهای دیگر شوربختانه چنین برخوردهایی را تایید می کند. گویا اکنون که چنین تصمیم انسانی- اخلاقیِ در کشور گرفته شده است بهتر آن باشد که به ویژه فرهنگیان و دانش آموزان در پیوند با چگونگی برخورد با مهاجران، آموزش دیده و برای زیستی روامدارانه آماده شوند. باشد که برخوردهای زشت و ناپسند زمینه ساز دور افتادن هیچ دانش آموز افغانستانی نشود.
http://40cheragh.org/
محمدرضا نیک نژاد، گفت و گو با تارنمای امید ایرانیان، 8 مهرماه 95
به نظر میرسد آموزش و پرورش در اولویت نیست و قرار است همینطور ناتوان و ناکارآمد باقی بماند تا به بهانههای مختلف به آن ضربه وارد شود؛ مگر میشود با این همه وزیر که عوض شده تا این حد آموزش و پرورش دچار روزمرگی و گرفتاریهای بیش و کم باشد؟ شاید زمانی در دوره حاجیبابایی یا قبل آن، پولگرفتن از والدین دانشآموزان امری ناپسند بود اما به مرور قبح آن ریخته شده و حالا پولگرفتن از خانوادهها به امری عادی تبدیل شده است.
در کل به نظر میرسد در شرایطی که حاجیبابایی وزارت آموزش و پرورش را به فانی تحویل داد، که قطار تغییر ساختار به نوعی آموزش و پرورش را شخم زده بود؛ در دوره حاجیبابایی آموزش و پرورش نابود شد؛ به گفته خود او سند تحول(چیزی که 10 سال روی آن کار شده بود) در مدت سه ماه، 70 درصد تغییر کرد و وزیر احمدینژاد، آن را به اجبار اجرایی کرد و از بعد آموزشی و تحقیقی و پژوهشی خارج کرد اما فانی شرایط نرمالی به آموزش و پرورش داد با این وجود، مشکلات تا حدی زیاد است که نمیتوان انتظار داشت که وزیر آموزش و پرورش شرایط را عادی کند؛ آموزش و پرورشی که میخواهد نظر نماینده مجلس را جلب کند؛ میخواهد نظر دولت را جلب کند؛ نظر امام جمعه شهر و معلمان و دانشآموزان و.. را جلب کند.
اما در صحبتی که توسط آقای لاریجانی در باب استیضاح وزیر مطرح شده باید به این نکته توجه کرد که بودجهای که قرار است به آموزش و پرورش اختصاص داده شود در دستان مجلس است نه وزیر آموزش و پرورش. چرا وقتی وزیر میگوید 40 هزار میلیارد بودجه آموزش و پرورش میخواهیم به او 30 هزار میلیارد میدهید تا دستش را توی جیب خانوادهها کند؟
از سوی دیگر میگویند که فانی باید برود؛ در این زمان و در این 6 ماه باقیمانده از دولت روحانی رفتن او چه تاثیر خواهد داشت؟ باید در دولت بعدی فکری به حال آموزش و پرورش کرد اگر قرار است رای فرهنگیان در صندوق دولت تدبیر و امید قرار بگیرد.
با توجه به طرحی که توسط رئیس مجلس ابلاغ شده است، برای استیضاح وزیر آموزش و پرورش دو دلیل مطرح شده؛ تحمیل هزینههای آموزشی به شهروندان و خانوادهها و افت آموزشی؛ هر دوی اینها در آموزش و پرورش ریشهدار هستند و وزیر نمیتواند مقصر باشد.
شاید بتوان گفت که این استیضاح، نوعی برخورد سیاسی است چراکه در آموزش و پرورش موارد بی شماری وجود دارد که میتواند دلایلی برای پرسش از وزیر باشند. و اینگونه نیست که بگوییم فلان وزیر آمد و این مشکلات را ایجاد کرد؛ گرچه مهم است که چه فردی در جایگاه وزارت قرار بگیرد؛ اما نمیتوان وضعیت موجود را حاصل ناکارآمدی و ناتوانی وزیر آموزش و پرورش و تیم همراهش دانست.
با وضعیتی که در حال حاضر وجود دارد هر کسی که در جایگاه وزارت آموزش و پرورش و تیم همراهش قرار بگیرد تقریبا همینگونه عمل میکند که وزیر فعلی عمل کرده است حال با اندکی تفاوت.
در حال حاضر سیستم آموزش و پرورش کشور به گونهای است که هیچ کسی نمیتواند تغییری در این شرایط ایجاد کند؛ گویی این سیستم، چاهی است که سنگی در آن افتاده و هرکسی هم بیاید نمیتواند این سنگ را بیرون بیاورد.
اما تحمیل هزینههای آموزشی در کمبود بودجه آموزش وپرورش، بحثی ریشه دار است؛ در واقع، بودجهای وجود ندارد؛ دخل و خرج آموزش و پرورش به هم نمیخواند و از چندیدن دهه پیش پولگرفتن از خانوادهها وجو داشته و حالا به این شکل حاد چندشآور آزاردهنده درآمده؛ بعضی مدارس دولتی هم چندین میلیون به بهانههای مختلف از خانوادهها پول دریافت میکنند. تا به مدارس روستایی میرسد که قرار است آب و برقشان را قطع کنند و از دانشآموزان میخواهند پول بیاورند مدرسه.
این قضیه در حالیکه به ناتوانی مدیران آموزش و پرورش برمیگردد به مسئولان حاکمیتی و سیاستهای آنها هم مرتبط است؛ فرض کنید ما طرفدار استیضاح باشیم و بگوییم علیاصغر فانی هزار عیب دارد؛ اگر یک نفر دیگر را بیاوریم میخواهد چهکار کند؟ چه کسی میتواند این کشتی به گل نشسته را نجات دهد؟ هر کسی را که بیاوریم؛ هر کسی که بیاید همین وضع است؛ قصد دفاع از فانی وجود ندارد و به نظر میرسد تفاوتهای شخصیتی در نحوه مدیریت موثر است و همه وزرا از دورههای گذشته با این مشکلات دست و پنجه نرم کردهاند و خوب که نگاه کنید خواهید دید که معلم ناراضی است؛ دانشآموز ناراضی است؛ خانوادهها ناراضی هستند؛ مجلس ناراضی است؛ رئیسجمهور و قوه قضائیه و... ناراضی هستند؛ بنابراین نمیتوان ریشه این نارضایتی را در فرد جستجو کرد.
به لحاظ افت آموزشی هم باید گفت که در این قضیه مسائل زیادی دخیل هستند؛ یکی فرهنگ آموزشی است؛ فرهنگ آموزشی ما بر اساس کنکورمحور و نتیجهگرایی شکل گرفته که فشاری به دانشآموز و خانواده وارد کرده است؛ و از حدود پنجاه سال پیش تاکنون وجود داشته و فانی در این قضیه موثر نیست.از سوی دیگر، محتوای آموزشی، روشهای آموزشی و ... در کنار فضای مجازی هیچ آموزهای را به دانشآموزان منتقل نمیکند که به آنها بگوید در دنیای امروز چطور زندگی کنند؟ به این دلیل که شرایط آموزشی سنتی و ایدئولوژیک بر آن حاکم است؛ سیطره غیردموکراتیک در فضای مدرسه و کلاس هم از مواردی است که نمیتوان از آن غافل ماند. این موارد بچهها را از آموزش گریزان میکند؛ از سوی دیگر خانوادهها فرزندان تحصیلکرده ای دارند که درصد بالایی دچار بیکاری شدهاند؛ زمانیکه فرزندان ما که در موقعیت درسخواند هستند، این مسائل را می بینند انگیزههای خود را برای درسخواندن از دست خواهند داد.
اگر افت آموزشی وجود دارد به درونمایههای آموزشی و ناکارآمدی و به روزنبودن آن برمیگردد و از سوی دیگر فضای کلی جامعه که بر افت آموزشی هم تاثیرگذار است. به نظر میرسد ضعف وزیر آموزش و پرورش تا حدودی به بیتوجهی کل ساختار دولت به آموزش و پرورش مربوط شود؛ شما اگر شعارهای دوره انتخابات آقای روحانی را ببینید تقریبا صددرصد قولهایی که در حوزه آموزش و پرورش داده است، عملی نشده است. اگر روحانی میخواهد در 6 ماه دیگر از فرهنگیان رای بگیرد باید این 6، 7 ماه خیلی تلاش کند.
http://omidiraniannewspaper.ir/detail/3890
ریشهیابی «همدلـی» از ضعفهای آموزش و پروش به بهانه استیضاح «علی اصغر فانی»
آساره کیانی،روزنامه همدلی ،8 مهر 95
سال تحصیلی جدید به یک هفته نرسیده و از سوی دیگر بیش از 6 ماه از عمر دولت تدبیر و امید باقی نمانده است که خبر میرسد، علی لاریجانی طرح استیضاح وزیر آموزش و پرورش از سوی برخی نمایندگان را به هیات رئیسه ارجاع داده است.
رئیس مجلس در روز هفتم مهرماه گفت که درخواست استیضاح پس از متقاعد نشدن طراحان، یکشنبه گذشته به هیات رئیسه مجلس ارائه شد و این هیات باید زودتر آن را اعلام وصول میکرد. امضاهای این طرح بیشتر از یک ماه پیش جمع شده بود و شماری از نمایندگان اواخر مرداد ماه از تصمیم خود برای استیضاح وزیر آموزش و پرورش خبر داده بودند.
علت طرح استیضاح وزیر آموزش و پرورش پیش از این «تحمیل هزینه های آموزشی به شهروندان» و «کاهش کیفیت آموزش در مدارس» توصیف شده بود. علی اصغر فانی در تیرماه سال گذشته از سوی مجلس نهم استیضاح شد، اما مجددا رای اعتماد نمایندگان را کسب کرد و به کار خود ادامه داد.
اما استیضاح وزیر آموزش و پرورش نشان از نوعی عدم ثبات در سیستم آموزش و پرورش دارد که بر سایر حوزههای وزارتخانه مربوطه اثرگذار خواهد بود. به نظر میرسد گلایه معلمان و کادر آموزشی و از سوی دیگر خانوادههاو دانشآموزان از وزارتخانه آموزش و پرورش در هر دولتی به جای خود باقی بوده است و آمدن و رفتن وزرای مختلف تاثیری در روند آموزشی کشور یا بهبود نسبی آن نداشته است.آیا استیضاح وزیر کارساز است و شرایط را بهتر خواهد کرد؟
به نظر میرسد ضعف علیاصغر فانی(وزیر آموزش و پرورش) تا حدودی به بیتوجهی کل ساختار دولت به آموزش و پرورش برمیگردد. فرهنگیان میگویند: اگر شعارهای دوره انتخابات روحانی را ببینید تقریبا صددرصد قولهایی که در حوزه آموزش و پرورش داده است، عملی نشده است و چنانچه دولت تدبیر و امید میخواهد در 6 ماه دیگر از فرهنگیان رای بگیرد باید سیاستهای حوزه آموزش را بیشتر مورد توجه قرار دهد.
مقصر، فرد نیست
دو دلیل برای استیضاح وزیر آموزش و پرورش مطرح شده؛ تحمیل هزینههای آموزشی به شهروندان و خانوادهها و افت آموزشی؛ هر دوی اینها در آموزش و پرورش ریشهدار هستند و وزیر نمیتواند مقصر باشد.
یک کارشناس مسائل آموزشی، استیضاح وزیر آموزش و پرورش را نوعی برخورد سیاسی میداند و میگوید: «در آموزش و پرورش موارد بیشماری وجود دارد که میتواند دلایلی برای پرسش از وزیر باشند. دو مورد یادشده ریشههای گستردهای در آموزش و پرورش ما دارند و اینگونه نیست که بگوییم فلان وزیر آمد و این مشکل را ایجاد کرد؛ گرچه فرد مهم که در جایگاه وزارت قرار بگیرد؛ اما نمیتوان وضعیت موجود را حاصل ناکارآمدی و ناتوانی وزیر آموزش و پرورش و تیم همراهش دانست.»
محمدرضا نیکنژاد ادامه میدهد: با وضعیتی که در حال حاضر وجود دارد هر کسی که در جایگاه وزارت آموزش و پرورش و تیم همراهش قرار بگیرد تنها میتواند به نوعی فعالیت کند که اتفاق خاصی برای آموزش و پرورش به وقوع نپیوندد؛ هیچکسی نمیتواند تغییری در این شرایط ایجاد کند؛ چاهی است که سنگی در آن افتاده و هرکسی هم بیاید نمیتواند این سنگ را بیرون بیاورد آنقدر که عمیق است.
سیاستهای حاکمیتی نادرست در حوزه آموزش و پرورش
اما بحث تحمیل هزینههای آموزشی در کمبود بودجه آموزش وپرورش ریشه دارد؛ نیکنژاد
می گوید: «دخل و خرج آموزش و پرورش به هم نمی خواند و از چندین دهه پیش پولگرفتن از خانوادهها وجود داشته و حالا به این شکل حاد ، چندشآور و آزاردهنده درآمده؛ بعضی مدارس دولتی هم چندین میلیون به بهانههای مختلف از خانوادهها پول دریافت میکنند. تا به مدارس روستایی میرسد که قرار است آب و برقشان را قطع کنند و از دانشآموزان میخواهند پول بیاورند مدرسه.
این فعال صنفی ادامه میدهد: «این قضیه در حالیکه به ناتوانی مدیران آموزش و پرورش برمیگردد به مسئولان حاکمیتی و سیاستهای آنها هم برمیگردد؛ فرض کنید ما طرفدار استیضاح باشیم؛ فانی نمیتواند بودجه بگیرد؛ فانی نمیتواند افت آموزشی را درست کند و هزار عیب دیگر؛ حالا یک نفر دیگر را بیاوریم ببینیم میخواهد چهکار کند؟ چه کسی میتواند این کشتی به گل نشسته را نجات دهد؟ هر کسی که بیاید همین وضع است؛ قصد دفاع از فانی وجود ندارد و به نظر میرسد تفاوتهای شخصیتی در نحوه مدیریت موثر است و همه وزرا از دورههای گذشته با این مشکلات دست و پنجه نرم کردهاند و خوب که نگاه کنید خواهید دید که معلم ناراضی است؛ دانشآموز ناراضی است؛ خانوادهها ناراضی هستند؛ مجلس ناراضی است؛ رئیسجمهور و قوه قضائیه و... ناراضی هستند؛ بنابراین نمیتوان ریشه این نارضایتی را در فرد جستجو کرد.»
مجلس بودجه نمیدهد؛ دست فانی در جیب خانوادهها
نیکنژاد میگوید: «در صحبتی که توسط آقای لاریجانی در باب استیضاح وزیر مطرح شده باید به این نکته توجه کرد که بودجهای که قرار است به آموزش و پرورش اختصاص داده شود در دستان مجلس است نه وزیر آموزش و پرورش. چرا وقتی وزیر میگوید 40 هزار میلیارد بودجه آموزش و پرورش میخواهیم به او 30 هزار میلیارد میدهید تا دستش را توی جیب خانوادهها کند؟» او ادامه میدهد: «از سوی دیگر میگویند که فانی باید برود؛ در این زمان و در این 6 ماه باقیمانده از دولت روحانی رفتن او چه تاثیر خواهد داشت؟ باید در دولت بعدی فکری به حال آموزش و پرورش کرد اگر قرار است در این زمینه فکری شود.»
فرهنگ نتیجهگرا در افت آموزشی
مقصر است نه فانی
اما به لحاظ افت آموزشی هم باید گفت که در این قضیه مسائل زیادی دخیل هستند؛ این کارشناس مسائل آموزشی، یکی از مسائل تاثیرگذار را فرهنگ آموزشی میداند و توضیح میدهد: «فرهنگ آموزشی ما بر اساس فرهنگ نمرهمدار و کنکورمحور و نتیجهگرایی شکل گرفته که فشاری به دانشآموز و خانواده وارد کرده است؛ و از حدود پنجاه سال پیش تا کنون وجود داشته و فانی در این قضیه موثر
نیست.
از سوی دیگر، محتوای آموزشی، روشهای آموزشی و ... در کنار فضای مجازی هیچ آموزهای را به دانشآموزان منتقل نمیکند که به آنها بگوید در دنیای امروز چطور زندگی کنند؟ به این دلیل که شرایط آموزشی سنتی و ایدئولوژیک بر آن حاکم است؛ سیطره غیردموکراتیک در فضای مدرسه و کلاس هم از مواردی است که نمیتوان از آن غافل ماند. این موارد بچهها را از آموزش گریزان میکند؛ از سوی دیگر خانوادهها فرزندان تحصیلکرده دارند که درصدبالایی دچار بیکاری شدهاند؛ زمانیکه فرزندان ما که در موقعیت درسخواندن هستند، با دیدن این مسائل انگیزههای خود را برای درسخواندن از دست خواهند داد.» اگر افت آموزشی وجود دارد به درونمایههای آموزشی و ناکارآمدی و به روزنبودن آن برمیگردد و از سوی دیگر فضای کلی جامعه که بر افت آموزشی هم تاثیرگذار است.
محمدرضا نیک نژاد،روزنامه فرهیختگان،ص اول،6 مهر 95
" توصیه شما به رییس جمهور برای نشر اعتدال چیست؟"، "عزیزانم ایران با مشکل جدی کمبود آب روبهرو است. هر کدام از ما چگونه از آبهای ایران میتوانیم نگهداری و استفاده کنیم؟"، " به نظر شما دانش آموزان عزیز که سرمایه اصلی کشور ما هستید بعد از انجام توافق هستهای با شش قدرت بزرگ دنیا چه فرصتهای تازهای پیش روی ما گشوده شده است؟" سه پرسش بالا پرسش های مهرِ رییس جمهور روحانی در سال های 92، 93 و 94 برای دانش آموزانند. طرح پرسش مهر، نانی بود که دولت اصلاحات در سفره آموزش و پرورش گذاشت و تاکنون در هر دوره و هر سال ادامه یافته است. هر ساله و در گردهمایی هایی نیز به پاسخ های برگزیده جایزه داده شده و برگزیدگان بزرگ داشته می شوند. جدای از هزینه هایی که دم– و– دستگاهِ پرسشِ مهر برای آموزش و پرورش با شش هزار میلیارد کسری بودجه می تواند داشته باشد، پرسش بنیادین این جاست که چنین برنامه ای چه پیامدهای آموزشی و پرورشی ای در پی دارد و از آغاز تاکنون چه بهره ای برای آموزش و پرورش و دانش آموزان در بر داشته است؟
1- با بازخوانی نه چندان موشکافانه ی پرسش های مهر درمی یابیم که بیشترشان سویه ای سیاسی داشته - به جز چند موردِ انگشت شمار و از آن میان پرسش مهر سال 93- و با توجه به ویژگی های چنین موضوعاتی که به شکل دوره ای و کوتاه مدت گستره سیاسی– اجتماعی را در می نوردند، سرعت نیز فراموشی می شوند. از این رو طرح چنین پرسش هایی در فضای آموزشی چندان کارگر نمی افتد و موجی گذرا با نتایج آموزشی بسیار اندک و زودگذر پدید می آورد.
2- اما پرسش هایی نیز که سویه های آموزشی یا اجتماعی و یا زیست – محیطی و آموزش های شهروندی و.... داشته و می تواند بر آینده شهروندان و جامعه کارگر افتند نیز سرنوشتی بهتر از گروه پیش گفته ندارند. اگر هدف از طرح پرسش مهر حساس کردن جامعه دانش آموزی به دلنگرانی های کلان و خرد شهروندان و جامعه است، بی گمان باید در راستای این حساسیت زایی تلاش کرد و بهترین راهکارها را برای به بار نشستن اش طراحی و اجرا نمود. اما شوربختانه گرفتاری های روز افزون آموزش و پرورش -به ویژه گرفتاری مالی- نمی گذارد آنچنان که بایسته و شایسته است طرح های این چنینی پا بگیرند و سامان یافته به سوی هدف های از پیش تعیین شده پیش روند. حتی اگر فرض کنیم که مدیران ارشد آموزش و پرورش دارای دلنگرانی های پیش گفته باشند، تنگناهای اقتصادی و عدم مدیریت درست بودجه اجازه چنین کاری را به آنها نمی دهد. از این رو پرسش های مهر مطرح می شوند و چند روزی فضای آموزشی را در بر می گیرند و پس از اندک زمانی، انگشت شمار دانش آموزانی می آیند و پاسخ هایی می دهند و جایزه ای می گیرند اما پاسخ هایشان همچنان هیچ اثرِ آموزشی و پرورشی و حتی عملیاتی و راهگشایی ندارد و باز مهری دیگر و پرسشی دیگر و ...! برای نمونه باید پرسید که پرسش رییس جمهور درباره کمبود جدی آب در کشور چه دستاوردی داشت؟ آیا از راهکارهای ارائه شده می توانیم برای مدیریت درست منابع آب بهره بگیریم؟ در پیگیری و اجرای طرح های آبی تا چه اندازه توانسته ایم در آموزش و پرورش حساسیت زایی کرده و بر فرهنگ بهره گیری بهینه از آب های کشور بیفزاییم؟ آیا دفتر یا ستادی که هر ساله با عنوان "پرسش مهر" به کارهای اجرایی این طرح می پردازد، توانسته است پرسش های خوب و راهگشایی را به دانش آموزان و فرهنگیان بشناساند؟ یا تنها به تهیه جزوه و یا کتاب و ارائه گزارش و بیلان کار بسنده کرده است؟ آیا ....
بی گمان طرح پرسش هایی حساسیت زا در گستره آموزش و پرورش یکی از راه های کارآمد برای برونرفت از گرفتاری های ریز و درشت فرهنگی- اجتماعی است. اما این افزون بر طرح و برد رسانه ای و تلیغی نیاز به زمینه های فراوانی دارد که شوربختانه در آموزش و پرورش امروز کشور فراهم نیست.
http://www.farheekhtegan.ir/newspaper/page/2052/1/90943/0
محمدرضا نیک نژاد،روزنامه شرق،ص جامعه،6 مهر 95
برای ما فرهنگیان و دانش آموزان و دانشجویان سال دو بار آغاز می شود. سالی که هم زمان با فروردین و رستاخیز طبیعت است و سالی که با مهرماه می آغازد و سال آموزشی است. گرچه آغاز سال آموزش و یادگیری با خزان طبیعت همراه است اما سرشار از امید و زندگی و شادی و مهر و مهربانی برای نزدیک 13 میلیون نوآموز و کمتر از یک میلیون فرهنگی و خانواده های هر دو گروه است. آغاز سال نو آموزشی بر همه آنهایی که دل در گرو آموزش و یادگیری دارند شاد و خجسته باد.
اما با نو به نو شدن سال ها– چه آموزشی و چه تقویمی- گرفتاری های دیرینه آموزش و دانش آموزان و آموزشگران همچنان نه تنها پا برجاست که رو به فزونی ست. با آغاز مهری دیگر پاداش پایان خدمت بازنشستگان به عنوان آموزگاران بزرگ جامعه همچنان با اما و اگرها و امروز و فرداهای فرادستان، کامل پرداخت نشده و نمی شود. با تایید و تاکید چندین باره ای دست اندرکاران آموزشی کشور، نزدیک 98 درصد بودجه آموزش و پرورش صرف پرداخت دستمزدهای فرهنگیان می شود و تنها نزدیک دو درصد بودجه می تواند صرف کیفیت بخشی 13 میلیون دانش آموز شود البته اگر شود! با وجود درصد بالای دستمزدها از بودجه، همچنان میانگین دریافتی فرهنگیان کمی بیش از نصف خط فقر کشوری است و همچنان این گروهِ گسترده از کارمندان دولت بیش از فقر و از فرق نالانند. ارائه و تصویب برنامه های پنج ساله توسعه همواره بزرگ ترین رویداد برنامه ای و سیاست گذاری کشور است. اما سهم آموزش و پرورش با نزدیک 40 میلیون دانش آموز و فرهنگی و خانواده های شان از آن، تنها یک بند و آن هم تاکید بر خصوصی سازی و برونسپاری آموزشی در کشوری با گرفتاری های اقتصادی بسیار است. مدرسه های فرسوده با بیش از 30 درصدِ کل فضاهای آموزشی، همچنان از پر خطرترین ساختمان های کشورند و با یک حساب سرانگشتی بین 4 تا 5 میلیون دانش آموز و آموزگاران شان را در آستانه ی خطر قرار داده اند و شوربختانه واپیسن قربانی های این ساختمان ها روان شاد گنگوزهی آموزگار خاشی و فریبا چهاردیواری دختر شش ساله جانباخته زیر دیوار مدرسه بود. بودجه کمِ آموزش و پرورش و ناتوانی کاربدستانش در گرفتن بودجه ی بیشتر از دولت و حکومت، دست یاری و درخواستِ آنان را به سوی خانواده ها و خیرین و حتی به سوی برخی سفارتخانه های خارجی درازتر کرده و بیش از پیش جایگاه آموزش را کوچک کرده است. در آستانه مهر همچنان فشارهای سیاسی- نه آموزشی- و بهانه جویی های جناحی بر سکاندار آموزشی کشور و تیم همراهش بیش از گذشته ساختار پر کمبود آموزشی را آزار داده و همچنان آزار می دهد. در این مهر نیز مانند سه مهر پیشین هنوز از سرنوشت ماده 78 قانون مالیات که قرار است مالیات مستقیمی را از نهادهای زیر نظر رهبری دریافت و مستقیم برای آموزش در مناطق نابرخوردار هزینه کند، خبری نیست. با آغاز مهر همچنان ....
بی گمان این سیاهه موارد پر شمار دیگری دارد که در این یاداشت کوتاه نمی گنجد. اما آنچه که در این مهر باید برای دولت تدبیر و امید نگران کننده باشد چشم های نگران فرهنگیان است که چشمی به دگرگونی های سیاسی کلان دارند و چشمی به خواسته های چندین دهه ای فروخورده شان. چیزی تا اردیبهشت سال 96 نمانده است. تا نفس هست امید هم هست. این گوی و این میدان.
http://www.sharghdaily.ir/News/103916/%D9%85%D9%87%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%DB%8C%DA%AF%D8%B1--%D9%88-%D9%87%D9%85%DA%86%D9%86%D8%A7%D9%86%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4%DB%8C
محمدرضا نیک نژاد، روزنامه اعتماد، 5 مهرماه 95
سال آموزشی را در حالی می آغازیم که قطار تغییرِ ساختار آموزشی که در دولت دهم به راه افتاده بود به ایستگاهِ دهم خود رسیده و نخستین دوره ی دانش آموزانش، نخستین سال دوره متوسطه دوم یا دبیرستان را تجربه خواهند کرد. قطاری که شتاب زده و بی برنامه و بی زمینه سازی های معمول و با کمبودهای فراوان نرم افزاری و سخت افزاری، یکی پس از دیگری ایستگاه های ساختار آموزشی را پیمود و با نارسایی های فراوان، خود را بر سامانه ی آموزشی نه چندان پویا و کارآمدمان تحمیل کرد. نمونه ای از این کمبودها و بی برنامگی ها، یکی از واپسین دردسرهای ساختار آموزشی در تابستان گذشته یعنی بحرانِ هدایت تحصیلی دانش آموزانِ ورودی به دوره ی متوسطه دوم بود. رویدادی که افزون بر پدیدآوری تنش های ذهنی برای دانش آموزان و خانواده ها، چندین هفته کل ساختار آموزشی نه چندان برنامه مدار را با خود درگیر کرد. بی گمان اگر وزیر دولت دهم دگرگونی ها را مانند بسیاری از ساختارهای آموزشی پیشرو، به شکل پایلوت-اجرای پیشینی یک برنامه فراگیر در محدوده ای کوچک تر و قابل سنجش تر- آغاز و اجرا می کرد و به برنامه ریزان و مجریان اجازه می داد تا در محدوده ی برگزیده شده، دگرگونی های تازه را گام به گام و با آرامش اجرا و در هر گام با نگاه به کارهای گذشته و برنامه ریزی های اندیشیده تر برای آینده، به بررسی طرح بنشینند، کمتر شاهد چنین بحران هایی بودیم. گرچه در این میان نمی توان خرده بر دست اندرکاران کنونی نیز نگرفت. در دولت یازدهم کمترین دگرگونی در مدیران میانی را شاهد بودیم و از این رو بسیاری از کسانی که امروز هستند، همان مدیران پیش اند و خود در پخت چنین آشی سهیم. دوم این که گرچه آغازگاه زمانی و زیرساخت های اندیشگی و برنامه ایِ قطارِ تغییر ساختار نادرست برگزیده شد اما به هر شکل وظیفه مدیریت کنونی پیش بینی و برنامه ریزی برای گام های بعدی برنامه هاست. که شوربختانه این مدیران در این آزمون نیز نمره خوبی نمی گیرند. گمانی نیست که ساختار تازه پیامدهای ناگوار آموزشی دیگری را نیز در پی خواهد داشت و امروز زمان پیش بینی دشواری های آینده است. امیدواریم که درست انجام گیرد.
اما از این ها گذشته، پس از 4 سال از آغاز تغییر ساختار آموزشی هنوز هم چراییِ این تغییرات پاسخ درست و درخوری نیافته است. برخلاف ادعای وزیر دولت دهم، تغییر ساختار در سند تحول در اولویت های پایانی قرار دارد و تازه هم از بندهای وابسته به تغییرات ساختار، بازگشت به ساختارهای 50 – 60 سال پیش بیرون نمی آید. بی گمان تغییر ساختار برنامه ای سلیقه ای و خودمحورانه از سوی وزیر بود و شوربختانه هنوز در آغاز راه پیامدهای ناخوشایند آنیم. اما در اجرای چنین برنامه های حساس آموزشی، جایگاه نهادهای نظارتی مانند مجلس و نهادهای کارشناسیِ مانند سازمان پژوهش های آموزش و پرورش کجاست؟ و چه باید رخ دهد تا نهاد بالا دستی مانند شورای عالی آموزش و پرورش در مسائل وارد شده و از جایگاه برتر خویش در اجرای بهینه برنامه های آموزشی بهره گیرد و از تصمیم های خودسرانه جلو گیری نماید؟ و ....
http://etemadnewspaper.ir/Default.aspx?NPN_Id=538&PageNO=13
جای خالی میراث فرهنگی در مدارس
زهرا داستانی، روزنامه ابتکار،ص درنگ،3 مهر 95
«باستان شناسی و موزه» موضوع جدیدی در کتاب تاریخ پایه دهم است که به گفته لیلا کفاشزاده، مسئول دفتر کودک و نوجوان پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری دانش آموزان در سال تحصیلی جدید با آن آشنا خواهند شد. عنوانی که
پس از گذشت دو سال از امضای تفاهمنامه میان سازمان میراث فرهنگی و وزارت آموزش و پرورش با هدف آموزش میراث فرهنگی اجرایی شده است. گرچه این اقدام روزنه امیدی برای گسترش فرهنگ ملی گرایی و توجه به میراث فرهنگی در نسل آینده را زنده میکند اما آنچه قابل توجه است معطوف بودن این آموزش به درسی تئوری است.
سال 1393 سازمان میراث فرهنگی، صنایعدستی و گردشگری با وزارت آموزش و پرورش تفاهمنامه همکاری امضا کرد تا به موجب آن تعامل بیشتری بین این دو دستگاه در زمینه آموزش میراث فرهنگی به دانشآموزان شکل گیرد. مسعود سلطانیفر، رئیس سازمان میراث فرهنگی، صنایعدستی و گردشگری در مراسم انعقاد این تفاهمنامه، ارائه آموزش به کودکان و نوجوانان در زمینه حفاظت و نگهداری از بناهای تاریخی را تا اندازهای مهم دانست که اگر به درستی رخ دهد نیازی به تصویب قوانین و مقررات وجود نخواهد داشت.
دو سال از انعقاد تفاهمنامه و صحبتهای رئیس سازمان میراث فرهنگی میگذرد، اما تنها اقدامی که در راستای آموزش میراث فرهنگی در مدارس انجامشده برگزاری یک کارگاه آموزشی برای معلمان درس تاریخ و اضافه شدن موضوع «باستان شناسی و موزه» به کتاب تاریخ پایه دهم بود. اتفاقی که مسئولان پژوهشگاه میراث فرهنگی اعلام کردهاند، این رویداد حاصل تلاش آنهاست و ارتباطی با تفاهمنامه امضاشده میان سازمان میراث فرهنگی و وزارت آموزش و پرورش ندارد. با این حال فارغ از این جدالها و کش و قوسها آنچه اهمیت دارد توجه به میراث فرهنگی پس از سالها در آموزش نسل آینده ایران است. اما مهمترین بخش ماجرا اینجاست که آیا افزوده شدن موضوع «باستان شناسی و موزه» به کتاب تاریخ پایه دهم میتواند نتیجه ملموسی در گسترش این فرهنگ داشته باشد؟
بی علاقگی خانواده و مدارس به آموزش میراث فرهنگی
محمدرضا نیک نژاد، کارشناس آموزش و فعال صنفی در گفتوگو با «ابتکار» در رابطه با تاثیر توجه به میراث فرهنگی در عرصه آموزش کشور بیان میکند: امسال اولین سالی است که پایه هفتم به ساختار آموزشی کشور اضافه شده است. کتابهایی از جمله سواد رسانهای نیز به این پایه اضافه شده است. اما در رابطه با افزوده شدن این موضوع به کتاب تاریخ پایه هفتم باید گفت که مسلما وقتی ساعتی به میراث فرهنگی اختصاص داده شود بازخورد و نتیجه آن تفاوت بسیاری با زمانی خواهد داشت که به میراث فرهنگی تحت عناوین دیگر درسی چون درس پرورشی پرداخته می شود. عنوان درسی که تحت تاثیر ساختار
نمره گرای آموزشی قرار میگیرد و با توجه به محوریتی که درسهای تخصصی مثل شیمی، ریاضی و فیزیک دارند، جای آموزش فرهنگ محیط زیستی، میراث فرهنگی و حقوق شهروندی را در درس پرورشی میگیرد.
او با اشاره به اینکه مدارس به آموزش فرهنگ کمتر توجه میکنند، میافزاید: این گرایش کلی فقط خاص مدارس نیست و خانوادهها نیز به آموزش شهروندی، محیط زیست و میراث فرهنگی نیز برای پرورش فرزندانشان در مدارس بی توجه و
بی علاقهاند. این کارشناس آموزشی میگوید: ورود این موضوع به مدارس کشور را باید به فال نیک گرفت چرا که آموزش میراث فرهنگی یکی از آموزشهای ضروری در جامعه کنونی ایران است. یکی از هدفهای اصلی آموزش و پرورش نوین در جهان هویت بخشی ملی است. به این معنی که دولتها تلاش میکنند تا با ساختار آموزش هویتهای ملی را برای نسلهای آینده زنده نگه دارند و یک پارچگی ملی و آشنایی با فرهنگ و تمدن یک ملت حاصل توجه آموزش و پرورش یک کشور به آموزش میراث فرهنگی به دانش آموزان است.
به فال نیک میگیریم
«آموزش و پرورش» و «سازمان میراث فرهنگی» دو نهادی هستند که وظیفه فرهنگ سازی و هویت سازی نسل آینده ایران را برعهده دارند. در دو سالی که آموزش و پرورش و میراث فرهنگی تفاهم نامه همکاری را برای گسترش فرهنگ توجه به میراث فرهنگی به امضا رساندهاند امسال اولین سالی است که در راستای این هدف اقدامی مشترک را به انجام رساندهاند. اقدامی که شاید تا پیش از این تنها به چند اردوی بی هدف و بی برنامه دانش آموزی به موزه ها و مراکز باستانی خلاصه میشد. اما آیا این اقدام مشترک و برنامه ریزی شده میتواند موفق باشد؟
محمدرضا نیک نژاد، کارشناس آموزش و فعال صنفی در این رابطه بیان میکند: پیش از این در آموزش و پرورش توجه به میراث فرهنگی منوط به بازدید دانش آموزان از موزهها و آثار تاریخی بود. اتفاقی که کمتر رخ میداد و مناطق محروم از آن بی بهره بودند. این اقدامات گرچه وجود داشته ولی ساختارمند نبوده و حتی در مدارس خصوصی نیز با اهداف خاصی دنبال نمیشده است. در حقیقت دست و پا شکسته انجام میشده است.
او ادامه میدهد: گنجاندن این موضوع در کتاب تاریخی حتما تاثیر گذار خواهد بود. قطعا تمرکز بر روی این عنوان و آموزه های خاص فرهنگی به صورت خاص اثر بخش خواهد بود. اما میزان این اثر بخشی چقدر خواهد بود؟ پاسخ این سوال را میتوان با نگاهی به نتیجه چند ساله آموزش ریاضی در مدارس داد. در طول سالهای آموزش ریاضی در مدارس ما چند دانشمند ریاضی تحویل جهان داده ایم؟ ما باید از این عنوان درسی نیز به همان اندازه که درسهای جدی ما مانند ریاضی نتیجه داده و اثر بخش بوده انتظار داشته باشیم.
این فعال صنفی میگوید: به نظر من میراث فرهنگی به چند عنوان درسی تئوری خلاصه نمیشود. بهترین اثر بخشی آموزشی به کلاس و درس خلاصه نمیشود. بهترین آموزش اثر بخش میراث فرهنگی زمانی است که تجربههای حسی به دانش آموزان منتقل شود. اما با توجه به مشکلات فراوان و کسری بودجه آموزش و پرورش اینکه این وزارت خانه تا چه اندازه میتواند شرایط آموزشی نسبتا ایده آلی را برای این عنوان درسی فراهم کند، با اما و اگرهای فراوانی همراه است. اگر بخواهد این موضوع نیزهمانند سایر دروس دیگر شب امتحانی و حفظی باشد ناکارآمدی آن هویدا خواهد بود.
به گفته این کارشناس آمورشی، آموزش موثر نیازمند
زمینه ها، ابزارها و برنامهها و سیاستهای ویژه ای است که اکنون در آموزش و پرورش فراهم نیست و نمی شود به آن امید داشت. با این حال آموزشهای فرهنگی گام به گام و آرام است. ورود این دروس را باید به فال نیک گرفت و در جهت بهبود آن تلاش کرد. اگر چنین موضوعی به ساختار آموزش و پرورش ورود پیدا کند میتوان آن را در سالهای آینده اصلاح کرد.
http://www.ebtekarnews.com/?newsid=55777
لئون بوتستین
برگردان: محمدرضا نیک نژاد،روزنامه وقایع اتفاقیه،ص جامعه،3 مهر 95
توضیح مترجم: این متن گزیده ای از یک نوشتار بلندتر از لئو بوتستین است که دایان راویچ، تاریخ دان و منتقد آموزشی آمریکا، آن را گزینش و نوشتار را معرفی کرده است.
انگیزه های اولیه برای به چالش گرفتن حق انحصاری مدرسه های دولتی، در اصل ریشه های تبعیض آمیز داشت: پدر- مادرهای سفید پوست نمی خواستند بچه هایشان به مدرسه هایی بروند که در آنها سیاه پوستان حضور داشتند. با گذشت زمان این منطق با درخواست آزادی مذهبی، پاکیزه شد؛ یعنی زمانی که پدر- مادرانِ گریزان از ادغام، به جنبش های مذهبی پیوستند. پروتستان های انجیلی و یهودیان (observant Jews) نمی خواستند بچه هایشان به مدرسه هایی بروند، که فرهنگ و همگون سازی در یک جامعه سکولار را [برای دانش آموزان] آرمان سازی می کرد و در آنها ویژگی"بی خدایی" ترویج می شد. نمایندگانی که نمی خواستند زیر بار ادغام بروند به کسانی پیوستند که در برابر جداسازی کلیسا و دولت مقاومت می کردند. کیفیت آموزشی به مالیات بر دارایی های محلی وابسته است. این سخن که هر چه "محله ها فقیرتر مدرسه ها بدتر" از این ادعا که آموزش و پرورش برای کودکان محروم ابزار تحرک اجتماعی است، اعتبار زدایی می کند. از آن زمان و به همان اندازه که کیفیت و میزان آموزشِ فرد روز به روز با وضعیت استخدام و درآمدش وابستگی بیشتری یافت، شکست های آموزش و پرورش آشکارتر و دفاع از آن سخت تر شد.
برآیند نهایی این فشارها برکشیدن خصوصی سازی، و رهاسازی آرمان آموزش و پرورش همگانی بود. اکنون خصوصی سازی و متنوع سازی [مدرسه] هدف های چیره بر بهسازی آموزشی شده است.
این یک چرخش باور نکردنی رویدادهاست. روشی خوشایند برای پرداختن سطحی به نارسایی های واگذاری، "خب، در واقع خصوصی سازی راهی است که ما می توانیم با نارسایی های مدرسه های دولتی رویارویی کنیم. من موافقم که مدرسه های آمریکا، آن چیزی که می توانند باشند، نیستند. اما آنها هرگز اینچنین نبوده اند. سازگاری برتری و عدالت هرگز در ایالات متحده برآروده نشده است. با این که پس از جنگ جهانی دوم نرخ گسترش دبیرستان ها به 75 درصد افزایش یافت اما همچنان استاندارهای بالای علمی هدف اصلی آنها نبود. هدف آنها سواد پایه بود (ضروری برای یک اقتصاد تولیدی در حال افت) و ایجاد یک هویت ملی مشترک، فراغ از گروه ها و قومیت های گوناگون. با استفاده از [ جمله معروف] نیمه ی پر و نیمه ی خالی لیوان می توان استدلال کرد که دستاوردهای پس از جنگ جهانی دوم برای آموزش و پرورش دولتی چشمگیر بوده است.
اگر در نظر بگیریم که پس از پایان جنگ جهانی دوم نرخ به پایان رساندن دبیرستان از 50 درصد پیشی گرفته، می توان گفت استاندارهای مدرسه های آمریکا افت پیدا نکرده اند. پیش از آن فقط بخش کوچکتری [از دانش آموزان] دیپلم دبیرستان را می گرفتند. پس پیش از آن و تا سال 1960هرگز فرایند کوشش برای آموزش 70 درصد، 80 درصد، و شاید 100 درصد آمریکایی ها در یک نظام واحد، واقعا مورد تلاش قرار نگرفته بود. حتی پس از آن و زمانی که تا اندازه ای عملا تلاش در این مسیر آغاز شد، ساختار دولتی مورد حمله قرار گرفت. در نتیجه روشن شد که اگر واقعا خواهان بوجود آوردن مدرسه های دولتیِ دمکراتیک و برتر باشیم، به راستی کار بسیار دشواری پیش رو داریم.
چیزی بدتر از این نیست که تاکنون کشور صنعتیِ ناهمگنی [مانند آمریکا] برای آرمانِ آمریکاییِ یک ساختارِ آموزشِ واحد برای همه، تلاش نکرده است و از آن جایی که اکنون درخواست برای نیروی کار غیر ماهر در حال کاهش است، حداقل استاندارهای آموزش، جدی تر و بیشتر شده اند. اما اکنون خصوصی سازی مورد پسند است. زیرا بسیاری می گویند که ما نباید برای ایجاد چنین ساختار دمکراتیکِ فراگیری تلاش کنیم. آنها بر این باورند که این آرمانی ست که درست فهمیده نشده است و ناموجه است. از این گذشته هنوز هم با چنین استدلالی روبرویم که وقتی دولت به سوی ارائه کالاهای عمومی پیش می رود، بسیار افتضاح آور است و چه بسا بهتر باشد که آموزش و پرورش را در بستری همانند رقابتِ بازار در تجارت به بخش خصوصی بسپاریم.
اتفاقا گمان می کنم که خصوصی سازی آموزش و پرورش آمریکا و کنار گذاشتن آموزش دولتی، هجومی علیه بسیاری از باورهای دمکراسی است. خصوصی سازی حتی بیش از نابرابری های سرکشِ ایجاد شده از [تفاوت] ناحیه ها، به ثروتمندان مرحمت دارد! و این حقیقت که مخالفت های اندکی با خصوصی سازی وجود دارد، به ویژه در میان ثرتمندان، برایم وحشتناک است. جای شگفتی نیست که چنانچه کسی کارهای نیکوکارانه ی دارندگان صندوق های سرمایه گذاری و میلیونرهای اینترنتی را بررسی کند در می یابد که ارزش مورد علاقه یک درصد معروف آنها، حمایت از جایگزین های مدرسه های دولتی معمولی است. در واقع این باور که به تازگی دارندگان عاشق سرمایه های بزرگ به وجود آورده اند. " کاهش مالیات- به ویژه مالیات برای آموزش دولتی- و خصوصی سازی مدرسه های دولتی". از این روست که [ این باور] برای حمله به معلمان در ساختار دولتی مد شده است. خراب کردن اتحادیه ها مد است و اتحادیه ها نیز به نوبه خود نتوانسته اند خود را به عنوان هواداران یک آموزش برتر نشان دهند. اما به عنوان یک موضوع سیاست عمومی، آیا ما تاکنون به این پرسش پرداخته ایم که در واقع معلمان ما چه کسانی هستند؟ اکنون چه کسانی به تدریس روی می آورند؟ در عمل آیا کسی تاکنون برای بهینه سازی کیفیتِ کاریِ آنهایی که درگیر تدریس در مدرسه های دولتی هستند- به عنوان یک شغل- پا پیش گذاشته و تلاشی کرده است؟ آیا ما به عنوان یک ملت تاکنون به معنای دقیق کلمه به دنبال استخدام، تربیت و نگهداشتن معلمان با استعداد بوده ایم؟
http://www.vaghayedaily.ir/fa/newspaper/1235
محمدرضا نیک نژاد،روزنامه آرمان،ص 1 و گزارش اجتماعی،3 مهر95
برای نزدیک ۱۳ میلیون دانشآموز، ۹۵۰ هزار فرهنگی، ۱۰۷ هزار مدرسه و بیش از ۵۰۰ هزار کلاس درس، مهری دیگر آغاز شد. امسال نیز مانند سالهای گذشته در شرایطی سال آموزشی را میآغازیم که آموزش و پرورش با دشواریهای فراوانی دست به گریبان است و همچنان در نخستین کارکردهایش ناتوان. این یاداشت بر آن است که با مرور برخی از گرفتاریهای امروز و سالیان آموزش و پرورش، به عنوان زیربناییترین محور توسعه در جهان نوین، از اندیشمندان، پژوهشگران، کنشگران سیاسی و اجتماعی و دست اندرکاران
سیاسی- حکومتی بخواهد توجه بیشتری به آن نشان دهند و تلاش شود تا آموزش و پرورش به جایگاه درست خویش بازگردد. گرچه در این زمینه میتوان فراوان گفت و نوشت اما نگارنده به چند نکته بسنده میکند.
در اولویت نبودن آموزش و پرورش
نخستین گرفتاری آموزش و پرورش که در مقدمه نیز به گونه ای گذرا به آن اشاره شد در اولویت نبودن آن در چشم و دل دست اندرکاران سیاسی- حکومتی است. گرچه در دوران شور و شیفتگی انتخابات و بر زبان بسیاری از فرادستان سیاسی، آموزش و پرورش محل توجه است و همه از آموزش و دانشآموز و آموزگار میگویند، اما کمتر این سخنان، در گامهای عملی بازتاب مییابد. برای نمونه میتوان به سهم آموزش و پرورش کشور از تولید ناخالص ملی(GDP) اشاره کرد و آن را با میزان منطقه ای و جهانی آن سنجید. میانگین جهانی سهم آموزش و پرورش از تولید ناخالص ملی نزدیک پنج درصد است و سهم آن برای برخی از کشورهای منطقه مانند ترکیه بیش از این میانگین است. اما روند کاهش این سهم برای آموزش و پرورش در دولتهای نهم و دهم آغاز و اکنون نزدیک ۵/۱ درصد است که بسیار پایین به نظر میرسد. گمانی نیست که این نشانه ای از در اولویت نبودن آموزش در برنامههای کوتاه، میان و بلند مدت فرادستان سیاسی - اقتصادی کشور است. دهههاست که اندیشمندان توسعه ای جهان، سرمایه اصلی کشورها را نه منابع مادی که سرمایههای انسانی میدانند و برای آموزش این سرمایهها حتی از روزهای نخستین زندگی نوآموزان تلاش و برنامهریزی میکنند. بیگمان هزینهکرد آموزشی برای شهروندان، زمینه دستیابی به بسیاری از هدفهای مادی و غیر مادی را فراهم میکند. از دیگر سو اندیشمندان و پژوهشگران سیاسی - اجتماعی ایران نیز به آموزش و بحثهای پیرامون آن دلبستگی ندارند و شوربختانه آموزش و پرورش برای آنان دلربایی درخور را نداشته و رویدادهای تلخ و شیرین مهمترین نهاد توسعهای، گرهی بر ابروی آنان نمیاندازد. گرچه به تازگی چند تن از کنشگران اقتصادی - توسعه ای به موضوعهای وابسته به آموزش و پرورش پرداختهاند، مانند سخنان محسن رنانی، تحلیلگر مسائل اقتصادی و کارشناس حوزه توسعه در نشست «کافه خرد» که با تلاش برخی فرهنگیان پایه ریزی و برگزار شد و البته بازتاب خوبی نیز داشت. یا گردهماییهای دبیر خانه «توسعه وعدالت آموزشی» که هر از گاهی توانسته لایههای گسترده ای از کنشگران مدنی و سیاسی و هنری و اجرایی را دور هم آورد که مایه خرسندی است، اما بی گمان این توجهات به حوزه مهم آموزش و پرورش بسیار کم شمار و اندکند.
جای خالی پرورش کیفی
بر کسی پوشیده نیست که پرورش شهروندانی دانا و توانا و کامیاب در زیست فردی و کنشهای اجتماعی از بنیادیترین وظیفههای آموزش و پرورش نوین است. از این رو است که در دهههای گذشته ساختارهای آموزشی پیشرو به جای تاکید بر کامیابیهای کارنامه ای و نمرهمحور، به سوی پرورش کیفی شهروندان رفتهاند. اما شوربختانه آموزش و پرورش ما در هدفهای سنتیاش یعنی نمره و معدل و آموختههای حافظه محور و کامیابیهای کارنامه ای و... همچنان در جا میزند و حتی با شور و شیفتگی از چنین دستاوردهایی داد سخن میرود. امروز مانند دهههای پر شمار گذشته، بیماری کنکور مانند بختک همچنان بر آموزش و پرورش ما سایه انداخته و فضای سختافزاری و نرمافزاری آموزش را به دنبال خود میکشد و شوربختانه تر آنکه هرگاه دستاندرکار یا فرادستی میخواهد برتریهای خویش را به رخ دیگران بکشد از کامیابیهای کمی دانشآموزان در این زمینهها سخن میگوید.
کانونهای صنفی در ماههای گذشته و پس از بیش از ۱۰ سال جلوگیری غیر قانونی از تمدید مجوز کانونهای صنفی معلمان کشور، وزارت کشور دولت یازدهم، مجوز شانزده کانون استانی را تمدید و شرایط را برای برگزاری مجمع عمومی شناخته شده ترین نهاد صنفی فرهنگیان فراهم آورد؛ گرچه پیش از این نیز سازمان معلمان به عنوان تشکلی سیاسی - صنفی مجوز گرفته و مجمع برگزار کرده بود. این کار ارزشمند از سوی دولت یازدهم مایه خرسندی و امید است. بخشی از زمینههای دادن چنین مجوزهایی، برخورد خوب و همدلانه و از سر اندیشه وزیر آموزش و پرورش با نهادهای مدنی فرهنگیان و نشستهای پی در پی او و تیم همراهش با کنشگران مدنی- صنفی فرهنگیان بود. اکنون که شرایط برگزاری مجمع عمومی فراهم و حتی اطلاعیه برگزاری آن در روزنامهها منتشر شده است، امید میرود روند گفتوگو و رایزنی میان کنشگران صنفی کانون و دست اندرکاران دولتی تا برگزاری و معرفی هیات مدیره تازه ادامه یابد و زمینه برگزاری خوب مجمع را فراهم کند. بی گمان داشتن تشکلی کاملا صنفی که برآیند دیدگاه بیشترین فرهنگیان است میتواند زمینه رشد آموزش و پرورش کشور را فراهم کند و به سود آیندهسازان ایران به عنوان سلولهای اندامواره جامعه خواهد بود. به باور نگارنده اگر مجمع با حضور حداکثری فرهنگیان برگزار شود بی گمان نگرانی از دو سوی انتخابات یعنی کنشگران و دست اندرکاران رخت بر میبندد و تشکلی توانمند و میانه رو که خاستگاهش دلنگرانیهای آموزشی - صنفی فرهنگیان است پا خواهد گرفت. از میان برداشتن سوءتفاهمها در دو سوی این جریان تنها از راه گفتوگو و تعامل انجام شدنی است و رویارویی میتواند همین اندک زمینه کنونی را از میان بردارد. مسائل مطرح شده پارهای از مشکلات موجود در آموزش و پرورش همزمان با آغاز سال تحصیلی جدید را نمایان میسازد که بی شک رفع کردن کاستیها و تقویت نقاط مثبت میتواند در بهبود وضعیت آموزش و پرورش در ایران تاثیر بی بدیلی بگذارد. ناگفته پیداست که نهاد مدرسه نقشی تعیین کننده در آینده این مرز و بوم دارد و باید در راستای بهبود آن تلاش کرد.
محمدرضا نیک نژاد - ،روزنامه همدلی،ص 1 و جامعه،3 مهر 95
گزارشگر صدا و سیما در خراسان جنوبی از احساس یک دانشآموز دبستانی در نخستین روز سال آموزشی میپرسد. دانشآموز با
بی آلایشی کودکانهاش پاسخ میدهد: احساس خاصی ندارم! خبرنگار ادامه میدهد: مگه خوشحال نیستی؟ کودک می گوید: نه! چه احساس خاص و خوشحال کنندهای!؟ این که هر روز شش صبح از خواب بیدار بشَم و برَم مدرسه، چه احساس خوشحالیای باید داشته باشه!؟ گرچه پاسخِ دانشآموز دبستانی برای شوخی و سرگرمی در فضای مجازی دست به دست میشود اما بیگمان نشان از یکی از گرفتاریهای نگرانکننده و خطرناک در ساختار آموزشی کشور دارد که به سادگی میتوان با طرح چنین پرسشی از دانشآموزان، دانشجویان و حتی آموزگاران به فراگیری آن پی برد! اما ریشه چنین احساسی در کجاست؟ چرا بیشترِ گروههای درگیر با آموزش از آن گریزان و بیزارند؟ و چه باید کرد تا این احساس، گام به گام کم رنگ تر شود و انگیزه برای رفتن به مدرسه و یادگیری انگیزه مند افزایش یابد؟
نخست آن که برنامههای آموزشی در کشور بر پایه تکیه بر برآوردهای کمی و نمرهای دانشآموزان و برخاسته از رقابتهای آموزشی است. خانوادهها با توجه به کامیابیهای کارنامه درسی، فرزندانشان را به بررسی و داوری مینشینند و تواناییهای او را در مقایسه و رقابت با دیگران میسنجند. بیگمان چنین سنجهای افزون بر این که با دستاوردها و پژوهشهای دانشبنیادِ نوین فاصله دارد، تن و جان دانشآموزان را میفرساید و آزار میدهد. در این گونه رقابتها و سنجشها انسان به عنوان آمیختهای پیچیده از اندیشه و احساس و تن و جان، دچار آسیبهای جدی شده و دست کم از موضوع رقابت و سنجش بیزار و دلزده میشود. برای رویارویی با این گرفتاری، میتوان با به کارگیری اندیشهها و تجربههای جهانی، باید ارزیابیها را کیفی کرد و سنجشها را به سوی دگرگونیهای فردی در فرآیندهای زمانی و مکانی آموزش برد. به این معنی که پیشرفتهای آموزشی را در دگرگونیهای اندیشگی و رفتاری دانشآموز با خودش به ارزیابی نشست و سنجید. این روش از رقابت های کور و بیهوده و آزارنده جلو گیری میکند.
از دیگر سو درونمایههای آموزشی با زندگی روزمره نوآموزان کمترین پیوند را دارد و این سبب میشود که درس خواندن نه برای زندگی و تجربه افزایی برای آن، که برای به دست آوردن نمره و مدرک باشد و بیگمان این نمیتواند انگیزههای درونی انسان را برانگیزد و حس خوشنودی و آرامش درونی را به همراه داشته باشد. گرچه در چند سال گذشته برخی عنوانهای درسی در پیوند با زندگی دانشآموزان وارد برنامه درسی شدهاند اما دو نکته نگذاشته آنچنان که شایسته است گرهی از این بیپیوندی بگشاید. نخست این که افزایش این درسها سبب کاهش درسهای دیگر نشده و برنامه درسی را سنگینتر کرده است که خود بر آتش بیانگیزگی و خستگی دانشآموزان میافزاید. دوم اینکه آموزگاران در این درسها آموزشهای درخور را ندیده و آگاهیهای ضروری برای آموزش درونمایههای آن را ندارند. اگر برای این دو دشواری اندیشهای شود بیگمان ورود این درسها به برنامه درسی را باید به فال نیک گرفت و تلاش کرد که روند بهسازی آموزش گام به گام و با انگیزه پیشرفت.
اما روندِ انگیزهکش دیگر در ساختار آموزشی، ناشاد بودن فرآیند آموزش در ایران است. ریشههای آموزشی خشک و هراسزا برای کنترل فرایند آموزش دارای ته نشستهای توانمند سنتی است که به آسانی ساختار و فرایند آموزش را رها نمیکند. تلاشهای آموزگار، معاون و مدیر و... همه بر پایه ترس در دانش آموز و فشار بر او طراحی و اجرا میشود. کلاسهای پر جمعیت و غیر استاندارد و دهها دشواری دیگر زمینهساز گریز از شادی و شور و نشاط در ساختار آموزشی است. شوربختانه با کمترین بیرون روی از این ساختار خشک و خشن، از هراس فراگیری و از دست رفتن کنترل کلاس و مدرسه، برخورد میشود. این خود زمینهای دیگر برای ناخوشنودی دانشآموزان از مدرسه و آموزش است.
واپسین چیزی که باید به آن اشاره کرد و بهانهای شد بر نوشتن این یاداشت، آغاز ساعت آموزشی برای دانشآموزان است. پژوهشهای جهانی در برخی کشورها که به وسیله یکی از پژوهشگران آموزشی کشور به فارسی برگردانده شده بود نشان میدهد که آغاز زودهنگام ساعت آموزشی افزون بر بی انگیزگی دانشآموزان برای به مدرسه آمدن و گریز از درس و مدرسه، در ناکارآمدی آموزش نیز بسیار موثر است. شاید اکنون زمان دگرگونی ساعت آموزشی در کشور نباشد اما بیگمان میتوان در این زمینه به پژوهشهای کشوری پرداخت و کارآیی آن را بررسی کرد.
http://hamdelidaily.ir/?newsid=19093