محمدرضا نیک نژاد، روزنامه جهان صنعت، 2 آذرماه 95
"کودک بابلی جمعه گذشته به خاطر استفاده از سم کشاورزی برای از بین بردن شپش سر دچار مسمومیت شده و به کما رفتند. این کودکان که یک پسر 10 ساله و دختر هفت ساله و برادر و خواهر هستند ، در بخش مراقبت های ویژه بیمارستان شهید بهشتی بابل بستری شدند. مادر این کودکان که ساکن یکی از روستاهای بخش بندپی شرقی بابل است، هنگامی که متوجه وجود شپش در سرشان شد، از سم کشاورزی برای از بین بردن آن استفاده کرد. این 2 کودک بعد از مسمومیت به بیمارستان منتقل شدند و در بخش ویژه این بیمارستان بستری شدند. اباذر اکبرزاده پاشا رئیس بیمارستان شهید بهشتی بابل گفت : صبح امروز ضحی آقایی نژاد دختر هفت ساله در این بیمارستان فوت کرد. وی حال عمومی برادر این دختر را رو به بهبودی اعلام کرد. بنا به نظر کارشناسان و تائید پزشکان ، پنج درصد از 74 هزار دانش اموز شهرستان بابل مبتلا به شپش هستند."
این خبر به سرعت در فضای مجازی به ویژه در شبکه های اجتماعی استان مازندران دست به دست شد و پس از اندک زمانی کشوری شد. همچنان که از متن خبر هم بر می آید ناآگاهی مادر در زمینه برخورد با شپش و عدم شناخت راه های درمان آن، ریشه اصلی این رویداد دلخراش است. البته خبرِ گسترش شپش در میان دانش آموزان تازگی ندارد و به علت نبود یک پژوهش میدانی آن هم از سوی یک نهاد مستقل نمی توان درباره گستردگی اش سخن گفت. اما آن چه از خبرهای جسته و گریخته بر می آید، این انگل آزار دهنده، گستردگی باور نکردنی ای دارد و بی گمان باید برای آن چاره ای اندیشید. تاکید کارشناسان بهداشتی این است که این بیماری چندان وابسته به جایگاه اقتصادی – اجتماعی مردم ندارد و در زمستان ها و در سرما که تراکم افراد در جاهای سر بسته بیشتر می شود گسترش بیشتری می یابد و البته باز باید تاکید کرد که یک بیماری جهانی است که حتی در پیشرفته ترین کشورهای جهان نیز دیده می شود و راه های درمانی ساده، ارزان و در دسترس اما پیگیرانه ای برخوردار است. اما نکته این جاست که چرا باید مادر یا مادرانی که نقش بسیار مهمی در بالندگی تن و جان کودکان دارند این اندازه درباره چنین آموزه های بهداشتی ساده ای ناآگاه و کم اطلاع باشند؟ نهادهای آموزشی و بهداشتی چه نقشی دارند و چه از دست شان بر می آید؟
چند سالی است که فرادستان آموزشی کشور به دنبال کاهش نیروی آموزشی هستند و در سه سال دوره وزیر پیشین در برابر نزدیک 110 هزار نیروی بازنشسته کمی بیش از 30 هزار نیرو جایگزین شد! اکنون در مدرسه ها مدیران و معاونان بر خلاف نقش و کارکردشان در مدرسه باید شش ساعت در هفته در کلاس درس دهند. مشاوران آموزشی به شدت در مدرسه کم رنگ اند و حتی در مدرسه هایی با شمار بالای دانش آموزی یک یا دو مشاور هست. پایه های آموزشی گوناگون به شدت نیازمند نیروهای آموزش دیده و کارشناسان بهداشتی هستند و بسیاری از دشواری های امروز ما زاییده ی پرورش نایافتگی در گستره های بهداشتی دانش آموزان و پدر و مادران شان است. اما همچنان فرادستان آموزشی برای جبران کسری بودجه، نه در پی فشار به نهادهای بالادستی برای افزایش آن بلکه در فرایندی ناامید کننده به دنبال کاهش آسیب زای نیروهای آموزشی هستند.
از دیگر سو گستردگی جغرافیایی و انسانی آموزش و پرورش توانایی بسیار بالایی برای این نهاد پدید آورده که با آن بتوان مهمترین آموزه های فردی و اجتماعی در کشور را پیگیری کرد و بر خانواده ها در دورترین بخش های کشور اثر گذاشت. برای سیاست گذاران آسان است که با همکاری کانون های بهداشتی روستا، بخش و یا شهرستان، آموزه های بهداشتی را در مدرسه هم به بچه ها و هم به خانواده ها آموزش دهند و پایشِ درخوری را نیز دارا باشند.
به هر رو اگر مادر ضحی، دختر 7 ساله مازندرانی، آموزش های درخور را در این زمینه ها و بسیاری از زمینه های دیگر دیده بود امروز شاهد چنین رخداد دلخراشی نبودیم. آموزش و پرورش در دوره دبستان پوششی 98 درصدی دارد. به این معنی که در 98 درصد کل کشور و در دورترین نقاط آن دبستانی بر پاست و کودکان با پدر ومادرانی نیازمند آموزش، به دبستان می آیند و مدیر یا آموزگار- مدیر می تواند در هر هفته یک نشست درباره ضروری ترین آگاهی های فردی و اجتماعی برگزار کند و آنان را برای رشد بهینه خودشان و فرزندان شان یاری و راهنمایی کنند. این کار شدنی است اگر و تنها اگر آموزش و پرورش به جای جبران بودجه از راهِ کاهش نیروهای مورد نیاز، به دنبال دریافت بودجه از دولت و مدیریت بهینه آن باشد.
http://www.jahanesanat.ir/71536-درگذشت-دختر-7-ساله-گرفتار-شپش-و-نقش-آموزش.html
محمدرضا نیک نژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 1 آذرماه 95
١- ترامپ رئیسجمهوری آمریکا شد. خبر شگفتآور بود. شگفتآور از آن رو که نامزدی با سرمایههای میلیاردی میآید و مخ کارگران و طبقه متوسط رو به پایین سفیدپوست و حتی رنگینپوست آمریکا را میزند و در یک رقابت نزدیک پیروز انتخابات میشود. او در شکافهای ژرف در جامعه آمریکا مانند حاکمیت-ملت، دارا-ندار، مهاجر-آمریکایی، فرهنگ آمریکایی- خرده فرهنگهای ریزودرشت و... رویید و بالید و رئیسجمهوری شد. یکی از شعارهای پایهای ترامپ کاهش نقش آمریکا در جهان و تمرکز بر گرفتاریهای داخلی بود. خب! با عقل هم جور درمیآید. هنگامی که جامعه آمریکا بهشدت دچار شکاف طبقاتی است و گروه فراوانی از شهروندانش دچار حس نداریاند و در همین حال هزاران میلیارد دلار از درآمدهای این کشور سالانه در جهان و از آن میان در جنگهای افغانستان و عراق و سوریه و... دود میشود و به هوا میرود، انتظار چه چیزی را باید داشت؟ از دیگر سو از اندک دانستههای نگارنده بهعنوان کسی که پیگیر گرفتاریهای ساختارهای آموزشی است، برمیآید که یکی از جاهایی که شکاف طبقاتی بیش از همه به چشم میخورد، نهادهای آموزشی آن کشور است. حسِ نداری گسترده میان بسیاری از کودکان و نوجوانان آن کشور سبب شده و میشود که از همان نخستین روزهای ورود به مدرسه با نگاهی تبعیضآمیز و شکست خورده آشنا شوند و تا پایان زندگی همراهشان باشد و این عقدهای شود که در چنین جاهای حساسی خود را بنمایاند. از دیگر سو ساختار آموزشی آمریکا جایگاه خوبی در میان کشورهای کامیاب جهان ندارد و آزمونهای دورهای، ساختار نمرهای و تمرکز بر کامیابیهای کمی بیماری سخت آموزش آن کشور است. این گرفتاری دست نوآموزان امروز و شهروندان فردا را از آموزشهای مدنی و حتی سیاسی بهینه کوتاه کرده و در چنین جاهای حساسی خود را آشکار میکند.
٢ - دوستی در تلگرام عکس یک مدرسه روستایی در استان کهگیلویه و بویراحمد را برایم فرستاده بود و خواسته بود تا دربارهاش بنویسم. بچههای قد و نیمقد دبستانی کیسههای کتاب بر گردن و یا بر گُرده آویزان در آستانه ورود به مدرسه/ کلاس بودند. مدرسه!؟ مخروبهای برپا شده و سرهم بندی شده از سنگهای ریز و درشت کوهستانی با دری چوبی و بیپنجره که برای در آغوش کشیدن بچههای سرمازده بیتابی میکرد. یکی، دو تن از کودکان چکمههای سبز و آبی لاستیکی بر پا داشتند و دیگر دانشآموزان با دمپایی و کتانیهای پاره پوره در عکس دیده میشوند. برف زمین را پوشانده بود و چشمانداز عکس نشان میداد که هوا بس ناجوانمردانه سرد است! و سرهای کودکانِ نحیف و ژندهپوش در گریبان/ نگه جز پیش پا را دید، نتواند/ که ره تاریک و لغزان است... هیزمهای انباشته دمِ درِ کلاس/ مدرسه! نشان از بخاری چوبی دارد و البته در دل، هراسان از بخاریهای بدنام مدرسهها. در عکسی دیگر آموزگار مدرسه را میبینی که ژندهپوشتر از دانشآموزانش بیشتر به زندانیان سیبری دوران شوروی میماند که مظلومانه به دوربین خیره مانده و در تلاش است تا عرق شرم را بر پیشانی و تنِ بینندهها بنشاند و... دریغ و درد که در پانویس عکس میخوانیم «سلام دوستان خوبم این تصویر یکی از روستاهای استان کهگیلویهوبویر احمد با داشتن ٣٣درصد منابع گاز کشور و روزانه هزاران بشکه نفت درآمد است، با دیدن این عکس احساس خود را بنویسید!» و من همچنان به شعر زمستان اخوان ثالث و رویدادهای تازه آمریکا و آینده این بچهها و کشور و جهان میاندیشم و میخوانم: وگر دست محبت سوی کس یازی/ به اکراه آورد دست از بغل بیرون/ که سرما سخت سوزان است....http://shahrvand-newspaper.ir/News:NoMobile/Main/82260/%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D8%AB%DB%8C-%DA%AF%D8%B1-%D8%B4%D9%86%DB%8C%D8%AF%DB%8C%D8%8C-%D9%82%D8%B5%D9%87-%D8%B3%D8%B1%D9%85%D8%A7-%D9%88-%D8%AF%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%AA!
محمدرضا نیک نژاد، ص نخست و ص اجتماعی روزنامه همدلی، یکم آذرماه 95
از میان خبرهای صنفی فرهنگیان در سال 93، خبر کشته شدن "محسن خشخاشی" دبیر فیزیک دبیرستان های شهرستان بروجرد، بیش از هر خبری بازتاب داشت. عنوان بسیاری از صفحه های اجتماعی روزنامه های آغازین روزهای آذرماه 93 این بود که "یک معلم دبیرستان در بروجرد در کلاس از شاگردش چاقو خورد". خبر تکان دهنده و خشونت نهفته در آن شگفت آور بود. اما چرا در کلاس؟ چرا دانش آموز؟ چرا معلم؟ چرا....؟ پاسخ به این پرسش ها به بررسی موشکافانه فرهنگی– اجتماعی نیاز دارد. اما می توان گفت که خشونت در مدرسه ریشه نمی گیرد، بلکه ویژگی زشتِ همه جامعه های انسانی است. خشونت زمینه می خواهد. که بی گمان می توان زمینه آن را در مدرسه ها دید. برنامه های درسی فشرده و انگیزه کُش، محیط های خشک و کسالت آور، فشار کمر شکن بر دانش آموز برای نمره و معدل و کنکور، کلاس های پر جمعیت و مدیریت خشک و خُرد کننده مدرسه و کلاس، آموزگارانِ گرفتار در دشواری های اقتصادی و بحران های معیشتی- منزلتی و سر و کار داشتن همیشگی با نسلی گریزان و بی انگیزه نسبت به آموزش های سنتی و روش های رنگ و رو رفته، و ده ها دلیل دیگر، زمینه سازِ خشونت از دو سوی فرایند آموزش یعنی دانش آموز و آموزگار است. رویکرد همیشگی وزیر پیشین آموزش و پرورش تعدیل نیرو بود! در شهرهای بزرگ که دستِ بر قضا دچار بحران های فزاینده فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، هویتی و .... ناشی از مهاجرت هستند، میانگین هر کلاس بالاتر از 30 – 35 دانش آموز است. گرد آمدن این شمار از دانش آموزانِ گریزان از چهار دیواری خشک و خسته کننده کلاس، بی گمان دانش آموزان و آموزگارانشان را به مرز خشم و خشونت می برد و چنین رویدادهای تلخی را پدید می آورد. نگارنده با بیش از بیست سال آموزگاری، نیک می داند که یکی از راهکارهای کاهش بحران های حسی در کلاس، کاهش دانش آموزان و پدید آوری محیطی شاد و آرام برای آنها و آموزگارانشان است.
اما ریشه رویداد تلخِ دبیرستان حافظی بروجرد، اعلام نمره پایینِ دانش آموز به خانواده اش بوده است که ریشه در فرهنگ آموزشی نمره محور دارد. فشار فراوان برای بدست آوردن نمره های خوب در آزمون ها و آن هم از کتاب ها و درس هایی که دانش آموزان چندان انگیزه ای برای خواندن آن ندارند در کنار روش های قرون وسطایی در آموزش، می تواند زمینه ساز بروز خشونت در مدرسه و کلاس باشد. شوربختانه نه تنها ساختار آموزشی ما پس از دهه ها نتوانسته است برای این دشواری راه حلی دست و پا کند، که گاهی خود بر آتش آن می دمد.
پس از تعطیل کردن شتاب زده روزهای پنج شنبه در دولت دهم و کاهش روزهای آموزشی از شش روز به 5 روز، عنوان ها و ساعت های درسی کاهش نیافته و این کار سبب شد که ساعت های حضور معلم و دانش آموز در مدرسه و همچنین زمان حضور در کلاس افزایش یابد. این کار در حالی انجام شد که زمینه های ساختاری مانند ناهار خوری، مکان استراحت درخور، فضای سبزِ آرامش بخش، سالن های ورزشی و تفریحی و .... برای چنین افزایشی در مدرسه های ایران فراهم نیست و این افزایش ساعت سبب خستگی بیشتر دانش آموز و معلم شده و می تواند زمینه ساز بروز خشونت در فرایند آموزش باشد. باید تاکید کرد که با توجه به میزان دست مزدِ فرهنگیان و بی توجهی فرادستان آموزشی به آن، دگرگونی شرایط حاکم بر آموزش و سیاست های آموزشی، بی توجهی فرهنگی– اجتماعی جامعه نسبت به حرفه معلمی و از همه مهم تر ناکارآمدی آموزش، معلمی، شغلی ناایمن است. روزی آموزگاری از فشارهای ناشی از ناسازگاری دانش آموزان در کلاس سکته می کند، روز دیگری بر اثر استرس های شغلی سرطان می گیرد و دیگر روز با چاقوی دانش آموز سلاخی می شود و ... بی گمان دشواری های آموزشی ما هم بسته و در هم تنیده است. تا زمینه های درخور برای آموزشی کارآمد و نوین فراهم نگردد و دانش آموز و آموزگار، محورِ آموزش و پرورش به شمار نیاید، در بر همین پاشنه خواهد چرخید و خشونت نیز به عنوان یکی از پیامدها در آموزش باقی خواهد ماند. خشخاشی در کلاسی بر تخته نوشته بود " قضیه بسیار ساده است" اما آیا واقعا چنین است؟http://hamdelidaily.ir/?newsid=22405
یاداشت زیر در آذرماه 93 به فراخور کشته شدن دوست و همکار عزیزم "محسن خشخاشی" در کلاس درس و به دست دانش آموز سال اولی اش نوشته شد و 8 آذرماه همان سال در ص آخر روزنامه شهروند منتشر شد. بد ندیدم که در این روزها که سالگرد خاموش شدنش است آن را بازنشر کنم.
محمدرضا نیک نژاد،ص آخر روزنامه شهروند، 8 آذر 93
همواره لبخندی برلبانش نقش بسته بود. انگار لبخند بر لبانش جراحی شده بود. واپسین بار نوروز گذشته در خیابان اصلی شهر دیدمش. همان جایی که این روزها کمتر لهجه شیرینِ ساکنان اصلی شهر شنیده می شود! از دور لبخندی پهنای چهره اش را پوشاند. مانند همیشه محکم به آغوشم کشید و از تهران و کلاس و دبیرستان و دود و پول پرسید. گفت بُرد با تو بود که رفتی! دیگر نمی شود در این شهر کار کرد. اگر به گویش شهر سخن بگویی کارت در اداره و مدرسه و دانشگاه پیش نمی رود. می گفت پس از سیزده سال کار آموزشی با تیزهوشان شهر به دبیرستانی حاشیه ای تبعید شده ام! می گفت بچه های حاشیه ای با معرفت تر و لوتی ترند! با آنها می شود دم ساز شد و دوستی کرد و رویشان حساب کرد. اما درسشان تعریفی ندارد و از این زاویه نگران بود و پنهان نمی کرد. می گفت گاهی با دانش آموزان قرار کوه و گل گشتی می گذارم و از همراهی و همدلی با آنها شاد می شوم و غم و غصه های جهان را به فراموشی می سپارم. اما در دبیرستان تیز هوشان که بچه ها آرام تر و پرورش یافته تر بودند، کارم بهتر پیش می رود و استرس ندارم. از فرزندان اش پرسیدم و گفت اولی سوم دبستان است و دومی کمی بیش از دو سال دارد. گفت جایی در تهران برایم آماده کن تا بیایم و نانت را آجر کنم! گفتم ناف تو را در این شهر بریده اند و هر جای جهان که بروی کفترِ سختِ این شهری و پایت در اینجا بند. موهایش کمتر از پیش شده بود و چهره اش چروکیده تر اما خنده هایش پابرجا و سمج! مانند گذشته که با هم کل می انداختیم و هر یک از توانایی خود نسبت به دیگری در آموزش فیزیک می گفتیم، می گفت شاید پس از بیست سال آموزش و سر و کله زدن با بچه ها، به زور چیزهایی آموخته باشی! با این سخن کل چهراش می شد خنده.... شنبه نزدیک ساعت یازده دوستی به همراهم زنگ زد و گفت محسن جلو چشم دانش آموزانش، در آستانه کلاس اش، پای تخته سیاهش، سفیدی گچ بر انگشتانش مانند مرغ سرکنده ای نفس های آخرش، لبخندهای پر اثرش، تلاش های بی چشمداشت اش و عشق به دانش آموزان اش را در کوله باری از خاطره های تلخ و شیرین اش برایمان گذاشت و رفت. گلویی شکافته شد که همواره برای دانش آموزان آواز درس و عشق سر داده بود. تنی به خون آغشته شد که بارها و بارها برای گرفتاری دانش آموزان اش لرزیده بود. خونی سنگ فرش مدرسه را گلگونه کرد که بارها برای نداری دانش آموزان به جوش آمده بود، افسوس و درد. همسرش می گفت چگونه به بچه هایم بگویم که پدرشان در کلاس درس و در برابر دیدگان دانش آموزان و به دست یکی از آنها – آنهایی که همواره دوستشان می داشت - سلاخی شده است؟ محسن خشخاشی را می گویم دبیر فیزیک دبیرستان حافظی بروجرد. بی گمان یکی از نیک ترین آموزگاران این کشور به گونه ای باور نکردنی چهره در نقاب خاک کشید و رفت. در یکی از نمایه هایی که این روزها از محسن در رسانه های کشور پخش شد، او در پای تخته ایستاده و روی آن می نویسد " قضیه بسیار ساده است. خشخاشی" اما محسن جان این بار نخند و بدان که قضیه ساده نیست. برای نخستین بار در آموزش و پرورش ایران معلمی– آن هم به خوبی تو- کشته شده است. دامن آموزش کشور با همه خون تو گلگونه شده است. این بار دیگر کمی اخم کن که بچه هایت دیگر تو را نخواهند دید. همسرت هنوز هم چشم براه توست. اما می دانم که تو نمی توانی اخم کنی چرا که مانند قهرمان داستان ویکتور هوگو خنده بر لبانت جراحی شده است. پس بخند دوست و همکار عزیزم، بخند.
محمدرضا نیک نژاد، تارنمای فانوس 30 آبان ماه 95
"بروجرد ناخودآگاه یادآور قتل فجیع معلم فقید " محسن خشخاشی" است . انتظار می رفت که پس از آن واقعه دلخراش دیگر حداقل در مدارس این شهر شاهد خشونت بین دانش آموز و معلم نباشیم . روز شنبه بیست و دوم آبان ماه، دبیر ادبیات یکی از دبیرستان های بروجرد از سوی دانش آموزَش در کلاس مورد ضرب و شتم قرار می گیرد. پس از این واقعه، دبیر مربوطه به دفتر دبیرستان می آید. دانش آموز مربوطه نیز وارد دفتر دبیرستان شده و با مدیر و دبیران دیگر نیز درگیر می شود ..... تاکنون اداره آموزش و پرورش بروجرد واکنشی به این موضوع نشان نداده است." (رسانه های استانی)
این خبر را یکی از همکاران در تلگرام برای نگارنده فرستاده بود. برایم شگفت آور بود که این رویداد درست در سالگرد کشته شدنِ "محسن خشخاشی" دبیر فیزیک بروجردی در کلاس، رخ داده بود! جریان خشخاشی از این قرار بود که در روز نخستِ آذرماه 93 و هنگامی که او دقیقه های پایانی زنگ را می گذراند، دانش آموزی وارد کلاس می شود. خشخاشی مانند هر معلم دیگری می گوید برو از معاون نامه بگیر. دانش آموز سال اول دبیرستان این سخن را بهانه می کند و چاقو را از جیب در آورده و چند ضربه به گلو و شکمِ دبیر فیزیک می زند و از دبیرستان می گریزد. دبیر سی و هشت ساله مانند مرغ سرکنده در کلاس بر خود می پیچد و زمین را با خون رنگین می کند و پس از چند ساعت در بیمارستان چمران بروجرد در می گذرد. محسن خشخاشی کارشناس ارشد و دبیر دبیرستان های بروجرد بود. او را از سال ها پیش می شناختم، از خانواده ای با فرهنگ و خوشنام، انسانی فرهیخته، دبیری برجسته و همکاری ارزشمند بود. بسیار پر تلاش بود و از کوچک ترین وقت کلاس نمی گذشت. تا آن جا که دیدم بچه ها به شدت دوستش داشتند و با او به گشت و گذار می رفتند و .... انگار خنده بر لب های این مرد جراحی شده بود. در مدت همکاری با او هیچگاه عصبانیت اش را ندیدم و اهل بد رفتاری در کلاس نبود و .... دارای دو فرزند، یکی دختر به نام عسل و دیگری پسر و به نام علی بود. دانش آموزِ فراری نیز پس از چند ماه در تهران بازداشت و اکنون با اعتراض خانواده خشخاشی پرونده اش در مرحله تجدید نظر است.
اما پرسش اینجاست که مدارس چقدر در پدیدآوری خشونت نقش دارند؟
همان گونه که همه می دانیم، مدرسه نمی تواند آغازگاه بروز خشونت در جامعه باشد. زیرا دانش آموزان پیش از آن که وارد مدرسه شوند، پرورش یافته خانواده، هم محلی ها، گروه همسالان و ... هستند. صحنه های فیلم ها و خبرهای رسانه های دیداری، درگیری های زبانی و فیزیکی در کوچه و خیابان، خبرهای منتشر شده در صفحه های حوادث روزنامه ها، بازی های خشونت آمیز رایانه ای و ... همه و همه نمودهایی از خشونت در جامعه اند که دانش آموز آنها را با خود به مدرسه و کلاس می آورد. پیشبرد حرف خود و به کرسی نشاندن آن با زور و الگو برداری کودکان- که تا کوچک و ناتوانند قربانی اند و بزرگ و توانمند که گشتند خود قربانی کننده- نمودی دیگر از خشونت است. از کودکی که خشونت می بیند و می شنود، نمی توان انتظاری جز خشونت داشت. بنابراین دانش آموز، آموزگار، مدیر و معاون و ...- کودکان دیروز- بخشی از جامعه ای هستند که چرخه خشونت در آن به شتاب می چرخد و همه را با خود همراه می کند و می آلاید.
پرسش دیگر آن است که تا چه اندازه آموزش و پرورش می تواند در کاهش خشونت نقش داشته باشد؟
نظریه های نوین پرورشی بر نقش الگو سازی و نهادینه کردن رفتارهای پسندیده در انسان ها-عادت- پای فشرده و شیوه هایی را برای آن پیشنهاد می کنند. انسان موجودی اجتماعی است که از آغازِ زندگی، با دیدن و درک محیط پیرامون خود به الگو سازی پرداخته و با این روش خود را با شریط همخوان کرده و ادامه زندگی خود را تضمین می کند. برخی از رفتارهایی که سامانه آموزشی باید در پی نهادینه کردن آنها باشد و شاید از این رهگذر به کاهش خشونت یاری رساند، بردباری در برابر باورها و رفتارهای متفاوت، رواداری فرهنگی و تحمل دیگران با هر اندیشه و مرام، گسترش فرهنگ گفتگو، بحث و استدلال در میان دانش آموزان برای دستیابی به خواسته های فردی و گروهی و ... است.
این رفتارها با پدیدآوری زمینه های کار گروهی- مانند پاکیزه کردن کلاس و مدرسه، رنگ کردن دیوارها و حتی زمینه سازی انجام آزمایش ها و کنش های کارگاهی- دست یافتنی است. برای نمونه هنگامی که نوآموزان در کنار یکدیگر برای دستیابی به هدفی یکسان تلاش می کنند، می آموزند که آسان ترین راه، همانا همکاری، همیاری و هم اندیشی در رسیدن به هدف خواهد بود. پس در فرآیند همیاری، آنها گفتگو، استدلال، بردباری و رواداری اندیشه ای نسبت به دیگران را خواهند آموخت. برگزاری آیین های شادی زا، مسابقه های ورزشی، اداره ی بخشی از مدرسه و ... افزون بر آن که روشی است برای آموخته کردن کار گروهی و آمادگی نوآموزان برای زندگی اجتماعی فردا، به آنها می آموزد که باورهای خود را با صدایی رسا بگویند و در همان حال در برابر سخن و باورهای دیگران بردبار باشند. با همه این ها سامانه آموزشی بخشی از جامعه بوده و تافته ی جدا بافته نیست، تا خشونت در جامعه گسترش و فراوانی دارد، نمی توان از خشونت زدایی در مدرسه سخن به میان آورد.
http://www.fanoosedu.ir/?p=1914
برگردان : محمدرضا نیک نژاد
تارنمای فانوس، 25 آبان ماه 95
وحشتناک ترین مشکلی که این روزها بیشترین مدرسه ها با آن درگیر شده اند مشکل خشونت در مدرسه است. امروزه دیده می شود که بچه ها در مقیاس فزاینده ای خشونت می ورزند و در نتیجه بچه های دیگر که می خواهند درست و حسابی درس بخوانند و سخت کار کنند را نیز مضطرب می سازند. آنها نه تنها دیگر دانش آموزان بلکه آموزگاران، مدیران، و دیگر فرادستان مدرسه را نیز مضطرب می کنند. به طور معمول دیده می شود که بچه های خشونت گرا سلاح هایی که شامل هفت تیر، چاقو و .... به مدرسه می آورند. آنها از درگیری و حتی کشتن دیگر بچه ها، آموزگاران و دیگر کارمندان مدرسه هیچ احساس خجالت و شرمساری نمی کنند. با این حال چیزهایی هست که به چنین نگرشی در ذهنیت های این بچه های جوان دامن می زند. اجازه بدهید که ما نگاهی دقیق به ریشه های خشونت در مدرسه داشته باشیم.
ریشه های رفتار خشونت آمیز در بچه های مدرسه ای
استرس و افسردگی: اگر بچه ای دچار استرس و افسردگی شود، به احتمال بالاتری رو به خشونت می آورد و آن را در مدرسه به نمایش می گذارد.
محیط خانوادگی: اگر بچه جوان شما در داشتن یک محیط خوب و پربار در خانه شکست بخورد، خیلی زود تمایلی برای خشونت ورزی در او به وجود می آید. اگر بچه به طور معمول پدر و مادر خود را در حال زد و خورد، نزاع، استفاده از زبان توهین آمیز و ... ببیند، در بازی و در مدرسه همان ها را تقلید می کند.
اضطراب: به احتمال خیلی زیاد یک فرد ممکن است به علت سطوح اضطراب بالاتر، خشونت ورزی کند. خیلی وقت ها دیده می شود جوانی که دچار استرس بالاتری شده احتمال خشونت ورزی اش افزایش می یابد. این اضطراب ممکن است به خاطر مطالعه، کار، امتحان ها، و .... باشد.
دسترسی آسان به سلاح: در این سده بچه ها می توانند به آسانی به هر سلاحی، از هر راه غیر قانونی دست پیدا کنند. آن ها برای خریداری سلاح از طریقِ راه های نادرست تلاش می کنند و سپس برای استفاده از آن در مدرسه ها کوشش می کنند آن هم فقط برای به دست آوردن کمی نام و معروفیت.
اثر رسانه ها: این مهمترین علت به وجودآوردن رفتارهای منفی در بچه هاست. بچه ها مقدار زیادی خشونت در این جا می بینند و سپس کوشش می کنند تا آن را در زندگی واقعی شان نشان دهند. برنامه های تلوزیونی و فیلم هایی که صحنه های خشونت آمیز دارند و استفاده از سلاح هایی مانند چاقو و اسلحه را به شکل آشکار و به طور عمومی نشان می دهند. بچه ها این ها را می بینند و بنابراین همان را یاد می گیرند.
نبود مشاوره: اگر بچه های شما مشاوره، محبت یا عشق شایسته ای دریافت نکنند، خیلی زود خشن خواهند شد.
اثر دوستان: اگر بچه ای یک گروه دوستی داشته باشد که در آن همه دوستان اش خشونت گرا باشند او نیز به خشونت ورزی گرایش پیدا می کند. اگر دوستانش رفتار و گفتار خشونت آمیز نشان دهند او نیز تقلید می کند و یاد می گیرد و همان را کاملا و به آسانی انجام می دهد. بدون آن که تلاش کند.
نداشتن راهنما در زمان های سختی: اگر در زمانی که بچه بیشترین نیاز به پشتیبانی و راهنمایی مناسب را دارد به او بی توجهی شود، گرایشی در او برای خشن شدن پدید می آید. آن ها مشکلات خودشان را نمی توانند حل کنند و این موضوع آن ها را به شدت عصبانی می کند.
اگر چه انجام اقدامات مناسب در زمان مناسب از احساسات رفتار خشونت آمیز در بچه جلوگیری می کند، با این همه جلوگیری از رفتار خشونت آمیز چالشی پیش روی آینده ی آن کودک است.
http://www.fanoosedu.ir/?p=1854
پرونده شماره 2 تارنمای فانوس
"آموزش و پرورش و مسئله خشونت"
1- ریشه های خشونت در مدرسه – ترجمه محمد رضا نیک نژاد
۲ – تاثیر فرهنگ بر خشونت – ابوالفضل رحیمی شاد
۳ – چیستی خشونت و راههای مقابله با آن – هادی ورمزیاری
۴ – معلمان و اخبار تنبیه بدنی در مدارس – مجید علیپور
۵- مدرسه پویا خشونت را کنترل می کند – محمد کاظم دهقانی
برای خواندن این جستارها می توانید به پیوند زیر برویدhttp://www.fanoosedu.ir/?p=1865
محمدرضا نیک نژاد، روزنامه همدلی، 27 آبانماه 95
بیشترشان خانمهایی با میانگین سنی بالای 50 سال بودند. جامههای مشکی بر تن و گریهکنان میآمدند و میایستادند جلوی جایگاه. به آرامی شمارِ افراد بیشتر میشد و فشردگی آنان افزونتر. خانمی پشت بلندگو ایستاد و با صدایی لرزان و بغض کرده و پس از خواندن متنی شعرگونه، از همه خواست یک صدا بگویند «بدرود توران- بدرود ای دختر ایران». همه خواندند و گریستند. مسجد جامعی از اعضای فرهنگدوستِ شورای شهر تهران- نه باعنواناش- که به خاطر جایگاه بلند «توران میرهادی» آمد و از مهربانی و انساندوستی و پاکی کودکانه و تلاشهای 60ساله و کوششهای نوآورانه در مدرسههای فرهاد و شورای کتاب کودک و فرهنگنامه کودکان و نوجوانان و .... سخن گفت و او را ستود. پس از مسجد جامعی، خانم انصاری، یارِ دیرینه توران آمد و کمی درد دل کرد؛ از این که قدرِ توران و تورانها را نمیدانیم. نالید از این که مهمترین کتاب از سه گانه مدرسههای فرهاد، که چکیده تجربههای ارزنده میرهادیست در گستره آموزش، همچنان کم خوانندهترین کتاب اوست. گلایه کرد بر اینکه در کشور نه آموزش و پرورش جایگاهی دارد، نه پژوهشگران و پژوهشهای سرزمینی، نه تجربههای آموزشی در میان مردم و دستاندرکاران خریدار دارد. شکوه کرد از اینکه از سر ناآگاهی چندین کتاب از تجربههای آموزشی کشورهای دیگر ترجمه شده است، اما تلاشها و تجربههای میدانیِ میرهادی و دستاوردهای 60سالهاش به چشم نمیآید. نالید از این که میرهادی برای به پایان رساندن فرهنگنامه کودکان و نوجوانان نیاز به جای بیشتر داشت و دارد، اما چندان گوش شنوایی برای نیازی به این مهمی یافت نمیشود. و بر سر جنازه توراناش نالید و برای واپسین بار با او سخن به مهر گفت و گریست. در پایان نیز آقای دعایی که همواره پای ثابت این گونه مراسمهاست، بر میرهادی نماز گذارد و تن بیجانش و سرشارِ از جانش، روی دستها با زمزمه«ما برای آنکه ایران خانه خوبان شود، رنج دوران بردهایم، رنج دوران بردهایم/ ما برای آنکه ایران گوهری تابان شود، خون دلها خوردهایم، خون دلها خوردهایم» به سوی آرامگاه همیشگیاش
برده شد.
این چند روز که گفت و گوها و یادداشتهایی درباره توران میرهادی در فضای رسانهای گسترش پیدا کرد، توانستم بیشتر دربارهاش بخوانم و بیش از گذشته او را بشناسم. گرچه بیگمان چیزهای زیادی از او مانده تا بدانیم و بخوانیم. به ویژه سه گانهاش درباره تجربه عملی و اندیشهورزانهاش در راهاندازی و اداره مجتمعهای آموزشی فرهاد. اما با مرور سطحی بر زندگی میرهادی به نکات ارزشمند و شگفتآوری در زمینه آموزش برمیخوریم که نشان از هوش سرشار و تلاشهای خستگیناپذیر و آگاهیهای ژرف آموزشی و آشنایی با بزرگترین نظریه پردازان و اندیشهوران آموزش جهان دارد. با خواندن گوشهای از کوششهای او در مدرسه فرهاد درمییابیم که میرهادی دههها پیش از آن که کشورهای پیشرو در آموزشِ نوین به محوریت آموزش در پرورش اخلاقی، شخصیتی، شهروندی، توانمندسازی هوش فردی (IQ) و هوش اجتماعی (EQ)، شناخت آسیبهای برآمده از رقابت در آموزش و جلوگیری از پدیدار شدن آن در فرآیندِ یادگیری- یاددهی و ... پی ببرند، نه تنها پی برده بود که آنها را به کار میبست و تجربه میکرد و نتیجه میگرفت. میرهادی بر این باور بود که رقابتِ آموزشی نوآموزان و مسابقه یادگیری، بزرگترین گرفتاری آموزش است و تقویت آن در فرآیند آموزش، زمینه دشمنی، حسادت، ناشادی، چشم و هم چشمی و .... در آخر گریزِ دانشآموزان از فرآیندِ یادگیری و یاددهی را فراهم میکند. او آموزش با محوریت همکاری، همیاری و همدلیِ دانش آموزان را کامیابترین شیوه آموزش میدانست و بر آن تاکید میکرد. میرهادی در حالی پیشقراول آموزشهای نوین در کشور بود، که هنوز بسیاری از کشورها همچنان روشهای سنتی، رقابت محور و رفتارگرایانه را به کار میبردند و در چرخه آسیبهای آن سر در گم
بودند.
اما شاید مهمترین ویژگی تلاشهای میرهادی بومیسازی آموختههایش بود. کار او کپیبرداری و اجرای آن در مدرسههای فرهاد نبود. او آموزشهای نوین خویش را بر گُرده شاخصهای فرهنگی- اجتماعی سرزمینی گذاشته بود و در این راه یکی از کامیابترین و کمیابترین ساختار آموزشی در واحد مدرسه را بنا نهاده بود. بیگمان خوانش میرهادی و به کارگیری تجربههایش میتواند راهگشای آموزشِ به بنبست رسیده ما باشد. پس باید آموزهها و تجربههایش را خواند و از آنها درس گرفت.
http://hamdelidaily.ir/?newsid=22303
گزارش از مریم جلوداران، خبرگزاری ایرنا، 24 آبانماه 95
محمدرضا نیک نژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 22 آبان ماه 95
دانشجوی سال اول رشته طبیعی دانشکده علوم دانشگاه تهران بود که با حضور در کلاس جبار باغچهبان و آشنایی با محمدباقر هوشیار مسیر زندگی خود را تغییر داد. خود میگوید" شیوه جذاب، عملی و ساده باغچهبان مرا بسیار مجذوب کرد . فهمیدم که به کار معلمی علاقهمندم و متوجه شدم که معلمی کاری خلاق و پرانگیزه است." روشهایی را پیدا کرد، آزمود و به نتیجه رساند که بتواند به هر کودک و نوجوان این آزادی و اختیار را بدهد که خودش باشد، تواناییها و استعدادهای خود را بپروراند، نگرشِ انسانی و مثبت داشته باشد و زیر بار هیچ نوع کار تحمیلی و دستوری نرود، مستقل باشند و خودشان تصمیم بگیرند، با هم همکاری و همیاری داشــته باشند. مســئولیت بپذیرند و نسبت به هم احســاس مسئولیت بکنند، رقیبِ هم نباشــند و در نهایت، دنیا و مسائل آن را بشناسند و درباره هر موضوع با آگاهی و شناخت لازم تصمیم بگیرند." "صلح، دوستی، عشق، احترام، حس مسؤولیت، شادی، انسانیت، سادگی و یگانگی، در بافت جامعه، ساختار آموزش و پرورش و خانوادهها ارزشهایی است که او برای آنها تلاش کرده است و امروز نیز باید آنها را پاس داشت."
خط به خطِ گفت و گوها و نوشته ها و کتاب های "توران میرهادی" را که می خوانی موج می زند از انگیزه و تلاش و دلسوزی و استواری و مهر و مهرورزی. آموزگاری که یادگیری و یاددهی شده بود بخشی از جانش و سراسر زندگی اش پویش برای کارایی این دو. البته نه آموزشی که پایانش می شود رتبه های شگفت آورِ کنکور و نه آموزشی که ته اش می شود دانش آموخته ای که مدرکش آویزان بر درِ کوزه است و استادِ بالیدن های پوشالی به آن و ناتوان از باز کردن کوچک ترین گره های زیستِ فردی و اجتماعی و درمانده در گام های نخستِ پرورش. میرهادی در مدرسه های "فرهاد" اش نشان داد که آموزش، گستره ای رقابت ناپذیر است و چشم و همچشمی در یادگیری، افزون بر به باد دادن انگیزه ی آموختن، مدرسه و کلاس را پر می کند از حسادت و دورنگی و دشمنی. آنچه که هنوز و پس از گذشت چند دهه از نوآوری میرهادی، بسیاری از فرنشینان آموزش و پرورش، آموزگاران، پدر و مادران و ... آن را درنیافته اند. راستی چقدر مدرسه هایِ فرهاد، "مدرسه – جامعه" ی جان دیویی را در خاطر زنده می کند! نمی دانم توران را باید با پستالوزیِ سویسی با یتیم خانه ی مدرسه مانندش، یا فروبل، پدرِ کودکستان های آلمان، یا ماکارنکوِ روسی با کانون اصلاح و تربیتِ کودکانِ بزهکارش، یا پائولو فررِ برزیلی با روش های پیشرفته سواد آموزی بزرگسالان و آموزش های رهایی بخش اش، یا فرنه یِ فرانسوی یا مونته سوریِ ایتالیایی و ... سنجید، یا با رشدیه و دبستان های نوین اش و باغچه بان با روش های آسانِ یادگیری الفبایش در ایران! اما هر چه هست داستان او با داستانِ آموزش و آموزشگری و بزرگان آموزش ایران یکسان است. تلاش در سکوت، زندگی در سکوت و درگذشتن در سکوت. گرچه از چند سال پیش با نامِ توران میرهادی آشنا شده بودم و یکی، دو گفت و گو از او را خوانده بودم اما در چند روز گذشته و پس از شنیدن خبر درگذشت اش بود که بیشتر درباره اش خواندم و از آموزه هایش آموختم. امروزه رویکرد آموزش و پرورش نوین در بسیاری از کشورهای پیشرو در آموزش، نهادینه کردن آموزه هایی مانند راستگویی، دلسوزی، همیاری، دلاوری، سنجشگرانه اندیشی و .... از همه مهمتر از میان برداشتن رقابت و نشاندن رفاقت و همکاری در فرآیند آموزش است. شگفتا که توران میرهادی از سال 1334 در مدرسه های فرهادش با روش های نوآورانه، چنین آموزه هایی را یاد می داد و در تک تک بچه ها می پروراند. شوربختانه نه تنها نوآوری ها و تلاش ها و اندیشه ورزی اش در گستره عملِ آموزشی دیده نشد که مدرسه های فرهاد در سال 59 به تعطیلی کشانده شدند! راستی اگر او تورانِ ایران نبود، اکنون در کجای تاریخ آموزش و پرورش نشسته بود!؟
http://shahrvand-newspaper.ir/News:NoMobile/Main/81551/تورانِ-ایران