محمدرضا نیک نژاد،روزنامه شهروند،ص آخر،26 تیرماه 95۱- کفشِ تازه خریده بودم اما به خاطر نوروز، کتانیهای کهنهام را میپوشیدم- که آنها هم داستانی داشتند! مرز میان پاها با زمین را مقوا پر میکرد. انگشت شست پای راستم آفتاب میگرفت. در پاهایم خوب جفتوجور نمیشد. از اینرو آهنگ کِر- کِرش به راه بود. سنگریزه هم میهمان همیشگیاش بود و... زنگ تفریح با هیاهو بدو بدو میکردم که معلم قرآن، خیره به پاهایم به دفتر فراخواندم! کله تراشیدهام عرقی و پیراهنم از شلوار بیرون زده و... با آهنگ موزون کتانیهایم وارد دفتر شدم. مدیر پرسید: «پدرت چه کاره است؟» گفتم: «کارگر.» گفت: «چند بچهاید؟» گفتم: «پنج تا و منم آخریام.» گفت: «درآمدتان چقدر است؟» گفتم: «من و چهار برادرم اگر کار کنیم، بد نیست!» پچ پچی کردند و نامهای با یک آدرس به دستم دادند. نامه را پدرم دید. با چشمغره نامه را سپرد به برادر بزرگم که مجری احکام بود! او هم نامردی نکرد و یکی خواباند زیر گوشم! تا خواست دومی را بنوازد مادرم آمد و مانند همیشه از تهتغاریش دفاع کرد. برادرم به تندی گفت: «مگر ما فقیریم!؟» گفتم: «نه!» گفت: «پس چرا این را قبول کردی؟!» من تا آن زمان در باغ نبودم! این کوپنی بود که به بچههای خانوادههای فقیر میدادند تا پوشاک نوروزشان را رایگان تهیه کنند. فردای آن روز مادرم به مدرسه آمد و کوپن را به مدیر داد و همچنان که چپ چپ نگاهم میکرد، گفت: «از ما سزاوارتر زیاد است!» و رفت. تا آنجا که خبر دارم آن زمان- و حتی پیش از انقلاب- افزون بر موسسههای نیکوکارانه فعال در مدرسهها، آموزشوپرورش نیز بودجهای جداگانه برای کمک به آموزش بچههای خانوادههای نیازمند داشت. چه بسیار دکتر و مهندسهای نامداری که زیر پوشش چنین کمکهایی درس خواندند- حتی برخی از فرادستان کنونی کشور.
۲- بنا به بخشنامه وزارتخانه آموزشوپرورش برای پوشش رسمی و یکسان دانشآموزی با همسر و پسرم به فروشگاهی از پیش تعیینشده رفتیم. بهای پوشاک بنا به پایه متفاوت بود. برای پسرم ٧٨هزارتومان شد. چون کیف سال گذشتهاش هم ناکار شده بود، ٨٠هزارتومان هم اینجا پرداختیم. یکی دوماه پس از سال هم کمکهای۲۰۰-۳۰۰هزارتومانی دلبخواهانه اجباری! باید بپردازیم. افزون بر کتابهای درسی، کتابهای کمک درسی معرفی شده ازسوی معلم نیز حتما نیاز است! هرماه نماینده خانوادهها در کلاس ١٠تومن با عنوان شارژ برای تهیه جایزه یا جشن کلاسی یا... میگیرد. برای برگزاری جشنهای ملی و آیینی در مدرسه، اردوهای تفریحی یا آموزشی، ابزارهای کمک آموزشی، راهاندازی شوفاژ، هزینه آوردن معلم ورزش! عیدی بابای مدرسه، جشن آغاز و پایان سال آموزشی و... باید پول بدهیم. تازه خدا رحم کرده مدرسه دولتی است و اصل ۳۰ قانون اساسی آموزش را رایگان کرده است! وگرنه چه میشد؟ همین چند روز پیش شنیدم که تنها نزدیک ۷درصد دانشجویان کشور دولتی درس میخوانند و بقیه در دانشگاههای رنگارنگ پولی، شهریه میپردازند! خب پس جای شکرش باقی است! گرچه همین فشارهای مالی بر بسیاری از خانوادههاست که سبب شده نزدیک ۴میلیون کودک از آموزش باز بمانند. دستهای آشکار و پنهانی هست که میخواهد آموزشوپرورش را نیز به سرنوشت دانشگاهها دچار کند اما تاکنون همین اصل ۳۰، کامیابی کامل را از آنان ستانده است اما با دریافت پول به بهانههای گوناگون اصل ۳۰ را هم دور میزنند. گمانی نیست که اکنون خانوادههایی مانند خانواده آن زمان ما توانایی تأمین هزینههای آموزشِ پولی شده برای فرزندان خویش را ندارند. حق آموزش از حقوق نخستین انسان است. نباید گذاشت کودکان بیشتری باز بمانند اما: پای ما لنگ است و منزل بس دراز/ دست ما کوتاه و خرما بر نخیل.
http://shahrvand-newspaper.ir/…/%da%a9%d8%aa%d8%a7%d9%86%db…