"روز معلم" و دردهای کهنه

محمد رضا نیک نژاد،روزنامه بهار،12/2/92

دوازدهم اردیبهشت"روز معلم" با نام دو شهید گره خورده است. "دکتر ابوالحسن خانعلی" که در سال 1340 و در پی چندین روز اعتراض های صنفی فرهنگیان در میدان بهارستان و روبروی مجلس با تیر "سرگرد ناصر شهرستانی" به خاک و خون کشیده شد. و استاد مطهری یکی از پیشگامان جنبش اسلامی ایران که پس از انقلاب به دست کوردلان تروریست به شهادت رسید. یادشان گرامی باد.

اما همواره نزدیک شدن به"روز معلم" موجب یادآوری خاطره های نه چندان شیرین و دلچسب از دوران معلمی ام می شود. سال ها پیش با گذر از سد بلند کنکور وارد دانشگاه و رشته ی دبیری شدم. با شور و شوق به کلاس های تمرین دبیری می رفتم و رویای معلمی همواره حسی دلنشین در من پدید می آورد. با این حس از دانشگاه به یکی از محروم ترین مناطق کشور به آموزش گمارده شدم. روز نخست آموزگاری برایم یکی از هیجان انگیز ترین روزهای زندگی ام بود. جوانی پر شور که بی تاب رفتن به کلاس بودم. دلم در سینه برای تپش جا کم آورده بود. آموزش را آسان تر از آنچه که می اندیشیدم،یافتم. در آن روزها گمان می کردم با اندوخته های علمی دوران دانشگاه و با انرژی فراوان انگیزه و علاقه به آموزش و رشته تحصیلی ام،می توانم فرآیند یادگیری را دگرگون کنم. یکی دو سال نخست کارم، برای کلاس های تقویتی و کمک آموزشی که برای بچه های ضعیف کلاس ام برگزار می کردم،حق التدریس دریافت نمی کردم و این مایه ی شگفتی همکارانم شده بود. در کلاس از نشستن خبری نبود و ایستاده و سرشار از انرژی،از درس و فرمول و آزمایش سخن می گفتم و خویش را در آموزش گم شده می دیدم. خصوصی رفتن را حرام! و آموزشگاه های آزاد را کج راه ای بزرگ بر مسیر پر پیچ و خم آموزش می پنداشتم.

محمد رضا نیک نژاد،روزنامه بهار،12/2/92

دوازدهم اردیبهشت"روز معلم" با نام دو شهید گره خورده است. "دکتر ابوالحسن خانعلی" که در سال 1340 و در پی چندین روز اعتراض های صنفی فرهنگیان در میدان بهارستان و روبروی مجلس با تیر "سرگرد ناصر شهرستانی" به خاک و خون کشیده شد. و استاد مطهری یکی از پیشگامان جنبش اسلامی ایران که پس از انقلاب به دست کوردلان تروریست به شهادت رسید. یادشان گرامی باد.

اما همواره نزدیک شدن به"روز معلم" موجب یادآوری خاطره های نه چندان شیرین و دلچسب از دوران معلمی ام می شود. سال ها پیش با گذر از سد بلند کنکور وارد دانشگاه و رشته ی دبیری شدم. با شور و شوق به کلاس های تمرین دبیری می رفتم و رویای معلمی همواره حسی دلنشین در من پدید می آورد. با این حس از دانشگاه به یکی از محروم ترین مناطق کشور به آموزش گمارده شدم. روز نخست آموزگاری برایم یکی از هیجان انگیز ترین روزهای زندگی ام بود. جوانی پر شور که بی تاب رفتن به کلاس بودم. دلم در سینه برای تپش جا کم آورده بود. آموزش را آسان تر از آنچه که می اندیشیدم،یافتم. در آن روزها گمان می کردم با اندوخته های علمی دوران دانشگاه و با انرژی فراوان انگیزه و علاقه به آموزش و رشته تحصیلی ام،می توانم فرآیند یادگیری را دگرگون کنم. یکی دو سال نخست کارم، برای کلاس های تقویتی و کمک آموزشی که برای بچه های ضعیف کلاس ام برگزار می کردم،حق التدریس دریافت نمی کردم و این مایه ی شگفتی همکارانم شده بود. در کلاس از نشستن خبری نبود و ایستاده و سرشار از انرژی،از درس و فرمول و آزمایش سخن می گفتم و خویش را در آموزش گم شده می دیدم. خصوصی رفتن را حرام! و آموزشگاه های آزاد را کج راه ای بزرگ بر مسیر پر پیچ و خم آموزش می پنداشتم. با بچه ها آنچنان دوست بودم که بسیاری از آنها هنوز هم پس از سال ها تلفنی از من یاد می کنند. بارها خانواده هایشان من و خانواده ام را به خانه هایشان دعوت می کردند و من نیز پیگیر بسیاری از دردهای ایشان بودم. هنگام زاده شدن فرزندم تا روزها برایش هدیه می آوردند و من را برای به خانه آوردن هدیه ها به سختی می انداختند.با گذر روزگار دیگر زیر زمین نمور،کوچک و کم نور اجاره ای،جای درخوری برای زندگی و رشد کودک نبود. اگرچه این روش زندگی را من پذیرفته بودم اما بچه و مادرش تعهدی برای گذراندن چنین شرایطی نداده بودند. آرام آرام مقایسه ی شغل،درآمد،خانه و ... با شغل های دیگر روحم را می آزرد و تنم را خسته می کرد. چند سال از معلمی ام می گذشت و بی خانگی و اجاره های سرسام آور کمرم را خم کرده بود. بی پولی های پایان ماه و دراز نمودن دست خواهش پیش دیگران به هر دلیلی شرمسارم می کرد. فشارهای پیش گفته از سویی و هم سخنی و هم نشینی با فرهنگیان پیشکسوت و ریش خندهای همیشگی آن ها بر تلاش های بی مزد و چشم داشتم از سوی دیگر،آهسته آهسته از تلاش هایم کاست و از من معلمی حرفه ای! ساخت. اکنون دیگر از آن شور و شادی نخستین خبری نیست. همواره خسته به کلاس می روم و خسته تر باز می گردم. تحمل شیطنت های بی محابا و گاه بی ادبانه دانش آموزان را ندارم. اصلا مگر می شود در یک کلاس 40 دانش آموزی به روی کسی خندید. یک لبخند کوچک و روی خوش نشان دادن به بجه ها همانا و سر و صدا و آشفتگی و داد زدن ها و روی میز و تخته و در دیوار زدن های من و آرام نشدن بچه ها همان! چند روز پیش به آینه نگاه کردم و دیدم آن قدر به خاطر کنترل دانش آموزانم اخم کرده ام که چین و چروک های چهره ام ثابت شده اند و از من مردی اخمو ساخته اند. اکنون در کلاس به اندازه نیاز درس می دهم نه بیشتر و نه کمتر، دانش آموزان را تنها به هدف نمره آوری، در آزمون نهایی درس می دهم. به پیشواز تعطیلات می روم و یک روز آسایش از دانش آموزان پر شمار و بی انگیزه را غنیمت می شمارم. انرژی خود را باید به گونه ای حساب شده به کار گیرم تا بتوانم عصرها و پس از پایان شغل دومم در مدرسه! تا شب در کلاس های نوبت عصر کار کنم و یا اگر معلم زرنگی باشم در یک آموزشگاه دست بکار شوم و پس از آن نیز درآمدم را با چند کلاس خصوصی بالاتر ببرم. و این گونه توانسته ام شغل اولم!- یعنی کار بیرون از مدرسه- را سر و سامانی بدهم. البته گاه گداری نیز در اندیشه شغل سوم- مانند خرید و فروش مسکن و یا طلا و دلار- می افتم اما به رسم بسیاری از معلمان،چندان دلاوری آن را ندارم.

آه؛ داشت یادم می رفت! می نوشتم تا به روز معلم برسم و شادباشی به همه همکاران گرامی ام بگویم اما ناخودآگاه گریزی به شغل دوم و یا سومم- یعنی معلمی- زدم و درد دلی بود و تا اندازه ای سبکم کرد. راستی امسال چه خوب شد که روز معلم پنج شنبه افتاد و ما هم به به لطف وزیرمان تعطیلیم. هم از برنامه های یکنواخت،همیشگی و خسته کننده ی روز معلم در آسایشیم و هم از بازی گوشی و مسخره بازی های دانش آموزان در امان. چه کسی می تواند دانش آموزان گریزان از درس را که بهترین زمان را برای سرگرمی و تفریح را گیر آورده اند،آرام کند. خیلی خوب است که بجای آن همه فشار و استرس،چند کلاس خصوصی می روم و کوشه ای از زندگی یمان سامان می گیرد.

به هر روی روز معلم و روزهای معلم پی در پی می آیند و می روند اما آنچه که پابرجا و ماندنی است همانا نوآموزان در گیر با درونمایه ها،ابزارها و روش های آموزشی اند. بیایید یک بار برای همیشه معلمی را از چنگال بی رحمت اقتصاد برهانیم و ساختار آموزشی را از دورِ نا کارآمدی و بیماری نجات دهیم.     

 

http://www.baharnewspaper.com/Page/Paper/92/02/12/5

نظرات 2 + ارسال نظر
جوادی جمعه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 06:57 ق.ظ

اشکمان را در آوردی جناب نیک نزاد .چه باید کرد؟

با درود به جناب جوادی دوست داشتنی،آقا خوش می گذره؟ امیدوارم همیشه خوش باشی و تندرست. همان کاری که تا حالا کردیم استاد جان!

محمد قاضی زاده یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:56 ب.ظ

جناب استاد بزرگوار سلام علیکم وقت شما بخیر
امیدوارم همیشه شاد و پیروز و سربلند باشید سلام مرا به جناب آقای بهلولی هم برسانید وقتی که بعد از 5 سال تصویر زیبای شما را دیدم گویی دنیا را به من دادند خیلی شاد شدم چون دلم خیلی برایتان تنگ شده است. امیدوارم هر چه زود تر روزی برسد که تمامی مشکلات شما حل شود و زحمات بی شائبه ی استادان نمونه ای چون شما را به دیده قدر بنگرند و مقام شما را به بهترین وحه ممکنه گرامی بدارند.
شاد و پیروز در پناه حضرت حق باشید خدا نگهدار به امید دیدار

با درود به محمد گرامی، بسیار از دیدن این دیدگاه شاد و خشنود شدم . بسیاز لطف کردی عزیزم. من هم برای شما بهترین ها را آرزو می کنم و امیدوارم همواره تندرست و شاد و کامیاب باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد