یاداشت زیر در آذرماه 93 به فراخور کشته شدن دوست و همکار عزیزم "محسن خشخاشی" در کلاس درس و به دست دانش آموز سال اولی اش نوشته شد و 8 آذرماه همان سال در ص آخر روزنامه شهروند منتشر شد. بد ندیدم که در این روزها که سالگرد خاموش شدنش است آن را بازنشر کنم.
محمدرضا نیک نژاد،ص آخر روزنامه شهروند، 8 آذر 93
همواره لبخندی برلبانش نقش بسته بود. انگار لبخند بر لبانش جراحی شده بود. واپسین بار نوروز گذشته در خیابان اصلی شهر دیدمش. همان جایی که این روزها کمتر لهجه شیرینِ ساکنان اصلی شهر شنیده می شود! از دور لبخندی پهنای چهره اش را پوشاند. مانند همیشه محکم به آغوشم کشید و از تهران و کلاس و دبیرستان و دود و پول پرسید. گفت بُرد با تو بود که رفتی! دیگر نمی شود در این شهر کار کرد. اگر به گویش شهر سخن بگویی کارت در اداره و مدرسه و دانشگاه پیش نمی رود. می گفت پس از سیزده سال کار آموزشی با تیزهوشان شهر به دبیرستانی حاشیه ای تبعید شده ام! می گفت بچه های حاشیه ای با معرفت تر و لوتی ترند! با آنها می شود دم ساز شد و دوستی کرد و رویشان حساب کرد. اما درسشان تعریفی ندارد و از این زاویه نگران بود و پنهان نمی کرد. می گفت گاهی با دانش آموزان قرار کوه و گل گشتی می گذارم و از همراهی و همدلی با آنها شاد می شوم و غم و غصه های جهان را به فراموشی می سپارم. اما در دبیرستان تیز هوشان که بچه ها آرام تر و پرورش یافته تر بودند، کارم بهتر پیش می رود و استرس ندارم. از فرزندان اش پرسیدم و گفت اولی سوم دبستان است و دومی کمی بیش از دو سال دارد. گفت جایی در تهران برایم آماده کن تا بیایم و نانت را آجر کنم! گفتم ناف تو را در این شهر بریده اند و هر جای جهان که بروی کفترِ سختِ این شهری و پایت در اینجا بند. موهایش کمتر از پیش شده بود و چهره اش چروکیده تر اما خنده هایش پابرجا و سمج! مانند گذشته که با هم کل می انداختیم و هر یک از توانایی خود نسبت به دیگری در آموزش فیزیک می گفتیم، می گفت شاید پس از بیست سال آموزش و سر و کله زدن با بچه ها، به زور چیزهایی آموخته باشی! با این سخن کل چهراش می شد خنده.... شنبه نزدیک ساعت یازده دوستی به همراهم زنگ زد و گفت محسن جلو چشم دانش آموزانش، در آستانه کلاس اش، پای تخته سیاهش، سفیدی گچ بر انگشتانش مانند مرغ سرکنده ای نفس های آخرش، لبخندهای پر اثرش، تلاش های بی چشمداشت اش و عشق به دانش آموزان اش را در کوله باری از خاطره های تلخ و شیرین اش برایمان گذاشت و رفت. گلویی شکافته شد که همواره برای دانش آموزان آواز درس و عشق سر داده بود. تنی به خون آغشته شد که بارها و بارها برای گرفتاری دانش آموزان اش لرزیده بود. خونی سنگ فرش مدرسه را گلگونه کرد که بارها برای نداری دانش آموزان به جوش آمده بود، افسوس و درد. همسرش می گفت چگونه به بچه هایم بگویم که پدرشان در کلاس درس و در برابر دیدگان دانش آموزان و به دست یکی از آنها – آنهایی که همواره دوستشان می داشت - سلاخی شده است؟ محسن خشخاشی را می گویم دبیر فیزیک دبیرستان حافظی بروجرد. بی گمان یکی از نیک ترین آموزگاران این کشور به گونه ای باور نکردنی چهره در نقاب خاک کشید و رفت. در یکی از نمایه هایی که این روزها از محسن در رسانه های کشور پخش شد، او در پای تخته ایستاده و روی آن می نویسد " قضیه بسیار ساده است. خشخاشی" اما محسن جان این بار نخند و بدان که قضیه ساده نیست. برای نخستین بار در آموزش و پرورش ایران معلمی– آن هم به خوبی تو- کشته شده است. دامن آموزش کشور با همه خون تو گلگونه شده است. این بار دیگر کمی اخم کن که بچه هایت دیگر تو را نخواهند دید. همسرت هنوز هم چشم براه توست. اما می دانم که تو نمی توانی اخم کنی چرا که مانند قهرمان داستان ویکتور هوگو خنده بر لبانت جراحی شده است. پس بخند دوست و همکار عزیزم، بخند.
محمدرضا نیک نژاد، تارنمای فانوس 30 آبان ماه 95
"بروجرد ناخودآگاه یادآور قتل فجیع معلم فقید " محسن خشخاشی" است . انتظار می رفت که پس از آن واقعه دلخراش دیگر حداقل در مدارس این شهر شاهد خشونت بین دانش آموز و معلم نباشیم . روز شنبه بیست و دوم آبان ماه، دبیر ادبیات یکی از دبیرستان های بروجرد از سوی دانش آموزَش در کلاس مورد ضرب و شتم قرار می گیرد. پس از این واقعه، دبیر مربوطه به دفتر دبیرستان می آید. دانش آموز مربوطه نیز وارد دفتر دبیرستان شده و با مدیر و دبیران دیگر نیز درگیر می شود ..... تاکنون اداره آموزش و پرورش بروجرد واکنشی به این موضوع نشان نداده است." (رسانه های استانی)
این خبر را یکی از همکاران در تلگرام برای نگارنده فرستاده بود. برایم شگفت آور بود که این رویداد درست در سالگرد کشته شدنِ "محسن خشخاشی" دبیر فیزیک بروجردی در کلاس، رخ داده بود! جریان خشخاشی از این قرار بود که در روز نخستِ آذرماه 93 و هنگامی که او دقیقه های پایانی زنگ را می گذراند، دانش آموزی وارد کلاس می شود. خشخاشی مانند هر معلم دیگری می گوید برو از معاون نامه بگیر. دانش آموز سال اول دبیرستان این سخن را بهانه می کند و چاقو را از جیب در آورده و چند ضربه به گلو و شکمِ دبیر فیزیک می زند و از دبیرستان می گریزد. دبیر سی و هشت ساله مانند مرغ سرکنده در کلاس بر خود می پیچد و زمین را با خون رنگین می کند و پس از چند ساعت در بیمارستان چمران بروجرد در می گذرد. محسن خشخاشی کارشناس ارشد و دبیر دبیرستان های بروجرد بود. او را از سال ها پیش می شناختم، از خانواده ای با فرهنگ و خوشنام، انسانی فرهیخته، دبیری برجسته و همکاری ارزشمند بود. بسیار پر تلاش بود و از کوچک ترین وقت کلاس نمی گذشت. تا آن جا که دیدم بچه ها به شدت دوستش داشتند و با او به گشت و گذار می رفتند و .... انگار خنده بر لب های این مرد جراحی شده بود. در مدت همکاری با او هیچگاه عصبانیت اش را ندیدم و اهل بد رفتاری در کلاس نبود و .... دارای دو فرزند، یکی دختر به نام عسل و دیگری پسر و به نام علی بود. دانش آموزِ فراری نیز پس از چند ماه در تهران بازداشت و اکنون با اعتراض خانواده خشخاشی پرونده اش در مرحله تجدید نظر است.
اما پرسش اینجاست که مدارس چقدر در پدیدآوری خشونت نقش دارند؟
همان گونه که همه می دانیم، مدرسه نمی تواند آغازگاه بروز خشونت در جامعه باشد. زیرا دانش آموزان پیش از آن که وارد مدرسه شوند، پرورش یافته خانواده، هم محلی ها، گروه همسالان و ... هستند. صحنه های فیلم ها و خبرهای رسانه های دیداری، درگیری های زبانی و فیزیکی در کوچه و خیابان، خبرهای منتشر شده در صفحه های حوادث روزنامه ها، بازی های خشونت آمیز رایانه ای و ... همه و همه نمودهایی از خشونت در جامعه اند که دانش آموز آنها را با خود به مدرسه و کلاس می آورد. پیشبرد حرف خود و به کرسی نشاندن آن با زور و الگو برداری کودکان- که تا کوچک و ناتوانند قربانی اند و بزرگ و توانمند که گشتند خود قربانی کننده- نمودی دیگر از خشونت است. از کودکی که خشونت می بیند و می شنود، نمی توان انتظاری جز خشونت داشت. بنابراین دانش آموز، آموزگار، مدیر و معاون و ...- کودکان دیروز- بخشی از جامعه ای هستند که چرخه خشونت در آن به شتاب می چرخد و همه را با خود همراه می کند و می آلاید.
پرسش دیگر آن است که تا چه اندازه آموزش و پرورش می تواند در کاهش خشونت نقش داشته باشد؟
نظریه های نوین پرورشی بر نقش الگو سازی و نهادینه کردن رفتارهای پسندیده در انسان ها-عادت- پای فشرده و شیوه هایی را برای آن پیشنهاد می کنند. انسان موجودی اجتماعی است که از آغازِ زندگی، با دیدن و درک محیط پیرامون خود به الگو سازی پرداخته و با این روش خود را با شریط همخوان کرده و ادامه زندگی خود را تضمین می کند. برخی از رفتارهایی که سامانه آموزشی باید در پی نهادینه کردن آنها باشد و شاید از این رهگذر به کاهش خشونت یاری رساند، بردباری در برابر باورها و رفتارهای متفاوت، رواداری فرهنگی و تحمل دیگران با هر اندیشه و مرام، گسترش فرهنگ گفتگو، بحث و استدلال در میان دانش آموزان برای دستیابی به خواسته های فردی و گروهی و ... است.
این رفتارها با پدیدآوری زمینه های کار گروهی- مانند پاکیزه کردن کلاس و مدرسه، رنگ کردن دیوارها و حتی زمینه سازی انجام آزمایش ها و کنش های کارگاهی- دست یافتنی است. برای نمونه هنگامی که نوآموزان در کنار یکدیگر برای دستیابی به هدفی یکسان تلاش می کنند، می آموزند که آسان ترین راه، همانا همکاری، همیاری و هم اندیشی در رسیدن به هدف خواهد بود. پس در فرآیند همیاری، آنها گفتگو، استدلال، بردباری و رواداری اندیشه ای نسبت به دیگران را خواهند آموخت. برگزاری آیین های شادی زا، مسابقه های ورزشی، اداره ی بخشی از مدرسه و ... افزون بر آن که روشی است برای آموخته کردن کار گروهی و آمادگی نوآموزان برای زندگی اجتماعی فردا، به آنها می آموزد که باورهای خود را با صدایی رسا بگویند و در همان حال در برابر سخن و باورهای دیگران بردبار باشند. با همه این ها سامانه آموزشی بخشی از جامعه بوده و تافته ی جدا بافته نیست، تا خشونت در جامعه گسترش و فراوانی دارد، نمی توان از خشونت زدایی در مدرسه سخن به میان آورد.
http://www.fanoosedu.ir/?p=1914
برگردان : محمدرضا نیک نژاد
تارنمای فانوس، 25 آبان ماه 95
وحشتناک ترین مشکلی که این روزها بیشترین مدرسه ها با آن درگیر شده اند مشکل خشونت در مدرسه است. امروزه دیده می شود که بچه ها در مقیاس فزاینده ای خشونت می ورزند و در نتیجه بچه های دیگر که می خواهند درست و حسابی درس بخوانند و سخت کار کنند را نیز مضطرب می سازند. آنها نه تنها دیگر دانش آموزان بلکه آموزگاران، مدیران، و دیگر فرادستان مدرسه را نیز مضطرب می کنند. به طور معمول دیده می شود که بچه های خشونت گرا سلاح هایی که شامل هفت تیر، چاقو و .... به مدرسه می آورند. آنها از درگیری و حتی کشتن دیگر بچه ها، آموزگاران و دیگر کارمندان مدرسه هیچ احساس خجالت و شرمساری نمی کنند. با این حال چیزهایی هست که به چنین نگرشی در ذهنیت های این بچه های جوان دامن می زند. اجازه بدهید که ما نگاهی دقیق به ریشه های خشونت در مدرسه داشته باشیم.
ریشه های رفتار خشونت آمیز در بچه های مدرسه ای
استرس و افسردگی: اگر بچه ای دچار استرس و افسردگی شود، به احتمال بالاتری رو به خشونت می آورد و آن را در مدرسه به نمایش می گذارد.
محیط خانوادگی: اگر بچه جوان شما در داشتن یک محیط خوب و پربار در خانه شکست بخورد، خیلی زود تمایلی برای خشونت ورزی در او به وجود می آید. اگر بچه به طور معمول پدر و مادر خود را در حال زد و خورد، نزاع، استفاده از زبان توهین آمیز و ... ببیند، در بازی و در مدرسه همان ها را تقلید می کند.
اضطراب: به احتمال خیلی زیاد یک فرد ممکن است به علت سطوح اضطراب بالاتر، خشونت ورزی کند. خیلی وقت ها دیده می شود جوانی که دچار استرس بالاتری شده احتمال خشونت ورزی اش افزایش می یابد. این اضطراب ممکن است به خاطر مطالعه، کار، امتحان ها، و .... باشد.
دسترسی آسان به سلاح: در این سده بچه ها می توانند به آسانی به هر سلاحی، از هر راه غیر قانونی دست پیدا کنند. آن ها برای خریداری سلاح از طریقِ راه های نادرست تلاش می کنند و سپس برای استفاده از آن در مدرسه ها کوشش می کنند آن هم فقط برای به دست آوردن کمی نام و معروفیت.
اثر رسانه ها: این مهمترین علت به وجودآوردن رفتارهای منفی در بچه هاست. بچه ها مقدار زیادی خشونت در این جا می بینند و سپس کوشش می کنند تا آن را در زندگی واقعی شان نشان دهند. برنامه های تلوزیونی و فیلم هایی که صحنه های خشونت آمیز دارند و استفاده از سلاح هایی مانند چاقو و اسلحه را به شکل آشکار و به طور عمومی نشان می دهند. بچه ها این ها را می بینند و بنابراین همان را یاد می گیرند.
نبود مشاوره: اگر بچه های شما مشاوره، محبت یا عشق شایسته ای دریافت نکنند، خیلی زود خشن خواهند شد.
اثر دوستان: اگر بچه ای یک گروه دوستی داشته باشد که در آن همه دوستان اش خشونت گرا باشند او نیز به خشونت ورزی گرایش پیدا می کند. اگر دوستانش رفتار و گفتار خشونت آمیز نشان دهند او نیز تقلید می کند و یاد می گیرد و همان را کاملا و به آسانی انجام می دهد. بدون آن که تلاش کند.
نداشتن راهنما در زمان های سختی: اگر در زمانی که بچه بیشترین نیاز به پشتیبانی و راهنمایی مناسب را دارد به او بی توجهی شود، گرایشی در او برای خشن شدن پدید می آید. آن ها مشکلات خودشان را نمی توانند حل کنند و این موضوع آن ها را به شدت عصبانی می کند.
اگر چه انجام اقدامات مناسب در زمان مناسب از احساسات رفتار خشونت آمیز در بچه جلوگیری می کند، با این همه جلوگیری از رفتار خشونت آمیز چالشی پیش روی آینده ی آن کودک است.
http://www.fanoosedu.ir/?p=1854
پرونده شماره 2 تارنمای فانوس
"آموزش و پرورش و مسئله خشونت"
1- ریشه های خشونت در مدرسه – ترجمه محمد رضا نیک نژاد
۲ – تاثیر فرهنگ بر خشونت – ابوالفضل رحیمی شاد
۳ – چیستی خشونت و راههای مقابله با آن – هادی ورمزیاری
۴ – معلمان و اخبار تنبیه بدنی در مدارس – مجید علیپور
۵- مدرسه پویا خشونت را کنترل می کند – محمد کاظم دهقانی
برای خواندن این جستارها می توانید به پیوند زیر برویدhttp://www.fanoosedu.ir/?p=1865
محمدرضا نیک نژاد، روزنامه همدلی، 27 آبانماه 95
بیشترشان خانمهایی با میانگین سنی بالای 50 سال بودند. جامههای مشکی بر تن و گریهکنان میآمدند و میایستادند جلوی جایگاه. به آرامی شمارِ افراد بیشتر میشد و فشردگی آنان افزونتر. خانمی پشت بلندگو ایستاد و با صدایی لرزان و بغض کرده و پس از خواندن متنی شعرگونه، از همه خواست یک صدا بگویند «بدرود توران- بدرود ای دختر ایران». همه خواندند و گریستند. مسجد جامعی از اعضای فرهنگدوستِ شورای شهر تهران- نه باعنواناش- که به خاطر جایگاه بلند «توران میرهادی» آمد و از مهربانی و انساندوستی و پاکی کودکانه و تلاشهای 60ساله و کوششهای نوآورانه در مدرسههای فرهاد و شورای کتاب کودک و فرهنگنامه کودکان و نوجوانان و .... سخن گفت و او را ستود. پس از مسجد جامعی، خانم انصاری، یارِ دیرینه توران آمد و کمی درد دل کرد؛ از این که قدرِ توران و تورانها را نمیدانیم. نالید از این که مهمترین کتاب از سه گانه مدرسههای فرهاد، که چکیده تجربههای ارزنده میرهادیست در گستره آموزش، همچنان کم خوانندهترین کتاب اوست. گلایه کرد بر اینکه در کشور نه آموزش و پرورش جایگاهی دارد، نه پژوهشگران و پژوهشهای سرزمینی، نه تجربههای آموزشی در میان مردم و دستاندرکاران خریدار دارد. شکوه کرد از اینکه از سر ناآگاهی چندین کتاب از تجربههای آموزشی کشورهای دیگر ترجمه شده است، اما تلاشها و تجربههای میدانیِ میرهادی و دستاوردهای 60سالهاش به چشم نمیآید. نالید از این که میرهادی برای به پایان رساندن فرهنگنامه کودکان و نوجوانان نیاز به جای بیشتر داشت و دارد، اما چندان گوش شنوایی برای نیازی به این مهمی یافت نمیشود. و بر سر جنازه توراناش نالید و برای واپسین بار با او سخن به مهر گفت و گریست. در پایان نیز آقای دعایی که همواره پای ثابت این گونه مراسمهاست، بر میرهادی نماز گذارد و تن بیجانش و سرشارِ از جانش، روی دستها با زمزمه«ما برای آنکه ایران خانه خوبان شود، رنج دوران بردهایم، رنج دوران بردهایم/ ما برای آنکه ایران گوهری تابان شود، خون دلها خوردهایم، خون دلها خوردهایم» به سوی آرامگاه همیشگیاش
برده شد.
این چند روز که گفت و گوها و یادداشتهایی درباره توران میرهادی در فضای رسانهای گسترش پیدا کرد، توانستم بیشتر دربارهاش بخوانم و بیش از گذشته او را بشناسم. گرچه بیگمان چیزهای زیادی از او مانده تا بدانیم و بخوانیم. به ویژه سه گانهاش درباره تجربه عملی و اندیشهورزانهاش در راهاندازی و اداره مجتمعهای آموزشی فرهاد. اما با مرور سطحی بر زندگی میرهادی به نکات ارزشمند و شگفتآوری در زمینه آموزش برمیخوریم که نشان از هوش سرشار و تلاشهای خستگیناپذیر و آگاهیهای ژرف آموزشی و آشنایی با بزرگترین نظریه پردازان و اندیشهوران آموزش جهان دارد. با خواندن گوشهای از کوششهای او در مدرسه فرهاد درمییابیم که میرهادی دههها پیش از آن که کشورهای پیشرو در آموزشِ نوین به محوریت آموزش در پرورش اخلاقی، شخصیتی، شهروندی، توانمندسازی هوش فردی (IQ) و هوش اجتماعی (EQ)، شناخت آسیبهای برآمده از رقابت در آموزش و جلوگیری از پدیدار شدن آن در فرآیندِ یادگیری- یاددهی و ... پی ببرند، نه تنها پی برده بود که آنها را به کار میبست و تجربه میکرد و نتیجه میگرفت. میرهادی بر این باور بود که رقابتِ آموزشی نوآموزان و مسابقه یادگیری، بزرگترین گرفتاری آموزش است و تقویت آن در فرآیند آموزش، زمینه دشمنی، حسادت، ناشادی، چشم و هم چشمی و .... در آخر گریزِ دانشآموزان از فرآیندِ یادگیری و یاددهی را فراهم میکند. او آموزش با محوریت همکاری، همیاری و همدلیِ دانش آموزان را کامیابترین شیوه آموزش میدانست و بر آن تاکید میکرد. میرهادی در حالی پیشقراول آموزشهای نوین در کشور بود، که هنوز بسیاری از کشورها همچنان روشهای سنتی، رقابت محور و رفتارگرایانه را به کار میبردند و در چرخه آسیبهای آن سر در گم
بودند.
اما شاید مهمترین ویژگی تلاشهای میرهادی بومیسازی آموختههایش بود. کار او کپیبرداری و اجرای آن در مدرسههای فرهاد نبود. او آموزشهای نوین خویش را بر گُرده شاخصهای فرهنگی- اجتماعی سرزمینی گذاشته بود و در این راه یکی از کامیابترین و کمیابترین ساختار آموزشی در واحد مدرسه را بنا نهاده بود. بیگمان خوانش میرهادی و به کارگیری تجربههایش میتواند راهگشای آموزشِ به بنبست رسیده ما باشد. پس باید آموزهها و تجربههایش را خواند و از آنها درس گرفت.
http://hamdelidaily.ir/?newsid=22303
گزارش از مریم جلوداران، خبرگزاری ایرنا، 24 آبانماه 95
محمدرضا نیک نژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 22 آبان ماه 95
دانشجوی سال اول رشته طبیعی دانشکده علوم دانشگاه تهران بود که با حضور در کلاس جبار باغچهبان و آشنایی با محمدباقر هوشیار مسیر زندگی خود را تغییر داد. خود میگوید" شیوه جذاب، عملی و ساده باغچهبان مرا بسیار مجذوب کرد . فهمیدم که به کار معلمی علاقهمندم و متوجه شدم که معلمی کاری خلاق و پرانگیزه است." روشهایی را پیدا کرد، آزمود و به نتیجه رساند که بتواند به هر کودک و نوجوان این آزادی و اختیار را بدهد که خودش باشد، تواناییها و استعدادهای خود را بپروراند، نگرشِ انسانی و مثبت داشته باشد و زیر بار هیچ نوع کار تحمیلی و دستوری نرود، مستقل باشند و خودشان تصمیم بگیرند، با هم همکاری و همیاری داشــته باشند. مســئولیت بپذیرند و نسبت به هم احســاس مسئولیت بکنند، رقیبِ هم نباشــند و در نهایت، دنیا و مسائل آن را بشناسند و درباره هر موضوع با آگاهی و شناخت لازم تصمیم بگیرند." "صلح، دوستی، عشق، احترام، حس مسؤولیت، شادی، انسانیت، سادگی و یگانگی، در بافت جامعه، ساختار آموزش و پرورش و خانوادهها ارزشهایی است که او برای آنها تلاش کرده است و امروز نیز باید آنها را پاس داشت."
خط به خطِ گفت و گوها و نوشته ها و کتاب های "توران میرهادی" را که می خوانی موج می زند از انگیزه و تلاش و دلسوزی و استواری و مهر و مهرورزی. آموزگاری که یادگیری و یاددهی شده بود بخشی از جانش و سراسر زندگی اش پویش برای کارایی این دو. البته نه آموزشی که پایانش می شود رتبه های شگفت آورِ کنکور و نه آموزشی که ته اش می شود دانش آموخته ای که مدرکش آویزان بر درِ کوزه است و استادِ بالیدن های پوشالی به آن و ناتوان از باز کردن کوچک ترین گره های زیستِ فردی و اجتماعی و درمانده در گام های نخستِ پرورش. میرهادی در مدرسه های "فرهاد" اش نشان داد که آموزش، گستره ای رقابت ناپذیر است و چشم و همچشمی در یادگیری، افزون بر به باد دادن انگیزه ی آموختن، مدرسه و کلاس را پر می کند از حسادت و دورنگی و دشمنی. آنچه که هنوز و پس از گذشت چند دهه از نوآوری میرهادی، بسیاری از فرنشینان آموزش و پرورش، آموزگاران، پدر و مادران و ... آن را درنیافته اند. راستی چقدر مدرسه هایِ فرهاد، "مدرسه – جامعه" ی جان دیویی را در خاطر زنده می کند! نمی دانم توران را باید با پستالوزیِ سویسی با یتیم خانه ی مدرسه مانندش، یا فروبل، پدرِ کودکستان های آلمان، یا ماکارنکوِ روسی با کانون اصلاح و تربیتِ کودکانِ بزهکارش، یا پائولو فررِ برزیلی با روش های پیشرفته سواد آموزی بزرگسالان و آموزش های رهایی بخش اش، یا فرنه یِ فرانسوی یا مونته سوریِ ایتالیایی و ... سنجید، یا با رشدیه و دبستان های نوین اش و باغچه بان با روش های آسانِ یادگیری الفبایش در ایران! اما هر چه هست داستان او با داستانِ آموزش و آموزشگری و بزرگان آموزش ایران یکسان است. تلاش در سکوت، زندگی در سکوت و درگذشتن در سکوت. گرچه از چند سال پیش با نامِ توران میرهادی آشنا شده بودم و یکی، دو گفت و گو از او را خوانده بودم اما در چند روز گذشته و پس از شنیدن خبر درگذشت اش بود که بیشتر درباره اش خواندم و از آموزه هایش آموختم. امروزه رویکرد آموزش و پرورش نوین در بسیاری از کشورهای پیشرو در آموزش، نهادینه کردن آموزه هایی مانند راستگویی، دلسوزی، همیاری، دلاوری، سنجشگرانه اندیشی و .... از همه مهمتر از میان برداشتن رقابت و نشاندن رفاقت و همکاری در فرآیند آموزش است. شگفتا که توران میرهادی از سال 1334 در مدرسه های فرهادش با روش های نوآورانه، چنین آموزه هایی را یاد می داد و در تک تک بچه ها می پروراند. شوربختانه نه تنها نوآوری ها و تلاش ها و اندیشه ورزی اش در گستره عملِ آموزشی دیده نشد که مدرسه های فرهاد در سال 59 به تعطیلی کشانده شدند! راستی اگر او تورانِ ایران نبود، اکنون در کجای تاریخ آموزش و پرورش نشسته بود!؟
http://shahrvand-newspaper.ir/News:NoMobile/Main/81551/تورانِ-ایران
محمدرضا نیک نژاد، روزنامه همدلی، 18 آبان ماه 95
"پنج – شش سال است آموزش و پرورش معلم ورزش نگرفته است. و این درزمانی ست که دانش آموختگانِ زیادی در رشته تربیت بدنی جویای ورود به آموزش و پرورش اند. در بیشتر مدرسه ها به شدت نیاز به حضور یک معلم ورزش متخصص داریم. به ویژه در دوران دبستان و سه سال نخست آموزش رسمی این کمبود بسیار فراگیر است و مدیریت بسیاری از دبستان ها به بهانه نداشتن نیرو از ورزش نوآموزان جلو گیری می کنند و به جایش درس های دیگری آموزش داده می شود...." این بخشی از سخنان یک دبیر ورزش در گپ و گفتی دوستانه و در پاسخ به گلایه ی نگارنده از برگزار نشدن زنگ ورزش در دبستانِ پسرِ کلاس دوم اش بود. پس از آن که هر دو از اهمیت ورزش در دوران دبستان گفتیم او پیشنهاد داد که اگر با مدیریت مدرسه رایزنی کنید و بتوانید آنان و خانواده ها را همراه کنید دانش آموختگان تربیت مدنی فراوانی هستند که به ازای دستمزد کمی می آیند و بچه ها را ورزش می دهند و البته دستمزد آنان را خانواده ها پرداخت خواهند کرد! و ادامه داد این روش در این منطقه انجام می شود و بچه ها نیز ورزش می کنند و دیگر رشد در سطح حسی – حرکتی شان دچار مشکل نخواهد شد! البته سال گذشته یعنی در کلاس اول نیز یکی از مادران خودخواسته و رایگان و به دلیل اهمیت ورزش در این دوران سنی، در زنک ورزش کلاس پسرم می آمد و بچه ها را با مسئولیت خویش، رایگان و رضایت خانواده ها ورزش می داد. این در حالی است که برای بهینه کردن رشد حسی- حرکتی بچه ها پا به پای رشد در دیگر حیطه های یادگیری، ورزش در دوران دبستان و پیش دبستانی یکی از ضروری ترین زنگ های آموزشی است. در همین راستا برخی از کشورهای پیشرو در آموزش نزدیک دو- سوم زمان مدرسه را بیرون از کلاس می گذرانند و برای هماهنگی فکر و اندام های نوآموزان فعالیت هایی مانند بازی و سرگرمی و ورزش و کارگاه و آزمایشگاه و آشپزی و باغبانی و ... انجام می دهند.
اما از ضرورت ورزش در دوران دبستان و پیش از آن که بگذریم. تعدیل نیرو، به معنی کاهش کارمندان رسمی آموزش و پرورش یکی از سیاست های وزیر پیشین آموزش و پرورش بود. از این رو در بیش از سه سال مدیریت ایشان بر نهاد آموزش چیزی نزدیک 110 هزار تن در آموزش و پرورش بازنشسته شدند و تنها و آن هم امسال – پس از سه سال- نزدیک سی هزار تن از دانشجو- معلمان دانشگاه فرهنگیان و پذیرفته شدگان آزمون استخدامی به آموزش و پرورش راه یافتند. وزیر پیشین آموزش و پرورش بر آن بود که نیروهای وزارتخانه اش را در 10 سال، از نزدیک یک میلیون تن به 750 هزار برساند و نام آن را مدیریت منابع انسانی آموزش و پرورش نهاده بود. اما شوربختانه این سیاست دور زدنِ کمبود بودجه آموزش و پرورش بود و بی گمان تاثیرگذار بر کیفیت آموزش و رشد همه جانبه دانش آموزان و البته چندین برابر شدن بار بر دوش آموزگاران در کلاس ها بود. مدیریت آموزشی کشور همواره دم از نیروهای مازاد می زد اما نیروهای ستادی مدرسه ها مانند مدیر و معاون ها و مشاوران و ... را وامی دارد که شش ساعت در هفته سر کلاس بروند، چندین هزار ساعت آموزشی را به نیروهای بازنشسته می دهد، طرح تازه تجمیع یعنی آمیختن کلاس ها در درس های عمومی مانند ادبیات و دینی و عربی و ... را به اجرا می گذارد و بارها از مدرسه های تک دانش آموزه و زیر 5 دانش آموزه سخن می گویند اما نمی گویند که 70 درصد جمعیت کشور در شهرها زندگی می کنند و کمبود نیرو و تراکم کلاسی در شهرها بر دانش آموزان و آموزگاران شان سنگینی می کند و سیاست های تعدیل نیرو سر راست کیفیت آموزشی را نابود می کند و ...
بگذریم! در شرایط پیش رو و با رای اعتماد مجلس به وزیر تازه و شنیده هایی درباره نفوذ او در دولت و ... امید می رود که ایشان با همیاری کسانی مانند دکتر نجفی به عنوان مشاور عالی رییس جمهور و از پشتیبانان سرشناسش، بتوانند بودجه درخوری را برای نهاد آموزش فراهم کند تا مجبور نباشند برای جبران کمبود بودجه، تعدیل نیرو را دنبال کنند و کیفیت آموزشی و کارآمدی ساختار آموزش را فدای مصلحت کنند. امروز بیش از هر زمان دیگری دولت نیازمند بهبود نگاه گلایه آمیز فرهنگیان و خانواده هاست – که گویا رییس جمهور نیز با تغییر وزیر چنین برنامه ای را دنبال کرده است! امید است که تغییرات تازه به فرافکی ها پایان دهد و دست کم گام های نخست بهسازی آموزش در وزارت تازه برداشته شود.
http://hamdelidaily.ir/?newsid=21743
گاه «فرهیختگان» به روشهای آموزشی در مدارس کشور
خلاقیتپروری در آموزش و پرورش هنوز جایگاه خود را نیافتهاست
گزارش از الهام کاظمی، روزنامه فرهیختگان، 18 آبان ماه 95
امروز در آموزش و پرورش ما «پرورش و خلاقیت» هنوز جایگاه مناسبی نیافتهاست و آموزش هم در بسیاری از موارد مسابقهای است برای رسیدن به صندلیهای دانشگاه. به اعتقاد بسیاری از تحلیلگران آموزشی کشور، حافظهمحوری در بسیاری از مباحث آموزشی کشور جا خوش کرده و جا را برای خلاقیت تا حدود زیادی تنگ کردهاست. پرورش خلاقیت که امروز در راس برنامههای آموزشی بسیاری از کشورهاست نیازمند روشهای نوین آموزشی است. روشهایی که همهگیری آن به صرف زمان و هزینه محتاج است. اینها را هم مسئولان وزارت آموزش و پرورش میدانند، هم معلمان و هم والدین دانشآموزان. با این حال روند تغییر بسیار کند است. آموزش و پرورش هم که در چند سال اخیر بیشتر توانستهاست به تغییر کتابهای درسی آن هم در چند مقطع بپردازد و در خیلی دیگر از زمینهها کارهای فراوانی باقیمانده است. اگرچه فخرالدین احمدیدانشآشتیانی وزیر جدید آموزش و پرورش در برنامههای خود بر موضوع روشهای نوین آموزش و پرورش تاکید کرده است، به اعتقاد بسیاری این برنامهها بسیار بلندپروازانه است و به سرانجام رسیدن آن بسیار بعید به نظر میرسد. آماری نداریم
با این حال مهدی نویدادهم، دبیرکل شورای عالی آموزش و پرورش در گفتوگو با «فرهیختگان» اوضاع آموزش و پرورش و روشهای تدریس را آنچنان بد هم نمیبیند. «من قبول ندارم که تمام روشهای آموزشی سنتی و ناکارآمد است، برعکس در بیشتر موارد معلمان از روشهای کارآمد و فعال استفاده میکنند.» با این حال او آماری از اینکه چه میزان آموزش و پرورش از روشهای نوین استفاده میکند، ندارد.
3 تدبیر آموزش و پرورش
نویدادهم با اشاره به اینکه آموزش و پرورش سازمان بزرگی با بیش از 900هزار نیروی انسانی مشغول به کار است، میگوید: «توانمندسازی و بهروز کردن دانش و مهارت این تعداد از کارکنان اگرچه ضروری است اما پرهزینه و زمانبر است.» البته به گفته او، این وزارتخانه برای این ضرورت مهم تدابیری را اندیشیده است و اینچنین نیست که بیبرنامه باشد.
نویدادهم تاسیس دانشگاه فرهنگیان با دو هدف توانمندسازی و مهارتآموزی به نیروهای ورودی آموزش و پرورش و توانمندسازی نیروهای موجود را یکی از این تدابیر میداند. البته به گفته معلمان، دانشگاه فرهنگیان هم در آموزش معلمان آنچنان موفق عمل نمیکند و آنها هم برای سپری کردن دروس این دانشگاه شبامتحانی هستند. از طرفی برگزاری آموزشهای ضمنخدمت و دورههای مختلف آموزشی برای معلمان فعلی هم کیفیت لازم را ندارد و تنها به راهی برای افزایش امتیاز معلمان تبدیل شده است. نویدادهم همچنین به برخی فعالیتهای جانبی همچون برگزاری جشنواره روش تدریس برتر که معلمان روشهای خود را عرضه میکنند و به بهترین آنها جایزهای اهدا میشود، اشاره کرد.
بازنگری در برنامهها و کتابهای درسی متناسب با روشهای نوین تدبیر سومی است که ادهم به آن اشاره میکند. به گفته او در کتابهای تازهتالیف بنا بر پژوهش و تفکر دانشآموزی گذاشته شده است.
ارزیابی ملی وجود ندارد
نوید ادهم در پاسخ به این سوال که این سه تدبیر تا چه حد در افزایش خلاقیت دانشآموزان موثر بوده است، میگوید که مشاهدات ما و نمونههای موردی نشان از موفقیت این روشها دارد اما با این حال گزارش ملی در اینباره وجود ندارد.
تغییر زیرساختهای آموزشی
محمدرضا نیکنژاد معلم و عضو شورای صنفی معلمان با بیان اینکه نمیتوان گفت همه معلمان از روشهای سنتی استفاده میکنند، در گفتوگو با «فرهیختگان» میگوید: «معلمان سعی میکنند از روشهای تلفیقی استفاده کنند.» او که در سال تحصیلی جدید از تدریس در مقطع متوسطه دوم انصراف داده و به مقطع متوسطه اول رفته است، میگوید که کتابهای مقطع متوسطه اول تغییرات خوبی داشته است، بهطوری که بر مفهومسازی تاکید دارد و دیگر مبتنی بر حل سوال یا مساله و حفظیات نیست. با این حال به گفته او، کتابها در مقطع متوسطه دوم همچنان بر حفظیات تاکید میکنند.
به گفته او این تغییر کوچک دردی را از آموزش و پرورش دوا نمیکند، چراکه زیرساختهای آموزشی ما از ابتدا کج نهاده شده و برای حل مشکلات آموزشی باید از زیرساختها شروع کنیم. درحال حاضر گام موثر در روشهای نوین آموزشی تنها در تدوین کتابهای درسی آن هم در چند مقطع نمود پیدا کرده است.
بههر حال باید گفت ممکن است که امکان انقلاب در زیرساختهای آموزشی کشور نباشد اما میتوان آنها را بهسازی کرد؛ میتوان از تجربه کشورهای پیشگام در این عرصه استفاده کرد. باید منتظر ماند و دید برنامههای وزیر جدید آموزش وپرورش در زمینه نوسازی آموزش کشور چه رهاوردی خواهد داشت. http://www.farheekhtegan.ir/newspaper/page/2085/10/95834/0
محمدرضا نیک نژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 15 ابان ماه 95
1- بیشتر خریدهایمان از سوپر کوچک آقا جواد بود. تهلهجه شیرین ترکی، خوشخنده، شوخطبع، خوشرفتار بهویژه با بچهها. چند ماه پیش برای خرید که رفتم داشت مغازهاش را جمع میکرد. چراییاش را که پرسیدم؛ گفت همین تازگیها و در خیابان خودمان هایپرمارکتی راهاندازی شده است و پیش از آن هم هایپراستار باکری و یکی، دو سال هم هست که هایپراستار مجتمع کورش و... برو و بیایی یافتهاند. فروشگاههای زنجیرهای با سرمایههای کلان، پرکشش و باکلاساند و فروش انبوه دارند. از اینرو، دستشان برای تخفیفهای خوب باز است و ارزانتر میفروشند. انگیزه مردم برای خرید از آنها بیشتر است و سرِ ما خردهپاها را خلوت کردهاند!... آقا جواد از سر ناچاری و تکاپو برای یک زندگی آبرومند و کم دردسر مالی، مدتی هم ساندویچی راه انداخت، اما آن هم گویا پاسخگوی هزینههای زندگیاش نبود و اکنون چند هفتهای هست که مغازه خالی است و از او خبری نیست.
٢- فرزند یکی از آشنایان که در سالهای نخست دبیرستان به خیال پولدار شدن، درس و مدرسه را ترک کرده بود برای ادامه درس و نامنویسی به یکی از هنرستانهای بزرگسالان رفته بود. گفته بودند درسهای شما دو بخش است. تئوری و مهارتی. پدرش میگفت هزینههای درسهای تئوری تا اندازهای کم و جورشدنی است اما گذراندن درسهای مهارتی به این آسانیها نیست! گفتهاند حتما باید به فلان آموزشگاه بروی و هزینهاش که یکمیلیون و ٢٠٠هزار تومان است را بپردازی! آشنایمان میگفت اکنون هم که گرفتاریهای پسرم پس از چند سال حرص و جوش دارد به پایان میرسد، هزینه زیادِ درس خواندنش شده قوز بالا قوزِ زندگی ما! این هزینه را ندارم. به احتمال فراوان این آغاز کار است و اگر وارد این داستان شویم باید خیلی بیشتر برایش هزینه کنیم! پرسیدم چرا فرزندت را نمیبری هنرستان دولتی؟ گفت اینکه رفتهایم دولتی است! اما بیشترشان با آموزشگاههای خصوصی، زد و بندی دارند و بچهها را به سوی آنجا هدایت میکنند و حق و حسابی هم میگیرند. با اندوه گفت: نمیشود کاری کرد! نالان ادامه داد: اگر برود کار کند، بهتر است!
رشد بیتعادل و غیراخلاقیِ اقتصاد و فرمانفرماییِ مهارگسیخته بازار آزاد چه بلاهایی که بر سر شهروندان یک جامعه نمیآورد! از سویی همین نگاه و رفتار بازاری، آقا جوادِ مردمدار را از کار و زندگی میاندازد و آواره میکند. از سوی دیگر پسر نوجوان را به سودای درآمد آنچنانی و آن هم با خیال یکشبه و ره صدساله! از درس و مشق و یادگیری میرماند. گرچه آیندهای بهتر از آقا جواد برای این گلپسر پیشبینی نمیشود، چرا که به باور بسیاری از اندیشمندان سیاسی– اجتماعی، آموزش یکی از راههای کامیاب و کمیاب در دگرگونیهای طبقههای اجتماعی - اقتصادی است. در جامعهای که پول، امکانات و سرمایه در دست ٥درصد شهروندان متمرکز است، دور از ذهن و خلاف روند جاری است که او بیآموزش و حتی با آموزش! گذارِ میان طبقهها را بپیماید و به هدفش برسد. گسترش روزافزون تمرکز منابع و فراهم بودن سرمایهگذاری بیشتر برای قدرتمندان اقتصادی، بیش از پیش طبقههای فرودست را کمتوان و ناتوان کرده و به شکاف طبقاتی دامن میزند. دور نیست که امروز یا فردا آقا جواد و پسر خیالپرداز، کارگران همین هایپرهای رنگارنگ و فروشگاههای زنجیرهای پرزرق و برق شوند و در چرخه نوینی از بهرهکشی گرفتار آیند. شوربختانه روند کلی جامعه زمینه این سرنوشت را برای آنها و خیلیهای دیگر فراهم کرده است و میکند.http://shahrvand-newspaper.ir/News:NoMobile/Main/80836/سرنوشت-یکسان-آقا-جواد-و-پسر-خیالپرداز!