محمدرضا نیکنژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 17 امرداد 94
تنومند شده بود و چهارشانه. شنیده بودم کارِ خوبی پیدا کرده
و پس از ازدواج به تهران آمده است. گفتم خوش تیپ! کجایی و چه میکنی؟ گفت دانشگاه کار
میکنم. گفتم دانشگاه!؟ گفت بله و ادامه داد، پس از بیرون آمدن از کمپ و گذراندن گامهای
نخستین ترک اعتیاد به روش NA، یکی دو سال
یا بیکار بودم یا کارهای موقتی انجام میدادم که چنگی به دل نمیزد. از بیکاری و سرگردانی
کلافه شده بودم و گاهی از فشار بیپولی و نگاه و رفتارِ بدبینانه مردم، به سرم میزد
به آن لعنتی برگردم. هر جا میرفتم و به گذشتهام پی میبردند، مدت زیادی تحملم نمیکردند.
بسیار سخت بود! تا اینکه روزی مادرم با مادرِ «حاج علی» حرف زد و شرایطِ سخت من را
برایش گفت. پس از چندی مادرِ حاج علی پیغام داد که بیایم تهران. آمدم و با کمی گفتوگو
و شرط و قرار، به دانشگاه غیردولتی که حاج علی دارد، آمدم و در بخش خدمات دانشگاه مشغول
شدم. البته تنها من نیستم، دستکم شش هفت تن از کارکنان دانشگاه «NA»ای هستند و حاج علی تا حد توان و امکان به همه
میرسد. از این کارها زیاد انجام میدهد. تازگیها هم گروهی از بچههای «NA»ای منطقه که برای گردهماییهای هفتگی یا ماهانه
جایی نداشتند و به دنبال جا میگشتند، پیشاش آمدند و او پذیرفت که سالن اجتماع دانشگاه
را در اختیارشان قرار دهد! در میانه نشستهایشان هم با هزینه شخصی آب میوه و کیک تهیه
میکند و میانشان پخش میکند. گفتم بابا این حاج علی، خیلی کارش درستهها! دَمش گرم!
چه انسان بزرگیست.
از بچگی خانواده حاج علی را میشناختم. پدرش کاسب کاری معمولی و کم درآمد، مادرش از خانمهای خوش برخورد با دوازده سیزده تا بچه و حاج علی هم از بزرگترینها. چند سال نخست انقلاب که قشرهای کمدرآمدتر میتوانستند به دانشگاه بروند و کار دولتی پیدا کنند، حاج علی هم توانست به کارمندان دولت بپیوندد و درس بخواند و پیشرفت کند. شمار معتادان در محلهای که ما و خانواده حاج علی زندگی میکردیم، کم نبود! نشست و برخاست با آنها و خانوادههایشان گویا پیوندهای شناختگونهای به حاج علی داده که پیامدش این است که «معتاد را مجرم نمیداند!». معتاد، بیمار است و بیمار نیز بیمار. گرچه یک بیماری گاه جسمی است و گاه روانی و گاه فردی و گاه اجتماعی! بیگمان اعتیاد یک بیماری اجتماعی است که برای سلامت دوباره تن و جان، افزون بر تلاشهای فردی، نیازمند همیاریهای اجتماعی نیز هست. خوشبختانه در چند سال گذشته سازمانهای مردمنهاد در این زمینه به بالندگی خوبی دست یافتهاند و همیاریهای ارزندهای کردهاند. اما بیش و پیش از این همیاریها و البته افزایش آنها، نیاز به نگاهی نو به این بیماری داریم، نیاز به دگرگونی در نگاه فرهنگی در زمینه برخورد با این بیماری اجتماعی. شاید حاج علی بنا بر پیشینه طبقاتی و خاستگاه فرهنگیاش به این نگاه دست یافته باشد، اما چه باید کرد تا این نگاه فراگیرتر شود. تا نگاهها دگرگون نشود. چه بسیار معتادانی که با تلاش و اراده فردی نجات یابند، اما اجتماع دوباره آنها را به آن سو براند! با این حال ما به افراد بیشتری مانند حاج علی نیاز داریم. فرشتههای نجاتی که بینام و نشان اعتیاد را جرم نمیدانند و معتاد را بیمار میدانند و نیازمند مهر و یاری. باید حاج علیها را یافت و تشویقشان کرد و افزایششان داد. اما چگونه!؟....