محمدرضا نیکنژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 12 امرداد 94
گفتم پسرم
چرا دَرسَت را نمیخوانی!؟ گفت درس خواندن به چه درد میخورد؟ گفتم چرا نمیخورد؟ خودِ
من از خانوادهای فقیر دانشگاه رفتم و الان هم دبیرم و زندگی متوسطی دارم. اگر چنین
نبود باید کارگری میکردم و برای یک لقمه نان، جان میکندم. اما حالا یه آب باریکهای
هست و زندگی با کم و زیادهایش میچرخد و از خیلیها بهتر زندگی میکنیم. گفت مگر تو
همکار عمو نبودی؟ گفتم چرا! گفت او ١٠ تا زندگی ما را میخرد! گفتم خُب، اما تحصیل،
چیزهای دیگری هم به آدم میدهد. گفت مثلا!؟ گفتم اندیشه را میپروراند و دید را گسترش
میدهد، روابط اجتماعی را آسانتر و فراوانتر میکند، انسان را با جهان آشناتر میکند،
فرهنگساز است و اگر درست انجام گیرد، میتواند در طول زندگی کارآمد و سودمند باشد
و... اینها تنها بخشی از بهرههاییست که در درس خواندن هست و نصیب همه نمیشود. به
خیالم تسلیمش کرده بودم! باز گفت عمو با پولی که دارد میتواند همه اینها را با هم
داشته باشد! برای شناخت جهان باید رفت و دید. او میرود و میبیند و یاد میگیرد. تو
هم بنشین کنج خانه و بخوان و بخوان! کی بیشتر میآموزد!؟ پرسیدم فرهنگ چی!؟ آن هم خریدنی
است؟ گفت تا آنجا که دیدهام در شرایط کنونی و از نظر فرهنگی، چندان تفاوتی میان تحصیلکرده
و تحصیل نکرده وجود ندارد! برای نمونه خودم دیدم که فلانی با اینکه تحصیلکرده یکی
از بهترین دانشگاههای کشور است، زباله بر زمین میریزد و... گفتم بچههای فامیل همه
درس خواندهاند، خجالت نمیکشی، درس نخوانی!؟ گفت برای همین است که الان همه یا بیکارند
و یا در رشتهای به جز رشته دانشگاهیشان، با شندرغاز دستمزد زندگی میکنند. پرسیدم
درد تو کم پولی است؟ من که تا جایی که توانستهام تأمینات کردهام! گفت من نمیخواهم
فشاری به تو وارد کنم. برای همین بیشتر به کار چسبیدهام و نمیخواهم آیندهام مانند
دیگران شود. قول میدهم در ٤، ٥سال آینده هم نگذارم تو کار کنی و زندگیات را
هدر دهی! پرسیدم هدر!؟ گفت تو میخواهی در این سن وسال بنشینی و بخوانی و بنویسی،
اما مجبوری برای حقوق ناچیزی که درآمد یک روز عموست! بر همه علاقههایت چشم بپوشی.
گفتم اینجور هم نیست. همه تحصیلکردهها که زندگی بدی ندارند. مثلا فلانی که دکترای
شیمی دارد و تلاش کرده و در رشته خودش سری شده است، دارد حسابی پول درمیآورد. گفت
تو هم از میان همه پیامبران، چسبیدی به جرجیس! با یک گل که بهار نمیشود! دیدم هیچ
جوره راضی نمیشود. البته پُر بیراه هم نمیگفت. اگر هدف از زندگی پول است، که راههای
میانبُر فراوانی برایش هست، پس چرا آدم این همه در راهی که علاقهای به آن ندارد گام
بردارد و زندگی را به سختی بگذراند!؟ من در درس خواندن و دانشگاه رفتن بسیار چیزها
آموختهام که اکنون از آنها بهره میگیرم. اما نمیدانم چرا از پسِ راضی کردنش بر نمیآیم!؟
اختلاف نسلهاست؟ وضع اقتصادی بد و بیکاری شدید تحصیلکردههاست؟ ناکارآمدی آموزش است
و ناتوانی آن در افزودن به دانسته و آگاهیهاست؟ اختلاف طبقاتی شدید در جامعه و نوکیسههایی
که به روشهای گوناگون خانهها و خودروهای آنچنانی دارند؟... هر چه هست راضی کردن
نسل امروز برای درس خواندن و آموختن، در چهارچوب آموزشهای رسمی بسیار دشوار شده و
پول در زندگیهایشان محوریت یافته است! راه چاره چیست، نمیدانم!
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/39076/نسل-نو-و-محوریت-پول-در-زندگی!
سلام.
بسیار جالب بود.
اما بنظرِ من یکی از مشکلاتی که نصیبِ تحصیل و علمآموزی شده همین آمیختهشدنش با بحثِ شغل باشد. همین قضیه موجب شد که مدرکها دچار تورم شوند و در هر کلاسی که مینشینی میبینی ۴ نفر هم نیستند که از رویِعلاقه آمده باشند. البته حق هم دارند. ما ها که با وجودِ نداشتنِ اوضاعِ مادیِ مناسب اقدام به تحصیل - آن هم در رشتهای نه چندان درآمدزا - کردهایم به نوعی با زندگیِ خویش قمار کرده ایم.
در پاسخ به پرسشِ آخرتان بنظر من نیاز نیست از این راه وارد شوید. اگر کسی کار را دوست دارد بگذارید کار بکند. اگر تحصیل را دوست دارد بگذارید تحصیل بکند. بهرحال نسلِ جدید منابعِ زیادی برای انتخابِ ارزشهایش دارد و شما نهایتا میتوانید یک عامل در میانِ عواملِ دیگر از قبیلِ رسانه و جامعه و گروهِ همالان و ... باشید.
نباید اوضاع را سخت بگیرید...
درود بر امیر حسین عزیز. درست می گویید. سپاس از دیدگاه ارزشمندتان.