عضو کانون صنفی معلمان در گفتوگو با ایلنا مطرح کرد:
چرایی اعتراض معلمان به احکام حقوقی، طرح رتبهبندی و عملکرد صدا و سیما
19 فروردین 94
عضو کانون صنفی معلمان بر جایگزینی لایحه بهبود وضعیت معیشتی معلمان به جای طرح رتبه بندی آنها تاکید کرد.
مهدی بهلولی عضو کانون صنفی معلمان در گفتوگو با خبرنگار ایلنا، با اشاره به اعتراضهای معلمان نسبت به وضعیت معیشتیشان، اظهار داشت: در حال حاضر اعتراض معلمان به احکام صادر شده برای فوق العاده شغل و افزایش حقوق آنهاست.
وی ادامه داد: قرار بود؛ این فوق العاده شغل که طی سالهای گذشته به بیعدالتی اجرا شده بود، اصلاح شود؛ البته در حال حاضر اصلاح شده اما باز هم ناقص است. به طور مثال قرار بود؛ امتیاز فوق العاده شغل از ۸۰۰ به ۱۵۰۰ یا ۲۰۰۰ افزایش یابد که در حال حاضر به ۱۳۰۰ افزایش یافته است.
عضو کانون صنفی معلمان با بیان اینکه معلمان انتظار دارند؛ افزایش حقوقشان برابر با کارکنان سایر دستگاهها باشد، خاطرنشان کرد: حقوق خود بنده امسال با ۲۳ سال سابقه تنها ۲۶۰ هزار تومان افزایش یافته که با کسر مالیات و... به ۲۰۰ هزار تومان میرسد.
بهلولی تصریح کرد: در دستگاههای دیگر با احتساب افزایش ۱۴ درصدی حقوق، افزایش بیشتر از آن چیزی است که شامل کارکنان آموزش و پرورش شده است.
عضو کانون صنفی معلمان با اذعان به اینکه آموزش و پرورش انتظاراتی که معلمان از وزارتخانه دارند را برآورده نکرده است، اظهار داشت: وزیر آموزش و پرورش چند روز گذشته اعلام کرد که با رتبه بندی معلمان ۱۶۰ تا ۶۰۰ هزار تومان به حقوق معلمان اضافه میشود؛ در حالی که طرح رتبه بندی خودش زیر سوال است و انتقادات زیادی نسبت به آن مطرح میشود.
وی ادامه داد: در اینجا چند سوال مطرح میشود که این افزایش حقوق شامل چند درصد از معلمان میشود؟ در حال حاضر فرهنگیان معتقدند؛ بهبود وضعیت معیشتی آنها میتواند از راههای آسانتر دیگری به غیر از طرح رتبهبندی دنبال شود. سوال دیگر این است که چند درصد از معلمان مدارک تکمیلی دارند که مقاله و یا کتاب چاپ کنند؟ و یا با این هزینههای سنگین مقاله ISI بچاپ برسانند؟
بهلولی در پاسخ به این سوال که هنوز جزئیات لایحه رتبه بندی معلمان که به تازگی در هیات دولت تصویب شده، مشخص نیست پس معلمان چرا و به چه چیزی اعتراض دارند، گفت: کلیات این طرح قبلا منتشر شده بود و دارای یک سری اصولی است که در این اصول تغییراتی ایجاد نشده، فرهنگیان معتقدند؛ این طرح حقوق حقه معلمان را افزایش نمیدهد و تنها با ایجاد یک رقابت نادرست در بین آنها افزایش حقوق ناچیزی را به دنبال دارد.
وی با اشاره به اینکه معلمان نباید برای قرار گرفتن در طرح رتبه بندی به مدرک گرایی روی بیاورند، گفت: این مسئله به بهبود آموزش نمیانجامد؛ البته حدود ۸۰ نفر از نمایندگان نسبت به جایگزینی لایحه بهبود وضعیت معیشتی معلمان به جای طرح رتبه بندی معلمان نظر مثبتی دارند و قرار است هفته آینده این موضوع را با وزیر آموزش و پرورش مطرح کنند که به نظر میرسد؛ این طرح ملموستر و واقعیتر باشد.
وی با انتقاد از عملکرد صدا و سیما در عدم پوشش صحبتهای بحق معلمان گفت: در اعتراضات سراسری معلمان که در چند ماهه گذشته شاهد بودیم؛ یکی از پلاکارتهای ما در این اعتراضات این بود که ۳۰ :۲۰ کجایی؟ فرهنگیان معتقدند؛ رسانه ملی در این زمینه منصفانه برخورد نمیکند.
بهلولی تصریح کرد: به طور مثال در یکی از برنامههای تلویزیونی در شب عید با پژمان آن دانش آموزی که به دلیل پخش شدن فیلمش ترک تحصیل کرده بود، مصاحبهای انجام شد، ما معتقدیم معلمان فداکار زیادی خصوصا در یکسال اخیر داشتهایم، چرا این معلمان نباید در رسانه ملی مطرح شوند.
توضیح مهدی بهلولی: من – مهدی بهلولی- هم اکنون عضو کانون صنفی معلمان نیستم. این عنوان را خبرنگار محترم خبرگزاری،بنا به پیشینه ی گذشته که در کانون بودم،به کار گرفته است.
محمدرضا نیک نژاد،روزنامه قانون،19 فروردین 94
"یاداشت با حذف بخش هایی از آن در روزنامه چاپ شده است"
در
اسفندماه که اعتراض های صنفی فرهنگیان به اوج خود رسیده بود فرادستی از یکی از
شهرهای نام آشنای کشور درباره این اعتراض ها گفت :" آیا درست است که سیستم آموزشی منجر به این شود که 30 هزار
دانش آموز در حیاط مدارس بایستند و فضای درس و مدرسه را به تحصن بکشانند؟ آیا خط فقر
2 میلیون و 400 هزار تومانی منحصر به قشر معلمان است؟ و درست است که مدیرکل آموزش و
پرورش در میان تحصن معلمان حاضر شود و این مطالبه را از خواسته های معلمان از دولت
تدبیر و امید بداند؟"
هر بار که اعتراض های معلمان فراگیر می شود و بروز بیرونی می یابد، نخستین چیزی که فرادستان دولتی،امنیتی و حتی آموزشی مطرح می کنند این است که اعتراض های فرهنگیان حق دانش آموزان را پایمال کرده و به درس آنها ضربه می زند. بی گمان این گفته ها می تواند بر افکار عمومی جامعه بسیار کارگر افتد و وجدان عمومی را از اندیشه درباره ریشه های این اعتراض ها منحرف نماید. اما تا چه اندازه این دیدگاه درست است؟
دکتر شریعتی در چند اثرش جستاری دارد با عنوان "حق بزرگ" و "حق کوچک". او در یکی از کتاب هایش می نویسد " اغفال ذهن ها از یک حق بزرگ و حیاتی به وسیله پرداختن ذهن ها به یک حق کوچک و غیر حیاتی "، یکی از روش های موثر در نپرداختن به حقوق بنیادین جامعه است. هرگاه حق کوچکی در برابر حق بزرگی مطرح شود و به آن پر و بال داده شود، پس از مدتی حق کوچک جای خویش را در میان مردم باز می کند و اندیشه ها درگیر آن می شود و حق بزرگ خود به خود از ذهن ها رخت بر می بندد پایمال می گردد.
بی گمان حق دانش آموزان نیست که در حیاط مدرسه سرگردان باشند. اما در این میانه حق های بزرگی از دانش آموزان و فرهنگیان نادیده گرفته و پایمال می شود. برای نمونه دانش آموزان حق دارند آموزگارانی داشته باشند که همه وقت و انرژی خویش را صرف دانش آموزانشان کنند. نه معلمانی که در کلاس و در هنگام آموزش در اندیشه تامین نخستین نیازهای اقتصادی خویش باشند. دانش آموزان حق دارند معلمانی داشته باشند که نیازهای اقتصادی،آنها را وادار به برگزیدن شغل های دوم و سوم،کار در کلاس های خصوصی یا آموزشگاه های آزاد،رانندگی تاکسی، پادویی بنگاه های معاملاتی یا در بهترین حالت دلالی و بساز بفروشی نکنند. بلکه باید بهترین و ارزنده ترین دانسته های خویش را با برانگیزاننده ترین روش ها در دسترس دانش آموزانش قرار دهند و مانند پدران و مادرانی دلسوز پیگیر شادی و غم آنها باشند. دانش آموزان حق دارند کسانی آنها را درس دهند که دلنگرانی های معیشتی – منزلتی، تن و جان آنها را نفرساید بلکه معلمانی می خواهند که آنچنان سر زنده و شاد باشند که حتی نا آرام ترین و ناسازگارترین دانش آموز را نه تنها تاب آورند بلکه با رویی خوش و روش های انسانی در پی ساختن آنها باشند تا شاید مدرسه ها شاهد این همه خشونت های دو سویه نباشد. دانش آموزان حق دارند که شمار آنها در کلاس در حد استاندارهای جهانی یعنی 15 تا 25 تن باشد، نه چپاندن 35 تا 50 تن در کلاس های رنگ و رو رفته و روش ها و درون مایه های خسته کننده ای که زمینه پدید آمدن تنش میان دانش آموز و آموزگار گردیده و ....
این ها تنها بخشی کوچکی از حقوق دانش آموز و آموزگار بود که سال ها نادیده گرفته می شود و بی گمان زمینه افت شدید آموزشی و گریز دانش آموزان و معلمان را از درس و مشق فراهم نموده است. بنابراین یک ساعت و دو ساعت و یک روز و دو روز چندان بر روند ناکارآمد آموزش تاثیر ندارد.
اما درباره بخش دیگری از سخنان این کاربدست که حقوق زیر خط فقر را تنها برای فرهنگیان ندانسته است. بی گمان یکی از گرفتاری های آموزش و پرورش همین نگاه فرادستان به آن است. گرچه همه شهروندان حق دارند که از زندگی خوبی برخوردار باشند اما گمانی نیست که حرفه آموزشگری تافته جدا بافته ای است که تاثیر ناکارآمدی آن را هر روز و هر شب در خیابان ها و کوچه پس کوچه ها و صفحه حوادث روزنامه های می بینیم و می خوانیم. جناب کاربدست! شوربختانه شما و بسیاری دیگر از کاربدستان، آموزش و آموزشگری را نمی شناسید!
http://ghanoondaily.ir/News/46539/حقوق-دانشآموزان-در-راستای-حقوق-آموزگاران
محمدرضا نیک نژاد،بخش طرح نو روزنامه شهروند،15 فروردین 94
روزنامه
شهروند با کادری جوان و کارکشته، در اندک زمانی توانست جای خویش را در میان
روزنامه های استخوان دار و خوشنام باز کند و جایگاهش را به عنوان یکی از پر
خواننده ترین روزنامه های کشور محکم نماید. این روزنامه با بکار گیری نیروهایی
حرفه ای و خوش فکر و البته با بهره گیری از تجربه های رسانه ای پر بار توانست در
کوتاه زمانی در برخی زمینه ها نوآوری های ماندگار و ارزشمندی در تاریخ رسانه ای
کشور بر جای گذارد. یکی از این نوآوری ها بخش "طرح نو" یعنی صفحه های 9
تا 12 این روزنامه است. بخش "طرح نو" با بازگشایی پرونده هایی از
جستارهای اجتماعی،فرهنگی،زیست بومی،آموزشی،بهداشتی،هنری و ... توانسته است کارهای
درخشانی به یادگار بگذارد و خود را به عنوان یکی از پرخواننده ترین بخش های
روزنامه بشناساند. خبرنگاران این بخش با بکار گیری یاداشت ها و گفتگوهایی با
اندیشمندان،کنشگرانِ نهادهای مردم نهادِ اجتماعی و زیست محیطی و کارشناسان نام آور
بهداشتی و هنری و .... در برخی زمینه ها سطح گفتمان اجتماعی – فرهنگی را بالا برده
و در این راستا خدمتی ارزنده به جامعه نمایند. نا گفته پیداست که جای صفحه ای
اندیشه ای - دست کم یک بار در هفته - در میان صفحه های پر بار آن خالی است، اما
گویا تصمیم گیرندگان روزنامه با هدفی خود خواسته و از پیش برنامه ریزی شده در پی
ورود به جستارهای اندیشگی و فلسفی نبوده اند - گرچه به باور نگارنده با شناختی که
از دست اندرکاران "طرح نو" دارد – بی گمان توانایی مورد نیاز برای ورود
به این گونه بحث ها را داشته و می توانستند و می توانند به خوبی از پس چنین کاری
برآیند. به گمان نگارنده سیاست روزنامه شهروند و تلاشگران بخش" طرح نو"
آن،باز کردن درهای گفتگو با طبقه متوسط و با سوادِ روزنامه خوان بوده و هدف اش از
پدید آوری این کار، گسترش گفتمان اجتماعی – فرهنگی در میان طبقه ی یاد شده می باشد
که تا اندازه ی زیادی – نسبت به روزنامه خوانان ایران – در این راه کامیابی های
شایسته و ارزشمندی را به دست آورده است. البته نباید از صفحه دوازدهم طرح نو به
آسانی گذشت. این صفحه با پدید آوری فضایی آزاد به نویسندگان و هنرمندان این امکان
را داده است تا آنها به انتشار دلنوشته هایی دلنشین دست یازند و از این رهگذر صفحه
ای پر کشش و پر خواننده بیافرینند. اگر نخواهیم از شایستگی های روزنامه شهروند و
بخش طرح نو آن به آسانی بگذریم،نباید بر صفحه آرایی زیبا و عکس های که هنرمندانه
در صفحه ها جا گیر شده اند، چشم بپوشیم به ویژه هنگامی که گردآیه ای پرونده مانند
از عکس ها چشم ها را نوازش و جان را تازگی می بخشد و البته گاهی نیز بنا به موضوع
قلب را به تپش می اندازد و می آزارد. به
هر روی امیدواریم در سال تازه چشممان به نوآوری های دیگری در بخش طرح نو روشن شود.
در پایان خاطره ای به یاد ماندنی،درسی آموختنی و شاید پیشنهادی پذیرفتنی! در
واپسین هفته های سال به همراه دو تن از دوستان به دیدار دکتر عزت الله فولادوند
رفتیم،دیداری از نزدیک، شور آفرین و دلنواز. برای نگارنده دیدار با چنین انسان
وارسته ای ارزشمند و به یاد ماندی بود. اما یاد آوری این خاطره به این خاطر بود که
به سرپرستان طرح نو یادآور شود که تهیه گزارش،گفتگو یا یاداشت از چنین بزرگانی از
نزدیک و البته از دریچه ای خودمانی تر که برای هر کس امکانش وجود ندارد،افزون بر
این که بزرگان ایران گرامی را به خوانندگان
می شناساند، می تواند زمینه ای گردد برای آموزش و پرورش نسل ها آینده، تا
با چراغ تجربه این بزرگان، به راه های نرفته آینده نوری تابانده شود و امکان می
دهد تا از گرما و درخشش تک ستارگان میهن در شکوفایی آیندی مان یاری بجوییم. در
پایان برای همه کارکنان روزنامه ارزشمند شهروند و به ویژه دست اندرکاران بخش "طرح
نو" بهترین ها را آرزو کرده و امیدوارم در راهی که می پیمایند، هر روز بیش از
گذشته تجربه بدست آورند و از آنها برای هر چه پر بار کردن روزنامه و جامعه بهره
گیرند. مرد هنرمند هنرپیشه را/ عمر دو بایست در این روزگار/ تا به یکی تجربه
اندوختن/ وآن دگری تجربه بردن به کار" نورزتان پیروز، روزهایتان بهروز و دل
هایتان مهر افروز باد.
http://shahrvand-newspaper.ir/?News_Id=27230
مهدی بهلولی/ص آخر روزنامه شهروند/17 فروردین 94
از زمان کودکی،از دیدن فیلم های حیات وحش چندان خوشم نمی آمد. البته منظورم فیلم هایی است که در آنها شکار و کشتن حیوان ها به نمایش درمی آید. این که آهو،گوزن و یا گاوی دارد به همراه بچه اش می رود و به یک باره گله ای شیر به آنها حمله می کنند و جلوی چشم مادر- یا گاهی هم پدر و مادر- بچه اش را می درند. در دیدن این فیلم هاهمیشه حسی دوگانه داشته ام. از یک سو زیبایی های و گیرایی های طبیعت هست و از سوی دیگر برخی واقعیت های دهشتناک و دردآور طبیعت. می خواستم ادامه دهم که پرید وسط حرفم و گفت به گمانم نوجوانی ات را فراموش کرده ای که با تفنگ بادی می افتادی در کوچه و خیابان،و گنجشک و سار و کفتر می زدی. یک بار هم زده بودی به یک کلاغ،که به گفته ی خودت تا در خانه تان دسته ی کلاغ،و رفیق و رفقای کلاغ تیرخورده،گرد سرت می چرخیدند! حالا می گویی از کودکی از کشتن و شکار حیوان ها،بیزار بودی؟! گفتم راست می گویی و در نوجوانی و جوانی این حس بیزاری از کشتن حیوان ها را گویی از دست دادم و شاید هم از کشتن آنها لذت می بردم. یک شب هم به همراه دوستی داشتیم می رفتیم که با سنگی زدم به سر موشی در جوی آب و آن را کشتم. یادم هست که آن شب هم از کشتن موش،دست کم بدم نیامد اگر نگویم کیف کردم. اما دارم راستش را می گویم. در کودکی و هم اکنون- دست کم از بیست سال پیش- از کشتن حیوان ها بیزار بوده و هستم. گفت خب،پس نباید گوشت مرغ و ماهی و گوسفند و گاو هم بخوری،اما می خوری،نمی خوری؟ گفتم می خورم اما ماهی زنده نمی خرم تا جلوی چشمم جان بدهد. کشتن مرغ و گوسفند و گاو را هم نگاه نمی کنم. نظرم هم این است که در کشتن اینها،اگر راهی پیدا شود که حیوان به هنگام کشته شدن،دست کم درد نکشد،درست تر و انسانی تری است. گفت داری خودت را کلک می زنی؟ گفتم آره. گفت از واقعیت زشت زندگی هراس داری؟ مگر نه این است که واقعیت زندگی،همین کشت و کشتارهاست. فیلم تازه ی جنایت های داعش را ندیده ای؟ گفتم چند روز پیش دیدم که کنار خیابان سی دی اش را می فروشند اما نه آن را دیده ام و نخواهم دید. راستش به جز یکی دو صحنه و عکس از جنایت های داعش،چیزی از وحشی گری های آنان ندیده ام و نخواهم دید. گفت تو از آنهایی هستی که از واقعیت زندگی می گریزی. در همین زمانی که من و تو داریم گفت و گو می کنیم هزاران هزار حیوان در خشکی و دریا یکدیگر را دریدند اما تو گوش ها و چشم هایت را بسته ای و نمی بینی و نمی شنوی،و می خواهی زندگی را گل و بلبل ببینی! گفتم در واقعیت زندگی هم زشتی هست و هم زیبایی. آیا رویش درختان در فصل بهار را نمی بینی؟ واقعیت و حقیقت جهان هم یک دست نیست. بستگی به تو دارد که دوست داری کدام را بیشتر ببینی. این که با دیدن و ندیدن تو،واقعیت دگرگون می شود یا نمی شود یک مسآله است و این که دو روزه ی زندگی را به دیدن کدام واقعیت بگذرانی مساله ای دیگر. حقیقت زشت زندگی را تا جایی ببین که آن را سراسر زیبا نبینی و ندانی.
http://shahrvand-newspaper.ir/Default.aspx?NPN_Id=206&pageno=20
شیوه شهروندی
عزتاله مهدوی/بخش طرح نو روزنامه شهروند،17 فروردین 94
سقراط در کوی و برزن، برای گفتوگو با همشهریانش بهراه میافتاد.
با سخنانی پیشپا افتاده شروع میکرد و چند لحظه بعد، مخاطب میفهمید که درگیر بنیادیترین
پرسشهای زندگی شده است. هرچند با گذشت قریب ٢هزار و ٥٠٠ سال از زمان حیات او، برای
پرسشهایی که سقراط مطرح کرد، ازقبیل اینکه سعادت و حقیقت زندگی چیست؟ انسان چگونه
موجودی است؟ مرگ چیست؟ و پایههای یک زندگی اجتماعی چگونه استوار میماند؟ و چهچیزی
یک انسان بهظاهر متمدن را تبدیل به ماشینی کُشنده و قاتل میکند؟... پاسخی شایسته
نیافتهایم(یا حداقل پاسخهایمان بهحالت اقناعی نرسیده است). اما از زمان سقراط بهبعد،
بشر امروز رفتهرفته مهارتی بهدست آورده تا پرسشها را دور بریزد یا درباره آنها سکوت
کند!
بهدلیل همین مزاحمتها بود که متنفذین او را به مرگ محکوم کردند، غافل از اینکه او را در وجدان همیشه پرسشگر آدمی، جاودانه کردهاند. این است که «پرسشگری، پارسایی تفکر» شمرده میشود. پرسشگری، نشانههای وقوع دگرگونی هم هست. مخاطبان سقراط میفهمیدند که برزخ میان پرسشها و پاسخهای موردنیاز، حیرانی و درماندگی است. پرسشها نهتنها دیگران را در گرداب خود غوطهور میکنند، متفکران را هم، بهجای «رفعشبهه» و خواندن لالایی برای به خواب کردن جامعه، برمیآشوبانند. همانطور که سقراط در پاسخ «منون» که یکبار به او گفته بود، «یگانه هنر تو این است که همه را مانند خود حیران و درمانده کنی» به زبان آورد: «من گرفتار سرنوشتی شگفتانگیزم، چه هرگاه به دانشمندی چون تو میرسم، میگوید: سقراط، دست از سخنان بیهوده بردار، ولی همین که پند شما را میپذیرم، از آن مرد که همیشه به گفتههای من خُرده میگیرد، سرزنش میشنوم. آن مرد نزدیکترین خویش و همخانه من است.» پرسشها، نیروی محرکهاند. تفکر و پرسش، دو روی سکه بیداری و خودآگاهی هستند و در آدمی بهصورت گفتوگویی خاموش بین دو تن در یک تن کشف میشوند.
اما سقراط خود را یک شهروند میدانست، نه یک متفکر حرفهای. به قول «هانا آرنت»، «متفکری که حرفهای نبود، در شخص خودش دو اشتیاق ظاهرا متعارض، یعنی اشتیاق بهتفکر و اشتیاق بهعمل را وحدت بخشید اما نه به این معنا که مشتاق بهکار بستن اندیشههای خویش یا تثبیت ملاکهایی نظری برای عمل است، بلکه به این معنا که در هر دو سپهر (نظر و عمل) بهیکسان احساس راحتی میکند و میتواند از یک سپهر به سپهر دیگر برود، کسی است که خود را نه در شمار بسیاران (عوام) میداند و نه در شمار خواص. کسی که سودای حکمراندن بر آدمیان ندارد و حتی مدعی نیست که به فضل حکمت عالیاش، شایستگی فوقالعادهای دارد تا در منصبی مشورتی برای کسانی که زمام قدرت را در دست دارند، فعالیت کند اما در عین حال کسی هم نیست که برهوار بپذیرد بر او حکم برانند، متفکری که همواره انسانی در میان انسانهاست، شهروندی در میان شهروندان، هیچ نمیطلبد مگر آنچه به عقیدهاش هر شهروندی باید باشد و حق آن را دارد. متفکری که تصمیم گرفت جان خود را فدا کند، صرفا بهخاطر اینکه حق داشته اینجا و آنجا برود و عقاید دیگران را بیازماید و درباره آنها تفکر کند.»
محمدرضا نیک نژاد،بخش طرح نو روزنامه شهروند،17 فروردین 94
سال 94 برای من و خانواده ام با دلخوشی فراوانی آغاز گردید و سیزدهمین روزش نیز به لطف دوستی دیرینه بسیار خوب و دلچسب بود. از چهره های خندان و پذیرایی دوستانه آنها گرفته تا ناهار و عصرانه ی آش رشته و بازی های دست جمعی، زمینه ساز روزی شادی برایمان شد. در راه بازگشت به همسرم گفتم گویا سالی که نکوست از بهارش پیداست! دست کم امیدوارم که چنین باشد. به خانه که رسیدم و کمی استراحت کردم سری به صفحه فیس بوکم زدم. نخستین پست و عکسش را که دیدم، کامم به تلخی گرایید. در آن پست نوشته شده بود " روز طبیعت یا اعلان جنگ به طبیعت؟ ایرانیان در روز سیزده بهدر،طبیعت خود را معادل ۵۸ سال در ژاپن تخریب می کنند! میزان آلودگی محیط زیست در روز سیزده بهدر ده برابر روزهای معمولی است! در روز سیزده بهدر، تنها در مناطق حفاظت شده پایتخت، ۶ تن زباله در دامان طبیعت رها میشود. این رقم در کل استان تهران به ۱۰ هزار و ۳۰۰ تن زباله می رسد! "
نمی دانم تا چه اندازه نوشته های بالا درست است اما با نیم نگاهی به دور و برمان می توان درستی آن را حس کرد و با همه وجود دریافت. البته برای گواه درستی آن نمونه ها فراوان است. پرت کردن پوست میوه و زباله به بیرون از اتومبیل،انداختن ته سیگار و آشغال در هر جایی - چه در خیابان و کوچه و پیاده رو و چه در پارک ها و ... از همه بدتر بر جا گذاشتن کلی زباله پس از گردش های خانوادگی و مسافرت های درون و برون شهری، گواهی بر رفتارهای زشت ما ایرانیان در ویرانگری محیط زیست و زباله سازی گستره است. اوج زشتی این رفتارها آلودگی شرم آور جنگل های شمال است. در زمانی که در روزهای عادی به طور میانگین هر تهرانی 800 گرم زباله می سازد، می توان به آسانی ژرفای فاجعه را دریافت! درد هنگامی به مغز استخوان می زند که بدانیم بهترین دوره برای آموزش مهارت های زندگی، پیش از 5 سالگی است. پرورش کودک در این دوران در خانواده و از سوی پدر و مادر انجام می گیرد. حال پدر و مادری که خود نیز آموزشی درخور و پرورشی بایسته در این زمینه ها دریافت نکرده اند، چگونه باید کودکان خویش را آموزش دهند؟ از این رو شوربختانه آموزش های زیست محیطی و گرامیداشت زیست بوم در دوری آزار دهنده گرفتار شده و آینده ای روشن برای آن نمی توان تصور نمود. گویا برای برون رفت از این دورِ ویرانگر باید طرحی نو درانداخت و کاری کرد کارستان. اگر دلنگران آینده محیط زیست هستیم و دلشوره ی حجم فراوان زباله های تولیدیمان را داریم، نخستین گام باز گذاشتن دست نهادهای مردم نهاد - چه در جامعه و چه در آموزش و پرورش است. دومین گام، آموزش پدر و مادرها و نهادینه کردن رفتارهای شهروندی در گستره زیست بوم در آنها و سومین گام نیز، آموزش های محیط زیستی کارا در دبستان ها و پیگیری آن در دبیرستان هاست. همچنین دگرگونی درونمایه های آموزشی در راستای نگهداشت و پاسداشت محیط زیست خواهد بود. در غیر این صورت به زودی باید چشم به راه شدت گرفتن بحران های زیست محیطی در کشور بود و شاید هنگامی به بیداری اجتماعی – فرهنگی برسیم که دیگر دیر باشد. آیا بیداری نزدیک است!؟
http://shahrvand-newspaper.ir/?News_Id=27461
محمدرضا نیک نژاد،ص آخر روزنامه شهروند،15 فروردین ماه 94
چند سال پیش مستندی را دیدم که در آن کارگردان با فاصله ای معین و در حالی که پیت حلبی به سر گذاشته بود - تا چشم هایش آسیب نبیند - خود را در برابر شلیک های تفنگ بادی داوطلب ها قرار می داد. دست اندرکاران فیلم در یک توضیح کوتاه به شلیک کنندگان می گفتند که این بخشی از یک فیلم است و شما می توانید به دلخواه به هدف شلیک کنید. هر شلیک که به هدف می خورد با صدای آخ کارگردان و کبودی تن او همراه بود. همه شلیک کنندگان بی چون و چرا تفنگ را به سوی هدف نشانه می رفتند و در پیروی از دیگران با هر شلیک دردی سوزناک بر تن کارگردان می نشاندند. در پایان تنها یک تن! پس از پرس و جو و پیگیری چرایی شلیک به یک انسان و البته قانع نشدن از پاسخ ها، تفنگ را به زمین کوبید و بازی را به هم زند.
ما در بسیاری از رفتارهای فردی و اجتماعی، بی آن که دلیل یابی کنیم دنباله روُیِ اکثریت جامعه هستیم. حال این اکثریت چه کسانی هستند و با چه انگیزه ای چنین رفتار می کنند، چندان مورد پرسش قرار نمی گیرد و برای جلوگیری از رسوایی،همرنگی با جماعت را بر می گزینیم. حتی هنگامی که این همرنگی، زمینه درد و رنج و بدبختی را برای کسی یا کسانی فراهم نماید!
این مقدمه کوتاهی بود برای ورود به رویداد آزار دهنده "فرخنده"، دختری که کشته شدنش در کابل با ضربه های چوب و سنگ و لگد شماری از مردم و سپس آتش زدن جسدش، در آستانه ی روزهای شیرین نوروز کام بسیاری را تلخ نمود. گویا پس از فریادها و ادعای یک دعانویس که فرخنده را متهم به بی احترامی به قرآن می کند، شماری از مردم به فرخنده حمله می کنند. با گذشت زمان بر شمار آنها افزوده می شود و در پایان پلیس، یا در همراهی با حمله کنندگان و یا از سر ناچاری! دختر نگون بخت را به تعصب خشک و بی چون و چرای حمله کنندگان می سپارد و ... . خشونت نهفته در حادثه آنچنان بود که بی آن که وادار به تماشای صحنه های خشن شوم، درد همه تن و جانم را فراگرفت. در نماهنگی که در نبود صحنه های خیلی خشن، به اصل رویداد پرداخته بود، دیده می شود که بیشتر حمله کنندگان به این دختر بی دفاع، نوجوانان و جوانانی هستند که در جنگ زاده شده، رشد نموده و تاوان داده اند. و البته چنین رفتارِ خشن و متعصبانه ای شاید از آنها مورد انتظار باشد. گروهی بر این باورند که فرخنده قربانی زن بودنش است و بسیاری نیز او را کشته خرافه گرایی جامعه و خرافه پراکنی دعانویس ها می دانند و .... اما هر چه هست نمی توان زمینه های فرهنگی - اجتماعی آن را نادیده گرفت. پس از این رویداد موجی اعتراضی افغانستان را فرا گرفت. به ویژه زنان که در حرکتی نادر او را با فریادهای "ما همه فرخنده ایم" به خاک سپردند. اما پرسش بنیادین هر کس از خودش در رویداد فرخنده شاید این باشد که اگر در آن صحنه بود و حمله مردم خشمگین به یک انسان - به فرض- توهین کننده به مقدسات را می دید چه واکنشی نشان می داد!؟ آیا همرنگ جماعت می شد؟ یا با آرامش تماشا می کرد و یا از این حادثه دلخراش فیلم می گرفت؟ یا در دفاع از انسانی که جرمش! ثابت نشده است در برابر خشم مردم می ایستاد؟ برادر فرخنده می گفت: برایم شگفت آور است که مردم، چنین رفتارِ خشنی را با دختری دیندار کرده اند. اما آیا اگر این برادر داغ دیده در موقعیتی یکسان قرار می گرفت، رفتاری مخالف رفتار جماعت از خود نشان می داد!؟ سخت دور از ذهن است!
http://shahrvand-newspaper.ir/?News_Id=27280
نگاهی به سند تحول بنیادین آموزش و پرورش
گفتوگو با دکتر اسداله مرادی
دوماهنامه چشم انداز ایران،شماره90،اسفند 93 و فروردین 94
(بخش سوم و پایانی)
با توجه به این که شما در تدوین سند تحول بنیادین آموزش و پرورش همکاری داشتید در ادامه این نشست می خواهیم اگر امکان دارد ادامه بحث و گفتوگو روی مراحل تدوین سند و اجرای آن متمرکز شود. اولین بحثی که خوب است به آن پرداخته شود بحث از مبانی نظری سند است. به نظر شما چقدر روی مبانی نظری سند کار شد و توانستند به مبانی نظری دقیق و استواری برسند که پاسخگوی مشکلات و مسائل آموزش و پرورش باشد.
بله بنده نیز در روند مطالعات تدوین سند ملی آموزش و پرورش
همکاری داشتم. کار اصلیام انجام مصاحبه با اندیشمندان برای سند بود و در بعضی از
جلسات سند هم شرکت میکردم و در خصوص پارهای از تولیدات سند که به من ارجاع میشد
ملاحظات خود را بیشتر به صورت مکتوب ارائه میدادم که همة آن مکتوبات موجود است و
انشاءا... اگر فرصتی دست داد بنا دارم تحت عنوان کتابی منتشر شود. البته مباحث
بنده با دوستان همکار سند همواره زاویه داشت و به نحوی با هم مدارا مینمودیم.
نیاز به گفتن ندارد که در جریان مطالعات تدوین سند تحول آموزش و پرورش نقاط مثبت
بسیار وجود داشت مثل این که دهها کارشناس و اندیشمند در حوزه آموزش و پرورش در طی
چند سال گرد هم جمع شدند و به مسائل آموزش و پرورش پرداختند و مجدانه بدنبال
راهبردها و راهکارهای نوینی برای آن مسائل بودند. شاید در صد سال گذشته کاری با
این حجم و گستره در آموزش و پرورش کم سابقه باشد. در سند تخصصهای گوناگون در حوزة
آموزش و پرورش در کنار هم مطالعه و تحقیق کردند و از منظرهای گوناگون به مسائل
آموزش و پرورش پرداختند که از کارهای مهم سند به شمار میآید. هر چند در تدوین
نسخه نهایی سند از بسیاری از مطالعات و تحقیقات استفاده نشد اما من هنوز هم باور
دارم که بسیار از طرحهای تحقیقی و مطالعات پشتوانة سند میتواند منبع و مرجعی مهم
و غنی و قابل اعتماد برای تحول و اصلاح آموزش و پرورش باشد و امیدوارم همة آنها روزی
منتشر شود. در نهایت این که در جریان تدوین سند جناب مهندس عبدالحسین نفسی، که یکی
از شریفترین انسانهایی است که بنده در حوزة آموزش و پرورش به چشم خود دیدهام و
مسئول کمیته مطالعات محیطی سند بودند، در یکی از کارهای تحقیقی که برای سند انجام
دادند بیش از پانصد تهدید و آسیب را برای آموزش و پرورش شناسایی و فهرست کردند که
در نوع خود کاری بود مهم و درخور. البته چنان که گفتم بیشتر طرحهای تحقیقی پشتوانه
سند که به هزاران صفحه میرسد کارهای مهم و درخوری بود که اگر مسئولین امر از آنها
هوشمندانه و مجدانه و بدور از سیاستزدگی استفاده میکردند میتوانست سرآغاز
تحولاتی در آموزش و پرورش شود که نشد و اساساً
تدوین سند در مراحل بعدی و نهایی و به خصوص در مرحلة اجرا به سمت و سوی
دیگری رفت.
در پاسخ به پرسش مهم شما میتوان گفت که بله مبانی نظری سند شاید مهمترین و بنیادینترین بخش سند میتواند باشد و از قضا بیشترین زاویة بحث بنده با دوستان همکار سند در خصوص مبانی نظری سند ملی آموزش و پرورش بود. به نظر من اولین و مهمترین مسألهای که در سند و به خصوص مبانی نظری آن شایسته مطالعه و بررسی و تحلیل بود و بنده نیز برای دوستان سند نوشتم، این بود که چون تدوین سند و نیز فلسفه و دکترین آن قرار است برای آموزش و پرورش رسمی جمهوری اسلامی نوشته شود لازم است نسبت سند با نظام جمهوری اسلامی بازتعریف شود. نظر من این بود که در اصول و مبانی انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن ابهامات و ناسازگاریها و تعارضهایی وجود دارد که این ناسازگاریها و تعارضها لاجرم به دستگاهها و نهادها و از جمله آموزش و پرورش و دانشگاه سرایت کرده و در تدوین سند ملی و به خصوص مبانی نظری آن ضرورتاً باید برای آن تعارضها فکری و چارهاندیشی شود. به نظر من کثیری از مشکلات و مسائل کشور بعد از انقلاب در حوزههای گوناگون ریشه در آن تعارضها دارد و تا آن تعارضها به درستی بررسی و تحلیل و آسیبشناسی نشود نمیتوان برای نظام جمهوری اسلامی و نهادها و وزارتخانههای آن سند و چشمانداز توسعه نوشت. به نظر میرسد بسیاری از تعارضهای انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی ریشه در چالشهای سنت و مدرنیته دارد. نخست این که انقلاب خود پدیدهای است متعلق به عصر مدرنیته، که شامل انقلابهای سیاسی و صنعتی و اطلاعات و غیره است و جملگی آنها در دو سه قرن اخیر رخ داده است. بزرگترین و سرسلسله جنبان انقلابها نیز در این دوران انقلاب کبیر فرانسه (1789) است که شعار اصلی آن هم آزادی و برابری و برادری بود. انقلاب اسلامی نیز از جهات بسیار وامدار مدرنیته میباشد. از رهبری آیتا... خمینی گرفته که در کوران مبارزاتش دیگر هیچ کشور اسلامی حاضر نشد به ایشان پناه دهند و مجبور شدند انقلاب خود را از سرزمین انقلابها، یعنی فرانسه رهبری کنند و در آنجا تمام رسانههای مدرن را برای آگاهی بخشیدن به مردم به خدمت گرفتند تا دکتر شریعتی به عنوان معلم انقلاب که افکارش تا حد زیادی تحت تأثیر اردوگاه چپ بود و نسل جوان و جنبشهای دانشجویی را برانگیختند تا شعار اصلی انقلاب «استقلال آزادی جمهوری اسلامی» و غیره جملگی به عصر تجدد تعلق داشتند و در پیروزی انقلاب نقش اساسی داشتند. انقلاب با رهبری مرحوم آیتاله خمینی به پیروزی رسید و ما در دو سه سال اول جنگ (تا فتح خرمشهر در سال 61) به موفقیتها و پیروزیهای چشمگیری رسیدیم. گویا ما از این چند پیروزی قاعده ساختیم و تصور کردیم که با رهبری کاریزمای امام و ایثارگری مردم میتوانیم به تمام مشکلات و مسائل سیاسی و نظامی و آموزشی و فرهنگی و اقتصادی فائق آییم. اما گذشت زمان چیز دیگری را اثبات کرد و این الگوی حکومتی در زمان حیات مرحوم امام آرام آرام با مشکلاتی مواجه شد و عقبنشینیها شروع شد که مهمترین آن در آن مقطع تاریخی مسأله جنگ تحمیلی و پذیرش صلح بود. در سالهای بعد از انقلاب ما در حوزهها و مسائل بسیاری به بنبست رسیدیم و عقب نشینی کردیم و چرخشهایی داشتهایم اما ظاهراً برای آنها تئوری نداشته و نداریم. در مسائل و موضوعاتی چون ادامه جنگ تحمیلی و فتوای قتل سلمان رشد و پرده کشیدن درکلاس دانشگاه و اقتصاد دولتی و آموزش و پرورش دولتی و دانشگاه دولتی و ممنوعیت ویدئو و غیره عقبنشینی کردیم و در مسائل و موضوعاتی مثل تمرکزگرایی شدید در آموزش و پرورش و دانشگاه، دخالت مستقیم یا غیرمستقیم حکومت در حوزهها و مساجد و اخراج یا بازنشستگی اجباری اساتید دانشگاه و ستارهدار کردن دانشجویان و بستن روزنامهها و ممنوعیت ماهواره و غیره هنوز اصرار داریم و مقاومت میکنیم. ما اگر برای عقبنشینیها و شکستهای خود تئوری داشتیم شاید تا این حد هزینه نمیدادیم. فیالمثل ما جنگ را با آرمانیترین اهداف دینی و ایدئولوژیک ادامه دادیم اما آرام آرام و در پی شکستهای متوالی و چند سال جنگ فرسایشی، در نهایت صلح را با منطق مدرن نظامی در سطح استانداردهای جهانی پذیرفتیم. فرماندهان نظامی جنگ به مرحوم امام نامه نوشتند و گفتند پیروزی نهایی در جنگ مستلزم این تعداد تسلیحات مدرن نظامی است. «350 تیپ پیاده و 2500 تانک و 3000 توپ و 300 هواپیمای جنگی و 300 هلیکوپتر و ...» آقای هاشمی رفسنجانی در این خصوص میگوید این لیست آنچنان بزرگ بود که مرحوم امام فرمودند که یک ابرقدرت هم نمیتواند آن را تهیه کند. یعنی جنگ را با شعارهای دینی و ایدئولوژیک ادامه دادیم اما صلح را با منطق مدرن نظامی پذیرفتیم و تن به واقعیتهای روزگار خود دادیم. یا در قضیه سلمان رشدی رهبران دینی و حکومتی ما بسرعت واکنش نشان دادند و حتی برای قتلش جایزه میلیونی گذاشتند و چند سال نیز بر مبلغ آن افزودند. حکومت ما نخست از این فتوا حمایت کرد اما آرام آرام فشارهای جهانی بر دولت تشدید شد و در نهایت دستگاه دیپلماسی ما پس از ده سال مقاومت رسماً اطلاعیه داد که دولت جمهوری اسلامی به دنبال قتل سلمان رشدی نیست. یا در موضوع ممنوعیت ویدئو. بعد از چند سال مقاومت و اصرار در نهایت آن را آزاد کردیم و نه تنها آزاد بلکه مجوز ویدئو کلوپ دادیم. یا آموزش و پرورش غیردولتی را پس از مقاومتهای فراوان پذیرفتیم و نه تنها پذیرفتیم بلکه امروزه یکی از راههای نجات آموزش و پرورش میدانیم و برای آن امتیاز و هزینه هم میدهیم. یا وجود دانشگاه آزاد را نمیپذیرفتیم اما امروزه حدود 85 درصد ظرفیت دانشگاهها را مردم هزینهاش را میدهند! و غیره.
ریشه مشکلات و مسائل و چالشهای فوق واقعاً در کجاست؟
به نظر بنده در ابهامات و تعارضهای شعار اصلی انقلاب: «استقلال آزادی جمهوری اسلامی» و خود «انقلاب اسلامی» و «نظام جمهوری اسلامی» زیرا ما بعد از 35 سال هنوز اولاً تعریف دقیق و مشخصی از استقلال، آزادی، انقلاب، جمهوری و ... ارائه ندادهایم و این مفاهیم را با ابهام و تعارض به کار میبریم.
ثانیاً چون تعریف دقیقی از آنها نداریم، نمیدانیم آیا میتوان ارتباط ونسبت منطقی میان آنها برقرار کرد. و اگر میتوان آن نسبت چیست؟و ثالثاً اگر میتوان نسبت منطقی میان آنها برقرار کرد، شرایط و استلزامات آن چیست؟رابعاً بر فرض که دانستیم استلزامات منطقی آن چیست، آیا در عمل به آن تن میدهیم یا نه؟
ما هنوز بدرستی نمیدانیم، یا دست کم بنده نمیدانم، که در حکومت و نظام ما منظور از استقلال، آزادی جمهوری اسلامی چیست؟ آیا واقعاً «استقلال، آزادی جمهوری» صفت یا پسوند اسلامی را بر می تابد؟ یا کدام تعریف از استقلال،آزادی جمهوری اسلامی با کدام تعریف یا قرائت از «اسلام» قابل جمع است؟ یا کدام اصل است؟ و کدام فرع؟
شایسته است در نظام ما تعریف مشخص ودقیقی از مفاهیم فوق ارائه شود. و بعد نسبت منطقی میان آنها تعریف ومعین شود.یعنی نسبت حکومت با مدرنیته ونهادهای آن چیست؟ نسبت حکومت با دین و سنت و نهادهای آن چیست؟ نسبت دین و سنت با مدرنیته و نهادهای آن چیست؟ حکومت (جمهوری اسلامی) در آن واحد چه نسبتی را میتواند و میبایست از یک سو با دین و سنت و نهادهای آن و از دیگر سو با مدرنیته و نهادهای آن داشته باشد؟
برای مثال: اسلام و متن مقدس آن (قرآن) شأن قدسی و الهی دارد. حکومت جمهوری شأن عرفی دارد، چون برآمده از رأی مردم است. اما حالا جمهوری اسلامی شأن قدسی دارد یا عرفی؟
ما تا آنجا گرفتار ابهام و تعارض هستیم که بعد از 35 سال که از انقلاب گذشته، هنوز مسئولین نظام دو تعبیر «انقلاب اسلامی» و «نظام جمهوری اسلامی»را غالباً به جای هم به کار میبرند. و حال آن که انقلاب مربوط به دوران گذار، غلبه احساسات و عواطف، شعار وتظاهر و شورش، بی قانونی و قانون شکنی و هرج ومرج و ... است، و نظام جمهوری اسلامی مربوط به دوران تأسیس واستقرار نظام و قانون، عقلانیت، علم، نقدپذیری و ... است و به قول جامعهشناسان نهضت به نظام تبدیل میشود. این ایدئولوژی شترمرغی درحکومت ما وجود داشته و دارد. ادارة کشور در میان فضای «انقلاب اسلامی» و «نظام جمهوری اسلامی» در نوسان بوده و هست. گرفتن سفارت آمریکا، اداره جنگ (به خصوص در دو سه سال نخست آن) فتوای قتل سلمان رشدی، قتلهای زنجیرهای، حادثه کوی دانشگاه، حضور انصار حزبالله در دانشگاهها و ... بیشتر از سنخ کارهای انقلابی است. اما برگزاری انتخابات، تعین وزیر، وکیل و رئیس جمهور، تصویب قانون و ... از سنخ کارهای نظام جمهوری اسلامی است. این نوسانات فقط منحصر به تودة مردم یا فلان گروه سیاسی نیست بلکه در رفتار و تصمیمات بلند پایهترین مقامات حکومت هم قابل مشاهده و پیگیری است. برای مثال رئیس جمهور سید محمد خاتمی میخواست اداره کشور در چارچوب نظام «جمهوری اسلامی» باشد اما رئیس جمهور بعدی بیشتر میل داشت در فضای انقلابی کشور را اداره کند.
به نظر بنده در تمام سطوح نظام ما ابهامات و تعارضهای بنیادی وجود دارد. این تعارضها از ارکان نظام تا سر شاخههای آن جاری و ساری است، یعنی از شعار انقلاب «استقلال آزادی جمهوری اسلامی» گرفته تا خود انقلاب اسلامی، جمهوری اسلامی، قانون اساسی، دستگاههای دولتی، مدرسه و دانشگاه، کلاس درس، محتوای درسی و ... جملگی گرفتار تعارضاند. و ما برای تدوین سند و چشمانداز بیست سالة آن نخست باید آن تعارضها را تحلیل و آسیبشناسی کنیم و بعد سند و چشمانداز تدوین و طراحی کنیم. و الاّ با بودن آن تعارضهای بنیادین به جای در خوری نمیرسیم و توان وانرژی کشور را در دام این تعارضها و به دور خود چرخیدن ها مستهلک میکنیم. بنده به جد باور دارم آسیبشناسی وتحلیل و ریشهیابی آن تعارضها، مهمترین و خطیرترین و مسئولانهترین کاری است که در جمهوری اسلامی باید مجدانه و صادقانه وعالمانه به آن پرداخت.
تحلیل و آسیبشناسی بنده به اختصار تمام این است که پارادایم و الگوی حکومت ما گرفتار تعارضهایی بوده و هست که مهمترین آن شاید این باشد که ما در آن امور عرفی و مقدس را در هم آمیختیم و در نتیجه به امور عرفی و تاریخی و این جهانی و دنیوی دانسته یا نداسته تقدس دینی بخشیدیم و امور عرفی و زمینی را به آسمان گره زدیم و در نهایت امور و کارها و اشخاص تحلیلناپذیر و نقدناپذیر شدند. گویا نظام جهموری اسلامی همانند یک کارخانة بزرگ میباشد که از یک سو امور عرفی را میگیرد و از دیگر سو و بسرعت رنگ دینی و قدسی به آنها میبخشد و این قصه ادامه دارد با آیندهای نامعلوم و پیشبینیناپذیر. چرا که در فرآیند تاریخی خود با منافع جریانها و گروههای سیاسی و اشخاص هم گره خورده است. ما در الگوی حکومتی خود به امور عرفی رنگ دینی و قدسی بخشیدیم و به تبع آن اهداف حداکثری و فوقالعاده آرمانگرایانه بر دستگاهها و نهادها و کارها مترتب کردیم و تصور کردیم که یک شبه میتوانیم به همة آن آرمانها برسیم اما آرام آرام عقبنشینها شروع شد که مهمترین آنها، چنان که گفتم، پذیرش صلح در جنگ تحمیلی بود و این قضیه در حوزههای دیگر هنوز ادامه دارد. و تقریباً جملگی آنها به صورت انفعالی بوده یعنی وقتی کارد به مغز استخوانمان رسیده عقبنشینی کرده و تن به اصلاح و تجدیدنظر دادهایم اما برای آن تئوری نداریم. ما حتی مجمع تشخیص مصلحت نظام را تشکیل دادیم اما برای آن تئوری نداشتیم. سال قبل فرصتی دست داد که با جمعی از دوستان جانباز با یکی از فرماندهان ارشد زمان جنگ به گفتوگو بنشینیم. علیرغم این که این فرماندة عزیز ما چند بار در کلام خود گفتند در دانشگاه تدریس میکنند اما من دیدم برای شکستهای جنگ اصلاً تئوری ندارند.
البته باید انصاف داشت. مسئولین نظام جمهوری اسلامی در چند مورد به صورت آگاهانه و خردمندانه و شاید عبرتگرفتن از گذشته عمل کردند وکشور را در بنبست قرار ندادند که به نظر من مهمترین آن عدم ورود ما به جنگ خلیجفارس در قضیة اشغال کویت بود. در کشاکش آن جنگ بعضی از گروههای سیاسی و شخصیتهای مذهبی معتقد بودند و صریحاً هم اعلان کردند که ما باید به کمک صدام بر علیه آمریکا وارد جنگ شویم! به نظرم اگر ما در آن جنگ وارد شده بودیم و کشور را به مسلخ آن عساکر جرار و خونریز برده بودیم فقط خدا میداند چه هزینه وخسارتی به این کشور وارد شده بود. یا عدم ورود ما در جنگ با طالبان در افغانستان. چند سال قبل ملاقاتی داشتم با آقای یونسی، وزیر اطلاعات دولت اصلاحات، ایشان گفتند که عدم ورود ما به این جنگ هم هوشیارانه و خردمندانه بود. به قول مولانا:
باز پهنا میرویم از راه راست بازگرد ای خواجه راه ما کجاست
غرض این که ما برای نوشتن سند چشمانداز بیست ساله کشور و دستگاه و وزارتخانهها و از جمله آموزش و پرورش باید چند کار ضروری را انجام میدادیم.
نخست کارنامة جمهوری اسلامی در حوزههای گوناگون آسیبشناسی میشد تا معلوم شود ریشة اصلی مشکلات و مسائل و چالشها کجاست؟ بدون نقد و تحلیل گذشته نمیتوان برای آینده سند و چشمانداز نوشت. دوم این نقد و تحلیل لازم بود علمی و بنیادی باشد، نه سطحی و تشریفاتی و تعارفآمیز. سوم از رهگذر آن نقد وتحلیل، مفاهیم ومقولاتی چون: استقلال و آزادی وجمهوری اسلامی باید بازتعریف میشد تا به الگوی سازگارتری میان جمهوری و اسلامی برسیم. برای مثال میان جمهوری دموکراتیک و اسلام بنیادگرا تقابل بیشتری وجود دارد تا میان جمهوری محافظهکار با اسلام سنتگرا.
نهایت این که چگونه میتوان برای نظام و دستگاههای آن سند و چشمانداز نوشت تا تمام عناصر و مؤلفهها و اجزاء آن همانند دستگاهی عظیم و پیچیده، همجهت و هماهنگ و مؤثر و کارآمد کار کند و کشور را به حرکت در رشد و تعالی درآورد.
در سند فلسفة تربیتی و دکترین که برای آموزش و پرورش نوشتند به نظر شما آیا آن فلسفه و دکترین میتواند پاسخگوی مسائل نظری آموزش و پرورش باشد؟
وقتی دوستان دکترین سند را تولید کردند، به بعضی از کارشناسان دادند برای اظهار نظر، برای بنده نیز یک نسخة آن را فرستادند. حدود یک ماه وقت گرفت که آن را مطالعه نمودم و ملاحظاتی داشتم که برای ایشان نوشتم. دکترین با این سخن معروف امام شروع شده بود «معلمی شغل انبیاست» این جمله با فونت درشت در پیشانی دکترین نقش بسته بود. خب به نظر میرسد که مرحوم امام در تجلیل مقام و منزلت معلمان این سخن را گفتند و از این زاویه آن سخن قابل دفاع است اما اگر ما بخواهیم بر مبنای این سخن برای آموزش و پرورش رسمی و اجباری فلسفه و دکترین بنویسیم شایسته است لختی تأمل کنیم. این تصور که آموزش و پرورش رسمی واجباری با تعلیم و تربیت در مکتب انبیا یکی است و هر دو یکسان فرض شوند، آسیب های فراوانی هم برای آموزش و پرورش رسمی و اجباری دارد هم برای تعلیم و تربیت دینی. در فلسفه و دکترین سند، آن دو یکی و یکسان فرض شدند و حال آن مکتب انبیاء و پیامبران کجا؟ و آموزش و پرورش رسمی و اجباری کجا؟ تعلیم و تربیت در مکتب انبیاء، چنان که در قرآن مجید منعکس است، از جهات گوناگون مانند موضوع و محتوا و پیام و روش و فرآیند و غایت و غیره با آموزش و پرورش رسمی و اجباری تفاوتهای بارزی دارد. فیالمثل ورود به مکتب انبیاء جنبة اختیاری و ایمانی دارد ولی ورود به آموزش و پرورش رسمی، اجباری است. همین یک تفاوت بنیادین کافی است تا آن دو را یکی و یکسان فرض نکنیم. البته میتوان به تفاوتهای دیگری نیز اشاره کرد. در مکتب انبیاء عمل به آموزههای دینی لزوماً باید بر مبنای ایمان و باور باشد، در آموزش و پرورش رسمی بیشتر فعالیتها برای کسب نمره و امتحان و مدرک است. در مکتب انبیاء، ایمان به مبدأ و معاد و رستگاری و سعادت ابدی اصل و اساس است. در آموزش و پرورش رسمی، تربیت شهروند و آبادانی این جهان اصل و اساس است و حتی در آموزش و پرورش جمهوری اسلامی که بنا داشتند به نحو حداکثری و صد درصدی و آرمان گرایانه آن را اسلامی کنند باز حدود 70 درصد برنامه های درسی آن شامل علوم و فنون و طبقهبندی علوم جدید است. یعنی اینجا نیز همان فیزیک، شیمی، ریاضی، زیست شناسی و جغرافیا تدریس میشود که در مغرب زمین تدریس میشود. در مکتب انبیاء پیامبران لزوماً باید نسبت به آموزههایی که پیامآور آنند، نخست خود متخلق و اسوه و الگو باشند. در آموزش و پرورش رسمی لزوماً نمیتوان شرط فوق را تضمین کرد. در مکتب انبیاء، پیش شرط سنی و دورههای تحصیلی و مدرک تحصیلی معنا ندارد. در مدرسه و دانشگاه شرط سنی و دورههای تحصیلی از ابتدایی تا دکترا اصل و محور است و بند نافش به مدرک تحصیلی گره خورده است. در مکتب انبیاء، پیامبران برای تبلیغ آموزههای دینی طلب حقوق و مزایای مادی و شغلی نداشتند. این آموزة لا اسئلکم علیه اجراً بیش از دهبار در قرآن آمده است. در آموزش و پرورش رسمی نمیتوان از معلمان خواست که از حقوق و مزایای شغلی خود صرف نظر کنند. در مکتب انبیاء پیامبران نه تنها طلب مزد و حقوق نداشتند بلکه برای هدایت مردم حریص بودند و انواع سختیها و رنجها را صبورانه و مشفقانه تحمل میکردند و حتی جان عزیز خود را عاشقانه به خطر میافکند. در آموزش و پرورش رسمی نمیتوان انتظار فوق را از معلمان و مربیان داشت. در مکتب انبیاء، تعلیم و تربیت بیشتر یک امر وجودی و شهودی و حضوری و وجدانی است، در آموزش و پرورش رسمی، تعلیم و تربیت بیشتر یک امر آموزشی و عینی و حفظی است. در مکتب انبیاء، فضای تعلیم و تربیت، فضای اخلاقی و معنوی و قدسی است، در آموزش و پرورش رسمی فضای تعلیم و تربیت، بیشتر فضای رسمی و اجباری و خشک است. در مکتب انبیاء، رشتههای گوناگون تحصیلی و علمی محلی از اعراب ندارد. در مدرسه و دانشگاه رشتههای گوناگون تحصیلی و علمی و تکثر روز افزون آن اصل است و غیره.
باری تعلیم و تربیت در مکتب انبیاء، با تعلیم و تربیت در آموزش و پرورش رسمی و اجباری از جهات گوناگون تفاوتهای بنیادین دارد و یکی و یکسان تصور کردند آنها آسیبهای بیشماری برای هر دو در پی خواهد داشت. برای مثال در دین بیشک امر به صلاه شده، ولی اگر همین دستور دینی را بخواهیم در آموزش و پرورش رسمی با نگاه حکومتی و انتظار حداکثری پیاده کنیم. احتمالاً باید متوسل به دستور و جبر شویم چنان که در طی سالهای بعد از انقلاب در مدارس بیشتر به نماز جماعت اجباری متوسل شدهایم و از آسیبهای فراوان آن چشم پوشیدهایم. البته من علیرغم همه این تفاوتها باور دارم که در آموزش و پرورش رسمی تا حد و حدودی میتوان تعلیم و تربیت اخلاقی ودینی تأثیرگذاری داشت و باید داشت به شرط اینکه فضای تعلیم و تربیت دینی را تا آنجا که شدنی است در آموزش و پرورش تدارک کنیم نه توسل به اکراه و اجبار و نه نگاه آمرانه و دستوری حکومت و به هر شکلی و با هر قیمتی.
به هر صورت مسئولین و رهبران جمهوری اسلامی در طی 35 سال گذشته تعلیم و تربیت در مکتب انبیاء و آموزش و پرورش رسمی و اجباری را یکی و یکسان تصور کردهاند و در نتیجه انتظارات حداکثری و فوقالعاده آرمانی بر آن تحمیل کردند. این نگاه آموزش و پرورش را فلج و زمینگیر کرده، و نه توانسته بار آموزش و پرورش جدید را بدوش بکشد و نه بار تعلیم و تربیت دینی را. این نگاه نه تنها در سند تحول بررسی، تحلیل و نقد نشد بلکه از جهاتی نیز تشدید شد.
در سند تحول آیا اساساً چالشهای سنت و مدرنیته بررسی و تحلیل شده؟
بررسی و تحلیل نشد بلکه بیشتر با نگاه مکانیکی در کنار هم قرار گرفته، یعنی از یک سو میخواهیم در مدرسه و دانشگاه انسانهای دانشمند و فکور و آزاداندیش سربرکشند و از این رهگذر و با علوم و فنون جدید به توسعه برسیم و از دیگر سو میخواهیم همین انسانهای دانشمند و فکور نسبت به فلان عقیده و یا شخص معتقد و متعبد باشند. شاید در حوزههای دیگر در ظاهر چالشهای سنت و مدرنتیه کمتر مطرح باشد. اما در فرآیند تعلیم و تربیت منطقاً نمیتوان از چالشهای آن چشم پوشید. برای مثال در حوزههای دیگر شاید با خرید تکنولوژی و پول نفت بتوان کارخانه و اتوبان و اتومبیل و موشک و تانک ساخت و به آن افتخار و مباهات کرد و در رسانهها بانگ و فریاد برآورد اما از پرداختن به چالشهای سنت و مدرنیته در آموزش و پرورش گزیر و گریزی نیست. چرا که در برنامههای درسی لزوماً باید تکلیف چالشهای سنت و مدرنیته به نحو دقیق روشن شود چون ذهن و ضمیر بچهها مانند جعبه نیست که در یک طرف آن علم و فکر و آزاداندیشی گذاشته شود و در طرف دیگر آن تعبد و اعتقاد و التزام عملی به فلان عقیده یا شخص. به یک انسان دانشمند و آزاداندیش منطقاً نمیتوان دستور داد و تحکم کرد که باید فلان عقیده را بپذیری و نسبت به آن التزام عملی داشته باشی. کانت فیلسوف عصر روشنگری در جملهای معروف میگوید عصر ما به تمام معنا عصر انتقاد است و هر چیز باید تسلیم انتقاد باشد، دین به اتکای قداستش و قانون به استناد شکوه و عظمتش سعی دارند خود را از نقادی دور نگه دارند اما با این کار فقط باعث بدگمانی میشوند و نمیتوانند انتظار احترام بیشائبه از ما داشته باشند. عقل فقط برای کسانی احترام بیشائبه قائل است که بتوانند در برابر تحقیق آزاد و علنی عقل، تسلیم باشند.
اگر سند دارای فلسفه و دکترین و تئوری باشد به طور طبیعی باید به این مسائل و چالشها هم در آن توجه شده باشد؟
چنان که گفتم این مسائل به صورت مکانیکی و جعبهوار در کنار هم قرار گرفته نه به صورت منطقی و سازگار. و این اشکال بیشتر ریشه در فلسفة تربیتی سند دارد. فلسفة تربیتی سند بر مبنای حکمت متعالیه صدرالدین شیرازی تولید شد. در این خصوص مسائل فراوانی مطرح است که یکی از مهمترین آنها این است که آیا اساساً میتوان بر مبنای فلسفه اسلامی برای آموزش و پرورش رسمی و اجباری در آستانة قرن بیست و یکم فلسفة تربیتی نوشت. به نظر من بر مبنای فلسفه اسلامی و به خصوص حکمت متعالیه به آسانی نمیتوان برای آموزش و پرورش رسمی فلسفه نوشت. چرا که اولاً میان اصول و مبانی و غایات فلسفة اسلامی و آموزش و پرورش جدید تعارضهای بنیادین وجود دارد. ثانیاً بر فرض که بتوان، حکمت متعالیه بیشترین زاویه را با آموزش و پرورش جدید دارد. برای مثال در فلسفه فارابی و ابن سینا بحث ریاضیات وطبیعیات و سیاست مدن مطرح است ولی در حکمت متعالیه تقریباً به اینها نمی پردازند و چهار جریان فلسفة مشاء و فلسفة اشراق و عرفان و کلام به هم میپیوندند. صدرالدین شیرازی عمیقاً فلسفه را عرفانی میکنند و معتقد بود هر آنچه را به آن استدلال میکند با ریاضت و کشف و شهود در قلب خود یافته است. حتی با فلسفه عرفانی صدرالدین شیرازی به دشواری میتوان برای حوزههای علمیه فلسفة تربیتی نوشت. فلسفة عرفانی و اخلاقی و معنوی صدرالدین شیرازی با آن چه امروزه در حوزههای علمیه با یک گفتمان غالب فقهی جاری و ساری است زاویه معناداری دارد هر چند در گوشه و کنار آن حکمت متعالیه تدریس شود. اساساً بر مبنای اندیشه و ایدههای اندیشمندان و عارفانی بزرگ چون غزالی و مولانا و ابن عربی و ملاصدرا نمیتوان برای آموزش و پرورش رسمی و اجباری فلسفه نوشت. چرا که در تفکر این اندیشمندان و عالمان متأله یک نوع اخلاق و معنویت و تهذیب نفس حداکثری و آرمانی مطرح است که در طاقت عموم مردم نیست و در طول تاریخ رهروان نادری داشته است. در آموزش و پرورش رسمی علاوه بر آرمانگرایی باید واقعبین نیز بود. حکمت متعالیه صدرالدین شیرازی کجا؟ که در آن تهذیب نفس و شهودهای معنوی و عرفانی اصل است، و آموزش و پرورش جدید کجا؟ که در آن نمره و امتحان و مدرک اصل است. بر فرض بتوان بر مبنای فلسفه متعالیه به فلسفة تربیتی برای آموزش و پرورش رسمی رسید باز این مسأله مطرح است که با کدام تفسیر از حکمت متعالیه؟ چرا که امروز در کشور ما هم بنیادگراها خود را پیرو حکمت متعالیه میدانند هم سنتگراها. در مغرب زمین از رهگذر تلفیق مکاتب فلسفی و ایدئولوژیها به تئوریهای تربیتی رسیدند. تئوریهایی مثل ماهیتگرایی (essentialism) و پایدارگرایی (perennialism) و پیشرفتگرایی (progressivism) و اصالت بازسازی اجتماعی(social reconstructionism) و تئوری انتقادی (critical theory). برای مثال از مکاتب فلسفی ایدئالسیم و رئالیسم و تومیسم و ایدئولوژی محافظهکاری تئوری تربیتی ماهیتگرایی تولید شده که بر مبنای آن انتقال میراث فکری و فرهنگی گذشته برای نسلهای بعدی اصل است و آموزش و پرورش باید یادگیری مهارتها و هنرها و علومی که در گذشته مفید بوده سرلوحة کار خود قرار دهد. یا تئوری پیشرفتگرایی در برابر تئوری ماهیتگرایی و پایدارگرایی مطرح میشود که در آن روشهای یادگیری و تحقیق از طریق حل مسئله است و یادگیری و برنامة درسی و تدریس باید از علایق بچهها سرچشمه بگیرد و مدرسه باید در متن مسائل اجتماعی و پیشبرد تحولات جمعی قرار بگیرد. در سند تحول آموزش و پرورش از یک سو حکمت متعالیه برای فلسفه تربیتی اصل قرار میگیرد و از دیگر سو از نظر ایدئولوژی بین بنیادگرایی و سنتگرایی در نوسان است. در سند از یک سو حیات طیبه به عنوان غایت نهایی نشانه رفته که از این جهت گرایش به تئوری ماهیتگرایی و پایدارگرایی دارد و از دیگر سو رسیدن به چشمانداز بیست ساله و توسعه علوم و فنون جدید که از این جهت گرایش به تئوری پیشرفتگرایی دارد. یعنی ما میخواهیم در آموزش و پرورش رسمی در آن واحد افلاطون و ارسطو و توماس آکوئیناس و ملاصدرا و جان دیویی و برتراند راسل و علامه طباطبایی و امام خمینی و دکتر حسابی را در یک قبر بگذاریم! این تعارضها به طور طبیعی به برنامههای درسی کشیده میشود و ذهن و ضمیر بچهها را آشفته و پریشان میسازد.
برای یک حکومت دینی و ایدئولوژیک طبیعی است که برای فلسفة تربیتی آموزش و پرورشاش به سراغ حکمت متعالیه برود. نمیتواند که از فلسفة عملگرایی جان دیویی استفاده کند.
بحث بر سر این است که این آموزش و پرورش رسمی و اجباری سنخیت چندانی با حکمت متعالیه صدرالدین شیرازی ندارد. آموزش و پرورش جدید بعد از تحولات پیچیده و درازدامن رنسانس به وجود آمد. مدرسه و دانشگاه جدید در مغرب زمین در طی چند قرن گذشته همراه و در تعامل به مکاتب فکری و فلسفی و انتقلاب صنعتی فراز و فرودهای بسیاری را طی کرده و در نهایت در خدمت پیشرفت و توسعه قرار گرفته و امروزه هم نقش مهم و اصلی را در تولید علم و دانش و تربیت شهروندان ایفا میکنند. در صد سال گذشته نیز مورد انواع نقد و اصلاحها قرار گرفته به خصوص از سوی فلاسفه اگزیستانسیالیسم و روانشناسان انسانگرا. فلاسفه اگزیستانسیالیسم در تقابل با دیدگاه خوشبینانه قرن نوزدهم درباره علم و تکنولوژی و پیشرفت معتقدند که مدرسه به عنوان یک نظام، به خط مونتاژی تبدیل شده که فارغ التحصیلان آن باید در خدمت جامعه تودهوار قرار گیرند و در این فرآیند آموزشی شخصیت و فردیت و اصالت و ارزشهای انسانی مضمحل و نابود میشود. یا ایوان ایلیچ در مقابل آموزش و پرورش رسمی و اجباری و آسیبهای آن، آموزش و پرورش غیررسمی را توصیه میکند. بحث دقیقاً برسر این است که با حکمت متعالیه نمیتوان در آموزش و پرورش رسمی و اجباری انقلاب کوپرنیکی به وجود آورد. و اصول و مبانی و اهداف و روش و فرایند و محتوای آن را از بیخ و بن دگرگون کرد.
حکمت متعالیه به سپهر دیگری تعلق دارد. ملاصدرا فلسفه را با عرفان پیوند زد و معتقد بود آن چه میگوید به واسطة مکاشفه و واردات قلبیه و افاضة انوار ملکوت بر قلب خویش است. چنان که در المشاعر چرخش خود از اصالت ماهیت به اصالت وجود، که از قضا بنیادیترین اصل فلسفه او نیز به شمار میآید، را بر اثر انکشافی بزرگ که به او دست داده، میداند (حتی هدانی ربی و ارانی برهان انکشف لی غایة الانکشاف) وبعد خدا را سپاسگزار است که او را از ظلمات وهم به واسطة نور فهم بیرون آورد و قبار شک و تردیدها را با طلوع خورشید حقیقت، از قلبش زدود. برای ملاصدرا اعتقاد به اصالت ماهیت ظلمات است و اعتقاد به اصالت وجود نور است و صریحاً میگوید این را با مکاشفه و تهذیب نفس دریافته است و البته آن را مستدل نیز میکند. چنان که گفتم این نگاه عرفانی و شهودی و معنوی به هستی حتی در طاقت حوزههای علمیه نیست حالا چطور ما میخواهیم این نگاه را در آموزش و پرورش رسمی و اجباری که در آن نمره و امتحان و کنکور و مدرک اصل و محور است تحقق بخشیم. به عبارت دیگر آموزش و پرورش رسمی منطقاً ظرفی نیست که بتوان آرمانیترین اهداف دینی و اخلاقی و عرفانی در آن تحقق بخشید. لذا دوستان در سند قبل از تدوین آن میبایست با حکومت وارد گفتوگو میشدند و صادقانه و مجدانه در خصوص ظرفیتهای واقعی آموزش و پرورش رسمی روشنگری میکردند. حکومت و دولتمردان ما ذهن روشنی نسبت به ظرفیت آموزش و پرورش ندارند و در نتیجه آرمانیترین اهداف دینی و ایدئولوژیک را بر آن تحمیل میکنند. دوستان نه تنها این کار را نکردند بلکه از جهاتی هم نگاه ستبر ایدئولوژیک حکومت را در فلسفه و دکترین و اهداف سند تشدید کردند و به همان میزان که اهداف ایدئولوژیک تشدید شد از مشکلات و مسائل اصلی و واقعی آموزش و پرورش غفلت شد.
به نظر شما در سند تحول آموزش وپرورش به طور کلی چه باید انجام میشد که نشد؟
به اختصار تمام میتوان گفت که چند کار ضرورت داشت: نخست این که این سند و فلسفه و دکترین راهبردها و اهداف و راهکارهایش باید برای یک آموزش و پرورش رسمی و اجباری در آستانة قرن 21 تولید و تدوین میشد نه یک آموزش و پرورش آرمانی و اتوپیایی و ماورایی. دوم این که سند باید برای آموزش و پرورش رسمی و اجباری جمهوری اسلامی تدوین میشد با همه مشکلات و مسائلی که با آن دست به گریبان است. نمیتوان از یک سو آرمانیترین اهدافی را برای آموزش و پرورش نوشت و از دیگر سو گرفتار ابتداییترین و روزمرهترین مشکلات باشد. سوم این که سند میبایست در یک فضای آزاد علمی و آکادمیک نوشته میشد نه فضای سیاستزده و ایدئولوژیزده. چهارم اینکه در سند از یک سو میبایست از همه ظرفیت فکری و علمی کشور استفاده میشد و از دیگر سو به تجارب جهانی در حوزه آموزش و پرورش متصل میشد به خصوص کشورهایی که نگاه انسانی و انسانگرایانه به تعلیم و تربیت دارند و تا حد زیادی توانستند فضای رسمی و خشک و اجباری آموزش و پرورش را تلطیف و جذاب کنند. پنجم این که مشکلات و مسائل و چالشهای آموزش و پرورش باید از یک سو شناسایی میشد و از دیگر سو یک به یک بررسی و تحلیل میشد تا ریشهها و علت العللها کشف شود. در سند حدود پانصد آسیب و تهدید آموزش و پرورش شناسایی و فهرست شد اما تحلیل و فرا تحلیل و ریشهیابی نشد. تحول و اصلاح آموزش و پرورش در گرو تحلیل و ریشهیابی آن آسیبهاست. ششم در سند برای چالشهای سنت و مدرنیته چاره اندیشی نشد. اکنون حدود 70 درصد برنامههای درسی آموزشی و پرورشی مربوط به علوم و فنون جدید است که خاستگاه آن مغرب زمین است و حتی ما طبقهبندی آنها از علوم را تقریباً پذیرفتهایم و آموزش میدهیم و حدود 30 درصد برنامههای درسی مربوط به ارزشهای دینی و ایدئولوژیک حکومت است. در اینجا تعارضهای جدی وجود دارد. ممکن است دانشآموزان در دورة ابتدایی و سنین پایین این تعارضها را فهم نکنند اما بچهها رو به آینده دارند و قرار است در آینده دانشمند و متفکر شوند. به هر دلیلی به ذهن بچهها خیانت شود این خیانت نابخشودنی است. چرا که ساختار روانی انسان گویا چنان آفریده شده که خیانت را به آسانی نمیبخشد. هفتم این که میبایست میان آنچه در سند در دست تولید بود و آنچه در مدرسه و کف کلاس جاری بود ارتباط دوسویه میبود. اگر چنین میشد و دوستان سند با مشکلات و مسائل مدرس و کلاس درس و معلم چهره به چهره میشدند آنگاه تولیدات سند از یک سو و تا این اندازه انتزاعی و آرمانی و اتوپیایی از آب در نمیآمد و از دیگر سو شاید برای آن مشکلات و مسائل در سند چارهاندیشی میشد. فیالمثل در دبیرستانها ارتباط با جنس مخالف اکنون یکی از مهمترین مشکلات آموزش و پرورش است اما ببینید در سند حتی یک جمله درباره آن بحث شده. هشتم این که در مطالعات سند به نقش و اهمیت خانواده توجه شد اما این توجه کافی نبود. بر فرض که حکومت بهترین سند را برای آموزش و پرورش بنویسد اما اگر این سند در راستای هدف خانواده برای تربیت فرزند خویش نباشد چه میتواند بکند؟ و در عمل زور کدام میچربد؟ حکومت هر چه هم قدرت و اقتدار داشته باشد آیا میتواند بدون در نظر گرفتن هدف خانواده، اهداف خود را در آموزش و پرورش تحقق بخشد؟ نهم این که در سند بیشتر نگاه پروژهمحوری غلبه داشت و حال آن که میبایست نگاه فرآیندمحوری اصل و اساس باشد چرا که به نظر من باید در تعلیم و تربیت در تمام حوزهها و حیطهها از سیاستگذاری و تئوریپردازی گرفته تا برنامه درسی و آموزشی و تربیت در مدرسه و کلاس و خانواده نگاه فرآیندمحوری داشت تا بتوان هم خطاها را بسرعت و بسهولت اصلاح کرد هم تحول و پویایی و نشاط را پیوسته در مدرسه داشت.
دهم شایسته بود در فلسفه و دکترین سند این پرسش مهم و بنیادین بررسی و تحلیل میشد که آیا در آموزش و پرورش رسمی و اجباری اساساً میتوان تعلیم و تربیت دینی ژرف و تأثیرگذاری داشت یا نه؟ واگر میتوان داشت چه گونه؟ و شرایط و استلزامات منطقی آن چیست؟ اگر این فرض را بپذیریم که تعلیم و تربیت دینی باید در فضای اختیاری و انتخابی و معنوی و روحانی و قدسی رخ دهد چگونه میتوان در فضای رسمی و اجباری مدرسه آن را تحقق بخشید؟ یازدهم در سند میبایست اهداف شدنی سرلوحة کار قرار میگرفت نه اهداف فوقالعاده آرمانی و ناشدنی. اهداف آرمانی و ناشدنی همه مناسبات و برنامههای آموزش و پرورش را در هم میریزد و در نهایت سبب میشود که ما به اهداف واقعبینانه و شدنی هم نرسیم.
دوازدهم در فرآیند تدوین سند رفت و آمد دولتها و جریانهای پیروز انتخابات نباید دخالت میکردند اما در کشور سیاستزده و ایدئولوژیزده ما نه تنها دخالت کردند بلکه سند را قلب ماهیت کردند و شد آنچه نباید میشد و به قول عوام «سرکه انداختیم شراب شد.»
سند در اجرا با چه مشکلات و مسائلی مواجه شد؟
برای پاسخ به این پرسش شما خوب است کمی به عقب برگردیم. ببینید شروع کار سند برمیگردد به اواخر دولت اصلاحات. در تاریخ 22/7/83 طرح تدوین سند ملی آموزش و پرورش با نگاه راهبردی و در راستای چشمانداز بیست ساله در هیئت دولت به تصویب رسید. و بعد از طرف وزارت آموزش وپرورش دکتر محمود مهرمحمدی به عنوان مجری سند انتخاب شد که انصافاً یکی از خوشفکرترین اندیشمندان ما در حوزة آموزش و پرورشاند. دکتر مهرمحمدی کار خود را با دهها کارشناس و اندیشمند در حوزة آموزش و پرورش شروع کردند و چنانکه گفتم در طرحهای تحقیقی و مطالعات اولیه سند کارهای خوبی انجام شد هرچند از همان آغاز فضای سنگین سیاست و ایدئولوژی بر فضای سند حاکم بود و با تغییر دولت و وزیران فضا تشدید شد اما علیرغم این مشکلات همان تیم بیش و کم کار تدوین سند را پیش بردند و در نهایت در دی ماه 1388 پیشنویس اولیه سند تحت عنوان سند تحول راهبردی آموزش و پرورش در افق 20 ساله به شورای عالی آموزش و پرورش تحویل دادند. همه ملاحظات و نقد و تحلیل بنده تا اینجا در خصوص همان سند و فرآیند تولید و تدویناش میباشد. اما از آن به بعد اساساً سند و مرحله تدوین نهاییاش و اجرای آن به راه دیگری رفت که به قول معروف لایدرک و لا یوصف است و بررسی و تحلیل مستوفای پیرامون آن واقعاً خارج از حوصلة این گفتوگو میباشد. من فقط به چندتای آن اشاره میکنم. وزیر سابق آموزش و پرورش که سند را آنگونه تغییر داد و اجرا کرد. اخیراً در مصاحبه با شبکه سه در برنامه شناسنامه (در تاریخ 30/8/93) گفت که من سند ملی آموزش و پرورش را بردم در شورای انقلاب فرهنگی و 70 درصد آن را تغییر دادیم. آنچه برای من تأمل برانگیز است و صد البته غمانگیز و تأسفبار این که این سخن را با افتخار تمام میگفت و در این کشور سیاستزده کسی نیست که از جناب ایشان بپرسد که شما بر اساس کدام معیار علمی و فکری و فرهنگی و دینی و اخلاقی برنامه و سندی که دهها کارشناس و اندیشمند حوزة تعلیم و تربیت در طی پنج شش سال مطالعه و تحقیق طاقتفرسا و با صرف هزینههای فراوان از بیتالمال تدوین کردند آنوقت شما آمدید و یک شبه 70 درصد آن را تغییر دادید و به آن افتخار هم میکنید. این نقضغرض نیست! این بیفکری نیست! از این سخن سخیفتر و مبتذلتر میتوان گفت! یا در همان برنامه در خصوص اجرای سند گفتند خیلیها از من خواستند که سند را اجرا نکن اما من اجرا کردم و این را نیز با مباهات میگفت. تا آنجا که بنده اطلاع دارم اکثر قریب به اتفاق کارشناسان ارشد آموزش و پرورش به جد معتقد بودند که سند نه در آن زمان و نه در آن مقطع تحصیلی، یعنی بعد از پنجم ابتدایی، قابلیت اجرا ندارد. نه معلمش در سراسر کشور وجود داشت و نه آموزشهای لازم را دیده بود و نه کلاسش وجود داشت و نه کتاب خوبی تدوین شده بود. نظر کارشناسان این بود که نظام سهسه در دورة ابتدایی باید از اول ابتدایی آن هم به صورت پایلوت اجرا میشد تا اشکالات آن معلوم شود و بعد سراسری اجرا گردد. یا همین جناب وزیر در سال 1391 که میخواست سند را از سال ششم اجرا کند در شبکه دو تلویزیون آمد و مصاحبه کرد و در خصوص کم و کیف اجرای سند سخن گفت و در آخر مصاحبه هم با قطعیت گفت: «ما برای اجرای سند هیچ مشکلی نداریم» و حال آن که اگر ما بخواهیم از یک مقطع تحصیلی آموزش و پرورش فقط هشتاد هزار میز و نیمکت به مقطع دیگر ببریم با کلی مشکلات و مسائل روبرو خواهیم شد. این شگفتانگیز نیست که وزیری بخواهد از یک مقطع تحصیلی یک میلیون دانشآموز و حدود هشتاد هزار معلم و هشتاد هزار کلاس را به مقطع دیگری انتقال دهد و بعد چشم در چشم ملت بدوزد و بگوید هیچ مشکلی نداریم. اجرای سند بدان شکل خیانت بزرگی بود به ذهن و ضمیر دانشآموزان این دیار و آسیبهای جبرانناپذیر آن بر روح و روان نسلی که بر لب تیغ آن گرفتار شدند تا دههها باقی خواهد ماند.
برای این که عمق مشکلات و مسائل سند بیشتر آشکار شود بنده فقط به یک مورد آن اشاره میکنم و میگذریم. در سندی که وزیر به آن افتخار میکند، در ذیل اهداف کلان آن از یک سو آمده: تربیت انسانی موحد و مومن و حقیقتجو و عدالتخواه وشجاع و ایثارگر و جهانیاندیش و پاکدامن و انتخابگر و آزادمنش و خلاق و غیره و از دیگر سو التزام به ارزشهای اخلاقی و وفاداری به نظام جمهوری اسلامی ایران و اعتقاد و التزام عملی به اصل ولایت مطلقه فقیه و غیره. در اینجا چند ملاحظه وجود دارد. اولاً به یک انسان حقیقتجو و شجاع و انتخابگر چگونه میتوان گفت تو در عین این که حقیقتجویی باید اعتقاد و التزام عملی به اصل ولایت مطلقه فقیه داشته باشی. مگر نه این است که به یک انسان حقیقتجو فقط میتوان گفت در پی حقیقت باش. چه به فلان عقیده برسی یا نرسی و به قول طلبهها نحن ابناءالدلیل اینما یمیل نمیل ما فرزندان دلیل هستیم هر کجا که آن برود ما هم با آن میرویم. ثانیاً اگر در انسان اختیار و انتخاب اصل است و برای انسان جنبة فطری و سرشتی دارد چگونه یک قانون و یا حکم دستوری در مقام تعلیم و تربیت میتواند آن را محدود سازد یا تعطیل کند. اگر انسان ذاتاً مختار است که هست در مقام تعلیم و تربیت حتی نمیتوان گفت باید به قرآن اعتقاد و التزام عملی داشته باشد. مگر در قرآن مجید نیامده: انا هدینا السبیل اما شاکراً اما کفوراً/ فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه/ لا اکراه فی الدین قد تبیین الرشد من الغی.
مرحوم علامه در المیزان میگویند این جمله لا اکره فی الدین چه قضیه اخباری باشد چه انشایی در هر دو صورت کسی نه میتواند نه حق دارد کس دیگر را از روی اکراه و اجبار به ایمان و اعتقادی وادار کند. و نیز میگویند اموری که جهات خیر و شرش روشن است و پاداش و کیفر آنها مقرر شده دیگر نیازی به اکراه و اجبار ندارد و انسان میتواند هر چه را بخواهد اختیار کند چه طرف انجام آن فعل را چه ترک آن را و یا چه فرجام نیک و چه فرجام خطرناک؟ و مگر نه این است که خداوند حکیم به پیامبر عظیم الشأنش میگوید: فذکر انما أنت مذکر لست علیهم بمصیطر (غاشیه /22-21). فان تولوا فانما علیک البلاغ المبین(نحل/82). ثالثاً گویا در شورای عالی انقلاب فرهنگی داشتند برای استخدام نیرو در دستگاه قضا و دستگاههای امنیتی قانون مینوشتند. به نظر میرسد در فرآیند تعلیم و تربیت نمیتوان به کسی تکلیف کرد و دستور داد که تو لزوماً میبایست فلان نظر یا عقیده را بپذیری و التزام عملی به آن داشته باشی حتی موضوع سادهای مثل 4=2+2. در مقام تعلیم و تربیت فقط و فقط میتوان تئوریها و آموزهها و عقاید را عرضه کرد و دستور و تحکم و التزام معنایی ندارد و شگفت این که از عالیترین نهاد قانونگذار فرهنگی کشور که باید در حوزه فرهنگ و آموزش جریانسازی و روشنگری و سیاستگذاری کند و با آن همه متفکر و فیلسوف که در آن حضور دارند چنین قوانین سست و متعارضی به سهولت صادر میشود.
بنده اخیراً در یک جلسه هماندیشی با دوستان شورای عالی آموزش و پرورش گفتم که شما باید دست به دامن خدا شوید و صادقانه به خدا بگویید که ما بر مبنای انسانی که تو آفریدی و در قرآن توصیف نمودی سند ننوشتیم. حال خدایا تو بیا و بر مبنای سندی که ما نوشتیم انسانی بیافرین که در عین این که حقیقتجو و شجاع و ظلمستیز و جهانیاندیش و انتخابگر است اعتقاد و التزام عملی به اصل ولایت مطلقه فقیه داشته باشد.
به نظر شما با توجه به وضع موجود و مشکلات و مسائلی که تحلیل نمودید آیا میتوان امیدی داشت که در آموزش و پرورش شاهد تحول و اصلاحی باشیم؟
بله میتوان امیدی داشت اما نه در کوتاه مدت. تحول و اصلاح آموزش و پرورش استلزاماتی دارد که در این مجال فقط میتوان به چند مورد آن اشاره کرد. نخست این که اکنون در کشور ما میان دو نهاد مهم و تأثیرگذار تعلیم و تربیت یعنی نهاد خانواده و حکومت در اهداف علیرغم مشترکات، تقابل و تعارضهای اساسی وجود دارد. خط قرمز خانواده آینده تحصیلی و شغلی فرزندش میباشد و خط قرمز حکومت ایدئولوژی آن است. فعلاً حکومت دارد سالی بیست و چند هزار میلیارد تومان در آموزش و پرورش برای اهدافی هزینه میکند. خانواده هم چیزی در همین حدود هزینه میکند برای هدفی دیگر. این تقابل و تعارض سبب شده که هم سرمایههای مادی کشور هدر رود هم سرمایههای معنوی که مهمترین آن ضایع کردن استعداد و خلاقیت و فکر و روان میلیونها فرزند این دیار است. امروزه هزینههایی که خانواده در مدارس غیرانتفاعی، مؤسسات کنکور و زبان و کامپیوتر و کلاسهای خصوصی و کتابهای کمک آموزشی و غیره میکند اگر بیشتر از هزینهای که حکومت در آموزش و پرورش میکند نباشد کمتر نیست. جملگی هزینههای خانواده هم تقریباً برای آینده شغلی فرزندش است و قبولی در کنکور. تقابل اهداف خانواده و حکومت باعث شده که برای مؤسسات کنکور فرصتطلبی و فرصتسازی شود. اکنون این مؤسسات از دورة ابتدایی تا دورة کنکور دکترا فعالیت گسترده دارند و حتی افزون بر آگهیهای فراوان تبلیغاتی، برنامههای صدا و سیما را خریدهاند. فراموش نمیکنم که در تاریخ 20 آبان امسال ساعت 6 عصر دیدم کانال های یک و دو و سه و آموزش درس کنکور داشتند و چهار مؤسسه کنکور برنامههای خود را با تبلیغات فراوان و هیجانانگیز ارائه میدادند. اکنون رانتی که در حاشیة مؤسسات معروف کنکور پدید آمده به مراتب بیشتر از آن پروندة اختلاس سه هزار میلیاردی است. وزارت آموزش و پرورش امروز در حاشیة آن مؤسسات کنکور قرار گرفته است. خب این همه سروصدا و تبلیغات پیرامون کنکور برای ورود به دانشگاههای معروف است. ظرفیت این دانشگاهها هم محدود است و چه یک مؤسسه کنکور در کشور باشد چه ده تا یا صدتا، این مؤسسات ظرفیت دانشگاهها را که بالا نمیبرند بلکه با تبلیغات خود فقط رقابت کنکور را تشدید میکنند. شایسته است حکومت تکلیف خود را با کنکور و مؤسسات پیرامون آن روشن سازد. اگر کنکور اصل است چنان که در تلویزیون جمهوری اسلامی از صبح تا شب تبلیغ میشود خب در آموزش و پرورش را ببندید و شرط دیپلم را برای ورود به دانشگاه بردارید و تعلیم و تربیت کشور را بسپارید به مؤسسات کنکور. و اگر تعلیم و تربیت در مدرسه اصل است پس چرا برای کنکور فکری نمیکنید یا لااقل در رسانه ملی دربارة کنکور و آسیبهای آن کار نمیکنید، نه تبلیغات گسترده پیرامون آن. آیا رسانه ملی ما تا کنون یک صدم وقت آگهیهای کنکور به آسیبهای کنکور پرداخته؟ البته در رسانة ملی ما اساساً تکلیف ارزشها روشن نیست. از یک سو میگویند اقتصاد مقاومتی از دیگر سو از صبح تا شب با آگهیهای بازرگانی مردم را به مصرفگرایی بیشتر تشویق میکنند. از یک طرف یک دکتر تغذیه دارد در یک برنامه از مضرات خوردن تنقلاتی مثل چیپس و پفک و یا نوشابه میگوید از طرف دیگر وسط همان برنامه آگهی بازرگانی همان تنقلات پخش میشود. نمیدانم مسئولین ارشد نظام جمهوری اسلامی اصلاً تلویزیون تماشا نمیکنند. شبکههای عمومی و ملی کشورهایی که ما آنها را متهم میکنیم که سکولار و غیردینی و غیرارزشیاند یا اصلاً آگهی بازرگانی پخش نمیکنند یا دقایق محدود حق پخش دارند. شبکه ZDF آلمان فقط روزی میتواند بیست دقیقه آگهی بازرگانی پخش کند آن هم نه در زمانهای پربیننده و رسالت اصلیاش اشاعه و تبلیغ فرهنگ آلمانی است. در کشور ما که ادعا داریم اسلامی است و برای برپایی این نظام آن همه ایثارگری شده و خونهای پاک ریخته شده اما در عمل میبینیم که تلویزیون آن دوشنبه بازار و سهشنبه بازار شده و آگهیهای بازرگانی آن بیحساب و کتاب است و این همه مردم را به اجناس لوکس و مصرفی تشویق میکند.
باری با هزینههایی که خانواده سالانه فقط برای کنکور میکند میتوان چند دانشگاه بزرگ و مادر مثل دانشگاه تهران و شریف ساخت. گویا ما در نابودی سرمایههای مادی و معنوی خود استادیم.
غرض این که اکنون میان خانواده و حکومت از جهت اهداف تربیتی شکاف بزرگی وجود دارد و این باعث شده که سرمایههای مادی و معنوی کشوری در این کشاکش، سایش و فرسایش پیدا کند. تا آنجا که من اطلاع دارم در هیچ کشور دیگری چنین شکافی وجود ندارد. برای پر کردن این شکاف حکومت نقش و مسئولیت بیشتر دارد چرا که سیاستگذار و برنامهریز است. حکومت باید به نحو آگاهانه و مسئولانه در اهداف آموزش و پرورش تجدید نظر کند و اهداف واقعبینانه و شدنی را سرلوحة کار خود قرار دهد و با خانواده وارد گفتوگو و تعامل شود و از رهگذر این گفتوگو از یک طرف تا آنجا که امکان دارد اهداف خود را با اهداف خانواده همسو کند مثل آموزش زبان و کامپیوتر در سطحی که خانواده انتظار دارد و از طرف دیگر اذهان پدران و مادران را هم نسبت به منطق تعلیم و تربیت هم نسبت به آسیبهای نمرهمحوری و کنکورمحوری و مدرکمحوری روشن کند. در ضمن این که باید دغدغة خانواده را نسبت به آینده شغلی فرزندش ملاحظه کرد اما باید صادقانه با خانواده وارد گفتوگو شد و به آن گفت در کشور چه یک مؤسسه کنکور وجود داشته باشد چه هزار تا به ظرفیت دانشگاه شریف یا تهران چیزی اضافه نمیشود. باید به خانواده گفت اگر میخواهی فرزندت در کنکور قبول شود باید تفریحات سالم داشته باشد. باید تندرست و بانشاط باشد. باید شخصیت قوی و نیرومندی داشته باشد. باید علاوه بر مدرک تحصیلی مهارتها و درسهای زندگی را هم بداند. باید اخلاقی و مسئولیتپذیر باشد. باید به خانواده گفت شما حق دارید دغدغة آینده شغلی فرزند خویش را داشته باشید و برای او هر کاری که میتوانید انجام دهید اما اخلاقاً حق ندارید او را زیر چرخ نمره و امتحان و کنکور افسرده و پریشان و نابود سازید. اکنون مؤسسات کنکور دست گذاشته روی نبض خانواده و با بداخلاقی تمام هم هزینة خانواده را میبلعند هم استعداد فرزندان این دیار را ضایع میکنند و حکومت و بهخصوص رسانة ملی به جای روشنگری با آنان شریکاند. واقعاً چه ضرورتی دارد فرزندان ما از دورة ابتدایی وارد رقابت کنکور شوند. تبلیغات این مؤسسات تا آنجا بالا گرفته که حتی نخبهترین دانشجویان این کشور که در دانشگاه شریف و تهران و امیرکبیر در حال تحصیلاند در مقابل این مؤسسات منفعل شوند و در کنکورهای فوقلیسانس و دکتری آنها مکرر شرکت کنند. خب اگر یک دانشجوی نخبه نتواند برای آینده تحصیل خود برنامهریزی کند و منفعل باشد که دیگران برای او برنامهریزی کنند برای فردای این کشور چگونه میتواند با ذهن فعال و خلاق برنامهریزی کند و چگونه میتواند برای مشکلات زندگی خود برنامهریزی کند و با شکیبایی آنها را مدیریت کند. و از این بدتر وقتی شکافی بزرگ میان اهداف خانواده و حکومت باشد و حکومت به صورت یک سویه و آمرانه این همه بر اهداف خود اصرار ورزد آنوقت حتی معاونان و کارشناسان ارشد آموزش و پرورش باید صبح بیایند به وزارتخانه و از ایدئولوژی نظام دم بزنند و به خاطر مناسبات شغلی خود، خود را همراه و همسو با حکومت نشان دهند و عصر بروند بچههای خود را در مؤسسات زبان و کامپیوتر و کنکور ثبتنام کنند.
آیا در این فضای سیاستزده کشور میتوان با حکومت وارد گفتوگو شد و حکومت واقعاً تن به این گفتوگو میدهد؟ و کسی را یارای این گفتوگو هست؟
بله میتوان هر چند کاری است دشوار و صعب اما شدنی است. ما به عنوان کارشناس یا تئوریپرداز باید این رسالت سنگین را مسئولانه و آگاهانه بدوش بگیریم و صادقانه و مجدانه با حکومت گفتوگو کنیم. مسأله سرنوشت میلیونها انسان آسیبپذیر و بیپناه است که به خاطر نگاه نادرست خانواده و حکومت و اهداف متعارضشان در معرض آسیباند. حکومت با نگاه ایدئولوژیک خود آموزش و پرورش را زمینگیر کرده و خانواده با نگاه کنکورمحور خود فرزندش را به بند کشیده هر دو به منطق تعلیم و تربیت توجه ندارند.حکومت میخواهد در آموزش و پرورش هم سیاستگذاری و برنامهریزی کند هم مدیریت و تصدیگری، میخواهد صد هزار مدرسه را تابع یک الگویی که از مرکز صادر میشود اداره کند. میخواهد میلیونها جوان هم دانشمند و اندیشمند شوند هم تابع ایدئولوژی نظام. میخواهد با نمره و امتحان و اکراه و اجبار آموزههایی دینی را در مدارس آموزش دهد و به آسیبهای آن کمتر توجه دارد. بنده یک وقتی به مرحوم مهندس علاقهمندان گفتم اگر سازمانهای جاسوسی غرب دست به دست هم میدادند و به گونهای برنامهریزی میکردند که نسل جوان ما از دین گریزان شوند نمیتوانستند به این گونه که ما داریم در مدرسه و دانشگاه بچهها را از دین گریزان میکنیم موفق بشوند، چرا که آموزههای دینی و معنوی مانند ظروف شیشة بلورین است با احتیاط و در بستهبندیهای نرم و ظریف و مخصوص باید جابهجا شوند نه به صورت فلهای مثل آجر و سیمان. به قول مولانا:
نوری باقی پهلوی دنیای دون شیرصافی پهلوی جوهای خون
چون در او گامی زنی بیاحتیاط شیر تو خون میشود از اختلاط
آموزههای دینی و معنوی، فضای مقدس و روحانی میخواهد معلم و مربی اخلاقی و معنوی میخواهد. در آموزش و پرورش رسمی باید این فضاها را به وجود آورد اگر حکومت ما فقط به این یک مسأله عمیقاً توجه کند که آیات شریفه قرآن را با نمره و امتحان و اکراه و به صورت فلهای نمیتوان و نباید آموزش داد آنگاه راه این گفتوگو باز میشود. ما به عنوان کارشناس باید با حکومت چهره به چهره شویم و این مسائل را صادقانه بگوییم و نهراسیم، نه این که ظاهرسازی کنیم و آدرس غلط بدهیم. 35 سال است که بعضی از دوستان کارشناس ما که از قضا ارتباط و وثیقی هم با حکومت دارند، به حکومت دائما دارند آدرس غلط میدهند و حکومت هم ظاهراً یکبار از ایشان نمیپرسند که چرا آنچه میگویید در عمل رخ نمیدهد.
به نظر شما دولتها و گروههای سیاسی و اندیشمندان چه کاری میتوانستهاند برای آموزش و پرورش انجام دهند و نداند که کار به اینجا کشیده و در آینده چه میتوانند انجام دهند تا شاهد تحولی در آموزش و پرورش باشیم.
ببینید در سی و پنج شش سال بعد از انقلاب علیرغم این که حکومت در اهمیت آموزش و پرورش و جایگاه مقام معلمان سخن گفته و شعارهای زیادی داده اما در عمل تقریباً در هیچ دولتی مشکلات و مسائل آموزش و پرورش مسألة اول یا دوم و حتی سوم نبوده فقط در دولت سازندگی شخص وزیر، مدیری قوی و توانا و لایقی بود و به نظرم قویترین وزیر آن دولت بود و به همین جهت توانستند کارهای مفیدی در آموزش و پرورش انجام دهند. در دولت اصلاحات هم وزرای آموزش و پرورش قوی نبودند و در دولت بعد از اصلاحات هم که مسأله خارج از توصیف است و به آموزش و پرورش و به خصوص به ساختارش آسیبهای جبرانناپذیری وارد شد. در دولت فعلی هم ظاهراً تا کنون مشکلات و مسائل آموزش و پرورش الویت نداشته است. من علیرغم احترامی که برای سید محمد خاتمی قائلم و وی را یک رجل فرهیخته و نجیب سیاسی میدانم در ملاقات حضوری که دو سه سال پیش با ایشان داشتم به صراحت به وی گفتم اگر از مشروطه به این سو در یک دولت میبایست پرداختن به مسائل آموزش و پرورش در صدر دولت قرار میگرفت دولت شما بود که چنین نشد. چرا که از خاتمی فرهیخته و فرهنگ دوست انتظار میرفت مسائل فرهنگی و آموزشی در صدر دولتش قرار گیرد نه رئیس دولت بعدی. به طور کلی در کشور ما همواره مسائل سیاسی و ایدئولوژیک اولویت داشته و در صدر قرار گرفته است. در این فضا مسائل فرهنگی و آموزشی یا نادید گرفته میشود یا در فرو دست قرار میگیرد. شما ببینید اکنون از طرف گروههای سیاسی و روشنفکران ما مسألة حصر هر روزه مطرح میشود که در جای خود بحثی است به حق و حتی به مصلحت حاکمیت است که هر چه زودتر آن را پایان دهد. اما خب سیزده چهارده میلیون دانشآموز هم در حصرند نه تنها در حصرند بلکه با اعمال شاقه و برای نمره و دیکته و امتحان و کنکور هر روزه تحت فشار و استرساند و هیچ مکانیسم دفاعی هم ندارند به خصوص در دورة ابتدایی. ولی کمتر مشاهده شده که اندیشمندان و روشنفکران و گروههای سیاسی اصلاً چنین مسائلی برایشان مسأله باشد و به آن بپردازند. حتی سیاستزدگی بیش و کم در گفتمان روشنفکران ما هم پررنگ است. لذا باید روی این مسأله بیشتر کار شود که اولاً برای دولتمردان و گروههای سیاسی و اندیشمندان مشکلات و مسائل اصلی آموزش و پرورش مسأله شود. ثانیاً باید از زاویه فرهنگ و آموزش به آن مسائل پرداخت نه سیاست و ایدئولوژی یعنی باید شیفت کرد از اصالت سیاست به اصالت فرهنگ. چرا که وقتی سیاست در فرهنگ و آموزش دخالت کند اوضاع رو به وخامت مینهد.
سخن پایانی در خصوص تحول و اصلاح آموزش و پرورش
به نظرم برای تحول و اصلاح آموزش و پرورش دستکم دو کار ضروری است. نخست این که من به جد باور دارم که تحول و اصلاح آموزش و پرورش نیاز به یک نهضت روشنگری فراگیری دارد. اکنون همة ما نسبت به منطق تعلیم و تربیت جهل مرکب داریم یعنی نمیدانیم که تربیت چیست اما تصور میکنیم که میدانیم. بر همة ما فرض است که مجدانه بکوشیم تا از این جهل مرکب به جهل بسیط گذر کنیم یعنی بدانیم که نمیدانیم تربیت چیست. کلید تحولات آینده آموزش و پرورش در این گذر و گذار است. اگر از این گذر مسئولانه و آگاهانه عبور کنیم آنگاه دیگر حکومت با نگاه آمرانه آموزش و پرورش را اداره نخواهد کرد. خانواده افزون بر مدرک تحصیلی فرزندش به تربیت اخلاقی و مسئولیتپذیری او نیز همت میگمارد، معلمان و مربیان نگاه انسانیتر به تربیت خواهند کرد، میان نهاد حکومت و خانواده به طور طبیعی همسویی و تعامل به وجود خواهد آمد و تربیت انسانی خلاق و نقاد و اخلاقی هدف نهایی خانه و مدرسه میشود، بچهها دیگر در خانه و مدرسه برای نمره و امتحان تحت فشار و استرس قرار نخواهند گرفت و محیط تربیت در خانه و مدرسه شوقانگیز و بانشاط میشود. برای این که کلی گویی نکرده باشم به یک مورد اشاره میکنم و میگذریم. اکنون در دورة ابتدایی درس دیکته وجود دارد و هر سال ارزشیابی هم میشود. این درس به بچهها فشار و استرس وارد میکند. بچهها درس را امروز میخوانند و شب باید مشق آن را بنویسند و فردا دیکتة آن را. دیکته در آن زمان برای بچهها تکلیف دشواری است و لو واژهها به نظر ساده باشند واژه هایی مثل کتاب و مدرسه و باران و نان و مادر و قلم و دفتر و انار و سیب. چرا که بچهها در حال یادگیری و تلوتلو خوردناند و ذهنیت درست و شفافی از نوشتن و واژه ها ندارند به خصوص که ساختار زبان فارسی هم پیچیده است. اگر ما فرآیند تحصیل را دستکم یک دورة پنج یا نه یا دوازده ساله در نظر بگیریم طبیعی است که بچهها اکثر واژه ها را به مرور زمان فرا میگیرند و دیگر نیازی نیست که واژهها را امروز درس بدهیم و فردا دیکته بگیریم که این فرآیند منجر به فشار و استرس میشود و فشار و استرس اساساً قدرت یادگیری را پایین میآورد و بیجهت بچه و خانواده و معلم را درگیر خود میکند. اما در خصوص واژههای نادر که در نوشتن آنها باید بیشتر دقت کرد مثل قریب و غریب و یا صواب و ثواب یا خوار و خار میتوان در پایان هر دوره تحصیلی جداگانه آموزش داد. اما از این مهمتر میتوان بجای درس دیکته، خواندن داستان و رمان را توصیه کرد. یعنی در دورة ابتدایی بچهها دویست سیصد داستان کوتاه بخوانند آنوقت هم با علاقه و نشاط درس خواندهاند هم مشکل دیکتهشان حل شده و کیست که نداند با خواندن داستان و رمان ذهن بچهها خلاق میشود و انشاءشان خوب میشود و حس زیباییشناسیشان پرورش پیدا میکند. یا بجای مشق شب، هنر خطاطی را فرا بگیرند، یعنی هر شب یک بیت شعر را زیبا بنویسند که هم خطشان زیبا شود هم یک هنر اصیل را فرا بگیرند و خط خوش به انضباط فکری و شخصیتی بچهها خیلی کمک میکند.
دوم این که افزون بر یک نهضت روشنگری، ما نیاز به یک نهضت اخلاقی داریم. امروزه به دلایل بسیار، که بحث از آن فرصت دیگری را میطلبد، جامعة ما گرفتار مسائل و چالشهای عمیق اخلاقی شده، آمار ناهنجاریهای اجتماعی این را میگوید. ما باید صادقانه از خود بپرسیم که چرا علیرغم این که حکومت اسلامی تشکیل دادیم و برای استقرار آن، این همه هزینههای مادی و معنوی دادیم و آن همه خونها و جانهای پاک برای آن فدا شدند و قرار بود از این رهگذر جامعة دینی و اخلاقی متعالی داشته باشیم، کارمان به اینجا کشیده است. جامعة ما تا آنجا گرفتار مسائل بغرنج اخلاقی شده که آمار و اخبار اختلاسها و رانتخواریهای درشت، گویا امر معمول و طبیعی شده و دیگر حساسیتزا و تکاندهنده نیست. این مسأله نیاز به بررسی و تحلیل دارد که چرا از یک سو آن همه در مدرسه و دانشگاه و صدا و سیما و ادارات و ارگانها، تعلیم و تبلیغ آموزههای دینی داریم و از دیگر سو جامعه تا این اندازه گرفتار مسائل و ناهنجاریهای اخلاقی و اجتماعی شده است. این مسأله از زوایای گوناگون قابل بررسی و تحلیل است که به نظرم یکی از مهمترین آن این است که حکومت بیشتر بر ظواهر دینداری تأکید کرده و از آسیبهای آن تغافل ورزیده. چرا که وقتی حکومت بر ظواهر دینداری تأکید کند و چون قدرت و اقتدار دارد مردم باید آرام آرام به آن ظاهرگرایی تن دهند و خود را به خاطر مناسبات شغلی و کاری خویش، سازگار و همراه با آن نشان دهند. بنده 25 سال است که در این دیار دانشجوی فلسفهام چه بسیار دیدهام که اساتید فلسفه خلوت و جلوتشان متفاوت است در جلسة غیررسمی و خصوصی، عمیقترین نقد و تحلیلها را به وضع موجود دارند اما در تریبون رسمی چیز دیگری میگویند. این دوگانگی و دوگانه زیستن باید برای حکومت و دولتمردان ما هشدار دهنده باشد. وقتی استادان فلسفه که باید نماینده عقل و عقلانیت و حریت و تحریر حقیقت و آزاداندیشی باشند این گونه تن به دوگانگی میدهند از دیگران چه انتظاری میتوان داشت. بنده همیشه به شوخی به دوستان میگویم ما همه دوزیستیم. شما ببینید در این نشست ما داریم دربارة تعلیم و تربیت بحث میکنیم. بنده باید هزار و یک ملاحظه داشته باشم و مطالب را در ذهن و ضمیرم سانسور کنم که فردا برای مجلة شما مشکلی پیش نیاید. خب معلوم است که در این فضا نمیتوان تولید علم داشت. اساساً دانشگاه بدون استقلال علمی و فکری دانشگاه نیست. شما ببینید سرنوشت کرسیهای آزاداندیشی در این دیار چه شد با این که مسئولین ارشد نظام جمهوری اسلامی آن همه روی آن تأکید نمودند. غرض این که وقتی حکومت با اقتدار خود فقط به ظواهر دینی تأکید کرد لاجرم جامعه از اخلاق و معنویت تهی میشود. به نظر میرسد بدون اخلاق نه کار فرهنگ و آموزش دین به سامان میرسد نه کار اقتصاد و سیاست و قانون. برای این که اخلاق و اخلاقی زیستن در جامعه ما احیا شود و استقرار یابد ما مجدانه باید به دنبال پارادایم و الگوی اخلاقی جدیدی باشیم. اکنون چه در تعلیم وتربیت، چه در استخدام و گزینش نیرو شرط و پیش شرط اصلی ما این است که فرد فیالمثل به جمهوری اسلامی اعتقاد داشته باشد. طبق این شرط هر که با ما نیست برماست. حکومت توجه به این مسأله ندارد که چون قدرت و اقتدار دارد این شرط یا پیششرط جامعه را به دوگانگی و نفاق سوق میدهد. چرا که اگر فرد این پیششرط را نپذیرد از کار و شغل و ادامه تحصیل ممکن است محروم شود. به نظرم باید الگوی اخلاقی ما در خانه و مدرسه تغییر پیدا کند. در تعلیم و تربیت شایسته است که از عامترین و جهانیترین اصول اخلاقی شروع کنیم که به نظر میرسد قاعده زرین اخلاق میباشد یعنی با دیگران چنان رفتار کن که خوش داری با تو رفتار شود. و بعد ارزشهای اخلاقی ادیان و بعد اسلام و سپس جمهوری اسلامی را آموزش داد. یا در استخدام و گزینش نیرو نخست ارزشهای انسانی و وجدان کار و تخصص و اعتقاد به اسلام را لحاظ کنیم و سپس اعتقاد به جمهوری اسلامی را.