گام هایی کوچک به سوی هدف هایی بزرگ

محمدرضا نیک نژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 23 اردیبهشت ماه 96

(در روزنامه بخش هایی از یادداشت حذف شده است.)

گفت چرا رای بدهم؟ این کشور که درست بشو نیست! اصلا این بازی ها به عمر من و تو قد نمی دهد و .... گفتم پیش از سال 76 هم رای داده بودم؛ فقط برای این که در دانشگاه رد صلاحیت نشوم! اما از سال 76 بود که حس کردم می توانم بر دگرگونی های جامعه ام اثر بگذارم. رای دادم و برای نتیجه اش سر از پا نمی شناختم. دانشجویی بودم کم حوصله و آرمان گرا. گمانم این بود که نتیجه برآمده از صندوق حکم مرگ و زندگی دارد و ... از صندوق زندگی درآمد. زمانی نگذشت که دریافتم حتی اگر رییس جمهورت فردی مدارا مدار باشد، دیگرانی هستند که با بستن یک روزنامه، تا آستانه سکته پیشت می برند. با هزاران امید و آرزو به رییس جمهورت رای می دهی اما او می آید و می گوید که تنها 13 درصد از قدرت را در دست دارد و چندان هم کاره ای نیست! چهار سال  می گذرد با درس هایی که برای آموختن هر آموزه اش، لحظه لحظه عمرت می گذرد. آموزشی که در آن درد می کشی و سکته های خفیف روحی می کنی و افسردگی ساعتی و روزی و هفتگی می گیری و..... اما با گوشت و پوست و تک تک یاخته هایت یاد می گیری. چهار سال نه هشت سال گذشت و من و ما گمان می کردیم که آموخته ایم. اما زمان و درد نیاز بود تا روح جمعی مان دریابد که تفاوتی نمی کند چند سال مان باشد زیرا همچنان در مدرسه سیاست، پیش دبستانی بودیم. این بود که با همه تجربه های خوب و بدمان دوره ای دیگر را آغاز کردیم، چهار سالی که شد هشت سال اما درد داشت. باید درمی یافتیم که رای آوردن یکی و رای نیاوردن دیگری در پنهانی ترین لایه های زندگی مان نیز اثر می گذارد. باید می آموخیتم شاید بتوان از عدالت سخن گفت اما به عمل کار براید به سخندانی نیست! ملت رای داد نه از "حب علی که از بغض معاویه" اما درس گرفتیم. بزرگ ترین درسش این بود که بالاتر از سیاهی هم رنگی هست! رنگی آکنده از شوربختی و انزوا و تحریم و فشار بر فرهنگ و جامعه و زن و مرد و پیر و جوان و ....آری، زمان می خواهد تا درک کنیم که روزگار بزرگ ترین آموزگار است و خواه و ناخواه همه پشت میز مدرسه اش می نشینیم و..... گذشت تا امروز. امروزی که دیگر از آن شوریدگی های جوانی و کم تابی های ناپخته خبری نیست و دریافته ام که چهار سال و هشت سال در درازای عمر یک ملت نقطه ای بیش نیست و از آن مهمتر این که در زیست یک ملت بالا و پایین فراوان است اما هر کدام لحظه ای دیگر از کلاس درس تاریخ است که در آن می آموزیم و تجربه می کنیم تا پخته تر شویم و... پس از سال ها دریافتم که شکوه و توانایی های یک ملت از کوره راه های تجربه های تاریخی اش و با گام های کوچک، گاه شادی بخش و گاه دردآور می گذرد. در گذر از این کوره راه های هراس آور است که بهتر می اندیشیم و بهتر تصمیم می گیریم و می آموزیم که مسیرهای بزرگ گام به گام پیموده می شود.... گفت این ها هیچکدام کاری نخواهند کرد. گفتم کار داریم تا کار! اگر می خواهیم معجزه شود و همه کژی ها یک روزه و یک شبه حتی چهارساله به راستی گراید، بی گمان کاری نمی شود کرد اما باید به دنبال چند گام کوچک و موثر بود و البته در هر گام زندگی هم کرد. چند گام کوچک و ماندگار در درازای عمر یک ملت. گام هایی که بیشتر از این از کاروان شتابان جهان عقب نیفتیم. گام هایی که با خود امید بیاورد. گام هایی که همه با هم به تدبیر برمی داریم؛ برای ایرانی بهتر از دیروز. گام هایی نه با اسب چموش آرمانگرایی، که بر زمینی از واقعیت ها و محدودیت ها و سنگلاخ های سیاسی- تاریخی– فرهنگی. ما کامیاب می شویم با گام های کوچک بسوی هدف هایی بزرگ.   

 http://shahrvand-newspaper.ir/News:NoMobile/Main/99441/گام‌هایی-کوچک-به-سوی-هدف‌هایی-بزرگ  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد