برای خودم و دانش آموزم!


محمدرضا نیک نژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 9 اردیبهشت ماه 96
1-  پشت هم، و مانند همیشه در آرامش کلاس آقا آقا آقا را تکرار می کرد. من هم می گفتم نه بشین! چند لحظه می گذشت و دوباره دستش را بالا می آورد و اجازه می خواست و ... از هراس این که دوباره کلاس را به هم نریزد، اجازه نمی دادم. چراکه نزدیک زنگ بود و نمی خواستم کلاس از کنترلم خارج شود. او رهبر شیطنت های کلاس بود و من هم معلمی جوان و کم تجربه. زنگ خورد. نفس راحتی کشیدم و کیفم را برداشتم و از کلاس گریختم. چند گامی برنداشته بودم که آقا گفتنش دوباره تنم را لرزاند! با خشم و هم زمان که برمی گشتم گفتم دیگه چی می خوای؟ کلاس کافی نیست!؟ این جا هم رهایم نمی کنی!؟ همین که چشمم به چشمش افتاد برخلاف شوخ چشمی های همیشگی اش، نسیم مهر و شرم را به چهره ام کوفت! حرکت دستش و چیزی که لای روزنامه پیچیده بود نگاهم را به چرخاند. آرام گفت آقا این هدیه روز معلمت. روزت مبارک! عرق تنم را خیس کرد. دستی روی شانه هایش کشیدم و بریده بریده چیزی گفتم و رفتم. هنوز هم پس از بیست سال از خودم دلخورم و...
2-  بسیار پیش آمده که می پرسند از تکرار معلمی خسته نمی شوی؟ از بارها گفتن یک درس در چندین کلاس!؟ آخر این چه کاری ست؟ همه اش تکرار و تکرار و تکرار! آری، آموزگاری تکرار فراوان دارد و بی گمان نه تنها خستگی دارد، که آزار دهنده است. تکرار کم توجهی خانواده ها، نخبگان، اندیشمندان، دولت ها، نهادهای حاکمیتی و ... به نهاد انسان ساز و شهروند پرورِ مدرسه بی گمان آزار دهنده است. تکرار کمبود فزاینده بودجه و بی توجهی باور نکردنی به نارضایتی شغلی معلمان کشنده است. تکرار نادیده گرفتن خطرخیز 35 درصد مدرسه های فرسوده از سوی جامعه زجر آور است. تکرار کلاس های شلوغی که حتی فرصت ارتباطِ چند دقیقه ای با هر دانش آموز را از معلم می گیرد و بی تفاوتی دست اندرکاران بر این فشارِ دمادمِ آسیب زایِ جبران ناپذیر چندش آور است. تکرار گله های همیشگی همکاران از تازه کار تا بازنشسته، از معلم تا معاون و مدیر، از نیروهای آموزشی تا نیروهای ستادی، خسته کننده و اندوه بار است و ... اما کلاس نه! هر روز مدرسه و هر روز کلاس و هر روز همراه شدن با دانش آموزان، آموزنده است و برانگیزاننده. شاید باور کردنی نباشد حتی هر دانش آموز از یک زنگ به زنگ دیگر تغییر می کند و گونه گون می شود! شور و تازگی او را سازنده ی گوناگونی، رنگارنگی،  نو به نویی و تغییر مدام کرده است. بیش از بیست سال است معلمم اما هیچ ساعتی با ساعت دیگر و هیچ کلاسی با کلاس دیگر و هیچ مدرسه ای با مدرسه ای دیگر برایم یکسان نبوده و نیست، اما دردها و گلایه ها ...!
این روزها که به روز معلم نزدیک می شویم باز به یاد آن پسر بازیگوش افتادم و دوباره بر خود لرزیدم. ای کاش همین فردا دم کلاس، آقا آقا گفتنش را بشنوم. اما این بار با مهربانی برگردم و دستش را بگیرم و رویش را ببوسم. ای کاش شرایط معلمی چنان نبود که هنوز 4 سال مانده به پایان خدمت، نگران گذران دوران پیری ام، در اندیشه یافتن شغل دوران بازنشستگی باشم. ای کاش معلمی، همان معلمی بود و آموزش و یادگیری و پیش از همه این ها پرورش و پرورش و پرورش. ای کاش معلمی همچنان عشق بود و مدرسه همچنان شادی زا و انگیزه بخش و پرورش دهنده. ای کاش از امتحان خبری نبود و همه اش تجربه های زندگی فردی و اجتماعی  ... و ای کاش دانش آموز بیست سال پیشم امروز شغلی داشته باشد و خانواده ای و خوشی و تندرستی و ... و به خاطر کمترین چیزی که یادش دادم به خاطرم آورد و .... هر سال در چنین روزهایی به یادش می افتم و به خاطرِ مهر پیچیده در روزنامه، سپاسش می گویم. سپاس عزیزم. زنده باشی!  

  http://shahrvand-newspaper.ir/News:NoMobile/Main/98134/برای-خودم-و-دانش‌آموزم!

نظرات 1 + ارسال نظر
جوادی دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 08:18 ب.ظ

واقعاً چهار سال دیگر به جرگه پیرمردها می پیوندید؟ زمان چه زود می گذرد. از هم اکنون به شما خوش آمد می گوییم.

درود استاد جوادی عزیز.
خیلی لطف دارید.
بله استاد چهار سال دیگه در خدمتیم.
چه زود دیر می شود استاد.
تندرستی و کامیابی رو براتون آرزو می کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد