محمدرضا نیکنژاد، ص آخر رونامه شهروند، 16 بهمن ماه 95١- بهبه چه برفی! آرام لپتاپ را برداشتم و پشت میز آشپزخانه و روبروی پنجره نشستم. موضوع نوشتهام را برگزیده بودم اما نمیدانستم که چگونه آغازش کنم. برف آرام میبارید و بر ساختمانهای مکعبیشکل مینشست؛ خانههایی با پنجرههای پردهکشیده و خاموش. با خود گفتم راستی در هر کدام از این خانههای مکعبی شکل باید زنی هم زندگی کند چرا که به گفته پدرم «زن ستون» خانه است. هر یک از این خانهها باید بر ستونی استوار باشند؛ موضوع زن بود اما آزاردهنده. ذهنم از شب پیش درگیر خبر بود. در روسیه ماهانه ٦٠٠ زن به علت خشونتهای خانگی جان میسپارند! برایم هولناک و تکاندهنده بود. با این همه همچنان مجلس روسیه در پی کاهش مجازات مردانی است که زنان خویش را کتک میزنند! گر چه تاکنون در این زمینه دست کم من در ایران آماری ندیدهام، اما بیگمان زنانی در گوشههای این خانههای مکعبی هستند که هنوز هم جنس دوم به شمار میآیند و همچنان جزء داراییهای مرد هستند و همچنان حق چندانی در زندگی ندارند و همچنان تنها باید بچهداری کنند و همچنان باید در هر شرایطی احترام مرد را نگه دارند و همچنان باید فرمانبردار باشند و همچنان آزار میبینند و همچنان برای حفظ آبروی خود باید سکوت کنند و همچنان کتک میخورند و همچنان به خاطر عشق مادری دم بر نمیآورند و همچنان... دردآورتر آنکه بسیاری از آنان همین قانونهای حمایتی کمینه را نیز نمیشناسند و تن و جانشان در این کمآگاهی با درد درآمیخته و یکی شده است و گمان میکنند زندگی همین است و زندگی دیگر زنهای ایران و جهان نیز همین.
٢- چند وقت یکبار که مادرم را میبینم، زمانی را میگذارم تا به حرفها و غیبتهای شیرینش! گوش دهم. او هم همواره برای حرفهایش به دنبال گوشهایی میگردد. چه بهتر که گوشهای ته تغاریش باشد. نوروز بود که یک دسته از میهمانها رفته بودند. به یکی از آنها اشاره کرد و گفت دیدی که چه تُپُل شده؟ یادت هست که پیش از ازدواج چه خوشتیپ بود؟ برای آنکه ساکت نباشم، گفتم گویا خبر خوشی در راه دارد. گفت نه بابا! پس از ازدواج دیگر سر کار نمیرود. شوهرش زمان ازدواج شرط کرده بود! اکنون هم نمیگذارد از خانه بیرون برود. گفته هر چه میخواهی، بگو خودم میخرم. این دختر هم شده زندانی چهار دیواری خانه. پرسیدم یعنی هیچ جا؟ گفت گاهگداری با شوهرش به میهمانی فامیلهای خیلی نزدیک میرود و زود هم برمیگردد. گفتم این دختر که دانشگاه رفته بود و چند سالی هم بیرون کار کرده و بسیار اجتماعی و پرانرژی بود. شگفتا! باور کردنی نیست؛ چگونه تن به این محدودیتها میدهد؟ گفت تن ندهد، چه کار کند؟ باید طلاق بگیرد و تا پایان عمر اسم بیوه را یدک بکشد؟ تازه میگوید بسیار شوهرش را نیز دوست دارد و مشکلی با این اخلاقش ندارد! گفتم واقعا!؟ گفت این جوری میگویند... حالا! گفتم شگفتا از این جامعه و شگفتا از این مردان و شگفتا از این زنان!
برف همچنان آرام مینشست و بیصدا آب میشد و من همچنان به ٦٠٠ زن کشتهشده در روسیه و ٦هزار یا ٦٠هزار یا ٦٠٠هزار یا... زن قربانی انواع گوناگونِ خشونتهای خاموش و خانگی در آن کشور و ٦میلیون یا ٦٠میلیون یا ٦٠٠میلیون و یا... زن قربانی در خانههای مکعبی پردهکشیده و ساکت در سراسر جهان میاندیشیدم که آرام و بیصدا در فرهنگ مردسالار جهان آب میشوند و کسی دردهای آنان را نمیبیند و نالههای بیصدای آنان را نمیشنود. ای داد از این خانههای مکعبشکل خاموش!
http://shahrvand-newspaper.ir/News:NoMobile/Main/91024/ای-داد-از-این-خانههای-مکعبی-خاموش