محمدرضا نیکنژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 25 دیماه 95
1- «من کلاس اول راهنمایی بودم در مدرسه شهید مطهری بروجرد... ساعت از دوازدهونیم گذشته بود، زنگ آخر را زده بودند... صدای انفجاری عظیم دهانمان را بست و مبهوتمان کرد... بیستم دی ماه ٦٥ بود و ما تا خانه یک نفس دویدیم. بعضی بچهها رفتند طرف محل انفجار، بزرگتر بودند و دل و جرأت بیشتری داشتند.... حالا درست بعد از ٣٠سال که از آن ظهر شوم میگذرد، نمیدانم چرا سخت آرزو میکنم که ای کاش آن موشک به جای آن دو مدرسه شلوغ و دو شیفتی، دو کیلومتر این طرفتر به مدرسه خلوت و یک شیفتی ما میخورد، تا هم دانشآموز کمتری کشته میشد و هم....» این بخشی از یادداشت حسین کیانی، همشهری نادیدهام در روزنامه همدلی است که یادآور خاطرهای مشترک میان ماست. در آن روز، در دو دبستان استثنایی و عادی در پی حمله هوایی عراق نزدیک ٧٠ دانشآموز به خاک و خون کشیده شدند. عکسی در آن روزها گرفته شد که یکی از غمبارترین عکسهای جنگ است. پرندههای کوچک و بیگناهی که در سالن تختی بروجرد کنار یکدیگر آرمیدهاند و تنهای بیجان و خونآلودشان دل هر بینندهای را به درد میآورد.
۲- بارها شهر بروجرد موشکباران و بمباران شد. همیشه هم زمستان؛ همزمان با عملیاتهای جنگی در جبههها. تجربههای تلخی مانند از دست دادنِ نزدیکان و دوستان در حملههای هوایی، آسیبدیدن خانه و مدرسه و محله و... تا آوارگی چندین ماهه در روستاها و شهرهای امنتر... در ناخودآگاه نسل ما به جا مانده است. بدتریناش برای من پس از آن پرندگان بیگناهِ دبستانی روزی بود که بمب در نزدیکی محل کار پدرم فرود آمد. آن روز در کوچه بازی میکردم که صدا و موج انفجار بر زمینم کوفت. بلند شدم و تا رسیدن به پدرم دویدم. در راه هیچ نمیدیدم جز تصور آسیبدیدگی او. پدر از بمباران جان سالم به در برد؛ خاکآلوده و تا اندازهای زخمی با خردههای شیشه. اما هنگامی که چشم و دلم از نگرانی بابا آسوده شد، فاجعه نمودار شد. سر و دست و پاهای قطعشده، فروشندههای افتاده به خاک و خون در کنار چرخهای میوهفروشی و بساطهای فروشندگی، پیران و جوانانی که یا رهگذر بودند یا خریدار یا فروشنده، همه در یک شعاع بیست، سی متری یا شهید شده بودند و یا آسیبهای جدی دیده بودند. یکی از برادرانم را دیدم که در اثر شوک این صحنه به زمین و زمان دشنام میداد و چند تن او و دهانش را گرفته بودند. صحنههای خشنی که برای بچهای دوازده، سیزده ساله تا پایان زندگی آزاردهندهاند. آن سال شبانه من را به همراه داییها و خالهها و مادربزرگ مهربانم به خانه برادرش در آباده شیراز فرستادند و از چنین صحنههایی دور. گرچه دوران جنگ هر زمستان همین آش و همین کاسه بود و....
جنگ بدترین رویداد انسانی است و بیگمان بزرگترین قربانیان آن کودکانی که یا تنشان میمیرد و یا روحشان! کودکان جنگ دیده دیگر زندگی بچگانه شیرین نخواهند داشت و سالها با خاطرههای تلخِ آن کلنجار میروند. در بچگی مادرم میگفت کودکانی که در بچگی میمیرند در بهشت به شکل پرندگانی خوش خط و خال به این سو و به آن سو میجهند و میپرند! کاش کودکان پر کشیده بروجردی اینک دستهای پرنده زیبا باشند که مانند پرستوها در میانه هوای گرگ و میشِ غروب هماهنگ و یک دست به این سو و به آن سوی بهشت بپرند و بجهند. کاش آنها از میلیونها کودک فرومانده در جنگهای منطقه و جهان خوشبختتر باشند! آخر دیگر پرندهاند! و کاش بچهها را بدون مردن هم پرندههایی دوست داشتنی بدانیم که باید نگهداریشان کرد و گرامیشان داشت....
http://shahrvand-newspaper.ir/News:NoMobile/Main/87981/-پرندههای-کوچک-بهشتی