محمدرضا نیک نژاد، روزنامه اعتماد، 5 مهرماه 95
سال آموزشی را در حالی می آغازیم که قطار تغییرِ ساختار آموزشی که در دولت دهم به راه افتاده بود به ایستگاهِ دهم خود رسیده و نخستین دوره ی دانش آموزانش، نخستین سال دوره متوسطه دوم یا دبیرستان را تجربه خواهند کرد. قطاری که شتاب زده و بی برنامه و بی زمینه سازی های معمول و با کمبودهای فراوان نرم افزاری و سخت افزاری، یکی پس از دیگری ایستگاه های ساختار آموزشی را پیمود و با نارسایی های فراوان، خود را بر سامانه ی آموزشی نه چندان پویا و کارآمدمان تحمیل کرد. نمونه ای از این کمبودها و بی برنامگی ها، یکی از واپسین دردسرهای ساختار آموزشی در تابستان گذشته یعنی بحرانِ هدایت تحصیلی دانش آموزانِ ورودی به دوره ی متوسطه دوم بود. رویدادی که افزون بر پدیدآوری تنش های ذهنی برای دانش آموزان و خانواده ها، چندین هفته کل ساختار آموزشی نه چندان برنامه مدار را با خود درگیر کرد. بی گمان اگر وزیر دولت دهم دگرگونی ها را مانند بسیاری از ساختارهای آموزشی پیشرو، به شکل پایلوت-اجرای پیشینی یک برنامه فراگیر در محدوده ای کوچک تر و قابل سنجش تر- آغاز و اجرا می کرد و به برنامه ریزان و مجریان اجازه می داد تا در محدوده ی برگزیده شده، دگرگونی های تازه را گام به گام و با آرامش اجرا و در هر گام با نگاه به کارهای گذشته و برنامه ریزی های اندیشیده تر برای آینده، به بررسی طرح بنشینند، کمتر شاهد چنین بحران هایی بودیم. گرچه در این میان نمی توان خرده بر دست اندرکاران کنونی نیز نگرفت. در دولت یازدهم کمترین دگرگونی در مدیران میانی را شاهد بودیم و از این رو بسیاری از کسانی که امروز هستند، همان مدیران پیش اند و خود در پخت چنین آشی سهیم. دوم این که گرچه آغازگاه زمانی و زیرساخت های اندیشگی و برنامه ایِ قطارِ تغییر ساختار نادرست برگزیده شد اما به هر شکل وظیفه مدیریت کنونی پیش بینی و برنامه ریزی برای گام های بعدی برنامه هاست. که شوربختانه این مدیران در این آزمون نیز نمره خوبی نمی گیرند. گمانی نیست که ساختار تازه پیامدهای ناگوار آموزشی دیگری را نیز در پی خواهد داشت و امروز زمان پیش بینی دشواری های آینده است. امیدواریم که درست انجام گیرد.
اما از این ها گذشته، پس از 4 سال از آغاز تغییر ساختار آموزشی هنوز هم چراییِ این تغییرات پاسخ درست و درخوری نیافته است. برخلاف ادعای وزیر دولت دهم، تغییر ساختار در سند تحول در اولویت های پایانی قرار دارد و تازه هم از بندهای وابسته به تغییرات ساختار، بازگشت به ساختارهای 50 – 60 سال پیش بیرون نمی آید. بی گمان تغییر ساختار برنامه ای سلیقه ای و خودمحورانه از سوی وزیر بود و شوربختانه هنوز در آغاز راه پیامدهای ناخوشایند آنیم. اما در اجرای چنین برنامه های حساس آموزشی، جایگاه نهادهای نظارتی مانند مجلس و نهادهای کارشناسیِ مانند سازمان پژوهش های آموزش و پرورش کجاست؟ و چه باید رخ دهد تا نهاد بالا دستی مانند شورای عالی آموزش و پرورش در مسائل وارد شده و از جایگاه برتر خویش در اجرای بهینه برنامه های آموزشی بهره گیرد و از تصمیم های خودسرانه جلو گیری نماید؟ و ....
http://etemadnewspaper.ir/Default.aspx?NPN_Id=538&PageNO=13
جای خالی میراث فرهنگی در مدارس
زهرا داستانی، روزنامه ابتکار،ص درنگ،3 مهر 95
«باستان شناسی و موزه» موضوع جدیدی در کتاب تاریخ پایه دهم است که به گفته لیلا کفاشزاده، مسئول دفتر کودک و نوجوان پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری دانش آموزان در سال تحصیلی جدید با آن آشنا خواهند شد. عنوانی که
پس از گذشت دو سال از امضای تفاهمنامه میان سازمان میراث فرهنگی و وزارت آموزش و پرورش با هدف آموزش میراث فرهنگی اجرایی شده است. گرچه این اقدام روزنه امیدی برای گسترش فرهنگ ملی گرایی و توجه به میراث فرهنگی در نسل آینده را زنده میکند اما آنچه قابل توجه است معطوف بودن این آموزش به درسی تئوری است.
سال 1393 سازمان میراث فرهنگی، صنایعدستی و گردشگری با وزارت آموزش و پرورش تفاهمنامه همکاری امضا کرد تا به موجب آن تعامل بیشتری بین این دو دستگاه در زمینه آموزش میراث فرهنگی به دانشآموزان شکل گیرد. مسعود سلطانیفر، رئیس سازمان میراث فرهنگی، صنایعدستی و گردشگری در مراسم انعقاد این تفاهمنامه، ارائه آموزش به کودکان و نوجوانان در زمینه حفاظت و نگهداری از بناهای تاریخی را تا اندازهای مهم دانست که اگر به درستی رخ دهد نیازی به تصویب قوانین و مقررات وجود نخواهد داشت.
دو سال از انعقاد تفاهمنامه و صحبتهای رئیس سازمان میراث فرهنگی میگذرد، اما تنها اقدامی که در راستای آموزش میراث فرهنگی در مدارس انجامشده برگزاری یک کارگاه آموزشی برای معلمان درس تاریخ و اضافه شدن موضوع «باستان شناسی و موزه» به کتاب تاریخ پایه دهم بود. اتفاقی که مسئولان پژوهشگاه میراث فرهنگی اعلام کردهاند، این رویداد حاصل تلاش آنهاست و ارتباطی با تفاهمنامه امضاشده میان سازمان میراث فرهنگی و وزارت آموزش و پرورش ندارد. با این حال فارغ از این جدالها و کش و قوسها آنچه اهمیت دارد توجه به میراث فرهنگی پس از سالها در آموزش نسل آینده ایران است. اما مهمترین بخش ماجرا اینجاست که آیا افزوده شدن موضوع «باستان شناسی و موزه» به کتاب تاریخ پایه دهم میتواند نتیجه ملموسی در گسترش این فرهنگ داشته باشد؟
بی علاقگی خانواده و مدارس به آموزش میراث فرهنگی
محمدرضا نیک نژاد، کارشناس آموزش و فعال صنفی در گفتوگو با «ابتکار» در رابطه با تاثیر توجه به میراث فرهنگی در عرصه آموزش کشور بیان میکند: امسال اولین سالی است که پایه هفتم به ساختار آموزشی کشور اضافه شده است. کتابهایی از جمله سواد رسانهای نیز به این پایه اضافه شده است. اما در رابطه با افزوده شدن این موضوع به کتاب تاریخ پایه هفتم باید گفت که مسلما وقتی ساعتی به میراث فرهنگی اختصاص داده شود بازخورد و نتیجه آن تفاوت بسیاری با زمانی خواهد داشت که به میراث فرهنگی تحت عناوین دیگر درسی چون درس پرورشی پرداخته می شود. عنوان درسی که تحت تاثیر ساختار
نمره گرای آموزشی قرار میگیرد و با توجه به محوریتی که درسهای تخصصی مثل شیمی، ریاضی و فیزیک دارند، جای آموزش فرهنگ محیط زیستی، میراث فرهنگی و حقوق شهروندی را در درس پرورشی میگیرد.
او با اشاره به اینکه مدارس به آموزش فرهنگ کمتر توجه میکنند، میافزاید: این گرایش کلی فقط خاص مدارس نیست و خانوادهها نیز به آموزش شهروندی، محیط زیست و میراث فرهنگی نیز برای پرورش فرزندانشان در مدارس بی توجه و
بی علاقهاند. این کارشناس آموزشی میگوید: ورود این موضوع به مدارس کشور را باید به فال نیک گرفت چرا که آموزش میراث فرهنگی یکی از آموزشهای ضروری در جامعه کنونی ایران است. یکی از هدفهای اصلی آموزش و پرورش نوین در جهان هویت بخشی ملی است. به این معنی که دولتها تلاش میکنند تا با ساختار آموزش هویتهای ملی را برای نسلهای آینده زنده نگه دارند و یک پارچگی ملی و آشنایی با فرهنگ و تمدن یک ملت حاصل توجه آموزش و پرورش یک کشور به آموزش میراث فرهنگی به دانش آموزان است.
به فال نیک میگیریم
«آموزش و پرورش» و «سازمان میراث فرهنگی» دو نهادی هستند که وظیفه فرهنگ سازی و هویت سازی نسل آینده ایران را برعهده دارند. در دو سالی که آموزش و پرورش و میراث فرهنگی تفاهم نامه همکاری را برای گسترش فرهنگ توجه به میراث فرهنگی به امضا رساندهاند امسال اولین سالی است که در راستای این هدف اقدامی مشترک را به انجام رساندهاند. اقدامی که شاید تا پیش از این تنها به چند اردوی بی هدف و بی برنامه دانش آموزی به موزه ها و مراکز باستانی خلاصه میشد. اما آیا این اقدام مشترک و برنامه ریزی شده میتواند موفق باشد؟
محمدرضا نیک نژاد، کارشناس آموزش و فعال صنفی در این رابطه بیان میکند: پیش از این در آموزش و پرورش توجه به میراث فرهنگی منوط به بازدید دانش آموزان از موزهها و آثار تاریخی بود. اتفاقی که کمتر رخ میداد و مناطق محروم از آن بی بهره بودند. این اقدامات گرچه وجود داشته ولی ساختارمند نبوده و حتی در مدارس خصوصی نیز با اهداف خاصی دنبال نمیشده است. در حقیقت دست و پا شکسته انجام میشده است.
او ادامه میدهد: گنجاندن این موضوع در کتاب تاریخی حتما تاثیر گذار خواهد بود. قطعا تمرکز بر روی این عنوان و آموزه های خاص فرهنگی به صورت خاص اثر بخش خواهد بود. اما میزان این اثر بخشی چقدر خواهد بود؟ پاسخ این سوال را میتوان با نگاهی به نتیجه چند ساله آموزش ریاضی در مدارس داد. در طول سالهای آموزش ریاضی در مدارس ما چند دانشمند ریاضی تحویل جهان داده ایم؟ ما باید از این عنوان درسی نیز به همان اندازه که درسهای جدی ما مانند ریاضی نتیجه داده و اثر بخش بوده انتظار داشته باشیم.
این فعال صنفی میگوید: به نظر من میراث فرهنگی به چند عنوان درسی تئوری خلاصه نمیشود. بهترین اثر بخشی آموزشی به کلاس و درس خلاصه نمیشود. بهترین آموزش اثر بخش میراث فرهنگی زمانی است که تجربههای حسی به دانش آموزان منتقل شود. اما با توجه به مشکلات فراوان و کسری بودجه آموزش و پرورش اینکه این وزارت خانه تا چه اندازه میتواند شرایط آموزشی نسبتا ایده آلی را برای این عنوان درسی فراهم کند، با اما و اگرهای فراوانی همراه است. اگر بخواهد این موضوع نیزهمانند سایر دروس دیگر شب امتحانی و حفظی باشد ناکارآمدی آن هویدا خواهد بود.
به گفته این کارشناس آمورشی، آموزش موثر نیازمند
زمینه ها، ابزارها و برنامهها و سیاستهای ویژه ای است که اکنون در آموزش و پرورش فراهم نیست و نمی شود به آن امید داشت. با این حال آموزشهای فرهنگی گام به گام و آرام است. ورود این دروس را باید به فال نیک گرفت و در جهت بهبود آن تلاش کرد. اگر چنین موضوعی به ساختار آموزش و پرورش ورود پیدا کند میتوان آن را در سالهای آینده اصلاح کرد.
http://www.ebtekarnews.com/?newsid=55777
لئون بوتستین
برگردان: محمدرضا نیک نژاد،روزنامه وقایع اتفاقیه،ص جامعه،3 مهر 95
توضیح مترجم: این متن گزیده ای از یک نوشتار بلندتر از لئو بوتستین است که دایان راویچ، تاریخ دان و منتقد آموزشی آمریکا، آن را گزینش و نوشتار را معرفی کرده است.
انگیزه های اولیه برای به چالش گرفتن حق انحصاری مدرسه های دولتی، در اصل ریشه های تبعیض آمیز داشت: پدر- مادرهای سفید پوست نمی خواستند بچه هایشان به مدرسه هایی بروند که در آنها سیاه پوستان حضور داشتند. با گذشت زمان این منطق با درخواست آزادی مذهبی، پاکیزه شد؛ یعنی زمانی که پدر- مادرانِ گریزان از ادغام، به جنبش های مذهبی پیوستند. پروتستان های انجیلی و یهودیان (observant Jews) نمی خواستند بچه هایشان به مدرسه هایی بروند، که فرهنگ و همگون سازی در یک جامعه سکولار را [برای دانش آموزان] آرمان سازی می کرد و در آنها ویژگی"بی خدایی" ترویج می شد. نمایندگانی که نمی خواستند زیر بار ادغام بروند به کسانی پیوستند که در برابر جداسازی کلیسا و دولت مقاومت می کردند. کیفیت آموزشی به مالیات بر دارایی های محلی وابسته است. این سخن که هر چه "محله ها فقیرتر مدرسه ها بدتر" از این ادعا که آموزش و پرورش برای کودکان محروم ابزار تحرک اجتماعی است، اعتبار زدایی می کند. از آن زمان و به همان اندازه که کیفیت و میزان آموزشِ فرد روز به روز با وضعیت استخدام و درآمدش وابستگی بیشتری یافت، شکست های آموزش و پرورش آشکارتر و دفاع از آن سخت تر شد.
برآیند نهایی این فشارها برکشیدن خصوصی سازی، و رهاسازی آرمان آموزش و پرورش همگانی بود. اکنون خصوصی سازی و متنوع سازی [مدرسه] هدف های چیره بر بهسازی آموزشی شده است.
این یک چرخش باور نکردنی رویدادهاست. روشی خوشایند برای پرداختن سطحی به نارسایی های واگذاری، "خب، در واقع خصوصی سازی راهی است که ما می توانیم با نارسایی های مدرسه های دولتی رویارویی کنیم. من موافقم که مدرسه های آمریکا، آن چیزی که می توانند باشند، نیستند. اما آنها هرگز اینچنین نبوده اند. سازگاری برتری و عدالت هرگز در ایالات متحده برآروده نشده است. با این که پس از جنگ جهانی دوم نرخ گسترش دبیرستان ها به 75 درصد افزایش یافت اما همچنان استاندارهای بالای علمی هدف اصلی آنها نبود. هدف آنها سواد پایه بود (ضروری برای یک اقتصاد تولیدی در حال افت) و ایجاد یک هویت ملی مشترک، فراغ از گروه ها و قومیت های گوناگون. با استفاده از [ جمله معروف] نیمه ی پر و نیمه ی خالی لیوان می توان استدلال کرد که دستاوردهای پس از جنگ جهانی دوم برای آموزش و پرورش دولتی چشمگیر بوده است.
اگر در نظر بگیریم که پس از پایان جنگ جهانی دوم نرخ به پایان رساندن دبیرستان از 50 درصد پیشی گرفته، می توان گفت استاندارهای مدرسه های آمریکا افت پیدا نکرده اند. پیش از آن فقط بخش کوچکتری [از دانش آموزان] دیپلم دبیرستان را می گرفتند. پس پیش از آن و تا سال 1960هرگز فرایند کوشش برای آموزش 70 درصد، 80 درصد، و شاید 100 درصد آمریکایی ها در یک نظام واحد، واقعا مورد تلاش قرار نگرفته بود. حتی پس از آن و زمانی که تا اندازه ای عملا تلاش در این مسیر آغاز شد، ساختار دولتی مورد حمله قرار گرفت. در نتیجه روشن شد که اگر واقعا خواهان بوجود آوردن مدرسه های دولتیِ دمکراتیک و برتر باشیم، به راستی کار بسیار دشواری پیش رو داریم.
چیزی بدتر از این نیست که تاکنون کشور صنعتیِ ناهمگنی [مانند آمریکا] برای آرمانِ آمریکاییِ یک ساختارِ آموزشِ واحد برای همه، تلاش نکرده است و از آن جایی که اکنون درخواست برای نیروی کار غیر ماهر در حال کاهش است، حداقل استاندارهای آموزش، جدی تر و بیشتر شده اند. اما اکنون خصوصی سازی مورد پسند است. زیرا بسیاری می گویند که ما نباید برای ایجاد چنین ساختار دمکراتیکِ فراگیری تلاش کنیم. آنها بر این باورند که این آرمانی ست که درست فهمیده نشده است و ناموجه است. از این گذشته هنوز هم با چنین استدلالی روبرویم که وقتی دولت به سوی ارائه کالاهای عمومی پیش می رود، بسیار افتضاح آور است و چه بسا بهتر باشد که آموزش و پرورش را در بستری همانند رقابتِ بازار در تجارت به بخش خصوصی بسپاریم.
اتفاقا گمان می کنم که خصوصی سازی آموزش و پرورش آمریکا و کنار گذاشتن آموزش دولتی، هجومی علیه بسیاری از باورهای دمکراسی است. خصوصی سازی حتی بیش از نابرابری های سرکشِ ایجاد شده از [تفاوت] ناحیه ها، به ثروتمندان مرحمت دارد! و این حقیقت که مخالفت های اندکی با خصوصی سازی وجود دارد، به ویژه در میان ثرتمندان، برایم وحشتناک است. جای شگفتی نیست که چنانچه کسی کارهای نیکوکارانه ی دارندگان صندوق های سرمایه گذاری و میلیونرهای اینترنتی را بررسی کند در می یابد که ارزش مورد علاقه یک درصد معروف آنها، حمایت از جایگزین های مدرسه های دولتی معمولی است. در واقع این باور که به تازگی دارندگان عاشق سرمایه های بزرگ به وجود آورده اند. " کاهش مالیات- به ویژه مالیات برای آموزش دولتی- و خصوصی سازی مدرسه های دولتی". از این روست که [ این باور] برای حمله به معلمان در ساختار دولتی مد شده است. خراب کردن اتحادیه ها مد است و اتحادیه ها نیز به نوبه خود نتوانسته اند خود را به عنوان هواداران یک آموزش برتر نشان دهند. اما به عنوان یک موضوع سیاست عمومی، آیا ما تاکنون به این پرسش پرداخته ایم که در واقع معلمان ما چه کسانی هستند؟ اکنون چه کسانی به تدریس روی می آورند؟ در عمل آیا کسی تاکنون برای بهینه سازی کیفیتِ کاریِ آنهایی که درگیر تدریس در مدرسه های دولتی هستند- به عنوان یک شغل- پا پیش گذاشته و تلاشی کرده است؟ آیا ما به عنوان یک ملت تاکنون به معنای دقیق کلمه به دنبال استخدام، تربیت و نگهداشتن معلمان با استعداد بوده ایم؟
http://www.vaghayedaily.ir/fa/newspaper/1235
محمدرضا نیک نژاد،روزنامه آرمان،ص 1 و گزارش اجتماعی،3 مهر95
برای نزدیک ۱۳ میلیون دانشآموز، ۹۵۰ هزار فرهنگی، ۱۰۷ هزار مدرسه و بیش از ۵۰۰ هزار کلاس درس، مهری دیگر آغاز شد. امسال نیز مانند سالهای گذشته در شرایطی سال آموزشی را میآغازیم که آموزش و پرورش با دشواریهای فراوانی دست به گریبان است و همچنان در نخستین کارکردهایش ناتوان. این یاداشت بر آن است که با مرور برخی از گرفتاریهای امروز و سالیان آموزش و پرورش، به عنوان زیربناییترین محور توسعه در جهان نوین، از اندیشمندان، پژوهشگران، کنشگران سیاسی و اجتماعی و دست اندرکاران
سیاسی- حکومتی بخواهد توجه بیشتری به آن نشان دهند و تلاش شود تا آموزش و پرورش به جایگاه درست خویش بازگردد. گرچه در این زمینه میتوان فراوان گفت و نوشت اما نگارنده به چند نکته بسنده میکند.
در اولویت نبودن آموزش و پرورش
نخستین گرفتاری آموزش و پرورش که در مقدمه نیز به گونه ای گذرا به آن اشاره شد در اولویت نبودن آن در چشم و دل دست اندرکاران سیاسی- حکومتی است. گرچه در دوران شور و شیفتگی انتخابات و بر زبان بسیاری از فرادستان سیاسی، آموزش و پرورش محل توجه است و همه از آموزش و دانشآموز و آموزگار میگویند، اما کمتر این سخنان، در گامهای عملی بازتاب مییابد. برای نمونه میتوان به سهم آموزش و پرورش کشور از تولید ناخالص ملی(GDP) اشاره کرد و آن را با میزان منطقه ای و جهانی آن سنجید. میانگین جهانی سهم آموزش و پرورش از تولید ناخالص ملی نزدیک پنج درصد است و سهم آن برای برخی از کشورهای منطقه مانند ترکیه بیش از این میانگین است. اما روند کاهش این سهم برای آموزش و پرورش در دولتهای نهم و دهم آغاز و اکنون نزدیک ۵/۱ درصد است که بسیار پایین به نظر میرسد. گمانی نیست که این نشانه ای از در اولویت نبودن آموزش در برنامههای کوتاه، میان و بلند مدت فرادستان سیاسی - اقتصادی کشور است. دهههاست که اندیشمندان توسعه ای جهان، سرمایه اصلی کشورها را نه منابع مادی که سرمایههای انسانی میدانند و برای آموزش این سرمایهها حتی از روزهای نخستین زندگی نوآموزان تلاش و برنامهریزی میکنند. بیگمان هزینهکرد آموزشی برای شهروندان، زمینه دستیابی به بسیاری از هدفهای مادی و غیر مادی را فراهم میکند. از دیگر سو اندیشمندان و پژوهشگران سیاسی - اجتماعی ایران نیز به آموزش و بحثهای پیرامون آن دلبستگی ندارند و شوربختانه آموزش و پرورش برای آنان دلربایی درخور را نداشته و رویدادهای تلخ و شیرین مهمترین نهاد توسعهای، گرهی بر ابروی آنان نمیاندازد. گرچه به تازگی چند تن از کنشگران اقتصادی - توسعه ای به موضوعهای وابسته به آموزش و پرورش پرداختهاند، مانند سخنان محسن رنانی، تحلیلگر مسائل اقتصادی و کارشناس حوزه توسعه در نشست «کافه خرد» که با تلاش برخی فرهنگیان پایه ریزی و برگزار شد و البته بازتاب خوبی نیز داشت. یا گردهماییهای دبیر خانه «توسعه وعدالت آموزشی» که هر از گاهی توانسته لایههای گسترده ای از کنشگران مدنی و سیاسی و هنری و اجرایی را دور هم آورد که مایه خرسندی است، اما بی گمان این توجهات به حوزه مهم آموزش و پرورش بسیار کم شمار و اندکند.
جای خالی پرورش کیفی
بر کسی پوشیده نیست که پرورش شهروندانی دانا و توانا و کامیاب در زیست فردی و کنشهای اجتماعی از بنیادیترین وظیفههای آموزش و پرورش نوین است. از این رو است که در دهههای گذشته ساختارهای آموزشی پیشرو به جای تاکید بر کامیابیهای کارنامه ای و نمرهمحور، به سوی پرورش کیفی شهروندان رفتهاند. اما شوربختانه آموزش و پرورش ما در هدفهای سنتیاش یعنی نمره و معدل و آموختههای حافظه محور و کامیابیهای کارنامه ای و... همچنان در جا میزند و حتی با شور و شیفتگی از چنین دستاوردهایی داد سخن میرود. امروز مانند دهههای پر شمار گذشته، بیماری کنکور مانند بختک همچنان بر آموزش و پرورش ما سایه انداخته و فضای سختافزاری و نرمافزاری آموزش را به دنبال خود میکشد و شوربختانه تر آنکه هرگاه دستاندرکار یا فرادستی میخواهد برتریهای خویش را به رخ دیگران بکشد از کامیابیهای کمی دانشآموزان در این زمینهها سخن میگوید.
کانونهای صنفی در ماههای گذشته و پس از بیش از ۱۰ سال جلوگیری غیر قانونی از تمدید مجوز کانونهای صنفی معلمان کشور، وزارت کشور دولت یازدهم، مجوز شانزده کانون استانی را تمدید و شرایط را برای برگزاری مجمع عمومی شناخته شده ترین نهاد صنفی فرهنگیان فراهم آورد؛ گرچه پیش از این نیز سازمان معلمان به عنوان تشکلی سیاسی - صنفی مجوز گرفته و مجمع برگزار کرده بود. این کار ارزشمند از سوی دولت یازدهم مایه خرسندی و امید است. بخشی از زمینههای دادن چنین مجوزهایی، برخورد خوب و همدلانه و از سر اندیشه وزیر آموزش و پرورش با نهادهای مدنی فرهنگیان و نشستهای پی در پی او و تیم همراهش با کنشگران مدنی- صنفی فرهنگیان بود. اکنون که شرایط برگزاری مجمع عمومی فراهم و حتی اطلاعیه برگزاری آن در روزنامهها منتشر شده است، امید میرود روند گفتوگو و رایزنی میان کنشگران صنفی کانون و دست اندرکاران دولتی تا برگزاری و معرفی هیات مدیره تازه ادامه یابد و زمینه برگزاری خوب مجمع را فراهم کند. بی گمان داشتن تشکلی کاملا صنفی که برآیند دیدگاه بیشترین فرهنگیان است میتواند زمینه رشد آموزش و پرورش کشور را فراهم کند و به سود آیندهسازان ایران به عنوان سلولهای اندامواره جامعه خواهد بود. به باور نگارنده اگر مجمع با حضور حداکثری فرهنگیان برگزار شود بی گمان نگرانی از دو سوی انتخابات یعنی کنشگران و دست اندرکاران رخت بر میبندد و تشکلی توانمند و میانه رو که خاستگاهش دلنگرانیهای آموزشی - صنفی فرهنگیان است پا خواهد گرفت. از میان برداشتن سوءتفاهمها در دو سوی این جریان تنها از راه گفتوگو و تعامل انجام شدنی است و رویارویی میتواند همین اندک زمینه کنونی را از میان بردارد. مسائل مطرح شده پارهای از مشکلات موجود در آموزش و پرورش همزمان با آغاز سال تحصیلی جدید را نمایان میسازد که بی شک رفع کردن کاستیها و تقویت نقاط مثبت میتواند در بهبود وضعیت آموزش و پرورش در ایران تاثیر بی بدیلی بگذارد. ناگفته پیداست که نهاد مدرسه نقشی تعیین کننده در آینده این مرز و بوم دارد و باید در راستای بهبود آن تلاش کرد.
محمدرضا نیک نژاد - ،روزنامه همدلی،ص 1 و جامعه،3 مهر 95
گزارشگر صدا و سیما در خراسان جنوبی از احساس یک دانشآموز دبستانی در نخستین روز سال آموزشی میپرسد. دانشآموز با
بی آلایشی کودکانهاش پاسخ میدهد: احساس خاصی ندارم! خبرنگار ادامه میدهد: مگه خوشحال نیستی؟ کودک می گوید: نه! چه احساس خاص و خوشحال کنندهای!؟ این که هر روز شش صبح از خواب بیدار بشَم و برَم مدرسه، چه احساس خوشحالیای باید داشته باشه!؟ گرچه پاسخِ دانشآموز دبستانی برای شوخی و سرگرمی در فضای مجازی دست به دست میشود اما بیگمان نشان از یکی از گرفتاریهای نگرانکننده و خطرناک در ساختار آموزشی کشور دارد که به سادگی میتوان با طرح چنین پرسشی از دانشآموزان، دانشجویان و حتی آموزگاران به فراگیری آن پی برد! اما ریشه چنین احساسی در کجاست؟ چرا بیشترِ گروههای درگیر با آموزش از آن گریزان و بیزارند؟ و چه باید کرد تا این احساس، گام به گام کم رنگ تر شود و انگیزه برای رفتن به مدرسه و یادگیری انگیزه مند افزایش یابد؟
نخست آن که برنامههای آموزشی در کشور بر پایه تکیه بر برآوردهای کمی و نمرهای دانشآموزان و برخاسته از رقابتهای آموزشی است. خانوادهها با توجه به کامیابیهای کارنامه درسی، فرزندانشان را به بررسی و داوری مینشینند و تواناییهای او را در مقایسه و رقابت با دیگران میسنجند. بیگمان چنین سنجهای افزون بر این که با دستاوردها و پژوهشهای دانشبنیادِ نوین فاصله دارد، تن و جان دانشآموزان را میفرساید و آزار میدهد. در این گونه رقابتها و سنجشها انسان به عنوان آمیختهای پیچیده از اندیشه و احساس و تن و جان، دچار آسیبهای جدی شده و دست کم از موضوع رقابت و سنجش بیزار و دلزده میشود. برای رویارویی با این گرفتاری، میتوان با به کارگیری اندیشهها و تجربههای جهانی، باید ارزیابیها را کیفی کرد و سنجشها را به سوی دگرگونیهای فردی در فرآیندهای زمانی و مکانی آموزش برد. به این معنی که پیشرفتهای آموزشی را در دگرگونیهای اندیشگی و رفتاری دانشآموز با خودش به ارزیابی نشست و سنجید. این روش از رقابت های کور و بیهوده و آزارنده جلو گیری میکند.
از دیگر سو درونمایههای آموزشی با زندگی روزمره نوآموزان کمترین پیوند را دارد و این سبب میشود که درس خواندن نه برای زندگی و تجربه افزایی برای آن، که برای به دست آوردن نمره و مدرک باشد و بیگمان این نمیتواند انگیزههای درونی انسان را برانگیزد و حس خوشنودی و آرامش درونی را به همراه داشته باشد. گرچه در چند سال گذشته برخی عنوانهای درسی در پیوند با زندگی دانشآموزان وارد برنامه درسی شدهاند اما دو نکته نگذاشته آنچنان که شایسته است گرهی از این بیپیوندی بگشاید. نخست این که افزایش این درسها سبب کاهش درسهای دیگر نشده و برنامه درسی را سنگینتر کرده است که خود بر آتش بیانگیزگی و خستگی دانشآموزان میافزاید. دوم اینکه آموزگاران در این درسها آموزشهای درخور را ندیده و آگاهیهای ضروری برای آموزش درونمایههای آن را ندارند. اگر برای این دو دشواری اندیشهای شود بیگمان ورود این درسها به برنامه درسی را باید به فال نیک گرفت و تلاش کرد که روند بهسازی آموزش گام به گام و با انگیزه پیشرفت.
اما روندِ انگیزهکش دیگر در ساختار آموزشی، ناشاد بودن فرآیند آموزش در ایران است. ریشههای آموزشی خشک و هراسزا برای کنترل فرایند آموزش دارای ته نشستهای توانمند سنتی است که به آسانی ساختار و فرایند آموزش را رها نمیکند. تلاشهای آموزگار، معاون و مدیر و... همه بر پایه ترس در دانش آموز و فشار بر او طراحی و اجرا میشود. کلاسهای پر جمعیت و غیر استاندارد و دهها دشواری دیگر زمینهساز گریز از شادی و شور و نشاط در ساختار آموزشی است. شوربختانه با کمترین بیرون روی از این ساختار خشک و خشن، از هراس فراگیری و از دست رفتن کنترل کلاس و مدرسه، برخورد میشود. این خود زمینهای دیگر برای ناخوشنودی دانشآموزان از مدرسه و آموزش است.
واپسین چیزی که باید به آن اشاره کرد و بهانهای شد بر نوشتن این یاداشت، آغاز ساعت آموزشی برای دانشآموزان است. پژوهشهای جهانی در برخی کشورها که به وسیله یکی از پژوهشگران آموزشی کشور به فارسی برگردانده شده بود نشان میدهد که آغاز زودهنگام ساعت آموزشی افزون بر بی انگیزگی دانشآموزان برای به مدرسه آمدن و گریز از درس و مدرسه، در ناکارآمدی آموزش نیز بسیار موثر است. شاید اکنون زمان دگرگونی ساعت آموزشی در کشور نباشد اما بیگمان میتوان در این زمینه به پژوهشهای کشوری پرداخت و کارآیی آن را بررسی کرد.
http://hamdelidaily.ir/?newsid=19093
محمدرضا نیکنژاد،روزنامه شهروند،ص آخر،3 مهر 95
مَشت حسن بر دیوار کلاس «ماما» میکند. بچههای گریزان از چارچوبه تنگ کلاس ادا و اطوار درمیآورند و بیصدا میخندند. اما او همچنان که سرش به دیوار تکیه دارد، خواب است. دانشآموزی جلوی کلاس تاریک و درحالی که عزتالله انتظامی و علی نصیریان و جمشید مشایخی، تن و چهرهاش را درمینوردند، میرقصد و همشاگردانش ریسه میروند، اما او همچنان که سرش به دیوار تکیه دارد، خواب است. دانشآموزی خود را به چهره خستهاش نزدیک میکند و با گوشی همراهش عکس میگیرد و کِیفاش کوک میشود، اما او همچنان که سرش به دیوار تکیه دارد، درخواب است. چند روز پیش و هنگامی که درباره «عزاداران بیل» از غلامحسین ساعدی سخن گفته بود، اقتباس سینماییاش یعنی «گاو» را نیز درکلاس به نمایش درآورد. او خواب است اما کسی ریشه خستگیاش را نمیداند و نمیپرسد. شاید هم میپرسد! اما او پاسخی ندارد! شبِ پیش خوابش نبرده بود. یکی- دو روز نیست که از سر ناچاری به خانه تازهشان آمدهاند. خانهای اجارهای که به خاطر مستأجر بدنام پیشیناش، انگشتنمای همسایههاست. همسرش تنها درحمام و مرد بیگانه ناجوری در خانه و... آری دبیرِ ادبیات هنرمند و دوستداشتنیِ دبیرستان، مدتی است پرخاشگر شده است. برخلاف همیشه درکلاس بیقرار است و به همه گیر میدهد و داد و فریاد میکند. رنجور است و هیچ کس از او نمیپرسد که چه مرگت شده؟ شاید هم میپرسد! او باید چه پاسخی بدهد؟ همسری با سرشکافته و دردی خفقانآور در آستانه بیماری و او گرفتار و سرگردان در شهر به دنبال مردِ بیگانه ناجور، یک پایش در کلاس و یک پایش روی صحنه بازیگری شبانه! آری صحنه بازیگری. دبیر ادبیات دوستداشتنی و باسواد، بازیگر تئأتر هم هست. آن هم بازیگری توانا! البته نمیدانیم که از سرِ عشق بازی میکند یا برای پرکردن شکاف ژرف حقوق دریافتی با هزینههای زندگیاش! سالهاست که معلمان دو یا سه شغلهاند و از شدت گسترش در میانشان، دیگر برای خودشان و دیگران عادی شده است و...
به سفارش دوستی کارگردان و تأکید بر اینکه نقش نخست فیلم معلم است، به تماشای «فروشنده» اصغر فرهادی رفتم. پیش از این هم «جدایی نادر از سیمین»، «درباره الی» و... از او را دیده بودم. فیلمهای فرهادی را میتوان از زاویههای گوناگون به بررسی نشست، اما برای من بهعنوان تماشاگر عادی، چند ویژگی فروشنده برجستهتر است. با بازی خوب شهاب حسینی در نقش یک معلم، با فروشنده بیش از فیلمهای دیگرش احساس نزدیکی کردم. فرهادی استادِ پرداختن به لایههای اجتماعی متوسط و دلنگرانیهای آنهاست. معلم بهعنوان شاخصهای از طبقه متوسط درچالشی ناموسی قرار گرفته و تماشاگر درپی واکنشِ این نماینده طبقه خویش در داستان است. فرهادی به شدت در پروراندن شخصیتهای خاکستری کامیاب است و از قهرمانسازی گریزان. اوج این توانایی را در مرد بیگانه ناجور میبینیم که در لحظههای دلسوزی ما را برمیانگیزد. از همه اینها گذشته فیلمنامه شگفتآور فروشنده است. باورکردنی نیست که صحنههای فیلم زمان و مکان را پشت سر میگذارند و همه درخدمت به هدف کارگردان قرار میگیرند. اوج این توانایی را میتوان درهمیاری کممانندِ صحنههای تئأتر به داستان فیلم دید و... فروشنده فیلمی است که روزها میتواند اندیشه را به بازی بگیرد و بزرگترین خدمتش طرح پرسشهایی است که پاسخشان آموزههای فرهنگی- اجتماعی ما ایرانیان را به چالش میکشد. چالشی ارزشمند و تأثیرگذار. باید رفت و فروشنده را دید. آن هم از نگاه یک معلم بهعنوان نماینده طبقه متوسط. از دید یک معلم، یا بازیگرِ تئأتر یا فروشنده یا همه اینها شاید!
http://shahrvand-newspaper.ir/news:nomobile/main/76047/%d9%81%d8%b1%d9%88%d8%b4%d9%86%d8%af%d9%87%d9%90-%d9%85%d8%b9%d9%84%d9%85-%db%8c%d8%a7-%d9%85%d8%b9%d9%84%d9%85%d9%90-%d9%81%d8%b1%d9%88%d8%b4%d9%86%d8%af%d9%87%d8%9f
گزارش و گفت و گو، تارنمای فانوس
به گزارش سرویس اجتماعی فانوس ،ترک تحصیل معضلی است که بدون شک تنها به کشور ما اختصاص ندارد و کم و بیش حتی در کشورهای پیشرفته جهان نیز مشاهده می شود. در این ارتباط پژوهشهای انجام شده دهه 90 میلادی در غرب نشان میدهد، جا به جایی محل سکونت، تغییر مدرسه، امکانات و ساختار مدارس و فرآیندهای آموزش در کنار بنیه ضعیف علمی دانشآموزان که قویترین محرک برای ترک تحصیل است، از مهمترین دلایل خروج دانشآموزان لازمالتعلیم از چرخه آموزش به شمار میرود.
اما نتایج پژوهشهایی که تاکنون در کشورمان انجام شده به عواملی قویتر از آنچه در کشورهای پیشرفته وجود دارد، اشاره میکند تا آنجا که در ایران فقر مالی، بیانگیزگی، محیط نامناسب خانه و مدرسه، خشونتهای خانگی و سیستم آموزشی، سختگیریهای بیهوده و کمبود امکانات آموزشی در صدر دلایل ترک تحصیل شناخته شده است.
آمارها چه میگویند؟
با این مقدمه؛ مجموع ضعفها و کاستیهای سیستم آموزش در ایران سبب شده تا بیش از 2 میلیون و 300 هزار کودک بین 6 تا 17 سال یکی از حقوق اساسی خود یعنی تحصیل محروم بمانند، آماری که آذرماه سال 1390 از پژوهشهای رسمی مجلس شورای اسلامی استخراج شده و نشان میدهد این تعداد دانشآموز بازمانده از تحصیل در کشور وجود دارد که یا اصلا به مدرسه نرفتهاند یا در طول سالهای تحصیل به دلایل مختلف از تحصیل بازماندهاند و ظاهرا تنها پژوهش رسمی انجام شده درباره کودکان محروم از تحصیل است.
گروهبندی کودکان بازمانده از تحصیل
این که یک دانشآموز لازمالتعلیم درس را رها میکند و راههایی جز تحصیل را میپیماید، دلایل متعددی دارد و طبیعی است تا علتها پابرجاست، معلول که ترک تحصیل دانشآموزان است، نیز ادامهدار است.
در همین رابطه "محمد رضا نیک نژاد،" کارشناس حوزه آموزش و پرورش در گفت وگو با خبرنگار اجتماعی فانوس، با تاکید بر این که برای مقابله با پدیده ترک تحصیل باید علتها را از بین برد و کاری کرد تا کمتر فرد در سن تحصیل، درس خواندن را رها کند، عنوان میکند: بررسیها نشان میدهد، کودکان بازمانده از تحصیل دو گروه هستند، گروهی مانند کودکان روستاهای دور افتاده و کم جمعیت که از اول وارد سیستم آموزشی نمیشوند و سپس گروههایی که از سیستم آموزشی سرخورده شدهاند و تحصیل را مانعی جدی برای پیشرفت خود میدانند.
او میگوید: اما به جز کودکان محروم مناطق عشایری و روستایی تعداد کمی از کودکان و به خصوص دختران در روستاها و حاشیه شهرها هم به دلیل ناآگاهی، تعصب و فقر والدین، رنگ مدرسه را نمیبینند اینها مطلقا بیسوادند.
به اعتقاد او گروه دوم کودکانی هستند که از آموزشهای رسمی آموزش و پرورش ناامید شدهاند و به دلایل مختلف به این باور رسیدهاند که برای پیشرفت باید وارد بازار کار شوند، تجربه البته نشان میدهد بخش زیادی از بازماندگان تحصیل از این گروه هستند.
علتهای ترک تحصیل
این کارشناس آموزشی اضافه میکند: یکی از علل باز ماندن کودکان از تحصیل، فقر مادی و معنوی خانوادههای شهری به ویژه اقشار حاشیهنشین است. اما بسیاری از دانشآموزان خانوادههای متوسط و بالای شهری هم به دلیل ناکارآمدی سیستم آموزشی مجبور به ترک تحصیل میشوند.
به اعتقاد نیک نژاد، در کشور ما سیستم آموزشی، جذابیتی برای بسیاری از دانشآموزان ندارد. برنامههای آموزشی کشور ما با روحیه کودکان سازگار نیست. محفوظات فراوان، مشق و تمرین و تکرار موضوعاتی که ارتباطی با زندگی و علایق دانشآموزان ندارد، کودکان را از درس و مدرسه بیزار میکند. همین امر منجر به افت تحصیلی، مردودی و سرانجام خروج دانشآموز از چرخه آموزشی میشود.
شناسایی کودکان بازمانده از تحصیل؛ راهی برای بازگشت
در این باره "محمد دیمه ور"، معاون ابتدایی وزارت آموزش و پرورش از شناسایی و بازگشت کودکان خارج از چرخه تحصیل خبر میدهد و میگوید: وزیر آموزش و پرورش با وزیر کشور تفاهمنامه ای را امضا کردند تا موانع و مشکلات پیش روی ادامه تحصیل کودکان بازمانده از تحصیل را برطرف کنند. بر این اساس سال 93 توانستیم موانع تحصیلی 35هزار کودک بازمانده از تحصیل را برطرف کنیم و آنها را به مدرسه برگردانیم.
او میگوید: طرح شناسایی کودکان خارج از چرخه تحصیل بر عهده مسئولان وزارت رفاه و سازمان بهزیستی است. مسئولان مربوطه در استانها بر اساس اطلاعات دریافتی و با توجه به امکاناتی که در اختیار دارند، به صورت خانه به خانه دنبال دانشآموزان میروند و پس از پیدا کردن آنها و با توجه به دلایل ترک تحصیل یا بازماندگی از تحصیل افراد، اقدامات لازم را انجام می دهند.
به گفته او اکنون وزیر کشور نیز نسبت به این موضوع حساس شده و براین اساس استانداران موظف شدهاند گزارشات سه ماهه اقدامات خود را در این زمینه به هر دو وزارتخانه ارائه کنند. وزیر آموزش و پرورش هم موظف است هر 6 ماه یکبار گزارشی را در هیأت دولت در این باره ارائه کند.
وی تأکید میکند: موضوع کودکان خارج از چرخه تحصیل برای دولت یازدهم بسیار مهم است. این موضوع جزو اولویتهای آموزش و پرورش است و ما هم به طور جدی این موضوع را پیگیری میکنیم.
معاون ابتدایی وزارت آموزش و پرورش ادامه میدهد: با این حال آمار دقیقی از ثبت نام کودکان خارج از چرخه تحصیل در کشور وجود ندارد و ما نمیتوانیم هم اکنون پیشبینی کنیم که چه تعداد از این کودکان و نوجوانان در مدارس ثبت نام میکنند. اما کودکان و نوجوانانی که خارج از چرخه تحصیل باشند و به مدرسه بازگردند بر اساس بودجهای که در اختیار مدیران مدارس قرار دارد برخی اقدامات آموزشی این کودکان همچون ثبت نام،خرید کتابهای درسی و لوازمالتحریر آنها رایگان تهیه میشود.
دیمهور تأکید میکند: مسئولان آموزش و پرورش در همه شهر ها و روستاها در تلاشند تا ریشه بیسوادی را از بین ببرند برای مثال ما، 110 مدرسه یک کلاسه و چهار هزار و 850 مدرسه با کمتر از پنج نفر دانشآموز در سطح کشور داریم و این نشان میدهد که ما به ورود کودکان و نوجوانان به مدرسه بسیار حساس هستیم.
او با بیان این که مقاومت خانوادهها در برابر تحصیل فرزندانشان بر اساس قانون جرم است، اظهار میدارد: «در قانون حمایت از کودکان و نوجوانان این موضوع پیشبینی شده است و اگر خانوادهای از حضور فرزند خود در مدرسه جلوگیری کند، هم از طرف سازمان آموزش و پرورش و هم به عنوان یک جرم عام از طرف مراجع مربوطه قابل شکایت و پیگیری است و مراجع قضایی نیز حکم مربوطه را صادر خواهند کرد.
با این حال این پرسش پیش میآید که سازمانهای مردمی چه تضمینی میدهند تا کودکان بازمانده از تحصیل دوباره به مدرسه برگردند. کودکانی که درگیر فقر خانواده هستند و مجبورند به جای مدرسه در خیابانها یا کارگاههای زیرزمینی کار کنند.
سوالی که ولیالله نصر مدیرکل پیشگیری از آسیبهای اجتماعی سازمان بهزیستی در پاسخ به آن میگوید: سازمان بهزیستی کشور با مؤسسات غیردولتی و کلینیکهای مددکاری اجتماعی تحت نظر بهزیستی با موضوع اجرای طرح بازگشت کودکان بازمانده از تحصیل به چرخه آموزش تفاهمنامهای امضا کردند. از آنجایی که تحصیل و آموزش از حقوق بنیادین کودکان است و همچنان تعدادی از کودکان بنا به دلایل مختلفی مثل فقر از نظام تعلیم و تربیت بازماندهاند، به همین منظور دستورالعمل اجرایی طرح بازگشت کودکان بازمانده از تحصیل تهیه و به ادارات بهزیستی شهرستانها ارسال شده است. ما همه تلاش خود را برای ساماندهی وضعیت این کودکان خواهیم کرد، اما نمیشود همه سازمانها نگاهشان به مسئولان بهزیستی باشد. خانواده این کودکان مشکل فقر دارند. بر اساس آمارهای سازمان بهزیستی 75 درصد کودکان کار و خیابان دارای سرپرست هستند، حدود 30 درصد از کودکان کار و خیابان به مدرسه نمیروند؛ همچنین حدود 31 درصد کودکان خیابانی 6 تا 11 سال و 9 درصد نیز زیر 6 سال سن دارند. مسئولان سازمان این کودکان را شناسایی میکنند و تا آن جا که بتوانند، حمایتهایی در ارتقای کیفیت زندگی کودکان بازمانده از تحصیل خواهند کرد. اما این موضوع یک عزم جدی میخواهد.
وی تأکید میکند: موضوع کودکان کار، موضوع بسیار جدی است که باید همه دستگاهها درگیر آن شوند، اما متأسفانه هر کجا نام کودک کار و خیابان میآید، همه ذهنشان به سمت بهزیستی میرود این در حالی است که بالای 18 سازمان و وزارتخانه درگیر کار ساماندهی این کودکان هستند.
شعار ندهیم واقعیت وجود کودکان بازمانده از تحصیل را نمیتوان انکار کرد. این روزها وضعیت اقتصادی برخی خانوادهها طوری رقم خورده که از تأمین حداقلهای یک زندگی معمولی عاجزند، بنابراین نخستین قربانیان این خانوادهها هم کودکان هستند که مجبورند با ترک تحصیل اجباری، ضمن کاهش هزینه تحصیل از سبد خانواده، به صورت نیروی کار ارزان وارد بازار شوند. در این میان دختران ترک تحصیلی، دختران خانوادههای مهاجر بدترین شرایط را دارند که به عنوان مهاجر و اقلیت تقریباً هیچ شانسی برای تغییر شرایط زندگی خود ندارند.
موضوعی که محمدرضا نیک نژاد، کارشناس مسایل آموزشی آن را تأیید میکند و میگوید: علاوه بر مشکلات زیر بنایی برخی ناکارآمدیهای نظام اداری و آموزشی نیز بر این امر موثر است.
به اعتقاد وی، وضع اقتصادی بد خانوادهها موجب شده دختران و پسران ترک تحصیل کنند. پسران وارد بازار کار ارزان میشوند و دختران هم ازدواج میکنند. این موضوع در استانهای محروم و مرزی کشور ماننند سیستان بلوچستان، هرمزگان و حتی شهرهای شمال و غرب ایران بیشتر خودش را نشان میدهد. با این حال در استان تهران هم چند مرکز حمایت از کودکان کار و خیابان وجود دارد. مراکزی که به شکل نهادهای مردمی آموزش کودکان بازمانده از تحصیل را بر عهده دارند.
مسئولان این مراکز میگویند تعداد دانش آموزانی که در سنین بالاتر به آنها برای آموزش مراجعه میکنند تا دست کم خواندن و نوشتن یاد بگیرند و در واقع جزو همان گروه بازمانده از تحصیل هستند، روز به روز درحال افزایش است.
وی تأکید میکند: با وجود آن که قانون در این زمینه نسبت به حق مسلم کودکان برای آموزش و برخورداری آنها از علم و دانش صراحت دارد، اما بعضاً وجود نگاه «اقتصادی» به سیستم آموزش و پرورش، عملاً زمینههای ایجاد فاصله طبقاتی میان کودکان را از سنین کودکی فراهم کرده و حتی به این مسأله دامن زده است و در عین حال سبب شده تا کودکان نتوانند از امکانات جامعه که دولت موظف به فراهم کردن رایگان آن بوده به طور یکسان برخوردار شوند.
نیکنژاد میگوید: بر اساس اصل سی ام قانون اساسی دولت موظف است وسایل آموزش و پرورش رایگان را برای همه ملت تا پایان دوره متوسطه فراهم کند و وسایل تحصیلات عالی را تا سر حد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد. البته چندی پیش هم مسئولان آموزش و پرورش اعلام کردند که در برنامه ششم توسعه تحصیل در دوره ابتدایی اجباری میشود.
اما واقعاً مسئولان بر اساس چه مکانیزمی میخواهند آموزش را اجباری کنند. کودکی که در گیر کار است، چگونه میتواند صبح به صبح به مدرسه بیاید و درس بخواند؟ آیا فضای آموزشی فراخور استاندارد، شاد و ایمن آن گونه که باید برای کودکان عادی وجود دارد که کودکان کار هم به آن اضافه شوند؟ این ایده بسیار خوبی است که مسئولان حالا به فکر بازگشت کودکان خارج از چرخه تحصیل به مدرسه هستند، اما باید دید که آیا واقعاً این موضوعات قابل اجراست یا در حد شعار میماند؟
با این همه مسئولان وزارت آموزش و پرورش به عنوان متولی اصلی و رسمی آموزش، قبل از هر چیز به وجود پدیده کودکان بازمانده از تحصیل اعتراف کردند تا جایی که حالا برنامهها و طرحهایی را برای شناسایی کودکان خارج از چرخه تحصیل در دستور کار خود قرار دادهاند.
سازمانهای غیردولتی هم از وجود آمار بالای کودکان خارج از چرخه تحصیل میگویند آماری که به ادعای آنها به بیش از 4 میلیون نفر میرسد. حال این سؤال مطرح میشود که با این شمار بالا از کودکان بازمانده از تحصیل، آیا اصل سیام قانون اساسی که میگوید، دولت موظف است وسایل آموزش و پرورش رایگان را برای همه ملت تا پایان دوره متوسطه فراهم کند و وسایل تحصیلات عالی را به طور رایگان گسترش دهد، قابل اجراست؟
http://fanousnews.ir/Content/Detail/7767/4-