عشق، خردمندانه است و تنفر، ابلهانه!

 

     

                  محمدرضا نیک نژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 28 فروردین 95

1-     درباره مدارا در اندیشه، گفتار و کردار گفت و گو می کردیم. گفت ما از کودکی مدارا با دیگران را نیاموخته ایم. خانواده و سامانه آموزشی در پدیدآوری چنین خویی در شهروندان ناکام بوده اند. اکنون نیز تغییر رفتار دشوار و شاید هم نشدنی باشد. با گفته هایش همدل بودم. اما گفتم شاید میان مدارا در اندیشه، و مدارا و کوتاه آمدن های همیشگی در برابر رفتارهای آزار دهنده ی یک فرد یا یک گروه، مرز روشنی نباشد. به یادش آوردم که در نشست های هفتگی چندین ساله، کسی می آمد و در حالی که به سخنان دیگران چندان گوش نمی داد، هر بار خاطره ای تکراری می گفت و خود را در جایگاه "حل المسائل" می نشاند و منم منم می کرد و ساعت ها وقت همه را می گرفت. چیزی نه به دانسته ها و اندیشه ها می افزود و نه کار درستی از پیش می برد. پرگویی و تکرار و تکرار و تکرار. چند بار می بایست با او مدارا می کردیم!؟ چند بار تذکر و توصیه و اخطار!؟ یک بار، دو بار، ده بار، صد بار ...! خب جایی باید جلویش ایستاد و شاید فریادی هم کشید! بگذریم!  

2-      در دبیرستانی کار می کنم که نمونه ای دیدنی از مداراست. دانش آموزان زرتشتی، ارمنی، آشوری، کلیمی و مسلمان، با آموزگارانی با همین پراکندگی آیینی به آموزش می پردازند. هیچگاه ندیده ام گوناگونی باورهای دینی در آن جا بگو- مگویی پدید آورد. با همه تفاوت های دینی در دبیرستان، یک چیز را نمی توان نادیده گرفت و آن "فرهنگ مشترک ایرانی" است. به گمانم زمینه مدارا در آنجا، نه آموختگی مدارا و تحمل، که دوری از " تنفر ابلهانه" است و زیستن در سپهرِ فرهنگ مشترکِ ایرانی و شاید "عشق خردمندانه" به آن. شاید!

برتراند راسل یکی از بنیان‌گذاران فلسفهٔ تحلیلی و یک کنشگرِ ضدجنگ بود. به دلیل باورهای صلح‌طلبانه‌اش در جنگ جهانی اول، از دانشگاه اخراج و به زندان افتاد. راسل یکی از مخالفان درگیری آمریکا در جنگ ویتنام و همچنین از پشتیبانان خلع سلاح هسته‌ای بود. به پاس آثار پر شمار در پشتیبانی از نوع‌دوستی و آزادی اندیشه، برنده نوبل ادبیات شد. در نماهنگی ارزنده که به تازگی در تلگرام دیدم، از راسل پرسیدند: " گمان می کنید ارزشمندترین پیامی که می توانید به آیندگان درباره زندگی خود و آنچه از آن آموخته اید، بدهید، چیست؟ پاسخ داد: دوست دارم به دو نکته اشاره کنم. یکی از پیام ها اندیشگی است و دیگری اخلاقی. اندیشگی اش این است که هنگامی که فلسفه ای شما را به سوی خود می کشد، تنها چیزی که باید از خودتان بپرسید این است که "واقعیت ها" در این فلسفه چه هستند و چه حقایقی در آنهاست؟ هرگز به خودتان اجازه ندهید که آنچه دوست دارید، حقیقت داشته باشد. یا آنچه را که گمان می کنید حقیقت بودنش برای بشر سودمند است؛ شما را منحرف کند. فقط و فقط به این که واقعیت ها چه هستند، نگاه کنید. اما مسئله اخلاقی بسیار ساده است. باید بگویم "عشق ورزیدن خردمندانه است و تنفر ورزیدن ابلهانه". در این جهانی که در آن، ما هر روز بیش از پیش به یکدیگر نزدیک می شویم، باید بیاموزیم که یکدیگر را تحمل کنیم، باید بیاموزیم تا با این واقعیت که دیگران ممکن است حرفایی بزنند که به کام ما خوش نیست، کنار بیاییم. ما تنها می توانیم در این صورت با هم زندگی کنیم. اگر قرار باشد با یکدیگر زندگی کنیم؛ نه این که با یکدیگر بمیریم! آموختنِ این گونه بزرگمنشی و تحملِ یکدیگر، برای ادامه زندگی انسان روی کره زمین بی گمان ضروری است." اما پرسش این جاست که ما آموخته ایم؟ آیا همچنان امیدی به آموختن هست؟ پاسخش سخت دشوار است! اما باید امیدوار بود و کوشید.

http://shahrvand-newspaper.ir/news:nomobile/main/61420/%d8%b9%d8%b4%d9%82%d8%8c-%d8%ae%d8%b1%d8%af%d9%85%d9%86%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%87-%d8%a7%d8%b3%d8%aa-%d9%88-%d8%aa%d9%86%d9%81%d8%b1%d8%8c-%d8%a7%d8%a8%d9%84%d9%87%d8%a7%d9%86%d9%87

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد