سوار از پیاده خبر ندارد و سیر از گرسنه!

 

                            

                     محمدرضا نیک نژاد، ص آخر رونامه شهروند،12 دی ماه 94

برادر بزرگترم همواره پیگیرم بود. به ویژه در درس و کنکور و ... مشاوری دلسوز بود و در این راه از هیچ ابزاری، حتی کتک! چشم پوشی نمی کرد. بی گمان بخشی از کامیابی ها درسی ام از دلسوزی های اوست. از سال های دبیرستان و هم زمان با درس خواندنش آموزگار نهضت سواد آموزی هم بود. پس از گرفتن دیپلم، آموزگاری در روستاهای دور افتاده را ادامه داد. در طول هفته در روستا می ماند و در پایان هفته به خانه باز می گشت. این کار را در فرهنگ آموزشی "بیتوته" می خوانند. سال اول یا دوم دبیرستان بودم. برای آن که درسی تجربی به منِ سر به هوایِ کم خوان بدهد، در زمستانی سرد یکی دو روز مرا با خود به روستای محل کارش برد. گرچه روستایی ها– ی آن زمان- نمی گذاشتند آقا معلم شب ها در مدرسه کوچک و سرد روستا تنها بماند و به نوبت او را هر شب به یک خانه می بردند اما این از سختی کار آموزگاری در مناطق کوهستانی به ویژه در زمستان نمی کاست. هنگامی که برف تا بالای زانو، زمین را می پوشاند و آقا معلم و بچه های قد و نیم قد روستا، بی پوشاک زمستانی مناسب، یکی یکی به مدرسه و کلاس های چند پایه ای سرد می آمدند دل یخ زده هر کسی آب می شد. بچه ها در کنار بخاری نفتیِ خطر آفرین و پر ماجرا، کز می کردند. مدتی نیاز بود تا خون در دست و پای یخ زده ی بچه ها، آموزگارشان و آموزش به جریان افتد و یادگیری آغاز گردد. داستانی بود پر ز غصه! می گویند "سوار از پیاده خبر ندارد و سیر از گرسنه!"  بی گمان کمتر کسی از سختی های کار آموزگاری در مناطق روستایی- عشایری آگاه است! بسیاری نمی دانند که چندین هزار معلم در استان های نابرخوردار و فقیر با چه دشواری هایی در تکاپویند تا آموزش تعطیل نگردد. اما این دیباچه ای بود برای دردنامه ای دیگر. رخدادهایی تلخ برای دو آموزگار بیتوته ای. یخ زدگی و درگذشت "علی نوروزی" آموزگارِ عشایری منطقه چرام از استان کهگیلویه و بویراحمد و سرمازدگی و قطع پای چپ "علی اسدزاده" آموزگار لرستانی در مسیر بازگشت. هر دوی آنها بیتوته ای بوده اند و در بازگشت به خانه و در پایان هفته دچار حادثه شدند. گرچه این جان فشانی ها در راه آموزش و آموزگاری به این دو پایان نمی یابد و سیاهه ای بلند- بالا از آموزگاران جان باخته و آسیب دیده می توان تهیه کرد. حسین امیدزاده، آموزگارِ اردبیلی که در هنگانم نجات دانش آموزانش در آتش سوخت و پس از چند سال در اثر پیامدهای آتش سوزی درگذشت، کاظم صفر زاده در هنگام رساندن 2 دانش آموز بیمارش از مدرسه عشایری به شهر دچار سیل شد و هر سه درگذشتند، محسن خشخاشی که در کلاس با چاقوی دانش آموزش اش کشته شد، چندین معلم در طول دو سه سال گذشته در مناطق روستایی و عشایری سیستان و بلوچستان با اسلحه نادانی و سیاه اندیشی اشرار به گلوله بسته شده و کشته شدند و ..... و این جدا از پیمودنِ راه های پر پیچ و خمِ روستایی و کوهستانی و پر خطر است که بسیاری از خانم معلم ها و آقا معلم ها سال های سال می روند و می آیند تا بچه های این سرزمین را بپرورند و بیاموزانند. اما از این ها دردآورتر ندیدن این جانفشانی ها و از خودگذشتگی هاست. نه تنها از سوی جامعه، حتی از سوی همکاران اداری خویش که با سخت گیری در قوانین، خرده کمک های دولتی را به هیچ نزدیک می کنند. نمی دانم آیا می توان با شنیدن قصه پر غصه این آموزگاران خود را جای آنان گذاشت و بر رویدادهای تلخی که بر آنها رفته است آگاهی یافت!؟ بی گمان "سوار از پیاده خبر ندارد و سیر از گرسنه!"

http://shahrvand-newspaper.ir/news:nomobile/main/53051/%d8%b3%d9%88%d8%a7%d8%b1-%d8%a7%d8%b2-%d9%be%db%8c%d8%a7%d8%af%e2%80%8c%d9%87-%d8%ae%d8%a8%d8%b1-%d9%86%d8%af%e2%80%8c%d8%a7%d8%b1%d8%af%e2%80%8c-%d9%88-%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%a7%d8%b2-%da%af%d8%b1%d8%b3%d9%86%d9%87!-

نبود آمار شفاف در آموزش و پرورش!

                            

                                 محمدرضا نیک نژاد، روزنامه همدلی، 7 دی ماه 94

                         ( این یاداشت با نام " ابهام در آمارهای آموزش و پرورش" به چاپ رسید)

چند سالی در یکی از دبیرستان های مرکزی تهران نماینده معلمان بودم. مدیرش برای افزایش درآمد دبیرستان و سر و سامان دادن به هزینه های جاری آن، کلاس های تقویتی و کنکوری برگزار می کرد. اما هر سال از یک چیز گلایه داشت و از رقیب گردن کلفت می نالید. می گفت آموزشگاه های نامدار در هفته های نخست نیم سال آموزشی به خانه های دانش آموزان تلفن می زنند و زمینه کشاندنشان به آموزشگاه را فراهم می نمایند! شنیدنی تر آن که آموزشگاه ها شماره آموزگاران و دانش آموزان را از اداره های آموزش و پرورش می گرفتند! چند روز پیش نیز یکی از دوستان افزون بر اشاره به همین موضوع، این پرسشی را مطرح کرد که "چرا من به عنوان یک فرهنگی و نویسنده جستارهای آموزشی، دستم از آمارهای وابسته به آموزش و پرورش کوتاه است!؟ اما شماره تلفن دانش آموزان و خانواده هایشان– که بخشی از حریم خصوصی است- به آسانی در اختیار آموزشگاه ها قرار می گیرد. آیا نباید گمان برد که میان این نهادهای تجاری- آموزشی و اداره ها سر و سری وجود دارد!؟ و ....

 در همین راستا در گردهمایی "توسعه و عدالت آموزشی" در دانشگاه تهران، یکی از معاون های وزارت رفاه و تامین اجتماعی گلایه می کرد که ما برای ساماندهی دانش آموزان بازمانده از آموزش، چندین بار به وزاتخانه و اداره های آموزش و پرورش رفتیم و آمارِ آنها را خواستیم. نخست آن ها با روش های گوناگون جلوی ما سنگ اندازی می کردند و اجازه نمی دادند که نهادهای آموزشی چنین آمارهایی را به ما بدهند! البته پس از رایزنی های گوناگون و دریافت آمارها، بیش از ده عدد گوناگون به دست ما رسید که هیچکدام هم تایید شدنی نبودند!

 درباره این آشفتگی، دو دیدگاه وجود دارد. نخست آن که به خاطر گستردگی جغرافیایی و شمار بیش از 13 میلیون دانش آموز و 105 هزار مدرسه و بیش از 500 هزار کلاس درس، فراهم نمودن آمار چندان کار آسان و البته دقیقی نیست! افزون بر آن که بیش از 90 درصد تلاش دست اندرکاران سامانه آموزش هر سال صرف ساماندهی بودجه و کمبودهای ناشی از آن می شود. از این رو نهاد آموزش در تهیه آمار در گستره مدیریت خویش کارآمد نیست. از سوی دیگر برخی کارشناسان نگاه بدبینانه تری دارند. نبود و یا در دسترس نبودن آمارهای دقیق را کاری برنامه ریزی شده و با هدف می دانند برای پنهان نمودن دردهای ریشه ای تر آموزش مانند شمار کودکان بازمانده از آموزش، شمار دانش آموزان معتاد، شمار دانش آموزان گرفتار ایدز و حتی لاپوشانی افت شدید و گریز نسل تازه از آموزش، میزان هزینه کردِ بودجه در بخش های گوناگون آموزشی، میزان دریافت کمک های مالی خانواده ها، ناکارآمدی نگران کننده در دو بخش آموزش و پرورش، کمبودهای شدید امکانات آزمایشگاهی و کارگاهی و صدها گرفتاری دیگری که شاید به چشم نیایند اما بی گمان در دراز مدت آسیب زا و زمین گیر کننده اند.

ریشه نبود آمار شفاف هر چه باشد، نمی توان از آسیب های نبودن آن چشم پوشید. بی گمان تا ریشه و زمینه درد در یک پیکره آشکار نباشد، رفتن به دنبال درمان کاری بیهوده و شاید مرگ آور است. امروزه پیکره آموزش کشور دچار دردهای فراوانی است که بخش هایی از آن در بالا آورده شد. ساماندهی به آشفته بازار آموزش، نیازمند داده های درست و راست است. از بن منکر شدن و یا کوچک نمایی آن ها نه تنها سودی ندارد بلکه آسیب زا و خطرناک خواهد بود. نمونه های فراوانی از بی سامانی آمار در آموزش و پرورش می توان آورد و درباره اش گفتگو نمود. به دو نمونه اشاره می رود. همان معاون وزارت رفاه می گفت "پس از ماه ها دنبال کردن آمار کودکان بازمانده از آموزش، می توانیم به روشنی بگوییم که نزدیک یک میلیون و 300 هزار تن- فقط ایرانی- از آموزش بازمانده اند! اگر فرض کنیم که این آمار درست باشد، یعنی نزدیک ده درصد از دانش آموزان کشور از آموزش باز مانده اند و این یعنی فاجعه! اما خب با این که بسیار نگران کننده است اگر اراده ای برای ساماندهی باشد می توان امید داشت که اعلام آن نشانه ی خوبی برای تغییر است. یا یکی از فرادستان آموزشی در چند روز گذشته گفته است" که واپسین آمار دانش آموزان معتاد مربوط به سال 80 است! و به دنبال به روز کردن این آماریم"! و این نیز فاجعه ای دیگر و ....

به هر روی امروزه در جهان، آمار مهمترین ابزار برای ارزیابی کامیابی ها و شکست های ساختارهای اجتماعی از جمله آموزش و پرورش است. نبود و یا مخدوش بودن آن می تواند پیامدهای ناگواری در پی داشته باشد. اما آیا اراده و خواستی برای ارائه آمارهای درست و راست پدید آمده است!؟ باید چشم براه آینده ماند و دید!     

   http://hamdelidaily.ir/1105-ابهام-در-آمارهای-آموزش-وپرورش.html     

مدرسه ها و کمک های مالی دلبخواهانه!

 

                                         

          محمدرضا نیک نژاد، روزنامه جهان صنعت، 6 دی ماه 94

(این یاداشت با عنوان" مدرسه ها و ادامه کمک های دلبخواهانه با چاشنی اجبار و تهدید" به چاپ رسید)

چند روز پیش با دادن نامه ای به فرزند کلاس اولم ما را به مدرسه فرا خواندند. نشست در نمازخانه سرد برگزار شد. پس از سفارش های معاونان در حوزه کاری خودیش، آموزگاران نیز راهکارهای آموزشی خویش را به خانواده ها ارائه دادند. در پایان نیز مانند همیشه درخواست برای پرداخت هر چه زودترِ کمک های مردمی دلبخواهانه! و تاکید بر این که اگر پول ها زودتر نیایند کلاس ها مانند این نمازخانه سرد می ماند و بچه ها بیمار می شوند. تاکید می کنند که اداره به ما پول نمی دهد و ما مجبور به این کاریم. و تهدید می کنند که اگر پول ها زودتر به مدرسه نرسد، نام خانواده های بد حساب در کلاس و پیش بچه ها برده می شود! از این بدتر هم این که شنیده شده است که در برخی از دبیرستان های شهرستان های استان تهران خانواده ها تهدید شده اند که در صورت عدم پرداخت کمک های مردمی دلبخواهانه! از آزمون دادن فرزندانشان جلوگیری خواهد شد!

نگارنده با نزدیک بیست سال کار در دبیرستان های استان نابرخورداری مانند لرستان، دبیرستان های فرسوده و بالای 60 – 70 ساله در جنوب و مرکز تهران و ... با دردِ بزرگ آموزش و پرورش یعنی کمبود کشنده بودجه آشنا هستم. سال هاست که کاربدستان آموزشی در برابر دوربین ها و میکروفن های صدا و سیما از غیر قانونی بودن دریافت پول از خانواده ها می گویند. اما دستِ مدیران را از دریافت سرانه دانش آموزی کوتاه و پیش خانواده ها دراز کرده اند! سال هاست که مدیران برای نوسازی نماهای درونی و بیرونی مدرسه، در و دیوار کلاس ها و امکانات ورزشی، آسفالت کفِ مدرسه و ایزوگام پشت بام و ... یا چشم به جیب خانواده ها دوخته اند و یا آواره راهروهای شهرداری های منطقه و خانه های خیرین مدرسه ساز هستند. سال هاست بالاترین مقام های آموزش و پرورش در رسانه ها بدون لاپوشانی می گویند بیش از 98 درصد بودجه آموزشی کشور برای پرداخت دستمزد فرهنگیان است و البته سال هاست که فرهنگیان از فاصله معنا دارِ دستمزدهای خویش با خط فقر رسمی اعتراض دارند. آمار درستی در دست نیست، اما بی گمان بخش فراوانی از هزینه های جاری مدرسه ها از راه دریافت های مردمی تامین می شود. بیش از دو دهه است که فرادستان آموزشی کشور به جای تصمیم سازی و سیاست گذاری، حسابداری می کنند! و همه توانشان را صرف رساندن حساب مالی تا پایان سال دست کم با دو سه هزار میلیارد کسری بودجه می کنند و  ....

 شوربختانه کمبود فزاینده ی بودجه و در پی اش بی سامانی در پرداختِ سرانه های دانش آموزی به مدرسه ها، کارکرد مدیریت مدرسه را از آموزشی به اقتصادی - تجاری تغییر داده است و جایگاه آنان را در میان خانواده ها به شدت فرو کاسته. افزون بر این، دریافت های بی حساب و کتاب در برخی از مناطق، زمینه را برای رفتارهای سودا گرانه ی برخی مدیران فراهم نموده و گستردگی جغرافیایی و آشفتگی و بی قانونی در دریافت کمک های مردمی، در عمل، آموزش و پرورش را از پایش های دقیق بر آنها بازداشته است. از دیگر سو نیاز فراوان و ضروری به این کمک ها برای ساختار آموزشی سبب گردیده است که فرادستان آموزشی – حتی اگر مخالف باشند! -  برنامه ای یکپارچه و جدی برای چنین رفتارهایی به اجرا نگذارند. ریشه چنین گرفتاری هایی کمبود شدید بودجه و نیازهای روز افزون مدرسه هاست. بر کسی پوشیده نیست که بودجه، نیازهای کمی و کیفی ساختار آموزشی را تامین نمی کند. دریافت های بی حساب و کتاب مدرسه ها از خانواده ها نیز به دلیل بی سامانی و نبود پایش، افزون بر این که قانونی نیست و با اصل 30 قانون اساسی ناهمخوان، نمی تواند گره ای از گرفتاری های فراوان ساختار آموزشی بگشاید. شوربختانه دورخیزهای دولت برای اجرای سیاست های اقتصاد بازار، زمینه اجرای این سیاست ها در بخش آموزش و بهداشت را هم فراهم نموده است و گاه گداری هم زخم این سیاست در این دو گستره خود را نشان می دهد. که واپسین نمونه آن باز کردن بخیه های چانه کودک پنج ساله خمینی شهری بود و درد آورترین آن سوختن بچه های شین آبادی. اگر دولت با سرسختی و سماجت به دنبال اجرای سیاست های اقتصاد بازار است نباید فراموش نماید که در لیبرال ترین کشورهای جهان مانند شمال اروپا یا کانادا و ژاپن و ... آموزش و پرورش و بهداشت از اجرای این سیاست ها به دور هستند و به ویژه آموزش تا پایان دوره عمومی کاملا رایگان است. بنابراین تنها راه برون رفت از بن بستِ نابسامانی مالی در آموزش، افزایش بودجه، پایش دقیق بر هزینه کردها و کوتاه کردن دست مدرسه ها از دریافت های بی حساب و کتاب از خانواده هاست. اما آیا کاربدستان ارشد آموزش و پرورش خواست و توان برخورد با این دریافت ها و البته افزایش بودجه را دارند!؟          

http://www.jahanesanat.ir/39449-مدارس-و-ادامه-دریافت-کمک‌های-مالی-دلبخواهانه-با-چاشنی-اجبار-و-تهدید.html

توتوچان دختر کوچکی پشت پنجره!

                          

              محمدرضا نیک نژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 5 دی ماه 94

چندی پیش با دوست تیزبینی کتاب فروشی های پیرامون انقلاب را جستجو می کردیم. کتابی به نام "مدرسه رویایی" را نگاهی انداخت و سپس به من داد. در کنار نام نویسند و مترجم، نام " شهرام اقبال زاده" به عنوان دبیر مجموعه نیز به چشمم خورد. اقبال زاده نویسنده، مترجم، ویراستار، منتقد ادبیات کودکان و نوجوانان و یکی از دست اندرکاران نشر قطره و یک دوست انگیزه ای شد برای خرید کتاب. کتاب شامل داستان هایی پر کشش و کوتاه از دوران دبستانِ کودکی ژاپنی است که " توتو- چان" صدایش می کنند. توتو چان بخاطر شیطنت های کودکانه در دبستان نخستش تحمل نمی شود و خانواده وادار به جابجایی اش می شوند. اما دبستان تازه به جای بیزاری از هوش و بازیگوشی های او، فضایی شاد و تجربه های آموزشی و پرورشی یکتایی برایش فراهم می کند و زمینه ای می شود برای کامیابی های آینده او. دبستان " توموآ " زمینی فراخ بود با ساختمانی خانه مانند و چند واگن قطار در میانه اش. واگن ها، کلاس های درس بچه ها بودند! دانش آموزان در کلاس، آزادی نسبی داشتند و می توانستند آزمایش کنند، جابجا شوند و حتی چیزی بخورند. درونمایه های آموزشی به انتخاب بچه ها برگزیده می شد. به این معنی که ممکن بود در کلاس چند تن ریاضی را برای آن روز برگزینند و برخی علوم و برخی .... و این در دوران جنگ جهانی و آموزش های سخت گیرانه سنتی می توانست نوآوریِ باور نکردنی ای باشد. در پشت جلد کتاب می خوانیم که " آزادی شخصی که به دانش آموزان داده شده بود، نه تنها در ژاپن که در سراسر دنیا، با آموزش های جاری آن زمان بسیار متفاوت بود...". کتابِ " توتو چان دختر کوچکی پشت پنجره" داستان دوران دبستان " تتسوکو کورویاناگی" نویسنده کتاب و یکی از نام آوران تلوزیونی ژاپن است. گرچه " دبستانِ قطاری" در همان سال های دانش آموزی توتوچان بمب باران می شود و در آتش جنگ، خاکستر می شود و مدیرِ نوآورش "سوسوکا کوبایاشی" در سال 1963 در می گذرد، اما کتاب که افزون بر داستان های دلنشین، تا اندازه ای روش های نوآورانه این مدیر را باز می نماید، در ژاپن به شمارگان باورنکردنی هفت میلیون نسخه می رسد و ترجمه انگلیسی اش با 400 هزار نسخه، عنوان پرفروش ترین کتاب ژاپنی ترجمه شده را یدک می کشد. قلم توانای نویسنده، در کنار برگردانِ روان و دلنشینِ "سوسن فیروزی" با دبیری" شهرام اقبال زاده" و همکاری " نشر قطره" کتابی تاثیر گذار و ماندگار را پدید آورده است. با خواندن کتاب با رفتارهای نمکین توتوچان می خندی و هنگامی که این کوچولوی خوش قلب تلاش می کند "یاسوآکی چان" - همشاگردی فلج اش را- از درخت بالا ببرد تا برای نخستین بار از بالا، مدرسه و واگن ها و خیابان را ببیند، اشک در چشمان آدم حلقه می زند! نویسنده درباره مدیر می گوید "آقای کوبایاشی برای طبیعی بودن ارزش قایل بود و می خواست بگذارد ویژگی های کودکان تا حد ممکن طبیعی رشد کند" ( ص 196). "او می خواست آنها (بچه ها) بدترین لباس هایشان را بپوشند تا اگر گلی یا پاره شدند، مهم نباشد. او معتقد بود که خجالت آور است بچه ها نگران توبیخ شدن به دلیل کثیف کردن لباسشان باشند یا از شرکت در بعضی بازی ها برای جلوگیری از پاره شدن لباسشان خودداری کنند" (ص88). مدیر دبستان به بچه می گفت: "از داشتن چشم اما ندیدن زیبایی، داشتن گوش اما نشنیدن موسیقی، داشتن عقل اما آگاه نشدن از حقیقت، داشتن قلبی که هرگز نتپیده پس هرگز نسوخته است، باید ترسید"(ص 84). آیا گاه آن نیست ما نیز این پندِ مدیر را آوازه گوش کنیم!؟ خواندن این کتابِ دلنشین که دارای نکات ارزنده اخلاقی، عاطفی، آموزشی و پرورشی است برای همه ما پدر و مادرهایی که از پیش دبستانی دلنگران پذیرش کودکان مان در کنکور هستیم! بسیار سودمند و حتی ضروری است.

http://shahrvand-newspaper.ir/news:nomobile/main/52479/%d8%aa%d9%88%d8%aa%d9%88%da%86%d8%a7%d9%86-%d8%af%d8%ae%d8%aa%d8%b1-%da%a9%d9%88%da%86%da%a9%db%8c-%d9%be%d8%b4%d8%aa-%d9%be%d9%86%d8%ac%d8%b1%d9%87!-

بررسی حذف رشته علوم انسانی از دبیرستان ها از دو زاویه

                           
     محمدرضا نیک نژاد، هفته نامه چلچراغ، شماره 644، آذر 94 

هفته پیش مدیرکل آموزش و پرورش شهر تهران در گفتگویی از حذف رشته ادبیات و علوم انسانی از دبیرستان های دولتی در سال آینده خبر داد و گفت دانش آموزانِ دوست دار این رشته باید در دبیرستان های ویژه ای به نام " فرهنگ" نام نویسی کرده و درس بخوانند. این خبر به سرعت فضای رسانه ای کشور را در نوردید و به خبرِ یک برخی رسانه ها تبدیل گردید. آن چه در خبرها، گزارش ها، یاداشت ها و گفتگوهای پس از آن بیش از هر چیز به چشم می خورد تحلیل این سخنان با رویکردی سیاسی بود. در نخستین واکنش ها آن چه که نمود بیشتری یافت پیوند این خبر با چالش های چند ساله سیاسی بر سر تغییر درونمایه های آموزشی رشته های علوم انسانی در دانشگاه ها بود. البته با توجه به خاستگاه سیاسی رسانه ها و روزنامه نگاران، این رویکرد دور از ذهن نبود و طبیعی است که نخستین برداشت از سخنان مدیر کل در راستای تنش های دامنه دار گذشته بر سر این موضوع باشد.
 اما این خبر را می توان از دو زاویه ارزیابی نمود. نخست آن که خبر حذف رشته ادبیات و علوم انسانی بیش از آن که سیاسی باشد آموزشی بود. هجوم ده ها ساله دانش آموزان متوسط و ضعیف به این رشته و روگردانی فرهنگی خانواده ها، جامعه و جوانان از رشته های فنی حرفه ای و کاردانش، کاربدستان آموزشی را وا می دارد که هرازگاهی به برنامه های شتاب زده ای دست یازند. بنابر حکم "سند تحول بنیادین آموزش و پرورش" قرار است که هر ساله 35 درصد دانش آموزان متوسطه اول به رشته های کار دانش و فنی حرفه ای بروند. اما رویگردانی اشاره شده همواره بزرگ ترین سد در برابر این حکم است. از این رو کاربدستان آموزشی با سخت تر کردن ورود دانش آموزان به رشته های نظری، در پی فرستادن آنها به رشته های فنی هستند. این برنامه هم در راستای سوق دادن جوانان به رشته های فنی بود. اما دشواری های طرح مانند افزایش دبیرستان های فرهنگ از 12 به 36، پولی شدن آموزش در این دبیرستان ها، گزینش محل این دبیرستان ها با توجه به گستردگی منطقه ای تهران و امکان بازماندن بخشی از دانش آموزان علاقه مند و .... آنچنان فراگیر است که پیاده شدن آن دست کم در کوتاه مدت غیر ممکن به نظر می رسد. 
   دوم واکنش ناباورانه نخبگان سیاسی و رسانه ای کشور بود. با این که سال هاست که گرفتاری های آموزشی، پرورشی، اقتصادی، اجتماعی، ساختاری و حتی سیاسی نفسِ سامانه آموزشی را به شماره انداخته است، اما دریغ از واکنشی درخور از نخبگان سیاسی – اجتماعی و حتی رسانه ای! بیش از دو دهه است که معلمان به عنوان استوانه های آموزش از شرایط کاری و حقوقی خود گله مندند، هر سال دست کم چند رویداد تلخ مانند کشته شدن دبیر فیزیک با چاقوی دانش آموزَش، خشونت چند سویه در مدرسه، رویدادهای تلخی مانند شین آباد و دبستان روستای درودزن در استان فارس، ناکارآمدی هراس آور آموزش و گریز بی سابقه جوانان از آن  و  ... دل جامعه را به درد می آورد اما حسرتِ یک آه از دلِ روشنفکران و نخبگان سیاسی و اجتماعی همچنان بر دلِ آموزش و پرورش مانده است! وزیران آموزش و پرورش دولت های پیش با شیوه هایی کاملا سلیقه ای، بی برنامه و بی هیچ امکانات و زمینه ای، ساختار آموزشی 50 ساله را در کمتر از یک سال از 5-3-4 به 6-3-3 تغییر می دهد و وزیر آموزش و پرورش با دست بردن در سند تحول بنیادین آموزش و پرورش که پس از نزدیک ده سال کار پژوهشی آماده ارائه است را به گفته خودش دو – سه ماهه دچار 70 درصد تغییر می کند و اندیشمندان جامعه که بارها آموزش و پرورش را زیربنای توسعه می خوانند، با آرامش خیال از کنارش می گذرند و انگار نه انگار که خبری شده است! در این باره حتی 500 کارشناس دفتر پژوهش های آموزش و پرورش نیز در خواب ناز تشریف دارند! و به هیچ کس هم پاسخگو نیستند. بی گمان تا آن گرفتاری ها و این بی توجهی ها هست نمی توان به محوری ترین نهاد توسعه در جهان کنونی یعنی آموزش و پرورش امیدی داشت. اما چه باید کرد تا توجه ها را به سوی آموزش و کارآمدی آن کشاند!؟ بی گمان پرسشِ اندیشه سوزی است!

برنامه ششم توسعه و رویکردهای آموزشی آن

                              

                محمدرضا نیک نژاد، بخش طرح نو روزنامه شهروند، 1 دی ماه 94

متن پیشنهادی سیاست های کلی برنامه ششم توسعه کشور که اکنون در دولت در دست بررسی است، هفته گذشته در رسانه ها منتشر شد. این سیاست ها دارای 80 بند و 8 سر فصل از جمله امور اقتصادی، فناوری اطلاعات و ارتباطات، اجتماعی، .... فرهنگی و در پایان نیز علم و فناوری و نوآوری است. در بند 75 و 76 در زیر گروه امور علم و فناوری و نوآوری که به سیاست های این برنامه در آموزش و پرورش می پردازد، آمده است : " 75- اجرای سند تحول بنیادین آموزش و پرورش و تاکید بر دوران تحصیلی کودکی و نوجوانی. 76- افزایش سهم آموزش های مهارتی در نظام آموزشی کشور". گرچه این دو بند کلی است و باید چشم به راه ریزِ سیاست ها نشست، اما از مرور این سیاست های کلی می توان برداشتی گذرا از رویکرد نظام و دولت در برنامه ششم توسعه نسبت به آموزش و پرورش داشت. در بند 75 ، برنامه ششم بر آن است که سند تحول بنیادین در آموزش و پرورش اجرا کند. اما باید دید سندی که برنامه ششم در پی اجرای آن است چه حرفی برای گفتن دارد. در این باره بد نیست گزارشی کلی از چگونگی تهیه سند تحول داشته باشیم. تهیه این سند در سال های پایانی دولت اصلاحات و به سرپرستی دکتر مهرمحمدی- سکاندار کنونی دانشگاه فرهنگیان – آغاز گردید و تا اندازه ای خوب پیشرفت. در دوره اول دولت اصولگرا به آن بی مهری شد و سرعت تهیه اش به شدت کاهش یافت. اما در دولت دوم و با وزارت حاجی بابایی دوباره بر سر زبان ها افتاد و با پیگیری سخت او در شورای عالی آموزش و پرورش به تصویب رسید. پیشنویس نخست سند به تایید کارشناسان دارای زیرساخت های آموزش نوین بود. اما هنگامی که پیشنویس نخست به دست سکاندار آموزش و پرورش دومین دولت اصولگرا رسید به تایید مهر محمدی و تایید و تاکید حاجی بابایی، سند تصویب شده با سند تهیه شده نزدیک 70 درصد تفاوت داشت! سند کنونی نگاهی به شدت یک سونگرانه داشته و بسیاری از ویژگی ها و تفاوت های فرهنگی، اجتماعی، جغرافیایی و ... در کشور را در نظر نگرفته است و بیشتر حالتی شعاری و بسیار کلی دارد و بی گمان با دیدگاه ها و روش ها و دست کم شعارها دولت کنونی همراستا نیست و اگر هم برخی راهکارهای آن نیز اجرایی باشد، اجرای آن از این دولت بر نمی آید.

  ادامه بند 75 ، تاکید بر آموزش های پایه برای کودکان و نوجوانان دارد. گمانی نیست که آشفته بازاری که اجرای ساختار 6- 3- 3 در آموزش و پرورش دبستانی پدید آورد اجازه ی هر گونه تغییر در این دوران را از دست اندرکاران – دست کم- تا چند سال گرفته است. بنابراین در این مورد هم، دست آموزش و پرورش به شدت بسته است.

اما دربند 76 ، دورخیز دست اندرکاران سیاسی و آموزشی برای افزایش سهم آموزش های مهارتی در نظام آموزشی کشور به رخ کشیده می شود. اما واژه "مهارت" از دیدگاه آموزشی دست کم دو بداشت می تواند داشته باشد. نخست مهارت های شغلی و آموزش آنها در هنرستان های کار و دانش و فنی و حرفه ای، و دوم مهارت های زندگی و آموزش های شهروندی و مدنی. سوگیری های نه چندان تازه در ساختار آموزشی و بازتاب آنها در سخنان دست اندرکاران آموزشی نشان می دهد که دلنگرانی و کانون توجه آنها بر رویکرد دوم یعنی مهارت های شغلی و حرفه ای است. آشکار نیست که واژه مهارت در برنامه ششم وابسته به کدام رویکرد است! اما نباید فراموش نمود که امروزه آموزش و پرورش نوین در جهان افزون بر وظیفه سنتی خویش یعنی آموزش خواندن و نوشتن و افزایش سواد، به شدت به دنبال آموزش های اخلاقی، شهروندی و مدنی است. امروزه در هدف های کلی آموزش و پرورش کشورهای پیشرو در آموزش، ارزش هایی مانند دلسوزی، راستگویی، تحمل باورهای متفاوت و حتی مخالف، همکاری، همدلی، پاسداشت و گرامی داشت محیط زیست، بهداشت فردی و اجتماعی و .... گنجانده شده و به شدت در مدرسه ها پیگیری می شود. گمانی نیست که جای چنین آموزش هایی در ساختار آموزشی ما خالی است. گرچه گاه گداری چنین دلنگرانی هایی بر زبان برخی کاربدستان آموزشی جاری می شود اما شوربختانه گرفتاری های بزرگ مالی و ناکارآمدی ساختاری کمتر فرصتی برای چنین رویکردی پدید آورده است.

سخن پایانی این که همواره جای خالی فرهنگیان در گام های تهیه ی چنین برنامه های مهمی خالی بوده است و بر کسی پوشیده نیست که هر سیاستی آموزشی تا هنگامی که همدلی فرهنگیان را با خود نداشته باشد از دور بیرون رفته و پس از زمانی اندک تنها پوسته ای می شود بازتاب یافته در بخشنامه های چسبیده به دیوار که حتی تهیه کنندگانش هم باوری به اجرای آن ندارند! گرچه در ماه های گذشته با سفارش و همکاری رییس سازمان برنامه بودجه و سخنگوی دولت، دست اندکاران تهیه برنامه چند نشست با برخی از اعضای تشکل های معلمی داشته اند اما نباید فراموش کرد که بی گمان 1- چند نشست کوتاه نمی تواند بازتاب دهنده ی همه دلنگرانی فرهنگیان باشد. 2- برخی از تشکل های شرکت کننده نمی توانند ادعای نمایندگی فرهنگیان را داشته باشند زیرا به شدت از بدنه دور هستند و با آنها زاویه دارند ! 3 – تا هنگامی که مشارکتی ساختارمند با چارچوب های معین برای بازتاب دیدگاه های فرهنگیان در چنین برنامه هایی تعریف نشود چنین نشست هایی، آب در هاون کوفتن و زیره به کرمان بردن است.

 به هر روی امید است که برنامه ششم در جزئیات، خوش رو تر با آموزش برخورد نماید و به ویژه به گرفتاری های بودجه ای و مالیِ محوری ترین نهاد توسعه ای در جهان نوین، توجه بیشتری نشان دهد.       

    http://shahrvand-newspaper.ir/news:nomobile/main/52100/%d8%a8%d8%b1%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87-%d8%b4%d8%b4%d9%85-%d8%aa%d9%88%d8%b3%d8%b9%d9%87-%d9%88-%d8%b1%d9%88%db%8c%da%a9%d8%b1%d8%af%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%a2%d9%85%d9%88%d8%b2%d8%b4%db%8c-%d8%a2%d9%86           

آموزش و پرورش و بی توجهی نخبگان جامعه به آن!

 

             محمدرضا نیک نژاد، روزنامه بهار،1 دی ماه 94

هفته گذشته مدیر کل آموزش و پرورش شهر تهران گفت که رشته ادبیات و علوم انسانی از مدرسه های دولتی حذف می شوند. او گفت که دانش آموزانِ خواهانِ این رشته زین پس باید در دبیرستان های فرهنگ نام نویسی نمایند. با انتشار خبر در رسانه های کشور، همان چند ساعت نخست خبرنگاران رسانه های گوناگون به تکاپو افتاده و با گرفتن یاداشت و گفتگو از مسئولان، کارشناسان سیاسی و آموزشی حساسیت بی سابقه ای را درباره یک تصمیم آموزشی نشان دادند. در این میان و با گسترش باور نکردنی خبر و تحلیل و گزارش های گوناگون در خبرگزاری های کشور، تلوزیون های بیرونی نیز به سرعت به خبر واکنش نشان دادند و آن را در بخش های گوناگون خبری بازتاب دادند. شگفت آور بود که به یک باره رسانه های گوناگون به رخدادی نه چندان مهم در آموزش و پرورش چنین واکنش تند و گسترده ای نشان می دادند. در واکاوی بیشتر خبرها، گزارش ها، یاداشت ها و گفتگوها می توان بر دو کلید واژه ی پر بسامد آن ها دست گذاشت. رشته "علوم انسانی" و "دبیرستان های فرهنگ". واکنش ها به این دو واژه از این رو بیشتر بود که از سویی هنوز بسیاری از اهل سیاست چالش های وابسته به تغییر درونمایه های آموزشی دانشگاه ها در رشته علوم انسانی را به خاطر دارند و درگیری های سیاسی آن را فراموش نکرده اند. و از دیگر سو دبیرستان های فرهنگ یاد آور نام "غلام علی حداد عادل" نماینده مجلس و رییس فرهنگستان زبان و یکی از سیاست مداران نام آشنای چند ساله گذشته بود. واکنش های سیاسی گوناگون و گسترده ای که این خبر در پی داشت در یک فرایند کم سابقه مدیر کل آموزش و پرورش تهران را وادار به نوشتن یک یاداشت و پا پس کشیدن از برخی گفته های حساسیت زایش نمود.   

 اما واکنش های باور نکردنی نسبت به این خبر نشان از دردی کهنه در سپهر سیاسی و اجتماعی و آموزشی کشور دارد. سال هاست چه فرادستان آموزشی و چه کارشناسان و فرهنگیان و ... از بد حالی آموزش سخن می گویند. وزیران و معاون هایشان بارها می گویند بیش از 98 درصد بودجه آموزش و پرورش صرف پرداخت دستمزد حقوق بگیران آن می شود و باز هم میزان دستمزد ها در این وزارتخانه زیر خط فقر رسمی است. سال هاست آموزش و پرورش تنها دو درصد بودجه خویش را صرف کیفیت بخشی آموزش می کند که بی گمان آن هم تعارفی بیش نیست. سال هاست مسئولان آموزش و پرورش برای گذراندن دست و پا شگسته سال آموزشی چشم به جیب خانواده ها دوخته اند و اگر کمک های دلبخواهانه ی! خانواده ها و خیرین! نباشد از گچ و تخته و میز و صندلی و پول آب و برق و تلفن و صابون و ابزارهای گرماده و ..... خبری نیست. سال هاست که درونمایه های آموزشی نه تنها بچه ها را بلکه معلمان را هم از آموزش خسته کرده است. سال هاست آموزش و پرورش در دور باطلی گرفتار شده است و نه تنها در آن از وظیفه های نوین آموزش مانند شهروند پروری و آموزش های مدنی و آموزش های اخلاق مدار و همکاری و دلسوزی و .... خبری نیست که در کمترین کارکردهایش یعنی سواد آموزی و آموزش خواندن و نوشتن و حساب کردن هم باز مانده است و اگر هنوز هم صدایش در نیانده به کوشش و سختگیری خانواده ها و آموزشگاه های آزاد است که آموزش را از شکل معنوی و انسان سازیش به کالایی برای سود و سرمایه تبدیل کرده اند دانش آموز برایشان مشتری پر سودیست که نمی توان از آن گذشت! دست کم دو سال است در گرهمایی های توسعه و عدالت آموزشی کاربدستان سازمان های مردم نهاد و دولتی و فرهنگیان از مدرسه های بی امکانات شهرها و روستاهای استان های نابرخوردار داد سخن می دهند و هنوز هم در سده 21 مدرسه های کپری نشان نحس خود را بر پیشانی آموزش و پرورش کشور دارند. سال هاست دانش آموزان در کلاس های پر جمعیت شهری برای فرار از آموزش های ناشاد و خسته کننده به هر دری می زنند تا خود را خلاص کنند و دعا می کنند که سال های آموزش شان هر چه کوتاه تر گردد و ... اما شوربختانه و شوربختانه نه رسانه ها که روشنفکران و سیاست مدارانی که در سطح حرف آموزش و پرورش را زیربنای توسعه همه جانبه می دانند، گرفتاری های بی شمار آن را نمی بینند و یا خود را به خواب زده اند. در دو دهه گذشته فرهنگیان به روش های گوناگون نارضایتی خویش را از رخدادهای سیاسی، مالی، آموزشی و پرورشی ... درون سامانه آموزشی را فریاد زده اند و بدبختانه گوش شنوایی نیافته اند. اما هفته گذشته خبری که به باور نگارنده بیش از آن که سیاسی باشد آموزشی بود به یک باره رسانه ها و سیاست مداران و تصمیم سازان را برآشفت!  بی گمان روزی روشنفکران، سیاستمدران، مسئولان و همه ما، تاوان سکوت در برابر بی مهری و بی توجهی به ریشه ای ترین نهاد توسعه در جهان نوین را پس خواهیم داد و شاید داریم پس می دهیم زیرا به خیالمان پیگیری، حساسیت و توجه به آن با پندارهای سیاسی یمان نمی خواند. پس باشیم تا اجل معهود ...        

 http://www.bahardaily.ir/fa/Main/Detail/8262/آموزش‌وپرورش-و-بی‌توجهی-نخبگان-جامعه-به-آن!  

گر یک نفست ز زندگانی گذرد/ مگذار که جز به شادمانی گذرد!

                        

                      محمدرضا نیک نژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 28 آذرماه 94

در تلگرام گشت می زدم که در گروه خانوادگی " دلخوشی نیک نژاد بودن" به این پست برخوردم. دکتر حسابی:" لذت بردن را یادمان ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ! از گرما می نالیم. از سرما فرار می کنیم. در جمع، از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت، از تنهایی بغض می کنیم. تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بی حوصلگی تقصیر غروب جمعه است و بس! ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺸﮑﯿﻞ می ﺪﻫﻨﺪ: ﻣﺪﺭﺳﻪ... ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ... ﮐﺎﺭ... ﺣﺘﯽ ﺩﺭﺳﻔﺮﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ! ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ می ﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ... " نمی دانم این جمله ها از دکتر حسابی هست یا نه! اما انگار برای من گفته شده اند. با خواندن آن تلاش کردم رفتار و اندیشه ام را برای یک بار هم که شده دگرگون نمایم. از این رو یک روزم را با بکارگیری فعل ها و رفتارهای مثبت آغاز کردم. بامداد، هشدار گوشی ام به صدا درآمد. بی آن که مانند همیشه حس خستگی داشته باشم از خواب بیدار شدم. خسته نبودم! چون شبِ پیش به خاطر کمبود وقت و سر و صدای تلوزیون و خانه، تا دو نیمه شب بیدار نمانده بودم! زمین با بارندگی خوشایندی خیس بود و هنوز هم نم نمک باران می بارید. بر خلاف همیشه با خود گفتم چه خوب که در این هوای دلنشینِ بامدادی باید زود از خانه بیرون بزنم و به دبیرستان بروم. بی گمان روزی خواهد رسید که امکان پیاده روی در این هوای زیبا برایم فراهم نیست. به جای این که نگران از دیر شدن باشم و شتابان از خانه بیرون روم، با آرامش در را بستم و به جای تاکسی، پیاده به سوی ایستگاه مترو راه افتادم. پیاده رفتنم کمی بیشتر طول می کشید اما ارزشش را داشت زیرا هوا خیلی خوب بود و شاید روزی افسوس راه رفتن در چنین هوایی را بخورم. به ایستگاه که رسیدم از این همه شور و شلوغی انرژی گرفتم. انگار هیچکدام از آنها خمیازه نمی کشیدند و در سوار شدن یکدیگر را هل نمی دادند. گرچه با ضرب و زور سوار شدیم اما بدخویی و داد و بی دادی در کار نبود. به دبیرستان رسیدم، کلاس شلوغ بود اما تلاشم این بود با لبخند وارد شوم. با خود گفتم بی گمان روزی برای با این بچه ها بودن نیز دلتنگ خواهم شد. مانند همیشه بیشترِ بچه ها درس نخوانده بودند. اما آرام تر به نظر می رسیدند چون من آنها را آرام تر می دیدم، چون ذهن من آرامتر بود. هیچ کس کم تاب نبود و هیچکدام مان از درس دلزده نبودیم. وادار نبودم به خاطر کنترل کلاس اخم کنم و نمی خواستم روزم خراب شود. گرچه مانند همیشه بچه ها دنبال بهانه می گشتند برای خنده و شادی و خوشگذارنی! اما من عصبانی نشدم. شادی حق بچه ها و من و همه است. باید از لحظه لحظه زندگی بهره برد و شاد بود. دلنگرانم که روزی باید در تنهایی بنشینم و برای بازیگوشی های همین بچه ها افسوس بخورم. مگر تاکنون کم افسوس خورده ام!؟ افسوس کودکی و جوانی از کف رفته، افسوس دوران دانش آموزی و سربازی، افسوس زندگی در خوابگاه های دانشجویی، افسوس پر انگیزگی نخستین سال های آموزگاری، افسوس کوچک بودن فرزندم و کم دردسری اش، افسوس از دست دادن عزیزانم و افسوس .... بی گمان به همین زودی ها روزی خواهد رسید که افسوس همین لحظه نوشتن را نیز بخورم! که به گفته خیام " افسوس که نامه جوانی طی شد/ وآن تازه بهار زندگانی طی شد" پس " گر یک نفست ز زندگانی گذرد/ مگذار که جز به شادمانی گذرد/ هشدار که سرمایه سودای جهان/ عمر است چنان کش گذرانی گذرد". گمانم این است که شاد بودن نیز آموختنی است و زندگی در لحظه و خوب دیدم نیز یادگرفتنی. افسوس که بسیاری از ما آن ها را نیاموخته ایم.

http://shahrvand-newspaper.ir/news:nomobile/main/51842/%da%af%d8%b1-%db%8c%da%a9-%d9%86%d9%81%d8%b3%d8%aa-%d8%b2-%d8%b2%d9%86%d8%af%e2%80%8c%e2%80%8c%e2%80%8c%e2%80%8c%e2%80%8c%da%af%d8%a7%d9%86%db%8c-%da%af%d8%b0%d8%b1%d8%af%e2%80%8c%e2%80%8c%e2%80%8c%e2%80%8c%e2%80%8c-%d9%85%da%af%d8%b0%d8%a7%d8%b1-%da%a9%d9%87-%d8%ac%d8%b2-%d8%a8%d9%87-%d8%b4%d8%a7%d8%af%e2%80%8c%e2%80%8c%e2%80%8c%e2%80%8c%e2%80%8c%d9%85%d8%a7%d9%86%db%8c-%da%af%d8%b0%d8%b1%d8%af%e2%80%8c%e2%80%8c%e2%80%8c%e2%80%8c%e2%80%8c!-