دستی نه برای ایجاد صدا، که برای نگهداشتن!

                

          محمدرضا نیک نژاد، ص آخر روزنامه شهروند،26 دی ماه 94

گفت چرا این قدر تلاش می کنی!؟ کسی قدرِ کارهایت را می داند؟ چرا وقت زن و بچه ات را می گذاری و هی می نویسی. که چه شود!؟ می گویی برای این همه نوشتن هم ریالی نمی دهند. آخر! کار بی مزد هم می شود!؟ آخرش هم اگر خودت و یا زن و بچه ات آسیب ببینید، کسی برایت تره هم خورد نمی کند. ببین! همه دارند زندگیشان را می کنند. تو چه!؟ با لبخندی نیشدار گفت: راستی این همه درباره آموزش می نویسی، کسی می خواند!؟ عزیز من! فرهنگی و وزیر و وکیل دارند زندگی می کنند، کی به فکر آموزش کشور است و.... گفتم من که برای کسی نمی نویسم، برای خودم می نویسم. " من می نویسم، پس هستم"! یا به گفته دوستی " برای معنا بخشی به زندگی ام می نویسم و تلاش می کنم". پوزخندی زد و گفت: پس بنویس!

 به او گفتم ماهنامه " انشا و نویسندگی" را دیده ای!؟ دست اندرکارش را می شناسی؟ گفت نه! گفتم خب! همه می دانیم که سال هاست انشا در مدرسه ها تعطیل است و از درس انشا و البته تلاش های پراکنده آموزگارانی انگیزه مند جز نامی نمانده است. گفتم اکنون چند سالی است که معلمی بازنشسته با یکی دو تا همراه آمده است و برای بالندگی انشا و نویسندگی این نشریه را هر ماه منتشر می کند. پشتکار و انگیزه این آموزگار، آدم را شگفت زده می کند. در یک دفتر کوچک پیرامون انقلاب، هر شماره، پر شور تر از شماره پیش، نشریه را در می آورد و به علاقه مندان می رساند. باورت نمی شود در بسیاری از شماره هایش انشاهای دانش آموزان را منتشر می کند و به آنها انگیزه می دهد. آموزگارانی که در زمینه انشا تلاش می کنند را معرفی و تشویق به ادامه می کند. اگر ما به جای او بودیم، باید از همان روزِ نخست، این کار ارزشمند را کنار می گذاشتیم  و می گفتیم به ما چه! ولی او این کار را نکرد و اثرش را آرام آرام خواهد گذاشت. حالا خواهی دید. با این حرف، رفتم لپ تابم را آرود و یاداشتی را که برای پنجاهمین سالگرد راه اندازی "انشا و نویسنگی" نوشته بودم برایش خواندم: بی گمان نوشتن، اندیشه را می سازد و می تراشد و می شکوفد. کسی که می نویسد، می داند، که اندیشه در بزنگاهی هراس آور، یا پیچی تند و یا گره ای دست و پاگیر، ناگهان می درخشد و جمله ای یا واژه ای یا مفهومی را نشانت می دهد که ساعت ها و روزها مست پرده برداری از یک شگفتی – نه برای کسی، که برای خودت– می شوی. بی گمان لذتِ نوشتن کمتر از لذت کشف نیست. اما شوربختانه همچنان که لذت کشف با بزرگ شدنمان در ساختارهای لنگان فرهنگی– آموزشی به آرامی جان می دهد، نوشتن نیز به بالندگی و خود شکوفایی نمی رسد و کسی را زین سبب دردی نیست! اما در این گیر و دار ناامید کننده فرهنگی- آموزشی یک تن می آید و مشعلی از نوشتن به دست می گیرد و یک تنه برای زنده نگه داشتن مرده ریگی هزاران ساله آستین بالا می زند. بی گمان حسینی نژاد و ماهنامه "انشا و نویسندگی" اش از تک ستارگانی ست که درخشش زیبایش، چشم ها را می نوازد و جان را می تراود و اندیشه را می بالد. شاید گمان رود که "انشا و نویسندگی" یک دست است و صدا ندارد! اما این دست که برای زدن نیست! برای نگهداشتنِ بخشی از بارِ سنگینِ امانتِ چندین هزار ساله فرهنگ، در سرزمین فراموشی ست. تنها می توان گفت "حسینی نژاد دمت گرم و سرت خوش باد". با پایان یاداشت گفتم: بی گمان "انشا و نویسنگی" و مدیر پر تلاش و انگیزه مندش، یکی از بهترین الگوها برای تلاش و اثرگذاری در زیست فرهنگی جامعه است. باید تلاش کرد و تاب آورد. من هم به اندازه خودم تلاش می کنم. امیدوارم تاب هم بیاورم!

http://shahrvand-newspaper.ir/news:nomobile/main/54439/%d8%af%d8%b3%d8%aa%db%8c-%d9%86%d9%87-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%a7%db%8c%d8%ac%d8%a7%d8%af-%d8%b5%d8%af%d8%a7-%da%a9%d9%87-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d9%86%da%af%d9%87-%d8%af%d8%a7%d8%b4%d8%aa%d9%86!-

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد