دانایی،آزادی و ایران!

 

                   محمدرضا نیک نژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 7 آذرماه 94

مربی پرورشی دبیرستان ماندگارِ "فیروز بهرام" در پی ساختن مستندی است که در آن بزرگانی را که در این دبیرستان درس خوانده اند، به دانش آموزان آن بشناساند. تلفنی با دکتر درخواست گفتگو مطرح می شود. گرچه کمتر تن به گفتگو و فیلم برداری می دهد اما چون پای دبیرستان و بچه ها به میان می آید، می پذیرد. با دوربینی معمولی و چند پرسش معمولی تر به خانه اش رفتیم. مانند همیشه با رویی گشاده و پوشاکی آراسته ما را پذیرفت. این بار از پرسش های فلسفی و ترجمه هایی که بیش از دو دهه در سپهر اندیشگی کشور ریشه دوانده، خبری نبود. برنامه برای نوجوانان و جوانان دبیرستانی بود که این روزها کمتر فلسفه می خوانند و حتی کمتر کتاب! از فضای آن روزهای فیروز بهرام و آموزگارانش، رفتن به فرانسه در شانزده سالگی برای خواندن پزشکی و پس از یکی دو سال تغییر رشته به فلسفه در دانشگاه کلمبیا و از بازگشتش به ایران و استادی فلسفه در دانشگاه ها و بازنشستگی و ده ها ترجمه و کتاب و نوشتار و ... سخن راند. هنگامی که از افراد تاثیر گذار بر دکتر پرسیده شد مانند بسیاری دیگر از بزرگان، نخست از پدر و مادرش یاد کرد و سپس از چند تن از آموزگارانش در فیروز بهرام و در پایان هم از چند تن از استادانش در دانشگاه کلمبیا نام برد. شگف آور بود که به عنوان یکی از تاثیرگذارترین مترجمان فلسفی ایران، آموزگارِ زبان انگلیسی اش در فیروز بهرام را از افراد موثر در زندگی اش برشمرد. در پاسخ به این که چرا پزشکی را رها کرد و به فلسفه روی آورد و به ویژه کارِ برگردان کتاب های ارزشمند فلسفه را برگزید!؟ گفت سه چیز این راه را پیش پای من گذاشت. کشش و عشق همیشگی من به "دانایی" و "آزادی" و "ایران". شگفتا که این سه چیز نوجوانی 17 - 18 ساله را از پردرآمدترین و پر کشش ترین حرفه ها یعنی پزشگی - آن هم در پاریس – به سوی رشته ای بافته و تافته با اندیشه، در آمریکا بکشاند و او را در راهی با بهره مادی کم بر بلندای قله ی اندیشه برساند و بنشاند. او راه رسیدن به ایرانی آباد را آزادی می داند و راه دستیابی به آزادی را دانایی. از این روست که کتاب خواندن را بهترین سفارش به دانش آموزان می داند و دانستن زبان را پنجره ای به سوی جهان نوین.

 اما بارها به عنوان آموزگار یا پدر با این پرسش روبرو شده ام که درس به چه دردی می خورد؟ این همه فیزیک و ریاضی و ادبیات و ... به چه کار می آید؟  گرچه به باور خودم پاسخی درخورِ دانش آموزان دبیرستانی داده ام. اما هیچ گاه به سه بنیادِ پندار و کردار دکتر عزت الله فولادوند نیدیشیده ام! آری "دانایی"،" آزادی " و" ایران" می تواند امید بخش و برانگیزاننده باشد. اما چندان هم امیدوار کننده نیست. جوان های فامیل و دور برم و دانش آموزانم چندان دل سپردگی ای به این سه بنیاد ندارند. امروز جوانان بیش از آن که دانش را برای دانایی بیاموزند برای دارایی می آموزند. بیشترشان آزادی را در رهایی از چارچوب های اجتماعی می خواهند و ایران را برای ... نمی دانم! اما بی گمان ما امروز بیش از هر زمان دیگری به این سه جانمایه ی اندیشگی و همبستگی نیازمندیم. دانایی در جهانِ پر هیاهو و شتابان کنونی از نان شب واجب تر است و آزادی زمینه ساز آشکاری توانایی های نهفته در انسان و میهن دوستی و عشق به آن مایه همبستگی و یک پارچگی در روزگار پر تهدید و پر خطرِ کنونی. اما پرسشِ جان کاه و اندیشه سوز آن است که چگونه باید این سه جانمایه را در نهادِ نا آرامِ جوانان کنونی کاشت و بارور نمود!؟ بی گمان سخت پرسشی ست!  

http://shahrvand-newspaper.ir/news:nomobile/main/50247/%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%a7%db%8c%db%8c%d8%8c-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c-%d9%88-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86!-       

خشونت و ریشه های آن در مدرسه!

 

                       

 

           محمدرضا نیک نژاد، روزنامه اعتماد، یکم آذرماه 94

 آذرماه سال گذشته بود که خبر کشته شدن یک دبیر فیزیک با چندین ضربه چاقوی دانش آموزش، فضای اجتماعی و رسانه ای کشور را درنوردید و برای چندین هفته موجش آرام نگرفت. روز یکم آذر سال 94 دانش آموز سال اول دبیرستان حافظی بروجرد در دقیقه هایپایانی وارد کلاس می شود. "محسن خشخاشی" که یکی از خوشنام ترین و باسوادترین دبیران شهر به شمار می آید، به او اجازه ورود نمی دهد. دبیر گمان می کند که دانش آموز دیر کرده و اکنون نیز بدون اجازه معاون می خواهد وارد کلاس شود. از او می خواهد که از معاون نامه ای بگیرد و بعد به کلاس برگردد. دانش آموز - که با پدرش آمده بود، پس از گفتگو با معاون مدرسه و خط و نشان های پدر به سبب نمره های کم ناراحت است - عصبی می شود و چاقو را از جیب در می آورد و پس از وارد کردن چند ضربه به معلم از دبیرستان می گریزد. خشخاشی به علت شدت زخم ها شب در بیمارستان در می گذرد و دانش آموز پس از چند ماه در تهران و در حالی که به علت درگیری خیابانی! بازداشت است، شناسایی شده و به جرم قتل به بروجرد منتقل می شود. امروز پس از یک سال، یک جلسه دادگاه تشکیل شده است و هنوز پرونده در دست بررسی است و هیچ حکمی صادر نشده است. پس از کشته شدن خشخاشی در کلاس، تحلیل ها- حتی بدون انتشار دقیق خبر- انگشت اتهام را به سوی معلم نشانه رفت. این که معلم دانش آموز را کتک زده و دانش آموز از خودش دفاع کرده است! نخست معلم درگیری را آغاز کرده و بچه را زیر مشت و لگد گرفته و .... این سخنان در حالی منتشر می شد که هیچکدام به این نکته توجه نمی کردند که این معلم است که به خاک و خون کشیده شده و اکنون مقتول،خود، متهم به شمار می آید! اما نگارنده که در شش سال همکاری، خشخاشی را از نزدیک می شناخت او را یکی از آرام ترین و مهربان ترین دبیران شهر می دانست و هیچگاه باور کردنی نبود که او به دانش آموزانش زور بگوید و نامهربانی کند، چه رسد به این که دست به تنبیه بدنی بزند.

اما مهمترین دستاورد خونِ بر زمین ریخته شده محسن خشخاشی این بود که جامعه از دریچه ای دیگر – یعنی خشونت زایی و خشونت پروری – ساختار آموزشی کشور را واکاوی نماید. گرچه خشونت در مدرسه ریشه نمی گیرد و دارای زمینه های ژرف و گسترده فرهنگی – اجتماعی است اما گمانی نیست که این ویژگی زشت انسانی در مدرسه بازتولید می شود و می تواند در نهاد تک تک شهروندان آینده نهادینه گردد. این شرایط هنگامی نگران کننده تر می شود که ساختار آموزشی نه تنها برای مبازره با خشونت گرایی برنامه ای ندارد بلکه خود نیز به خاطر ساختار ویژه اش بر آتش آن می دمد. از این روست که شماری از فرهنگیان در روزهای گذشته با تهیه یک بیانیه به برخی از ریشه های خشونت در مدرسه پرداخته اند. در بخشی از این بیانیه می خوانیم " خشونت در مدرسه اما، ریشه هایی در خود آموزش و پرورش هم دارد. شمار بالای دانش آموزان کلاس، کمبود و یا نبود مشاور پرورشی و مددکار اجتماعی کارآمد و کارشناس، فضای ناشاد مدرسه ها، کمبود امکانات ورزشی،درس های خسته کننده و حجم بالای آنها، نبود یا ضعف قانون و آیین نامه های حمایتی از حقوق معلم،کم اعتبار شدن جایگاه معلم، و ... (که بخش بزرگی از اینها همان جلوه های خشونت پنهانی است که نسبت به دانش آموزان و معلمان اعمال می گردد) هنگامی که با مشکلات گوناگون فرهنگی، اقتصادی، و ... جامعه گره می خورد نتیجه ای جز تشدید خشونت و درگیری پدید نمی آورد. سال هاست که فرهنگیان از شرایط نامناسب آموزشی و کاری خود شکایت دارند و به روش های گوناگون، فراهم آمدن شرایط یک آموزش و پرورش کیفی را خواستار شده اند و می شوند. سال هاست که فرهنگیان به فرادستان کشور هشدار می دهند که آموزش و پرورش ایران،آسیب دیده و آسیب زاست و باید در اولویت برنامه ریزی ها و تصمیم گیری ها بنشیند. سال هاست که فرهنگیان به کم توجهی ها و کم اعتنایی هایی که به این نهاد مهم فرهنگی کشور می شود انتقاد و اعتراض دارند."  این بیانیه پیشنهاد می دهد که روز کشته شدن محسن خشخاشی از سوی آموزش و پرورش به عنوان " روز نه به خشونت در مدرسه" نام گذاری شده و در این روز توجه همه گروه ها و طبقه های اجتماعی به سوی از میان بردن هر نوع خشونت در مدرسه و ساختار آموزشی متمرکز گردد. آموزش و پرورش مدرن به سویی می رود که افزون بر کم رنگ کردن رفتارهای خشونت زا می تواند زمینه پرورش شهروندان خشونت پرهیز و مدار محور و اخلاقی را نیز فراهم کند. شرط داشتن چنین مدرسه هایی ورود آموزش های شهروندی و پی ریزی رفتارهای اخلاقی در مدرسه و ساختار آموزشی است. اما آیا ساختار کنونی آموزش و پرورش چنین زمینه هایی را دارد؟ آیا سمت و سوی سیاست گذاری ها و تصمیم سازی های آموزشی در راستای از میان برداشتن زمینه های خشونت زایی در مدرسه است؟ آیا گرفتاری های روزمره و ژرف ساختار آموزشی مانند کمبود بودجه، پایین بودن کیفیت آموزشی، آموزش گریزی دانش آموزان، نزدیک 65 درصد مدرسه های فرسوده، 5000 بخاری نفتی و .... کاربدستان آموزشی اجازه  پرداختن به لایه های ژرف تر آموزش یعنی آموزش های شهروندی و اخلاقی را می دهد؟ آیا .... امید است پاسخ همه این پرسش ها به زودی آری شود!  

  http://etemadnewspaper.ir/?News_Id=30974