میوه سم آلودِ خشونت!

 

        

                        محمدرضا نیک نژاد، ص آخر روزنامه شهروند، 30 آبان ماه 94

نخستین بار محسن را در کلاس های ضمن خدمتِ تابستان سال 78 دیدم. او در بروجرد درس می داد و من در یکی از بخش هایش به نام اشترینان. گاهی در مدرسه ای در بروجرد همکار می شدیم. آدمِ شوخ و خوش خویی بود. برترین ویژگی اش خنده های پایدارش بود. از دور و با دیدن من چهره اش باز می شد و خنده هایش بخشی از چهره اش. با دانش آموزان خیلی جور بود. در حالی که به آموزش آنها بسیار اهمیت می داد، با آنها رفیق بود. پس از آمدنم به تهران گاه گداری تلفنی گپ و گفتی داشتیم. کُل کُل های همکاری و شوخی های معلمی یمان همیشه به راه بود. دورانه هم خبر داشتم که پسری به نام علی دارد و دختری دو سه ساله به نام عسل.

پارسال روز یکم آذر نزدیک ساعت ده – یازده صبح همراهم زنگ خورد. پشت خط دوستی بود که با صدایی لرزان و هیجان زده گفت" محسن را در دبیرستان کشتند!" پرسیدم محسن کیه؟ کی کشتش!؟ پاسخ داد "محسن خشخاشی". دانش آموزش با چاقو شاهرگش را زد! و .... نتوانست ادامه دهد و زد زیر گریه! باورم نمی شد. محسن خشخاشی کسی نبود که با دانش آموز درگیر شود و کار به این جاها کشیده شود. آن روز از چند تن از دوستانم پیگیر حالش بودم. یازده شب در بیمارستان درگذشت. در برخی رسانه ها می خواندم که حتما او دبیری سخت گیر بوده است، حتما دانش آموز را کتک زده است، دانش آموز حتما از خودش دفاع کرده است و ... با این که او جان داده بود، شماری از تحلیل ها به گونه ای بود که او را مقصر می دانست! برخی خارج نشین ها نیز که فضا را مناسب برای عقده گشایی خویش از معلمان و معلمی می دانستند، توپ های خویش را پر کردند و حمله های ناجوانمردانه خویش را آغاز نمودند. اما من همکار او بودم. آزارش به مورچه هم نمی رسید. از با اخلاق ترین و خوشنام ترین و خوشروترین دبیران فیزیک شهر بود. محسن، دانش آموزان را همانند فرزندانِ خویش می دید. این را می شد در تفریح های دسته جمعی اش با دانش آموزان، کمک های پنهانی به نو آموزان تهیدست، تدریس رایگان برای بچه های خانواده های کم درآمد و .... دید. تنها اتهامی که به محسن نمی چسبید سخت گیری اخلاقی و تنبیه دانش آموزان بود. آن مرد نمی توانست سخت گیر باشد. گاهی از کسی بر نمی آید بد باشد! محسن از آنهایی بود که به گفته سهراب " چه در باجه یک بانک چه در زیر درخت" مهربان بود. اما شوربختانه خشونت خوب و بد نمی شناسد! خشونت ریشه هایی گسترده تر از مدرسه و معلم و دانش آموز دارد. خشونت در نهادِ تک تک شهروندان ریشه دارد و سر بزنگاه خود را نشان می دهد. همچنان که بروز خشونت آموختنی است، کنترل آن هم آموختنی است. می گویند در خشونت، هر دو سوی آن قربانی اند اما به باورم گاهی برخی قربانی ترند! با کشته شدن خشخاشی در کلاس، او هم قربانی بود و هم متهم. امروز داغِ ننگِ معلم کشی بر پیشانی آموزشی خورده است که در درازای هزاره ها بر اوجِ فرهنگ ایران و ایرانی نشسته بود. امروز همسر او باید هم پدر باشد و هم مادر. عسل و علی - دختر و پسر محسن-  امروز داغدار پدری اند که برای دانش آموزانش نیز پدر بود و... من و فرهنگیان دیگر دغدار شهیدی دیگریم. شهیدی که با چاقو در خونِ خود غلتید و بار دیگر توانست زشت ترین چهره خشونت را در یکی از مقدس ترین جاهای فرهنگ ایران و ایرانی به نمایش بگذارد. خشونت قربانی دیگری گرفت اما ریشه های آن همچنان در فرهنگ ما گسترش می یابد و میوه های سم آلود خویش را به خورد ما می دهد! بی گمان باید زمانی این درخت تنومندِ بد شگون را خشکانید. اما کی!؟ ....  

http://shahrvand-newspaper.ir/news:nomobile/main/49597/%d9%85%db%8c%d9%88%d9%87-%d8%b3%d9%85-%d8%a2%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%ae%d8%b4%d9%88%d9%86%d8%aa!-

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد