ادعای رئیس سازمان نهضت سوادآموزی درباره باسوادی 95درصد ایرانیان

آمارهای ضد و نقیض درباره میزان باسوادی در کشور

گزارش از الهام کاظمی،روزنامه فرهیختگان،9 دی ماه 93

داشتن تحصیلات دانشگاهی، آشنایی با کامپیوتر و دانستن یک زبان بین‌المللی؛ از نظر یونسکو در قرن 21 فردی که این سه ویژگی را به‌طور همزمان داشته باشد، باسواد محسوب می‌شود. اما کمتر از 10 سال پیش مصوبه‌ای در دولت به تصویب رسید که از آن پس کسانی که قادر به خواندن و نوشتن متون ساده به زبان فارسی و حساب کردن باشند، یعنی دوره مقدماتی نهضت سوادآموزی یا کلاس اول ابتدایی را گذرانده‌اند، باسواد به حساب می‌آیند و امروز براساس همین ملاک، علی باقرزاده، رئیس سازمان نهضت سوادآموزی کشور، 95 درصد مردم کشور را باسواد می‌داند. اما محمد نیک‌نژاد، پژوهشگر مسائل آموزش و پرورش در گفت‌و‌گو با فرهیختگان این آمار را صحیح نمی‌داند و می‌گوید: «چطور با وجود 10 میلیون نفر بی‌سواد مطلق در کشور که تحصیلات اول ابتدایی هم ندارند، می‌توان 95 درصد جامعه را باسواد دانست؟»

به گفته نیک‌نژاد، در دنیای امروز که هر روز تعریف جدیدی از سواد ارائه می‌شود چطور می‌توان پایان اول ابتدایی را ملاک باسواد بودن یک فرد تا آخر عمرش دانست؟ با توجه به تعاریف امروزی از باسوادی همچون دانستن زبان انگلیسی و کامپیوتر، حتی کل دوره دبستان را هم نمی‌توان به‌عنوان ملاکی قابل قبول برای باسواد بودن دانست.

نیک‌نژاد آمار افراد کشور را که با توجه به تعاریف جهانی بی‌سواد محسوب می‌شوند، 30 تا 35 میلیون نفر اعلام کرد. این به این معنی است که نزدیک به 40 درصد جامعه براساس معیارهای جهانی بی‌سوادند.

نیک‌نژاد به آمار همایش توسعه عدالت آموزشی استناد می‌کند و می‌گوید: «درحال حاضر خروجی‌های دبستان در استان‌های حاشیه‌ای و محروم مثل سیستان و بلوچستان 39 درصد است. به این معنی که بیش از نیمی از دانش‌آموزان این استان دوره ابتدایی را به پایان نمی‌رسانند. این درصد در دوره‌های بالاتر تحصیلی به پایین‌تر از 20 درصد می‌رسد. خروجی‌ها صددرصد مربوط به استان‌های شمال کشور است که ارتباط نزدیکی با پایتخت داشته و مردم تحصیل فرزندان خود را ارزشمند می‌دانند.»

از نظر این پژوهشگر حوزه آموزش و پرورش که خود کسوت معلمی را نیز دارد، بی‌سوادی در کشور به‌ویژه در استان‌های شرقی، جنوبی و غربی در حال افزایش است و دلیل آن گسترش فقر نسبی در این مناطق است. به عقیده نیک‌نژاد، هر لحظه با افزایش فشار اقتصادی در این مناطق، کودکان بیشتری از تحصیل بازمی‌مانند و آن هم به این دلیل است که والدین‌شان نمی‌توانند از عهده مخارج آنها برآیند و ترجیح می‌دهند هرچه زودتر دختران خود را به خانه شوهر فرستاده و پسران را هم به نان‌آور خانواده تبدیل کنند.

آمار باسوادی 95 درصدی در کشور در حالی عنوان شده است که حتی با همان ملاک پایان اول ابتدایی هم نمی‌توان این آمار را تایید کرد چراکه 10 میلیون نفر در کشور بی‌سواد مطلق هستند، یعنی بیش از 13 درصد از جمعیت بالای شش سال کشور.

 

http://www.farheekhtegan.ir/newspaper/page/1559/13/19496/0

آلودگی هوا و رویکردهای آموزشی

محمدرضا نیک نژاد،روزنامه ی شهروند،8 دی ماه 93

این روزها و با آغاز ماه های سرد باز هم خبرهای وابسته به آلودگی هوای کلان شهرها به ویژه تهران در رسانه ها بازتاب گسترده ای یافته است. بهره گیری گسترده از خودروهای شخصی غیر استاندار،نبود سوخت بهینه برای کارخانه ها،راه بند های فراوان و روشن ماندن خودروها در آنها و ده ها دلیل دیگر زمینه ساز تنگ تر شدن نفس ها در روزهای سرد سال شده است. اما این نوشتار نمی خواهد به زمینه های پدیده خطرخیز آلودگی هوا بپردازد بلکه بهانه آن پرداختن به اثرهای آن بر آموزش کشور و به ویژه دانش آموزان است. همه می دانیم که بیشترین آسیب آلودگی هوا بر کهنسالان،بیماران قلبی و تنفسی و کودکان و نوجوانان است و از این روست که در روزهای آلوده،نهادهای مسئول از شهروندان - به ویژه گروه های پیش گفته – می خواهند از خانه بیرون نروند. از هشت سال دوران اصلاحات گرفته تا دو دوره مسئولیت اصولگرایان بر آموزش و پرورش،رسم بر این بود که مدرسه ها در روزهای آلوده و در مرز هشدار،تعطیل می شدند و دانش آموزان تهرانی و دیگر کلان شهرهای آلوده در سردترین و آلوده ترین روزهای سال در خانه می ماندند. با این کار فرادستان آموزشی وظیفه خویش را در برابر تندرستی دانش آموزان انجام داده و مسئولیت خطرهای پیش آمده را متوجه خانواده می نمودند. اما رخدادی که در نخستین سال مسئولیت دولت تدبیر و امید رخ داد این بود که در بسیاری از روزهایی که آلودگی در مرز هشدار بود،مدرسه ها باز بوده و کنش های آموزشی برقرار. سال گذشته در یکی از روزهایی که هوای تهران بسیار آلوده بود و مدرسه ها باز،سخنی با این درونمایه از وزیر در رسانه ها منتشر شد که : بر پایه بررسی های انجام شده،تعطیلی مدرسه ها در کاهش آلودگی بی اثر بوده! و از  این رو مدرسه ها باز هستند. بی گمان وزیر می داند که در روزهای آلوده شمار ذرات شیمیایی موجود در هوا افزایش یافته و این مواد با وارد شدن به دستگاه تنفسی برای کودکان و نوجوانان که رو به رشد هستند،بسیار آسیب زا بوده و بی گمان این آسیب ها در آینده می تواند برای بسیاری از آنها بیماری های گوناگونی پدید آورد. از این روست که بسیاری از پزشکان،سفارش فراوان می کنند که کودکان و نوجونان در این روزها از کنش های فیزیکی و ورزش خوداری کرده و در خانه بمانند. بنابراین تعطیلی مدرسه ها نه برای کاهش آلودگی هوا که به خاطر نگرانی از آسیب های احتمالی بر تن و جان دانش آموزان است. کاربدستان باید بدانند که هیچ مصلحتی بالاتر از تندرستی شهروندان نیست و با هر بهانه ای نمی توان تندرستی آنها را به خطر انداخت. بی گمان کودکان و نوجوانان در این گونه دلنگرانی ها از هر گروه دیگری سزاوارترند. گمانی نیست که تعطیلی های ناخواسته و پی در پی بر کیفیت آموزشی کارگر بوده و روند آموزش را با چالش های فراوانی روبرو می کند،اما باید دانست که آموزش،مدرسه،آموزگار،کتاب،وزارتخانه و بودجه همه ابزار هستند نه هدف. این ابزارها برای دانش آموزانی است که با تنی سالم،جانی سر زنده و روانی شاد در کلاس حاضر شوند و درونمایه های آموزشی را فرا بگیرند که "عقل سالم در بدن سالم است". نگارنده به عنوان یک آموزگار می تواند گواهی دهد که رفتار و حال و روز دانش آموزان در روزهای آلوده بسیار متفاوت از روزهای عادی است. در این روزها کم حوصلگی و خواب آلودگی، سوزش چشم و گلو و ریزش اشک،سرفه های پرشمار،سر درد و دل به هم زدگی فراگیر و ده ها نشانه دیگر را می توان به فراوانی در میان دانش آموزان دید. اگر کاربدستان دولتی  و آموزشی نمی توانند از حجم آلودگی بکاهند،دست کم می توانند از آسیب های فراوان آن بر کودکان و نوجوانان کمی جلو گیری کنند. امید است که فرادستان آموزشی در برخورد با کنش های آموزشی واقع گراتر شده و بیش از گذشته به آموزگاران،دانش آموزان و پدر و مادرهایشان نزدیک شوند. آلودگی بیشتر در راه است و خطرها و آسیب های آن در کمین،جامعه چشم براه بهترین و واقع گرایانه ترین رفتار از سوی کاربدستان آموزشی است.               

http://shahrvand-newspaper.ir/?News_Id=17836

در برابر اتوریته

مهدی بهلولی،روزنامه شهروند،ص آخر،8 دی 93

 

«آنچه مرا ترساند این بود که ظرفیت اطاعت و فرمانبرداری از یک ایده را دارم حتی بعد از آن که روشن شد که پایبندی پایدار به این ارزش،با زیر پاگذاشتن ارزش دیگر یعنی آزار دادن شخص بی پناهی که به شما آزار نمی رساند، امکان پذیر است. آنگونه که همسرم گفت : " تو می توانی خود را آیشمن بنامی." امیدوارم در آینده بتوانم با تعارض ارزش ها،موثرتر برخورد کنم.»

آیشمن،افسر بلند پایه نازی ها در جنگ جهانی دوم و مسئول اداره مربوط به امور یهودیان در دفتر مرکزی امنیت رایش بود و دستور فرستادن بسیاری از یهودیان به کوره های آدم سوزی نازی ها را صادر می کرد. پس از جنگ،دستگیر و محاکمه شد. دادستان دادگاه می کوشید نشان دهد که آیشمن یک هیولا و دگرآزار است. اما هانا آرنت،فیلسوف سرشناس آلمانی که در دادگاه آیشمن حضور یافت،او را تنها،فرد بورکرات بی استعدادی می دانست که به راحتی پشت میز خود می نشیند و کارش را برابر فرمان و بخشنامه،درست و دقیق انجام می دهد. بعدها کسانی کوشیدند که با انجام آزمایش هایی،درستی سخن آرنت را نشان دهند. یکی از آنان استانلی میلگرام بود. او در سال های 1960 تا 1963 با انجام آزمایش های بسیار در دانشگاه ییل،و بر روی شهروندان شهر نیوهیون آمریکا،نشان داد که برای دست زدن به جنایت،نیاز نیست که انسان از بیماری روانی ویژه و شدیدی رنج ببرد؛ بسیاری از انسان های معمولی هم به آسانی می توانند همچون آیشمن رفتار نمایند. شرح آزمایش های میلگرام در کتاب "اطاعت از اتوریته" وی – برگردان مهران پاینده و عباس خداقلی،نشر اختران- آمده و به راستی که خواندنی و آموزنده اند.

بندی را که من در آغاز این نوشته آوردم ارزیابی – از- خود (البته پس از انجام آزمایش) یکی از کسانی است که در آزمایش های میلگرام شرکت نمود. موریس براومن،39 ساله،کارمند خدمات اجتماعی بود. او در آزمایشی که به ظاهر،اثر تنبیه بر یادگیری را بررسی می کرد حاضر شد با وجدانی آسوده و حتی با خنده، در برابر هر پاسخ نادرست شاگرد یادگیرنده در آزمایش،شوک برقی نیرومندی را به او وارد کند. براومن تا شوک 450 ولتی که نیرومندترین شوک بود پیش رفت و در پایان هم دو بار آن را تکرار کرد. درصد چشمگیری از کسانی که در این آزمایش ها شرکت نمودند در روند آزمایش پذیرفتند تا نیرومندترین شوک ها را وارد کنند. توجیه ها البته گوناگون بود. برخی می گفتند خود یادگیرنده پذیرفته تا در این شرایط قرار گیرد و آزمایش هم بر او انجام پذیرد؛پس مسئولیتی بر گردن من نیست. درست است که او در روند آزمایش،درد می کشد و داد و فریاد و ناله می کند و خواستار به پایان رساندن آزمایش می شود اما کار و آزمایش باید تا آخر پیش رود و نتیجه ای گرفته شود. برخی می گفتند آزمایشگر از من خواست ادامه دهم.، من خودم دانستم که کار درستی نمی کنم و طرف دارد زجر می کشد اما آزمایشگر به من گفت ادامه ده،برای نتیجه گرفتن لازم است که ادامه دهی؛ من هم باید وظیفه ام را انجام دهم،پس مسئولیت بر گردن آزمایشگر است. جالب این است که در آغاز آزمایش به افراد گفته می شد که اگر نخواستید می توانید ادامه ندهید اما در زمان آزمایش و به فرمان آزمایشگر– آزمایشگر در اینجا نقش اتوریته را دارد،اتوریته به زبان فارسی اقتدار،قدرت،صاحب نظری،مقام صلاحیت دار،و قدرت قانونی است – توانایی سرباز زدن را از دست می دادند.

             http://shahrvand-newspaper.ir/?News_Id=17790

تنبیه،دومعلم و یک گفتگو

محمدرضا نیک نژاد،ص آخر روزنامه شهروند،6 دی ماه 93

گفتم به تازگی خبرهای خشونت و تنبیه در مدرسه ها بازتاب گسترده تری یافته است. از آزار جنسی چند کودک دبستانی به دست معاون،راهی شدن یک دانش آموز به بیمارستان با کتک های مدیر و خوراندن ... به چند کودکِ افغان گرفته تا کشته شدن یک دبیر سر کلاس با چاقو. گفت تنبیه همیشه بوده،اما با گسترش رسانه ها،بازتابش بیشتر شده است. گفتم خیلی خوب است،شاید زمان آن باشد تا هم به ریشه های آن در مدرسه و به دنبال آن،جامعه پرداخت و هم امید داشت تا مدیران و معاونان و معلمانی که این کارهای شرم آور را می کنند به خود بیایند و از آن دست بشویند. پس بهتر است ما هم به کار ارزشمند روزنامه ها و خبرنگاران در این باره کمک کنیم. گفت نه این کار را نکن! گفتم چرا؟ گفت آبروی معلمان می رود و بیش از این جایگاه مان در جامعه سقوط می کند. گفتم اول آن که نمی شود واقعیت را پنهان کرد. دوم،اگر برخی از همکاران خطا می کنند به این معنی نیست که مدرسه،شکنجه گاه و همه معلم ها شکنجه گرند. این که آمار قتل در کشور در سال نزدیک  به 2000 تن است،به معنی این است که همه مردم ایران قاتلند!؟ و سوم،تا رشته های عصبی،درد را به مغز نفرستند،به بیماری پی نبرده و در پی درمان نمی رویم. تنبیه کودکان و نوجوانان هم نشانی از بیماری فرهنگی است،که اتفاقا از خانواده آغاز و در مدرسه و جامعه ادامه می یابد. برای ریشه کنی یک بیماری فرهنگی،افزون بر کار فرهنگی،باید زمینه های بروز بیماری را هم از میان برد. گفت درست می گویی،اما چرا خبرهای از جان گذشتگی معلمان بازتاب چندانی نمی یابد،اما تا دانش آموزی کشیده ای می خورد،عالم و آدم به معلم می تازند؟ گفتم از رسانه ملی که بگذریم،شاید این حس ما معلمان است!شاید آنقدر بی توجهی دیده ایم که به رفتارهای جامعه حساسیت بیش از اندازه پیدا کرده ایم. گفت شاید!اما تو خودت معلمی و می دانی که 35 تا 40 دانش آموز در یک کلاس یعنی چه،آن هم بچه های امروزی که دلنگرانی هایشان نه درس و مدرسه که موبایل و اینترنت و فیس بوک و وایبر و .... است! تنها نگهداشتن 40 دانش آموز پر انرژی و بازیگوش و کم انگیزه در یک کلاسِ رنگ و رو رفته و چپاندن آنها در میز و نیمکت های کوچک و ... کاریست کارستان،تا چه رسد بخواهی درسی هم بدهی که به درد زندگی دویست سال پیش هم نمی خورد! پدر و مادرها در تربیت یکی – دوتا از این بچه ها وا مانده اند و نمی دانند چه کارشان کنند،وای به حال ما که باید 30 - 40 تایشان را یک ساعت ونیم در این کلاس ها بنشانیم،آزارشان دهیم و آزار ببینیم. گفتم پس هر چه چنین خبرهایی بازتاب بیشتری پیدا کنند شاید هم پایش بر مدرسه و معلم و استخدامش بیشتر شود و هم فضایی پدید آید که ما هم درد و دل کنیم و وضعیت ناجور آموزش و پرورش و مدرسه و کلاس را به گوش جامعه برسانیم. چه بسا آنهایی که خودشان را به خواب زده اند،بیدار شوند و ما و دانش آموزان را  خلاص کنند. پرسیدم پیشنهاد تو چیست؟ گفت من که می خواهم هر چه زودتر بروم و این چند سالِ پایان عمرم را از مدرسه دور باشم و از دست این کلاس ها و بچه ها و مدیرها و وزیرها و برنامه های ... شان خلاص شوم،درست شدنی نیست که! گفتم راهش فرار کردن نیست. باید بمانی و تغییر دهی. گفت بمان و تغییر بده! تو به خیر و من به سلامت. من هم به زودی می روم و از دست این ها و مهمتر از همه،از دست تو و دیدگاه های اجق و جق ات خلاص می شوم. 

                  http://shahrvand-newspaper.ir/?News_Id=17528   

برابری آموزشی و نظام آموزشی ایران

نسرین هزاره مقدم،روزنامه آرمان،6 دی ماه 93

برای آموزش صحیح و کارآمد، دو سنجه اصلی مطرح می شود: کیفیت و برابری. محققان، حرکت در دو محور اصلی را مسیر حرکت صحیح برای اصلاح نظام آموزشی می دانند:  quality education ( آموزش کیفی) و equality in education  ( برابری آموزشی). آموزش کیفی رفع کمبودهاست و برابری از میان بردن تبعیض ها. این دو محور علاوه بر اینکه  باید در سیاست گذاری های کار به دستان و سیاستگذاران لحاظ شود، در مطالبات فعالان و نهادهای مدنی نیز باید مد نظر گرفته شود.

برابری آموزشی،هم در اهداف تعیین شده، نگاهها و برخوردها معنادار می شود و هم در روند عینی و عملی آموزش. این برابری در تعریف گسترده است:

  1. برابری در توزیع منابع و امکانات آموزشی: نابرابری ابتدا از عدم مساوات در توزیع منابع و امکانات آغاز می شود و این کاملا به ساختار ناعادلانه جوامع طبقاتی، ایدئولوژیک و یا طبقاتی/ ایدئولوژیک برمی گردد. این نابرابری در امکانات، یعنی سد کردن مسیر پیشرفت آموزشی گروه یا گروههایی با دلایل و قوانین نوشته یا نانوشته. گروهی به علت پایبندی به ایدئولوژی یا مرام های مذهبی، سیاسی متفاوت از منابعی محروم می شوند و گروهی به دلایل اقتصادی ناچارند که محروم بمانند.

  2.  سطح احترام برابر و به رسمیت شناختن تفاوت ها: این  تنها به مفهوم یک فرهنگ آموزشی متساهل، مدارا- محور و برابری خواهانه نیست، بلکه به معنای به رسمیت شناختن و پرداختن به تمام تفاوت ها و خرده فرهنگ ها در نظام آموزشی و در مطالب درسی است. تفاوت هایی از قبیل زبان های مادری اقوام مختلف، ادیان متفاوت و فرهنگ ها و آداب زیستی متفاوت.

  3. برابری در سطح قدرت و میدان عمل: این برابری به معنای استقرار یک رابطه دموکراتیک و هم شان از لحاظ معیارهای انسانی ( و نه لزوما هم سطح) بین دانش آموز- معلم، والدین- معلم و معلم- مسئولان است.

  4. برابری در رفتار، برخورد و همراهی: آموزش و پرورش، مقوله ای است که عمیقا بر روابط انسانی استوار است. چقدر مدارس در نگهداری و پرورش کودکان جدی هستند، چقدر رابطه عاطفی و عمیق بین معلم و دانش آموز برقرار است و چقدر برخوردها با معلم و دانش آموز انسانی است، اینها معیارهایی هستند که برابری در سطح برآورده کردن آنها، یک اصل مهم و اساسی در برابری آموزشی است.

از نظر سازمان یونسکو، پیاده سازی یک نظام آموزشی برابر، یک گام اساسی در اصلاحات آموزشی کشورهاست، آنهم در جهانی که بیش از 65 میلیون کودک به دلایل مختلف از تحصیل محرومند. یونسکو معتقد است نابرابری آموزشی در سطح اقتصادی و یا اقتصادی/فرهنگی ( جدا از سطوح سیاسی، مذهبی و یا جنسیتی) در جوامع در حال توسعه، دو گروه عمده را هدف می گیرد: 1- مهاجران 2- طبقات پایین و حاشیه نشین ها.

........................................................................

حالا چند مثال از ایران می زنیم:

  1. دانش آموزان افغان در مدارس به راحتی ثبت نام نمی شوند، در مناطقی، مجبورند در مدارس جداگانه درس بخوانند و  شهریه بپردازند. همین اواخر، تنبیه نا متعارف و زشت چند کودک افغان توسط یک معلم در مدرسه ای در پاکدشت ورامین خبرساز شد. بعد از آن، مدیران و مسئولان، قضیه را تکذیب کردند و آنقدر فشارها زیاد شد که خانواده دانش آموزان از شکایت منصرف شدند. سوال این است که آیا در یک مدرسه غیرانتفاعی شمال شهر تهران، یک معلم می تواند با این شیوه دانش آموزان را تنبیه کند؟ مشکل اصلی،معلم خاطی نیست. مشکل، از طرد شدگی اجتماعی/فرهنگی بخشی از کودکان این سرزمین آب می خورد. کودکان افغان، کودکان این سرزمینند، خیلی از آنها در ایران به دنیا آمده یا بزرگ شده اند، اما همچنان از خیلی از حقوق شهروندیشان محرومند.

  2. مدارس کپری سیستان و بلوچستان و کرمان، دستان یخ زده دانش آموزان عشایر و زمستان های بدون بخاری و امکانات حاشیه نشین ها و مرزنشین ها، نمونه های دیگر است.

همه این مثال ها، نشان دهنده یک سیستم به شدت نابرابر است. تنها یکی از مشکلات رعایت نشدن اصل 30 قانون اساسی (تامین آموزش رایگان برای همه شهروندان) است. ما شاهد نابرابری ها در سطوح مختلف و به بهانه های متفاوت هستیم. ساختار طبقاتی جامعه، درجه بندی ها،مرزبندی ها،  قوانین نوشته و نانوشته برای تقسیم شهروندان به خودی و غیر خودی، خیلی ها را از خیلی از امکانات و حقوق آموزشی محروم کرده. عدالت ، یکی از حلقه های مفقوه  نظام آموزشی ایران است که باید برایش چاره ای اندیشیده شود. آیا شدنی است؟

 *در نوشتن این یادداشت از مطالب و یادداشت های  سازمان جهانی آموزش (EI) و سازمان یونسکو استفاده شده است.

             http://armandaily.ir/?News_Id=100570

اندر حکایت تعدیل نیرو در آموزش و پرورش!

محمدرضا نیک نژاد،تارنمای جماران،4 دی ماه 93

نقدی بر یاداشت" تعدیل نیروی مازاد درنظام آموزشی،اولین قدم برای اصلاح مدیریت منابع انسانی " ( اینجا ) سید منصور موسوی

جستار تعدیل نیرو از سال ها پیش همواره ورد زبان وزیران آموزش و پرورش بوده و البته هر یک برداشت خویش را از آن داشته اند و بنابر این برداشت،سیاست های مدیریت نیروی انسانی خویش را پی گرفته اند و باز هم البته هیچکدام در این راستا کامیاب نبوده اند. علت این عدم کامیابی،پیش فرض های نادرست و برداشت های نابجا و گاه اشتباه از وضع نیروهای وزارت آموزش و پرورش بوده است. وزیر آموزش و پرورش دولت یازدهم نیز با رسیدن به وزارت،سخن از تعدیل نیرو راند و تا به امروز در پی اجرای برداشتِ ویژه خود در این باره است. در این برداشت،او به دنبال کاهش 250 هزار نیروی آموزش و پرورش در مدت ده سال است. وزیر با تقسیم شمار کل حقوق بگیران سامانه آموزشی بر شمار دانش آموزان کشور،به عدد یک به یازده رسیده است و با این پیش فرض نادرست به دنبال رسیدن به نسبت یک به پانزده است! اما این یاداشت در پی نقد دیدگاه وزیر آموزش و پرورش در این زمینه نیست،زیرا نگارنده بارها در یاداشت ها و یا گفتگوها به نقد و بررسی دیدگاه های وزیر پرداخته و سخن های خویش را گفته است. بهانه این یاداشت،نوشتاری از جناب منصور موسوی با عنوان "تعدیل نیروی مازاد درنظام آموزشی،اولین قدم برای اصلاح مدیریت منابع انسانی"منتشر شده در تارنمای جماران است. نویسنده در این یاداشت با مقدمه ای نظری،در پی پشتیبانی و توجیه سیاست های تعدیل نیرو در آموزش و پرورش بوده و در پایان نیز این دیدگاه را نخستین گام برای اصلاح مدیریت منابع انسانی دانسته است. اما چگونه از چنین مقدمه ای به چنان نتیجه ای رسیده اند،جای پرسش دارد! جناب موسوی پایه یاداشت خویش را بر زیاد بودن نیرو در آموزش و پرورش گذاشته و برای این دیدگاه خویش از آماری اشتباه بهره می گیرد. او شمار کل حقوق بگیران آموزش و پرورش را یک میلیون و 200 هزار تن می داند. حال آن  که بر پایه واپسین آمار "یوسف نوری" رییس مرکزآمار و فناوری ارتباطات واطلاعات وزارت آموزش وپرورش شمار کارکنان این وزارتخانه نزدیک یک میلیون و سیزده هزار تن می باشد. گرچه این آمار در نسبت پیش گفته ی یک به یازده فرادستان آموزشی پایه ارزیابی بوده است،اما نویسنده شمار کارکنان را برای محکم کاری! بیش از اندازه واقعی نشان داده است. در سخنان فرادستان آموزشی،از کل این شمار حقوق بگیر آموزش و پرورش،نزدیک 650 هزار معلم و باقی مانده نیروهای پشتیبانی کننده هستند – با این حساب نزدیک 40 درصد حقوق بگیران وزارتخانه در کلاس کار آموزشی ندارند. با تقسیم 650 هزار معلم بر شمار دانش آموزان مورد اشاره "نوری" یعنی نزدیک 12 میلیون و 242 دانش آموز به نسبت کمتر از یک به بیستم می رسیم،که بسیار با آمار جناب موسوی و البته فرادستان آموزشی فاصله دارد. از سوی دیگر جناب موسوی به آمار دانش آموز در دهه های 60 و 70 اشاره دارد و می نویسد که در آن زمان شمار دانش آموزان بیش از 18 میلیون بوده و امروز به نزدیک 12 میلیون رسیده است و بنابراین ما امروز نسبت یه آن زمان نیاز به کاهش نیرو داریم. اما نباید فراموش کرد که در آن دوران گرفتاری های دوران جنگ هنوز گریبان کشور را رها نکرده بود و معلمان در آن زمان تا صد ساعت در هفته و سه شیفت کار می کردند. اما شرایط امروز با آن دوران بسیار فرق دارد. هر معلم تنها می تواند تا 15 ساعت اضافه تدریس داشته باشد - و البته سیاست هایی از این دست،بسیاری از فرهنگیان را به سوی شغل های دوم و سوم رانده است! با این حال،روز نخست مهر که مدیر کل آموزش و پرورش استان تهران با بخش خبرِ رادیو گفتگو می کرد از کمبود 5 هزار ساعت کمبود نیرو تنها در استان تهران خبر می داد. بی گمان آموزش و پرورش به مدیریت نیروی انسانی نیاز دارد اما نه آن گونه که فرادستان آموزشی و جناب موسوی می گویند. برای نمونه چرا باید 40 درصد نیروهای آموزش و پرورش در بخش غیر آموزشی کار کنند؟ جناب موسوی برای درست جلو دادن دیدگاه خویش،به هر ریسمانی چنگ می زند و می نویسد " ترافیک وتورم نیروی انسانی درمدارس ابتدائی با آموزگاران دارای تقلیل ساعات تدریس،مدارس روستایی با تعداد دانش اموزان بسیارکم ودرمدارس راهنمایی ودبیرستان که برخی ازدبیران به دلیل تراکم نیرو دررشته یتحصیلی خاص سر کلاس نمی روند چشمگیراست. اگرخیل بازنشستگان پیش ازموعد که درنتیجه بی توجهی به شاخصهای جسمی وروانی استاندارد حرفه معلمی درفرایند جذب وگزینش برگرده نظام آموزشی تحمیل شده اند،تعداد بالای نیروهای خدماتی،عناوین وپستهای متعدد وناکارآمد اداری،تعدد معاونان مدارس،تعداد نیروهای دراختیار و آموزگاران زن درایام بارداری وشیردهی رابه این میزان اضافه کنیم،رقم قابل توجهی بدست می آید. " گویا با استدلال های نویسنده باید همه مدرسه های روستایی - حتی پس از تجمیعِ دوران علی احمدی- تعطیل شوند و زنان معلم به جرم بارداری و شیردهی و دبیران مازاد در رشته های تحصیلی خاص،اخراج شوند و معاونان مدرسه ها حذف شوند و معلمان در زنگ های تفریح به نوبت به معاونت بپردازند و .... بی گمان همه این ها در چارچوب استدلال های جناب موسوی پذیرفتنی است،اما گویا ایشان در نظر دارند که بازنشستگان پیش از موعد را به کار دعوت نمایند! نویسنده در پایان عدد دویست هزار تن نیروی مازاد را از ناکجا آباد آورده و بر پایه آن به میلیاردها تومان بودجه ای که برای این نیروهای ناکارآمد،هزینه می شود اشاره کرده و نتیجه می گیرد که آموزش و پرورش برای کیفی سازی حداقلی!باید به کاهش نیرو روی آورد.

بر پایه آمارهای تازه ی کشوری نزدیک 70 درصد جمعیت کشور شهر نشین هستند و 30 درصد باقی مانده در روستاها زندگی می کنند. پس آمار دانش آموزان روستایی نمی تواند چندان در زیاد بودن نیروهای آموزش و پرورش موثر باشد. به فرض هم باشد!چرا دولت با تجمیع مدرسه ها در روستا ها زمینه بازماندن بسیاری از روستا نشینان – به ویژه دختران - را فراهم نماید؟ جناب موسوی می دانند که فرهنگ حاکم بر کشور ما به ویژه در روستاها اجازه ی سفرهای میان روستایی،به کودکان و دختران نمی دهد. چرا باید زمینه ای فراهم شود که بخشی – هر چند اندک – از ایرانیان از آموزش بازبمانند!؟ دور از ذهن است که کسی- به گفته شما - رومانیسیم یک دانش آموز یک آموزگار را پیگیری نماید،اما به باور من حاکمیت وظیفه دارد که شرایط آموزشی را برای دورترین روستاها فراهم نماید و حتی بیش از شهرها برای این کار هزینه نماید.

 افزون بر ساماندهی نیروی انسانی،آموزش و پرورش برای بالا بردن استاندارهای آموزشی،نیاز به افزایش نیرو دارد. همچنان که اشاره شد،بیشتر جمعیت دانش آموزی کشور در شهرها هستند. آمار دانش آموزان در شهرها،بسیار بیش از استاندارهای آموزشی نوین و حتی سند تحول بنیادین است. سند تاکید دارد به میزان بالا رفتن پایه آموزشی،از شمار دانش آموزان کاسته شود. من به عنوان معلمی با بیش بیست سال سابقه،تاکنون ندیده ام که آمار کلاس های شهری کاهشی را نشان دهد. اگر بنا به گفته شما و البته فرادستان آموزشی،به دنبال افزایش کیفیت آموزشی هستیم،نخستین گام کاهش شمار دانش آموزان کلاس است. بی گمان کلاس های 45 تا 50 نفره دبستان و 35 تا 40 نفره دبیرستان کیفیتی در بر ندارد. با این دیدگاه باید هر کلاس به دو کلاس تقسیم شده و برای هر کلاس،یک معلم و یک کمک معلم به کار گرفته شود. با این حساب به دست کم دو برابر کردن نیروهای آموزشی مدرسه ها نیاز داریم – اگر از افزایش تعداد مشاورها،معاون ها،کتابداران،پرستاران مدرسه ها و مشاوره های روانی و ... بگذریم.

 به باور من همه این دعوا ها سر لحاف ملاست! بودجه آموزش و پرورش به گفته یکی از منتقدین آموزشی پر نفوذ،در اولویت های دهم و یازدهم قرار دارد و حاکمیت نظر مثبتی به آموزش،آن هم به گفته ی برخی "به سبک غربی" ندارد! برای همین،واژه ی تعدیل نیرو را بر سر زبان ها می اندازد و در پی کاهش بودجه آموزشی کشور است. نگویید که ما با واقعیت ها روبروییم! واقعیت آن است که بودجه برخی از نهادهای پرنفوذ کشوری و لشکری بیش از 60 درصد افزایش یافته است! اما بودجه آموزش و پرورش چه!؟ جناب موسوی شما خود می دانید که دولت توانایی افزایش بودجه آموزش و پرورش را دارد. پس باید با او وارد گفتگو شد تا سهم بودجه در آموزش را افزایش دهد. به باور من استدلال نهفته در یاداشت دچار ضعف تئوریک است و بی گمان فرادستان آموزشی نیز نه دلایل بنیادینی دارند ونه ابزارهای کارآمدی  برای اجرای تعدیل نیرو. راه بسامان کردن سامانه ی آموزشی،نگاه ویژه به آن و هزینه کردن برای آن است.

http://www.jamaran.ir/fa/NewsContent-id_69075.aspx

شاد باش کریسمس

                  

 

   کریسمس را به همه هم میهنان مسیحی،به ویژه دانش آموزان و همکاران ارمنی و آشوری عزیز و دوست داشتنی ام در

       دبیرستان فیروز بهرام، شاد باش گفته و برای همه ی آنها آرزو می کنم سال خوب و شاد و کامیابی داشته باشند.

چرایی آموزش های شهروندی در مدرسه

محمدرضا نیک نژاد،بخش درنگ روزنامه ابتکار،4 دی ماه 93

(این یاداشت با عنوان "مشق دموکراسی" در روزنامه چاپ شده است)

در اتاق دبیران نشسته بودیم و با همکاران گپ و گفتی داشتیم. دانش آموزان برای برگزاری مسابقه پایانی جام فجر در حیاط دبیرستان گرد آمده بودند و گروهی بازی می کردند و گروه بیشتری تماشاچی بودند. ناگهان معاون مدرسه دستپاچه وارد اتاق شد و گفت بچه ها با هم درگیر شده اند و به یاری شما نیاز داریم. سراسیمه به حیاط دویدیم و بچه ها را جدا کردیم. در پایان هم یکی – دو تا دماغ شکسته،چندین چشم کبود شده و چندین اخراجی پیامد بازی پایانی جام بود! گرچه چنین رویدادهایی بخشی جدا ناشدنی از زندگی های فردی و اجتماعی ما شده اند و همه به آن خو کرده ایم،اما کمتر به ریشه های آن و راهکارهای برون رفت از آن اندیشیده شده است و می شود. بر کسی پوشیده نیست که کنش های اجتماعی ما پیامد آموزش هایی است که از نخستین لحظه های زیستن در آغوش پدر و مادر و در کنار دیگر اعضای خانواده،آغاز و در مدرسه و جامعه کامل و آشکار می گردد. در این میان هرگز نمی توان نقش خانواده را در کنش های فردی و اجتماعی شهروندان نادیده گرفت. اما این یاداشت به دنبال بررسی نقش خانواده در رفتارهای اجتماعی فرد نیست- گرچه این نقش از هر عاملِ دیگری بنیادین تر است. برای بسیاری از کودکان- به ویژه در زندگی های شهری امروز - مدرسه نخستین جایی است که نو آموز با چارچوب های تعریف شده و محدود کننده روبرو شده و کنش های گروهی و اجتماعی را تجربه می کند. گرچه اوج توانایی های ارتباطی،پیش از سن مدرسه است اما این ویژگی از مهارت هایی می باشد که بخش فراوانی از آن تا سال ها پس از کودکی همچنان رو به  رشد و شکوفایی است. بنابر این داده ی روانشناسانه،مدرسه نخستین و مهمترین نهاد برای جامعه پذیری،شهروند سازی،آموزش های مدنی و نهادینه کرد اخلاق اجتماعی در نوآموزان بوده و می تواند در بالندگی و البته سقوط اجتماعی فرد بسیار کارا و کارآمد باشد. از این روست که یکی از هدف های بنیادین آموزش و پرورش نوین،شهروند سازی و آموزش حقوق و مسئولیت های شهروندی، آموزشِ کنش های اخلاقی - انسانی با دیگران و جانداران و محیط زیست و ... است. اکنون در بسیاری از کشورهای پیشرو در آموزش،بخشی از ساعت های آموزشی برای چنین آموزه هایی در نظر گرفته شده و اسکلت برنامه های درسی برآمده از آموزش های شهروندی است. از این روست که "گری هاپکینز" سردبیر آموزش و پرورش جهانی،در یاداشتی به پنج جانمایه ی شهروندی اشاره می کند و می نویسد: راستگویی،همدردی،احترام،پاسخگویی و شجاعت پنج جانمایه شهروندی هستند،که تنها پشتیبانی کردن از آنها کافی نیست بلکه پویش این جانمایه ها،سخن گفتن درباره آنها و پل زدن میان زندگی دانش آموزان و این پنج ویژگی،کلیدهایی برای گسترش درک حقیقی این مفهوم ها می باشد. بی گمان نهادینه کردن این پنج جانمایه در تک تک نوآموزان به عنوان شهروندان آینده،زمینه سازی اندیشگی،دگرگونی نگاه و انتظارات از آموزش و پرورش،برنامه،راهکار و ابزار می خواهد. هاپکینز برای این جانمایه ها در هر پایه آموزشی،روش هایی ارائه می دهد. برای نمونه در مقدمه روش های پیشنهادی در پایه پیش دبستانی و اول می گوید :" بخش بزرگی از تجربه یادگیری در پیش دبستانی و پایه اول دبستان،جامعه پذیری است. بچه ها همکاری و همیاری با همسالان را می آموزند،در کنش های گروهی و گفتگوها نقش دارند و برای رفتارها و یادگیری خویش مسئولیت می پذیرند. برای پایه های پیش دبستانی و اول،آغاز درک رفتارهای شهروندی شایسته - بر پایه اصول معین - پر اهمیت تر از یادگیری این پنج ویژگی،بعنوان مفاهیم جداگانه است". به هر روی ما به روش هایی نیازمندم تا بتوانیم آموزه های شهروندی و از آن میان این پنج جانمایه را در مدرسه به دانش آموزان یاد دهیم و تا جای ممکن نهادینه کنیم. برای نمونه: می تواند به نوآموزان فرصت هایی داده شود تا در تعیین مقررات کلاس خود یا ارائه ی پیشنهادهایی در شورای مدرسه کمک نمایند،با همکاری بچه های دیگر به گسترش یک سیاست زیست- محیطی در مدرسه یاری رساند و اجازه یابند که در نگهداری زمین ها و ساختمان های مدرسه کمک نمایند،پدر- مادران به گفتگو درباره نقش خویش در گستره جامعه فراخوانده شوند،همچنین بچه ها در اردوهایی با اعضای شورای یاری محله یا نمایندگان منطقه ای و نهادهای ملی - دولتی دیدار نمایند. این کنش ها از آن رو است که به بچه ها،درکی از وظیفه خویش داده شود. بی گمان گفتگو،برای شکل دادن بخش عمده ای از آموزشِ شهروندی - مدنی،روشی درخور و کاراست. شاید از این روست که در ساختارهای نوین آموزشی،زنگ های دایره ای نشستن در کلاس،پیشنهاد شده است. روش های پیش گفته،کنش هایی هستند که آموزش و پرورش های پیشرو برای آموختن و نهادینه کردن ارزش ها و آموزه های شهروندی به کار می برند. این آموزه ها و روش ها خوشبختانه از زبان فرادستان دولتی و کاربدستان آموزشی دولت یازدهم شنیده می شود. برای نمونه رییس جمهور روحانی در مراسم آغاز سال آموزشی گذشته بر راه اندازی زنگ گفتگو و کتاب خوانی تاکید نمود و خواستار برگرداندن زنگ انشا به برنامه درسی دانش آموزان شد. وزیر آموزش و پرورش نیز 19 اسفند 92 در آیین امضای تفاهمنامه میان سازمان محیط زیست و آموزش و پرورش چنین می گوید که: هدف آموزش و پرورش در جهان کنونی و از نگاه اندیشمندان آموزشی،آموختن،یاد گرفتن برای استفاده از آموخته‌ها،آموختن برای زیستن و آموختن برای باهم زیستن است. اما پرسش این است که دولت و آموزش و پرورش تاکنون و پس ازدوسال مدیریت اجرایی،تا چه اندازه در فراهم نمودن زمینه های درخور برای آموزش های مدنی – شهروندی کوشش نموده اند؟ به باور نگارنده آموزش و پرورش در این زمینه ناکام بوده است،گرچه مسئولیت این ناکامی تنها به متوجه فرادستان آموزشی نیست. برای این دیدگاه می توان دلیل های فراوانی آورد،اما بنیادین ترین دلیل،نبود زیربناهای اندیشگی ضروری برای اجرای این گونه آموزش هاست. آموزه های مدنی و شهروندی در بزنگاه های حساس،با نگاه ایدئولوژیک حاکم برساختار آموزشی برخورد نموده و بی گمان وادار به عقب نشینی می گردد. بنیادهای اندیشگی چنین آموزه هایی نگاه یک سونگرانه و اتوریته ی ایدئولوژیک را بر نمی تابد و بنا براین تنها خود  را تا لایه های سطحی ساختار می کشاند و رنگ و لعابی زیبا به آن می بخشد و در نفوذ در لایه های ژرف تر باز می ماند. اما از بنیادی ترین دشواری های سامانه آموزشی دست کم در بخش های مشترک و پذیرفتنی آموزش های مدنی و شهروندی،ناتوانی این نهاد دولتی در برنامه ریزی و اجرای آن است. آموزش و پرورش در دهه های گذشته همواره درگیر کسری بودجه بوده و به گفته ی فرادستان آن نزدیک 99 درصد بودجه آن صرف پرداخت حقوق کارکنان آن می شود! با این حال همواره فرهنگیان از دستمزدهای خود نالان و ناراضی اند. این گرفتاری سال هاست که آموزش و پرورش را حتی در کارکردهای سنتی خویش ناتوان و ناکارآمد نشان داده است. هنگامی که بیشترین توان مالی آموزش و پرورش چنین هزینه می شود،آیا می توان انتظار داشت که برنامه های آموزشی و درسی به گونه ای طراحی شوند که به لایه های ژرف تر و روزآمدتر آموزش یعنی آموزش های مدنی و شهروندی بپردازد؟ در دهه های گذشته مهمترین دلنگرانی وزاری آموزش و پرورش کاهش کسر بودجه کمر شکن سامانه آموزشی و به پایان رساندن سال آموزشی با تدبیر اقتصادی! بوده است. جدای از فرادستان آموزشی،فرادستان دولتی و حکومتی هم اگر از سطح شعارها و جمله های زیبا ادبی بگذریم،چندان و از ته دل باوری به تاثیر گذاری این نهاد توسعه ای نداشته و چندان کمک حال آموزش و پرورش نبوده اند.

در هفته ها و روزهای گذشته خبرهای نگران کننده ای از خشونت و تنبیه از درون مدرسه ها و کلاس ها بازتاب یافته است. مدرسه- در همراهی با دیدگاه جان دیویی- نمونه ای کوچک از جامعه است. آموخته نشدن دانش آموزان با رفتاهای مدنی و شهروندی مانند مدارا،همراهی،همدردی،احترام،مسئولیت پذیری،خشونت پرهیزی و .... پیامده ای اجتماعی ژرف تر و گسترده تری دارد که شوربختانه امروز گاه و بیگاه از گوشه و کنار شنیده و دیده می شود. اگر می خواهیم جامعه در آینده با پیامدهای وحشتناک نبود آموزش های مدنی - شهروندی روبرو نشود،باید امروز تجربه آموزش و نهادینه کردن این گونه ارزش ها را در مدرسه و کلاس فراهم نماییم. برای داشتن جامعه ای که پنج جانمایه های شهروندی در نهاد همه شهروندانش نهادینه شده باشد باید توجه ویژه ای به آموزش و مدرسه داشته باشیم. باشد که امروز هزینه کنیم و در آینده از میوه های پر بار آن بچشیم. 

  http://ebtekarnews.com/Ebtekar/Article.aspx?AID=32040

 

ویژه نامه روزنامه ابتکار درباره ی خشونت در مدرسه

روزنامه ابتکار امروز ( پنجشنبه 4 دی 93) صفحه "درنگ" خود را به بحث خشونت در آموزش و پرورش اختصاص داده است.

ضمن سپاس از مسئولان محترم روزنامه و به ویژه صفحه درنگ،دوستان می توانند با کلیک بر "اینجا"  همه ی نوشته های این

صفحه را بخوانند.

ماجرای دانش آموزان افغان و رفتارهای شگفت آور!

محمدرضا نیک نژاد،تارنمای حقوق معلم و کارگر،2 دی ماه 93

روزهایی که کشته شدن محسن خشخاشی دبیر فیزیک بروجردی بازتاب خبری گسترده ای داشت،در گفتگوهایی که با خبرنگاران می شد،نخستین پرسشی که از سوی آنها پرسیده می شد این بود که معلم با این دانش آموز چه برخوردی داشته است! این پرسش از سویی شگفت آور و از دیگر سو اندوه بار بود. در فاصله کشته شدن خشخاشی چند گزارش از برخورد تنبیهی از سوی معلم و مدیر و ... در رسانه ها منتشر شده است. که واپسین آنها تنبیه شگفت آور خوراندن ... به دانش آموزان افغان به دستور آموزگارشان در دبستان حکمت پاکدشت است! بی گمان چنین رفتارهایی است که به جایگاه فرهنگیان در جامعه ضربه زده و مرجعیت آنان را در میان مردم آنچنان از میان برده است که معلم کشته شده نیز،باید پاسخگوی رفتارش باشد!

بر کسی پوشیده نیست که تنبیه با ساختار فرهنگی ما آنچنان درآمیخته است که پاک کردن ننگ آن از خانواده،مدرسه، جامعه و ... کار آسانی نبوده و نیاز به همکاری های فراسازمانی دارد و از آموزش و پرورش به تنهایی ساخته نیست. گرچه یکی از پایه ای ترین هدف های آموزش و پرورش نوین،آشنا ساختن شهروندان آینده با حقوق و ارزش های شهروندی است،اما بی گمان در آموزش و پرورش کنونی،زمینه های نرم افزاری و سخت افزاری پیگیری این هدف وجود ندارد. در شرایطی که سامانه آموزشی در پایه ای ترین نیازش یعنی اقتصاد در جا می زند،نمی توان انتظار داشت که به لایه های ژرف تر آموزش راهی بگشاید. از سوی دیگر در فرادستان آموزشی و غیر آموزشی کشور نیز انگیزه و رویکردی برای دنبال کردن این گونه آموزش ها دیده نمی شود. شوربختانه در این سال ها،بزرگ ترین دلنگرانی فرادستان آموزشی به پایان رساندن سال آموزشی با کمترین کسر بودجه است.  

از سوی دیگر نگارنده با بیش از بیست سال معلمی بارها و بارها از سوی کسان گوناگون – از خانواده و فامیل گرفته تا دوستان و بیگانگان – شنیده ام که فرهنگیان زیاده خواهند،کاری نمی کنند،بچه های ما را رها کرده اند،خواسته هایشان پایانی ندارد،از خانواده ها پول می گیرند،بچه ها را شکنجه می دهند و ... به باور فرهنگیان این برداشت ها از معلم و فرآیند آموزش،حکایت از بی خبری بسیاری از مردم از درون مدرسه ها دارد. مدرسه و کلاس به روی نهادهای مردم نهاد،پدر و مادرها،خبرنگاران و حتی نهادهای دولتی دیگر بسته است. اگر روزی خبرنگاری بخواهد از مدرسه ای گزارش تهیه نماید،پس از گذشتن از هفت خوان رستم و تایید فرادستان و حراست منطقه! از میان همه مدرسه ها،بهترین را معرفی کرده و تازه پیش از ورود او زمینه را آماده می کنند تا خبری از نارسایی های آموزش به بیرون درز نکند. گفتگوی عوامل مدرسه با خبرنگاران نیز ممنوع بوده و اگر انجام گیرد به شدت برخورد سازمانی می شود. همه دانسته های شهروندان از آموزش و مدرسه،در چارچوب تجربه های شخصی خودِ شهروندان و گفته های فرزندان آنان است،که بی گمان شناخت درستی را به دست نمی دهد. امروزه از سویی سپهر آموزشی کشور با سال های گذشته فرق کرده و با گذشته سنجیدنی نیست،از دیگر سو بدترین لحظه های عمر دانش آموزان زمان حضور در مدرسه و کلاس است و بی گمان داوری آنها درباره معلم و مدرسه و آموزش احساسی و برآمده از ناخوشی و تنفر است و از این رو خیلی قابل استناد نمی باشد. اما از آسیب های دیگرِ بسته بودن درهای مدرسه،پنهان ماندن نارسایی ها و کمبودها و ناتوانی های کاربدستان آموزشی است. در جهان رسانه ای کنونی،روزنامه ها، تارنماها،شبکه های اجتماعی و ... رشته های عصبی و چشم و گوش جامعه به شمار آمده و خبرنگاران و گزارش هایشان علامت های عصبی برای نشان دادن بیماری های جامعه هستند. تا هنگامی که رشته های عصبی کار خود را انجام ندهند،بیماری و ناخوشی جامعه،پنهان مانده و کسی از آنها خبر ندارد. نگارنده به عنوان یک فرهنگی به فرادستان دولت تدبیر و امید پیشنهاد می کند که درهای بسته مدرسه را به روی چشم ها و گوش های جامعه بگشایند و پیامدهای مثبت آن را پس از مدتی ببینند. برای نمونه اگر خبرنگاران و گروه های مرجع از کمبود فزاینده بودجه در آموزش و پرورش با خبر شوند و در جریان کار قرار گیرند بی گمان می توانند با خبرها و گزارش های خود سامانه آموزشی را یاری نموده و بازوی توانمندی برای آموزش و پرورش گردند. یا اگر جامعه در جریان دشواری های آموزشی از جمله گرفتاری های معلمان و دانش آموزان قرار گیرند،شاید پس از مدتی دیگر شاهد رخدادهای تلخی مانند تنبیه دانش آموزان نباشیم. جامعه باید بداند که اگرچه خبرهایی مانند تنبیه دانش آموزان بُرد رسانه ای گسترده تری دارند،اما بسیاری از معلمان هستند که حتی جان خویش را در راه نجات جان و روان دانش آموزان خویش فدا می کنند.     

در پایان و درباره خبر شرم آور تنبیه دانش آموزان افغان باید اشاره کرد که شنیده ها از فشار فرادستان آموزشی و بخش روابط عمومی وزارتخانه بر خانواده های دانش آموزان و روزنامه و خبرنگار حکایت دارد. گرچه این رفتارها از سوی نهادهای کشور تجربه هایی تکرار شونده هستند اما بی گمان هیچ توجیهی برای نهادی در دولت تدبیر و امید ندارد. از آن بدتر اگر ابزار این رفتارها کسانی باشند که خود پیشینه کار رسانه ای و روزنامه نگاری داشته و به خاطر همین پیشینه در جایگاه امروزین خویش قرار گرفته اند. بی گمان خبر این فشارها از سوی چنین دوستانی سبب درد و شرم است. گرچه در روزهای گذشته خبرهایی از بازتاب بدِ این رخداد از سوی کار به دستان آموزشی شنیده شده است. اما با کنار هم قرار دادن رخدادها و شواهد - به ویژه جابجا کردن و تبعید آموزگار کلاس سوم دبستان حکمت- می توان نتیجه گرفت که این کار از معلم سر زده و وزارتخانه در پی لاپوشانی آن است. به باور نگارنده تا هنگامی که این رویدادها بازتاب نیابند و خبر حکم تنبیه معلمان متخلف رسانه ای نشود،نمی توان امیدی به ریشه کنی تنبیه در مدارس داشت. در این موردِ ویژه بهتر بود و است که وزارتخانه با انتشار بیانیه ای این رویداد را برای مردم به گونه ای روشن شرح دهد و دست کم یکی از معاونان وزیر از مردم و به ویژه مهمانان افغان عذرخواهی نماید. در جهان رسانه ای کنونی،چنین رویدادهایی پنهان نمی ماند،پس بهتر آن است که آبروی خود را نگه داشته و شفاف و راستگویانه با آن برخورد شود. به ویژه از سوی دولت تدبیر و امید که بسیاری از مردم و فرهنگیان هنوز هم دل با رییس آن دارند و امید به تدبیرهای آینده او.   

http://bield.info/%d9%85%d8%a7%d8%ac%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4-%d8%a2%d9%85%d9%88%d8%b2%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d9%81%d8%ba%d8%a7%d9%86-%d9%88-%d8%b1%d9%81%d8%aa%d8%a7%d8%b1%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b4%da%af/