آموزش و پرورش و میراث های بر جا مانده!

    

 

محمدرضا نیک نژاد،روزنامه اعتماد،8 مهرماه 93

(این یاداشت با نام "میراث بر جا مانده ی آموزش و پرورش پیشین" به چاپ رسیده است)

در آستانه آغاز سال آموزشی خبری های اقتصادی در زبان فرادستان نهاد آموزش بسامد فراوانی یافته است.  کسری بودجه پنج هزار میلیاری و هزینه کرد 99 درصدی بودجه برای دستمزد فرهنگیان،بازنشستگی پیش از موعد 25 هزار فرهنگی،تعدیل ده درصدی نیرو در دو – سه سال آینده و .... بخشی از این خبرهاست. موضوع پیشخور شدن ردیف های استخدامی در دولت پیشین و ناتوانی در استخدام نیروهای تازه،فرارِ رو به جلوی سامانه آموزشی در زدن دست رد به سینه نیروهای حق التدریس و مربیان پیش دبستانی است و .... یادآور ناخوشی سختِ سامانه آموزشی کشور.

گرچه از هنگام پاگرفتن آموزش و پرورش نوین در ایران و گنجاندن هزینه کرد آن در سبد بودجه دولت،همواره اعتبارات این نهاد با کمبود روبرو بوده،اما در دوران هایی این کمبود،دست اندازهای بلندی بر سر راه حرکت لنگان لنگان آن پدید آورده است. برای ریشه یابی دشواری های اقتصادی کنونی باید نگاهی به گذشته بیندازیم. واپسین سکاندار سامانه آموزشی در دوت پیشین،پس از سال ها تجربه نمایندگی به وزارت رسید. در دوران نمایندگی به نهادهای صنفی نزدیک شده و در برخی گردهمایی های اعتراضی فرهنگیان،خویش را همراه و دردآشنای آنها نشان داد و چند بار نیز نمایندگانِ آنها را در مجلس ملاقات نمود.  از این رو فرهنگیان گزینش او را به فال نیک گرفتند و باور حاکم این بود که وزیر تازه با همه کاستی های آموزش و پرورش آشناست و می تواند سر و سامانی به گرفتاری های این وزارتخانه بدهد. اما پس از به دست گرفتن رهبری نهاد آموزشی نه تنها گره ای از گرفتاری های کهنه آموزش و پرورش – از آن میان دستمزد فرهنگیان -  گشوده نشد بلکه با ورود به برخی طرح های فرا وزارتخانه ای مانند "سند تحول بنیادین" و اجرای شتابزده و گزینشی بخش هایی از آن،این گره کور را به مرحله های دشوارتری وارد نمود. وزارتخانه ای که کمبود بودجه بخشی از ساختار آن شده است،تابِ پیشبردِ بیش از هفتصد برنامه در سال را نداشت! این رفتارهای شعارگونه،در اوج تحریم های هسته ای انجام گرفت و با توجه به آزاد شدن بهای دلار و کاهش ارزش واحد پول ملی در برابر آن،اعتباراتِ آموزش و پرورش در یکی – دو سال،از دوازده میلیارد دلار به هفده هزار میلیارد تومان یعنی نزدیک پنج میلیارد دلار! رسید و گرفتاری های مالی بیش از بر سه برابر گردید. اما شگفت آورترین عمل دولت دهم در سال پایانی آن رخ داد. در زمانی که وزیران پیشین - مانند علی احمدی - در پی کاهش نیرو و ساماندهی آن بودند،حاجی بابایی با استخدام بی سرو صدا و بیرون از ضابطه 116 هزار نیرو،آموزش و پرورش را درگیر شرایط سختی نمود و این در حالی بود که هزاران آموزگارِ حق التدریس و مربی پیش دبستانی،سال ها چشم براه استخدام بودند. این رفتار پنهانی،بیش از دوهزار میلیارد تومان بار مالی تازه برای کاربدستان کنونی آموزش و پرورش پدید آورده و این شوک نا بهنگام و مهار نشدنی آنها را وادار نموده که برای کاهش پیامدهای آن به اندیشه تعدیل نیرو بیفتند. به باور نگارنده این رفتارِ کاربدستان پیشین و پیامدهای ناخوشایند آن برای سامانه آموزشی،کم از پرونده ی بورسیه های غیر قانونی در وزارت علوم ندارد و بی گمان گره ای است که به این زودی ها باز نخواهد شد.

اما امروز و در آستانه مهرماه از سویی شمشیر استیضاح مجلس بالای سرِ وزیر تیزتر از همیشه است و کمبود بودجه پنج هزار میلیارد تومانی دیر یا زود گریبان فرادستان آموزشی را می گیرد. اجرای ناکارآمدِ بیمه طلایی، پافشاری بر برخی از دگرگونی های ساختاری مانند بازگرداندن پنجشنبه ها به روزهای آموزشی- جدای از این که با آن همراه باشیم یا نه،دل نگرانی های اقتصادی و اجتماعی فرهنگیان، نارضایتی آنان از روند کُند دگرگونی های وعده داده شده در سخنان رییس جمهور روحانی و وزیر آموزش و پرورش،مدارای بیش از اندازه وزیر با نیروهای به جا مانده از دولت پیشین و سنگ اندازی های آنها و .... وزیر را در جایگاه سستی نسبت به نیروهای مخالف – چه در مجلس و چه در میان فرهنگیان - قرار داده است. در این شرایط بهترین راه شاید بازگشت وزیر و کارگزارانش به سوی فرهنگیان باشد. بی گمان بسیاری از گرفتاری های امروز آموزش و پرورش میراث دولت پیشین است. وزیر آموزش و پرورش باید بتواند افکار عمومی فرهنگیان را با خود همراه کرده و آنها را در جریان گرفتاری های فراوان خویش قرار دهد و این تنها زمانی رخ می دهد که صاف و پوست کنده با آنها سخن بگوید و گرفتاری ها را برایشان توضیح دهد. شاید نمایندگان تندرو از دولت و دولتمردان هراسی نداشته باشند،اما بی گمان از افکار عمومی می ترسند. پس امید است که سال آموزشی تازه سالی گردد که افزون بر کاهش گرفتاری های مالی آموزش و پرورش،شاهد نزدیکی بیشتر فرهنگیان و وزیر باشیم.     

  http://etemadnewspaper.ir/Released/93-07-08/93.htm                     

                 

«دیگری» در پرانتز

مهدی بهلولی،ص آخر روزنامه ی شهروند،8 شهریور 93

1- زنگ‌زده می‌گوید نمی‌شود ٤ ماه زود‌تر خانه را تخلیه کنید، فرزندم در یکی از دانشگاه‌های تهران قبول شده و می‌خواهد بیاید تهران، گفتیم خانه دیگری برایش نگیریم و بیاید در خانه خودمان بنشیند. گفتم من شرایطش را ندارم و تا پایان قراردادمان ٤ ماه دیگر مانده. گفت اما برابر قرارداد، من می‌توانم به شما بگویم زود‌تر بلند شوید و شما هم یک‌ماه فرصت دارید خانه دیگری برای خودتان پیدا کنید. گفتم در قرارداد رضایت دوطرف هم شرط شده، و من هم‌اکنون، نه راضی‌ام و نه شرایطش را دارم. گفت پس نمی‌شود نصف رهن، یعنی ٢٠‌میلیون تومان را بگیری و به جایش ماهانه ٦٠٠‌هزار تومان اجاره بدهی؟ گفتم من همه حقوقم یک‌میلیون تومان است، الان هم دارم ٢٠٠‌هزار تومان اجاره می‌دهم، یعنی من از یک‌میلیون حقوق، ٨٠٠ هزار تومان اجاره بدهم؟ گفت نمی‌دانم ولی به هر صورت ما هم گرفتاریم، یک کاری بکن و خبرش را هم به من بده، تا ببینیم چه کار باید بکنیم.  

 ۲- صاحب خانه روز نخست مهر بود که زنگ زد. اما در‌‌ همان روز و پس از پایان مدرسه، خواستم بیایم خانه. پس از ٢٤ سال، برای نخستین بار بود که با کت و شلوار به مدرسه رفته بودم؛ کت و شلواری نو و تمیز تمیز. یکی از دکان‌داران نزدیک مدرسه داشت با جوی آب، موتورش را می‌شست. نزدیک که شدم سطل آبی روی موتورش ریخت. شلوار من و یکی دیگر از عابران خیس شد.   گفتم مرد حسابی نمی‌بینی ما داریم رد می‌شویم؟ نمی‌شد بگذاری ما برویم و بعد آب بریزی؟ خندید و گفت: «ببخشید کمی عجله دارم! مشتری آمده در دکان خواستم این سطل را بریزم و بروم ببینم چه می‌خواهد.»

 ۳- آمدم رفتم مترو. جای نشستن نبود. سرپا ایستادم. دو سه نفر آن ور‌تر، پیرمردی هم سرپا ایستاده بود. چند ایستگاهی که رفتیم مرد میانسالی که روبروی من نشسته بود- که اگر برمی‌خاست من می‌توانستم جایش بنشینم- خواست پیاده شود. نیم‌خیز شد و بدنش را کشید و دست پیرمرد را گرفت و به جای خودش نشاند.   مرد «بخشنده» که رفت پیرمرد با حالتی که می‌شد دریافت کمی خجالت کشیده گفت آقا جای شماست و شما باید بنشینید.    گفتم نه، خواهش می‌کنم. کناری‌ام آهسته در گوشم گفت از بالای خلیفه بخشید؛ مرد حسابی اگر می‌خواهی جایت را به کسی بدهی وقتی خودت نشسته‌ای باید بلند بشوی، نه زمانی که می‌خواهی بروی!

 ۴- ایمانوئل لویناس را فیلسوفی از فیلسوفان اخلاق می‌نامند.   هسته بنیادین رویکرد اخلاقی لویناس، «دیگری» است.  اخلاق به نزد او هستی‌شناسانه نیست بلکه از «دیگری» که باید دگربودگی او را بپذیری ریشه می‌گیرد. کاش ما هم کمی به «دیگری» بیندیشیم.

             http://shahrvand-newspaper.ir/?News_Id=8088

روزی بر خلاف روزهای دیگر!

                     محمدرضا نیک نژاد،ص آخر روزنامه شهروند،29 شهریور 93

انگار چندین روز خوابیده بودم و بر خلاف همیشه که خسته می خوابیدم و خسته بیدار می شدم،از کرختی خبری نبود. سبک تر از همیشه راهی مدرسه شدم. زنگ نخست وارد کلاس شدم،دانش آموزان با هماهنگی و بی همهمه از جا برخواستند. با خوشرویی اشاره به نشستن کردم. کف کلاس کمی زباله ریخته شده بود! گفتم "بچه های عزیزم چرا زباله می ریزید؟ باور کنید زشته! فکر کنید خونه خودتونه. شما به سنی رسیدید که توانایی سامان دادن به زندگی خود و وضع جامعه رو دارید. این بی سامانی نه به کلاستون می خوره،نه شخصیتتون،بیاید با هم زباله ها رو جمع کنیم". گویا سخنانم کارگر افتاده بود. بچه ها یکی- یکی از جا بر خواستند و به پاکیزه کردن زیر میزها و نیم کت ها پرداختند. خواستم کمک کنم،یکی – دو تا از آنها جلوام را گرفتند و با خواهش مرا به سوی صندلیم بردند. بسیار خوشحال و البته شگفت زده شده بودم. آن زنگ از چند تن پرسیدم و همه درس خوانده بودند و نمره خوب گرفتند. انگار آن روز،حالِ همه خوش بود. زنگ های دوم و سوم هم این گونه سپری شد. دقیقه های پایانی زنگ سوم بود که معاون دبیرستان درِ کلاس را زد و گفت: وزیر گفته که چون زنگ چهارم،معلمان و دانش آموزان خسته و گرسنه اند و کارایی این زنگ بسیار پایین است،مدرسه زودتر تعطیل می شود! بچه ها هورا کشیدند و من هم در دلم! در راه بازگشت به خانه،خیابان ها پاکیزه بودند،در جوی ها از زباله ها و بطری های رها شده نوشابه و آب معدنی خبری نبود. از سطل های زباله بوی بد نمی آمد و هیچ کس ته سیگار و کاغذ مچاله اش را زمین نمی انداخت. گویی که سخنانم روی همه مردم شهر اثر کرده است! زودتر از همیشه به خانه رسیدم و پس از مدت ها پسر شش ساله ام را برای بازی به پارک بردم و همسر و پسر دیگرم نیز همراهمان شدند. بر خلاف همیشه که شتاب زده  و بی حوصله به سخنان آنان گوش می دادم،با بردباری سخنان نشنیده آنها را شنیدم. هوا پاک و شفاف تر از همیشه بود. در حال پیاده روی در گوشه ای از پارک و نزدیک سطل زباله،کیسه ای پلاستیکی روی زمین افتاده بود،برای شوخی و کمی خنده،آن را به سوی سطل شوت کردم!پایم سُر خورد و درد شدیدی در آن پیچید. به دیوار کنار تخت خواب خورده بود! صدای گوش خراش هشدار گوشی ام نیز خبر از بیداری می داد. انگار چند دقیقه بیشتر نخوابیده بودم. سرم گیج می رفت و پایم درد می کرد و تنم کرخت بود. هوا گرگ و میش بود که از خانه بیرون زدم،جوی ها پر از زباله،بوی بد سطل ها،همشهریانی دارای پتانسیل بالای بگو مگو،بچه های شلوغ و بی انگیزه و کفِ کلاس ها پر از زباله  و خستگی و بی حوصلگی و بد خلقی و .... راستی گاهی خواب ها چقدر شیرین اند!         

http://shahrvand-newspaper.ir/?News_Id=6898

آموزش و پرورش خاموش

                  مهدی بهلولی،تارنمای کانون صنفی معلمان ایران،بخش اندیشه

 سال هاست که سخن از کم مایگی اندیشگی و یا بالاتر بی مایگی،و بن بست در زایش و آفرینش ایده و انگاره درجامعه ی ما،سخن آشنایی است. این که پهنا و ژرفای این ناتوانی اندیشگی چیست و تا چه اندازه است،جای گفت وگو و چون وچرا دارد اما کمتر کسی،آن را سراسر نادیده می گیرد و از بیخ و بن دروغ می شمارد.  همگی،همچنین برضرورت وارسی و ریشه یابی اش همداستانند،به ویژه در این زمانه و جامعه ی جهانی،که به گفته ی پاره ای اندیشمندان "جامعه ی دانایی" است. در خاستگاه و آبشخورهای آن نیز،کشمکش ها می توان دید و درباره ی سازه های فرهنگی،اقتصادی،جغرافیایی،سیاسی و....پدیدآورنده اش،نوشته ها یافت.  پیداست گره ای چنین فروبسته- که کاری دشوار،اگر نگوییم بی برون رفت برای ما آفریده است- را می توان از دیدگاه های گوناگون نگریست. نیز روشن و رواست که یک پای همیشگی در این میانه،درماندگی و کاستی های سامانه های آموزشی کشور باشد و دست کم،همواره به سان همدست و همکارناشایست و گنهکار،نگریسته شوند. یعنی تنگناهای سامانه های آموزشی از پایه و دبستان بگیر تا آموزش عالی و دانشگاه،بی گمان در این پس افتادگی و پس رفت،نقش آفرین اند. 

 

 اما همین کاستی های آموزشی نیز سویه و جستارهای گوناگون دارد : سنجش مدرسه و دانشگاه  و واکاوی نقش و سهم هرکدام در این رویداد؛مدیریت های ناتخصصی و سلیقه ای دستگاه های آموزشی؛تنگناهای اقتصادی و معیشتی آموزگاران آموزش و پرورش؛پیوند سست میان آموزش و پرورش و آموزش عالی؛پدیده ای به نام کنکور و پیاوردهای زیان بخش آموزشی اش و بسیاری موضوع های دیگر. اما ما در این نوشته ی کوتاه،آهنگ پرداختن به یک شاخه از این رویداد فراگیر را داریم و به گونه ای ویژه به آموزش و پرورش و آموزگارانش می پردازیم. باری همانگونه که بارها گفته شده است – و بسیاری از اندیشه وران آموزشی و حتی مسئولان دولتی نیز گفته و می گویند- آموزش و پرورش ایران،سامانه ای ناکارآمد و گرفتار در روزمرگی است و از پرورش انسان فراخور روزگار نوین،ناتوان. گویی تنها هنر این دستگاه بزرگ و گسترده،نگهداری چند ساله ی کودکان ورودی،سپس واگذاری آنها به آموزش عالی است؛آن هم با ذهنی انباشته از آموزه های از بر شده و نیندیشیده. تازه،چه بسیار از این ورودی ها که به دلیل و انگیزه های گوناگون،در میانه راه به کنار می روند و می شوند : کودکان بازمانده از آموزش،که دریغ،این سال ها آمارشان روبه فزونی است. و یا کودکان و دانش آموزان معتاد یا الکی،که این نیز پدیده ی دردناک و اندوه باری است که خبر از ژرفای فاجعه های فرهنگی،اجتماعی و آموزشی می دهد. 

 

 و از این دست کاستی و بیماری های آموزش و پرورش،آنچنان بسیار و پرشمار هست که گفتنش مثنوی هفتاد من خواهد شد. پرسش اما این که،پس چرا با این همه،آموزش و پرورش خاموش است؟ یعنی چرا دست اندرکاران آموزشی و به ویژه آموزگاران،که روی هم شمارشان،از یک میلیون نفر می گذرد،آنچنان که شاید و باید،سخنی نمی گویند و صدایی ندارند؟ راستی این یک میلیون نفر،که همگی دانش آموختگان مدرسه و دانشگاهند،تا چه اندازه،برای نمونه،در پهنه ی اینترنت و دنیای مجازی پویا و کوشنده اند؟ تا چه اندازه می اندیشند و می نویسند و دغدغه های آموزشی و زندگی خویش را با دیگران به میان می گذارند و از آنها سخن می گویند؟ هرآینه پیداست که این پرسش ها،پاسخ امیدوارکننده و نویدبخش نمی یابند و گواه بسیار هست که انگار،درصد بالایی از این آموزگاران،که بارها این گلایه ها و تنگناها را شنیده اند وسال ها با آنها زیسته و می زیند،انگیزه ای برای بیان،و بالاتر،پژوهش،جست و جو و انگاره پردازی درباره ی آنها ندارند. و بازهمان پرسش- و این بارشاید پرتوان و جدی تر- از چرایی این رخداد است. به دیگر سخن،پس چرا چنین آموزش پر کم و کاستی،خاموش است!؟

 

 گسترده ترین پاسخ،از آن کسانی است که پای تنگناهای اقتصادی را به میان می آورند و این که آموزگار چند- پیشه را کاری به این کارها نیست! آموزگاری که آموزش،پیشه ی دوم یا سوم اوست توان،زمان و انگیزه ی چنین کارهایی ندارد. من بی آنکه بخواهم یکسر،این سخن را نادرست بدانم – که بی گمان در پدیدآمدن چنین شرایطی،کارساز است – مساله را کمی ساختاری تر می بینم. می توان چنین گفت که بخش مهم و چشم گیری از این خاموشی،به چیستی و چگونگی دانش و آموزشی برمی گردد که آموزگاران،آموخته و می آموزانند. در آموزش و پرورش ما،کتابی داده می شود به نام کتاب درسی. آموزگار می باید بی کم و کاست،این کتاب را درس دهد و دانش آموز باید یاد بگیرد و آموزه هایش را در آزمون پس دهد. درون مایه ی آن نیز،بیش و کم مسآله ی زندگی روزمره ی آموزگار و دانش آموز،و جهان پیرامون آنها نیست. کتاب پرشده است از دانشی به سامان؛دانشی که پاسخ همه ی پرسش ها را می دهد و همه چیز در آن روشن است. چندان هم جایی برای پژوهش و چون و چرا نمی گذارد. از پیش،پاسخ همه ی پرسش ها داده شده است و به اصطلاح،مو لای درزش نمی رود. درون مایه کتاب نیز،از زندگی اجتماعی،فرهنگی،اقتصادی و سیاسی دانش آموز برنخاسته است. یعنی کتاب درسی چندان کاری ندارد به دگرگونی های واقعی جامعه و پرسش های راستینی که برای آموزگار و دانش آموز به میان می آید و کاری ندارد به پرسش هایی که پاسخ های گوناگون و شاید ناهمساز می یابند. پس آموزش با پرسش های راستین زندگی،پیوندی استوار ندارد و مسآله- محور و مساله آفرین نیست. بنابراین نهال پژوهش و پرسش و اندیشیدن را نه در جان و گوهر دانش آموزکنونی می کارد و می نشاند نه در جان دانش آموز پیشین،یعنی همان آموزگار. پس آن دو یاد نمی گیرند که مساله های زندگی خویش را بپژوهند و درباره ی آنها سخن گویند(1).

 

 این که کمتر آموزگاری را می توان دید که با جستارهای روشنفکری زمانه،آشنایی گسترده و ژرفی داشته باشد نیز،می تواند ریشه در همین"دانش آکادمیک" داشته باشد. شوربختانه،شمار آموزگاران اهل کتاب و خواندن و پژوهش ناچیز است و به سختی می توان در مدرسه ای با سی – چهل نیرو،چهار- پنج آموزگار کتاب خوان یافت. فاجعه زمانی است که از میان همین اندک هم، چندان کسی با کتاب و بحث های روشنفکری زمان،پیوندی ندارد. اگر روشنفکری،کنش و اندیشه درباره ی زمان و زندگی باشد- که چنین می نماید- پس با دانش به سامان پر از یقین،چندان سازگار نخواهد بود. بنابراین چندان هم به کار آموزگار و دانش در چارچوب او نمی آید. دانش چنین آموزگاری،در جای دیگری به دست آمده و به ایشان واگذار گردیده است تا او نیز بیاموزاند. آموزگاری که هیچ بخشی از اندیشه ای را که یاد می دهد،خود از زندگی نگرفته و نکاویده و نیندیشیده است،چندان هم با جستارهای نو و تازه و شگفت روشنفکری نمی تواند میانه ی خوبی بیابد. یعنی روحیه اش،سراسر از جنس دیگری است. روشن است که درسی این چنین،کشش و انگیزه ی چندانی هم برای دانش آموز پدید نمی آورد. 

 

 اما ژرفای فاجعه آنجا دیده می شود که پاره ای اندیشمندان آموزشی ما نیز،در آفرینش و گزینش دانش،برای آموزگاران چندان حقی نمی بینند. برای نمونه به بخشی از سخن دکتر خسرو باقری،استاد دانشگاه تهران و نویسنده و مترجم چندین کتاب آموزشی و پرورشی بنگرید که در باره ی پیوند آموزش و پرورش و آموزش عالی می گوید: " به نظر من،ارتباط بین دانشگاه و آموزش و پرورش،از یک جهت شبیه به ارتباط بین یک مرکز علمی – پژوهشی  و یک مرکز علمی – کاربردی است؛یعنی ارتباط بین محل تولید و محل مصرف... می توان گفت که "آموزش و پرورش،کارگاه دانشگاه است"(2). و شاید به همین دلیل است که بسیاری از کتاب های درسی آموزش و پرورش را استادان دانشگاه می نویسند تا آموزگاران درس بدهند! راستش من که به هیچ رو چنین نمی اندیشم. در دیدگاه های نوین درباره ی دانش نیز،به پیوند بین دانش و جامعه ی مدنی ارزش بسیاری داده می شود که با این دست سخنان،هماهنگی و سازگاری نمی یابد. بنابراین می خواهم بگویم این که اندیشه و انگاره پردازی در جامعه ی ما چندان جایگاهی نداشته و ندارد یک دلیل اش شاید همین "آموزش و دانش آکادمیک" باشد. دانشی که جای چون و چرا نمی گذارد و آموزگارش تنها آنرا می آموزاند!        

 

1)برای توضیح بیشتر نگاه کنید: "نظام ارتباطی آموزش در ایران"،علی خورسندی،پژوهشکده ی مطالعات فرهنگی و اجتماعی،ص 52                         

2) همان،ص 95

http://moaleman.org/index.php?option=com_k2&view=item&id=648:2014-09-26-18-53-15&Itemid=635

ایدز و نگاه سرزنش آمیز جامعه!

محمدرضا نیک نژاد،ص آخرروزنامه ی شهروند،25 شهریور 93

"برای نام نویسی پسرم به دبستانی در غرب تهران رفتم. مدیر دبستان مانند کسی که گناهی نابخشودنی کرده است،مرا به اتاقی برد و مانند بازجویی کارکشته! پرسش هایش را آغاز نمود. علت مرگ همسر؟ گفتم سرطان. گفت از مرکز به ما گفته اند که همسرتان بر اثر بیماری ایدز فوت کرده است و شما و فرزندانتان نیز HIV مثبت هستید. سخنان مدیر بد جوری آزارم می داد و قلویم را می فشرد. هنوز هم به یاد آن روز که می افتم آشکارا رنگم می پرد و تنم می لرزد. نگاهش به کسی می مانست که یک جنایتکار مادر زاد را می نگرد و لحن سخنش کسی را به خاطر می آورد که پرده از رازی بزرگ و مگو برداشته است. گفتم من و پسر کوچکم دچار بیماری هستیم و پسر بزرگم که قرار است در دبستان شما درس بخواند،بیمار نیست. شوهرم در خارج از کشور بیمار شده بود و من را آلوده کرد و سپس پسر کوچکم نیز در دوران بارداریم درگیر ویروس شد. به هر روی پسرم از دبستان اجراج شد و تنها در زمان آزمون ها و آن هم با تدابیر امنیتی شدید به مدرسه می رفت".

این بخشی از سخنان مادری مبتلا به ایدز است که پس از رفتن به دادگاه توانست فرزند دومش را در دبستان نام نویسی کند و البته پس از مدت کوتاهی بر اثر فشار پدر و مادرهای دیگر برای همیشه از آموزش عمومی باز ماند. در نشستی با چندین تن از همکاران کنشگر صنفی،این داستان را باز گو کردم. یکی از نام آشنا ترین آنها مرا مورد پرسش قرار داد که خودت حاضری فرزندت را در کنار چنین بچه ای بنشانی؟ هنگامی که با پاسخ مثبت من روبرو شد،آن را نپذیرفت و با بهانه های گوناگون در رد پاسخم برآمد! شوربختانه چنین نگاهی هنوز هم پس از سال ها که شاهد پیشرفت در مهار ایدز و پیامدهای آن هستیم،همچنان ادامه دارد. اکنون می دانیم که مادر آلوده می تواند فرزند سالم به دنیا آورد،بیماران با مصرف یک قرص در روز می توانند عمر طبیعی و دراز داشته باشند،در ماه های نخست آلودگی با پیگیری های بهنگام می توان ویروس زدایی نمود،ویروس در هوای آزاد بسیار ناتوان است و در کمتر از چند دقیقه از بین می رود و .... با این رو نگاه همراه با نگرانی و برچسب جامعه نسبت به بیماران،از سویی حق انسانی این بیماران را زیر پا می گذارد و از دیگر سو آنها را وادار به پنهان کاری کرده و جامعه را بیش از پیش با خطر آلودگی بیشتر روبرو می سازد. سال هاست که در رسانه های گوناگون بارها گفته می شود که تنها راه آلودگی به ایدز،رفتارهای جنسی پر خطر، تزریق خون آلوده و از مادر باردار بیمار به کودک است،اما همچنان هراس عمومی از این بیماری،فراگیر و در حال گسترش است. تا هنگامی که نگاه جامعه نسبت به این بیماران،نگاهی همراه با گناه و سرزنش و برچسب است،نمی توان امیدی به ریشه کنی آن داشت و تنها راه دگرگونی این نگاه آموزش است. اما آیا دست اندرکاران آموزش جامعه – صدا و سیما،آموزش و پرورش،آموزش عالی و رسانه های نوشتاری و مجازی- در این زمینه درست رفتار می کنند؟ شوربختانه پاسخ منفی است!   

 http://shahrvand-newspaper.ir/?News_Id=6498 

مهرماه و منشور حقوق دانش آموزی

محمدرضا نیک نژاد،تارنمای سخن معلم،3 مهرماه 93

  مهرماه همواره در بردارنده حسی نوستالژیک و آکنده از خاطرات تلخ و شیرین از دوران مدرسه است. دوری از خانه و خانواده و نخستین گام های زندگی اجتماعی،حس دگرگونه ای است که کودکان می آموزند و تجربه می کنند. این حس،گاهی شادی زا و زمانی دردآور بوده و خاطره های تلخ و شیرین،پیامد آن است. کودکِ دُردانه پدر و مادر و خو گرفته به زندگی حق- مدار،در مدرسه،وادار به همزیستی تکلیف- مدار شده و در می یابد که گاهی برای رعایت حقوقِ دیگران باید از حقِ به رسمیت شناخته شدی خویش! در خانواده گذشت،تا سنگ زندگی اجتماعی،روی سنگ زیست فردی بند شود. برهم کنش های اجتماعیِ دورانِ کودکی در مدرسه،زیربنای رفتارهای اجتماعی در جامعه های بزرگتری مانند روستا،شهر،کشور و جهان خواهد بود. مدرسه،بعنوان دومین خانه کودک،محلی برای یادگیری و تمرین زندگی گروهی،همیاری برای رسیدن به هدف های کلان اجتماعی،مدارا با دیگران در اوج تفاوت در اندیشه و فرهنگ و ... می باشد. آموزش مهارت های زندگی اجتماعی،جامعه پذیری،آشنایی با حقوق فردی و جمعی،نهادینه نمودن رفتارهای شهروندی و شناخت و رعایت مفاهیم جهانی – انسانی مانند حقوق بشر،دموکراسی،مدارا و خشونت پرهیزی،جهان - شهروندی و .... اگر مهمترین هدف آموزش و پرورش نباشد،دست کم یکی از پایه ای ترین هدف های آن در جهان کنونی است. پیگیری این هدف ها در آموزش و پرورش ایران با فراز و فرودها و افت و خیزهایی همراه بوده و هر دولتی به فراخور دیدگاه های سیاسی - آموزشی خویش با آن روبرو شده است. یکی از تلاش های شایسته در این زمینه،تهیه ی منشور حقوق دانش آموزی بود که در سال های پایانی دوران هشت ساله ی اصلاحات در مجلس دانش آموزی نوشته شد و البته با برآمدن دولت اصول گرا کنار گذاشته شد. متنی که در مجلس دانش آموزی نوشته شد و قرار بود نقشه ی راهی برای آشنایی دانش آموزان،آموزگاران،دولت مردان و ... با حقوق دانش آموزی باشد،دارای مفاهیم و گزاره های ارزشمندی بود که می توانست دانش آموزانی را پرورش دهد که در آینده سنگ بنای جامعه ای حقوق- مدار باشند. در بند پنجم مقدمه ی این منشور می خوانیم: "بی تردید مسیر سعادت یک جامعه از میان افکار،اندیشه ها و میزان پایبندی افراد آن جامعه به میثاق های ملی می گذرد،با توجه به اینکه مهمترین رسالت آموزش و پرورش در یک کشور می بایست آماده ساختن دانش آموزان برای پذیرفتن نقشهای اجتماعی و حضور فعال و مشارکت جویانه در جامعه و تعیین کننده حدود روابط انسانی و اجتماعی و مشخص کننده ساز و کارهای این روابط در هر کشور قانون اساسی آن کشور می باشد،این منشور بر آن است زمینه های لازم برای پذیرش و آشنایی با حقوق فردی و اجتماعی را در دانش آموزان در غالب عناوین حقوقی مربوط به آنها علاوه بر پذیرش و آشنایی دانش آموزان با آیین نامه ها و مصوباتی که مستقیماً مربوط به آنها می باشد ( در قالب حقوق خود) زمینه های مناسب را جهت پذیرش و عملی تر شدن هر چه بیشتر این مصوبات ایجاد کند . از دیدی دیگر منشور در صدد آن است که دانش آموزان را به عنوان شهروندان جامعۀ جهانی با پیمان نامه ها،تعهدنامه ها و قوانین بین المللی مربوط به آنها آشنا کند تا دانش آموزان با دیدی فرای محدوده های مکانی و جغرافیایی در رابطه با حقوق خود بیاندیشند"

 همچنین در بند ششم مقدمه ی آن آمده است که "با توجه به جمعیت عظیم دانش آموزی کشور و نیروی بالقوه و بالفعل این طیف از جامعه ضروری می نماید،قوانینی در جهت معرفی بهتر و مشخص ساختن جایگاه ویژه ی این طیف در نظام اجتماعی،آموزشی و فرهنگی کشور تدوین شود. حال آنکه مجموعه ی قوانین و حقوق مربوط به این طیف وسیع هیچ گاه گردآوری نشده است که در صورت گردآوری،این مجموعه حقوق و تبیین جایگاه فردی و جمعی دانش آموزان در مناسبات فرهنگی،اجتماعی،حقوق دانش آموزان روشنتر خواهد شد و برنامه ریزی جهت به کارگیری توانمندی ها و ظرفیت های دانش آموزی در برنامه های کلان کشور بهتر دیده خواهد شد".

اگر از چرایی کنار گذاری این منشور و نادیده گرفتن آن در دولت هشت ساله ی اصولگرا بگذریم،امروز و با روی کارآمدن دولت " تدبیر و امید" و دیدگاه های رییس جمهور روحانی درباره آموزش و پرورش،شاید گاه آن رسیده باشد که درونمایه های این منشور ارزشمند به گفتمان روز آموزش و پرورش بازگشته و آموزش و پرورش و وزیر آن،خود را برای فراهم نمودن زمینه های اجرای مواد این منشور آماده نمایند. نا گفته پیداست که ورود گفتمان حقوق- محور و ارزشمند این منشور با مانع های ساختاری و اجرایی همراه است. اما بی گمان برای نهادینه نمودن حقوق شهروندی و پرورش شهروندانی در تراز جهان کنونی- به سفارش سند بنیادین آموزش و پرورش- راهی جز نوشتن و پیگیری مفاهیم چنین منشورهایی نداریم. این منشور در هفت فصل - حقوق اساسی دانش آموز،حقوق آموزشی دانش آموز،حقوق ضمن آموزشی دانش آموز،حقوق مربوط به آزمون دانش آموز، حقوق بهداشتی دانش آموز،حقوق دادرسی دانش آموز و حمایت های خاص دانش آموزی - و 54 ماده تهیه شد و در دسترس شورای عالی آموزش و پرورش آن دوران قرار گرفت. ولی با پایان دروان اصلاحات،پرونده ی آن تا برآمدن دولت یازدهم بسته ماند. تا این که مدتی پیش دبیر شورای عالی آموزش و پرورش از گشوده شدن این پرونده سخن به میان آورد. ایشان با اشاره به این که منشور حقوق دانش آموزی پیشین،پایه ی تلاش های تازه قرار گرفته،تاکید کرد که با دگرگونی هایی نیز همراه بوده است. بی گمان این منشور در سنجش با آموزش و پرورش نوین دارای مواد پیشرفته و به روزی است که اجرا و پیاده سازی درست آن می تواند زمینه ای برای پدید آمدن جامعه ای حقوق- محور و مردم سالار باشد. برخی از کنشگران سیاسی- اجتماعی کشور بر این باورند که دولت " تدبیر و امید" و رییس آن،برای کامیابی و پیشروی به سوی هدف های مدنی – سیاسی خویش چاره ای جز حرکت در راستای نهاد سازی و گسترش آموزه های شهروندی ندارد. از این رو منشورهایی مانند حقوق دانش آموزی می توانند ابزاری باشند تا جامعه و کشور را بهتر و بیشتر به سوی کامیابی در این زمینه به پیش برند. امیدواریم این مهرماه آغازی باشد برای سالی پر از شادی و کامیابی برای دانش آموزان و آموزگاران،و پایانی باشد بر دست اندازها در برابر حرکت آموزش و پرورش به سوی آموزشی کارا و پرورشی کاراتر. سالی که در آن دانش آموزان با آشنایی با بخش های ارزشمندِ منشور حقوق دانش آموزی،گامی هر چند کوچک در راه دست یابی به حقوق شهروندی خویش بردارند. چنین باد.

http://smi-edu.com/index.php/خبر/1567-مهرماه-و-منشور-حقوق-دانش-آموزی

مدرسه و عدالت

مهدی بهلولی،روزنامه اعتماد،ص جامعه،3 مهر 93

هنگامی که بنیان های اخلاقی جامعه ای آسیب می بیند رفتار و کردار مردمانش،به گونه ای دستخوش دگرگونی می شود که باور کردنی نیست. بگذارید به نمونه ای اشاره کنم. دبستانی عادی و دولتی در نظر بگیرید که در آن دو جور کلاس داشته باشیم : هوشمند و ناهوشمند. کلاس هوشمند برای دانش آموزی است که پدر- مادر او مبلغ 230 هزار تومان پرداخته و کلاس ناهوشمند برای دانش آموزی که این مبلغ را نپرداخته. آنگونه که چند روز پیش خبرگزاری ایلنا منتشر کرده این دبستان در منطقه 5 تهران واقع است. یکی از دانش آموزان این مدرسه می گوید :  "دوستانم که به کلاس‌های هوشمند فرستاده ‌شده‌اند می‌گویند که این کلاس‌ها خیلی جالب تر و قشنگ‌ تر از کلاس‌های عادی هستند." هنگامی که برای بار نخست این جمله ها را می خواندم یاد فیلمی افتادم که در آن کودکی پشت در کلاس درس،ایستاده بود و پا بلندی می کرد تا ببیند چه در کلاس می گذرد و بتواند درس را یاد بگیرد؛ کوکی که به خاطر نداری و فقر پدر- مادرش از کلاس درس اخراج شده بود.

 باری،آموزش و پرورش ایران- باور کنید به شتاب- دارد هر چه بیشتر طبقاتی می شود و هر روز گوشه ای از "نوآوری" های این روند هم پدیدار می گردد. منطق پشتیبان این پروژه هم آشناست : "هر چه پول بدهی آش می خوری". اما آیا کسی که با این منطق بزرگ می شود و پرورش می یابد می تواند هوادار برابری و عدالت باشد؟ شاید بزرگ ترین نقدی که به خصوصی سازی آموزش و پرورش وارد باشد همین است که نمی تواند- یا دست کم به سختی می تواند- انسانی پرورش دهد که در جامعه،پول را همه کاره ی زندگی انسانی نداند. کسی که پول می دهد و در کلاس هوشمند می نشیند،پول می دهد و به مدرسه ی هوشمند می رود،پول می دهد و به کلاس های کم جمعیت می رود،پول می دهد و از آموزگاران مهربان و باحوصله تر برخوردار می شود،پول می دهد و آموزگار را به خانه می برد،پول می دهد و غیبت می کند و یا آموزگار را اذیت می کند و مدرسه هم چندان کاریش ندارد، و ...آیا بزرگ که شد می تواند پول را همه چیز زندگی نداند و نابرابری وحشتناک اجتماعی و اقتصادی را طبیعی و عادی نشمرد؟ آموزش و پرورش پولی،چه بسا که خود ناسازه (پارادکس) ای باشد و ما چندان به آن توجهی نداریم. آموزش و پرورش،هم در معناهای کهنه و هم در معناهای نو،پیوندی ناگسستنی با اخلاق نیکوی انسانی دارد و چندان با منطق " پول بیشتر و آش بیشتر" پیوندی ندارد. آموزش و پرورش برای گسترش عدالت است و نه گسترش نابرابری و شکاف اجتماعی. آموزش و پرورش رایگان و کیفی،برابر بسیاری از سندهای جهانی پذیرفته شده کشورها،و از آن میان ایران،حق انسانی همه ی افراد است. دولت ها موظف به ارائه آموزش و پرورش رایگان کیفی اند. از ویژگی های آموزش کیفی،فراخور زمانه بودن است. از این رو،آموزش و پرورش حق ندارد میان دانش آموزان فرق بگذارد و یا پول بگیرد و کلاس و مدرسه را هوشمند سازد.  

 روزهای آغازین مهر است. مدرسه جایی است که مهرورزی بدون چشم داشت را باید بیاموزیم و بیاموزانیم. بگذارید کودکان مان با احساس برابری بزرگ شوند. با این احساس که چون انسان هستند از حقوقی برابر برخوردارند؛و نه چون پول دارند از حقوقی بیشتر و یا چون پول ندارند از حقوقی کمتر. در جستاری درباره ی آموزش و پرورش فرانسه می خواندم که اگر کسی بپرسد کودکم را باید کجا نام نویسی کنم خواهد شنید : "نزدیک ترین مدرسه به منزل تان،همه ی مدرسه ها دولتی،رایگان و کیفی اند."    

http://etemadnewspaper.ir/Released/93-07-03/93.htm#290596

مدارس برای دانش آموزان به نوعی زندان تبدیل شده است

گفتگو با تارنمای پیام نو،1 مهر 93

پیام نو: برای فهمیدن روزهایی که به اول مهر نزدیک می شوند نیازی به تقویم نیست. بوی پاییز که با اضطراب خاص و شاید شیرین و هم دردآور دوران کودکی همراه است خودش خبر می دهد که باید به مدرسه بروی. یک عده اما متوجه بوی ماه مهر نمی شوند آن ها دارند توی خیابان ها فال می فروشند، توی کوره آجرپزخانه ها یا خیلی جاهای دیگر کار می کنند و هرگز در مدارس ثبت نام نخواهند کرد.

به گزارش پیام نو بر اساس گفته های مسئولین آموزش و پرورش، در سال تحصیلی جدید، یک میلیون و سیصد هزار نفر دانش آموز کلاس اولی در مدارس، ثبت نام کرده اند. اما  چه تعداد کودک در کشور ما وجو دارد که به سن رفتن به کلاس اول رسیده اند اما نمی توانند به مدرسه بروند؟

درباره ماهیت این کودکان، اولین گزینه ای که به ذهن می آید کودکان کار و خیابان هستند اما به دلایل مختلف، آمار خاصی از تعداد دقیق آن ها وجود ندارد. برخی فعالان صنفی و کارشناسان در حوزه کودکان کار و خیابان معتقدند که ارائه آمار در این زمینه می تواند تبعات امنیتی به دنبال داشته باشد. اما سوای کار در خیابان که یکی از عوامل نرفتن کودکان به مدرسه است چه عوامل دیگری باعث می شوند که کودکی که در ایران زندگی می کند به مدرسه نرود یا اگر هم به مدرسه رفت تحصیل را نیمه کاره رها کند؟ درباره علت های به مدرسه نرفتن کودکان، بازماندن از تحصیل و شرایطی که منجر به ترک تحصیل می شود با محمدرضا نیک نژاد، معلم و پژوهشگر در حوزه آموزش و پرورش و عضو کانون صنفی معلمان به گفت و گو نشستیم.

 در سال تحصیلی جدید، یک میلیون و سیصد هزار نفر دانش آموز کلاس اولی در مدارس، ثبت نام کرده اند. اما کودکانی هم هستند که نمی توانند به مدرسه به بروند. دلیل اش چیست؟

ثبت نام نشدن یا نکردن این کودکان می تواند دلایل متفاوتی داشته باشد. اما با توجه به شرایط موجود و اقتصادی کردن آموزش و پرورش، عامل اقتصادی به طور قطع می تواند مانع ثبت نام شود ضمن این که پولی کردن آموزش و پرورش تنها مختص مدارس غیرانتفاعی نیست. مدارس دولتی این مجوز را دارند که مبلغی از والدین که البته به اسم اختیاری تمام می شود، دریافت کنند. در روستاها هم به نوع دیگری و در حین سال از دانش آموزان پول می گیرند.

اقتصادی شدن مدارس به معنای دریافت پول از دانش آموز تا این حد مهم است که بتواند مانع به مدرسه رفتن دانش آموز شود؟

تنها پول مدرسه نیست. هزینه تحصیل در ایران بسیار بالا است؛ لوازم التحریر، پوشاک و… اگر تنها کتاب های درسی را در نظر بگیرید، کتاب های درسی دوره متوسطه چیزی حدود سی هزار تومان تمام می شود.

هزینه تحصیل در مدارس دولتی ایران اگرچه اصل سی ام قانون می گوید که رایگان است اما عملا پولی شده ضمن این که علل و عوامل اقتصادی به شرایط خانواده ها هم برمی گردد؛ خانواده ها نمی توانند فرزندان خود را تامین مالی کنند از طرفی می خواهند از فرزندان خود سود اقتصادی به دست بیاورند.

این اتفاق تنها در شهرها رخ می دهد؟ آیا کودک کار در روستاها هم معنا و مفهوم دارد؟

  در شهرها، کودکان را سر کارهای مختلف می فرستند تا کمک هزینه هایی برای خانواده به دست بیاورند و این به دلیل هزینه های بالای زندگی ست اما در شهرهای کوچک یا روستاها هم به علل دیگر، این شکل استفاده از کودکان به کار می رود؛ با توجه به وضعیت ورشکسته کشاورزی در روستاها هزینه کارگر زیاد است و روستاییان ترجیح می دهند که از فرزندان خود برای کار کردن استفاده کنند.

برای به مدرسه رفتن این کودکان که مجبور می شوند در شهرها و روستاها کار کنند چه پیشنهادی دارید؟

به عقیده من دولت باید زمینه حضور این بچه ها را با استفاده از دو ابزار فراهم کند؛ شرایط اقتصادی مناسبی برای این خانواده ها فراهم کند و کمک های اقتصادی برای آموزش فرزندانشان به آن ها بدهد. از طرف دیگر شرایط رایگان تری برای تحصیل در مدارس فراهم کند؛ به یاد دارم که در سال های تحصیلی پیش از انقلاب اسلامی، شرایط مالی دانش آموزان بررسی می شد و سوا ی این که کتاب و لوازم التحریر و تغذیه … رایگان بود، هر چند ماه یک بار به بچه ها بن لباس می دادند.  اما الان دید اقتصاد لیبرالی در دولت مردان ما دیده می شود که نه تنها به دنبال اقتصادی کردن کل جامعه هستند بلکه اقتصادی و پولی کردن آموزش و پرورش هم در برنامه هایشان جای دارد.

بر اساس آمار ارائه شده توسط مقام های آموزش و پرورش، در سال تحصیلی جدید، ۶۸ هزار نفر در وره متوسطه اول و ۴۰۰ هزار نفر در دوره متوسطه دوم ثبت نام نکرده اند. در کنار عدم توانایی برای ثبت نامدر مدارس، برخی دانش آموزان تحصیل را در همان ابتدا یا در نیمه رها می کنند، دلیل ترک تحصیل چیست؟  

مدارس ما کسالت آور هستند؛ درونمایه های آموزشی و کتاب های درسی که با مسائل روزمره بچه ها ارتباط چندانی ندارد و خسته کننده است؛ در زمانه ای که بچه ها با اینترنت و ابزار ارتباطی جدید در تماس هستند این شکل و محتواهای سنتی کاربرد چندانی برایشان ندارد. این سبب می شود که کودکان یا انگیزه خود را برای درس خواندن از دست بدهند و یا به طور کلی درسشان را رها کنند. وقتی مبنای آموزش بر کشف و پژوهش باشد که دانش آموز تلاش کند خودش به محتوای درسی دست پیدا کند بسیار متفاوت است با این که من معلم در کلاس قدم بزنم و به صورت متکلم وحده باشم و دانش آموزان مجبور به گوش دادن باشد و اندکی خارج شدن از چارچوب سنتی کلاس باعث برخورد معلم و مدیر و معاون مدرسه با دانش آموز شود. پس روش ها تحکمی و از بالا به پایین و به نوعی دیکتاتوری است و دانش آموزان کم ترین انتخاب را در روش ها و درون مایه ها و حتی در شخصی ترین مسائلشان مثل لباس پوشیدن و فرم مو هایشان ندارند. بنابراین علاوه بر این که مدارس برای دانش آموزان، جذابیتی ایجاد نمی کند به نوعی برای آن ها زندان ساخته اند؛ کلاس های رنگ و رو رفته و چارچوب های سنتی و جمعیت زیاد، فضایی را برای بچه ها ایجاد می کند که افت تحصیلی و گریز از مدارس را در سال های بالاتر آموزش یعنی در اواخر دوره راهنمایی و اوایل دوره دبیرستان برای آن ها به همراه داشته باشد.

با توجه به کسری پنج هزار میلیارد تومانی بودجه آموزش و پرورش، آیا دولت به تنهایی می تواند کمک کننده باشد؟

با این حال، دولت هم مشکلات زیادی در حوزه های متفاوت از جمله آموزش و پرورش دارد. ۹۹ درصد بودجه آموزش و پرورش صرف دستمزد فرهنگیان می شود. با این احتساب وارد شدن در این قضایا مستلزم اندیشه و کاری گروهی است که شاید دولت نتواند به تنهایی از عهده آن بر بیاید؛ دست دولت هم بسته است. به نظر می رسد سایر نهادها از جمله نهادهای حکومتی هم باید وارد شده و به آموزش و پرورش کمک کنند چرا که آموزش و پرورش نمی تواند از عهده رسیدگی به بچه هایی که تحت پوشش هم هستند بر بیاید چه برسد به کودکان کار و خیابان، بچه های بدون شناسنامه و کودکانی که ایرانی نیستند. نهادهای بین الملی هم باید وارد عمل شوند. بنابراین رسیدگی به این بچه ها عزمی ملی و بین المللی طلب می کند.

وقتی از محمدرضا نیک نژاد درباره تاثیر فاصله طبقاتی دانش آموزان در ترک تحصیل آن ها سوال می کنم او بلافاصله یکی از دانش آموزان خود را مثال می آورد؛ سال گذشته در مدرسه ای غیر انتفاعی تدریس می کردم. بیشتر دانش آموزان گوشی های آیفون داشتند و با ماشین های مدل بالا به مدرسه می آمدند! پسر مستخدم آن مدرسه هم به صورت رایگان وارد این مدرسه شد. در آغاز ورود از همه دانش آموان درس خوان تر بود اما در پایان سال، بیشتر درس هایش را تجدید شد. محمدرضا نیک نژاد آینده روشنی را برای این دانش آموز متصور نمی شود.

http://payamno.com/detail=102425

نگاه حاکمیتی به آموزش و پرورش

محمدرضا نیک نژاد،روزنامه آرمان،31/6/93

روز آغاز سال آموزشی نه تنها برای دانش آموزان و آموزگاران،بلکه برای همه کسانی که مدرسه و آموزش های آن را تجربه کرده باشند،حسی خوب و خاطره انگیز پدید می آورد. اما شوربختانه برای بیشتر دانش آموزان و آموزگاران کنونی این حس ناخوشایند و گاه زجرآور است. درون مایه های آموزشی خسته کنند و دور از تجربه های زندگی روزمره،مدرسه و کلاس های نه چندان دلچسب و برانگیزاننده،روش های آموزش سنتی و کسالت آور،مدیریت های آموزشی از بالا به پایین و تحکمی، ورود مدیریت های آموزشی – پرورشی به خصوصی ترین کنش های فردی دانش آموزان مانند شکل مو و رنگ لباس،روش های ارزشیابی نمره مدار و نتیجه گرا و کنکور محور و ....از مدرسه،محیطی آزار دهنده و از آموزش فرایندی دل آزار پدید آورده که دانش آموزان از هر فرصتی برای گریز از آن بهره می گیرند. از سوی دیگر آموزگاران با گرفتاری های فراوان اقتصادی و حس فقر نهادینه شده در وجودشان،افت جایگاه اجتماعی حرفه ی آنها نسبت به دهه های پیشین،دانش آموزان بی انگیزه و گریزان از آموزش و یادگیری،حس بی نتیجه ماندن تلاش در کلاس،برخوردهای یکسان فرادستان آموزشی با کار کردن و کار نکردن آنها! دگرگونی های شکلی و شتاب زده که بیش از آن که آموزش را هدف بگیرند،برای مصرف تبلیغاتی و بالا بردن بیلان کار مدیران میانی و فرا دست آموزشی به کار می رود و ده ها گرفتاری دیگر،آموزگاران را واداشته تا مدرسه و حقوق آموزش و پرورش را همان آب باریکه به شمار آورند و برایش انرژی کمی مصرف کنند و از سوی دیگر انرژی خود را صرف شغل های پر درآمد دیگر نمایند و بنابراین از هر رخدادی که آنها را دمی از فضای آموزش دور نماید،استقبال کنند. اما چرا؟ شوربختانه روند کنونی آموزش در کشور پیامد نگاه حاکمیتی به این نهاد زیربنایی در توسعه و پیشرفت است. کاهش بودجه آموزش و پرورش از دوازده میلیارد دلار در دوران اصلاحات،به نزدیک بیست هزار میلیارد تومان کنونی!کسری بودجه هزاران میلیارد تومانی که سال هاست جزئی از بدنه این وزارتخانه شده است،سنگ اندازی های مجلس و برخوردهای به شدت سیاسی برخی از نمایندگان با مدیران زاویه دار با آنها و بهره گیری از چماق کاهش بودجه و استیضاح وزیر در هر زمان و ... اشاره های چند به این نگاه حاکمیتی دارد. اما شاید پرسیده شود که چرا این گونه برخوردها حاکمیتی به شمار می آیند؟ پاسخ سر راست و پوست کنده به این پرسش آن است که با دگرگونی های اجرایی در کشور و دگرگونی هر چهار سال یک بار دولت ومجلس همچنان دشواری های نهاد آموزش پا بر جا و ماندگار است. بسیاری از کارگزاران کشور،آموزش و پرورش را نهادی نه توسعه ساز و مولد،که مصرف کنند و هزینه بر می دانند و از تاثیر این نهاد بر توسعه و پیشرفت کشورها بی خبرند. این نگاه سبب می شود که در هنگام تقسیم بودجه،همواره آموزش و پرورش در اولویت های پایانی قرار گیرد و نسبت به جایگاهش سهم کمی از بودجه را دریافت نماید. اما چه باید کرد؟ به باور نگارنده فرادستان آموزشی اگر در پی پدیدآوری دگرگونی های بزرگ در ساختار آموزشی کشور هستند،همچنان که همواره برای دریافت بودجه و امکانات بیشتر در حال رایزنی با نهادهای حکومتی هستند،باید بخش بزرگی از تلاش هایشان را صرف دگرگونی دیدگاه های فرادستان حکومتی نسبت به نهاد آموزش نمایند. باید به آنها نشان دهند که آموزش و پرورش در کشورهای پیشرو،سنگ بنای توسعه بوده و هر آنچه که امروزه این کشورها دارند از هزینه کرد در آموزش و پرورش بوده است. بی گمان با این هزینه های مادی و معنوی که امروزه در آموزش کشور می شود،نمی توان انتظار داشت که شهروندانی در تراز جهانی پرورش داد! در اینجا بد نیست که به بخش هایی از پیام وزیر آموزش و پرورش به فراخور آغاز سال آموزشی 93- 94 اشاره شود تا بتوان میزان چشم داشت فرادستان را با امکانات سنجید. " مسئولیت خطیر و حساس تعلیم و تربیت و مطالبات رئیس جمهور محترم،مبنی بر توسعۀ همه جانبۀ آموزش و پرورش و بسط «فرهنگ گفت‌وگو »،ترویج«تفکر انتقادی»و تلاش برای اجرای سیاست‌های «ارتقای کیفیت مدیریت آموزشگاهی»،«ساماندهی و بهسازی نیروی انسانی»،«توسعه مشارکت »،«تمرکز زدایی» تکلیف امروز ما را در آموزش و پرورش مضاعف ساخته است تا علاوه بر تحقق راهبرد «کیفیت بخشی» با ابتنای بر امید و اعتدال،بتوانیم اقدامات موثری برای عملیاتی کردن سند تحول بنیادین،مبنی بر دستیابی دانش‌آموزان به مراتبی از حیات طیبه،توسعه عدالت آموزشی،ارتقای منزلت و مقام فرهنگیان و تعالی نظام آموزش و پرورش به عمل آوریم".(خبرگزاری فارس) آیا هدف های مورد اشاره ی وزیر،با پنج هزار میلیارد تومان کسری بودجه و 99 درصد بودجه ای که صرف دستمزدهای حقوق بگیران آموزش و پرورش می شود و گروه بزرگ از آنها که دارای دستمزدهای زیر خط فقرند و بیش از شصت درصد مدارس و کلاس های فرسوده و ... همخوانی دارد؟ نگارنده پس از شادباش گویی آغاز سال آموزشی به دانش آموزان و آموزگاران،پیشنهاد می دهد که در سال آموزشی تازه کارگزاران آموزشی،در پی پدیدآوری دگرگونی های ژرف در نگاه فرادستان حکومتی باشند. تا شاید به آرامی بتوان سال ها و ماه ها و روز های آموزشی را برای دانش آموزان و آموزگاران دلچسب تر و شادی آور تر نمود.           

 http://www.armandaily.ir/Default.aspx?NPN_Id=699&pageno=5