داستان گِردِکان بر گنبد!

محمدرضا نیک‌نژاد،روزنامه شهروند،ص آخر،25 مرداد 93

وارد کلاس شدم. کف کلاس بیش از همیشه آلوده به تکه‌های کاغذ، پوست میوه، خودکار شکسته و... بود و سطل زباله پاکیزه‌تر از همیشه! جلو کلاس ایستادم و از این سخن گفتم که پاکیزگی یا انداختن زباله برآوردی از فرهنگ شهروندان است و بی‌گمان زیبایی و زشتی آن دامنگیر همه. پیشنهاد دادم  هر جلسه به خاطر پاکیزگی کلاس، نمره‌ای گروهی به همه دانش‌آموزان خواهم داد. همان دم جمع‌آوری زباله‌های جلو کلاس را آغاز کردم و بچه‌ها هم به احترام و پیروی از من، زیر میز‌ها و میان نیمکت‌ها را پاکیزه نمودند. کلاس پاک و دلچسب شد. جلسه دیگر حجم زباله بسیار کم شده بود و با وارد شدنم، یکی – دوتا از بچه‌ها آنها را نیز جمع کردند. من هم نمره‌ای به همه دانش‌آموزان دادم. این روند چند هفته‌ای ادامه یافت. در آن روز‌ها توجهم بیش از گذشته، به رفتارِ شهروندان بود. پرت کردن ته‌سیگار و کاغذمچاله در جوی آب و پیاده‌رو‌ها،‌‌ رها کردن پس‌مانده‌های گردش‌های خانوادگی در پارک‌ها و تفریحگاه‌ها، انباشتگی بطری پلاستیکی، نایلون و ظرف‌های یک‌بار مصرف در پیچ رودخانه‌ها و لابه‌لای کشتزار‌ها و جنگل‌ها و... ناامیدی کشنده‌ای را در جانم فرو می‌برد و می‌اندیشیدم که راهِ چاره چیست؟ بسیاری از اندیشمندان، یگانه چاره را آموزش و دگرگونی در اندیشه‌ها از راه نهادینه کردن رفتارهای شهروندی در افراد جامعه می‌دانند. اما بی‌گمان راه، سخت‌تر از آن است که می‌پنداریم! پدر و مادر‌ها، سال‌ها پیش، بی‌آن‌که آموزش‌های درخوری دیده باشند، سامانه آموزشی را ترک گفته و بسیاری از آنها در نا‌زیبا کردن شهر‌ها کوشا هستند! فرزندان، زیرِ دستِ این پدر و مادر‌ها پرورش یافته و خود بخشی از مشکل می‌شوند. بزرگ می‌شوند و بچه‌دار می‌شوند و پرورش می‌دهند و... این چرخه زشت می‌چرخد و بی‌فرهنگی می‌افزاید و... به کلاس برگردیم. در آن روز‌ها هر جلسه بگومگوهایی میان دانش‌آموزان کلاسم درمی‌گرفت. یکی – دوتا از آنها می‌گفتند: «ما کلاس را پاکیزه می‌کنیم و دیگران، افزون بر این‌که کاری نمی‌کنند، کثیف‌کاری و کارشکنی هم می‌کنند! نمی‌پذیریم که ما تلاش کنیم و آنها نیز از نمره‌اش بهره‌مند شوند.» چاره‌ای نداشتم، برای کاهش تنش از نمره گروهی چشم پوشیدم. جلسه بعد به کلاس وارد شدم. چشمتان روز بد نبیند! از دیدن این همه کثیفی، نزدیک بود سرم را به دیوار بکوبم. آن همه گفت‌وگو، چانه‌زنی، راه‌حل، نمره و... همه به باد هوا رفته بود! گرچه هیچ‌گاه به اصل و ذاتِ خوب و بد باور نداشته‌ام و رفتار را پیامد آموزش دانسته‌ام، اما نمی‌دانم چرا آن لحظه این شعر از خاطرم گذشت «اصل بد نیکو نگردد چون که بنیادش بد است/ تربیت نا‌اهل را چون گِردِکان بر گنبد است.»

http://www.shahrvand-newspaper.ir/Default.aspx?NPN_Id=25&pageno=20

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد