من معلمم،انسانی شریف

     

 

عزت اله مهدوی،روزنامه شهروند،15 اردیبهشت 93

 من معلمم،انسانی شریف . شغل من باغبانی است.من از کوچه باغهای فداکاری می آیم .برای همین است که خانۀ شهرنشین ها وچادر عشایر پر است از طنین صدای من.من معلمم،انسانی شریف.شغل من باغبانی است.من بذر آگاهی می پاشم.نهال سرافرازی می کارم.دانش آموزان ،گل های پُر عطر باغی هستند که من باغبان آنم. رویایی در سر من است.رویای آگاهی و آزادی ، توانمندی و ایستادگی آنها. رویای من ساختن جامعه ای است که در آن ، فقر ونابرابری  نیست. هیچکس بخاطر لقمه ای نان تحقیر نمی شود.  

رویای من آگاهی است. دشمن جهالت ونادانی هستم. من مثل آن ماهیگیرم. هرروز به کمین می نشینم ،خوب انتظار می کشم.آهان! نخ قلاب تکان خورد.ماهی توک زد،من  زمانِ طلبِ آگاهی را می شناسم.حالا باید خوب وبه موقع چیزی بگویم،جشن هوشیاری را در برق نگاه او ببینم.

من معلمم،انسانی شریف.هیچ فعالیتی به اندازه کار من مهم نیست. ارزشمند ترین امانت پدر ومادرها در دستان من است.روح وروان این طفلکان معصوم با هر حرکت من به تلاطم در می آیند.کدام شغل را سراغ دارید که هرروز ،روزی چند ساعت ،چهار چشم متوجه گفتار وکردارش باشند.این چنین مأنوس وخودمانی ساعتها را با هم بگذرانند؟کلاس، اتوبوس و درس ،جاده نیست که در مقصد همه پیاده شوند و  ردّ  کار خود بروند. کلاس منظومه ای است که به جاذبه عشق متقابل می گردد.

من خیلی چیز ها را باید رعایت کنم،دیروز همسرم می گفت قبل از کلاس نیت قُربت کن ،روزی پدرم گفت:خوش بحالت ،گفتم چرا؟گفت:کلاس درس ،محفل ورود و خروج ملائک است.یکی از همکارانم از زبان یک انسان بزرگ نقل کرد که انسانها مانند معادن طلا ونقره هستند. من فوری خودم را در نقش یک معدن کار دلسوز و پر تلاش حس کردم که هر روز در کار استخراج طلاست.طلای بُروز و ظهور استعدادهای ناب.

یک روز از در مدرسه که وارد شدم.صدای سلام واحوالپرسی پچه ها هوش از سرم برد.مدرسه بوی گل می داد،به کندوی عسلی می مانست که شهد شیرین می پرورد.

من معلمم،انسانی شریف.هیچ  کس نیست که مرا نشناسد.من شجاعم.من زجر کشیده وشکنجه دیده ام.من زندانی بوده ام.من شهیدم .من جانبازم.من زنده ام.من زندگی را بارها وبارها در تجربه احساس ونگاه معصوم بچه هایم زندگی کرده ام.من نجیب و تا بخواهی دل نازک وحساسم.قلب من با یک خنده کوچک دانش آموزم ،شاد و با غم او غمگین می شود.وقت حضور وغیاب کلاس همیشه سراغ تک تک بچه های غایب را می گیرم ،می دانم که اگر سر کلاس نباشند...آه که ...

این روزها هم شریک پستی وبلندی مردمانم هستم. تنگناها را می فهمم اما می دانید ؟قدری دل نازکم.محرمانه به بزرگترهای جامعه ام می گویم.از دستتان کمی دلخورم.مپسندید که زبانم به مشکلاتم پچرخد. نگذارید دل نگران  تأمین معیشتم باشم.من نمی توانم ونمی خواهم با مسؤولین سر چند وچون حقوق چانه بزنم.همیشه با خودم اندیشیده ام که ارزش کار مرا می دانند.مپسندید که در تلواسۀ مشکلات زندگی زیر چرخ دنده های معیشتی خُرد شوم.همه شما مدیون معلمتان هستید. 

http://www.shahrvand-newspaper.ir/default/default.aspx?no=274&dn=2&pid=16&rnd=17G8YF&p=&y=93&m=02&d=15


 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد